پرسش شما شامل دو قسمت اساسي ميباشد:
در پاسخ سئوال اول ميگوييم: با توجه به نص صريح قرآن کريم؛ حکومت بر مردم تنها به خداي متعال اختصاص دارد: «ان الحکم الا لله» (57 انعام- 40 يوسف).<
پرسش شما شامل دو قسمت اساسي ميباشد:
در پاسخ سئوال اول ميگوييم: با توجه به نص صريح قرآن کريم؛ حکومت بر مردم تنها به خداي متعال اختصاص دارد: «ان الحکم الا لله» (57 انعام- 40 يوسف).
به نظر قرآن کريم تنها خداي متعال و کساني که از جانب او به حکومت منسوب باشند صلاحيت حکمراني و امامت مردم را دارا هستند: اتبعوا ما انزل اليکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولياء (3 اعراف)
فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (65 نساء)
قرآن کريم همانگونه که ولايت خداي متعال را ولايت نور ميداند، ولايت هر حاکمي که از جانب خداي متعال به حکومت نصب نشده باشد را ولايت طاغوت ميداند که موجب ورود از نور به ظلمات است: الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور والذين کفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات... (257 بقره)
لذا در حديثي از امام صادق عليهالسلام آمده است: لا دين لمن دان بولاية إمام جائر ليس من الله. يعني کسي که به امامت امام جائري که از جانب خداي متعال منصوب نگشته گردن نهد دين ندارد (اصول کافي ج1 ص 375)
بنابراين مهمترين عامل دينداري و اولين وظيفه هر مسلمان اين است که در هر زمان امام زمان خود را بشناسد و تحت امامت او اسلام را اقامه نمايد.
در حديثي که به تواتر از شيعه و سني نقل شده است پيامبر اکرم فرمودند: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية. اين به آن معني است که شناخت امام و ولي خدا در هر زمان از نماز و روزه و ساير واجبات مهم تر است.
به عقيده ما شيعيان، بنابر آيات و روايات بسياري به دستور خدا و نصب پيامبر، جانشيني پيامبر اکرم و رهبري امت بعد از وفات ايشان به عهده اميرالمومنين علي عليه السلام گذاشته شده است؛ و هر کس که غير از ايشان در اين جايگاه قرار گرفته باشد اولا غاصب و ثانيا مصداق بارز طاغوت است، چون بر خلاف نص و انتصاب الهي خود را در اين جايگاه نشانده است، و ولايت چنين امامي موجب حرکت از نور به سمت ظلمات است. چنانچه در تاريخ به وضوح ديديم که جرياني که ولايت و امامت اميرالمومنين را غصب کرد به جايي رسيد که در حکومت شوم بني اميه، به حکمراني افراد فاسقي چون يزيد و بني مروان تن داد که از اسلام جز اسمي باقي نگذاشتند و جامعه اسلامي را به انحطاط کشيدند. پس انساني که طالب حرکت به سمت نور ولايت خداي متعال است در مسئله امامت دقت ميکند تا حق را طبق دستور خداي متعال و پيامبر اکرم دريابد و با طاعت امام به حق مسير نور را بپيمايد. کوتاه کلام آنکه اشتباه در مسئله امامت اشتباه بزرگي است که موجب پيمودن راه خطا در همه اعمال و رفتارهاي زندگي است.
اما سئوال دوم: چرا امیر مومنان (ع) در آن شرائط سکوت اختیار نموده و دست به شمشیر نبردند؟
علّتش این است که اگر حضرت دست به شمشیر می بردند ، امّت نو پای اسلام دو گروه بالفعل می شدند و جنگ بین امّت اسلام در می گرفت و مسلمین شروع به کشتن همدیگر می کردند ؛ و این در حالی است که امپراطوری روم و ایران نیز مترصّد فرصتی بودند تا اسلام نوپا را واژگون سازند. لذا رسول خدا (ص) حتّی در آخرین روز عمر خویش نیز می خواست لشکری به سوی روم بفرستد تا به مرزها یورش نیاورند. در این شرائط ، امیر مومنان (ع) مانده بود بین دو امر مهمّ ؛ یکی دفاع از خود و خاندانش و خلافت اسلامی ، و دیگری حفظ اصل دین و وحدت امّت اسلامی. و البته حضرت دومی را بر اوّلی ترجیح می داد ، در عین اینکه چشم پوشی از اوّلی نیز برای مرد غیوری چون مولی علی (ع) بسیار گران بوده. لذا آن حضرت وضع خود را در آن شرائط بغرنج چنین توصیف می فرماید: « آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابوبكر، جامه ی خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مىدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مىكند. او مىدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشهها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده و دامن خود جمع نموده از آن كناره گيرى كردم و در اين انديشه فرو رفتم كه آيا با دست تنها و بدون یار و یاور براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقانزا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ شرائطی كه پيران را فرسوده ، جوانان را پير ، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار ، اندوهگين نگه مىدارد! در این اوضاع ، پس از ارزيابى درست ، صبر و بردبارى را خردمندانهتر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود ؛ و با ديدگان خود مىنگريستم كه ميراث مرا به غارت مىبرند. ... » (نهج البلاغه ، خطبه 3)
بلی امیر مومنان پهلوان بود ، امّا هنر بزرگش کندن دروازه ی قلعه ی خیبر نبود ، بلکه هنرش این بود که عقلش بر احساساتش حکومت می کرد. هنر امیر مومنان این است که فقط به رضای خدا کار می کند نه به رضای خود. و می داند که خداوند متعال نمی خواهد اصل اسلام و وحدت جامعه نابود گردد. و می داند که اگر دست به شمشیر ببرد اوّلاً اختلاف در میان امّت بالا خواهد گرفت و کشور نوپای اسلامی نابود خواهد شد. ثانیاً حتّی اگر با چنین قیامی به حکومت می رسید ، باز مردم او را به عنوان خلیفه ی الهی رسول خدا قبول نمی کردند بلکه می گفتند: علی چنان طمع دنیا داشت که به خاطر آن حاضر شد کشت و کشتار راه بیفتد. در حالی که آن حضرت می خواست به عنوان خلیفه ی تعیین شده از طرف خدا مطرح شود ؛ چرا که خلافت او را رسول خدا (ص) از طرف خدا اعلام نموده بود. پس نباید چهره ی خلافت حقّ با عملکرد نسنجیده مخدوش می شد. چرا که امامت از اصول دیانت است.
بعد از جریان سقیفه و غصب شدن خلافت توسّط دیگران ، عبّاس و ابوسفیان خدمت حضرت آمده و گفتند: اگر بخواهی ما با تو بیعت می کنیم. حضرت در پاسخ به آنها و جمع حاضر فرمودند: « أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ. فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَة ـــــــ اى مردم! امواج فتنهها را با كشتىهاى نجات درهم بشكنيد، و از راه اختلاف و پراكندگى بپرهيزيد ، و تاجهاى فخر و برترى جويى را بر زمين نهيد، رستگار شد آن كس كه با ياران به پاخاست، يا كناره گيرى نمود و مردم را آسوده گذاشت. اين گونه زمامدارى نمودن ، چون آبى بد مزّه و لقمهاى گلوگير است ، و آن كس كه ميوه را كال و نارس بچيند، مانند كشاورزى است كه در زمين ديگرى کشت و کار کند. من در شرائطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم، مىگويند بر حكومت حريص است ، و اگر خاموش باشم، مىگويند: از مرگ مىترسيد!! هیهات! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگها و حوادث ناگوار؟! سوگند به خدا، انس و علاقه ی فرزند ابى طالب به مرگ در راه خدا، از علاقه ی طفل به پستان مادر بيشتر است! بلکه اين سكوت را برگزيدم ، چون از علوم و حوادث پنهانى اطّلاع دارم كه اگر آنها را باز گويم مضطرب گشته و به خود می لرزید ، همچون لرزيدن ريسمان در چاههاى عميق.» (نهج البلاغة ،خطبه 5)
اگر در این دو فقره از کلام امیرمومنان (ع) خوب بیندیشید و جوانب آن را با بصیرت بکاوید راز سکوت امیر مومنان (ع) را در آن شرائط به دست می آورید.