سلفیه بخش 2 | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
سلفیه بخش 2
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
سلفیه بخش 2
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
سلفیه (فرق اسلامی)
پاسخ تفصیلی:
از آغاز قرن چهاردهم، مکتب “سلفیه” بر سر زبانها افتاد و گروهى آن را به عنوان “دین” و “مذهب”، برگزیدند و خود را “سلفى” نامیدند و برخى، آن را “روش فکرى” براى رسیدن به حقیقت اسلام دانستند. براى روشن شدن مطلب، لازم است با تاریخچه “سلفیه” و شیوه تفکر و روش استدلال آنها در بحثهاى اعتقادى و فقهى بیشتر آشنا شویم. اینک بیان این مطالب:
تاریخچه “سلفیه”
سلفىها خود را پیرو مکتب “اهل حدیث” مىدانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند. پس از درگذشت احمد بن حنبل در سال241 ه.ق که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان حنابله ادامه داشت و حنابله در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث دانستند و تا مدتى، خلفاى عباسى از دوران متوکل تا زمان مقتدر، به ترویج این مکتب پرداختند. در سال 305، ابوالحسن اشعرى (م324ه.ق) تحت عنوان “احیاگرى مکتب اهل حدیث” بالاخص احمد بن حنبل، مکتبى را پىریزى کرد و خواست اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث پدید آورد، زیرا عقیده آنان با خرافات زیادى آمیخته شده بود و پیوسته مىگفتند “قرآن، قدیم است” و بشر در زندگى خود فاقد “اختیار” است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا را دارد. او براى اصلاح این مکتب، قد علم کرد و تا حدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند.
ابوعبداللّه حمرانى گفته است: اشعرى وارد بغداد شد و نزد رئیس مذهب “اهل حدیث” به نام بربهارى رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبایى و ابوهاشم مناظره کردهام و منطق یهود و نصارا را شکستهام. رئیس مذهب اهل حدیث گفت: من از سخنان تو چیزى نمىفهمم و فقط به آنچه احمد بن حنبل گفته است، ایمان دارم. سپس اشعرى براى جلب نظر اهل حدیث، کتاب “الا؛بانه” را نوشت که تا حدى بیانکننده عقیده اهل حدیث است.(1)
با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عظیمى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت، پدید آمد و پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خونریزى مىانجامید، زیرا همانطور که گفته شد، اشعرى اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث انجام داد و براى خود در مسایل عقیدتى مقامى قائل شد. در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز “سلف” و “سلفیه” به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیه (م728 ه.ق) دعوت به شیوه “سلف” را شعار مکتب خود ساخت، ولى در عین حال، از کلمه “سلفیه” بهره نمىگرفت و مىگفت ما تابع “اهل سنت و جماعت” هستیم که در سه قرن نخست زیستهاند؛ یعنى از سال 11 تا 300 هجرى قمرى.
پس از درگذشت ابنتیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او، دعوت به پیروى از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود، چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند ذهبى (م748ه.ق) و ابن قیم (م751ه.ق) و ابن کثیر (م774ه.ق) نتوانستند شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانى فراهم آورند، زیرا او در نقطهاى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود.
این شیوه در سالهاى بعد، به وسیله محمد بن عبدالوهاب (م1207ه.ق) در سرزمین نجد که فاقد فرهنگ اسلامى و علماى برجسته بود، احیا گردید و گسترش یافت. سپس بر اثر پشتیبانى آلسعود در سرزمین نجد به صورت مذهب رسمى درآمد و با تسخیر حرمین شریفین در پرتو حمایت استعمار بریتانیا، این مذهب بر این مناطق تحمیل گشت و تمام مراکز علمى و دانشگاه و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمى در اختیار آنان قرار گرفت و گروههاى دیگر، از این حوزهها بىبهره شدند.
از نظر محققان، شعار “سلفیه”، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر در اشغال انگلستان درآمد و گروهى از مصلحان مانند سیدجمالالدین اسدآبادى (م1316ه.ق) و شیخ محمد عبده (م1323ه.ق) در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب، تصور کردند که رهایى از چنگ اشغالگران این است که مردم را به همان اسلام پیشینیان دعوت کنند؛ در مقابل گروهى که فریب فرهنگ غربى را خورده و بیشتر در آنها هضم شده بودند. گروه نخست اصلاحگر براى اینکه حرکت خود را با شعارى زیبا همراه کنند، شعار “سلفیه” را انتخاب کردند تا بگویند ما پیرو اسلام راستین قرون نخستین هستیم(2) ولى هرگز آنان از احیاى این مکتب، قصد تکفیر دیگران یا ایجاد شکاف در میان مسلمانان را نداشتند، بلکه از روى خوشبینى به صحابه و تابعان، این مسلک را ترویج کردند. در سال 1929 میلادى که جمعیت “اخوان المسلمین” در مصر تشکیل شد، آنها نیز به این مسلک رغبت نشان دادند و خیال مىکردند که پیروى از گروههاى نخست اسلامى (صحابه و تابعین)، نجاتبخش امتهاى اسلامى است، ولى در عین حال به همه فرق، روى خوش نشان داده و غالبا به مسایل سیاسى و در رأس آنان تأسیس حکومت پرداختند، اما سلفىگرى در نجد که خود را وارث محمد بن عبدالوهاب مىدانست، موجى از تندروى و سختگیرى به راه انداخت و کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدعى شد که اسلام ناب محمدى در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از این راه، عدول نماید، بدعتگذار یا خارج از اسلام است. باید توجه داشت که اکنون سلفىهاى نجدى، یکدست نیستند، بلکه گروهى “سلفى تبلیغى” هستند، ولى گروهى دیگر گام فراتر نهاده، “سلفى جهادى” مىباشند و مىگویند با تشکیل جنبشهاى مسلحانه زیرزمینى باید دولتها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصیل را پیاده کرد.
روش فکرى سلفیه
مسئله مهم، آگاهى از روش فکرى آنهاست، آنها دو روش دارند که به هم نزدیک است:
گروهى فقط کتاب و سنت را حجت دانسته و از داورىهاى عقل کمک نمىگیرند؛
گروهى دیگر مىگویند قرآن و سنت وقتى براى ما حجت است که با فهم “سلف” همراه باشد، زیرا ما آیین خود را از آنها گرفتهایم. آنان در تعبد به نص (کتاب و سنت)، بین خبر واحد و خبر متواتر فرق نمىگذارند؛ حتى خبر واحد را در تبیین عقاید و معارف، حجت مىدانند و اخیرا در سمینار عربستان سعودى درباره “حجیت خبر واحد در عقاید”، همگان تصریح کردند که قول ثقه در عقاید براى ما حجت است. روى همین اساس است که خدا را با صفات بشرى توصیف مىکنند و براى او خنده و گریه و آمد و رفت و نشستن و پا نهادن در جهنم و صداى جرجر تختى که روى آن مىنشیند مانند صداى کجاوه، قائل هستند( !!3) اکنون درباره شیوه آنان در استنباط عقاید، چند سؤال را مطرح مىکنیم:
پرسشهایى از سلفیه
آنان مىگویند باید از صحابه و تابعان پیروى کرد، زیرا فهم آنان، مقیاس حق و باطل است. آنان در این مورد، با حدیث منقول رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله استدلال مىکنند که فرمود: “خیر القرون قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم...”؛ “بهترین مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمى که پس از آنان مىآیند. سپس مردمى که بعد از آن گروه مىآیند.”(4) آنگاه دوران هر کدام از سه گروه یاد شده را صد سال تخمین مىزنند که مجموعا بالغ بر سیصد سال مىشود. ابنتیمیه، و پیروان مکتب او، با این حدیث، سه قرن نخست اسلامى را که هر قرنى از نظر آنان صد سال است، ملاک حق و باطل شمرده و آنچه را که در این زمان انجام گرفته و یا عملا بر آن صحه گذاردهاند، کاملا مىپذیرند، چون پیامبر در این حدیث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتیاز این قرنها به خاطر کسانى است که در آن سیصد سال زندگى مىکردند و لازمه خیر و نیکى آنان این است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانیم. این نظریه، با ابهامات زیادى همراه است.
سؤال اول
“قرن” در لغت عرب، بر خلاف اصطلاح معاصر، به معنى صد سال نیست، بلکه به معنى جمعیتى است که در یک زمان با هم زندگى مىکنند و سپس جمعیت دیگر جاى آنان را مىگیرند و قرآن مجید هم کلمه “قرن” را در همین معنا بهکار برده است: واژه “قرون” در قرآن کریم هفت بار بهکار رفته و هرگز از آن، “قرن” اصطلاحى یعنى صد سال اراده نکرده، بلکه آن را به معناى مردم یک زمان به کار برده است؛ اینک نمونهها: 1. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن مکناهم فى الارض ما لم نمکن لکم و ارسلنا السماء علیهم مدرارا و جعلنا الانهار تجرى من تحتهم فاهلکناهم بذنوبهم و انشانا من بعدهم قرنا آخرین.(5) “آیا ندیدهاند که چه اندازه پیش از ایشان جمعیتهایى را نابود کردیم که در زمین، آنان را توانمند ساخته بودیم؛ بهگونهاى که به ایشان آن توان را ندادهایم و از آسمان به فراوانى براى آنها باران فرستادیم و جوىها از زیر آنان روان ساختیم، ولى سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کردیم و جمعیتى دیگر پدید آوردیم.”
بنابراین تفسیر حدیث “خیر القرون” به سیصد سال، هیچ پایه و اساسى ندارد و اصطلاح امروز نمىتواند، قرینه بر تفسیر حدیث باشد.
ابنمنظور در لسانالعرب نوشته است: “قرن”، نسلى را مىگویند که پس از نسل دیگر مىآید و در مقدار فاصله زمانى این دو فصل اقوال گوناگون هست؛ مانند: 1. ده سال، 2. بیست سال، 3. سى سال، 4. شصت سال، 5. هفتاد سال، 6. هشتاد سال.
در نهایه ابن اثیر آمده است: قرن، مردم یک زمان و از ماده “اقتران” گرفته شده است. گواه بر اینکه “قرن” به معنى مردم یک زمان است شعر شاعر مىباشد که گفته است: اذا ذهب القرن الذى انت فیهم وخُلِّفتَ فى قرن فانت غریب یعنى: هر گاه مردمى که تو در میان آنها هستى بروند و تو در میان مردمى دیگر بمانى، در این هنگام غریب هستى.(6) ابن حجر عسقلانى در تفسیر حدیث “خیرالقرون...” که در صحیح بخارى آمده، قرن را به معناى مردم یک زمانى تفسیر کرده است: “القرن: اهل زمان واحد متقارب اشترکوا فى امر من الامور و یقال: ان ذلک مخصوص بما اذا اجتمعوا فى زمان نبى او رئیس یجمعهم على ملة او مذهب او عمل، و یطلق القرن على مدة من الزمان.”(7)
“قرن، مردم یک زمان را مىگویند که در کارى از کارها با هم شریک باشند و گاهى به مردمى مىگویند که در زمان یک پیامبر یا رئیس باشند که آنها را بر یک روش یا مذهب یا کارى متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نیز گفته مىشود.” ابن حجر سپس با یک محاسبه خیالى کوشش کرده است که مدت آن را صد سال معرفى کند تا بتواند سیصد سال اول تاریخ اسلامى را شامل شود.(8) او گفته است چون یک نفر از صحابه به نام ابوالطفیل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را باید یک صد سال گرفت؛ در حالى که میزان، حال اکثریت صحابه است؛ نه فرد نادر آنها و غالب آنها در هفتاد سالگى درگذشتهاند. اتفاقا خود وى معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.
یادآور مىشویم با اختلاف کثیرى که در مدت این زمان هست، نمىتوان آن را به صد سال تفسیر کرد. از این گذشته، قرآن بهترین مدرک است که هرگز قرن را به معنى صد سال نگرفته، بلکه مردم یک زمان دانسته که حداکثر مدت را شصت سال حساب مىکنند، نه بیشتر.
فرض کنیم مقصود همان سیصد سال اول است؛ اکنون مىپرسیم چگونه مىتوان آنها را، شریفترین قرنها خواند در حالى که آنچه که اهل حدیث بدعت مىخوانند، همگى در همان صد سال نخست یا کمى بیش از آن بوده است؟
پایهگذار “مرجئه” حسن بن محمد حنفیه است و او در اواخر قرن نخست درگذشت؛ هر چند “ارجاء” در طول زمان معانى مختلفى به خود گرفته است.
“قدریه” از معبد بن عبداللّه جهنى بصرى، متوفاى 80 ه.ق، آغاز شد، پس از او پرچم “قدریه” را غیلان بن مسلم دمشقى به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آویخته شد. “معتزله” در سال 105ه.ق پىریزى شد، آنگاه که واصلبنعطا از مکتب استادش، حسن بصرى جدا شد و اعتزال را پىریزى کرد. بنابراین، اکثر مذاهب و فرق باطله از نظر “سلفیه” در آخر قرن اول، و اوایل قرن دوم پدید آمده است. چگونه مىتوان آن سه قرن را، “خیرالقرون” خواند؟
خلاصه اینکه حدیث “خیرالقرون” از دو نظر مخدوش است:
1. از نظر تفسیر کلمه “قرن” به صد سال و کلیه کسانى که در این سه قرن مىزیستهاند؛
2. از نظر واقعى و تحقق خارجى، زیرا مذاهب انحرافى در همان قرن دو نخست رشد کرد و گسترش یافت و گروهبندىها در آن زمان پدید آمد.
سؤال دوم
خصیصه انسانى، همواره، داشتن اختلاف و تفاوت در فکر و اندیشه است و اصحاب پیامبر و حتى تابعان، از این خصیصه مستثنا نبودند و حتى در عصر رسول خدا تا چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشتهاى مختلفى از اسلام داشتند که اینک به نمونههایى اشاره مىکنیم:
1ـ اختلاف در غنایم جنگى بدر
یاران پیامبر صلىاللّهعلیهوآله پس از پیروزى در جنگ بدر درباره اسیران جنگى و غنایم به دو گروه تقسیم شدند: گروهى اصرار بر کشتن آنان و گروهى پیشنهاد گرفتن فدیه و آزاد کردن آنان را داشتند و این اختلاف به قدرى شدید بود که قرآن به نکوهش آنان پرداخت: لولا کتاب من اللّه سبق لمسکم فیما اخذتم عذاب عظیم.(9)
“اگر نوشته ثابتى از جانب خدا از پیش نبود، در این کارى که در پیش گرفتهاید، کیفر بزرگى به شما مىرسید.”
2ـ صلح حدیبیه
در صلح حدیبیه که پیامبر صلىاللّهعلیهوآله با قریش صلح کرد و حتى حاضر شد لقب رسولاللّه صلىاللّهعلیهوآله را از کنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجى از اختلاف پدید آمد. گروهى صلحنامه را مایه ذلت خواندند و به یکدیگر مىگفتند: فعلام نعطى الدنیه فى دیننا”، ولى گروه دیگر تسلیم رسول خدا بودند.(10)
3ـ روزه در سفر
رسول گرامى صلىاللّهعلیهوآله در سال هشتم هجرى، در روز دهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و هنگامى که به نقطهاى به نام “کراع الغمیم” رسید، کاسه آبى خواست و آن را بلند کرد و همه مردم دیدند. آنگاه حضرت از آن نوشید. به رسول خدا گفتند که برخى به حالت روزه باقى ماندهاند، فرمود: “اولئک العصاة، اولئک العصاة” (آنها گنهکارند، آنها گنهکارند( .)11)
رسول گرامى صلىاللّهعلیهوآله در سال هشتم هجرى، در روز دهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و هنگامى که به نقطهاى به نام “کراع الغمیم” رسید، کاسه آبى خواست و آن را بلند کرد و همه مردم دیدند. آنگاه حضرت از آن نوشید. به رسول خدا گفتند که برخى به حالت روزه باقى ماندهاند، فرمود: “اولئک العصاة، اولئک العصاة” (آنها گنهکارند، آنها گنهکارند( .)11)
4ـ جلوگیرى از نگارش نامهاى براى امت
رسول گرامى صلىاللّهعلیهوآله در بستر بیمارى بود و گروهى از یاران، گرد او را گرفته بودند. فرمود: قلم و کاغذى بیاورید تا چیزى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. گروهى با آوردن قلم و کاغذ موافقت و گروهى سرسختانه با آن مخالفت کردند. آنگاه که رسول خدا اختلاف آنان را دید، فرمود: “برخیزید! شایسته نیست نزد من با یکدیگر کشمکش کنید”.(12)
حال با وجود اختلاف در میان صحابه، تکلیف چیست؟ آیا مجاز هستیم به هر کدام عمل کنیم یا راهى براى ترجیح وجود دارد؟
اختلاف پس از درگذشت رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله
اختلاف فکرى در میان انسانها، امرى طبیعى است و صحابه و تابعین هم از این امر طبیعى، مستثنى نبودند و اختلاف آنان در مسایل عقیدتى و شرعى بیش از آن است که در اینجا ذکر شود. هنوز آب غسل پیامبر نخشکیده بود که در گزینش “خلیفه”، اختلاف نظر شدیدى در میان صحابه بروز کرد که حتى کار به زد و خورد کشید و اگر کسى تاریخ سقیفه را در تاریخ طبرى و دیگر کتابهاى تاریخى بخواند، عمق اختلاف را درک مىکند.
پس از استحکام پایههاى خلافت، اختلاف در فکر و اندیشه، در میان یاران رسول خدا، گسترش یافت و ریشههاى فرق اسلامى از قدریه و مرجئه و معتزله و مجسمه و همه و همه در قرن اول تاریخ اسلامى پدید آمد و در دوران تابعین و تابعینِ تابعین رو به فزونى نهاد. اکنون این سؤال مطرح مىشود: اگر باید فهم و برداشت “سلف” را ملاک فهم قرآن و سنت بگیریم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ این “هفتاد و سه فرقه” در همان اعصار نخست پدید آمدند و جمعیتهایى را به خود وابسته ساختند؛ پس چرا شما همه آنها را جز یکى در آتش دوزخ مىدانید و تخطئه مىکنید؛ در حالى که آنها هم از “سلف” بودهاند؟
شدیدترین جنگها و نزاعها، در سه قرن نخست اسلام و در هنگام حکومت امویان و عباسیان رخ داد و هر کدام از این نحلهها، براى خود مکتب و منطقى داشتند. چگونه مىتوان همه این اختلافها را نادیده گرفت و یک “سلف صالح” منسجم و دور از اختلاف تصور کرد که در همه مسایل، ملاک سنجش حق و باطل باشد.
سؤال سوم
اگر بناست بر فهم و درک “سلف صالح در سه قرن اول مراجعه کنیم، چرا فهم اهلبیت علیهمالسلام و سخنان آنان میزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترین آنها و بىنیازترین امت اسلامى در فهم مسایل دینى از دیگران بودند و پیامبر گرامى آنان را همتا و هم سنگ قرآن قرار داد و فرمود: “انى تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتى، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا”.(13)
“من در میان شما دو چیز گرانبها یعنى قرآن و اهل بیت خودم را بر جا مىگذارم که اگر از آنها پیروى کنید هرگز گمراه نمىشوید.” چرا این همه روایات از پیامبر گرامى صلىاللّهعلیهوآله درباره دخت گرامىاش که او را “سیدة نساءالعالمین؛ سرور زنان جهان” و فرزندانش را مانند “سفینه نوح”(14) معرفى کرد، مورد توجه قرار نگیرد و به آنها مراجعه نشود در حالى که آنان گل سرسبد سلف صالح بودند؟
سؤال چهارم
مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پیامبر صلىاللّهعلیهوآله را خاتم رسالات و نبوت او را پایانبخش نبوتها مىدانند و آنچه مربوط به دین و شریعت است، باید از خود رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله به مردم برسد. با توجه به این اصل، چگونه مىتوان “فهم صحابى” را براى دیگران حجت دانست، در حالى که معناى آن این است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و یکى از حجتهاى خدا، فهم و اجتهاد صحابه است؟
شوکانى، از طرفداران مسلک وهابى به این حقیقت، اعتراف کرده است: “حق این است که قول صحابى حجت نیست. خدا براى این امت، جز یک پیامبر و رسول صلىاللّهعلیهوآله نفرستاده است. صحابه و کسانى که پس از آنان مىآیند، همگان مکلفند از کتاب و سنت، پیروى کنند، آن کس که بگوید جز کتاب و سنت، حجت دیگرى هست، در دین خدا چیزى را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.(15)
سؤال پنجم
سلفىها غالبا روى “سلف صالح” تکیه مىکنند. اگر قید صالح، قید احترازى است که سلف را به دو گروه صالح و غیرصالح تقسیم مىکند، این خود، مشکلآفرین است که چگونه صالح را از غیرصالح تشخیص دهیم؟ آیا حکام اموى که خون اهلبیت پیامبر صلىاللّهعلیهوآله و هزاران بىگناه را ریختند، نیز از سلف صالح هستند؟ آیا خلفاى بنىعباس که نخستین خلیفه آنان لقب “سفاح؛ خونریز” به خود گرفت، از “سلف صالح” است؟ محدثان و فقیهانى که با این نظامها هم سو بودند و توجیهگر کارهاى آنان بودند، از کدام دستهاند؛ صالحند،یا طالح؟
مسلما این گروه، قید صالح را قید توضیحى مىدانند و همه “سلف” را صالح مىشمارند، ولى تاریخ به شدت آن را رد مىکند. از نظر منطق “سلفیه”، چگونه مىتوان قتل خلیفه سوم را توجیه کرد؟ مقتول از “صحابه” و قاتلان از “صحابه” و “تابعان” بودند؟ چگونه مىتوان جنگهاى سهگانه “جمل” و “صفین” و “نهروان” را تبیین نمود؟ آیا کسانى که بر ضد خلیفه منتخب قیام کردند، همگان سلف صالح بودند؟ سلفىها در این مقام مىگویند: ما نباید درباره آنان سخن بگوییم. خدا شمشیرهاى ما را از خون آنها پاک دانسته است. پس زبان خود را نیز آلوده نکنیم.
اکنون باید پرسید: این منطق از آن کیست؟ آیا سخن وحى است یا سخن یک بشر خطاکار؟ چگونه مىتوانیم درباره تابعان سخن بگوییم، اما درباره صحابه، حق گفتن نداریم؛ در حالى که قرآن درباره همین خطوط قرمز، بسیار سخن گفته است؟ از این گذشته، ما مىخواهیم دین خود را از آنان بگیریم و با سکوت، مشکلى حل نمىشود.
سؤال ششم
اگر میزان فهم و درک، “سلف” است، نتیجه این مىشود که عقل و شعور خود را تعطیل کرده، فقط گوش به سخنان سلف بدهیم. بنابراین، مسایلى که “سلف” درباره آنها چیزى نگفتهاند نباید مطرح شود، لذا یکى از انتقادها درباره نظریه احمد بن حنبل که قرآن را قدیم معرفى مىکرد، این است که قرآن و سنت درباره قدیم بودن یا حادث بودن قرآن سخن نگفته است، پس چگونه او در این باره اظهار نظر مىکرد؟! چگونه مىتوان به نظریه سلف اکتفا کرد، در حالى که هزاران مسئله در عرصه عقاید و احکام براى خود پاسخ مىطلبد؟ چگونه مىشود از کنار این مسایل بگذریم و پاسخ دین خاتم را در آن موارد بازگو نکنیم؟
سؤال هفتم
روش “سلف” این بود که گوینده شهادتین را مسلمان تلقى کرده و هرگز قلوب مردم را نمىشکافتند و از عقیده آنها تفتیش نمىکردند. از رسول خدا صلىاللّهعلیهوآله نقل کردهاند که فرمود: من نیامدهام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آنها مطلع شوم. این در زمانى بود که خالد بن ولید به پیامبر گفت: بسیار از نمازگزاران، به زبان چیزى را مىگویند که در دل قبول ندارند. پیامبر در پاسخ فرمود: “انى لم اومر ان انقب عن قلوب الناس و لا ان اشق بطونهم؛(16) من هرگز مأمور به تفتیش قلوب مردم و شکافتن درون آنها نشدهام”.
بنابراین سلف صالح از نظر سلفىها بر همین روش بودند و جز گروه اندکى به نام “خوارج”، کسى اهل “تکفیر” نبود. آرى به خود حق مىدادند که نقد کنند، اما به خاطر اختلاف فکرى و عقیدتى و عملى، یکدیگر را “تکفیر” نمىکردند.
اکنون خلفى که ادعاى پیروى از این “سلف صالح” دارند، تنها با سلاح تکفیر و تفجیر (انفجار و عملیات انتحارى) با مسلمانان رو به رو مىشود. اکنون موج تکفیر که از سوى جریان سلفى به راه افتاده، آبروى اسلام را در جهان به خطر انداخته و احیاگر اندیشه باطل کشیشان است که مىگفتند: “اسلام، در پرتو شمشیر پیشرفت کرده است”؛ چرا؟
سؤال هشتم
اکنون که منبع فکرى، کتاب و سنت است، کتاب و سنت، بسیار بر عقل تأکید مىکنند. واژه “عقل” در قرآن 49 بار آمده است و واژههاى “نُهى” و “لُبّ”، مکررا به کار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پیامبر صلىاللّهعلیهوآله را با عقل شناختهایم. چگونه این خلف صالح به سلف صالح نسبت مىدهد که بهرهگیرى از عقل، کار “عقلیون” است و “عقلیون” جایگاهى در میان مسلمانان ندارند؟
آنان توجه ندارند که کنار نهادن خرد و بىاعتنایى به آن سبب مىشود که اصل دین متزلزل شود، زیرا اساس دین که همان شناخت خدا و شناخت انبیا و آخرین پیامبر صلىاللّهعلیهوآله است، تنها با کتاب و سنت، انجام نمىپذیرد. حتى قرآن مجید، “توحید در خالقیت و ربوبیت” را با قانون خرد ثابت مىکند و مىفرماید: لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا”؛ (17) “اگر در آسمان و زمین، خدایانى جز اللّه وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مىشدند”.
در پایان یادآور مىشویم شیوه سلف صالح در تمام برخوردهاى نظامى، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقیت و گسترش سریع اسلام، در گرو همین عدم مداخله در آداب و فرهنگها بود. پس از مسئله توحید و اعتقاد به سراى دیگر و نبوت پیامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، در بقیه مسایل، کوچکترین مداخلهاى نمىکردند. در حقیقت، هدف این بود که انسانها از بندگى غیرخدا به بندگى خدا در آیند و هر گاه به این امر، اعتراف مىکردند، بقیه مسایل به خود آنها واگذار مىشد، مگر آنکه مسایلى مانند شراب و قمار مطرح شود، که فقط حد شرعى اجرا مىشد؛ آن هم با رعایت همه شرایط که در موارد اندکى، تحقق مىیافت، ولى آیا روش این “سلفىها” هم همین است؟ آیا افراد، در انجام وظایف دینى خود در حرمین شریفین آزادند؟ مسئله “زیارت قبور” و “توسل به ارواح مقدسه” یکى از مسایل فرعى است که هرگز سلف صالح آنها را مطرح نمىکردند، ولى الا~ن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسیس بانکهاى ربوى، تربیت نسل نو و رساندن پیام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامى اصلا براى آنها مطرح نیست.
اشغال سرزمینهاى اسلامى، سیطره کفار بر مسلمانان و به خاک و خون کشیده شدن مسلمانان بىگناه و غصب اراضى و خانههاى آنان، اصلا مورد نظر این سلفىها نیست و آنها خود را به غفلت زدهاند و همه این امور را نادیده مىگیرند و نسبت به آنها احساس وظیفه نمىکنند؛ فقط به یک رشته مسایل فرعى و جزئى پرداختهاند. حالا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
به همین دلیل، در طول فعالیت این گروهها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و کرامت، دست نیافتند، بلکه روز به روز در دام کفار گرفتارتر و دچار آسیب و شکست بیشتر شدند. ما، در اینجا دامن سخن را کوتاه کرده و از عالمان واقعى اسلام، در هر مکان و منطقهاى که زندگى مىکنند، خواهان تشکیل یک همایش بىطرف، درباره دعوت به وحدت و تقریب و اصلاح روشهاى فکرى و اعتقادى هستیم تا خلف این امت نیز همچون سلف آن به عزت و کرامتى که مورد نظر خدا و رسول است، دست یابند. --------------------------------------------------------------------------------پىنوشتها: 1. تبیین کذب المفترى، قسم تعلیقه، ص391.
2. دکتر محمد سعید رمضان البوطى، السلفیة مرحلة زمنیة مبارکة لا مذهب اسلامى، ص232-233.
3. عین عبارت آنان درباره تختى که خدا روى آن مىنشیند این است: له اطیط کاطیط الرجل” به خاطر سنگینى وجود اقدس الهى، عرش او به سان تختههاى کجاوه و تخت روان صدا مىکند.
4. صحیح بخارى، حدیث شماره 2652، 3651 و 6429.
5. سوره انعام، آیه6.
6. لسانالعرب، ج13، ص313، ماده “قرن”؛ قاموس المحیط، ج4 ص208.
7. فتحالبارى، ج7، ص4، باب فضائل اصحاب النبى صلىاللّهعلیهوآله.
8. همان.
9. سوره انفال، آیه68.
10. سیره ابنهشام، ج3، ص346.
11. نووى، شرح صحیح مسلم، ج7، ص32.
12. صحیح بخارى، حدیث114.
13. صحیح مسلم، ج7 ص123-122؛ ترمذى، شماره 874؛ کنزالعمال، ج1، ص44 و حاکم، مستدرک، ج3، ص148.
14. مستدرک حاکم، ج3، ص151.
15. بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص235.
16. صحیح مسلم، باب زکاة، حدیث شماره 2341.
17. سوره انبیاء، آیه 22
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.adyan.porsemani.ir//node/1040
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های ادیان و مذاهب سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت