در پاسخ، بخشهايي از كتاب «جريان شناسي بهائيت ، عليرضا محمدي ، نشر معارف ، 1389 » ارائه مي گردد :
بهائيت فرقه اي انشعاب يافته از فرقه «بابيه» است که اصول، مباني اعتقادي و احکام آن را در بر مي گيرد. بنيان گذار فرقه بابيه « علي محمد شيرازي » از طريق آشنائي با فرقه «شيخيه» اطلاعات محدودي پيرامون مسائل عرفاني، تفسير آيات و احاديث اسلامي کسب نمود . پس از مرگ سيد كاظم رشتي ، سيد علي محمد در ابتدا خود را « باب » و نايب خاص امام زمان (عج) و واسطه فيض رساني و ارتباط آن حضرت با مردم معرفي مي نمايد و پس از اندک زماني در بالاي منبر به مردم اعلام مي دارد : « من خود امام زمان هستم. ! »[1] به مرور زمان و پس از آن كه گروهي از پيروانش با جسارت اساس اسلام را منسوخ دانستند ، علي محمد باب با حمايت علني و تلويحي سفارت روس در تهران ، پا را فراتر نهاده و از ادعاي مهدويت به ادعاي نبوت تغيير شكل مي دهد و سپس با نوشتن کتاب « بيان » به نسخ احکام شريعت اسلام مي پردازد . سرانجام باب در آخرين نوشته اش به نام « لوح هيکل الدين » مدعي مقام الوهيت نيز مي شود .[2] هر چند نامبرده در مناظراتي كه با علماي ايران در شيراز ، اصفهان و تبريز انجام داد،[3] نتوانست از عهده اثبات مدعيات سنگين خويش برآيد و اين امر، به همراه وجود خطاهاي بسيار ادبي و علمي در آثار و الواح وي، و مهمتر از آن ظلم و جناياتي که پيروان او در مناطق مختلف کشور مرتکب مي شدند ، باعث گرديد چندين بار توسط حكومت وقت دستگير و هر دفعه از گذشته خود ابراز ندامت نمايد؛[4] لكن هر بار توبه را مي شكست و دوباره تبليغ و آشوب را شروع مي نمود تا اينكه سرانجام در تبريز به جرم ارتداد (طبق فتواي علماي تبريز ) به فرمان امير کبير تير باران شد.عقائد بهائيت
پس از مرگ باب از آنجا كه وي به ظهور فردي پس از خود با مقام «من يظهره الله » نويد داده بود افراد زيادي ادعاي چنين مقامي كردند كه توسط حسينعلي و همكاري يحيي ، يا كشته شدند يا از ادعاي خود دست برداشتند. سپس ميرزا حسينعلي مقام پيامبري را براي خود ادعا كرد و از اينجا نزاع اصلي در ميان بابيان آغاز شد. بابي هايي كه ادعاي حسينعلي را نپذيرفتند و بر جانشيني يحيي باقي ماندند « ازلي » نام گرفتند و پيروان حسينعلي (بهاء الله ) « بهائي » خوانده شدند. او با ارسال نامه هايي به اطراف رسما آيين جديد را اعلام و عده اي از بابيان به او ايمان آوردند. بهاءالله مقامات زيادي براي خود ادعا كرد كه مهمترين آنها مقام « الوهيت و ربوبيت» بود.[5] او همچنين ادعاي شريعت جديدي نمود و با نگارش کتاب هائي نظير ايقان ، اقدس ، لوح اشراقات ، بديع ، مجموعة الالواح - كه براساس تفكر ، اعتقادات و تعاليم باب تنظيم يافته - عقايد و احكام فرقه خود را بيان مي نمايد .[6]
منابع اعتقادي و احکام بهائيان ، نوشته هاي سيد علي محمد باب ، ميرزا حسينعلي بهاءالله ، عبدالبهاء و تا حدي نيز شوقي افندي است که از نظر بهائيان مقدس بوده و در مجالس ايشان قرائت مي شود ؛ هرچند کتب باب عموماً در دسترس بهائيان قرار نمي گيرد[7] و دو کتاب اقدس و ايقان ميرزا حسينعلي نزد آنان از اهميت خاصي برخوردار است . بيشتر عقايد بهائيت در محور ميرزا حسينعلي ( بهاء الله ) است .كه در اينجا به چند نمونه اشاره مي شود :
1 . نسخ اسلام ؛ با ظهور سيد علي محمد باب اسلام پايان گرفته و اينك دين جديد ظهور كرده و مردم بايد همگي بهائي شوند .[8]
2 . شناخت بهاء الله ؛ اولين چيزي كه بر بندگان واجب شده است شناخت محل تابش وحي و طلوع امرالله است، يعني معرفت به ميرزا حسينعلي بهاء الله كه در اثر اين شناخت اعمال قبول مي شود.[9]
3 . بهاء الله داراي مقام الوهيت و ربوبيت است .[10]
4 . بهاء مژده انبياء گذشته و باب است،[11] يعني سيد علي محمد شيرازي باب هم پيامبر و هم مژده رسان بهاء الله بود و با ظهور او قيامت برپا شده است.[12]
5 . علاوه بر عقايدي از اين قبيل ، امروزه بهائيت به آموزه هاي دوازده گانه اي پرداخته و آنها را تبليغ مي نمايد . اموري از قبيل ؛ تحري حقيقت، ترك تقليد، تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، وحدت عالم انساني، ترك تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومي، تساوي حقوق رجال و نساء، تعليم و تربيت اجباري، صلح عمومي و تحريم جنگ از جمله اصول دوازده گانه بهائيت به شمار مي رود .[13]
بدين گونه عوامل استعماري جريان انحرافي بهائيت به مرور و در مراحل مختلف ، به منسوخ اعلام نمودن دين اسلام و نفي و انكار نبوت ، امامت ، معاد و تعاليم و قوانين و احكام مقدس و نوراني قرآن مي پردازند . سپس ابتدا ادعاي نيابت خاص حضرت حجت (عج ) و در مرحله دوم ادعاي مهدويت و پس از آن ادعاي نبوت و مرحله آخر ادعاي الوهيت و خدايي مي نمايند! آنگاه به هدم و نابودي آثار اسلام يعني كعبه و قبور انبياء و امامان و مساجد فرمان مي دهند و سپس به ساختن كعبه جديد! در شيراز اهتمام مي ورزند و با آداب و ادعيه و ذكر و زيارتنامه هاي استعمار ساخته به طواف به گرد آن مي پردازند! احكام دين جديد را صادر و مطابق با خواست و اهداف استعمار ، به رفع حجاب و پوشش زنان فرمان مي دهند و دخالت در سياست را -كه آرزوي ديرينه قدرت هاي سلطه جهاني در مناطق اسلامي ايست که همواره از اصل ورود و دخالت در سياست به عنوان يك تكليف و وظيفه اسلامي ضربه خورده اند - ممنوع اعلام مي نمايند . !
بدين ترتيب همه زمينه ها آماده و مهيا مي شود تا مباني و اركان اعتقادي و ارزشهاي اخلاقي و پايبندي هاي معنوي جامعه اسلامي متزلزل شده ، وحدت و يكپارچگي مسلمانان در ايران به تفرقه و تشتت تبديل گردد و از قدرت بي نظير مذهب تشيع و مراكز علم و فقاهت و مراجع و فقها و علماي بيدار و آگاه كه مدافعان راستين اسلام و سنگرهاي مستحكم دفاع از هويت ديني و استقلال و شرف و اعتلا و اقتدار مسلمانان مي باشند ، كاسته شود و راههاي تاخت و تاز و سلطه استعمار خارجي همواره گردد. [27]نقد عقايد بهائيتفرقه بهائيت از جمله مسلکهاي بشري بيبنياد است که فاقد اصول، معيارها و ملاکهاي ديني قوي و مستند مي باشد ؛ عقايد و اصول فکري آن نه تنها فاقد شالوده مستحكم اديان آسماني است ، بلکه از لحاظ اصول و معيارهاي اوليه شکلگيري و منابع مستند، کاملاً ضعيف و غيرعلمي است به همين دليل نقد اين فرقه در قالب انتقادهاي رايج در علوم مربوط به اديان و مذاهب امكان ندارد و به تعبير ديگر از آنجا که فرقه بهائيت در مورد مسائل اعتقادي گنگ و نامفهوم بوده و آسمان و ريسمان را به هم بافته ، ساختار فكري و عقيدتي منسجم و مستقلي ندارد و قابل دفاع و استناد نيست . از اين رو به هيچ وجه توان اقناع افراد آگاه و تيزبين را ندارد و تنها صاحبان و متوليان آن، با استفاده از ابزارها و شگردهاي سياسي ، تبليغاتي ، اجتماعي و اقتصادي و...، در گوشه و کنار جامعه سعي ميکند افراد ساده و کماطلاع را فريب داده و جذب نمايند . برخي از اين اشکالات و انتقادات عمده عبارتند از :يکم . تناقضات دروني
انسجام ، هماهنگي و عدم ابتلا به تناقض و تعارض دروني آموزه ها ، يکي از شاخصه هاي مهم اديان الهي است . مروري کوتاه بر تعاليم و کتب بهائيت بيانگر تناقضات و تعارضات دروني بسيار متعدد است که نارسائي ها ، مجهولات و پرسش هاي متعددي فراروي محققان و حتي معتقدان به اين فرقه به وجود آورده تا آنجا که اين موضوع به عنوان يکي از مشخصات اصلي بهائيت و چالش هاي اساسي رهبران و طرفداران آن محسوب مي گردد . به عنوان نمونه ؛
1 . تلوّندرعقيده، تغييردرادعا ؛ به اعتراف خود بابيان و بهائيان ، علي محمد شيرازي بنيان گذار فرقه بابيه ، شش مرتبه ادعاي خويش را تغيير داد. مرحوم حسين محبوبي اردکاني در تعليقاتش بر «المآثر و الاثار» مينويسد: « باب در 1260 ادعاي ذکريت کرد يعني که مفسر قرآن است. در 1261 ادعاي بابيت کرد يعني وسيلهِ رابطه با امام زمان است. در 1262 ادعاي مهدويت کرد يعني امام زمان است. در 1263 ادعاي نبوت کرد يعني که پيغمبرم. در 1264 ادعاي ربوبيت کرد يعني که پروردگار عالميانم. در 1265 ادعاي الوهيت کرد. در 1266 تمام دعاوي خود را منکر شد و توبه کرد و توبه نامه نزد وليعهد فرستاد . »[28] ميرزا حسينعلي (بهاء الله ) نيز مقامات زيادي براي خود ادعا داشت ؛ گاهي ادعا مي کرد بر او وحي نازل شده ، زماني اعلام مي نمايد كه « من هيچم و كم ز هيچ هم بسياري » و زماني ديگر خويشتن را بر تخت الوهيت نشانده و ، خداي خدايان ، آفريدگار جهان ، كسي كه لم يلد و لم يولد استومعبود حقيقي ، مي نامد .[29] و در لوح عهدي كه به منزله وصيت نامه از خويش باقي گذاشت از موضع الوهيت ، پيروانش را به اطاعت و تبعيت از جانشينان خود تشويق و ترغيب نمود. ! [30] و همه اينها در حالي است که بهائيان خود را موحد و يکتا پرست مي نامند .! و عباس افندي در اثبات پيامبري حسينعلي مي کوشد .
2. وحدت عالم انساني ؛ بهائيان ادعاي «وحدت عالم انساني» و برابري تمام انسان ها دارند که منظور از آن اتحاد واقعي و تساوي انسانها از نظر حقوق روحاني، اجتماعي، فردي و مدني است .[31] و اين در حالي که در کتاب اقدس علناً هر کس به ديانت بهائي باور نداشته باشد، گمراه شمرده شده است[32]. همچنين عبد البهاء بر اين عقيده است ؛ «سياهان آفريقائي خلقتشان گاوي است . ! »[33] و « غير بهائيان نزد خدا به شکل حيوان هستند.!»[34] خود بهاءالله ، کور و بينا را مساوي نمي داند . و خانواده او در برخورد بين ايرانيان و خارجي ها، رفتاري آكنده از تبعيض و بسيار متفاوت از خودشان نشان مي دادند.[35] آن وقت چگونه با اين همه تناقض از وحدت عالم سخن مي گويند؟! نگاهي به زندگي و عملکرد رهبران اين فرقه نيز که مدعي وحدت عالم انساني بودند نشان مي دهد که آنان به تنهائي خود از جمله ناقضين اين شعار بوده اند و بر سر حکومت و رهبري جامعه بهائي به فحاشي و بد و بيراه گفتن نسبت به يکديگر و وارد نمودن انواع اتهامات زشت و ناپسند نسبت به يکديگر پرداخته اند ؛ بهاء الله با اينکه ادعا مي کند : « ادب پيرهن من است و بايد ادب سرلوحه باشد . » اما در نزاع قدرت با برادرش مي گويد : « يحيي سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است .»[36] از اين رو عبدالبهاء خود اعتراف مي نمايد : « انصاف بايد داشت از نفسي كه در تربيت اولاد و عيال و آل عاجز مانده، چگونه اميد تربيت اهل آفاق نماييم و آيا در اين قضيه ذره اي شبهه و ترديد است؟ لا والله»[37] از سوي ديگر طرد روحاني منتقدين توسط تشکيلات بهائي نيز از ديگر شاهکارهاي مدعيان وحدت عالم انساني است .[38]
3 . تبليغ و نشر نفحات ؛ در بهائيت تبليغ در همه جا و هر وقت و براي همه کس امري واجب است ؛ عبدالبهاء مي گويد: «تکليف هر نفسي از احباي الهي اين است که شب و روز آرام نگيرد و نفسي بر نيارد جز فکر نشر نفحات الله »[39] و بدين وسيله ديگران را در بلاد دور دست به تبليغ و نشر نفحات بهائي تحريص مي نمودند ؛ اما در عين حال تبليغ بهائيت در اسرائيل ممنوع است . ! [40]
4 . تساوي حقوق مردان و زنان ؛ تساوي حقوق رجال و نساء از جمله تعاليم و ادعاهاي دوازده گانه بهائيت است ، که بدين وسيله اديان الهي را مورد حمله قرار مي دهند و اين درحالي است که در خود بهائيت نه تنها زنان حق شرکت و عضويت در بيت العدل را ندارند، بلکه در سهم الإرث نيز از مردان عقب ترند. به علاوه نه تنها ميان زنان و مردان تساوي حقوق وجود ندارد، حتي ميان زن روستايي و شهري هم تفاوت وجود دارد ؛ مهريه زن روستايي برابر با نوزده مثقال نقره است و مهريه زن شهري نوزده مثقال طلا ! .[41] صبحي از مبلغان بهائي در خاطراتش مي نويسد : « اولاً چنان که در اسلام رعايت حقوق زن شده در هيچ شريعتي نگشته و اگر مقصود تساوي در جمع شئون است اين مخالف رأي اکثر حکما و قانون خلقت و طبيعت است و اگر آزادي مطلقه زنان منظور است سال ها قبل از تولد بها در اکثر نقاط اروپا اين شيوه عملي شده و تازه بعد از اين همه حرف ها زن و مرد در شريعت بهائي مساوي نيست : اولاً ؛ به موجب کتاب «اقدس» مرد ميتواند دو زن و يک باکره براي خود بگيرد در صورتي که زن نميتواند سه شوهر کند. ثانيا ً؛ مرد ميتواند زن خود را طلاق گويد و زن با شوهر خود اين معامله نتواند. ثالثاً ؛ در ميراث خانه مسکونه و البسه مخصوصه به اولاد اناث نميرسد. رابعاً : زن نميتوان عضو بيت عدل باشد و اعضا بايد مرد باشند (و هلّم جرّاً) . »[42]5 . دين دوره اي ؛ بهائيت به جهت اثبات حقانيت خويش ، چنين استدلال مي نمايد که چون هر دوره جديدي ، مقتضيات جديد دارد ؛ پس دائم بايد دين جديد بيايد.! و بدين طريق جاودانگي اسلام را مورد تشکيک قرار داده و ديانت جديد بهائي را اثبات مي نمايد . اما با کمال تعجب نسبت به خود دين بهائيت ، ديگر چنين استدلالي را بر نتابيده و يا اينکه موکول به گذشت سال هاي بسيار متمادي مي کند ؛ زيرا از يکسو در حالي كه به زعم بهائيان هنوز 20 سال از « ظهور مستقل مقام صاحب شريعت و نبوت و رسالت علي محمد شيرازي »[43] نگذشته و شرايط زمانه ، دستخوش هيچ دگرگوني اساسي نشده بود ، حسينعلي ميرزا پاي به ميدان نهاده به نوشتن احكام و شريعت جديد مبادرت مي ورزد . و حال آنکه خود ميرزا حسينعلي در کتاب اقدس تصريح مي کند : « من يدعي امراً قبل اتمام الف سنه كامله انه كذاب مفتر»[44] يعني ؛ هر كس ادعاي امري را ، پيش از اتمام هزار سال كامل ، مدعي شود ، دروغگو و افترا زننده است. و از سوي ديگر در کتاب اقتدارات چنين مي نويسد : « سوگند به نفس كه همه ظهورات به اين ظهور بزرگتر ، پايان گرفت ، و هر كس كه پس از چنين ظهوري ، مدعي ظهور جديدي شود ، او دروغگو و افتراء زننده است .»[45] و در جائي ديگر با کمال تعجب آمده ؛ « امتداد دين بهائيت بسيار لا اقل پانصد هزار سال است.»![46] و بدين گونه براي بهائيت جاودانگي قائل مي شوند .!![47]
واقعيت اين است ، از آنجا که عقايد فرقه بهائيت بناي وحياني ندارد و صرفاً بر ادعاها و اظهارات لفظيه رؤساي خود استوار گرديده ، در سطوح مختلف دچار تناقضهاي آشکار مي باشد. وجود اين قبيل تناقضات در منابع و متون بهائي و مسائل عقيدتي اين فرقه به حدي است که به گفته بهائي پژوهان « در صورت اتكاء به متون خودشان مجبوريم نصي را با ردّ نصي ديگر پذيرا شويم! »[48] و حتي خود رهبران اين فرقه براي فرار از اين تناقضات و اغلاط فراوان ، مجبور شده اند دراين صد ساله اخير چند بار منابع مذهبي فرقه خود را تغيير داده ، تصحيح نموده يا آنها را دور از دسترس پيروان خويش قرار دهند .[49] تا آنجا که دسترسي و مطالعه برخي از منابع اصلي بهائيت حتي براي پيروان آن ممنوع است .دوم . ناسازگاري با اصول اديان الهي
اديان توحيدي داراي سه اصل كلي و مشترك يعني توحيد ، نبوت و معاد مي باشند ؛ اما از آنجاكه فرقه بهائيت آسماني و الهي نبوده و تنها بر اثر خواست هاي نفساني و شيطاني عده اي شكل گرفته ، عقايد و باورهاي آنها نيز با اصول مشترک اديان الهي در تضاد و تناقض است ، زيرا ؛
1 . انکار توحيد ؛ نه تنها توحيد در آيين بهائيت مورد اشاره و تاكيد قرار نگرفته بلكه با ادعاهاي الوهيت رهبران و بنيانگذاران اين فرقه به شرك گرفتار گرديده است . به عنوان نمونه علي محمد باب در نامه خود به يحيي (صبح ازل) چنين مي نويسد: « هذا كتاب من اللّه الحي القيوم قل كلّ من اللّه يبدون قل كلّ الي اللّه يعودون»[50] يعني اين نامهاي است از خداي زنده و بر پادارندهي جهان [باب] بگو همه از خدا آغاز ميشوند و همه به سوي او باز ميگردند.! و همچنين ايشان در لوح هيکل الدين تصريح مي کند ؛ « ان علي قبل نبيل ذات الله و کينونته »[51]، يعني علي قبل نبيل- كه به حساب ابجد نبيل 92 است و محمد هم 92 - ذات خدا و کنه اوست.! حسينعلي ميرزا نيز به صراحت در كتاب اقدس ادعا مي کند : «گوش فرا دهيد اي جماعت بهائيان كه خداي شما از زندان بزرگ پيام مي دهد كه نيست خدائي جز من توانا و متكبر و خودپسند.»[52] و در كتاب مبين نيز مي گويد : «اسمع ما يوحي من شطر البلأ علي بقعه المحنه و الابتلأ من سدره القضأ انه لا اله الا انا المسجون الفريد».[53] يعني ؛ « گوش دار كه از مصدر بالا بر زمين محنت و ابتلا اين وحي نازل شد كه نيست خدايي مگر من تنها كه در زندان بدست بندگان ظالم خود گرفتارم» [54] و با اين ادعا مردمان را به اطاعت و خشوع از خويش فرا خوانده و مي گويد: « به تحقيق ظاهر شده است محبوب عالمين و مقصود عارفين و معبود اهل آسمان ها و زمين و محل سجده و سجود اولين و آخرين .»[55]نقد و بررسي
ادعاي خدايي توسط رهبران بهائي بر خلاف فطرت خداشناس بشر ، عقل سليم و آموزه هاي توحيدي تمام اديان الهي وکتب آسماني خصوصاً قرآن کريم ، مي باشد ؛ هر انساني بر اساس فطرت و وجدان پاک خود مي يابد که خودش مخلوق است و آفريدگار او هيچ شباهت و سنخيتي با او ندارد. پيامبران راستين الهي نيز همصدا با اين نداي فطري همواره اساس دعوت خويش را بر مبناي توحيد و پرستش خداي يگانه قرار داده اند. تکيه بر اصل بنيادين لا اله الا الله ، مبارزه با شرک و بت پرستي و دعوت به سوي بندگي و عبوديت خالق جهان سرلوحه رسالت همه پيامبران الهي بوده است. بر اين اساس پيامبران الهي به هيچ وجه اجازه نداشته اند که مردم را به سوي عبادت و بندگي خود دعوت نمايند . خداوند در قرآن کريم به شدت اين موضوع را محکوم مي نمايد: « وَمَن يقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ »[56] يعني « و هر كس از آنان بگويد من [نيز] جز او خدايي هستم او را به دوزخ كيفر ميدهيم [آري] سزاي ستمكاران را اين گونه ميدهيم .» از اين منظر يکي از ويژگي هاي پيامبران راستين اين است که هرگز ادعاي الوهيت و ربوبيت نداشته و مردم را دعوت به بندگي خود نمي کردند: « مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يؤْتِيهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللّهِ »[57] يعني براي هيچ بشري سزاوار نيست که خداوند، کتاب آسماني و حکم و نبوت به او بدهد سپس او به مردم بگويد: « غير از خدا مرا پرستش کنيد.»
نکته قابل توجه اينکه سردمداران بهائيت پيوسته تلاش دارند چنين ادعاهايي را کتمان ، تحريف يا توجيه نمايند ؛ به عنوان نمونه ادعا مي کنند باب يا بهاء انعکاس دهنده فيض يا نور الهي يا محل ظهور صفت يا اسم خدا بوده اند، نه خود خدا . و اين در حالي است که تعابير صريح و شرک آلود باب و بهاء به هيچ وجه پذيراي اين قبيل توجيهات نمي باشد . مثلاً باب خود را «ذات و کُنه خدا »[58] مي داند و جناب بهاء هم به اين معنا گواهي مي دهد ؛ « ان علياً قبل محمد ذات الله و کينونيته الباقيه»[59] و خودش نيز به همين ترتيب در منتسب کردن خود به خداوند حد و مرز خاصي را نمي شناسد ؛ چنانکه در لوح سياح علاوه بر آن که خود را « ظهور خدا » دانسته ، خود را « باطن خدا در غيب ناپيدا » نيز مي خواند ، چنين اظهار مي دارد : « و كل خلقوا بأمري» که همه موجودات را مخلوق خود دانسته است .!!![60] که همگي در تضاد کامل با فطرت و عقل سليم ، آموزه هاي اصيل وحياني و سيره پيامبران راستين الهي مي باشد .2 . نبوت جديد ؛ بهائيان در جهت زمينهسازي براي پذيرش نبوّت حسينعلي ميرزا ( بهاء )، تلاش دارند که علي محمد باب را از جمله پيامبران خداوند محسوب کنند که به اراده خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم(ص) مبعوث گشت و اهل عالم را به ديني جديد دعوت کرد! پيروان مسلک ساختگي بهائي، مدّعي اند که باب دو مقام داشت : الف - پيامبري مستقل و صاحب کتاب بود ! ب - بشارت دهنده به ظهور پيامبر ديگري به نام ميرزا حسينعلي بود! بدين گونه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغاء گرديده و شريعتي مستقل و آييني جديد به نام بهائيت به وجود آمده است.[61]نقد و بررسي
ادعاي نبوت جديد توسط بهائيت و نسخ شريعت اسلام از زواياي مختلفي باطل بوده و داراي اشکالات اساسي مي باشد :
الف . ادعاهاي متناقض
ادعاهاي متناقض علي محمد باب - در زمينه رابطه با امام زمان (عج) ، مهدويت ، نبوت و الوهيت - و ميرزا حسينعلي نوري - نظير من يظهراللهي ، مهدويت ، ربوبيت و الوهيت- ، تناقضات و تعارضات دروني آموزه ها ، ناسازگاري با منطق و عقلانيت ، وجود اغلاط و اشتباهات متعدد[62] در کتاب ها ، الواح و نامه ها ، فقدان معجزهاي قابل پذيرش براي اثبات پيامبري [63]، ناتواني در پاسخگوئي به سوالات و عجز در مناظره با علما و بالآخره تکذيب مکرر ادعاها و نوشتن توبه نامه توسط باب ، جملگي دليلي آشکار بر بطلان چنين ادعائي است ؛ که با منطق و سيره پيامبران و اصول اديان الهي در ناسازگاري کامل مي باشد .[64] جهت تبيين بيشتر اين موضوع کافي است نگاهي به مناظرات علما با باب و نوشتن توبه نامه باب بيندازيم :رسوائي در مناظرات
مطابق اسناد تاريخي باب در شيراز، اصفهان و تبريز با علماي عصر خود مواجهه مستقيم و مناظره داشت و پس از ناتواني و شکست مفتضحانه در دفاع از ادعاها و عقايد خود به استغفار و تکذيب روي مي آورده است ؛ چنانکه به اعتراف سيد حسين يزدي - کاتب و دستيار باب – محمد علي باب همهِ مدعيات خود را بالاي منبر مسجد وکيل شيراز در حضور علما و مردم تکذيب مي کند . و به تصريح نبيل زرندي (نويسندهِ مشهور بهائي)، بر فراز منبر گفت: «لعنت خدا بر کسي که مرا باب امام بداند.»[65] پس از آن نيز در ابلاغيهِ معروف به «ابلاغيهِ الف» ، ضمن تصريح به جاودانگي احکام اسلام، از ادعاي بابيت و نيابت خاصهِ امام عصر (ع) برائت مي جويد . در اصفهان نيز باب پس از مناظره با برخي از علماي شهر ، بدليل عجز و ناتواني در دفاع از ادعاهاي خويش از پاسخ به سؤالات علمي آنان طفره مي رود .[66] در تبريز نيز علي رغم اينکه ابتدا باب تلاش مي کرد به اعتبار «سـيـادت» و انتشار شايعاتي دربارهِ ارتباطش با امام عصر «عج» ، مردم آن سرزمين را به سوي خود جلب نمايد ، و تا حدودي نيز موفق مي شود ، اما پس از برگزاري جلسه مناظره باب با علماي تبريز و ناتواني باب در دفاع از عقايد و ادعاهايش و پاسخ به سوالات علما ، «عمقِ جهالت» وي و بيبنيادي ادعاهايش در آن مجمع به وضوح آشکار گرديده و علما و مردم تبريز يکپارچه با وي مخالف مي شوند . نکته قابل ملاحظه در آن مناظره، اين است که سؤالات علما از باب، حتي به اعتراف منابع بهائي پرسشهايي «سطح پايين» بوده و حتي «سير نزولي» داشته است.[67] بدين خاطر باب پس از شکست مفتضحانه در بحث با علما، چوبکاري شد و سپس عريضهاي خطاب به وليعهد نوشت و در آن، ضمن برائت از از ادعاي بابيت و ديگر ادعاها، اظهار ندامت ، توبه و استغفار کرد.توبه نامه باب
توبهِ باب از دعاوي خويش، که از مسلّمات تاريخ است و نسخهِ اصلي اين توبهنامه به خط وي، هـماينک در کتابخانهِ مجلس شوراي اسلامي موجود است . هر چند به اعتراف فضل الله صبحي - منشي و کاتب عباس افندي که بعداً از بهائيت برگشت - «بابيان و بهائيان نميخواستند» اين نوشته «پخش شود تا مردم ندانند که سيد باب سخن خود را پس گرفته و از آنچه گفته بازگشت کرده» است.[68] و بدين خاطر همواره تلاش نموده اند تا اصل اين سند را به روشهاي گوناگون سرقت نموده و محو نمايند .[69] متن توبه نامه باب چنين است:
«فداک روحي، الحمد لله کما هو اهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّهِ عباد خود شامل گردانيده، فحمداً ثم حمداً که مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش، عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر اعيان فرموده. اُشهِدُ الله و مَن عَبَده [70] که اين بندهِ ضعيف را قصدي نيست که خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جلّ ذکره و شيوهِ رسول او و ولايه اهل ولايه اوست و لسانم مقرّ بر کلّ مانزل من عند الله [71] است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاي حق را نخواستهام و اگر کلماتي که خلاف رضاي او بوده از فلم جاري شد غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادعايي باشد. استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسَب الي امر[72] و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصهِ حضرت حجه الله عليه السلام را محض ادعي [ ادعا] مبطل است و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر. مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنان است که اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط راءفت و رحمت خود سرافراز فرمايند. والسلام»[73]
و اين گونه بود که علي محمد شيرازي همانند ساير پيامبران دروغين تنها به سبب يك تنبيه جزئي كليه ادعاهاي خويش را انکار مي نمايد . امري که به هيچ وجه در سيره پيامبران الهي وجود نداشته است و اين خود دليلي روشن در بطلان ادعاهاي باب و بهائيت در جهت اثبات نبوتي جديد مي باشد .ب . خاتميت و جاودانگي اسلام
دين اسلام ، ديني جهان شمول ، جاودانه و خاتم اديان و شرايع الهي است. تبيين اين موضوع نيازمند مراجعه به آموزه هاي وحياني و منابع اصلي دين اسلام است که حقانيت آن و صحت نبوت پيامبر گرامي اسلام مورد پذيرش علي محمد باب و حسينعلي ميرزا (بهاء الله) و ساير بهائيان قرار گرفته و بدان اذعان داشته و دارند .
مروري بر آموزه هاي اسلامي مبين اين واقعيت است که «خاتميت»، يكي از ضروريات ، اصول اساسي و مورد اتفاق ميان همه مذاهب و فرق اسلامي است ؛ بر مبناي اين اصل، حضرت محمد بن عبدالله، پيامبر گرامي اسلام، آخرين پيامبر و فرستاده الهي در روي زمين است؛ يعني، آخرين فردي است كه از سوي خداوند، به عنوان «نبي» و «رسول»، به سوي بشر فرستاده شده و دين و شريعت وي (اسلام) آخرين آئين آسماني است. آيات قرآن كريم و احاديث پيشوايان معصوم، با تعابير گوناگون، كراراً به اين اصل (خاتميت پيامبر و دين او) تصريح و تأكيد كردهاند، چنانکه خداوند در سوره احزاب مي فرمايد: « مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمًا[74] ؛ محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر هر چيزي داناست .» واژه «خاتمالنبيين» در آيه فوق هر گونه كه تلفظ شود ،[75] به اين معناست كه حضرت محمد (ص) آخرين پيامبر الهي بوده و پيامبري با او ختم شده است. و بر همين اساس، «خاتمالانبياء» يكي از القاب پيامبر گرامي اسلام(ص) مي باشد. اين امر علاوه بر کارکرد لفظ خاتم در ديگر آيات قرآن[76] ، حقيقتي است که مفسران مسلمان و همچنين فرهنگنويسان صاحبنام تاريخ اسلام ، نيز بدان تصريح کردهاند.[77] و درك عامه مسلمانان نيز در سراسر تاريخ اسلام از واژه «خاتم النبيين» ، همان بوده است .
افزون بر آيه فوق خاتميت و جاودانگي دين اسلام، در آيات و روايات متعدد ديگر تبيين و تأكيد شده است.[78] از جمله ؛
1. خداوند در قرآن كريم صراحتاً پيامبر اعظم (ص) را بعنوان رحمه للعالمين معرفي مي نمايد : « وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ ؛[79]و تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاديم . » تعبير به العالمين (جهانيان ) - و استثناء در جمله منفي و نکره آمدن رحمت- آنچنان مفهوم وسيعي دارد که همه انسانها را در تمام اعصار و قرون تا پايان جهان را شامل مي شود .
2 . « وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا ؛[80] ما تو را جز بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستاديم.» اين آيه به صورت شفاف مخاطبان پيامبر اكرم(ص) را نه معاصران يا انسانهاي چند سده بعد بلكه همه مردم توصيف ميكند.
3 . همچنين خداوند به پيامبر دستور داده كه بگويد: « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ ؛[81] اين قرآن به من (پيامبر) وحي شده است تا شما و کساني را که اين قرآن به آنها ميرسد انذار كنم.» «مَن بلغ» مطلق است و شامل تمام کساني که در طي تاريخ، قرآن و تعاليم نبوي (ص) به دستشان ميرسد، مي شود. علامه طباطبايي در ذيل آن مينويسد : « يدل علي عموم رسالته(ص) بالقرآن لكل من سمعه منه او سمعه من غيره الي يوم القيامة.»[82]4 . پيامبر اكرم(ص) در ضمن خطبهاي مي فرمايد : « انا خاتم النبيين و المرسلين و الحجة علي جميع المخلوقين اهل السموات و الارضين ؛[83] من خاتم انبياء و رسولان و حجت بر همه آفريدگان از اهل آسمانها و زمينها هستم.» همچنين در روايات بسيار متعددي ، پيامبرگرامي اسلام(ص) صراحتاً و كراراً مظهر «ختم نبوت » ، «ختم رسالت » ، « ختم ماسَبَق » و « ختم وحي» اعلام شده است .[84] چنانکه در حديثي مشهور و متواتر پيرامون جاودانگي دين اسلام آمده : « حلال محمد حلال ابدا الي يوم القيامه وحرامه حرام ابدا الي يوم القيامه لايکون غيره ولا يجيء غيره ؛[85] حلال محمد ( ص) براي هميشه تاروز قيامت حلال خواهد بود و حرام او هم براي هميشه حرام مي باشد ؛ غير آن نمي باشد وغير آن هم نمي آيد .» همچنين درحديث متواتر منزلت آمده : «يا علي انت منّي بمنزله هارون من موسي الا انّه لانبي بعدي ؛[86] اي علي منزلت تونسبت به من همانند منزلت حضرت هارون نسبت به موسي است ولي بعد از من نبي ديگر نخواهد بود .»
5 . مولاي متقيان علي(ع)، در نهجالبلاغه، هنگام وصف پيامبر اكرم كراراً بر ختم نبوت و رسالت، و پايان يافتن وحي به وجود آن حضرت تأكيد كرده است. به عنوان نمونه در خطبه 133 مي فرمايد: «ارسله علي حين فترهٍٍ من الرّسل... فقفّي به الرسل و ختم به الوحي ؛ خداوند پيامبر اسلام را زماني فرستاد كه پيامبران نبودند... پس او را در پي پيامبران فرستاد و ارسال وحي را با او پايان داد.» و نيز در خطبه 173 چنين بيان مي دارد : «امين وحيه و خاتم رسله ؛ پيامبر امانتدار وحي الهي و خاتم رسولان او بود.»
6 . از امام باقر (ع) و صادق(ع) نقل شده است كه فرمودهاند: «لقد ختم الله بكتابكم الكتب و ختم بنبيكم الانبياء ؛[87]خداوند به وسيله كتاب شما ”قرآن“، كتابهاي آسماني و به وسيله پيامبرتان محمد (ص)، سلسله انبياء را خاتمه داد». و همچنين امام صادق (ع) در حديثي ديگر مي فرمايد : «الله عز وجل ختم بنبيكم النبيين فلا نبي بعده أبداً، وختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده أبداً ؛[88] همانا خداوند به وسيله پيامبر شما سلسله پيامبران را به پايان برد؛ پس هرگز پس از او پيامبري نخواهد آمد، و به کتاب شما قرآن کتاب هاي آسماني را پايان بخشيد؛ پس هرگز پس از آن کتاب ديگري نخواهد بود.»شبهه افکني ها
از آنجا که خاتميت پيامبر گرامي اسلام (ص) راه را بر هرگونه ادعايي در زمينه طرح نبوت و شريعت جديد مي بندد ، طرفداران فرقه بهائيت ، با طرح شبهات و مطالب بي اساس ، درصدد تفسير ، توجيه و تأويل خاتميت نبوّت پيامبر گرامي اسلام (ص) برآمده تا به زعم خودشان ، ثابت کنند در اسلام ، راه رسالت و ظهور نبي صاحب شريعت و دين جديد، همچنان باز است ؛ به عنوان نمونه يکي از پيروان اين گروه ، به نام روحي روشني در کتاب خاتميت مي نويسد : « بعث رسول و نبي صاحب شريعت، ختم نشده، بل ظهور انبياي تابع و غيرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گرديده است... بنابراين، جملهي خاتم النبيين دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زيرا، هر رسولي، نبي نيست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آيد .»[89] و بدين گونه نتيجه مي گيرد که در قرآن ، خاتمالنبيين، ذکر شده، ولي خاتمالمرسلين نيامده است و لذا آمدن رسول ديگري پس از پيامبر اسلام (ص) نفي نشده است .
در نقد و بررسي اين قبيل ادعاهاي مخدوش و بي اساس ، علاوه بر دلايل نقلي فراوان از کتاب و سنّت و اجماع مسلمانان که بر خاتميت نبوّت و رسالت و جاودانگي شريعت اسلام، استوار است ، به اختصار گفتني است ؛ که ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شريعت است . توضيح اين که ؛ « نبوّت، عبارت است از اين که از جانب خداوند، به فردي، وحي شود که او به مقام نبوت برگزيده شده است، و نيز معارف و احکام الهي که بيان کنندهي اصول و فروع دين است، به او وحي گردد. رسالت، به اين معنا است که از ميان کساني که به مقام نبوّت برگزيده شدهاند، از جانب خداوند، مأموريت ويژهاي يافتهاند تا معارف و احکام الهي را در سطحي وسيعتر، به بشر ابلاغ کنند و با کوشش در جهت اجراي آنها در جامعهي بشري، بشريت را به سوي کمال و سعادت سوق دهند. البته، پيامبران الهي، هر دو مقام را داشتهاند؛ يعني، هم حامل وحي و شريعت آسماني بودهاند و هم مسئوليت ابلاغ و اجراي آن احکام را در جامعهي بشري بر عهده داشتهاند. از اين رو، قرآن کريم، آن جا که از نبوت عامّه سخن گفته، گاهي از پيامبران با واژهي النبيين[90] تعبير آورده است که مسئوليت بشارت و انذار مردم را بر عهده داشتند و گاهي با واژهي رُسُلَنا.[91] گويا آنان به خاطر گستردگي کار، چه بسا نياز داشتند از بينات و معجزات بيشتري استفاده کنند. با اين بيان، مطلب ديگري هم به دست مي آيد و آن اين که مي توان فرض کرد که کسي در شرايطي داراي مقام نبوّت باشد، ولي هنوز به مقام رسالت دست نيافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزيده شود، ولي عکس آن (کسي رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نيست؛ زيرا، برگزيده شدن به مقام رسالت، بدون اين که داراي مقام نبوّت باشد و شريعت الهي به او وحي شده باشد، نامعقول است.»[92] بنابراين با ختم نبوت ، خود به خود ختم رسالت هم پديد مي آيد. چون رسولي که نبي نباشد ، کارش عبث خواهد بود ؛ مي شود فرستاده اي که خبري از وحي و آسمان ندارد ! پس هنگامي که خداوند در قرآن پيامبر گرامي اسلام را به عنوان « خاتم النبيين » معرفي مي نمايد ، ديگر آمدن رسولاني که خبر از جانب خداوند بياورند، معنا نخواهد داشت. به سخني ديگر با پايان يافتن مقام نبوت، مقام رسالت نيز پايان پذيرفت به اين معنا که ديگر خبري از آسمان نمي آيد و کسي به نبوت برانگيخته نمي شود تا معناي رسول خدا هم تحقق يابد. با پايان يافتن نبوت، رسالت هم خود به خود پايان مي يابد .
در يک جمع بندي با توجه به منابع اصيل اسلامي ، خاتميت پيامبر گرامي اسلام بيان كننده سه موضوع مهم است : 1 . پس از پيامبر اسلام (ص) فردي به عنوان نبي، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد؛ يعني، به كسي وحي نخواهد شد تا او پيامبر الهي باشد. 2 . پس از پيامبر اكرم (ص) و شريعت اسلام، شريعت ديگري از جانب خداوند ، براي بشر تشريع و نازل نخواهد شد و شريعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقي خواهد ماند. 3 . پس از پيامبر اسلام (ص) هيچ كس به عنوان رسول خداوند كه مأموريت ابلاغ شريعت جديدي به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آن جا كه باب نبوت، بسته است، باب رسالت نيز بسته خواهد بود .[93] و هرگونه ادعايي در اين زمينه کذب و غير قابل پذيرش است . چنانکه در حديثي پيغمبر گرامي اسلام (ص)مي فرمايد : « در امت من سيزده دروغگوي بزرگ (دجال) به دنيا خواهند آمد که همگي ادعاي پيغمبري خواهند کرد. اما من آخرين پيغمبر هستم و پس از من پيغمبري نخواهد آمد.»[94]اعتراف بهاء ، لجاجت عبدالبهاء
در هر صورت اصل خاتميت پيامبرگرامي اسلام و جاودانگي دين آن حضرت از هر جهت روشن و غير قابل خدشه است ودر طول تاريخ اسلام نيز همواره ذهنيت مسلمانان هم بر ختم نبوت استوار بوده است . حتي شيخ احمد احسايي و سيد کاظم رشتي که از بزرگان فرقه شيخيه و مورد تأييد حسينعلي بهاء و بهائيان مي باشند ،[95] و علي رغم اينکه در عقايد شيعه بدعت هايي نهادند و موجبات بروز و ظهور بابيه و سپس بهائيت شدند ؛ در تمامي نوشته هاي خويش به اين که حضرت محمد (ص) آخرين پيامبر خداست ، تأکيد داشتند و هم اينک نيز از هر يک از پيروان ايشان در اين باره پرسش کنيد، بي ترديد همان را مي گويد که تمامي شيعيان مبتني بر آيات قرآن و روايات پيامبر (ص) مي گويند . به عنوان نمونه شيخ احمد احسايي به استناد آيه چهلم سوره احزاب و حديث معروف منزلت ، چنين مي گويد : « حضرت محمدبن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم ، خاتم پيامبران است و پس از او هرگز پيامبري نخواهد آمد زيرا خداوند درباره ايشان فرموده است : ولکن رسول الله و خاتم النبيين ... و پيامبر اکرم خود نيز فرموده است : لا نبي بعدي. پس فرمايش آن حضرت حق است و بايد بپذيريم و بنابراين عقيده ما اين است که پس از آن حضرت پيامبري نيست و او خاتم رسولان است . »[96] و سيد کاظم رشتي نيز در وصيت نامه اش مي گويد : « وصيت من آن است که شهادت مي دهم ... محمد بن عبدالله بنده و فرستاده خداست. تمام شرايع منسوخ شده اند، به جز اسلام که تا روز قيامت باقي خواهد بود .»[97]
نکته جالب توجه اينکه حتي اصل «خاتميت» پيامبر اسلام ،کراراً مورد اعتراف و استعمال مؤسس فرقه بهائيت (ميرزا حسينعلي بهاء) نيز قرار گرفته است ؛[98] حسينعلي بهاء در عبارات گوناگوني كه در كتابها و الواح گوناگون وي آمده، علاوه بر اطلاق عناويني چون «خاتم رسل»، «خاتم انبياء» و « خاتمالنبيين » بر شخص پيامبر اسلام (ص) ، « خاتميت » آن حضرت را نيز صريحاً و دقيقاً به معني « انتهاء » و «پايان يافتن» سلسله نبوت و رسالت توسط آن حضرت گرفته است[99] : « لانّ الله تبارك و تعالي بعد الّذي ختم مقام النّبوه في شأن حبيبه و صَفيه و خِيرَتِه مِن خلقه كما نزّل في ملكوت العزّه : ولكنّه رسول الله و خاتم النبيين وعد أبصار بلقائه يوم القيمه[100] ؛ زيرا كه خداي تعالي بعد از آنكه مقام نبوت را در شأن حبيب و برگزيده و بهترين فرد از بندگانش پايان بخشيده، همان طور كه در ملكوت عزّت (قرآن) نازل شده است، ولكن محمد رسول خدا و خاتم نبيين است، ديدگان (عباد) را به لقايش وعده داده است... . » و همچنين بهاء در جايي ديگر چنين اذعان مي دارد ؛ « الصلوه و السلام علي سيد العالم و مربي الأمم الذي به انتهت الرساله و النبوه ؛[101] سلام و صلوات بر سيد عالم و مربي امت ها. همو که رسالت و نبوت به وسيله ي او به انتها رسيده است. توجه داشته باشيد ايشان معترف است که رسالت و نبوت به وجود آن حضرت خاتمه يافته است . » و با توجه به اين امر، منطقاً راه بر هر گونه سفسطه و توجيه نارواي بهائيان از آيه 40 سوره احزاب و موضوع خاتميت، مسدود ميباشد.[102] جالب است كه با وجود تمام اين تصريحات و علي رغم پذيرش صريح حسينعلي بهاء ، عباس افندي ( عبدالبهاء ) باب و بهاء را پيامبراني در رديف ساير انبياء شمرده ! و چنين مي نويسد : «آن مظاهر نبوّت كلّيه كه بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت مسيح و حضرت محمد و حضرت اعلي [باب] و حضرت جمال مبارك [بهاء]»! [103] قضاوت پيرامون چنين افرادي را بر عهده فريدون آدميت وا مي گذاريم که اعلام مي دارد : «کسي که ميگويد بهاءالله در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسي و عيسي و زرتشت و محمد ميآورد نميتواند ادعا کند که من نماينده تفکر عقلي هستم؛ شارلاتاني است که ميخواهد مردم را تحميق کند.»[104]من يظهراللهي بهاء
در مقابل عده اي ديگراز بهائيان با توجه به قطعيت ختم رسالت و نبوت توسط پيامبرگرامي اسلام (ص) ، در صددند با تمسک به ادعاهاي بيپايه و مغالطهآميز ، خاتميت را به نحوي ديگر توجيه نمايند ؛ از اين منظر تکامل بشريت داراي مراحل کودکي و بلوغ است ؛ پيامبران آسماني گذشته مربوط به دوره اول بوده که 6000 سال طول کشيد و نبوت بالاترين مقام اين دوره بود و اينک بشر وارد دوران طلائي بلوغ خود شده که سر شار از محبت و اخلاق نيک بوده ، از لعن و طعن و افترا و دروغ و حسادت دوري شده و از جنگ و جدال خبري نيست . بر اين اساس حسينعلي بهاء نبي و رسول نيست ؛ ولي ايشان مظهر ظهور الهي هستند که با ظهورش دور جديدي با مظهريت او شروع شده است . عبد الحميد اشراق خاوري ، نويسنده و مبلغ مشهور بهائي، مي نويسد : « در قرآن سوره الاحزاب محمد رسول الله را خاتم النبيين فرموده جمال مبارك [حسينعلي بهاء] جل جلاله در ضمن جمله مزبوره مي فرمايد كه : مقام اين ظهور عظيم و موعود كريم از مظاهر سابقه بالاتر است ؛ زيرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم گرديد و اين دليل است كه ظهور موعود عظيم [يعني بهاء] ، ظهور الله است و دوره نبوت منتهي گرديد زيرا كه رسول الله خاتم النبيين بوده .»[105]
توجيه فوق نيز همانند ساير ادعاهاي فرقه بهائيت داراي ايرادات و اشکالات اساسي است ؛
از جمله اينکه منظور از « من يظهره الله » چيست ؟ آيا با وحي آسماني ارتباط دارد يا خير؟ مطابق تصريحات فوق بهاء نبي نبوده و ارتباط وحياني به خاطر خاتم النبيين بودن پيامبر گرامي اسلام گسسته شده است ؛ پس آوردن شريعت جديد و آوردن نام حسينعلي بهاء در رديف پيامبران اولوالعزم توسط عبدالبهاء چگونه پذيرفتني مي باشد ؟ و همچنين ادعاي ظهور الهي و داشتن مقامي بالاتر از پيامبران با اينکه بنا به تصريح خود بهاء هيچ گونه ارتباطي با وحي ندارد،[106] سخني لغو و بيهوده است . از سوي ديگر بنا بر تصريح بهاء ؛ « منتهي رتبه تکميل هياکل بشريه [آدمي زادگان] به رتبه نبوت است »[107] يعني آخرين رتبه اي که يک انسان مي تواند داشته باشد، مقام نبوت است و اصلاً صحبتي از دوان کودکي بشر نيست . حال با اين سخن خود بهاء و مقايسه آن با سخن ديگرشان که مقامش از مظاهر سابقه بالاتر است ، يا بايد بگوييم ايشان خارج از هياکل بشريه اند ! يا مقام من يظهره اللهي پايين تر از پيامبري است . همچنين ادعاي اينکه منتها رتبه در دوران بلوغ بشر ، «مظهريت ربوبي و الهي» است و انبياي قبل مظهر نبودند ، نيز با متون بهائي در تعارض است . به عنوان نمونه عبدالبهاء تصريح دارد ؛ « انبياي الهيه مظاهرند»[108] يعني، انبياء قبل هم مظهر بودند . همچنين ؛ «مظاهر کلّيه الهيه مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرايعي تأسيس نمايند که مطابق و موافق حال عالم انسانست .»[109] از اين رو با توجه به تأسيس شريعت توسط انبياء الهي ، مظهريت اختصاصي به دوران جديد ندارد .
گذشته از اين طرح دوران بلوغ بشريت - که سرشار از اخلاق نيک و حسنه بوده و از جنگ و جدال خبري نيست و حسينعلي بهاء مظهر الهي در اين دوران است - نيز به هيچ وجه با رفتارهاي بزرگان بهائيت و کشمکشهاي خونين ، اتهامات زشت ، فحاشي هاي رکيک ميان آنان و ايجاد قتل و آشوب هاي داخلي در ايران و کشورهاي اسلامي توسط بابيه و بهائيان و دو جنگ خانمان سوز جهاني و جنگ ها و جنايات ديگري که در نقاط مختلف اين کره خاکي در حال وقوع است ، سازگاري ندارد و با توجه به ساير اشکالات فوق سفسطه اي بيش نيست .
اکنون با توجه به مباحث گذشته اثبات مي گردد که بالاترين مقام بر خلاف ادعاي بهائيت ، « نبوت » است که با توجه به دلايل متعدد و اعترافات بهاء و بسياري از پيروانش توسط پيامبر گرامي اسلام به پايان رسيده است . و بنا بر تعاليم اسلام و قرآن که بهائيان هم آن را بايد قبول داشته باشند ، سرآمد و اجل امت اسلام روز قيامت است . بدين ترتيب بازهم مخمصه اي سخت فراروي بهائيت قرار مي گيرد که بالآخره مقام حسينعلي بهاء چيست ؟ و ادعاي نسخ اسلام و ديانت جديد چگونه و بر اساس کدام دليل قابل اثبات مي باشد ؟ [110]تداوم فيض الهي
علاوه بر شبهات فوق عده اي از بهائيان براي تحريف خاتميت رسول اکرم (ص) و نفي جاودانگي دين اسلام ، موضوع « تداوم فيض الهي» را مطرح مي کنند که ايجاب مي نمايد براي تأمين سعادت بشر و تکامل معنوي وي همواره دين جديدي مطابق با مقتضيات زمان بيايد . از اين روي ختم رسالت و نبوت ، به زعم بهائيت منافي مقتضيات زمانه و تداوم هميشگي فيض الهي است .
شبهه فوق نيز از ابعاد گوناگون داراي اشکالات اساسي است ؛ زيرا از منظر آموزه هاي اسلامي تداوم فيض الهي ، اصلي ضروري است .[111] و ختم نبوت تنها به معني انقطاع مأموريت الهي است براي ارشاد و هدايت ، نه انقطاع فيض معنوي نسبت به سالکين الي الله.[112] از سوي ديگر معلوم نيست که چرا تداوم فيض الهي بايد با عرضه دين هاي جديد پيوند زده شود ؟! آيا لازمه تداوم فيض، ظهورات متعدد است يا كمال ظهورات؟ آيا اين از عهده خدا خارج است که ديني جامع و کامل را به عنوان برنامه جاودانه سعادت بشر در اختيار او قرار دهد؟ آيا مي بايست هر ادعائي را فيض الهي و محتواي عقايد مدعيان را ، پاسخگوي مقتضيات زمانه و نشانه شدت گرفتن فيض الهي بدانيم ؟! آيا با نسخ قرآن و تعاليم آسماني، و جايگزين شدن آن با کتاب بيانِ باب يا کتاب اقدسِ بهاء با آن ويژگي هاي شگفت آور ، واقعاً فيض خدا شدت گرفته است يا رو به سوي سستي و ضعف و ناپديداري نهاده است ؟ و اين در حالي است که اساساً با بررسي جامع در آثار و منابع اوليه بهائيت ، به اين نتيجه مي رسيم كه طرح مسئله فيض از سوي اين عده ، تنها به خاطر اثبات ادعاي ميرزا حسينعلي است ، نه اينكه به حقيقت تداوم فيض ايمان و اعتقادي داشته باشند . چنانکه ميرزا حسينعلي مي نويسد : « و نفسي الحق قد انتهت الظهورات الي هذا الظهور الاعظم و من يدعي بعده انه كذاب مفتر.»[113] يعني ؛ سوگند به نفس كه همه ظهورات به اين ظهور بزرگتر، پايان گرفت، و هر كس كه پس از چنين ظهوري ، مدعي ظهور جديدي شود، او دروغگو و افتراء زننده است . و افندي در مواضع متعدد بر « غير متناهي » و ابدي بودن بهائيت تصريح دارد ؛[114] از جمله در «مكاتيب» خود اذعان مي دارد كه: «چه كه اين كور[115] را امتداد عظيم است و اين دو را فصحت و وسعت و استمرار سرمدي ابدي.»[116] ؟! چطور مي شود جاودانگي اسلام را به خاطر عقيده به عدم قطع فيض الهي مورد تشكيك قرار مي دهند ولي اعتقاد به اصل تداوم هميشگي فيض الهي ، به موجب عقيده بهائيت به تحقق ظهورات بعدي نيست؟! [117]
از ديگر سو توجه به اين نکته ضروري است که اديان الهي در سير تاريخي خود يك دوره تكاملي را گذرانده اند و اين پيشرفت و گسترش ، تضادّي با خاتميت اسلامي ندارد . زيرا ؛ يكي از انگيزه هاي تغيير شرايع در گذشته ، پيدايش نياز راستين به يك نظام قانوني كامل تر بوده است . در حقيقت ، مبناي گذاردن قانون نياز هائي است كه از نهاد يا فطرت انساني سرچشمه مي گيرد و چون سرشت بشر ، حقيقتي ثابت مي باشد ، خواه ناخواه اصول و بنيان هاي قانون الهي ، يكنواخت و تغيير ناپذير خواهد بود . البته چون طبيعت انساني به تناسب شيوه زندگي ، نمود ها و پديدارهاي گوناگوني را از خود بروز مي دهد زمينه هاي رو بنائي قانون ، بنابر آن دگرگوني ها، تحوّل مي يابد و از اين رو چنانچه يك نظام حقوقي پايه گذاري شود كه تمام نياز هاي طبيعي بشر را به نحو كامل مورد عنايت قرارداده بنيان هايش الهام گرفته از آنها باشد و آنگاه براي پديده ها و رويدادهاي جزئي و روبنائي هم ، راهي قانون ساز پيش بيني نمايد، لزومي براي نسخ اين نظام نخواهد بود بلكه آن سيرتكاملي در درون همين نظام نهفته است و آن را به مرور زمان رو به كمال مي برد و دين اسلام نيز بر همين فطرت ثابت بشري استوار است .[118]رمز جاودانگي اسلام
و بالآخره ممکن است اين پرسش براي خوانندگان محترم مطرح شود که ؛ چگونه دين پانزده قرن پيش، پاسخگوي جهان امروز است ؟[119]
در پاسخ گفتني است ؛ اسلام همواره به عنوان ديني زنده و سازگار با نيازهاي اعصار و قرون مختلف، شناخته شده است. جرج برنارد شاو ، در مقدمه كتاب Mohammad The Apostle of Allah مينويسد : « من هميشه نسبت به دين محمد (ص) به واسطه خاصيت زنده بودن شگفتآورش، نهايت احترام را داشتهام . به نظر من، اسلام ، تنها مذهبي است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگي و مواجهه با قرون مختلف را دارد . من چنين پيش بيني ميكنم و از هم اكنون هم آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد (ص) مورد قبول اروپاي فردا خواهد بود».[120] اين كه چرا دين اسلام ، زنده ، پويا و ماندگار است ، علل مختلفي دارد كه ميتوان به بعضي از آنها اشاره كرد :
الف . عنصر امامت
خداوند متعال درباره ختم دين خود ميفرمايد: « امروز كافران از اين كه به دين شما اختلالي رسانند ، طمع بريدند ؛ پس شما از آنان بيمناك نباشيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و بهترين دين را كه اسلام است، برايتان برگزيدم ».[121] بر اين اساس، عنصري در دين تعبيه شده كه حافظ دين است و از آن جا كه مراد «اليوم»، روز غدير است، آن عنصر، «امامت» است. در تفاسير شيعي، اين مسئله مسلّم است و در منابع اهل سنت نيز به آن اشاره شده است .[122] و امامان معصوم (ع) براي محفوظ ماندن اسلام در طول تاريخ حضور خود ، سه كار انجام دادند ؛ الف . در کنار تأييد آيات قرآن ، سنت نبوي را عيناً نقل كردند و نگذاشتند كه حوادث پس از رحلت و ممنوعيت نگارش حديث، سنت نبوي را نابود سازد و با اين كار، منابع دين را حفظ كردند . ب . روشهاي فهم قرآن ، سنت و استنباط احكام اسلام را آموزش دادند تا عالمان بتوانند رأي اسلام را در هر زمينه، از منابع آن، استخراج و استنباط كنند. اين روش - كه اجتهاد مصطلح شيعي بر پايه آن بنا شده است - راهي است كه ميتواند رأي اسلام را در همه زمانها، درباره هر موضوعي از منابع دين به دست آورد . ج .كساني را كه داراي شايستگي لازم براي به كارگيري اين روش هستند، به مردم معرفي كردند .
ب . عنصر اجتهاد
فرآيند «اجتهاد» به عنوان عاملي پايا و پويا در ادوار مختلف تاريخ و در مواجهه با مسائل هر عصر، راه استنباط و اكتشاف عالمانه معارف ديني را گشوده و حضور مستمر و پاسخگوي دين را ميسّر ساخته است . در پرتو اصل اجتهاد است كه اسلام با مقتضيات زمان و نيازهاي نوين منطبق شده و به بنبست نميرسد. فقها از طريق اجتهاد به تبيين و حل و فصل مسايل جديد ميپردازند. اجتهاد با تفويض اختيارات ويژه به حاكم ديني قلمرو اختيارات وي در اداره كشور را بسط داده و از بروز معضلات سياسي و اجتماعي جلوگيري ميكند .[123]
ج . قوانين ثابت و متغير
انسان داراي نيازهاي ثابت و متغير است و دين اسلام، براي نيازهاي ثابت، قوانين ثابت و براي نيازهاي دگرگون شونده، قوانين متغير وضع كرده است . دكتر واگلري - استاد تاريخ تمدن اسلامي در دانشگاه ناپولي ايتاليا - ضمن بيان امتيازات اسلام، درباره عنصر انطباق پذيري قوانين آن با شرايط هر عصر مينويسد: «... تعجب ما از ديني افزوده ميشود كه مبادي اساسي اخلاق را بر پايه انتظام و وجوب پايه ريزي ميكند و واجبات انسان را نسبت به خويشتن و ديگران، در قالب قوانين دقيقي ميريزد كه تحوّل و تطوّر را پذيرنده است و با عاليترين ترقّيات فكري متناسب ميباشد.»[124]
د . پيوند با عقل
يكي از مهمترين علل جاودانگي اسلام ، پيوند مستحكم آن با عقل است . دين و خرد در اسلام ، داراي رابطه و جداييناپذيري است ؛ آيات متعددي وجود دارد كه مسلمانان را به تعقل دعوت و از عدم تعقل منع مينمايد نظير ؛ «كَذلِكَ يبَينُ اللهُلَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[125] اسلام در عرصه اعتقادات، تقليد را برنميتابد و پذيرفتن اصول عقايد را به دليل و عقل منوط مينمايد و در عرصه شريعت و فقه نيز عقل عِدل قرآن و سنت و از منابع استخراج شريعت محسوب ميشود ؛ «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل ؛[126] هر آن چه عقل حكم ميكند شرع نيز حكم ميكند و آن چه شرع حكم ميكند ، عقل نيز همان گونه حكم ميكند.»
ه .جامع بودن
همه سونگري و در نظر گرفتن تمامي ابعاد و جوانب حيات بشري و فرو ننهادن هيچ يك از حوزههايي كه انسان در آنها نيازمند هدايتهاي الهي و ديني است، سهم به سزايي در جاودانگي اسلام دارد. ادوارد گيبون[127] مينويسد : «قرآن... قانون اساسي، شامل رويه قضايي و نظامات مدني و جزايي و حاوي قوانيني است كه تمام عمليات و امور مالي بشر را اداره ميكند... دستوري است شامل مجموعه قوانين ديني و اجتماعي، مدني، تجاري، نظامي، قضايي، جنايي و جزايي. همين مجموعه قوانين، از تكاليف زندگي روزانه تا تشريفات ديني، از تزكيه نفس تا حفظ بدن و بهداشت و از حقوق عمومي تا حقوق فردي و از منافع فردي تا منافع عمومي و از اخلاقيات تا جنايات و از عذاب و مكافات اين جهان تا عذاب و مكافات جهان آينده، همه را در بر دارد».[128]
و . هماهنگي با فطرت و طبيعت
انسانها در عين دارا بودن تفاوتها و دگرگونيهايي كه بر اثر شرايط زماني و مكاني بر آنها عارض شده است، فطرت يگانهاي دارند. هر اندازه آييني با اصول فطري انسان ، پيوند محكمتري برقرار كند ، از پايايي و ماندگاري بيشتري برخوردار خواهد بود و هر قدر از آن فاصله گيرد، گرفتار ناپايداري و ناماندگاري خواهد شد . «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ ؛[129] پس روى خود را با گرايش تمام به حق به سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى تغييرپذير نيست اين است همان دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند ». اين آيه به طور صريح دين را - كه مراد اسلام است - يك نوع فطرت و خلقت الهي توصيف ميكند كه با آفرينش انسان در هم آميخته و چنان با آن عجين شده است كه قابل تبديل و انفكاك نيست. آيه شريفه نه تنها بر جاودانگي اسلام دلالت ميكند ، كه در مقام تبيين و تفسير مبناي علمي آن نيز ميباشد.[130]
ز . جهاني بودن
قرآن، هيچ گاه مخاطب خود را اعراب يا قوم ديگري قرار نداده و همواره به جميع مردم و يا مؤمنان خطاب نموده و هدايت خود را شامل همه انسانها (الناس [131] و العالمين[132] )دانسته است.
ح . تحريف ناپذيري
يکي از امتيارات مهم اسلام نسبت به ساير اديان الهي قبل از خود ، تحريف ناپذيري آن است ؛ « وَ إِنَّه لَكِتابٌ عَزِيزٌ لاَ يأتِيهِ البَاطِلُ مِن بَينِ يدَيهِ وَ لاَ مِن خَلفِهِ تَنزِيلٌ مِن حَكِيمٍ حَمِيدٍ»[133] اين آيه صراحت دارد كه هيچگونه بطلان و نسخي تا قيامت دامنگير قرآن نخواهد شد. علامه طباطبايي در اين باره مينويسد: « فالمراد بقوله «من بين يديه و لا من خلفه» زمان الحال و الاستقبال اَي زمان النزول و ما بعده الي يوم القيامه».[134]
ط . عصري نبودن قرآن
اين كه قرآن به وقايع زمان خود و يا به گذشتهها اشاره كرده است، آن را منحصر به يك عصر نميسازد؛ زيرا قرآن، منحصر به ذكر چند حادثه و نكته تاريخي گذرا نيست. اين كتاب، مشتمل بر معارفي جاودان، در باب خداشناسي، كيهانشناسي، انسانشناسي، راهشناسي، راهنماشناسي و مجموعه گستردهاي از احكام، اخلاق و ... است كه همه زمانها را پوشش ميدهد و هدايت بشريت به سوي سعادت را در هر مقطع تاريخي تأمين ميكند.[135] از طرفي وقايع تاريخي بيان شده در قرآن، هر چند مربوط به گذشته است، ولي كار كرد آنها، مربوط به آينده است و به عبارت ديگر، هر يك از آنها، بيانگر نوعي سنت تغييرناپذير تاريخي يا حكم و قانون كلي عمومي است . افزون بر اين، در قرآن ، از آينده و آيندگان نيز سخن بسيار گفته شده است به عنوان مثال، قرآن از آينده بشريت سخن رانده و آيندهاي درخشان در سايه حاكميت توحيد، تقوا و عدالت را نويد داده است .[136] با چنين ويژگي هايي دين مبين اسلام پاسخگوي تمامي نيازهاي بشر و جهان در همه زمان ها مي باشد .3 . انكار قيامت ؛ قيامت بعنوان يكي از اصول مسلم اديان توحيدي از نگاه علي محمد باب و حسينعلي ميرزا موهوم و دروغ پنداشته شده است ؛ [137] باب در كتاب بيان با عبارات چند پهلو و مبهم و به هم بافته تحت اين عناوين كه « قيامت عبارت است از وقت ظهور شجره حقيقت در هر زمان و به هر اسم »[138] و « يوم قيامت يومي است مثل كل ايام شمس طالع مي گردد و غارب »[139] و « جنت عبارت است از اثبات يعني تصديق و ايمان به نقطه ظهور »[140] و « نار عبارت است از نفي يعني عدم ايمان به نقطه ظهور و انكار او »[141] به نفي قيامت و بهشت و جهنم مي پردازد و در ادامه به گونه اي خاص تعبيرهاي خود بافته و بسيار مبهم درباره مرگ ، قبر ، سوال ملائك ، ميزان ، صراط ،حساب ، پاداش و جزا ارائه مي دهد و در نهايت به نفي آنها اقدام مي نمايد. حسينعلي بهاء نيز بر اين عقيده است که با ظهور او قيامت برپا شده است ، در كتاب لوح اقدس مي گويد: « به تحقيق قيامت برپا شد و اسرافيل هم در صور دميد و منادي هم ندا داد. و زمين هم به ظهور من متزلزل شد و كوه ها هم به ظهور من مانند پنبه زده شد و آسمان ها هم پيچيده شد. و بهشت هم در طرف راست قرار داده شد. و آتش هم باشتغال درآمد باز هم انكار مي كند.» بعد مي گويد: « اي جماعت بهائيان گوارا باد شما را اين بهشت كه بقاء جمال من است و همچنين در جاي ديگر مي گويد: بگو به مردم كه قيامت برپا شد و گذشت قيامت تمام شد قيامت و صاحب قيامت كه من باشم آمد و زلزله زمين تمام شد و اگر كسي بگويد كه بهشت كو و كجاست آتش دوزخ، پس اي جماعت بهائيان جواب مردم را بگوئيد كه قيامت عبارت از ظهور ميرزا حسينعلي است و بهشت ديدن روي ميرزا حسينعلي است، آتش دوزخ همان جان توست. در صورتيكه ايمان به حسينعلي نياورده باشيد.»[142] بر اين اساس بهائيان معتقدند روز رستاخيز فرا رسيده است و آن ساعت موعود روزي بوده كه بهاء خود را به نبوت دعوت كرده است و قيامت مردمان گذشته برپا شد و مردم همه از قبرها بيرون آمدند و نتيجه اعمال خود را ديدند و زمين از وقايع گذشته خود خبر داد و همه مردمان روي زمين از زنده و مرده در پيشگاه رب العالمين حاضر گشتند و اهل بهشت با ديدار جمال ميرزا بهاء به بهشت رسيدند و اهل آتش چون از لقاء او محروم شدند و از نفس خود پيروي مي كردند ، مستحق دوزخ شدند.[143]نقد و بررسي
به طور كلي مفهوم قيامت، بهشت و جهنم ، برزخ و معاد از ديد اين فرقه با اصول و عقائد مشترك اديان الهي تفاوت اساسي داشته و به هيچ وجه در چارچوب آموزه هاي وحياني نمي گنجد ؛ قرآن کريم - که حقانيت آن مورد تأئيد بهائيت است - معاد و زندگي مجدد انسان ها را يك اصل مسلّم دانسته و هدف از آن را چنين بر مي شمارد : « فَمَن يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يرَهُ . وَمَن يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يرَهُ ؛ هر كسي ذره اي عمل نيك و خوب انجام داده آن را مشاهده كند و هر كسي عمل بد از او سر زده آن را ببيند»[144] و پيرامون زمان قيامت ، چگونگي وقوع و تحولات بعدي آن در آيات متعدد علائم و نشانه هائي آشکاري را ذكر كرده است ؛ نظير آنکه نظام کنوني عالم با پديد آمدن زلزله عظيم در زمين ، شکافته شدن درياها ، به حرکت آمدن کوه ها و در هم کوبيدنشان ، خاموش گشتن ماه و خورشيد و ستارگان عظيم ، پر از دود و ابر شدن فضاي آسمان و ... دگرگون مي شود . چنانکه در سوره قيامت مي فرمايد : « هنگامي كه چشم ها از شدت هول و وحشت به گردش درآيد و مضطرب شود ـ زماني كه ماه بي نور شود ـ زماني كه خورشيد ماه يكجا جمع شود»[145] در چنين روزي مردم در برابر پروردگار جهانيان به پا خاسته و در يک صحنه جمع مي شوند ، دادگاه عدل الهي تشکيل گرديده به محاسبه اعمال ، افکار ، عقايد ، اوصاف و اخلاق آدمي پرداخته مي شود ؛ مؤمنان روسفيد ، شاد و خندان به سوي بهشت و کافران و منافقان ، رو سياه و اندوهگين به سوي دوزخ روانه مي گردند و علامت هاي ديگري كه در آيات و روايات اسلامي بيان گرديده است .[146] بنا بر اين ادعاي بهائيت پيرامون برپائي قيامت و ارائه تفسيري متفاوت از آن ، آن قدر سست و بيبنياد و فاقد پشتوانه ديني و منطقي است که با اندک توجهي بطلان آن آشکار مي باشد .[147]سوم . ناسازگاري با اصل مهدويت
انتظار ظهور منجي عقيده ايست كه در اديان آسماني و مذاهب مختلف جهان، به مثابه يك اصل مسلم، مورد پذيرش است . مطابق اين آموزه در آخرين دورههاي تاريخ بشريت، در حالي كه جهان مملو از ظلم و جور شده است، مصلحي الهي خواهد آمد و نظام جهان را بر اساس پرستش و عبادت خداي يگانه بر مبناي عدل و دوستي برپا خواهد نمود. قرآن كريم در اين زمينه ميفرمايد: « وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يرِثُهَا عِبَادِي الصَّالِحُونَ؛[148] و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم که بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد.» در اسلام نيز اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عج) به عنوان منجي عالم بشريت بر پايه قويترين برهانهاي نقلي و عقلي استوار است ؛ « وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ[149] ؛ يعني اراده كرده ايم بر کساني که ضعيف نگاهداشته شده اند منت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه گردانيم. »[150] و هيچ يك از مسلمانان به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته اند .
تحريف مهدويت ؛ سيد علي محمد باب در ابتدا با توجه به اين اعتقاد راسخ در ميان جامعه اسلامي خود را باب و وسيلهِ ارتباط مردم با امام زمان (عج) دانسته و مي نويسد: « فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم كه از جانب حجت خود عبدي را با حجت وافيه منتخب و اظهار فرمايد تا آنكه سبيل اختلافات را به نقطة وحدت برساند »[151] وي با اين جملات ضرورت وجودي باب و واسطه با امام زمان را متذكر مي شود . باب به مرور زمان ادعاي خود را تغيير داده و از «مهدويت» سخن به ميان مي آورد و با ادعاي «قائم منتظر» و « مهدويت » مي گويد : « منم آن كسي كه هزار سال ميباشد كه منتظر آن ميباشيد.»[152] سپس ملاحسين بشرويهاي را « باب » خويش ناميده و براي دعوت به خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورده و با درفشهاي سياه خروج كنند.! علي محمد خود نيز براي اين كه به مقتضاي حديثي كه ميگويد: «امام زمان (عج) از مكّه ظهور خواهد كرد و يارانش از خراسان بيرون ميآيد» ، به حجاز مي رود هرچند به دليل ترس از مطرح کردن ادعاي خويش به بوشهر باز مي گردد . سيد باب در نوشته هاي آخر خود تلاش مي نمايد با تفسيرها و تأويلات مضحك احاديث مهدويت را بر خود تطبيق دهد . هرچند مدت دعوت قائميت و مهدويت او، حدود دو سال و نيم در آخر زندگياش بيش نبود و با وجود توبهنامه، در ادعاي خويش ، ثبات قدم نداشته است .[153]
انکار مهدويت ؛ پس از باب ، ميرزا حسينعلي نوري نيز ابتدا در نوشته هايش در صدد تطبيق روايات مربوط به امام مهدي (عج) بر خويش بر آمد . اما از آنجا که پس از ادعاي الوهيت و خدايي وي اين عقيده سد راه او قرارگرفته بود ، وجود امام زمان (ع) را موهوم دانسته و مي نويسد : « بعين بصيرت مشاهده کنيد هزار سال أو أزيد جمع فرق اثني عشريه نفس موهومي را که اصلاً موجود نبوده مع عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودند.»[154] به همين طريق ديگر مبلغين بهائي وجود آن حضرت را انکار مي نمايند.نقد و بررسي
آموزه مهدويت اعتقادي سازنده، متكامل ، اميدبخش و ترسيم کننده آينده اي متکامل براي جهان و بشريت است ؛ كه از پشتوانه قويترين برهانهاي نقلي و عقلي استوار مي باشد . پيامبر گرامي اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع) ضمن بيان ويژگيهاي آن در احاديث متواتر ، امّت را به انتظاري سازنده براي ظهور منجي دادگستر ترغيب نموده اند . هر چند در طول تاريخ همواره برخي از افراد بيمار دل ، جاهل و جاه طلب با طرح ادّعاهاي واهي در صدد سوء استفاده از اين آموزه الهي برآمده و با ايجاد انحراف و اختلاف در بخش هائي از جامعه اسلامي زمينه هاي عقب ماندگي ، نفوذ و تحقق اهداف شوم استعمارگران را فراهم آورده اند . و اين در حالي است که چنين ادعاهائي آنقدر سست و بي بنياد است که نه تنها با ويژگي ها و نشانه هائي که در کتب آسماني و و متون اصيل اسلامي پيرامون مهدويت وجود دارد ، سازگار نيست بلکه در تناقض کامل با اعترافات محمد علي باب مي باشد :اقرار و اعتراف باب و بهاء ؛ مبلغين بهائي در حالي وجود حضرت مهدي (عج) را انکار مي نمايند که علي محمد درباره وجود امام دوازدهم شيعيان و ساير خصوصيات آن حضرت بارها اقرار واعتراف نموده و منکرين وجود آن حضرت را کافر مي داند. به عنوان نمونه در کتاب صحيفه عدليه صريحاً نام امام زمان (عج) را ذکر مي کند : « الحجة القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان »[155] و در صفحه 42 آن مي نويسد: « و شهادت مي دهم که قائم آل محمد امام بر حق من است » ودر تفسير سوره کوثر صفحه 88 راجع به غيبت حضرت مطلبي را آورده که خلاصه و ترجمه آن چنين است : « فَلا شَکَّ في وُجودِ الإمامِ الغائِبِ القائِمِ المَستور سَلامُ الله عَلَيهِ ... » يعني؛ « پس شکي در وجود امام غايب نيست محققاً وجود او هم چون آفتاب در وسط ظهر ظاهر و هويدا است ... » و ادامه مي دهد که « هرکس در باره او شک نمايد ، در قدرت خدا شک نموده که به تحقيق کافر شک زده اي است » همچنين در کتاب بيان فارسي و کليه آثارش سخن از « من يظهره الله » دارد که به عقيده باب منظور از من يظهرالله ، «محمد بن الحسن العسکري » است . چنانکه مي گويد : « من يظهره الله اسمش محمد است . » [156] و « محل ظهور او مسجد الحرام است » [157] ميرزا حسينعلي ( بهاء ) بعد از مرگ باب ابتدا ادعاي مهدويت و من يظهراللهي مي کند و امروزه نيز بهائيان معتقدند او من يظهرالله است . اينک بايد از عبدالبهاء و بهائيان پرسيد : اگر امام زمان موهوم است چرا سيد باب و ميرزا حسينعلي اسم و خصوصيات آن را در كتاب هاي خود ذكر مي كنند و ادعاي مهدويت مي نمايند و آغاز كار خود را مهدي معرفي كردنِ خود قرار دادند . ؟!!نشانه هاي مهدي(عج) ؛ ويژگي هاي مهدي موعود در منابع اصيل اسلامي به نحوي دقيق و روشن و با ذکر جزئيات آن تبيين شده كه راه هر گونه ادعاي نادرست را مي بندد ؛ مطابق روايات متواتر اسلامي حضرت مهدي(عج) پسر امام حسن عسکري(ع) و مادرش کنيز است . رسول گرامي اسلام ( ص) فرمود : « نهمين فرزند از نسل حسين همنام من است لقبش مهدي است ، آمدن او را به جهانيان مژده مي دهم .».[158] آن امام معصوم ، عابدترين، عادل ترين، عالمترين، راستگوترين مردم است. و خّلقاً و خُلقاً شبيهترين مردم به رسول خدا (ص) است . ابتدا از مكه قيام مي كند و انقلابي جهاني را سازمان دهي ميكند. تعداد سران سپاه او 313 نفر است تمام اشرار و پليدان را از بين برده و خداپرستي و درستكاري را در زمين رواج ميدهد، مهر ومحبت و عدالت را در جهان مي گستراند وبر عرصه گيتي حکومت خواهد کرد . مردم در عصر آن مصلح الهي ، حكومت آسماني را تجربه ميكنند كه همه پيامبران و امامان پيشين، آرزوي آن را داشتهاند. در اين عصر است كه عيسي مسيح (ع) از آسمان بر زمين آمده و مهدي (عج) را ياري ميرساند . و سرانجام حضرت مهدي (عج) بعد از سال ها حكومت الهي، بدست شقي ترين مردم به شهادت ميرسد .فقدان علائم
نيم نگاهي بر نسب خانواده ، خصوصيات اخلاقي و رفتاري علي محمد باب و ادعاهاي متناقض وي و ساير اقداماتي که در طول زندگي خويش انجام داد ، همگي مبين اين حقيقت است که روايات مهدويت نه تنها بر علي محمد باب صدق نمي کند ؛ بلکه از ابعاد متعدد ادعاهاي بابيت و بهائيت را تکذيب مي کند . و حتي « من يظهره الله » بنا به گفته خود علي محمد باب ، نمي تواند ميرزا حسينعلي نوري باشد ؛ زيرا نام او مي باست محمد باشد که حسينعلي است ، لقب او مي بايست قائم باشد که بهاء الله است ، و محل ظهور او مي بايست مکه باشد که بغداد است .[159] واقعيت آن است که بهائيت در رابطه با روايات مهدويت - که مورد قبول واستناد شان هست- زمين گير شده اند ؛ زيرا اگر اين روايات را نفي کنند اساس بابيت لطمه مي خورد در حاليکه آنان باب را همان حضرت مهدي و پيامبر اسلام را مبشر آمدن علي محمد باب مي دانند و خود باب بارها به اين روايات استناد کرده ؛ واگر اين روايات را بپذيرند علي محمد باب و بهاء الله هرگز نمي تواند مصداق اين روايات قرار گيرند و روايات مهدويت بيگانه از علي محمد باب و ادعاهاي بهائيت است . [160]چهارم . عقل ستيزي و علم گريزي
بهائيت خود را ديني فوق العاده مترقي و جهاني دانسته و ادعا دارد يکي از آورده هاي جديد آن تطابق دين با علم و عقل است . از ديدگاه عباس افندي (عبدالبهاء) : « اگر مسائل دينيه مخالف عقل و علم باشد ”وهم“ است زيرا مقابل علم، جهل است . تعصبات مانع بزرگي است براي ايجاد صلح و سلام و وحدت و يگانگي و تا اين مانع يعني تعصبات موجود است هرگز بشر روي خوشبختي نخواهد ديد. »[161] او مي كوشيد تا همه تعاليم مترقي را به پدرش بهاءالله نسبت دهد. به گونه اي كه در مواضع گوناگون اعلام داشته كه چنين تعاليمي قبل از بهاءالله در جوامع بشري مطرح نبوده اند.[162] و اين همه از ابداعات ديانت بهائي است كه از طريق وحي به پدرش (بهاءالله) نازل گشته است.![163]نقد و بررسي
مروري کوتاه بر کتب و منابع ديني بهائيت مبين اين حقيقت است که تعاليم به ظاهر مترقي و جديد عبدالبهاء چيزي جز گردآوري و التقاط تعاليم مذهبي « شرق » با انديشه هاي عقلاني و مدرن « غرب » نيست . عباس افندي (عبدالبهاء) در طول سفر سه ساله خود به اروپا و امريكا تعاليم باب و بهاء را متناسب با انديشه هاي رايج قرن نوزدهم در غرب نظير روشنگري، مدرنيسم و اومانيسم ، تحت عنوان تعاليم و اصول دوازده گانه بهائيت[164] به وجود آورد. بسياري از گفتارها و نوشتارهاي وي در کتاب « اقدس » نتيجه مطالعات، تجربيات و برداشت ها و اقتباس عبدالبهاء از تعاليم ، آثار مذاهب و اديان ديگر و نيز ناشي از مطالعه و آشنايي او با آثار و انديشه هاي غربي است .[165]رابطه عقل و وحي ؛ افزون بر اين ، ادعاي عبدالبهاء در نوآوري در تطابق دين با علم و عقل ، مغاير با آموزه هاي اصيل وحياني اديان الهي است ؛ زيرا احکام ديني همه پيامبران الهي چون از جانب خداوند حکيم است هيچ گاه با علم و عقل فطري مخالفت ندارد . در اديان توحيدي عقل به عنوان منبعي مهم در تبيين عقايد و احکام از جايگاه ممتازي برخوردار است . در طول تاريخ هر پيامبري كه از طرف خدا مبعوث گرديده علاوه بر درستي معجزات، پيامهايي مطابق با موازين عقلي، علمي و فطري از ناحيه خدا براي بشر آورده و آنها را براي مردم ابلاغ نموده است. در قرآن کريم نيز توجه به عقل ، تفکر و علم مورد اهتمام جدي است ؛ « كَذَلِكَ يبَينُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ؛ بدينسان خداوند آياتش را بر شما روشن ميگرداند، تا انديشه كنيد.»[166] و « أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ؛ آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايي داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند، يا گوشهاي شنوايي كه با آن (نداي حق را) بشنوند؟! چرا كه چشمهاي ظاهر نابينا نميشود، بلكه دلهايي كه در سينههاست كور ميشود.»[167].
علاوه بر اقامه براهين متعدد عقلي ، خداوند ادلهاي را كه به انبياء گذشته آموخته - و آن بزرگواران در مقام احتجاج با ملحدان اقامه نمودهاند - در قرآن براي امت اسلامي بازگو فرموده است.[168] روايات بسيار زيادي نيز از سوي معصومين (ع) در زمينه برهان عقلي ، شأن و جايگاه عقل وجود دارد ؛ نظير اينکه : «اِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَين، حُجَّهٌ ظَاهِرَهٌ وَ حُجَّهٌ بَاطِنَهٌ فَأَمَّا الظَّاهِرَهٌ فَالرُّسُل وَ الاَنبِياء وَ الاَئِمِه وَ اَمَّا البَاطِنَه فَالعُقُول».[169] اصولاً در تعاليم توحيدي از آنجا که عقل و وحي هر دو از منبع واحد سرچشمه گرفته اند ، بين حکم عقل و فرمان شرع نوعي همسويي و ملازمه برقرار است، که از آن به قاعده ملازمه تعبير مي شود ؛«کلما حکم به العقل، حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع، حکم به العقل» يعني ؛ « هر آنچه را که دين به آن حکم دهد، عقل نيز فرمان مي دهد وهر آنچه را که دين تجويز کند عقل نيز آن را تصويب و تاييد مي کند.». همچنين در آموزه هاي اسلامي جايگاه والايي در باره علم ، علم آموزي ، و تلاش براي توسعه و آباداني وجود دارد . چنانکه قرآن کريم مي فرمايد : « قُلْ هَلْ يسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ ... »[170] يعني « بگو آيا كساني كه ميدانند و كساني كه نميدانند يكسانند تنها خردمندانند كه پند پذيرند .» و پيامبر گرامي اسلام (ص) فرمودند : « طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَي كُلِّ مُسْلِم» ؛ « طلب علم بر هر مسلماني واجب است. »[171]
بر اين اساس ادعاي نوآوري بهائيان در زمينه توجه به عقل و علم پذيرفتني نيست و اين در حالي است که اساساً بسياري از تعاليم و احکام بهائيت در تضاد کامل با معيارهاي عقلي، علمي و فطري است که خود دليلي آشکار بر بطلان اين دين بشري مي باشد . براي نمونه در ادامه به تعدادي از اين قبيل احکام - که مبلغين بهائي سعي در کتمان آنها دارند - اشاره مي شود .عقلانيت بهائي ؛ باب و بهاء ادعا مي کردند تعاليمي عقلاني ، مترقي و مطابق با درک و فهم بشر امروزي و نيازهاي عصر مدرن نازل نموده اند ؛ و اين در حالي است که بسياري از عقايد و آموزه هاي آن در تضاد کامل با اصول عقلي و منطقي مي باشد ؛ به عنوان نمونه، هنگامي که بهاء ميگويد : « لااله الا اناالمسجون الفريد ؛[172] نيست خدايي جز من زنداني يکتا » همچنين « بگو در هيكل من جز هيكل خدا ديده نمي شود و نه در زيبايي من جزء زيبايي او، و نه در هستي من جز هستي او، و نه در ذات من جز ذات او و نه در حركت من جز حركت او و نه در سكون من جز سكون او و نه در قلم من جز قلم چيره و ستوده او ديده نمي شود. »[173]، ميرزا آقاخان كرماني و احمد روحي - از پيروان مكتب باب (شاخه ازلي)- اين ادعاي غريب ميرزا حسينعلي بهاء را آن قدر دور از عقل ميشمارند كه معتقدند جز افراد بيخرد ، كسي اينگونه ادعاها را از مدّعيان آن نميپذيرد. لذا در هشت بهشت نوشتهاند: « ميرزاي مزبور، مردم را آن قدر... [كلمهاي توهينآميز به معناي مطيع چشم و گوش بسته] ديده كه به الوهيت هم قناعت نكرده، خود را خدا آفرين، بلكه بندهاي از بندگان خود را، خدا آفرين ميداند...خلاصه، غريبتر از اين خدا، آن احمقاني هستند كه اين مزخرفات بيمعني را شنيده و تن در دادهاند. »[174] علي محمد باب نيز علاوه بر ادعاهاي متناقض ، احکامش نيز نمايانگر ميزان ترقي و عقلانيت آن مي باشد ؛ تنها به يک نمونه بسنده مي نمائيم : « لا تَرکَبَنَّ البَقر... سوار گاو نشويد ، شير الاغ نخوريد ، سوار حيواني نشويد مگر با دهنه و رکاب و بر آن چيزي بار نکنيد ، تخم مرغ را قبل از پختن به جايي نزنيد که مي شکند و ضايع مي شود. ما تخم مرغ را روزي نقطه اولي قرار داديم ، شايد شما شکر کنيد.»!!![175] طبيعتاً هر شنوندهاي که اندک بهرهاي از عقل داشته باشد ، در پذيرش محتواي اين قبيل تعاليم مترقي !!! درميماند.علم و بهائيت ؛ تعاليم مترقي باب و بهاء در تعارض با علم و دانش است . به عنوان نمونه :
1. باب استعمال دارو را مطلقاً حرام اعلام كرده است : « برشما باد که دوا و مسکرات و نوع آنها را نه مالک شويد و نه بفروشيد و نه بخريد و نه استعمال کنيد .»[176] با اين حساب بايد کليه فعاليت هاي پزشکي و بهداشتي و دارو سازي به حال تعطيل در آورد .
2 . باب هيچ گونه مجوزي براي تدريس کتابي غير از بيان را نمي دهد : « لايجوز التدريس في کتب غير البيان»[177] نتيجه اينکه تمام تحقيقات علمي بايد تعطيل شود .
3 .به دستور باب تمام كتاب هاي عالم را به غير از كتب باب و آنچه در قلمرو بيان نگارش يافته ، بايد نابود شود : « في حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشات اوتنشي في ذلک الامر. »[178]
سران بهائي براي رهائي از اين افتضاحات از يکسو ادعا مي کنند که کتاب بيان نسخ شده است و اين در حالي است که ميرزا حسينعلي بهاء در آثار خود چندين بار نسخ بيان را مردود دانسته و گويندگان آن را مورد لعنت قرار مي دهد ؛ که از جمله در اقتدارات مي نويسد : «نسبت داده اند که احکام بيان نسخ نموده الا لَعنَهُ عَلَي القَومِ الظّالّمين»[179] و از سوي ديگر ضمن جلوگيري از دسترسي بهائيان به کتاب بيان ، به کتاب اقدس تکيه مي نمايند که البته آن هم دست کمي از کتاب بيان و احکام باب ندارد . نظير اينکه ؛ « اگر کسي خانه اي را بسوزاند او را بسوزانيد .»[180] همچنين كتاب اقدس شمار ماه هاي سال را 19 ماه و هر ماه را 19 روز مي داند.[181] که اين موضوع فاقد هرگونه مبناي علمي ، عقلي و ديني بوده و داراي اشکالات اساسي است.[182]
افزون بر اين ، بهاء سخناني در علوم طبيعي هم دارد كه با بديهيات علمي متضاد است ؛ او در كتاب ايقان مي نويسد ؛ « نحاس يعني مِس، اگر از خطر يبوست در امان ماند پس از گذشت هفتاد سال خود به خود به ذهب يعني طلا تبديل مي گردد.»[183] شيمي دانان اين مسئله را بررسي مي كنند كه مس (cu) با جرم اتمي 7/ 63 و طلا (Au) با جرم اتمي 197 بوجود آمده است و فاصله زيادي كه اين دو ماده از هم دارند هرگز مادة مس در معدن طبيعي خود تبديل به طلا نخواهد شد. همچنين بهاء در علم تاريخ هم اشتباهات فراواني دارد به عنوان مثال ؛ فيثاغورث فيلسوف نامدار يوناني است و بهاء او را هم عصر و شاگرد حضرت سليمان (ع) ياد مي كند: « فيثاغورث در زمان سليمان بن داوود بوده و حكمت را از معدن نبوت گرفته است .» اين در حالي است كه حضرت سليمان قريب به چهار صد سال قبل از فيثاغورث بوده و محققان تاريخ هم اين مطلب را پذيرفته اند.[184]تعصب و خرافات ؛ يکي ديگر از ويژگي هاي آشکار بهائيت تعصب شديد و آميختگي تعاليم آن با خرافات است ؛ صبحي که به عنوان منشي مخصوص عبدالبهاء از نزديک شاهد عقايد و رفتار بزرگان بهائي بوده[185] تعصب کور بهائيان را به خوبي در جاي جاي خاطراتش نشان داده است ؛ « مقداري از خاک عکا را به عنوان تربت در کيسه کوچک ريختن و به آنها دادن و شمع نيم سوخته روضه بهاء را براي شفاي امراض به آنها بخشيدن و تار موي عبدالبهاء را در کاغذ پيچيدن و به آنان سپردن چه معني دارد؟ عجبا! ما خود عاملين اين اعمال را خرافي و اهل وهم ميدانيم و در دل به آنان ميخنديم حال عين آن را خود مجري ميداريم ... وانگهي اين همه دعوت به تعقل و تفکر که در قرآن است در هيچ کتابي نيست به عکس آن چه که در اقدس است چنان که ميگويد «اگر صاحب امر به آسمان زمين گويد و به زمين آسمان، کس را حق و چرا نيست» در صورتي که اين قضيه مخالف عقل است. و اگر تحري حقيقت و ازاله تعصب ديني و مذهبي و معاشرت به عموم اهل اديان به روح و ريحان را هم بگوييد خواهم گفت اين عقيده تمام فلاسفه و اهل تحقيق است و تازه اهل بهاء عامل به اين تعاليم نيستند چه از روي انصاف و تحقيق بهائيان متعصب ترين اقوام و مذاهب اند. »[186]صلح عمومي ؛ يكي از اصول عقايد بهائيان كه داراي ظاهري مترقي است، مسأله صلح عمومي است . و بهائيت ادعاي انحصار برقراري صلح جهاني فقط از طريق اصول ديانت بهائي را دارد . از منظر پژوهشگران ، اين ادعا از حد كليگويي فراتر نرفته و ( بهرغم ظاهر مترقي و فريبنده آن ) فاقد عمق و ارزش لازم است. از ديدگاه دكتر محمد علي خُنجي ؛ « در مورد اقتباس عقايدي كه داراي جنبههاي مترقي است ، بهائيان فقط به ظواهر امر توجه نمودهاند و از لحاظ علمي و منطقي هيچ گونه ارزشي براي معتقدات آنها نميتوان قائل شد، مثلاً در خصوص همين مسأله صلح عمومي، صفحات متعددي را از مزاياي صلح، سياه نموده، پي در پي ميگويند: ”ما طالب صلح كل هستيم“ و با تفاخر بسيار تكرار ميكنند كه: ”صلح عمومي از جمله تعاليم مباركه است كه آثارش ظاهر شده.“[187] درصورتيكه اگر به نوشتههاي آنها رجوع كنيم هيچ نوع راه علمي و صحيحي براي برقراري صلح نشان نميدهند و هرگز متعرض اين نكته نميشوند كه: اصولاً چرا اختلافاتي ميان دول موجود است؟ و چه ميشود كه هر چند سال يك بار ”اين خاك سياه، به خون بشر رنگين شده، بشر مانند گرگان درّنده يكديگر را پاره پاره كرده و با اينكه حالا عصر مدنيت است، عصر ترقيات مادّيه است، عقول ترقي كرده است، با وجود اين هر روز خونريزي است»؟[188] نكته ديگر اينکه بر خلاف ادعاي عبدالبهاء صلح عمومي از ”تأسيسات“ بهاءاللَّه نيست، بلكه از قديم مورد توجه بوده و درباره آن كتابها نوشته شده است. [189] و جالب تر اينکه عبدالبهاء، در ارائه سازوکار تحقق صلح عمومي تنها ملوك را قدرت اجتماعي دانسته و براي ملتها كه تنها حامي حقيقي صلحاند، ارزشي قائل نشده است و بدين سبب از اصول دموکراسي دوري گزيده است .[190] ضمن اينكه ادعاي انحصار برقراري صلح جهاني فقط از طريق اصول ديانت بهائي را مي توان از روي تاريخچه سرا پا خشونت ، قتل و غارت شهرها و روستاهاي ايران توسط رهبران و پيروان اين فرقه ، تفرقه افکني در ميان ملت ها به نفع استعمارگران و حتي اختلافات داخلي ميان سران بهائيت و جنگ هاي خانوادگي آنان بر سر قدرت ، محك زد. به عنوان نمونه در کتاب بيان فارسي آمده :«واجب است بر هر مسلماني كه در دين بيان به سلطنت مي رسد اينكه احدي را در زمين خودش باقي نگذارد از غير مؤمن به دين بيان و همچنين اين حكم [يعني كشتن تمام افراد] بر تمام افراد مؤمنين به دين بيان واجب است».[191] و ميرزا حسينعلي در کتاب ادعيه محبوب مي نويسد : « شعله آتش باشيد براي مخالفين و دشمنانم و آب رحمت باشيد براي دوستانم .»[192]پنجم .کتاب شناسي نقد بهائيت
از ابتداي پيدايش فرقه هاي انحرافي بابيت و بهائيت و طرح ادّعاهاي بياساس توسط سران آن ، علما و انديشمندان مسلمان براي جلوگيري از گمراهي مردم و تحقق توطئه هاي استعمار، با قلم و بيان خويش به روشنگري ، نقد عالمانه عقايد و افشاي ماهيت اين فرقه پرداختند . از آنجا که ذکر همه اين كتابها، ميسر نيست ، براي آن دسته از خوانندگاني كه بخواهند اطّلاعات بيشتري در اين زمينه داشته باشند ، تعدادي از اين آثار معرفي مي گردد . اميد است كه مفيد واقع شود :
الف . محمدمهديخان زعيمالدوله تبريزي، مفتاح بابالابواب يا تاريخ باب و بهاء، به ترجمه و کوشش حسن فريد گلپايگاني و عباسقلي چـرنـدابـي تـبريزي، تهران : کتابخانه شمس، 1340.
ب . ابوتراب هدايي، بهائيت دين نيست، تهران: فراهاني، بيتا .
پ . بهرام ياري، کتاب هوشياري در رد بابيه و بهائيه، بيجا، بينا، 1363.
ت . عبدالرزاق الحسني، البابيون و البهائيون في حاضر و ماضيهم : دراسه دقيقه في الکشفه و الشيخيه و في کيفيه ظهور البابيه فالبهائيه، صيدا : بطعه العرفان، 1381 هـ ق .
ث . ضياءالدين روحاني، فريبخوردگان: مزدوران استعمار در لباس مذهب، با مقدمه آيتالله ناصر مکارم شيرازي، تهران : فراهاني، بيتا.
ج . علي اميرپور، خاتميت: پاسخ به ساختههاي بهائيت، تهران : مرجان ، 1338 .
ح . احمد سروش، مدعيان مهدويت از صدر اسلام تا عصر حاضر، حاوي تاريخچه پيدايش باب و بهاء، بيجا، افشين، بيتا .
خ . يوسف فضايي، تحقيق در تاريخ و عقايد شيخيگري، بابيگري، بهائيگري... و کسرويگرايي، تهران : عطايي، 1363 .
د . محمدباقر نجفي، بهائيان، تهران : طهوري ، 1357 .
ر . عبدالحسين آيتي، کشفالحيل، تهران : بيجا، 1326 .
ز . حسن کيايي، بهايي از کجا و چگونه پيدا شده؟ تهران : چاپخانه تهران، 1349.
س . ايراد در پيرامون مسلك باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهينپور (حاج رحيم) تهران : مطبوعات وطن ما، 1375.
ش . اسماعيل رايين، انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي رباني، تهران : موسسه تحقيق رايين، 1357 .
ص . مرتضي احمد. آ، دانستنيهايي درباره تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي، تهران : دارالکتب اسلاميه، 1346.
ض . نورالدين چهاردهي، چگونه بهائيت پديد آمد؟ تهران : فتحي، 1366.
ط . يحيي نوري، خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحليلي بابيگري، بهائيگري، قاديانيگري، تهران : بنياد علمي و اسـلامـي مـدرسـهالـشـهـداء، 1360 .
ظ . عبدالحسين آيتي، تکميل کتاب کشف الحيل و بيانالحقايق، تهران : حافظ، بيتا .
ع . الايات البينات، (شخصيت و انديشههاي كاشف الغطاء) آيتاللَّه العظمي جعفر كاشف الغطاء ، احمد بهشتي ، نشر انديشههاي اسلامي .
غ . تاريخ جامع بهائيت ، بهرام افراسيابي ، تهران : نشر سخن ، 1371.
ف . آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى ، رضا برنجكار ، قم : طه ، 1379 .
ق . سعيد زاهد زاهداني و محمدعلي اسلامي، بهائيت در ايران، تهران : مـرکـز اسـنـاد انـقـلاب اسـلامـي،1380 .
ک . نصحيت به فريبخوردگان باب و بهاء، علي العلاّمه الفاني الاصفهاني، اصفهان : دارالتبليغ، 1373 ه ، 211 ص.
گ . ح. نيکو، فلسفه نيکو، بيجا،کتابخانه تمدن، 1310 .
ل . محمد محمدي اشتهاردي، ارمغان استعمار، انتشارات نسل جوان.
م . فضل الله مهتدي ، خاطرات صبحي ، تهران : مطبعه دانش ، 1312 .
ن . فضل الله مهتدي ، پيام پدر ، تهران : مطبعه دانش ، 1335 .
و . خاطرات يک نجاتيافته از بهائيت ، مهناز رئوفي ، تـهـران : دفـتـر پـژوهشهاي موسسه کيهان، 1385 .
لازم به ذکر است در سال هاي اخير ويژه نامه هاي متعددي نيز در اين زمينه تهيه شده است ، نظير :
1. بهائيت آنگونه که هست ، ويژه نامه ايام 29 ، ضميمه روزنامه جام جم، 6 شهريور 1386 . به نشاني :
http://www.ayam29.com/2 . ويژه نامه بهائيت ، فصلنامه مطالعات تاريخي ، شماره ۱۷ ،تابستان 1386 . به نشاني :
http://www.ir-psri.com/3 . ويژه نامه بهائيت ، ماهنامه زمانه ، ش 61 ، 1387 . به نشاني :
http://www.zamaneh.info/[1] - تاريخ جامع بهائيت ، بهرام افراسيابي ، تهران : نشر سخن ، 1371 ، ص 51 .
[2] - در بخش مربوط به نقد عقايد بهائيت ، به بررسي اين ادعاها و مستندات آنها پرداخته مي شود . به عنوان نمونه علي محمد باب در وصيتنامه خود به يحيي (صبح ازل) چنين مي نويسد (ترجمه ): « اين نامهاي از طرف خداي مهيمن و قيوم به سوي خداي مهيمن و قيوم است، ... » ر. ك: نقطة الكاف، تأليف ميرزا جاني كاشاني، ضميمه كتاب، به همّت ادوارد براون.
[3] - در بخش مربوط به نقد عقايد بهائيت نمونه اي از اين مناظرات ارائه گرديده است .
[4] - متن توبه نامه باب در بخش مربوط به نقد عقايد بهائيت ارائه گرديده است .
[5] - نکته اي که خوانندگان گرامي در زمينه عقايد و احکام بهائيت لازم است توجه داشته باشند اين است که مقامات بهائي به دليل وجود مشکلات متعددي که در بسياري از اين آموزه ها وجود دارد ، همواره اقدام به کتمان ، تحريف يا توجيه آن براي پيروان خويش نموده اند . و حال آنکه - همانگونه در ادامه و بخش نقد عقايد بهائيت ملاحظه مي نمائيد - کاملاً مستند و غير قابل انکار مي باشد .
[6] - تاريخ جامع بهائيت، ص 271 و 298 و 323 و 563. رك: فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، قم : امير، 1377 شمسي، ص 341. ؛ شلبي، احمد، مقارنة الاديان اليهوديه، قاهره، مكتبة النهضة المصريه، سوم، 1973 ميلادي، ص 336 . لازم به ذکر است « الواح » كه در نزد بابيان و بهائيان بسيار « مقدس » ! و حكم وحي ! را دارد ، همان مجموعه « اصول » و « احكام » نوشته شده در دو كتاب مقدس ! بهائيان است . كتاب اول « بيان » نام دارد كه توسط سيدعلي محمدباب تنظيم شده است ، و كتاب دوم را «كتاب اقدس » مي گويند كه به وسيله ميرزا حسينعلي (بهاالله ) رهبر بهائيت تنظيم و آماده شده است .
[7] - دليل آن اين است که بهائيان از حقايق اعتقادات خود آگاه نگردندبه همين دليل بيت العدل مانع چاپ وانشار کتب باب مي گردد.
[8] - بيان ، علي محمد باب ، واحد اول ، باب 15 ؛ واحد دوم ، باب اول ؛ واحد سوم ، باب 14؛ همچنين ر.ک : شخصيت و انديشههاي كاشف الغطاء كتاب «الايات البينات» به كوشش احمد بهشتي، كانون نشر انديشه اسلامي ، ص 109 .
[9] - کتاب اقدس ، ميرزا حسينعلي نوري ، ص 1 ؛ مجموعه الواح ، ميرزا حسينعلي نوري ، قاهره : مطبعه سعادت ، 1338 ، ص 36 ؛ مفتاح باب الابواب ، محمد مهدي خان زغيم الدوله تبريزي، ترجمة حسن فريد گلپايگاني، تهران:كتابخانة شمس، 1349.
[10] - كتاب اقدس ، ميرزا حسينعلي نوري، ص 77 ؛ كتاب مبين، ميرزا حسينعلي نوري ، چاپ 1308 قمري، ص 286 ؛ جامعه جعفريه ، خندق آبادي، كتابفروشي و چاپخانه پامنار، 1335 ه ، ص 28 و 36 .
[11] - بيان فارسي ، علي محمد باب ، ص 163 و باب نوزدهم ، واحد 2 .
[12] - بيان ، واحد ششم ، باب سيزدهم ؛ واحد دوم ، باب اول ، دوم و چهارم و يازدهم ، سيزدهم ، شانزدهم .
[13] - در صفحات آينده نقد و بررسي اصول اعتقادي و ادعاهاي فرقه بهائيت ارائه مي گردد .
[14] - اين کتاب ، متممي نيز دارد که به رسالة سؤال و جواب معروف است .
[15] - ادعيه محبوب ، ميرزا حسينعلي نوري ، ص 46 ؛ لازم به ذکر است از نماز ديگري که 9 رکعت است نيز در منابع بهائيت نام برده مي شود که بنا به اعاي بهائيان ، به دليل اختلافات ناشي از جانشيني بهاء، اين نماز نه ركعتي بهائيت به همراه احكام متمم كتاب اقدس تا کنون مفقود مي باشد . عبدالحميد اشراق خاوري ، گنجينة حدود و احكام ، ص 31 .
[16] - ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ ﺣﺪود و اﺣﮑﺎم ، ﮔﺮد آوري ﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﯿﺪ اﺷﺮاق ﺧﺎوري، تهران : موسسه لجنه ملي نشر آثار ، 1327 ، ص 45 – 11.
[17] - همان .
[18] - رياض قديمي، گلزار تعاليم بهائي، به نقل از رساله سؤال و جواب ، ص 147 .
[19] - اقدس ، ميرزا حسينعلي ، ص 38 .
[20] - اقدس ، ميرزا حسينعلي ، ص 74 ؛ لازم به ذکر است در رساله سوال و جواب ، نيز بهاء در پاسخ به سوالي درباره حرمت ازدواج با اقارب چنين مي گويد : « اين امور به امناي بيت العدل راجع است .» (حسينعلي نوري ، رسالة سؤال و جواب ، سوال 50 ) و در پيام 15 ژانويه 1981بيت العدل چنين آمده است : « شما راجع به محدوديت هاي حاکم بر ازدواج با اقارب ، سواي موردي که ازدواج با زن پدر را ممنوع مي سازد ، سوال کرده ايد بيت العدل همچنين خواسته اند به اطلاع شما برسانيم که آن معهد اعلي !، هنوز موقعيت را براي صدور قوانين تکميلي راجع به ازدواج با اقارب ، مقتضي نمي داند بنابر اين در حال حاضر تصميم گيري در اين مورد بعهده خود نفوس مومنه محول شده .» (به نقل از کتاب انوار هدايت صفحه 487 حکم 1289 در موضوع ازدواج بين فاميلي.) که در حقيقت محول کردن آن به جامعه بهائي خود به منزله تأييد چنين موضوعي است که با اصول انساني در تعارض است .
[21] - همان ، ص 31 .
[22] - همان ، ص 94 .
[23] - همان ، ص 5 .
[24] - همان ، ص 73 .
[25] - بيان ، باب 18 ؛ مجموعه الواح ، 78 .
[26] - گنجينه احکام ، حسينعلي ميرزا ؛ عبدالبهاء، رساله السياسيه ؛ نظر اجمالي در ديانت بهائي، صص50- 49 ؛ جهت آگاهي بيشتر با احکام و عقايد بهائيت رك: فرق و مذاهب كلامي، پيشين ، ص 343 ؛ بهائيت درايران ، پيشين ، صص 110 -114 .
[27] - بهائيت ، مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام -4 ، روزنامه جمهوري اسلامي 26/11/1382 ، صفحه عقيدتي .
[28] - چهل سال تاريخ ايران در دورهِ پادشاهي ناصرالدين شاه (المآثر و الاثار)، به کوشش ايرج افشار، 2/629 ؛ بهائيت در ايران ، پيشين ، صص 104 -105 ؛ کتاب بهائيان پيشين ، صص 214-216 .
[29] - ميرزا حسينعلي در قصيده «ورقائيه» چنين مي سرايد :
من ذرتي شمس المحيط تكوّرت *** و عن فطرتي بحر الوجود تسبّحت
كلّ الغنامن اهل الوري ظهر *** عندي كغنة نمل او كرنة نخلة
كلّ العقول من جذب سري تولّهت *** كلّ النفوس عن فنّ روحي تحيت
كلّ الألوه من رشح أمري تألّهت *** و كل الربوب عن طفح حكمي تربت (مكاتيب، ج2، ص254)
[30] - مجموعه الواح , ميرزا حسينعلي نوري , قاهره : مطبعه سعادت ؛ 1338 ق ،صص403-400 .
[31] - شعار وحدت عالم انساني در بهائيت برگرفته از آموزه هاي اصيل اسلامي است ؛ قرآن مجيد ميان نژادهاي مختلف انساني ( اعم از سياه وسفيد و...) تفاوتي قائل نمي شود و تنها معيار برتري را پرهيزکاري وتقواي الهي مي داند : « يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ؛ اي مردم ما شما را از مرد و زني آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست . » ( سوره حجرات ، آيه 13 )
[32] - بديع ، ميرزا حسينعلي نوري ، تهران : مطبعه آزادگان ، ص 140 .
[33] - خطابات بزرگ ، ص 119 .
[34] - بديع ، پيشين ، ص 213 .
[35] - ر.ک : خاطرات صبحي . او که ساليان طولاني منشي مخصوص عبدالبهاء و از مبلغان بهائي بوده موارد متعددي را در کتاب خاطرات خويش بيان مي کند .
[36] - مائده آسماني ، ميرزا حسينعلي نوري ، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري ، جزء يکم ، ص 40 . ؛ ر.ک : بهائيت در ايران ، پيشين ، ص 196 .
[37] - مکاتيب ، عبدالبهاء جلد دوم ، ص 182 .
[38] - به عنوان نمونه حسين فلاح يکي از نجاتيافته گان از فرقه بهائيت در اين زمينه مي گويد : « من با يکي از بهائيان همدان که حدود 70 سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت کردم. گفتم شما تاکنون خودت هم پي بردهاي که بهائيت اعتقادي نيست که قبول داشته باشي، بطلان آن را ميداني پس چگونه تاکنون اقدامي نکردهاي؟ او دستش را روي قرآن گذاشت و گفت من خيلي وقت است که مسلمان شدهام در دل خود مسلمان هستم ولي جرات ابراز آن را ندارم. چون سني از من گذشته است و ميترسم در اين سن به امر تشکيلات بهائيت زن و بچهام مرا رها کرده و آواره شوم...به همين خاطر نميتوانم مسلماني خود را علنا اعلام کنم! » (خاطرات حسين فلاح؛ويژه نامه ايام 29 )
[39] - الواح وصايا ، عباس افندي ، مصر ، ص 13 .
[40] - همچنين براي آشنائي با ساير مواردي که بزرگان بهائيت براي راحتي خودشان محافظه كاري نموده و تبليغ را ممنوع مي كردند ر.ک : کتاب بهائيان ، سيدمحمد باقر نجفي ، قم : مشعر ، 1383 ؛ نکته قابل تأمل ديگر اينکه ورود به اسرائيل و حتي زيارت اماکن بهائي از سوي بهائيان ، بايستي با اجازه بيت العدل باشد و توقف بيش از 9 روز در ارض اقدس (به اصطلاح بهائيان) بدون اجازه بيت العدل با مجازات طرد روبرو خواهد شد. !
[41] - ر .ک : گنجينه حدود و احکام ، عبد الحميد اشراق خاوري ، تهران : موسسه ملي مطبوعات امري ، صص 167-171.
[42] - خاطرات صبحي ، پيشين .
[43] - مفاوضات ، عباس افندي ، لندن : انتشارات بريل ، 1908 ، ص 124 .
[44] - اقدس ، ميرزا حسينعلي ، ص 35 .
[45] - اقتدارات ، ميرزا حسينعلي » ، ص237 .
[46] - مکاتيب ، ج 2 ، ص 76 .
[47] - جهت آگاهي کامل از اين تناقضات و نقد و بررسي عقايد بهائيت ر . ک : بهائيان، پيشين .
[48] - همان .
[49] - آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي ، پيشين.
[50] - ر. ك: نقطة الكاف، تأليف ميرزا جاني كاشاني، ضميمه كتاب، به همّت ادوارد براون.
[51] - لوح هيکل الدين ، ص 5 .
[52] - كتاب اقدس ص 77 .
[53] - ميرزا حسينعلي نوري ، كتاب مبين، چاپ 1308 قمري، ص .286 .
[54] - جامعه جعفريه ، خندق آبادي، كتابفروشي و چاپخانه پامنار، 1335 هـ. ص 28 .
[55] - همان، ص 36 .
[56] - سوره انبياء ، آيه 29 .
[57] - سوره آل عمران ، آيه 79 .
[58] - ايشان در صفحه 5 لوح هيکل الدين تصريح مي کند «ان علي قبل نبيل ذات الله و کينونته ».
[59] - رحيق مختوم ، عبدالحميد اشراق خاوري ، موسسه ملي مطبوعات امري ، ج 1 ، ص356 .
[60] - ايشان در لوح سياح، از ميرزا علي مراغه اي مي خواهد که بدين ترتيب شهادت دهد : « فاشهد بأني ظهورالله في جبروت البقاء و بطونه في غيب العماء ... و كل خلقوا بأمري » (گنج شايگان، عبدالحميد اشراق خاوري ، موسسه ملي مطبوعات امري ، ص 80 .)
[61] - بيان ، واحد اول ، باب 15 ؛ واحد دوم ، باب اول ؛ واحد سوم ، باب 14؛ و نيز ر.ک : نصائح الهدي إلي مَنْ کان مسلمِ فصار بابيا، علاّمه شيخ محمّدجواد بلاغي، ص 16 . اين کتاب، به زبان فارسي، توسط سيد علي علامه فاني اصفهاني ترجمه شده و با نام« نصيحت به فريبخوردگان باب و بهاء» انتشار يافته است : چاپ اوّل، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم.
[62] - جالب است بدانيم حسينعلي ميرزا در پاسخ دانشمندان و ادباي عرب، که از عدم رعايت اصول زبان عربي توسط وي، ايرادهاي زيادي گرفته اند ، مي گويد : « يا معشر العلماء لا تفرقوا كتاب الله بما عندكم من القواعد والعلوم انه لقسطاس الحق بين الخلق قد يوزن ما عند الامم بهذا القسطاس الا عظم و انه بنفسه لوانتم تعلمون» (اقدس ، ص 28) يعني اينکه ؛ علما نبايد نوشته هاي اين كتاب را با قاعده هاي صرف و نحو بسنجند ؛ بلكه بايد قاعده هاي ادب عرب را با اين نوشته هاي من بسنجند!!!
[63] - جالب است بدانيم ؛ از ديدگاه بهائيت ، « بهاء الله يك معجزه است، زيرا بدون اينكه به مدرسه برود ! توانسته الواح مقدس فارسي و عربي را املاء نمايد.» و خود ميرزا حسينعلي نوري نيز تلاش مي نمايند تا خود را « اُمّي » و درس نخوانده معرفي نمايد . ( عباس افندي ، مقاله شخصي سياح ، تهران : موسسه ملي مطبوعات امري ، 119 بديع ، 116-117 .) و اين در حالي است که اسناد معتبري از جنبه هاي مختلف دعوي امي بودن ايشان را تكذيب مي نمايد. زيرا ميرزا حسنيعلي در سنين كودكي نزد پدر و بستگان ومعلمان خصوصي به فرا گرفتن علوم وفنون مقدماتي پرداخته وبدين سبب از رفتن به مدرسه بي نياز بود. (الكواكب الدريه في ما ثر البهائيه ، آيتي معروف به آواره، جلد يك ، ص 254.) و در ايام جواني چون هيچ اشتغالي نداشت ، همه اوقاتش صرف گردش وتفريح يا مطالعه و تقرير و يا حضور در مجالس عارفان و حكيمان و محافل شاعران و اديبان مي گشت و از اين راه معلوماتي پراكنده و فراوان آموخت. هم چنين خواهرش عزيه خانم نيز او را تحصيل كرده وغير امي مي دانسته است.( تنبيه النائمين ، عزيه خانم ، تهران : ازليان ، صفحات 4، 34 ، 44 .) جهت اگاهي بيشتر علاقه مندان مي توانند به مستندات کتاب « بهائيت در ايران ، دکتر سيد سعيد زاهد زاهداني ، تهران : مرکز اسناد انقلاب اسلامي ، 1380 ، ضميمه شماره دو ، صص 298-302 » مراجعه نمايند .
[64] - ر. ک : بهائيان، پيشين .
[65] - در اين باره ر.ک، از منابع بهائي: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ترجمهِ اشراق خاوري، لجنهِ ملي نشر آثار امري، تهران 1325- 13329 ، ص103 ؛ بديع، ص 138.
[66] - مجلهِ گوهر، سال 5 ، ش 7، مهر 1356، ص 501 به بعد، مقاله استاد محيط. درباره مذاکرات باب و علماي اصفهان، و نقد اظهارات منابع بهائي در اين زمينه، ر.ک، بهائيان، پيشين ، صص 176ـ183 ؛ گزارش جلوه، از زبان محيط طباطبايي، ويژه نامه ايام .
[67] - مناظره باب با نظام العلماء در مجلس وليعهد ناصرالدين ميرزا كه به توبه ظاهري باب انجاميد چنين است: «نظام العلما : ... شما ادعاي خود را در حضور علماي اسلام بيان نماييد تا تصديق و تكذيب آن محقق گردد. اگرچه من اهل علم نيستم و مقام ملازمت دارم و خالي از غرضم، تصديق من خالي از فايده نخواهد بود و مرا از شما سه سؤال است :
اولاً؛ آيا اين كتبي كه بر سنت و سياق قرآن و صحيفه و مناجات در اكناف و اطراف ايران منتشر شده از شما است يا نه؟ و آيا آنها را شما تأليف كردهايد و يا به شما بستهاند؟
باب : از خدا است.
نظامالعلما : من چندان سواد ندارم، اگر از شما است بگوييد آري و الاّ نه.
باب : از من است.
نظامالعلما : آيا معني كلام شما كه گفتيد از خدا است اين است كه زبان شما مثل شجره طور است؟
باب : روا باشد انا الحق از درختي *** چرا نبود روا از نيكبختي
نظام العلما : اين همه آوازها از شه بود؟
باب : رحمت به شما، همينطور است.
نظامالعلما : شما را باب ميگويند. چه كسي، كي و كجا بر شما اين اسم را گذاشته است؟ معني باب چيست؟ و آيا شما به اين اسم راضي هستيد يا نيستيد؟
باب : اين اسم را خدا به من داده است.
نظامالعلما : در كجا؟ در خانه كعبه، بيت المقدس يا بيتالمعمور؟
باب : هر كجا باشد اسم خدايي است.
نظامالعلما : البته در اين صورت راضي هم هستيد. معني باب چيست؟
باب : «انا مدينةالعلم و علي بابها»؛ (من شهر علمم و علي در آن است) فرموده محمدبن عبداللَّه(ص).
نظامالعلما : شما باب مدينه علم هستيد؟
باب : بلي.
نظام العلما : حمد خدا را كه من چهل سال است قدم ميزنم كه به خدمت يكي از ابواب برسم، مقدور نميشود. حال الحمدللَّه در ولايت خودم بر سر بالينم آمد. اگر چنين شد و معلوم گرديد شما بابيد، منصب كفشداري را به من دهيد.
باب : گويا شما حاج ملا محمود باشيد؟
نظام العلما : بلي.
باب : شأن شما اجل است. بايد منصب بزرگي به شما داد.
نظام العلما : من همين را ميخواهم، مرا كافي است.
وليعهد : ما هم اين مسند را به شما كه بابيد تسليم مينماييم.
نظامالعلما : به قول پيغمبر يا حكيم ديگر كه فرموده است : «العلم علمان علم الابدان و علم الاديان» در علم ابدان عرض ميكنم كه در معده چه كيفيتي حاصل ميشود كه شخص تخمه ميشود؟ بعضي به معالج رفع ميگردد و برخي منجر به سوء هضم ميشود يا به مراق منتهي ميگردد؟
باب : من علم طب نخواندهام.
وليعهد : در صورتي كه شما باب علوم هستيد ميگوييد علم طب نخواندهام! با دعوي شما منافات دارد.
نظامالعلما : عيب ندارد. اين علم بيطره است، داخل علوم نيست، با بابيت منافات ندارد. پس از باب پرسيد : علم اديان علم اصول است و فروع و اصول مبدأ دارد و معاد. بگوييد آيا سمع و بصر و قدرت عين، ذات هستند يا غير ذات؟
باب : عين ذات هستند.
نظامالعلما : پس خدا متعدد شد و مركب. ذات با علم دو چيزند كه مثل سركه و شيره عين يكديگر شدند؛ مركب از ذات و علم يا از ذات و قدرت. علاوه بر اين ذات لا ضد له و لا ندّ له است. علم كه عين ذات است، ضد دارد كه جهل باشد. علاوه بر اين دو مفسده، خدا عالم است، پيغمبر هم عالم است، من هم عالمم. در علم شريك شديم. ما به الاشتراك داريم. علم خدا از خودش هست و علم ما از او. پس مابهالامتياز داريم. در نتيجه خدا مشترك شد از مابهالامتياز و ما بهالاشتراك و حال آنكه خدا مركب نيست.
باب : من حكمت نخواندهام.
نظامالعلما : علم فروع مستنبط از كتاب و سنت است و فهم كتاب و سنت موقوف بر علوم بسياري مثل صرف و نحو و معاني و بيان و منطق. شما كه بابيد «قال» را صرف كنيد.
باب : كدام قال؟
نظام العلما : قالَ يقُولُ قَوْلاً، قالا قالُوا قالَتْ قالَتا قُلْنَ. آقاي باب، باقي را شما صرف كنيد.
باب : در طفوليت خوانده بودم، فراموش شده.
نظامالعلما : در هو الذي يريكم البرق خوفاً و طمعاً؛ خوفاً و طمعاً برحسب تركيب چيست؟
باب : در نظرم نيست.
نظامالعلما : معني اين حديث را بگوييد : لعن اللَّه العيون الثلاثة فانها ظلمت عيناً واحداً.
باب : نميدانم.
نظام العلما : مأمون خليفه از حضرت رضا(ع) پرسيد : «ما الدليل علي خلافة جدك؟ قال آية انفسنا قال لولا نسائنا قال لولا ابنائنا» ؛ «وجه استدلال امام رضا(ع) چيست و وجه ردّ مأمون بر امام و ردّ امام بر خليفه چيست؟»
باب (با تحير) : اين حديث است؟
نظام العلما : بلي حديث است. شأن نزول «اِنّا اَعْطَيناكَ الْكَوثَرَ» معلوم است. حضرت رسول ميگذشت، عاص گفت : اين مرد ابتر است، عن قريب ميميرد و اولادي از او نميماند. حضرت غمگين شد، از براي تسليت آن حضرت اين سوره نازل گشت. حال بگوييد اين چه تسليت است؟
باب : واقعاً شأن نزول سوره اين است؟
نظامالعلما : آقايان اين طور نيست؟
حضار (همگي) : بلي.
باب : مهلت دهيد فكر كنم.
نظامالعلما : ما در عهد جواني به اقتضاي سن شوخي ميكرديم و اين عبارت علامه را ميگفتيم : «اذا ادخل الرجل علي الخنثي والخنثي علي الانثي وجب الغسل علي الخنثي دون الرجل و الانثي».
باب (پس از فكر) : اين عبارت از علامه است؟
حضار : بلي.
نظام العلما : از علامه نباشد، از من باشد. معني آن را بيان فرماييد. آخر نه شما باب علمايد؟!
باب : چيزي به خاطرم نميرسد.
نظامالعلما : يكي از معجزات پيغمبر قرآن است و اعجاز آن با فصاحت و بلاغت است. تعريف فصاحت چيست و با بلاغت چه فرقي دارد و نسبت بين آنها چيست؟
باب : در نظرم نيست.
نظامالعلما : اگر در نماز كسي شك كند بين دو و سه، چه كند؟
باب : بنا را بر دو بگذارد.
ملا محمد مامقاني : اي بيدين، تو شكيات نماز را نميداني، ادعاي بابيت ميكني؟
باب : بنا را بر سه بگذارد.
ملا محمد مامقاني : پيدا است دو نشد، سه است. تو نوشتهاي كه اول كسي كه به من ايمان آورد نور محمد و علي است؟
باب : بلي.
ملا محمد مامقاني : پس تو متبوع و آنها تابع و تو از آنها افضلي؟
علمالهدي : خداوند در قرآن فرموده پنج يك مال را در راه خدا دهيد و تو گفتهاي يك سوم مال را بدهيد! چرا؟
باب : ثلث هم نصف خمس است، چه تفاوت دارد؟ (خنده شديد حضار)
نظام العلما : چند از اين الفاظ و اخبار و مجاز***سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
من در بند لفظ نيستم. كرامتي مطابق ادعاي خود بر من بنما تا مريد شوم.
باب : چه كرامت ميخواهي؟
نظام العلما : اعلي حضرت در پايش مرض نقرس است. او را صحتي ده.
وليعهد : دور رفتي! همين شما را تغيير حال داده، جوان كنند، ما اين مسند را به او واگذار ميكنيم.
باب : در قوه ندارم.
نظامالعلما : عزت بيجهت نميشود. در عالم لفظ گنگ، در عالم معني لنگ. چه هنري داري؟
باب : آيات فصيحه ميخوانم : «الحمدُ للَّهِ الّذي خلقَ السّمواتِ والارضَ» و تاء سماوات را با «زبر» خواند.
وليعهد (با تبسم) : و ما بتاءٍ و الفٍ قد جُمِعا *** يكسر في الجرّ و في النّصب معاً
باب : اسم من علي محمد است. با رب موافق است.
نظامالعلما : هر علي محمد و محمد علي چنين است. گذشته از اين، بايد شما دعوي ربوبيت كنيد نه بابيت.
باب : من آن كسم كه هزار سال است انتظار او را ميكشيد.
نظامالعلما : يعني شما مهدي صاحب الامريد؟
باب : بلي.
نظامالعلما : شخصي يا نوعي؟
باب : شخصي.
نظامالعلما : نام او محمد فرزند حسن است و نام مادر او نرجس، صيقل، سوسن است و نام تو علي محمد و نام پدر و مادر تو چيز ديگر. زادگاه آن حضرت، سامره است و زادگاه تو شيراز است. سن او بيش از هزار سال، سن تو كمتر از چهل سال است. وانگهي من شما را نفرستادهام.
باب : دعوي خدايي ميكنيد؟
نظامالعلما : مثل تو امامي مانند من خدايي ميخواهد.
باب : من به يك روز دو هزار بيت مينويسم! كسي ميتواند چنين كند؟
نظامالعلما : من در دوران توقف در عتبات، آدمي داشتم كه هر روزي دو هزار بيت مينوشت. آخرالامر كور شد. شما هم اين عمل را ترك كنيد و الا كور خواهيد شد.
(مهدي پور، شبهات مهدوي دوران ما (نقدي بر بهائيت)، صص 32 - 41. )[68] - اسناد و مدارک درباره بهائيگري (جلد دوم خاطرات صبحي)، چاپ سيد هادي خسروشاهي، ص 97 .
[69] - ر.ک : كتاب بهائيان ، پيشين ، ص 224 .
[70] - يعني : شاهد ميگيرم خداوند و پرستندگان او را .
[71] - يعني : تمامي آنچه که از سوي خداوند [ بر پيامبر اکرم ( ص) ] نازل شده.
[72] - يعني : از خداوند طلب آمرزش، و به درگاه او توبه ميکنم از اينکه امري به من نسبت داده شود .
[73] - علاوه بر نسخه اصلي توبه نامه باب ، متن توبه نامه باب را حتي ابوالفضل گلپايگاني (مبلغ برجستهِ بهائي) در کتاب «کشف الغطاء» چاپ تاشکند آورده است ؛ ادوارد براون نيز عكسي از توبه نامه علي محمد شيرازي برداشته و كليشه آن را در كتاب « Materials for the study of the babi religion , by E.G.Brown, Cambridge 1918. »به چاپ رسانيده است و بعلاوه اين توبه نامه مورد تصويب عباس افندي و بهائيان است. همچنين ر.ک : خشت اول: بازشناسي و بازخواني اسناد و نسخههاي توبهنامه سيد علي محمد باب ، احسانالله شكراللهي طالقاني ، فصلنامه مطالعات تاريخي ، شماره ۱۷ (ويژه بهائيت) ، ص 155 ؛ کشف نسخههاي جديدي از توبهنامه باب ، خبرگزاري مهر ، ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۶ .
[74] - سوره احزاب ، آيه 40 .
[75] - لازم به ذکر است لفظ خاتم در آيه فوق به چند صورت قابل تلفظ است ، هرچنداختلاف در تلفظ آن، کوچکترين اثري در مفاد و معناي آن پديد نمي آورد : الف) خاتِمْ بر وزن حافظ که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختمکننده است. ب) خاتَمْ به فتح تا، بر وزن عالَم و معناي آن آخر و آخرين است. ج) خاتَم بر وزن عالَم است، ولي به معناي چيزي که با آن پايان اسناد و نامهها را مهر ميکردند، است. د) خاتَمَ به فتح تاء و ميم بر وزن ضَارَبَ فعل ماضي از باب مضاربه است و به معناي کسي است که پيامبران الهي را ختم کرد.
[76] - ر.ک: سوره مطففين، آيات 25 و 26؛ سوره يس ، آيه 65؛ سوره جاثيه، آيه 23؛ سوره بقره، آيه 7.
[77] - ر.ک : خاتميت؛ نفي مسلك باب و بهاء ، عزالدين رضانژاد ، ماهنامه زمانه ، ش 61 ؛ ابن فارس، مقاييس اللغة، ج 2، ص 245؛ فيروزآبادي، قاموس اللغة، 4، ص 102؛ جوهري، مختارالصحاح، ص 130؛ ابن منظور، لسانالعرب، ج 4، ص 25؛ و... .
[78] - جهت آشنائي با نصوص ديگر قرآني مربوط به اصل خاتميت رک: مفاهيمالقرآن، ج3 ، صص 139- 130 .
[79] - سوره انبياء ، آيه 107 .
[80] - سوره سبأ ، آيه 28 .
[81] - سوره انعام آيه 19 .
[82] - الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايي، بيروت: الأعلمي، بيتا، ج7 ، 39 .
[83] - مستدرک الوسائل، محدث نوري، ج 3، 247 .
[84] - جهت آگاهي بيشتر در اين ر.ک : «خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل» ، تأليف آيتالله جعفر سبحاني، نشر مؤسسه سيد الشهداء ، 1369 . و «ختم نبوت» نوشته استاد مرتضي مطهري ، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري ، تهران : صدرا ، 1372 ، ج 3 .
[85] - الاصول من الكافي، محمد بن يعقوب كليني، تهران : چاپ آخوندي، 717/2،
[86] - به صورت مکرر در كتب معتبر شيعه و سني آمده است. ر.ك، صحيح بخاري ، ابو عبد الله محمد بن اسماعيل البخاري ، بيروت دارالمعرفه ، 58/3 ؛ صحيح مسلم ، القشيري نيشابوري ، مسلم بن حجاج ، بيروت : دار الکتب العربي ، 323/2، بحار الانوار ، محمد باقر مجلسي ، دار الاحياء التراث العربي ، 1403 ق ، 289-254/37 .
[87] - الاصول من الکافي، تهران : چاپ آخوندي، ج1 ، ص 177 .
[88] - اصول کافي ، تهران : دار الکتب الاسلاميه ، 1388 .ه ، ج 2 ، ص 10 ؛ و ج 1 ، ص 69 .
[89] - ر.ک: خاتميت، روحي روشني، فصل اوّل، و نيز ص 33 و... .
[90] - « فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ»سوره بقره ،آيه 213.
[91] - « لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ» سوره حديد ، آيه 25 .
[92] - بر گرفته از مقاله : خاتميت، نفي بابيت (به ضميمهي کتابشناسي نقد بابيت) ، عزّالدّين رضانژاد ، فصلنامه انتظار ، ش 6 .
[93] - ر.ک : كلام تطبيقي ، علي ربّابي گلپايگاني، دفتر تحقيقات و تدوين متون درسي مركز جهاني علوم اسلامي ، صص 106 ـ 108.
[94] - سنن ابو داوود ، ابي داود سجستاني ، بيروت : دار الاحياء التراث العربي ، ج2 ، ص 225 ؛ صحيح ترمزي، مطبعه بولاق ، 1292 ، جلد 2، ص 45 .
[95] - اقتدارات ، ص210 ؛ رحيق مختوم ، جلد 2 ، ص 648 .
[96] - کتاب جوامع الکلم جلد دوم ص 7 و 247 .
[97] - اين وصيت نامه در ابتداي کتاب مجموعة الرسائل آمده است ؛ همچنين ص 281 رساله ملاحسينعلي ؛ صفحه ي 147 رساله عزيه .
[98] - سيد باب نيز در ابلاغيه معروف به اَلف (هزار) که قسمتي از آن در صفحات179تا182 کتاب اسرار الاثار نوشته فاضل مازندراني، قسمت الف آمده، چنين اعتراف مي کند : « وَلا اَعتَقِدُ في شَأنٍ اِلّا بِما نَزَّلَتَ في القرآنِ عَلي حَبيبِکَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ وَ خاتَم النَّبيين ...؛يعني و در هيچ شأني جز به آنچه در قرآن بر جبيب خود محمد رسول خدا و خاتم پيامبران فرستاده اي ، اعتقاد ندارم.» بدين گونه باب نيز لقب پرافتخار و جاودانه و يگانه « خاتم النبيين » را براي محمد مصطفي صلي الله عليه و آله، قائل است .
[99] - جهت آشنائي کامل ر.ک : خاتميت ؛ نفي مسلك باب و بهاء ، عزالدين رضانژاد ، ماهنامه زمانه ، ش 61 ، 1387 .
[100] - آثار قلم اعلي، تهران: مؤسسه مطبوعات امري، 49/3 .
[101] - اشراقات ، ميرزا حسينعلي نوري ، بي جا ، بي تا ، ص 293 .
[102] - نکته قابل توجه اينکه ، در اين فرقه تفسير و تأويل بيانات پيشوايان بهائي به هيچ وجه جائز نيست وسخن صريح بهاء را هيچ کس حق ندارد توجيه و تأويل و تفسير کند . ميرزا حسينعلي مي نويسد : « ان الذي يؤل ما نزل من سماء الوحي و يخرجه عن الظاهر انه ممن صرف كلمة الله العليا و كان من الاخسرين في كتاب مبين«( اقدس ، ص 101 ) يعني ؛ همانا كسي كه آنچه از آسمان وحي فرو فرستاده شد تأويل كند و از صورت ظاهريش خارج نمايد همانا از كساني است كه كلام برتر خداوند را تحريف نموده و در كتاب خدا جزو زيانكارترين مردم است . و حتي عباس افندي در اين خصوص، و به پيروي از پدر خود مي نويسد : «از جمله وصاياي حتميه و نصايح صريحه اسم اعظم (يعني بهاء الله) اين است كه ابواب تأويل را مسدود نمائيد و به صريح كتاب يعني به معني لغوي مصطلح قوم تمسك جوييد . » (گنجينه حدود و احكام ، ص340 )
[103] - مفاوضات، عبدالبهاء، ص 124 .
[104] - يادداشتهاي پراکنده ، عبدالله شهبازي ، سايت:
http://www.shahbazi.org ، 5/11/1384 .
[105] - رحيق مختوم، ج1، ص78 ؛ قاموس توقيع منيع ، ج 1 ، ص 114 .
[106] - زيرا خود بهاء به پايان يافتن و قطع شدن وحي تصريح مي کند : « الصلوه و السلام علي الذي به انتهت النبوه و الرساله و انقطعت نفحات الوحي و علي آله و اصحابه بدوام الملک و الملکوت و العزه و الجبروت . » حسينعلي ميرزا ، مجموعه الواح مبارکه (عندليب)، موسسه ملي مطبوعات امري ايران، 132 بديع، ص 36 .
[107] - بديع ، ص 110 .
[108] - مفاوضات، صفحه 97 .
[109] - مفاوضات ، ص 119 .
[110] - جهت آشنايي کامل با ساير ادعاها و توجيهات فرقه بهائيت و اشکالات آن ر.ک : بهائيان ، پيشين ، صص 420 – 464 .
[111] - ر.ک : خاتميت و استمرار فيض ، عباس مهاجراني قم : انتشارات دليل ما ، 1385 .
[112] - ختم نبوت ، مرتضي مطهري ، مجموعه آثار ، تهران : صدرا ، 1372 ، ج 3 ، ص 172 .
[113] - اقتدارات ، ميرزا حسينعلي ، ص237.
[114] - رحيق مختوم، عبدالحميد اشراق خاوري ، تهران : موسسه ملي مطبوعات امري ،ج1، ص320.
[115] - کور تاريخ ، تعليم ، دوره تحصيلي . (فرهنگ فارسي معين )
[116] - مكاتيب، ج2، ص68 .
[117] - ر.ک : بهائيان ، پيشين ، ص 423 .
[118] - گفتارهائي در بي اعتباري دلايل بهائيت در نفي خاتميت اسلام ، پايگاه خاتميت ؛ همچنين ر.ک : ختم نبوت ، مرتضي مطهري ، ص 42-40، و ص 52-50 وص 58-57 و ص 62-60/64-63 و ص 58-64 .[119] - با اضافات از ؛ «رمز جاودانگي اسلام ، حميدرضا شاکرين ، مجله پرسمان ، ش 39 ، آذر 1384 »
[120] - سيد هادي خسروشاهي، اسلام دين آينده جهان، ص 13.
[121] - سوره مائده ، آيه 3.
[122] - نظير ؛ ابن عساكر شافعي، به نقل از: جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 289 ؛ جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 259 ؛ شهاب الدين آلوسي، روح المعاني، ج 6، ص 193 ؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 342.
[123] - جاودانگي شريعت ، محمد حسن قدردان قراملكي ، فصلنامه فقه و حقوق، شماره 3 .
[124] - واگلري، دفاع از اسلام، ترجمه فيروز حريرچي، ص 125.
[125] - سوره بقره ، آيه 242 ؛ همچنين «قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (سوره حديد ، آيه 17) ؛ «إِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ» (سوره انفال ، آيه 22).
[126] - شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 27، ص 131.
[127] - Edward Gibbon .
[128] - جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدي، ص 98 - 99.
[129] - سوره روم ، آيه 30 .
[130] - الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايي، بيروت : الأعلمي، بيتا، ، ج1 ، ص 63 .
[131] - ر.ك: بقره, 185، 187، آل عمران, 138، ابراهيم, 1، 52، جاثيه, 20، زمر, 41، نحل, 44، كهف, 54، حشر, 21.
[132] - ر.ك: انعام, 90، يوسف, 104، ص, 87، تكوير, 27، قلم, 52.
[133] - سوره فصلت ، آيه 42.
[134] - الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايي، بيروت : الأعلمي، بيتا، ، ج17 ، ص 397 .
[135] - در آيات قرآن موارد بسيار متعددي وجود دارد كه كاملاً فراتر از علوم زمان صدر اسلام بوده است به عنوان نمونه به هنگام نزول قرآن هيئت بطلميوس بر تمام محافل علمي دنياي آن روز حاكم بود که زمين را مركز عالم و ثابت و بيحركت مي دانست در حالي كه قرآن براي آن حركت سريع و بيسر و صدا همچون حركت ابرهاي آسمان قائل است . همچنين قرآن مجيد در آن روز طبق آيه 40 سوره يس، خورشيد و ماه را در فضا شناور شمرده اين حقيقتي است كه بعد از هزار سال براي دانشمندان كشف شد و آن روز كسي از آن خبر نداشت .
[136] - نظير : سوره قصص ؛ آيه 5 ؛ سوره توبه آيه 33 ؛ سوره فتح آيه28 .
[137] - جامعه جعفريه، خندق آبادي، كتابفروشي و چاپخانه پامنار، 1335 هـ. ص 36 .
[138] - بيان , واحد دوم , باب هفتم .
[139] - بيان ، واحد هشتم , باب نهم .
[140] - بيان , واحد دوم , باب اول .
[141] - بيان , واحد دوم ، باب شانزدهم , به نقل از بهائيت در ايران , پيشين ، ص 103 ـ 100 .
[142] - جامعه جعفريه، پيشين .
[143] - شبهات بهائيت ، پايگاه مرکز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه قم .
[144] - سوره زلزال ، آيات 7- 8 .
[145] - سوره قيامت، آيه 9 ـ 7.
[146] - ر.ک : قيام قيامت ، محمد شجاعي ، تهران : موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر ، 1380 ؛ از مرگ تا قيامت ، محمد رضا کاشفي ، قم : نشر معارف ، 1383 ، ص 82 .
[147] - جهت آشنائي با منابع نقد بابيت و بهائيت ر.ک : خاتميت، نفي بابيت (به ضميمهي کتابشناسي نقد بابيت) ، عزّالدّين رضانژاد ، فصلنامه انتظار ، ش 6 .
[148] - سوره انبياء ، آيه 105 .
[149] - سوره قصص ، آيه 5 .
[150] - مطابق روايات، اين آيه بر ظهور امام زمان (عج) تطبيق داده شده است؛ به عنوان نمونه حضرت علي (ع) درباره اين آيه مي فرمايند: منظور آل محمد (ص) مي باشد كه خداوند، مهدي ( عج) ايشان را بعد از سختي هايشان ظاهر كرده و باعث عزت آنها و ذلت دشمنانشان مي شود . ر.ک : تفسير نورالثقلين، عبد علي حويزي، ج 4، ص 110.
[151] - صحيفة عدليه، علي محمد شيرازي، منتشره از سوي بابيه مقيم طهران، بي تا، بيجا، ص 7 .
[152] - نقطةالكاف ، حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص 135 .
[153] - ر.ک: بهائيان، پيشين .
[154] - اقتدارات، مجموعة الواح و نوشته هاي بهاء اله، مطبعة سنگي، 1310 ، ص 244 .
[155] - صحيفة عدليه، سيد عليمحمد شيرازي، منتشره از سوي بابيه مقيم طهران، بي تا، بيجا، ، ص 27 .
[156] - بيان فارسي ، ص 309 .
[157] - بيان فارسي ، ص 230 .
[158] - نصايح الهدي و الدين الي من کان مسلما وصار بابيا ، شيخ محمد جواد بلاغي ، ناشر : منشورات دليل ما ، ص123 به بعد .
[159] - بهائيت در ايران ، پيشين ، صص 108- 109 .
[160] - جهت آشنائي با اين روايات ر . ک : چشم به راه مهدي عليه السلام ، جمعي از نويسندگان ، قم : انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم . ؛ چشم اندازي به حكومت حضرت مهدي عليه السلام ، نجم الدين طبسي ، قم : بوستان کتاب .
[161] - خطابات ، عبدالبهاء ، ص 18 .
[162] - ر.ك: افندي، عباس (عبدالبهاء) ، خطابات مباركه، ص ۱۹۱ .
[163] - شيفتگي عبدالبهاء به غرب ؛ در انديشه و عمل ، سعيد شريفي ، فصلنامه مطالعات تاريخي - شماره ۱۷ (ويژه بهائيت) ، ص210 .[164] - اموري از قبيل ؛ تحري حقيقت، ترك تقليد، تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، وحدت عالم انساني، ترك تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومي، تساوي حقوق رجال و نساء، تعليم و تربيت اجباري، صلح عمومي و تحريم جنگ از جمله اصول دوازده گانه بهائيت به شمار مي رود .
[165] - ر. ك : دايره المعارف جهان اسلام، آكسفورد، ذيل واژه Bahai.
[166] - سوره بقره، آيه 242.
[167] - سوره حج، آيه 46 .
[168] - ر.ک : دينشناسي ، عبدالله جوادي آملي، قم : اسراء، 1381 ، صص 163-157؛ منزلت عقل در هندسه معرفت ديني ، عبدالله جوادي آملي، قم : اسراء ، 1386 ، صص ص69-61 .
[169] - تحف العقول عن آل الرسول (ص) ، ابن شعيه حرّاني ، قم : جامعه مدرسين ،1404ق ، ص386.
[170] سوره الزمر ، آيه 9 .
[171] - جهت آشنائي بيشتر با آيات و روايات پيرامون جايگاه علم و عالم در اسلام ر . ک : ميزان الحکمه ، محمدي ري شهري ، قم : مرکز اعلام اسلامي ، 1370 ، ج 6 ، صص 445 - 535 .
[172] - کتاب «مبين» نوشته بهاءالله، چاپ 1308 ه.ق. ص286 .
[173] - مبين، ص 17.
[174] - هشت بهشت، ميرزا آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى ، چاپ سربي، بينا، بيتا، ص215 ؛ هشت بهشت ادعانامه فرقه ازلى عليه بهائيت ،حميدرضا روحانى ، ماهنامه زمانه ،شماره 61 .
[175] - بيان عربي ، علي محمد باب ، ص 49 .
[176] - بيان عربي، ص 42.
[177] - بيان فارسي ، ص 30 .
[178] - بيان فارسي ، ص198 .
[179] - اقتدارات ، حسينعلي ميرزا ، ص 45 و 103 .
[180] - کتاب اقدس ص 18 .
[181] - كتاب اقدس ، ص 34 .
[182]- اعتقاد مذکور كه هر سالي 19 ماه و هر ماهي 19 روز است داراي اشكالات زير خواهد بود: 1 . اگر ماه هاي بهائيان مبتني بر سال خورشيدي است در اين صورت 19 ماه كه هر كدام مشتمل بر 19 روز باشد با سال خورشيدي منطبق نمي گردد؛ زيرا سال خورشيدي 365 روز است و مجموع روزهاي بهائيان در يكسال 361 روز مي شود. 2 . اگر مبناي بهائيان بر سال قمري است در اين صورت نيز هيچ تطابقي با سال قمري نمي تواند داشته باشد ؛ چون ماههاي قمري 29 يا 30 روز مي باشند نه 19 روز. بنابراين ديدگاه بهائيان در گردش ماه و خورشيد در تناقض آشكار با مسائل پذيرفته شده عقلي، علمي ، عرفي و ديني خواهد بود.
[183] - ماجراي باب و بهاء، سيد مصطفي طباطبائي، تهران : نشر روزنه، 1380، ص 199 .
[184] - به نقل از : ماجراي باب و بهاء، پيشين .
[185] - فضل الله مهتدي معروف به صبحي در سال 1305 پس از اقامت دوازده ساله نزد عبدالبهاء و خدمت صادقانه در تحرير و انشاي مکاتبات وي، به ايران اعزام گرديد. در اين مرحله با توجه به عملکرد رهبري بهائي گري که صبحي خود شاهد عيني آن بود، تغييرات اساسي در فکر و عقايد و باورهاي وي پديد آمد و به دين مبين اسلام مشرف گرديد .
[186] - خاطرات صبحي تحت عنوان کتاب صبحي در سال 1312 ش در مطبعه دانش تهران به چاپ رسيد و بخش دوم آن در سال 1335 تحت عناون پيام پدر منتشر شد .
[187] - رساله صلح عمومي .
[188] - نقل از رساله صلح عمومي ؛ جهت آگاهي بيشتر ر.ک : محمدعلي خنجي، «تحقيقي درباره مذاهب ”بابي“ و ”بهائي“»، انديشه نو، ج 1، بخش 3، 10 بهمن 1327، ص 5 به بعد.
[189] - ر.ک : بررسي انتقادي چند شعار بهائيت ، از ديدگاه محمدعلي خُنجي ، ماهنامه زمانه ش 61 .
[190] - رساله المدنيه ، عبدالبهاء .
[191] - باب ششم از كتاب بيان.
[192] - ادعيه محبوب ، بهاء ، ص 196 .