چکیده :
امروزه و در تفکر مدرن، موضوع مدارا با شاخههای مختلفی چون مدارای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی به ضرورتی اساسی و اصلی پذیرفتهشده در فرهنگ جهانی تبدیل شده و فراتر از آن، به موضوع آزادیهای دینیاجتماعی و کثرتگرایی توجه بسیار شده است.
با توجه به اینکه جامعه غربی و مسیحی در طول تاریخ و به شهادت بسیاری، اهل مُدارا نبوده است، پرسش این است که: این اندیشه چگونه به فرهنگ مسیحی در غرب راه یافت؟ آیا ریشههای دینی و اجتماعی داشت که فراموش شده بود یا آنکه عناصر فرهنگی و الزامات زمانه در زمانی خاص این گفتمان را ضروری کرد؟ واقعیت آن است که بهرغم نکاتی مثبت در باب مدارای دینی در سیره و سخنان رهبران اولیه مسیحیت، این تغییر، نه خودخواسته و جوشیده از متن و مبانی دین و سنت کلیسا بود و نه به سنتی مستمر انجامید، بلکه پذیرش آن در دوره متأخر از سرِ ناچاری و به دلیل ضعف کلیسا و نیز مصالح سیاسی و منافع اقتصادی و دیگر الزامات روزگارِ جدید (مانند دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و اندیشه و ...) از سده هفدهم و در ادامۀ تحولات پروتستانی و جنگهای دینی بوده و همین، فارق اساسی آن از اسلام و جهان اسلام است.
در جهان اسلام، تحت تأثیر سنت و سیره نبوی و ائمه b، از همان ابتدا «سنتی» در باب مدارا شکل گرفت که حاکمان در طول زمان کمابیش آن را رعایت کردند؛ البته این نافی جریانهای انحرافی خشونتطلب در جهان اسلام، بهخصوص در زمان حاضر، نیست که با بدفهمی و فرصتطلبی موجب اسلامهراسی در غرب شدهاند.
today, in modern thought, the issue of tolerance with various branches such as political, social, cultural and religious tolerance has become a basic necessity accepted in the world culture and beyond that, much attention has been paid to the issue of religious and social freedoms and pluralism.
given that western and christian society throughout history, as many say, has not been tolerant, the question is: how did this idea find its way into christian culture in the west? did it have religious and social roots that were forgotten, or did the cultural elements and requirements of the time make this discourse necessary at a particular time? the fact is that despite the positive points about religious tolerance in the life and words of the early christian leaders, this change was not spontaneous and self-originated from the text and foundations of the religion and tradition of the church, nor did it lead to a continuous tradition.
but its acceptance in the late period, which occurred out of compulsion and due to the weakness of the church as well as political and economic interests and other requirements of the modern age (such as democracy, human rights, freedom of expression and thought, etc.), has been a continuation of protestant developments and religious wars since the seventeenth century, which fundamentally distinguishes it from islam and the islamic world.
in the islamic world, under the influence of the practice and tradition of the prophet and the imams (as), a "tradition of tolerance" was formed from the very beginning, which the rulers more or less observed over time.
of course, this does not negate the violent deviant currents in the islamic world, especially in the present, which have led to islamophobia in the west through misunderstanding and opportunism