چکیده :
حقوق بشر، به طور نمادین از سال 1948 و توسط اعلامیه جهانی حقوق بشر (udhr) برجسته شده است.
حقوق بشر در قالب حقوق بشر بین المللی، میانبری میان صلح و دین در سطوح بنیادین میباشد.
در اولین خط از مقدمه این اعلامیه بیان میشود که احترام به کرامت انسانی پایه و اساس صلح است.
اعلامیه همچنین تاکید میکند که آزادی عقیده در کنار آزادی بیان و آزادی از ترس، بالاترین آرمانهای بشریت است.
همانند رابطه آزادی بیان و آزادی از ترس میتوان رابطه ویژهای بین حقوق بشر، صلح و مذهب، به ویژه تحمل دین، در متن منشور سازمان ملل متحد 1945 و همچنین در متن کلیه اسناد جهانی و منطقه ای، که از سال 1948 به تصویب رسیدهاند مشاهده کرد.
رابطه بین حقوق بشر معاصر از یک سو و مذهب و صلح از سوی دیگر، توسط ساختار حقوق بشر بین المللی به عنوان یک گفتمان سیاسی که رابطه بین افراد، دولت و جامعه را تعیین میکند، مشخص میشود.
تأثیر قابل ملاحظة نظریه قرارداد اجتماعی در لغات و کلمات «اعلامیه جهانی حقوق بشر» به ما یادآوری میکند که از ابتدا تا کنون پروژه حقوق بشر با تنوع مذهبی (به دلیل ظهور حاکمیت مدرن در جنگهای دینی و امپریالیسم اروپایی) و صلح (به دلیل ارتباطی که اعلامیه در ثبات روابط بین کشورها و احترام به کرامت انسانی شهروندان ترسیم میکند) به شدت در ارتباط بوده است.
در برابر این پس زمینه مفهومی و تاریخی شناخته شده، مقاله حاضر با جابجایی حقوق بشر توسط گفتمان مبهم «امنیت انسانی» در سطح جهانی از زمان 1990 شروع میشود.
بر اساس یک نظر کلی «امنیت انسانی» که به سرعت در حال تبدیل شدن به یک اصل سازماندهی سیاست گذاری برای دولتها و همچنین سازمانهای غیر دولتی و بین دولتی است، به منزله یک جایگزین است.
گاهی بر اساس عقل سلیم حقوق بشر تهدیدی برای حاکمیت دولتهاست، مواجهه حقوق بشر و امنیت انسانی آشکار میسازد که اولا که چگونه حقوق بشر ملزم به حاکمیت است دوما چگونه «امنیت انسانی» به پارامترهای سیاسی اشاره میکند که خارج اعلامیه جهانی حقوق بشر هستند.
به این ترتیب، این مقاله رابطه ساختاری عمیق بین صلح و دین را بررسی میکند.
همچنین در این مقاله مسئله برابری در تنوع که در حقوق بین الملل توسط اعلامیه جهانی حقوق بشر توسعه یافته است، توسط پروژه کلی «حکومت جهانی» کنار گذاشته شده است.
از لحاظ روش شناختی، این مقاله به دنبال ایجاد یک پس زمینه مفهومی سازمان یافته و منسجم است.
این پس زمینه به منظوره مقابله با مخالفتهای جدید گروهی از دولتها در به کارگیری «امنیت انسانی» در سازمان ملل متحد و فرای آن میباشد.
این پس زمینه از طریق استفاده از مفهوم فنی «الاهیات سیاسی» که جایگاه بنیادین دین در گفتمان سیاسی را با توصیف زبان سیاسی ـ نظری (مانند اعلامیه جهانی) به نسخههای سکولار جهان بینی دینی نظاممند میکند، ایجاد شده است.
این رویکرد شرایط مقابله سازنده بین حقوق بشر و امنیت انسانی، به عنوان پروژههای موازی سیاسی را فراهم میکند.
در این رویکرد توضیح داده میشود که پروژه امنیت انسانی که با دیگر مفاهیم استراتژیک حکومت جهانی (مثل مسئولیت حمایت) در ارتباط میباشد، تهدیدی برای معماری ساختار حقوق بشر بین المللی میباشد.
به نظر میرسد که این تهدید از خصومت بالقوه امنیت انسانی نسبت به حاکمیت در حقوق بشر بین المللی و اصل برابر در عین تفاوت در حقوق بشر ناشی میشود.
human rights, particularly in the form of international human rights law, intersect with religion and peace at foundational levels, as symbolically highlighted by the 1948 universal declaration of human rights (udhr).
the preamble to the declaration proclaims in its very first line that respect for human dignity is the foundation of peace, and proceeds to declare that freedom of belief, alongside freedom of speech and freedom from fear, are the highest aspirations of humankind.
one could similarly highlight the special relationship between the project of human rights, peace and religion, particularly religious tolerance, in the texts of the universal, as well as regional, human rights instruments adopted since 1948, as well as the text of the charter of the united nations of 1945.
the relationship between contemporary human rights, on the one hand, and religion and peace on the other, is arguably determined by the structure of international human rights law as a political discourse, which describes the relationship between individuals, society and the state.
the visible influence of social contract theory on the wording of the universal declaration reminds us that from its inception, the project of human rights is intimately linked to religious diversity (because of the birth of modern sovereignty in european wars of religion and evangelical imperialism) and peace (because of the connection that the declaration draws between the stability of states and respect for the human dignity of citizens).
against this known conceptual and historical backdrop, this paper starts with the displacement, at the global level, of human rights by the ambiguous discourse of "human security," since the early 1990s.
a general idea is that "human security", which has rapidly evolved to become an organizing principle of policy-making for governments as well as non-governmental and inter-governmental organizations, constitutes an alternative, sometimes deliberately advocated as such, to the discourse of human rights.
although received, and arguably uninformed, commonsense considers human rights as a threat to state sovereignty, the confrontation of human rights with "human security" reveals, first, how human rights is bound to sovereignty and, second, how "human security" refers to political parameters that are foreign to those of the udhr.
in that sense, this paper discusses how the structurally very deep relationship between peace, religion, and the project of equality in diversity promoted within international law by the udhr is sidelined by the general project of "global governance," to which "human security" has contributed a legitimate basis for disregarding the sovereignty on which human rights depend.
methodologically, the paper seeks to bring together a structured and coherent conceptual backdrop to the resistance offered more recently by a group of states to the continuous use of "human security" within the united nations and beyond.
this is done through the use of the technical notion of "political theology," which systematizes the foundational place of religion in political discourse by describing political-theoretical language (such as that of the universal declaration) as secularized versions of religious worldviews.
this allows for a constructive confrontation of human rights and "human security" as parallel political projects, in a way that describes the project of "human security," connected as it is with other strategic concepts of global governance (like the "responsibility to protect"), as a threat to the original architecture of international human rights law.
this threat is shown to derive from "human security's" potential hostility to both human rights' international law component (sovereignty) as well as its human rights component (equality in diversity), particularly by associating humanitarian concerns with the passing security concerns of dominant states.