چکیده :
در چارچوب نظم نوین جهانی، یک مورد وجود دارد که مسئول جهانی سازی در حقوق بشر قلمداد می شود، یک دادگاه که ظاهراً قضاوتهایش به گونه ای روزافزون توسط دادگاه های ملی در سراسر جهان نقل گردیده و مورد پذیرش آنها قرار می گیرد: دادگاه اروپایی حقوق بشر به عنوان «نوعی دادگاه جهانی حقوق بشر» خوانده می شود.
در سطح تعابیر و کلام انتزاعی شاید حقوق بشر جهانی باشد.
اما به محض اینکه این حقوق تبدیل به مطالبات واقعی حقها گردند، و در شرایط خاصی برای دفاع یا انتقاد از گزینه های توزیعی خاصی به کار روند، آنگاه تبدیل به معلولی از سیاست می شوند.
هیچ مجموعه معتبری از حقها وجود ندارد که به لحاظ سیاسی بی غرض باشند: در یک جهان لااَدری، حقها نمی توانند چیزی جز سازه های قانونی باشند که دائماً به مفاهیم جایگزینی از مصلحت سیاسی باز می گردند.
در هر تضاد اجتماعی، ادعاهای طرفهای مخالف را میتوان مطالبات حقها دانست: حق آزادی من در برابر حق امنیت شما.
مرزهای آزادی و امنیت در راستای فرضیات فرهنگی و سیاسی در مورد ارزشهایی ترسیم می گردند که یک جامعه خوب ترجیح میدهد و فرایندی که از طریق آن جنبه ای از واقعیت در غالب حقها مشخص می گردد، توسط هیچ یک از ماهیات ضروری آن موضوع نیز تعیین نمی گردد.
این یک موضوع مربوط به رُجحان سیاسی است: تنها تصورات خاصی از زندگی خوب، شایستگی برخورداری از حمایتی را دارد که حق مستلزم برخورداری از آن است.
به علاوه زبان حقوق از جهاتی غیر دقیق و نامشخص است، که به دغدغه های سیاسی باز می گردد.
حتی یک حق اساسی مانند حق حیات مستقل از شیوه تفسیر آن توسط مراجع ذیربط، بی معناست و مانند تمام قواعد حقوقی، حقوق بشر [نیز] مواردی را در بر می گیرد که ما نمی خواهیم و مواردی را نیز که ما فکر میکنیم باید در بر می گرفت، شامل نمی شود.
بر همین اساس، حقوق همواره باید با استثنائاتی همراه باشد.
اما دامنه و معیار کاربرد این استثنائات هرگز به روشنی تعریف نگردیده اند.
در معاهده اروپایی حقوق بشر، رابطه بین حقوق و قدرتِ کاهش آنها، منوط به چیزی است که در یک جامعه دموکراسی ضروری خوانده می شود، قطعاً یک معیار که دارای بار موقعیتی و سیاسی است.
پس حقوق محصول یک جامعه سیاسی است.
با در نظر گرفتن ویژگی های حقوق بین الملل (قانون علیه سیاست)، این گفته که حقوق بشر تحت تاثیر سیاست است، چیزی جز یک اتهام نیست.
اما اجازه دهید از همان آغاز تأکید نمایم که من کاربرد عادی زبان حقوق را یک تحریف یا اتهام نمیدانم، بلکه کاملاً برعکس.
آنچه من میخواهم بیان دارم این است که ایده حقوق بشر می تواند آزادی بخش باشد؛ دقیقاً بخاطر اینکه جوهره سیاست است.
این کاری است که من در مقاله ام انجام خواهم داد: با استفاده از سابقه و رویه قضایی دادگاه اروپایی حقوق بشر به عنوان شاهد مثال خود، نگاهی به راه های گوناگون برای دستیابی به توافق با دیوان سالاری سازی و امکان حفظ ایده حقوق بشر بعنوان منبع انتقاد قوی از نهادها و رویه های اجتماعی موجود خواهم داشت.
همچنین تأملی خواهم داشت بر پیامدهایی که دیوان سالاری سازی حقوق بشر در طرح کنونی نظم نوین جهانی [یعنی] بر لیبرالیسم یقینیات دارد، تاملی خواهم کرد.
within the new world order, there is one instance that is deemed responsible for the globalization in human rights, one court whose judgments are reportedly increasingly quoted by national courts all over the world and accepted by them: the european court of human rights has been hailed as a ‘sort of world court of human rights’.
at the level of general expressions and abstract language, human rights may, perhaps, be universal.
but as soon as they turn into actual claims of rights, made in particular contexts to defend or criticize particular distributive choices, they become an effect of politics.
there is no authoritative catalogue of rights that would be politically innocent: in an agnostic world, rights cannot be but legislative constructions, constantly referring back to alternative notions of the political good.
in every social conflict, the claims of opposing sides may be portrayed as rights claims: my right of freedom against your right to security.
the boundaries of freedom and security are drawn in accordance with cultural and political presumptions about the values that a good society prefers.
and the process whereby an aspect of reality comes to be characterized in terms of rights is not dictated by any essential nature of the matter, either.
it is a matter of political preference: only certain visions of the good life merit being accorded the level of protection that the classification as a ‘right’ entails.
moreover, the rights-language is imprecise and indeterminate in ways that defer back to policy concerns.
even a core right like the right to life has no meaning independent of the way it is interpreted by the relevant authorities.
and, like all legal rules, human rights cover cases we did not wish to cover and leave uncovered cases that we think should have been covered accordingly, rights must always be supplemented with exceptions.
the scope or the criteria for the application of the exception are never clearly defined, however.
within the european convention on human rights, the relationship between rights and the power to derogate from them is conditioned by what is deemed ‘necessary in a democratic society’ — a contextual and politically loaded criterion, surely.
rights, then, are a product of a political society.
given the ethos of international law (‘law against politics’), to say that human rights are the effect of politics, is nothing short of a scandal.
but, let me emphasize from the start that i do not consider the banal administration of rights language a perversion or a scandal — quite the contrary.
what i wish to assert is that the idea of human rights may bring emancipation precisely because it is the stuff of politics.
this is what i shall do in my paper: using the case law of the european court of human rights as my example, i shall look at the various ways to come to terms with bureaucratization and the possibilities of reserving the idea of human rights as a source of powerful critique of existing social institutions and practices.
i also want to reflect on the consequences that the bureaucratization of human rights has on the current project for the new world order, on the liberalism of certainties.