https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF_%D9%87%D8%A7%D9%84%D8%AA_%DA%A9%D8%A7%D8%B1
توضیحات اضافی :
ادوارد هالت كار را بيش از همه براي كتابش بحران بيست ساله (1946) مي شناسند كه آميزه اي از نقد كوبنده ي ديپلماسي غرب در فاصله ي دو جنگ جهاني با يك چارچوب تحليلي پرنفوذ است. كتاب كار به جاافتادن ضوابط بحث درباره ي نظريه ي روابط بين الملل در سده ي بيستم به منزله ي مباحثه اي جاري ميان «واقع گرايان» و «آرمان گرايان» يا «آرمان جويان» كمك كرد. كار نه آغاز كننده ي اين مباحثه بود و نه موضع خودش را در اين مباحثه آشكارا مشخص ساخت. كاري كه او كرد اين بود كه نشان داد چگونه دو برداشت متباين از پيشرفت تاريخي در انديشه و عمل بين المللي بروز يافته است. وانگهي، آميزه ي سهل و ساده اي كه او از تأملات فلسفي، تحليل تاريخي، و تفسير امور جاري به دست داد تضميني بود بر اين گونه كتاب ياد شده همچنان يكي از متون جاافتاده و اصيل روابط بين الملل خواهد بود.
كار در 1892 چشم به جهان گشود و هنگام به راه افتادن جنگ جهاني اول كه تحصيلات او را متوقف ساخت با درجه ي عالي در رشته ي ادبيات كهن از دانشگاه كمبريج فارغ التحصيل شد وي سپس به وزارت امور خارجه ي انگليس پيوست و در پايان جنگ بزرگ در كنفرانس صلح پاريس شركت كرد. در 1936 به دانشگاه بازگشت و به عنوان استاد كرسي وودرو ويلسون در رشته ي سياست بين الملل در كالج دانشگاهي ولز واقع در ابريستويت به كار مشغول شد. با شعله ور شدن آتش جنگ جهاني دوم معادن سردبير روزنامه ي تايمز لندن شد. در 1953 به كمبريج بازگشت و در همان جا ماند و پژوهش هاي خودش را روي تاريخ اتحاد شوروي متمركز ساخت. گرچه تحقيقات او درباره ي اتحاد شوروي منجر به انتشار چهارده كتاب به قلم او در اين زمينه شد ولي همواره كار را بيش از همه براي سهمي به ياد خواهند آورد كه با انتشار كتاب بحران بيست ساله در تفوق يافتن «واقع گرايي» در بررسي هاي روابط بين الملل داشته است.
كار در اين كتاب كه نخستين بار در 1939 (و ويراست دوم آن در 1946) منتشر شد به نقد پيگير انديشه ي «آرمان جويانه اي» مي پردازد كه به گفته ي خودش در سال هاي ميان دو جنگ بر انديشه ي نظري و عمل ديپلماتيك غرب سايه افكنده بود. او معتقد است تمامي علوم اجتماعي به ويژه در دوران جواني معمولاً تا حدودي سرشت تجويزي دارند و تحليل واقعيت ها را كم اهميت تر از تمناي اصلاح جهان مي دانند. به گفته ي او بررسي روابط بين الملل به شدت تحت تأثير مجموعه اي از انديشه ها بود كه خود محصول توازن قدرت خاصي بودند كه انگلستان در آن نقش مسلط را داشت. بر اين اساس، روابط بين الملل خود را به انجام تلاش هايي براي برقراري صلح بين الملل بر اساس هنجارها و اصولي مي دانست كه در واقع محدود به تجربه ي تاريخي سياست و اقتصاد داخلي انگلستان بود. در حالي كه اصول و هنجارهاي يادشده را نمي شد در جهاني به كار بست كه ميان دولت هايي با درجات بسيار متفاوتي از قدرت و پاي بندي به وضع موجود بين المللي تقسيم شده بود. از جمله مهم ترين اين اصول، اعتقاد به هماهنگي طبيعي منافع (برخاسته از اقتصاد نظارت گريز سده ي نوزدهم) و نيز امنيتي دستجمعي بود. به ويژه در چارچوب امنيت دستجمعي، جنگ نتيجه ي «تجاوز» مرزي شناخته مي شد.
براي منسوخ ساختن جنگ به سازماني بين المللي نياز بود؛ دولت خود را پاي بند حكومت قانون مي ساختند و آماده بودند تا براي بازداشتن و در صورت لزوم تنبيه «متجاوزان» از طريق طيفي از تدابير، از ديپلماسي و مجازات هاي اقتصادي گرفته تا توسل به زور جمعي براي كمك به قربانيان تجاوز، با يكديگر همكاري كنند. كار مي گفت اعتقاد و خوش بيني به امنيت دستجمعي و نيز نهاد جامعه ملل كه هدف از تشكيل آن اجراي همين اصل بود و بر اين فرض نادرست پايه مي گيرد كه وضع موجود ارضي و سياسي مايه ي خرسندي همه ي قدرت هاي اصلي نظام بين الملل است. در جهاني متشكل از دولت هاي برخوردار از حاكميت و با قدرت نابرابر چنين چيزي كاملاً بعيد است. بنابراين ستيز ميان دولت ها تنها نتيجه ي نشناختن يكديگر نبود بلكه محصول گريزناپذير چشمداشت هاي ناهمسازي بود كه تنها بر اساس مذاكره در پرتو توازن قدرت و نه توسل به اصول «جهان شمول» رفتار اخلاقي مي شد آشتي شان داد. بر همين اساس، كار اين انديشه را كه با كپي برداري از روندهاي قضايي يا حقوقي كه دولت ها در صحنه ي داخلي به اجرا مي گذارد و با جراي آن ها در عرصه ي ميان دولت ها مي توان به صلح دست يافت مردود مي شمرد.
كار مي گفت دانشمندان و ديپلمات ها مي توانستند با اتخاذ رويكردي «واقع گرار» تر و كم تر آرمان گرايانه در قبال امور بين المللي از برخي از مشكلات دوران ميان دو جنگ پرهيز كنند. چنين رويكردي مستلزم جايگزين ساختن لفاظي با ديپلماسي و فرع دانستن اصول جهان شمول نسبت به اخلاق شكلي مصالحه ميان دولت هاي حافظ وضع موجود و دولت هاي تجديدنظر طلب در نظام بين المللي بود.
بايد فرايند دادو ستد را در مورد چالش هاي مطرح براي نظم موجود نيز به كار بست. آنان كه بيش ترين سود را از نظم موجود مي برند در بلندمدت تنها مي توانستند با دادن امتيازات كافي براي تحمل پذيرساختن آن براي كساني كه كم ترين سود را از اين نظم مي برند اميد به حفظ آن داشته باشند، و مسئوليت نظارت بر اين كه اين تغييرات حتي الامكان به شكلي منظم تحقق يابد به يك اندازه برعهده ي مدافعان اين نظم و چالشگران با آن است.
(Carr 1946:87-88)
كار رابطه ي ميان واقع گرايي و آرمان جويي را رابطه اي پويا و جدلي مي دانست. گرچه او از منتقدان سخت گير انديشه ي آرماني در دهه هاي 1930 و 1940 بود و در عين حال اذعان داشت که بدون آرمان جويي، واقع گرايي مي تواند به واقع نگري سياسي بدبينانه مبدل شود: «واقع گرايي اصولي فاقد چهار عنصري است كه به نظر مي رسد مؤلفه هاي اساسي هرگونه انديشه ي سياسي مؤثر باشند: هدفي محدود، جذابيتي عاطفي، حتي داوري اخلاقي، و زمينه اي براي عمل»(Carr 1946:89).
اما تصويري كه كار از تعارض واقع گرايي و آرمان جويي به دست مي دهد با نياز عميقي كه به ميان داري بين آن ها احساس مي كند تزاحم دارد. از يك سو، بحث او درباره ي تفاوت هاي نظري اين «مكاتب» آميخته به موجبيت گرايي (اين انديشه ي ماركسيستي كه هنجارها و ارزش ها چيزي جز تجليات پي پديدارانه ي منافع طبقه ي حاكم نيستند) و نيز دوگانه باوري مابعدالطبيعي («اين دو عنصر-آرمان و واقعيت-به دو سطح متفاوتي تعلق دارند كه هرگز نمي توانند با هم مقارن شوند») است (Carr 1946:93). تضاد ميان اين دو عنصر به همين ترتيب با يك رشته دوگانگي هايي همراه است كه كار به منزله ي اراده ي آزاد در برابر جبر، رابطه ي ميان نظريه و عمل، روشنفكر در برابر ديوان سالار، و اخلاق در برابر سياست مطرح مي سازد. كار سپس اين خلاف آمد را به دوگانگي ظاهري قدرت و اخلاق تقليل مي دهد كه دومي براي اثربخش بودن بايد تابع اولي باشد. با توجه به اين پيش فرض ها، واقع گرايي و آرمان جويي هر دو آموزه هايي نادرست اند ولي هر يك تنها مي تواند «تصحيح كننده» ديگري باشد. اما نمي توان از حد آن ها فراتر رفت يا انديشه ي خود آن ها را تلفيق كرد. تنها كاري که از دست مان برمي آيد. ظاهراً نوسان كردن ميان آنها و بهره گيري از نقاط قوت يكي براي حمله به ديگري در هنگامي است كه به نظر مي رسد يكي از آنها در الهام بخشيدن به ديپلماسي بين المللي و هدايت سياست خارجي قدرت هاي بزرگ دستِ بالا پيدا كرده است.
از سوي ديگر، كار معتقد است كه «انديشه ي سياسي درست و زندگي سياسي سالم را تنها در جايي مي توان سراغ گرفت كه هر دو جايگاه شايسته ي خويش را داشته باشند»(Carr 1946:10). قطع نظر از دشواري هاي فلسفي موجود در استدلال كار، او كوشش داشت تا گرايش هاي رقيب را در قالب تشخيص و تجويزاتي كه براي ثبات بين المللي مطرح مي ساخت با هم تلفيق كند. اين منجر به برخي داوري ها مي شد كه آماج انتقادها قرار گرفته است البته بايد گفت اين انتقادها به يمن گذشته نگري امكان پذير شده است. آشكارترين نمونه ي اين داوري هاي خطا تأييد سياست مماشات دولت انگلستان در برابر آلمان در اواخر دهه ي 1930 بود. اين داوري در نخستين چاپ كتاب بحران بيست ساله كه در 1939 منتشر شد وجود داشت ولي جالب اين كه از ويراست دوم آن در 1946 حذف شد. همان گونه كه ويليام فاكس در بررسي عالي خود پيرامون نظرات كار در اواخر دهه ي 1930 گفته است «يك نظريه ي كلان بزرگ، كنترل آينده ي بلندمدت و ميان مدت را به ما نشان مي دهد ولي به شكل مستقيم و گريزناپذير تصميمات كوتاه مدت بزرگ را براي ما مشخص نمي سازد» (Fox 1985:5).
در جريان جنگ جهاني دوم و بلافاصله پس از آن، كار توجه خود را معطوف به چشم اندازهايي براي ثبات بين المللي ساخت كه مستلزم تلاش براي پيش بيني سياست ها يا ماجراهاي ديپلماتيك كوتاه مدت نبود. در مقام فردي چپ گرا، كار اميد داشت كه بتوان از تجربه ي شوروي در عرصه ي برنامه ريزي اجتماعي و اقتصادي چيزهايي آموخت و اميدوار بود كه كمونيسم و سرمايه داري بتوانند بدون تعارض و رويارويي بي مورد با يكديگر همزيستي داشته باشند. اين اميدواري بر دو ستون استوار بود: يكي بدبيني عميق او به اين كه سرمايه داري بتواند برابري را ميان مردم يا دولت ها ترويج كند و ديگري اين باور او كه كمونيسم با همه معايبش بر اعتقاد به هدف اخلاقي مشتركي مبتني است كه براي توليد فداكاري لازم براي ايجاد علقه ي مشتركي ميان ضعيفان و قدرتمندان لازم است. كار از دگرگوني هاي بارزي كه از زمان انقلاب فرانسه و رشد مردم سالاري، در امور خارجي رخ داده بود به خوبي آگاه بود. مشاركت توده اي در روند سياسي قابل دوام نبود مگر اين كه جوامع غربي راه هاي تازه اي براي مردم سالاري اجتماعي دست يافتند كه به جاي انديشه هاي ساده دلانه اي كه در سده ي نوزدهم از قرائت ساده انگارانه نوشته هاي آدام اسميت پاگرفت متضمن مداخله در بازار باشد. كار با وجود نظر نسبتاً ساده انگارانه اي كه در اواخر دهه ي1930 درباره ي هيتلر داشت جنگ جهاني دوم را به يك اندازه محصول انديشه ي انقلابي و برخورد منافع ملي پايدار كشورها مي دانست. به رغم هراس از جنگ، او مي گفت تجربه ي فاشيسم و كمونيسم به مردم سالاري هاي غربي درس هاي سودمندي به ويژه در خصوص لزوم برنامه ريزي اجتماعي و مداخله ي بين المللي براي مهاركردن نابرابري هاي سرمايه داري جهاني داده است (به ويژه نك: Carr 1945).
كار در كتاب ملت گرايي و پس از آن (1945)، جنبش هاي ملت گرايي سده ي نوزدهم را با جنبش هاي سده ي بيستم به مقايسه گذاشت و مانند ديگر كتاب هايي كه در اين دوره، از عدم كاربست انديشه هايي كه در گذشته كاربست پذير بودند ولي در آن زمان منسوخ شده بودند ابزار تأسف كرد. براي علاقه مندان به مسائل ملت گرايي در پايان جنگ سرد كتاب ملت گرايي و پس از آن هنوز هم خواندني است زيرا بسياري از استدلال ها و تحليل هاي آن امروزه به اندازه ي زماني كه كار آن ها را روي كاغذ آورد موضوعيت دارد. وي در اين كتاب مي گويد اصل تعيين سرنوشت ملي (ـــ تعيين سرنوشت خود) ديگر نسخه اي نيست كه باري حصول آزادي پيچيده شود بلكه از آن جا كه تفسير آن در راستاي قومي با گوناگوني قومي بسياري از دولت ها سازگار نيست تنها بروز درگيري را تضمين مي كند. وانگهي، ملت گرايي سده ي بيستم پيوند تنگاتنگي با پيدايش مشاركت عمومي در نظام سياسي دارد كه اگر اين روند مهار نگردد به افزايش شديد شمار «دولت هاي ملي» منجر خواهد شد. در همين حال، بين ارزش تعيين سرنوشت ملي به عنوان تجلي آزادي، و كم رنگ شدن قدرت اقتصادي دولت ملي براي تأمين امنيت نظامي يا اجتماعي براي مردم خودش ناسازگاري وجود دارد. به اعتقاد كار، راه حل اين مسئله، تشكيل سازمان هاي بزرگ چند مليتي و منطقه اي از دولت ها بود كه بهتر از كمونيسم شوروي يا «آزادي اقتصادي» امريكايي بتوانند سياست هاي دولت ها را هماهنگ و آن ها را پاي بند عدالت اجتماعي سازند. با توجه به تجربه ي دولت هاي اروپايي طي جنگ سرد بايد گفت كتاب ملت گرايي و پس از آن پيش بيني هاي پيامبرگونه اي را در خود داشت.
كار پس از دو اثر بزرگي كه در دهه هاي 1930 و 1940 به رشته ي تحرير درآورد چندان درباره ي موضوع خاص روابط بين الملل قلم نزد. از اوايل دهه ي1950 به بعد وي توجه خويش را معطوف تحليل تاريخي اتحاد شوروي ساخت كه طرح بزرگي بود كه در چارچوب آن كار كوشش داشت با مشكلات فراروي رهبران شوروي برخوردي همدردانه داشته باشد و از تقبيح «اخلاق گرايانه ي» نظام سياسي شوروي پرهيز مي كرد. با اين حال همواره هراس امريكا از «تجاوز» شوروي به اروپاي غربي را «مبالغه آميز» مي دانست و مي گفت غرب در تلاش هايش براي آشتي دادن آزادي فردي با سياست هاي اجتماعي برابري خواهانه مي تواند درس هاي بسياري از شرق بگيرد:
سرنوشت جهان غرب بستگي به توانايي آن در اين زمينه دارد كه با جست و جوي موفقيت آميز شكل هاي تازه اي از اقدام اجتماعي و اقتصادي كه در چارچوب آن ها بتوان همه ي آن چه را در سنت هاي فردباورانه و مردم سالارانه معتبر است در مورد مشكلات تمدن توده اي به كار بست به همان چالش فرارروي شوروي پاسخ گويد.(Carr 1947)
مي توان گفت كه فروپاشي اتحاد شوروي به معني پايان يافتن اين چالش نيست بلكه تنها برطرف شدن لزوم رويارويي با دولتي است كه تلاش هايش براي پاسخ گويي به آن چالش به شكستي فاحش منجر شد. كار شخصاً در مورد شيوه ي احتمالي برخورد با اين چالش هيچ طرحي به دست نداد. چنين كاري دقيقاً همان نوع كننش آرمان جويانه اي بود كه خودش آن را محكوم مي كرد.
كار در 1982 در سن 90 سالگي چشم از جهان فروبست ولي آثارش همچنان الهام بخش مباحثه ميان پژوهندگان روابط بين الملل است. با اين كه او را به عنوان نويسنده ي يكي از مهمترين آثار جاافتاده ي سده ي بيستم ستوده اند ولي تصويري كه وي از شكاف مستمر نظري بين واقع گرايي و آرمان جويي ترسيم كرده است از ديد بسياري از محققان اين حوزه به هيچ وجه متقاعد كننده نيست. برخي، به ويژه دلبستگان به «مكتب انگليس» در روابط بين الملل مانند مارتين وايت و هدلي بول، تقابلي را كه كار بين واقع گرايي و آرمان قائل است به منزله ي تلاشي بيش از حد خشك و ساده انگارانه براي فرق گذاشتن ميان رويكردهاي موجود در بررسي روابط بين الملل دانسته اند. ديگران نسبي گرايي آشكار كار و امتناع او از اين كه از ارزش هاي سوسياليستي اش به شكلي صريح تر دفاع كند محكوم كرده اند. اين مسئله را تا اندازه اي مي توان ناشي از باورهاي ماركسيستي كار (كه هرگز در آثارش تشريح نشده است) و وام دار بودن او به آثار كارل مانهايم درباره ي جامعه شناسي شناخت دانست. ولي آثار كار با همه ي ضعف هاي فلسفي كه دارند به ياد ما مي آورند كه قطع نظر از اين كه چگونه پاي بندي خودمان را به ارزش هايي جون آزادي يا برابري توجيه كنيم آن ها ارزش هايي انتزاعي و تا حدودي بي معني خواهند بود مگر اين كه در كالبد ترتيبات سياسي و اقتصادي ملموسي درآيند كه اصلاح شان منوط به فرايند تاريخي پيچيده ي است كه در آن، پيشرفت امر تضمين شده اي نيست.
براي تحليل عميق ديدگاه كار درباره ي پيشرفت تاريخي، تنها مي توان به متن كتاب تاريخ چيست؟ او مراجعه كرد كه نه تنها نظرات شخص كار در آن بازگو شده است بلكه همچنان يكي از آثار جاافتاده درباره ي مطالعه و نگارش تاريخ است. كار در اين كتاب از جمله به بررسي مفهوم پيشرفت در تاريخ و تاريخ نگاري از زمان جنبش روشنگري مي پردازد و يادآور مي شود كه آن چه در آغاز، عرفي شدن الهيات مسيحي بود و در ادامه ضرورتاً به دست تاريخ دانان بعدي و نهايتاً شخص كار اصلاح شد تا تسليم رازباوري يا بدبيني نشويم بلكه نگرشي سازنده نسبت به گذشته داشته باشيم. كار در اين كتاب كوشيد ميان دو تلقي از پيشرفت ميان داري كند: پيشرفت به منزله ي يك صورت افلاطوني ايدي که در بيرون از تاريخ قرار دارد، و پيشرفت چونان هدفي تاريخي كه در آينده بايد بدان دست يافت ولي از خود شكلي ندارد و مستعد آن است كه بر اساس ايستارهاي حال شكل گيرد. بايد خاطرنشان ساخت كه آموخته هاي اوليه ي كار در دوران اوج خوش بيني عصر ويكتوريا شكل گرفت و تنها بعدها به واسطه ي واقعيت هاي بدبينانه تر تبلور يافته در دو جنگ جهاني تعديل شد. افول انگلستان از مقام يك قدرت جهاني، كار را به سخنگوي نسل خودش تبديل كرد. وي اعلام كرد پيشرفت تاريخي در معناي ويكتوريايي اش نمي تواند حقيقت داشته باشد ولي در معناي فراخ تر و پيچيده تر چرا. تصور شخص كار از پيشرفت تاريخي در اين انديشه متجلي شد كه «انسان قادر است از تجربيات پيشينيانش سود ببرد (ولي لزوماً سود نمي برد)؛ و پيشرفت در تاريخ برخلاف تكامل در طبيعت بر پايه ي انتقال داشته هاي اكتسابي مبتني است» (Carr 1961:117). به اعتقاد كار، پيشرفت حركتي خطي به سمت كمال نيست بلك بستگي به توانايي مردم براي درس گرفتن از گذشته ها و توانايي تاريخ دان براي انتقال آن گذشته ها به فرهنگ خودش به شيوه اي سودمند و با توجه به مشکلات روزگار خودش دارد. تمدن هاي بشري همگام با قدرت گرفتن و قدرت باختن گروه هاي مختلف درون جامعه سربرمي آورند، افول مي كنند و دچار ركود مي شوند ولي با اين حال «پيشرفت» در معناي اصلاح شده ي مورد نظر كار باز هم مي تواند ادامه يابد. علت اين امر آن است كه با وقوع رويدادهاي مختلف هرچه بيش تر، حافظه ي جمعي تاريخ دانان سرشارتر مي شود. بدين ترتيب، آنان قادر مي شوند با دقت بيش تري سمت و سوي پيوسته در حال تغيير حركت تاريخ را تشخيص دهند و حتي آن را به مسير مطلوب تري بيندازند. مي توان در ارزشمندي تلاش هاي ميانه روانه ي خود كار براي هدايت مسير تاريخ بين المللي مناقشه كرد ولي بي گمان در ميان انديشمنداني كه در كتاب حاضر از آن ها ياد كرده ايم كار همچنان يكي از بزرگ ترين هاست.
ـــ بول؛ مورگنتا؛ وايت
مهم ترين آثار كار:
-1939 Britian A Study of Foreign Policy From the Versallies Treaty to the Outbreak of War,London,Longmans Green.
-1942 Conditions of Peace,London,Macmillan.
-1945 Nationalism and After,London,Macmillan.
-1946 The Twenty Years Crisis,1919-1939m,Second edition,London,Macmillan.
-1947 The Soviet Impact on the Western World,Londin,Macmilloan.
-1950-1978 A History of Soveit Russia (Fourteen Volumes),London,Macmillan.
-1951 The New Society,London,Macmillan.
-1951 German-Soviet Relations Between the Two World Wars,1919-1939,Baltimore,Johns Hopkins University Press.
-1958-64 Socialism in One Country,1924-1926 (Three Volumes),Harmondsworth,Penguin.
-1961 The Romantic Exiles:A Nineteenth Century Portrait Gallery,Boston,Beacon Press.
-1961 What is History? London,Macmillan.
-1980 From Napoleon to Stalin,and Other Essays,New York,St Martin's Press.
خواندني هاي پيشنهادي:
-1970 Abramsky,Chimen,Essays in Houour of E.H.Carr,London,Macmillan.
-1969 Bull,Hedley,The Twenty Years Crisis thirty years on,International Journal 24:625-38.
-1975 Evans,Graham,E.H.Carr and International relations,British Journal of International Studies 1:77-97.
-1985 Fox,William,Carr and Political realism:vision and revision,Review of Interntional Studies 11:1-16.
-1992 Gellner,Ernst,Nationalism reconisdered and E.H.Carr,Review of International Studies 18:285-93
-1994 Howe,Paul the utopian realism of E.H.Carr ,Review of International Studies 20:277-97.
-1949 Morgenthau,Hans J.The Political science of E.G.Carr ,World Politics 1:127-34.
-1986 Smith,Michael J.Realist Thought From Weber to Kissinger,Baton Rouge,Louisiana State University Press,68-98.
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.