http://anthropology.ir/article/26008.html
یادداشت :
نقد کتاب «درباره نقد» در سایت ترجمان؛ نوشته مهدی شمس: نوئل کرول فیلسوفی تحلیلی است که برای اهل فلسفۀ هنر ناشناخته نیست. او در سال ۲۰۰۹ کتابی نسبتاً کوچک با نام «on criticism» نوشت و آقای صالح طباطبایی در سال ۱۳۹۳، آنرا با عنوان «دربارۀ نقد: گذری بر فلسفۀ نقد» به فارسی ترجمه کرده است. آنچه در پی میآید تلاش من برای نقدی منصفانه بر ترجمۀ کتاب «دربارۀ نقد: گذری بر فلسفۀ نقد» است. در این نوشته ترجمۀ ایشان از کتاب دربارۀ نقد را در چهار سطح بررسی خواهم کرد. ۱) برگردان اصطلاحات تخصصی فلسفی ۲) برگردان کلمات معمولی ۳) تلفظ اسامی خاص و ۴) نحو جملات و انتقال سبک نویسنده.
سخن آغازین: فیلسوف چه کاری بلد است که دیگران از انجام آن ناتوانند؟ دست کم یکی از تواناییهای اساسی فیلسوف این است که میتواند کلمات را دقیق و حسابشده به کار ببرد و استدلالهایی بسازد که منتج هستند. فیلسوفها، بهخصوص فیلسوفان تحلیلی، در استفاده از زبان و کلمات دقت وسواسگونهای دارند. مثلا اگر در ابتدای یک مقالۀ فلسفی با کلمۀ «نیت» و چند خط بعد با کلمۀ «قصد» مواجه شُدید، حتما باید از خودتان بپرسید تفاوت این دو کلمه در چیست؟ چرا فیلسوف میان این دو کلمه فرق گذاشته است؟ این دیگر تذکری پیش پا افتاده است که به دانشجویان فلسفه بگویند کلمات را به راحتی خرج نکنند، ساده بنویسند، از ابهام اجتناب کنند، برای یک مفهوم فنی همیشه از یک کلمه استفاده کنند، به هیچ وجه از زبان ادبی یا متکلف استفاده نکنند و مسائلی از این دست. [۱]
نوئل کرول فیلسوفی تحلیلی است که برای اهل فلسفۀ هنر ناشناخته نیست. او در سال ۲۰۰۹ کتابی نسبتاً کوچک با نام «on criticism» نوشت و آقای صالح طباطبایی در سال ۱۳۹۳، آنرا با عنوان «دربارۀ نقد: گذری بر فلسفۀ نقد» به فارسی ترجمه کرده است. ایشان ترجمۀ کتاب دیگری از کرول را نیز با عنوان مقدمهای بر فلسفۀ هنر در کارنامۀ خود دارند. در این نوشته تلاش خواهم کرد تا نقدی منصفانه از ترجمۀ ایشان از کتاب درباره نقد به دست دهم.
آنچه در آغاز این نوشته آمد، چه بسا چنان ساده و مقبول همگان باشد که به عقیدۀ بعضی ارزش تذکر نداشته باشد. اما در ادامه معلوم میشود که برای مقاصد این نوشته ذکر آن مطالب ضروری بوده است. بنا بر آنچه که در بند اول آمد میتوانیم بگوییم که اگر مترجم یک متن فلسفی، معادلی فارسی را برای یک واژۀ فلسفیِ انگلیسی انتخاب کند اما در جای دیگری برای همان واژه معادل دیگری را به کار ببرد، دچار اشتباه شده است. در واژهگزینی نه تنها باید کل کتابی که پیش روی مترجم است در نظر گرفته شود، بلکه در صورت امکان کتابهای دیگر آن نویسنده و آشنایی با کلیت تفکر او هم باید لحاظ شوند. بهعلاوه، اگر در یک حوزۀ خاص، مثلاً فلسفۀ هنر ترجمه میکنیم، بهتر است در نظر بگیریم که ترجمۀ آن کلمه در حوزههای فلسفی دیگر مثل فلسفۀ ذهن، فلسفۀ زبان، زبانشناسی و غیره، با ترجمۀ ما متناسب باشد. آقای طباطبایی این ملاحظات را رعایت نکردهاند.
در این نوشته ترجمۀ ایشان از کتاب دربارۀ نقد را در چهار سطح بررسی خواهم کرد.
۱) برگردان اصطلاحات تخصصی فلسفی
۲) برگردان کلمات معمولی
۳) تلفظ اسامی خاص
۴) نحو جملات و انتقال سبک نویسنده
۱) برگردان اصطلاحات تخصصی فلسفی
از متن ترجمه چنین پیداست که آقای طباطبایی بهخوبی بر زبان و ادبیات فارسی مسلط هستند. ایشان در اغلب جاهایی که متن اصطلاحات تخصصی و بحث پیچیدۀ فلسفی نداشته، به نحو مطلوب و جذابی متن را ترجمه کردهاند. طباطبایی از فعلها، ترکیبهای وصفی و اضافی، پیشوندها و پسوندهای خوبی استفاده کرده است و توانایی ایشان در این زمینه تحسینبرانگیز است. مشکل ترجمه این کتاب در مواردی است که پای بحثهای فلسفی و دقت واژگان به میان میآید. اکنون برخی موارد اصلی ترجمۀ کلماتی که به یکپارچگی متن ضربه زدهاند، را ذکر میکنم.
۱-۱. قصد و مشتقات آن
بخش زیادی از این کتاب به مسئلۀ «قصدگرایی» میپردازد. کلمۀ «intention» به معنای «قصد» است و کلمۀ intentionality در متون فلسفی از جمله فلسفۀ ذهن به «قصدیت» و «التفات» ترجمه میشود. بنابراین پیشنهاد بنده برای این کلمه و مشتقات آن به شرح زیر است:
Intention: قصد/ intentional: قصدی/ intentionality: قصدیت / intentional fallacy: مغالطۀ قصدی
intentionalism: / قصدگرایی anti-intentionalism: ضد-قصدگرایی
intentionalist: قصدگرا، قصدگرایانه / anti-intentionalist: ضد-قصدگرا
intentionalistically: قصدگرایانه / intended: قصد شده / intentionally: قصداً، از روی قصد
«intentionalist» هم به عنوان یک اسم به شخصِ «قصدگرا» گفته میشود که در این موارد کلمۀ «قصدگرا» کافی است. و هم میتواند به عنوان یک صفت به اسمها اضافه شود، در بعضی از این موارد کلمۀ «قصدگرایانه» بهتر معنی را انتقال میدهد. مثلاً عبارت «Intentionalist interpretation» بهتر است به «تفسیر قصدگرایانه» ترجمه میشود. از آنجایی که در زبان فارسی پسوند «آنه» علاوه بر کارکرد اصلی آن که قید ساز است، گاهی برای صفت ساختن نیز بکار میرود این ترجمه و یکی بودن آن با ترجمۀ کلمۀ «intentionalistically» مشکل دستوری نخواهد داشت.
مترجم در ترجمۀ این کلمه و مشتقات آن سردرگم است. در واژهنامۀ کتاب چنین آمده است:
intentional fallacy: مغالطۀ قصد
intentionalism: نیت خوانی گرایی
در واژهنامه به همین دو مورد، که اشتباه هم هستند، اکتفا شده است. اما در متن کتاب علاوه بر دو کلمۀ بالا چنین معادلهایی نیز دیده میشود:
در صفحات ۱۵۴و ۱۵۵چند بار از «نیتخوانی» برای «intentionalism» استفاده شده است. در جاهای دیگر از جمله صفحۀ ۱۵۳ از «گرایش نیتخوانی» برای همین کلمه استفاده شده است.
در صفحات ۱۴۱ و ۱۲۱ در ترجمۀ «intention» از «قصد» استفاده شده است. اما در جاهای دیگر مثلا صفحۀ ۱۵۲ همین کلمه به «نیت» ترجمه شده است.
در صفحات ۱۵۷-۱۵۸ برای کلمۀ «intentionally» از معادلهای «عامدانه و از روی قصد»، «از روی قصد و نیت» و همچنین «با قصد قبلی» استفاده شده است. درحالیکه کرول در همین کتاب صریحاً میگوید که منظورش از قصد، «قصد قبلی» نیست.
در صفحات ۷۴ و ۸۸ کلمۀ «intentional» به کلمۀ «عامدانه» برگردان شده است.
به علاوه چنین برگردانهایی نیز در متن دیده میشوند:
intentionalistically: به گونهای نیتجویانه
authors intended meaning: معنای مورد نظر پدیدآورنده
intentionalist: نیتجویانه
در ترجمۀ anti-intentionalism گاهی از «گرایش ضد نیتخوانی» و گاهی از «ضدنیتخوانیگرایی» استفاده شده است.
۱-۱-۱. مشخص نیست که چرا کلمۀ intentional که در عبارت «intentional fallacy» یک صفت است به «قصد» که یک اسم است ترجمه شده است.
۱-۱-۲. اگر معادل intentional را «قصد» بگذاریم چرا باید با اضافه شدن پسوند «ism» به پایان آن، کلمۀ غریب «نیتخوانیگرایی» را به دست بیاوریم؟
۱-۱-۳. مترجم حتی به معادلهای اشتباهی که وضع میکند نیز پایبند نیست و در صفحات مختلف آنرا تغییر میدهد.
۱-۲. عینی و ذهنی
مترجم برای کلمۀ «objective» از برگردان «بروننگر» و همچنین عبارت «بروننگر (واقعنگر)» استفاده کرده است. در سوی دیگر، کلمۀ «subjective» به «دروننگر (شخصی)» ترجمه شده است.
۱-۲-۱ برای اهل فلسفه معادلهای جا افتادۀ این دو کلمه «عینی» و «ذهنی» هستند. و اگر هم در موارد خاصی توضیح بیشتری لازم باشد میتوان اینگونه آنها را نوشت: «عینی (اوبژکتیو)» و «ذهنی (سوبژکتیو)» و از معادلهای عجیبی مانند «بروننگر (واقعنگر)» اجتناب کرد. مشتقات این دو کلمه مانند «subjectivity»، «objectivity»، و «inter-subjective» نیز به گوش اهالی فلسفه آشنا هستند، و به ترتیب اینطور ترجمه میشوند: «ذهنیت»، «عینیت»، و «بینالاذهانی».
۱-۲-۲ در مواردی مترجمان با استفاده از دانش زبانشناختی خود و بنا بر سیاق متن معادلهای دیگری مانند «انفسی» و «آفاقی» را نیز برای این کلمات ذکر کردهاند. وقتی مترجم معادل جدیدی پیشنهاد میکند، موظف است توضیحی ارائه دهد که چرا چنین ترجمهای را برگزیده است و امید داشته باشد تا معادلهای پیشنهادی او بین اهل فلسفه مقبول افتد. اما آقای طباطبایی بدون هیچ توضیحی و بصورت سلیقهای «دروننگر» را برای «subjective» پیشنهاد میکنند، و نتیجه این است که خودشان نیز به این معادل پایبند نیستند. مثلاً در صفحۀ ۱۶۹ برای همین کلمه معادل «درون خودی» را میآورند. گاهی نیز از همان معادل متداول یعنی «ذهنی» استفاده میکنند. برای کلمۀ «inter-subjective» نیز از معادل غریب «مفاهمهپذیر» استفاده کردهاند که بازهم نقض معادلهای پیشنهادی خودشان است.
در صفحۀ ۱۵۱ نیز عبارت Pragmatics را که نام یک رشتۀ دانشگاهی است، به صفتِ «برونزباننگر» ترجمه کرده اند که به ذهن خواننده میآورد که شاید منظورشان از این واژۀ غریب «عینی» بوده است و شاید اصل کلمه «objective» بوده است. اما Pragmatics شاخهای از زبانشناسی است که نحوههای تأثیر زمینه (context) در معنا را مطالعه میکند. برخلاف معناشناسی (semantics) که فقط معناهای قراردادی یا کدگذاری شده را فارغ از زمینۀ اظهارها (utterances)، بررسی میکند. این واژه معمولاً به «کاربردشناسی» و گاهی به «منظورشناسی» ترجمه میشود.
۱-۳. اجزاء نقد
کرول در این کتاب نقد را به هفت جزء تقسیم میکند. این اجزا به زبان انگلیسی عبارتند از:
description، classification، contextualization، elucidation، interpretation، analysis، and evaluation
آقای طباطبایی این کلمات را به ترتیب اینگونه ترجمه کردهاند:
وصف، دستهبندی، بررسی زمینۀ پیدایش اثر، تبیین، تفسیر، تحلیل، و ارزیابی.
کلمۀ classification بهتر است به «طبقه بندی» ترجمه شود. سه معادل از هفت معادل بالا هم مناسب نیستند. در ادامه دلایلم را برای این نظر خواهم گفت.
۱-۳-۱. کلمۀ «contextualization» به عبارت چهار کلمهایِ «بررسی زمینۀ پیدایش اثر» ترجمه شده است. حتی در جای دیگری «بررسی زمینههای پیدایش اثر هنری» آورده شده است. حال آنکه معادل تک کلمهایِ «زمینهیابی» به همان اندازه افادۀ معنا میکند و به اطناب هم تن نمیدهد. برای کلمۀ context معادلهای مختلفی از جمله بافت، زمینه، و سیاق به کار میروند، آقای مجید مرادی نیز در کتاب «واساخت تاریخ» معادل «همامتن» را پیشنهاد دادهاند که به لحاظ زبانی و فلسفی درست است و در متون فنی از جمله کتاب «واساخت تاریخ» مناسبت دارد، اما این اشکال را نیز دارد که در بحثهایی که خبری از متن در آنها نیست، غریب و گنگ مینماید. با این اوصاف در کتاب «دربارۀ نقد» کلمۀ «contextualization» را میتوان به راحتی «زمینهیابی» ترجمه کرد.
۱-۳-۲. کلمۀ «elucidation» به «تبیین» برگردانده شده است. معنای این کلمه «ایضاح» است. و کرول از آن به معنای «شفافسازی» استفاده میکند. مثلاً کرول میگوید اگر منتقدی به ما بگوید که وجود یک تخم شتر مرغ در یک نقاشی قرون وسطایی نماد چه چیزی است، این کار او مصداق «ایضاح» است، اما او تفسیری ارائه نداده است، بلکه معنای قراردادی بعضی از نمادها را برای ما شفاف ساخته است[۲]clarifying.«تبیین» معادلی است که برای کلمۀ «explanation» به کار میرود، و اگرچه فعل تبیینکردن به «توضیحدادن» نزدیک است اما معادل خوبی برای آن نیست زیرا «تبیین»، موجهکردن و دلیل آوردن را نیز در معنای خود دارد. بنابراین نامزدهای اصلی برای ترجمۀ «elucidation» در بحث مذکور «شفافسازی» و «ایضاح» هستند، نه «تبیین».
۱-۳- ۳. معادل کلمۀ «evaluation» ارزشیابی است و نه ارزیابی. همانطور که معادل کلمۀ «value» ارزش است. آقای طباطبایی کلمۀ «assessment» را به درستی ارزیابی ترجمه کردهاند، اما برای هر دو کلمه از یک معادل استفاده کردهاند که در ترجمه کاری نادرست است. بهعلاوه ایشان در صفحۀ ۷۴ کتاب کلمۀ appraise را به ارزشیابی ترجمه کردهاند. که معادل درست آن «برآورد» است. بنابراین معادل درست کمات evaluation، assessment، و apprise عبارتند از: ارزشیابی، ارزیابی، و برآورد.
۱-۴. ترجمۀ بعضی از کلمات فلسفی دیگر
۱-۴-۱. همانطور که قبلاً هم ذکر شد، مترجم باید علاوه بر در نظر گرفتن یکدست بودن متن و همچنین کلیت تفکر نویسنده، به این نکته نیز توجه کند که ارتباط متن را با متون دیگر قطع نکند. بر همین مبنا، وقتی مترجم کلمۀ author را به «پدیدآورنده» ترجمه میکند، ارتباط متن با دیگر متون از جمله «نظریۀ مرگ مؤلف» قطع میشود. مؤلف به سازندۀ یک اثر هنری اعم از ادبیات، موسیقی، نقاشی، فیلم، و غیره اطلاق میشود و معادلی جا افتاده برای author است و نیازی به تغییر آن نیست.
۱-۴-۲. کلمۀ «taste» در بحث مربوط به فلسفۀ هنر سابقهای طولانی دارد و معادل «ذوق» برای آن کاملاً پذیرفته شده است. در صفحۀ ۱۶۷ عبارت «a matter of taste» به «امری سلیقهای (استحسانی)» ترجمه شده است. حال آنکه ترجمۀ آن باید «مربوط به ذوق» یا «ذوقی» باشد. بعلاوه در صفحۀ ۱۶۹ از «استحسان» در ترجمۀ کلمۀ «liking» استفاده شده و این کلمه به «دلبستگی (استحسان)» ترجمه شده که بیجهت متن روان نویسنده را پیچیده و سردرگم میسازد.
۱-۴-۳. در واژهنامۀ کتاب چنین آمده است «ساختار شکنی: deconstruction». آنرا اینگونه نیز ترجمه کردهاند: بُنفِکنی، شالودهشکنی، ساختارشکنی، ساختگشایی، و واسازی. اکنون تقریبا همۀ متخصصان از کلمۀ «واسازی» استفاده میکنند. از نظر بنده بهترین معادل برای این کلمه «واساخت» است اما چون به بحث ما مربوط نیست، بیش از این توضیح لازم نیست. [۳]
تعدادی ازکلمات دیگری که به لحاظ فلسفی اشتباه ترجمه شدهاند، در جدول زیر آمدهاند.
۲) برگردان کلمات معمولی
برای پرهیز از اطالۀ کلام در جدول زیر بعضی از موارد اشتباهات مترجم در ترجمۀ کلماتی که از اصطلاحات تخصصی فلسفه نیستند، نمایش داده شده است.
۳) تلفظ اسامی خاص
۳-۱. مترجم کتاب دربارۀ نقد در نوشتن اسامی خاص به فارسی روشی را برگزیده است که از نظر بنده روش درستی است و بهتر است که اسامی خاص را با همان تلفظ اصلی به فارسی برگرداند و از تحریف آنها خودداری کرد. مثلاً ایشان «فرانسیس» و «جکسن پولاک» را به ترتیب اینگونه آوردهاند «فرَنسیس»، «جکسِن پالِک». از دیگر وجوه ارزشمند کار ایشان این است که سعی کردهاند کلمات فرانسوی، روسی، و غیره با تلفظ صحیحشان در زبان مقصد ضبط شوند برای مثال معادل «ژورنال دو پاری» برای «journal de paris» انتخاب شده است. اما این سوال برایم مطرح است که چرا ایشان نام «کرول»، نویسندۀ کتاب، را «کارول» ضبط کردهاند؟ بهعلاوه در صفحۀ ۸ کتاب نام Beardsley را بردسلی آوردهاند. گاهی نیز از «بیردزلی» استفاده کردهاند که بنابر روش ایشان، باید از همان ضبط دوم یعنی «بیردزلی» استفاده شود.
۳-۲. نام «Ezra Pound» بصورت «عذرا پاوند» ضبط شده است. این ضبطی است که در ترجمههای دیگر نیز دیده میشود. اما از آنجایی که «عُذرا» در فارسی اسمی برای خانمها است، باید از ضبط «ازرا پاند» استفاده کنیم. حتی اگر عذرا در فارسی اسم خانم نیز نبود، استفاده از حرف ع در ضبط یک نام انگلیسی وجهی ندارند.
۳-۳. به نظر میرسد بهتر باشد برای ضبط اسامی خاص «و» ضمه دار را حذف نکنیم. مثلاً نامهایی مانند مارگولیس، جورج، اورول، و غیره را بهتر است به این صورت ننویسیم: «مارگلیس»، «جرج»، «ارول». زیرا وجود حرف «و» در این موارد به درست خواندن کلمات کمک میکند و به علاوه امری متداول در ضبط بعضی از اسامی خاص است، و در نتیجه حذف آن باعث غرابت میشود.
۴) چهارم نحو جملات و انتقال سبک نویسنده
۴-۱. اشتباههای نحوی
اگر متن ترجمه شده غریب و دیریاب بنماید، مترجم به ناچار باید با اضافهکردن قیدها و صفتها و عبارتهای توضیحی آنرا قابلفهم کند. البته در مواردی که پای عبارتهای تخصصی و فنی در میان است، این کار باید با دقت تمام و به مقتصدانهترین شکل ممکن صورت گیرد. بهعلاوه اگر مترجم، متن فارسی را دیریاب و یا غیرقابل فهم یافت، مجاز است با تغییراتی در ساختار نحوی که منجر به تغییر مفهومی جملات نشود، متن را سادهتر کند، و در صورت نیاز جملۀ بلندی را بشکند و جملات کوتاهتر به جای آن بگذارد.
به نظر نگارنده، آقای طباطبایی گاهی از عهدۀ این امر بر نیامدهاند و توضیحات افزودۀ ایشان نتوانسته است بر فهمپذیری جملات بیفزاید. گاهی نیز به منظور مفهومتر ساختن جمله تغییراتی دادهاند که باعث غلط شدن ترجمۀ برخی کلمات شده است. در مواردی نیز متن اصلا پیچیده نبوده اما ایشان، شاید به دلیل شتابزدگی، آنرا اشتباه ترجمه کردهاند. در اینجا چند نمونه از اشتباهات این ترجمه به عنوان شاهد ذکر میشوند (قسمتهایی که زرد شده اشتباه هستند).
در صفحۀ ۱۶۸ نمونهای از اشتباه ناشی از شتابزدگی دیده میشود:
«سپس کژرویهای هیوم با آمدن ایمانوئل کانت تشدید شد، دست کم از این جهت که بسیاری ترجیح دادند که کانت بخوانند».
متن انگلیسی از این قرار است:
and then Hume» s missteps were compounded by Immanuel Kant، or، at least، by the way in which many people chose to read Kant
و ترجمۀ درست آن این است:
«و سپس کژرویهای هیوم با ایمانوئل کانت، یا حداقل، خوانش بسیاری از افراد از کانت، تشدید شد.»
در صفحۀ ۱۶۷ نمونهای از توضیحات اضافی را میبینیم که کمکی به فهم بهتر مطلب نمیکنند، کلماتی که در پرانتز آمدهاند هیچکدام در متن اصلی نیستند:
«نقد آکوچلا نمونهای سرمشقوار از نقد بروننگر (واقعنگر) است. با این همه، همین مفهوم نقد بروننگر غالبا کم اهمیت شمرده میشود. شاید بگویند نقد همواره ناگزیر دروننگر (شخصی) و امری سلیقهای (استحسانی) است.»
جملۀ انگلیسی که جملۀ سادهای نیز هست از این قرار است:
Acocella» s review seems to be an exemplary case of objective criticism. And yet the very notion of objective criticism is often disparaged. Criticism، it may be asserted، is always، inescapably subjective، a matter of taste
ترجمۀ پیشنهادی بنده از این قرار است:
«به نظر میرسد نقد آکوچلا موردی سرمشقوار از نقد عینی باشد. اما، اغلب خودِ مفهوم نقد عینی را خوار میشمرند. ممکن است بگویند نقد همیشه مربوط به ذوق و ناگزیر ذهنی است.»
در صفحۀ ۱۵۸ چنین آمده است:
«گاهی چنین مینماید که گویی مخالفان نیتخوانی از منظر بسیار تنگی به قصدها که منتقدان نیتخوانی گرا این همه به آن توجه دارند مینگرند.»
At times، it appears as though the anti-intentionalist has too narrow a view of the intentions about which intentionalist critics care
در ترجمۀ این جمله اشتباه آشکاری وجود دارد؛ عبارت «این همه» اضافی است و در متن انگلیسی وجود ندارد. ترجمه درست از این قرار است:
«گاهی چنین مینماید که ضد نیت گرا از منظری بسیار تنگ به قصدهای مد نظر منتقدان قصدگرا نگاه میکند.»
۴-۲. انتقال سبک نویسنده
در ابتدا ذکر شد که به نظر میرسد مترجم باید بر زبان و ادبیات فارسی به قدر کافی مسلط باشد. با وجود این، مترجم نباید سعی کند از اصطلاحات ادبی به نحوی ناموجه استفاده کند. نویسندۀ این کتاب، نوئل کرول، سادهنویس و دقیق است. این سادگی و دقت در ترجمۀ آقای طباطبایی چندان منتقل نشده است. مثلا عبارت «oxymoronically enough» اینگونه ترجمه شده است: «به گونهای بس نقیضگویانه». این ترجمه علاوه بر اینکه مصداقی از ادبیکردن ناموجه متن توسط مترجم است، اشتباه نیز هست. کلمۀ «بس» به معنای بسیار است حال آنکه مراد از واژۀ enough در اینجا «نسبتاً» یا «به حد کافی» است. معادل کلمۀ oxymoron نیز کلمۀ «متناقضنما» است، که عباراتی مانند «خشونت مهربانانه»، «فقر ثروتمندانه» مثالهای آن هستند. نه «نقیضگویی» که عبارتی مانند «دایرۀ مربع» و «حسن حسن نیست.» مثال آن است.
آقای طباطبایی در جای دیگری چنین ترجمه کردهاند:
مگر میشود که منتقدی بتواند به زندگینامۀ خودنوشت هنرمندی رجوع کند، اگر در قفسۀ کتابخانۀ دانشگاه ییل قرار داشته باشد، ولی نه در کلکسیون آن دانشگاه، حاوی دستنوشتههای همان نویسنده؟
جملۀ انگلیسی از این قرار است:
Is it that a critic can consult an artist» s autobiography، if it is on a bookshelf in the Yale library، but not in the university» s collection of the author» s papers
بهتر است این جمله اینگونه ترجمه شود:
«آیا اگر زندگینامۀ خودنوشت هنرمندی در قفسۀ کتابخانۀ دانشگاه ییل باشد، یک منتقد میتواند به آن رجوع کند، ولی اگر در کلکسیون آن دانشگاه از دستنوشتههای همان مؤلف باشد، نمیتواند؟»
۵) سخن پایانی
بنده برای اولین بار از طریق ترجمۀ آقای طباطبایی از کتاب «درآمدی بر فلسفۀ هنر» بود که توانستم با افکار نوئل کرول آشنا شوم و حدوداً از همان زمان بود که به طور جدی آثار این فیلسوف را خواندم و به این خاطر قدردان آقای طباطبایی هستم.
پیش از انتشار ترجمۀ «دربارۀ نقد» متن انگلیسی آنرا خوانده بودم و وقتی در صفحات اینترنتی خواندم که ایشان کتاب «دربارۀ نقد» را در دست ترجمه دارند خوشحال شدم، چراکه از نظر بنده این ترجمه میتوانست تعدادی از علاقهمندان به فلسفه را به سوی تفکر جدی دربارۀ نقد عینی هدایت کند و نحوۀ برخورد عقلانی یک فیلسوف آمریکایی را با این موضوع به آنها نشان دهد. از نظر نگارنده هنوز هم این اتفاق ممکن است، مشروط به اینکه حداقل در چاپ دوم کتاب، ایرادهای مذکور و بخصوص ایرادهایی که متوجه اصطلاحات فلسفی هستند، برطرف شوند.
اطلاعات کتابشناختی:
درباره نقد: گذری بر فلسفۀ نقد، نوشتۀ نوئل کرول، ترجمۀ صالح طباطبایی، نشر نی، چاپ اول۱۳۹۳، ۲۲۶ صفحه
پینوشتها:
[۱] برای نمونه مراجعه کنید به متن راهنمای فلسفی نوشتن در دانشگاه هاروارد که در این آدرس موجود است:
www.fas.harvard.edu/~wricntr A guide to philosophical writing
و همچنین:
Guidelines%20on%20Writing%20a%20Philosophy%20Paper.htm Guidelines on Writing a Philosophy Paper
[۲] رجوع کنید به پاورقی کتاب در صفحۀ ۱۳
[۳] برای اطلاع بیشتر دربارۀ این انتخاب رجوع کنید به مقدمۀ مترجم در کتاب واساخت تاریخ، نوشتۀ آلن مانزلو، ترجمۀ مجید مرادی، پژوهشکدۀ تاریخ اسلام.
وبسایت ترجمان، ۴ اسفند ۹۳
-------------------------
پاسخ صالح طباطبایی به نقد مهدی شمس بر ترجمۀ کتاب «دربارۀ نقد»:
خامدستی در نقدنگاری؛ نقدی بر يک نقد؛ صالح طباطبايی:
نگارندۀ اين نوشته باور دارد که نقد از دربايستهای ناگزيرِ پيشرفت است؛ بدون آن، گشايشی در کارمان پديد نخواهد آمد، و پيوسته بر گرد مدار بستهای خواهيم گشت و به افقهای تازه راه نخواهيم برد. نقد، هرچند گاهی ممکن است خوشايند کسی که کار يا اثرش را نقد میکنند نباشد، پيامدهای فرخندهای دارد که ای بسا، سرانجام، همو را نيز خرسند سازد. اين نه سخن امروز است که در سنت ديرينۀ ايرانی، صاحبنظری چون سعدی، حدود هشت سده پيش از اين، همين را، هر چند با بيانی سختهتر، گفته است: «جز آنکس ندانم نکوگوی من/ که روشن کند بر من آهوی(1)من.» نوشتهام «نقد»، ولی از خوانندۀ فرزانه توقع میرود که آن را «نقد راستين» بخواند، چه بسی آشکارست که مثلاً خردهگيری کينهورزانه را که هدفی جز خوارنمودن ديگری نمیجويد نمیتوان نقد خواند. هدف نقد چيزی فراتر از پالايش هيجانات يا ابراز کينههای نهفته است؛ چنين هدفی را بايد جای ديگری جست. مقصود نقد بازشناختن سره از ناسره (يا بگوييد، ارزشها از کاستیهای) چيزی با محک استدلال و حجت است. سخن يا نوشتهای که هدفی جز اين بجويد نقد راستين نيست. (2)
حال اگر بپذيريم که هدف اصلی نقد بازشناختن ارزشها از کاستیهای اثری به مدد حجت و دليل است، چنين سخن يا نوشتهای ويژگیهای نمايانی دارد. يکی از مهمترينها مستدلبودن آن است؛ از گزافهگويی بیپايه يا دعاوی سستبنياد در نقد نشانی نيست. ويژگی مهم ديگر آن است که اساس نقد بر خوشامد محض استوار نيست؛ دليلش هم روشن است: سليقۀ صِرف را، به خودی خود، نمیتوان مستدل ساخت. هماهنگ با اين ويژگیها، منتقد نيز بايد صفات بارزی داشته باشد. مهمترينش بهرهمندی از دانش مرتبط با موضوع نقد است؛ منتقدی که از چنين شناختی بیبهره باشد چگونه میتواند ارزشها (يا کاستیهای) آنچه را نقد میکند بازشناسد؟ ويژگی ديگر انصاف است، و شرط انصاف آن است که منتقد نيک و بد آنچه را نقد میکند با ميانهروی و واقعنگری برشمارد، نه آنکه با پردهپوشی واقعيات، تنها در پی خردهگيری و عيبجويی باشد، چه، در اين صورت، ای بسا نقد از هدف خود دور افتد، و آنچه نيک است چون بد جلوه کند که به قول شاعر: «چو منصفی نيابی، چه معرفت چه جهل!»
اينکه آنچه در بالا آمد تا چه اندازهای در نقدنگاری روزگار ما به کار بسته میشود از حوصلۀ اين نوشتار بيرون است. مطلب اصلی نوشتۀ حاضر پرداختن به نقدی است که اخيراً در فضای مجازی بر ترجمۀ فارسی کتاب دربارۀ نقد اثر مهم نوئل کارول (3) منتشر شده(4) و در آن، کمابيش هيچيک از شروط پيشگفته، چنانکه بايد، به جا آورده نشده است. آنچه مايۀ شگفتی است، از يک سو، سخن نويسندۀ اين نقد در «عقلانی» خواندن رويکرد نوئل کارول در کتاب مزبور به موضوع نقد ارزيابانه،(5)و، از سوی ديگر، زيرپانهادنِ کمابيش همۀ دربايستهای چنين نقدی در نوشتۀ خود اوست. اما آنچه موجب شده است که نگارنده بر آن شود که به اين نقد پاسخ دهد، فقط تخلف از اين دربايستها نيست، بلکه همچنين رواج رويکرد سادهانگارانهای به ترجمه است که در اين نقد و، در اصل، در ترجمههای فارسی بسياری که خصوصاً به قلم برخی از مترجمان نوخاستۀ متون تخصصی صورت میگيرد ديده میشود. از اين رو، در آغاز اين نوشتار به دو ايراد کلی منتقد در خصوص روش ترجمۀ کتاب پاسخ داده خواهد شد (بخشهای الف و ب)، و سپس شمهای از ديگر کاستیهای نقد مذکور خواهد آمد (بخش پ).
الف. معادليابی در ترجمۀ متون علمی-فلسفی
هدف اصلی ترجمه چيست؟ يافتن پاسخ اين پرسشِ بهظاهر سرراست کار چندان سادهای نيست زيرا تا اندازهای بستگی به آن دارد که بناست چه نوع متنی ترجمه شود. اگر ترجمۀ متنی ادبی، چون شعر، مورد نظر باشد، پاسخ اين پرسش با پاسخ آن، چنانچه قرار باشد متنی عمومی ترجمه شود، آشکارا متفاوت است.(6) اينجا مجال پرداختن به همۀ ظرافتهای اين بحث نيست، و بهتر است که بر ترجمۀ متون تخصصی، بهويژه نوشتههای فلسفی، تمرکز کنيم: هدف اصلی ترجمۀ اين گونه متون چيست؟ آشکارست که در اينجا، انتقال دقيق محتوا يا پيام اصلی متن مهمترين هدفی است که مترجم بايد در پی نيل به آن باشد. اما معمولاً بر سر راه مترجم، برای برآوردن اين هدف، مشکل بزرگی وجود دارد: چنين متونی غالباً از اصطلاحات تخصصی انباشتهاند، و يکی از دشواریهای ترجمۀ آنها از همين جا برمیخيزد. شيوۀ کار مترجم در برگرداندن اصطلاحات میتواند تأثير بسزايی در برآوردن هدفش، يعنی انتقال دقيق مفاهيم، داشته باشد. اين اصطلاحات بر دو گونهاند: اصطلاحاتی که در سنت علمی-فلسفی زبان مقصد، برابرنهادههای متناظر يا حتی نزديکی برای آنها میتوان يافت؛ و اصطلاحاتی که هيچ برابرنهادۀ نزديکی در زبان مقصد ندارند. وظيفۀ مترجم کارامد در خصوص اصطلاحات دستۀ نخست روشن است: او بايد برابرنهادههای متناظر يا نزديک را از زبان مقصد بيابد و از آنها در ترجمۀ اصطلاحات استفاده کند («برگردان تطبيقی»).
اما در مورد اصطلاحات دستۀ دوم چه بايد کرد؟ مترجمان در برگردان اين اصطلاحات معمولاَ به يکی از اين دو روش (يا ترکيبی از آنها) عمل میکنند: روش نخست که میتوان آن را روش «برگردان زبانشناختی» خواند آن است که اصطلاح مورد نظر را در زبان مبدأ به لحاظ زبانشناختی تحليل میکنند و از نتيجۀ اين تحليل زبانشناختی در برگردان آن به زبان مقصد بهره میبرند. مثلاً اگر آن اصطلاح واژهای مرکب از دو يا چند جزء بود، میکوشند که آن را به اجزايش تجزيه کنند و اگر آن اجزاء پيشتر در زبان مقصد برابرنهادههای تثبيتشدهای داشتند از آنها در برگردان اصطلاح مذکور استفاده میکنند. شرط لازمی که کاربرد چنين روشی را مُجاز میسازد آن است که برگردان زبانشناختی مفهوم اصطلاح اصلی را برساند؛ در غير اين صورت، استفاده از برگردان زبانشناختی ناروا است، چه نقض غرض اصلی ترجمه، که همانا انتقال دقيق مفاهيم است، خواهد بود. اف. اس. سی. نورثرپ(7)، فيلسوف امريکايی(1893-1992)، در خصوص برگردان زبانشناختی اصطلاحات فلسفی میگويد:
«چنين اصطلاحاتی را نبايد مستقيماً از ترجمۀ زبانشناختی صِرف متون فلسفی برگرفت. چنين برگردانهايی نوعاً فقط پيوندهای واژگانی-قاموسیِ آن اصطلاح را به دست میدهند و معمولاً از دلالتهای فلسفی منشعب از کاربرد آن غفلت میورزند. بدين ترتيب، ممکن است که دو اصطلاح در ترجمهای برابرنهادۀ هم گرفته شوند، حال آنکه مفاهيم فلسفی متفاوت و حتی متناقضی را بيان کنند.» (به نقل از Smid، ص 45)
بر اين اساس، او نتيجه میگيرد که «دانشجوی قابلاعتماد فلسفۀ تطبيقی بايد بيش از زبانشناس صِرف باشد يا چيزی بيش از ترجمههای قابلاعتماد زبانشناسانه در اختيار داشته باشد.» (همانجا، ص 45).
روش دوم در برگردان اصطلاحاتی که برابرنهادۀ متناظر يا نزديکی در زبان مقصد ندارند آن است که مترجمِ آشنا با موضوع نوشتهای که به ترجمۀ آن همت گمارده است برابرنهادۀ تازهای در برابر آن اصطلاح بياورد. اين فرايند نيز ممکن است به دو روش مختلف به اجرا درآيد: نخست آن است که برابرنهادۀ (معمولاً ترکيبیِ) تازهای با استفاده از کلمات متداول در زبان مقصد برگزيند که مفهوم آن به مفهوم اصطلاح اصلی نزديک باشد («روش نوترکيبی»)؛ روش دوم «واژهسازی» (coinage) است که در آن، برابرنهادۀ يکسره تازهای که کاربرد يا پيشينهای در معنای مورد نظر در زبان مقصد نداشته است در برابر آن اصطلاح وضع میشود. (8)
از ميان روشهای مختلف معادليابی در ترجمه، که در بالا آمد، شايد «برگردان تطبيقی» آرمانیترين شيوه در ترجمۀ اصطلاحات فلسفی باشد، ولی، متأسفانه، از سويی، بسياری از اصطلاحات نوين فلسفی هستند که در سنت فلسفی موجود در زبان مقصدی، چون فارسی، برابرنهادههای متناظر يا نزديکی ندارند، و، از سوی ديگر، مترجمان چندانی نمیتوان يافت که با اين سنت علمی-فلسفی آشنا باشند تا بتوانند برگردان تطبيقی آن اصطلاحات را بيابند؛ چه بسيار مترجمانی را ديدهايم که بدون کمترين آشنايی با موضوع کتاب فلسفی مهمی، به صرف تصور برخورداری از مهارتهای عمومی ترجمه، دستبهکار برگردان آن به زبان فارسی شدهاند. از قضا، غالباً همين دسته از مترجماناند که در مواجهه با اصطلاحات فلسفی، معمولاً روش «برگردان زبانشناختی» را، که بهظاهر از سادهترين روشهای معادليابی به نظر میرسد، برمیگزينند. چنين مترجمانی، در بهترين حالت، اصطلاح مورد نظر را به اجزاء زبانشناختیاش تحليل میکنند، و اگر پيشتر برابرنهادههايی برای آن اجزاء در زبان فارسی وجود داشت، با سرهمکردن آنها به برابرنهادۀ فارسی جديدی میرسند. مترجمان نوخاسته، در اين ميان، معمولاً به اين شرط لازم که برگردان زبانشناختی بايد مفهوم اصطلاح اصلی را برساند اعتنای چندانی ندارند. از نمونههای بارزش يکی برگردان «قصدیگرايی/قصدگرايی» در برابر intentionalism است که اندکی بعد در همين بخش به آن میپردازيم، و، از آن نوميدکنندهتر، برگردان «بينالاذهانی» در برابر اصطلاح inter-subjective است که توضيح آن در بخش (پ)، ذيل شمارۀ 3، خواهد آمد. اين دسته از مترجمان، به دليل همين تمايل سادهبينانهشان به برگردان زبانشناختی، بر اين پندار پای میفشارند که يکدستی در ترجمۀ اصطلاحات از فهمپذيری آنها اهميت بيشتری دارد، بدين معنا که برگردان يک اصطلاح مرکب از کنارهم قراردادن برگردان اجزاء يا واژگان سازندۀ آن اصطلاح، چنانچه بهتنهایی همچون تکواژۀ مستقل به کار میرفتند، به دست میآيد، هر چند که برگردان حاصل يکسره بیمعنا باشد. اما چنانکه گذشت، چنين ديدگاهی اساساً نقض غرض ترجمه است.
در نقد ترجمۀ کتاب دربارۀ نقد، منتقد محترم، دانسته يا دانسته، از همين پندار که يکدستی در ترجمۀ اجزاء سازندۀ اصطلاحات بر فهمپذيری آنها اولويت دارد پيروی کرده است. او در بخش آغازين نقد خود مینويسد:
«از متن ترجمه چنین پیداست که آقای طباطبایی بهخوبی بر زبان و ادبیات فارسی مسلط هستند. ایشان در اغلب جاهایی که متن اصطلاحات تخصصی و بحث پیچیدۀ فلسفی نداشته، به نحو مطلوب و جذابی متن را ترجمه کردهاند. طباطبایی از فعلها، ترکیبهای وصفی و اضافی، پیشوندها و پسوندهای خوبی استفاده کرده است و توانایی ایشان در این زمینه تحسینبرانگیز است. مشکل ترجمه این کتاب در مواردی است که پای بحثهای فلسفی و دقت واژگان به میان میآید. اکنون برخی موارد اصلی ترجمۀ کلماتی که به "یکپارچگی" متن ضربه زدهاند، را ذکر میکنم.»
سپس نخستين موردی که ذکر میکند مربوط به «قصد و مشتقات آن» است. منتقد تأکيد دارد که هنگامی که واژۀ intention را به "قصد" برگردانيم، برای حفظ يکپارچگی ترجمه، بايد در برگردان همۀ اصطلاحاتی که اين واژه يا مشتقاتش در آنها به کار رفته است از همين واژۀ "قصد" استفاده کنيم. آنگاه، به پيروی از برخی ترجمههای فارسی، برابرنهادههايی که همگی واژۀ "قصد" را در خود دارند ذکر میکند:
intention: قصد/ intentional: قصدی/ intentionality: قصدیت/ intentional fallacy: مغالطۀ قصدی/ intentionalism: قصدگرایی/ anti-intentionalism: ضد-قصدگرایی/ intentionalist: قصدگرا، قصدگرایانه/ anti-intentionalist: ضد-قصدگرا/ intentionalistically: قصدگرایانه/ intended: قصدشده/ intentionally: قصداً، از روی قصد/
منتقد در ادامه مینويسد: «مترجم در ترجمۀ این کلمه و مشتقات آن سردرگم است. در واژهنامۀ کتاب چنین آمده است: intentional fallacy: مغالطۀ قصد/ intentionalism: نیتخوانیگرایی».
بدين ترتيب، منتقد، بر اساس آنچه در بند پيشين گفته، بر آن است که در برابر intentionalism بايد "قصدگرايی" آورده شود، نه "نيتخوانیگرايی".
در پاسخ بايد گفت که اولاً بنابر ضابطة ادعايیِ منتقد، مبنی بر لزوم "يکپارچگی" در ترجمه، واژۀintentionalism (متشکل از دو جزء intentional و پسوند –ism) بايستی به "قصدیگرايی" برگردانده میشد، نه "قصدگرايی"، چه intentional را خود وی، چند سطر بالاتر، به «قصدی» برگردانده است. ثانياً، در واژهنامۀ فارسی-انگليسی کتاب، به منظور راهنمايی خوانندگانی که پيشتر در پارهای از ترجمههای فارسی برگردان «قصدیگرايی» را در برابر اين اصطلاح ديدهاند، اين برگردان نيز ذکر شده و، بیدرنگ، به برابرنهادۀ پيشنهادی مترجم، يعنی«نيتخوانیگرايی»، ارجاع داده شده است (ص 229، ستون اول، سطر هفتم). ثالثاً، و مهمتر اينکه intentionalism يکی از نحلههای معروف در نقد است که ادعا دارد به منظور فهميدن معنای يک اثر، بايد به قصد (آشکار يا نهان) پديدآورندهاش از خلق آن پی برد؛(9) به عبارت ديگر، اين گرايش بر آن است که منتقد در نقد هر اثری بايد به "نيتخوانیِ" پديدآورندۀ آن اثر بپردازد. اما بهکاربستن نابجای روش «برگردان زبانشناختی» در خصوص اصطلاح اخير به «قصدیگرايی»/«قصدگرايی» انجاميده است که نه تنها مفهوم اصلی اصطلاح را نمیرساند، که، بهخودیخود، نيز نامفهوم است. اما مترجم، با استفاده از «روش نوترکيبی»، برگردان فارسی «نيتخوانیگرايی» را پيشنهاد کرده که به گمان او، به مفهوم اصطلاح اصلی نزديک است.
ب. تنوع در تعبير: کاستی يا مزيت؟
در نثر فارسی، جلوهگری با سخن رنگارنگ مزيت بارزی شمرده میشده است. بزرگان نثر فارسی همواره میکوشيدهاند که در نوشتۀ خويش از تعابير تکراری کمتر استفاده کنند، و اگر در جملهای واژهای را به کار میبرند، در جملات بعدی، با واژهای ديگر ولی مترادف به همان معنا اشاره کنند. کاربرد واژگان مختلف و هممعنا در پی يکديگر، که به جان کلام چيزی جز رنگانگی صورت نمیافزايد، از نشانههای آشکار اين گرايش پايدار در نگارش نثر فارسی است. اما اين تمايل به "تنوع در تعبير" در پارهای از زبانهای ديگر، چون انگليسی، نه تنها مزيت ادبی مهمی نيست، بلکه گاهی همچون حشو يا درازگويی شمرده میشود. از اين رو، در ترجمۀ نثر انگليسی به نثر فارسی گاهی رواست که مترجم در برگردان عباراتی که ممکن است به گوش خوانندۀ فارسیزبان کمابيش خشک و تکراری شنيده شود، اندکی دستکاری کند تا نشانی از رنگارنگی تعبير به آن بيفزايد. صد البته که اين کار تنها به شرطی رواست که در معنای آن عبارت هيچ خللی وارد نشود، و خواننده آشکارا مقصود را دريابد. از ايرادهای کلیای که منتقد از ترجمۀ فارسی دربارۀ نقد گرفته آن است که گاهی برگردان واژهای به دو يا چند صورت آورده شده است. مثلاً او مینويسد:
«در صفحات ۱۵۴و ۱۵۵چند بار از «نیتخوانی» برای «intentionalism» استفاده شده است. در جاهای دیگر از جمله صفحۀ ۱۵۳ از «گرایش نیتخوانی» برای همین کلمه استفاده شده است.»
حقيقت آن است که مترجم هيچيک از اينها را نه تنها کاستی در ترجمه ندانسته، بلکه عامدانه به رنگارنگتر کردن نثر خود همت گمارده است. اين شيوه، چنانکه اشاره شد، تنها هنگامی نابجاست که پيام اصلی متن مخدوش شود، ولی اگر بهجای «نيتخوانیگرايان»، گاهی بنويسيم «پيروان گرايش نيتخوانی» و خواننده هم دريابد که همان مفهوم مورد نظر است، اشکالی در ترجمه پديد نيامده است. البته بیشک بهکاربردن تعابير متنوع در خصوص اصطلاحات تخصصی نبايد از حد بگذرد، زيرا دامنۀ آزادی تعبير در مورد اصطلاحات بسيار محدود است، و مترجم آگاهانه اين نکته را در نظر داشته است. اما منتقد پای از اين نيز فراتر مینهد و استفاده از اين تعابير متنوع را در مورد واژگان عمومی هم نابجا میخواند و مینويسد: «در صفحات ۱۵۷-۱۵۸ برای کلمۀ intentionally از معادلهای "عامدانه و از روی قصد"، "از روی قصد و نیت" و همچنین "با قصد قبلی" استفاده شده است.» نياز به گفتن ندارد که intentionally واژهای تخصصی يا اصطلاحی فلسفی نيست و آزادانه میتوان آن را به صورتهايی گوناگون ولی هممعنا ترجمه کرد. از همه جالبتر آن است که خود منتقد در بخش چهارم از نقد خود، هنگامیکه خواسته است ترجمۀ بديلی برای يکی از جملات پيشنهاد کند، ناخودآگاه از همين گونهگونی تعبير، هرچند به شيوهای نسنجيده، بهره برده و نوشته است: «گاهی چنین مینماید که ضد نیتگرا از منظری بسیار تنگ به قصدهای مدّ نظر منتقدان قصدگرا نگاه میکند.» اين در حالی است که خود او، در فهرستی که در بالا آمد، در برابر anti-intentionalist «ضد قصدگرا» را پيشنهاد کرده بود، نه «ضد نيتگرا».
پ. ارزيابی نقد
نقد ترجمۀ فارسی دربارۀ نقد از احکام لغتشناسانۀ منتقد، که تقريباً هيچگاه به مأخذ يا منبعی مستند نشده، آکنده است. او چنان بهقطع دربارۀ برگردان دقيق فلان واژه يا معنای درست فلان تعبير سخن میگويد که گويی ادعاهايش از مسلمات است و به هيچ حجتی نيازمند نيست. اما متأسفانه، چنانکه خواهيم ديد، کمابيش هيچيک از اين ادعاها، هنگامیکه با منابع معتبر سنجيده شوند، وزنی ندارند. ديگر مشکل اين نقد آن است که در بسياری از بخشها، استحسانی يا مبتنی بر سليقۀ محض است؛ مثلاً گاهی منتقد برگردان فارسی واژه يا عبارتی را نپسنديده، و برگردان ديگری را به جايش پيشنهاد کرده که در آن، کمابيش همان مفهوم به صورت ديگری مطابق با "سليقۀ" وی بيان شده، اما کمترين دليل موجهی بر "نادرستی" برگردان نخست ارائه نکرده است. او برگردان هر اصطلاحی را که به نظرش تازه جلوه کند «عجيب» و «غريب» میخواند، احتمالاً تنها به آن دليل که خودش پيشتر چنين برگردانی را نديده است. مشکل بزرگتر آن است که گاهی، دانسته يا نادانسته، از راه انصاف کناره میگيرد (ن.ک. ذيل شمارۀ 2)، و اين در حالی است که در آغاز نوشتهاش وعده داده که «در این نوشته تلاش خواهم کرد تا نقدی منصفانه از ترجمۀ ایشان از کتاب دربارۀ نقد به دست دهم.» بدين ترتيب، تقريباً هيچيک از دربايستهای نقد راستين در اين نوشته، چنانکه بايد، به درستی رعايت نشده است. آنچه در پی میآيد شمهای از مهمترين نمونههای اين لغزش ها است:
1. منتقد در بخش 1-۱-۱ از نقد خود نوشته است: « مشخص نیست که چرا کلمۀ intentional که در عبارت intentional fallacy یک صفت است به «قصد» که یک اسم است ترجمه شده است [يعنی به "مغالطۀ قصد" ترجمه شده، نه "مغالطۀ قصدی"].»
شايد نياز به گفتن نباشد که در برگردان فارسی پارهای از ترکيبهای وصفی انگليسی گاهی درستتر آن است که از ترکيب اضافی استفاده شود؛ مثلاً Iranian Embassy را به «سفارت ايران» ترجمه میکنيم، نه «سفارت ايرانی» يا European Union را به «اتحاديۀ اروپا» برمیگردانيم، نه «اتحاديۀ اروپايی».(10) جالب اينجاست که خود منتقد بارها، در نقد خويش، برابرنهادۀ واژۀ intentionalism (متشکل از دو جزءintentional و پسوند –ism) را قصدگرايی پيشنهاد کرده است، نه قصدیگرايی، در حالیکه کلمۀ intentional صفت است، و «قصد» اسم!
2. او در بخش 1-2 از نقد خویش مینويسد: «مترجم برای کلمۀ objective از برگردان «بروننگر» و همچنین عبارت «بروننگر (واقعنگر)» استفاده کرده است. در سوی دیگر، کلمۀ subjective به «دروننگر (شخصی)» ترجمه شده است.» سپس چند سطر پایینتر(بخش 1-2-2) میافزاید:
«وقتی مترجم معادل جدیدی پیشنهاد میکند، موظف است توضیحی ارائه دهد که چرا چنین ترجمهای را برگزیده است و امید داشته باشد تا معادلهای پیشنهادی او بین اهل فلسفه مقبول افتد. اما آقای طباطبایی بدون هیچ توضیحی و بهصورت سلیقهای «دروننگر» را برای subjective پیشنهاد میکنند، و نتیجه این است که خودشان نیز به این معادل پایبند نیستند. مثلاً در صفحۀ ۱۶۹ برای همین کلمه معادل «درونخودی» را میآورند. گاهی نیز از همان معادل متداول یعنی «ذهنی» استفاده میکنند.»
جای شگفتی است که منتقد، با آنکه در آغاز، نقد خويش را «نقدی منصفانه» خوانده، در اينجا چنين ادعای گزافی کرده است. مترجم کتاب، بر خلاف ادعای منتقد، در يکی از پانوشتهای ترجمۀ فارسی بهتفصيل توضيح داده است که چرا چنين برابرنهادههايی را برگزيده است. در اينجا عين کلمات اين پانوشت توضيحی ذکر میشود تا وزن ادعای منتقد بهتر سنجيده شود:
«واژۀ subjective دو معنای متفاوت، هرچند کمابيش مرتبط به هم، دارد: در مصطلح فلسفی يا، به قول نويسنده، در تداول قرن هجدهم، به معنای درونخودی يا ذهنی (در برابر objective) است (گاهی آن را به "انفسی" در برابر "آفاقی" نيز برگردهاند). اما، در تداول شايع و امروزی، [واژۀ subjective] به معنای "شخصی"، "استحسانی" يا "دروننگر"، يعنی مبتنی بر سليقه و ذوق محض، نه واقعيات، است (در برابر بروننگر يا واقعنگر objective). مترجم، به منظور تمايز ميان اين دو [معنای مختلف]، بهترتيب از برابرنهادههای "درونخودی" (به معنای ذهنی) و "دروننگر" (بهمعنای شخصی يا استحسانی) در ترجمه استفاده کرده است.» (ص 39، پانوشت 3)
بنابر اين، از واژۀ subjective دو معنای مختلف اراده میشود؛ از اين رو، دو برابرنهادۀ فارسی مختلف در برابرش آورده شده است. وانگهی، اگر منتقد زحمت مطالعۀ ص 40 از ترجمه ( يا بندهای اول و دوم از ص 34 متن اصلی) را بر خويش هموار میکرد بهروشنی درمیيافت که خود نويسندۀ کتاب دو مفهوم متمايز برای اصطلاح subjective ذکر کرده است (مفهوم سدۀ هجدهمی و مفهوم مدرن). ضمناً اگر اندک التفاتی به سياق جملات مذکور در صفحۀ 169 میکرد، حتماً برايش روشن میشد که مراد از subjective در آنجا امر درونخودی (يا ذهنی) است. بنا بر اين، در اينجا مشکلی وجود ندارد مگر در خصوص کمالتفاتی منتقد گرامی.
3. باز منتقد مینويسد: «برای کلمۀ inter-subjective نیز از معادل غریب "مفاهمهپذیر" استفاده کردهاند که باز هم نقض معادلهای پیشنهادی خودشان است.» ظاهراً، در نظر منتقد، معادل صحیح این واژه «بینالاذهانی» است، چه در بخش دیگری از نقد خود مینویسد: «مشتقات این دو کلمه مانند subjectivity، objectivity، و inter-subjective نیز به گوش اهالی فلسفه آشنا هستند، و به ترتیب اینطور ترجمه میشوند: "ذهنیت"، "عینیت"، و "بینالاذهانی".»
در پاسخ این ادعا، باز باید به پانوشت توضيحی دیگری از مترجم اشاره کرد که در آن، دلیل انتخاب این برابرنهاده ذکر شده است:
«به معانی مشترک و ارتکازی برخاسته از عقل سليم(common sense) که مردم در مفاهمات و روابط متقابل خويش به کار میبرند، مفاهمهپذير(inter-subjective) گويند. قابليت اثبات مفاهمهپذير (inter-subjective verifiability)ظرفیت مفاهمۀ دقيق و آسان يک معنا ميان اشخاص مختلف و بازتوليد آن در شرايط گوناگون به قصد تحقيق درستی آن است. اگر بتوان موضوعی را به شيوهای مفاهمهپذير اثبات کرد، بیشک امر شخصی و سليقهای محض نبوده، و مبنايی بروننگرانه (objective) برای اثبات آن در دست است؛ از اين رو، قابليت اثبات مفاهمهپذير اصل بنيادينی در تحقيقات تجربی است. معمولاً در برابر inter-subjective در فارسی برابرنهادۀ نارسای «بينالاذهانی» را ذکر میکنند، هر چندکه مترجم، چنانکه پيداست، برابرنهادۀ «مفاهمهپذير» را برای اين اصطلاح ترجيح میدهد.» (ص 40، پانوشت 1)
چنانکه گذشت، مشکل اصلی اينجاست که منتقد بر اين گمان است که اگر واژهای در ترکیبی به کار رفت، يکدستی ترجمه اقتضا دارد که آن واژه در آن ترکيب به همان صورتی برگردانده شود، که اگر بهتنهایی همچون تکواژهای مستقل به کار میرفت. نمونهاش همين اصطلاح inter-subjective است: از آنجا که برابرنهادۀ فارسی subjective، به گمان منتقد، "ذهنی" است و inter نيز پيشوندی به معنای "بين" است، برابرنهادۀ فارسی inter-subjective بايد چنين شود: "بين ذهنی". اما مشکل تازهای پيش میآيد: "بين ذهنی" يکسره بیمعناست. پس ناگزير بايد اين برابرنهاده را کمی تعدیل کرد تا دستکم معنايی بيابد: «بين اذهانی». حال اگر «ال» عربی هم به آن اضافه شود، جلوۀ کهنهنمايی خواهد يافت: "بينالاذهانی"!(11) چنانکه پيداست، حاصلِ کار واژۀ نوساختۀ کهنهنمايی است که نه در سنت فلسفیمان نشانی دارد و نه به هيچ مفهوم روشنی دلالت میکند. اما اين ادعای منتقد را که اين برگردان «به گوش اهالی فلسفه» آشناست بايد بدين صورت اصلاح کرد که اين برگردان "برای خوانندگان پارهای از ترجمههای فارسی کتابهای فلسفی" آشناست. اما چه کسی میتواند ادعا کند که هر مترجمی بايد از هر برگردانی که در برخی از ترجمههای فارسی کتابهای فلسفی آمده است استفاده کند، حتی اگر، به نظرش، آن برگردان برساختۀ کهنهنما و نارسايی باشد؟ آری! میتوان پذيرفت که اين برگردان و برخی برگردانهای نارسای ديگر متأسفانه در ميان ترجمهخوانان فارسیزبان رواج پيدا کردهاند، ولی مترجم کتاب دربارۀ نقد در سراسر ترجمۀ خود عامدانه کوشيده است که در برابر پارهای از اصطلاحات، برابرنهادههای تازهای را که به رأی او، دقيقتر و رساترند پيشنهاد کند (مثلاً نک: ص 14 پانوشت 2 دربارۀ برابرنهادۀ satire؛ ص 101 پانوشت4 و ص 226 پانوشت 1 هر دو دربارۀ برابرنهادۀ plot).
بايد توجه داشت که مفهوم inter-subjectivity در فلسفۀ غربی (بهويژه، در پديدارشناسی)، روانشناسی و روانکاوی مورد بحث قرارگرفته، و تعاريف گوناگونی از آن ارائه شده است.(12) اما وجه مشترک همۀ اين تعاريف کمابيش همان است که به اجمال در بالا آمد، يعنی قابليت مفاهمهپذيری.(13)
4. منتقد در ادامه مینويسد:
«در صفحۀ ۱۵۱ نیز عبارت Pragmatics را که نام یک رشتۀ دانشگاهی است، به صفتِ "برونزباننگر" ترجمه کردهاند که به ذهن خواننده میآورد که شاید منظورشان از این واژۀ غریب "عینی" بوده است و شاید اصل کلمه objective بوده است. اما Pragmatics شاخهای از زبانشناسی است که نحوههای تأثیر زمینه (context) در معنا را مطالعه میکند. برخلاف معناشناسی (semantics) که فقط معناهای قراردادی یا کدگذاری شده را فارغ از زمینۀ اظهارها (utterances)، بررسی میکند. این واژه معمولاً به "کاربردشناسی" و گاهی به"منظورشناسی" ترجمه میشود.»
پيش از سنجش سخن منتقد، ناگزير بايد گفت که pragmatics در ترجمۀ فارسی اين بخش از کتاب به «ملاحظات برونزباننگر» برگردانده شده است(ص 151، سطرهای 6-7)، نه به صفتِ «برونزباننگر». ضمناً درستتر آن است که گفته شود pragmatics شاخهای از زبانشناسی است، نه لزوماً "نام يک رشتۀ دانشگاهی". اما آنچه منتقد آن را «واژۀ غریب» خوانده است برابرنهادۀ مقبولی است که از سوی برخی ديگر از مترجمان نيز در مقابل اين اصطلاح به کار رفته است. مثلاً در ترجمۀ فارسی کتاب مرجع رامان سلدن، نظريۀ ادبی و نقد عملی، مترجم کتاب، آقای دکتر جلال سخنور، نخستين برابرنهادۀ pragmatics را «برونزباننگری» ذکر کردهاست(ص 376). شايان ذکر است که سالها از اين ترجمه همچون يکی از کتابهای مرجع نظريۀ نقد در دانشگاهها استفاده میشده است. (14) اما pragmatics چيست؟ در واژهنامۀ وبستر چنين تعريف شده است: «تحليل زبان بر پايۀ زمينۀ موقعيتیای که گفتهها در آن اظهار شدهاند، از جمله دانش و باورهای گوينده و نسبت ميان گوينده و شنونده.» (15) از اين رو، pragmatics بيشتر به زمينههای بيرونیای که گفتهها در آن به بيان درمیآيند نظر دارد تا محتوای خود آن گفتهها. جورج يول در کتاب The Study of Language نيز در اين باره مینويسد:
«از بسیاری جهات، pragmatics مطالعۀ معنای "ناپیدا" است، يا مطالعۀ چگونگی تشخیص مراد گوینده یا نویسنده است، هنگامی آن را عملاً به زبان در نیاورده یا ننوشته است.»(ص 126)
بنابر اين، پُر بيراه نيست که pragmatics به ملاحظات برونزباننگر برگردانده شود، زيرا تحليلی است که از حيطۀ معانی آشکار زبان میگذرد و به فراسوی آن، يعنی به زمينههای بيرونی زبان، مینگرد.
5. سپس منتقد دست به کار شده است تا توانايیهای خويش را در معادليابی به نمايش گذارد. او سه مورد از برابرنهادههايی را که در ترجمه، برای اجزاء نقد آورده شده است "نامناسب" میخواند و برابرنهادههای تازهای پيشنهاد میکند.
الف) منتقد «بررسی زمينۀ پيدايش اثر (هنری)» را که در برابرcontextualization آمده به دليل آنچه "اطناب" (درازگويی) خوانده است نامناسب دانسته و، به جای آن، "زمينهيابی" را پيشنهاد کرده است.آری! بیشک "زمينهيابی" از "بررسی زمينههای پيدايش اثر" کوتاهتر است و شايد حتی مناسبتر (به فرض آنکه همان مفهومی را برساند که از ترکيب بلندتر فهميده میشود)، اما پرسش اينجاست که آيا درازگويی همواره نامناسب است؟ بايد گفت که چنين نيست؛ آنچه ناپسند است «اِطناب مُمِلّ» (درازگويی ملالآور) است، چنانکه «ايجاز مُخِلّ» (کوتاهگويی نارسا) را نيز ناپسند دانستهاند. اگر درازگويی فايدهای در برداشته باشد که از سخن کوتاه حاصل نشود حتی پسنديده است. در کتاب دربارۀ نقد، از نخستين دفعاتی که از contextualization ،در کنار ساير اعمالی که در نقد به کار بسته میشوند (اجزاء نقد)، نام برده شده در اوايل فصل نخست (ص 20 از ترجمه، ص 13 از متن اصلی) است. در ذيل همين صفحه، نويسنده پانوشتی آورده است که در آن مینويسد: « اين کارها [(اجزاء نقد)] به شيوهای دقيقتر در فصل آينده وصف خواهند شد. معنای اکثر اصطلاحاتی که در اين فهرست آمده احتمالاً کاملاً واضح است. دو استثنا، در اين ميان تبيين [(elucidation)] و تحليل [(analysis)] است...» (ص20، پانوشت 1). مترجم، هنگام ترجمۀ اين بخش از کتاب، کوشيده است که معادلی در برابر اصطلاح contextualization بياورد که معنای آن، به گفتۀ نويسنده، « احتمالاً کاملاً واضح» باشد؛ بنابر اين، آن برابرنهادۀ رساتر را، که به رأی منتقد مصداقی از درازگويی است، عامدانه برگزيده، و در سراسر کتاب همان را به کار برده است. بنابر اين، هر درازگويی را نمیتوان ناپسند يا نامناسب پنداشت. درازگويی هنگامی زيادهگويی و ناپسند است که از مقصود سخن دور شود و به حاشيهروی بيفتد.
ب) منتقد "تبيين" را برابرنهادۀ درست elucidation ندانسته، بلکه "ايضاح" يا "شفافسازی" را معادل دقيق آن پنداشته و افزوده است: « "تبیین" معادلی است که برای کلمۀ explanation به کار میرود، و اگرچه فعل تبیینکردن به "توضیحدادن" نزدیک است اما معادل خوبی برای آن نیست زیرا "تبیین" موجهکردن و دلیل آوردن را نیز در معنای خود دارد.»
منتقد ادعاهايی دربارۀ معانی برخی واژگان میکند، ولی کوچکترين دليل يا شاهدی بر درستی ادعاهای خويش نمیآورد. نخست بايد پرسيد که "ايضاح" و "شفافسازی" به چه معنايند. "ايضاح" (مصدر باب افعال از ريشۀ "وضح") در زبان فارسی در اين معانی به کار رفته است: "روشن و آشکار شدن" و "آشکار کردن" (دهخدا، ذيل «ايضاح»). اما "شفاف" به معنای "آنچه نور را از خود عبور دهد" و "درخشان و تابان و روشن" است (دهخدا، ذيل «شفاف»). پس شفافسازی، در سياق حاضر، مفهومی نزديک به "روشنسازی" دارد. حال "تبيين" به چه معنا است؟ "پيدا و آشکار شدن" و "آشکار ساختن" از معانی آن است (دهخدا، ذيل «تبيين») - ضمناً ناگفته نماند که بر خلاف ادعای منتقد، واژۀ "تبيين"، لفظاً و به خودی خود، مفهوم "موجه کردن" يا "دليل آوردن" را نمیرساند. بنابر اين، دستکم، به لحاظ مفهوم لغوی، ميان معانی "تبيين" و "ايضاح" تفاوت چندانی نيست.(16) حال از منتقد بايد پرسيد که به چه دليلی "تبيين" برابرنهادۀ درستی برایelucidation نيست، ولی "ايضاح" برابرنهادۀ دقيق آن است. بلکه بايد گفت که "ايضاح" (واضحسازی)، به لحاظ مفهوم ريشهاش (وضوح)، بيشتر به clarification (از ريشۀ لاتينی clārus به معنای واضح) نزديک است تا elucidation که از نظر ريشه به اصل لاتينی elucidare ، به معنای روشنکردن، بازمیگردد (واژهنامۀ وبستر، ذيل “elucidate” ص 464).
پ) سپس میافزايد: «معادل کلمۀ evaluation ارزشیابی است و نه ارزیابی. همانطور که معادل کلمۀ value ارزش است.» منتقد باز همچون لغتشناس خبرهای دربارۀ واژگان اظهار نظر کرده، ولی در لغتنامۀ دهخدا ذيل«ارزيابی» آمده است: «عمل يافتن ارزش هر چيز». پس ارزيابی به معنای ارزشيابی و معادل دقيق evaluation است. اما نکتهسنجیهای لغتشناسانۀ منتقد را پايانی نيست؛ او در ادامه مینويسد: «در صفحۀ ۷۴ کتاب کلمۀ appraise را به ارزشیابی ترجمه کردهاند، که معادل درست آن «برآورد» است.» اما واژهنامهها چيز ديگری میگويند. مثلاً در واژهنامۀ لانگمنLongman ذيل واژۀ appraise آمده است:
To officially judge how successful, effective, or valuable something is = evaluate
رسماً سنجيدن آنکه چيزی چقدر موفق، مؤثر يا ارزشمند است= ارزيابی کردن
باز در واژهنامۀ امريکن هريتج American Heritage در ذيل اين واژه میخوانيم:
To evaluate, especially in an official capacity
ارزيابی کردن، خصوصاً به شيوهای رسمی.
6. در بخش بعدی، منتقد فهرست کوتاهی از واژگانی را که، به گمانش، «به لحاظ فلسفی [!] اشتباه ترجمه شدهاند» آورده و، چنانکه از او انتظار میرود، کوچکترين دليلی بر اشتباه بودن برگردان اين کلمات- که شماری از آنها واژگانی عمومی، و نه اصطلاحاتی فلسفیاند- ذکر نکرده است. در مقابل، برگردانهای تازهای در برابر هر يک پيشنهاد کرده است؛ وضعيت اين برابرنهادههای پيشنهادی از دو حال بيرون نيست: 1) برخی از آنها نشانگر سليقۀ خاص اويند. مثلاً منتقد واژۀ نوساخته و مرکّب (نيمعربی و نيمفارسی) «تماميتخواه» را در برابر totalitarian پيشنهاد کرده، ولی او نادرستی يا حتی نارسايیِ برابرنهادۀ دقيق و فارسی«خودکامه» را، که آن را اشتباه پنداشته، نشان نداده است. ظاهراً منتقد، چنانکه در بخش 3 همين نوشتار گذشت، بر اين گمان سادهانگارانه است که لزوماً بايد اجزاء واژۀ اصلی در ترجمۀ آن نيز ديده شود. پيشتر ناموجهبودن اين پندار در مثال inter-subjective توضيح داده شد. 2) پارهای از برابرنهادههای پيشنهادی منتقد با معنای مورد نظر نويسندۀ کتاب مطابقتی ندارد. مثلاً در برابر plausible واژۀ "محتمل" را بهجای برابرنهادههای مترجم ("پذيرفتنی" و "موجّه")(17) پيشنهاد کرده، حال آنکه در متن اصلی مراد نويسنده از اين واژه همان است که در ترجمه آمده است.
7. منتقد در بخش مربوط به ضبط اسامی خاص به خطای حيرتآور ديگری درافتاده و نوشته است:
« نام Ezra Pound به صورت «عذرا پاوند» ضبط شده است. این ضبطی است که در ترجمههای دیگر نیز دیده میشود. اما از آنجایی که «عُذرا» در فارسی اسمی برای خانمها است، باید از ضبط «ازرا پاند» استفاده کنیم.»
با داوری بر پايۀ آنچه تا به حال از منتقد ديديم، چه بسا نبايد از او انتظار داشت که با نام عِزرا (با « ز») آشنا باشد يا بداند که اين نام ، در اصل، در کتاب مقدس، نام کاهن بزرگ و کاتب شريعت يهود بوده است، ولی، دستکم، از منتقد انتظار میرود که به املاء اين نام در ص 103 از ترجمه توجه کرده باشد و آن را با نام عذرا (با «ذال») اشتباه نگيرد- افسوس که حتی نام «عذرا» را نيز به خطای مرسوم با عين مضموم (عُذرا) ذکر کرده، در حالیکه ضبط صحيح آن با عين مفتوح (عَذراء) است. اما اينکه نام کوچک Ezra Pound ، شاعر و منتقد امريکايی، را به صورت «عزرا» (ضبط اصلی نام عبری در کتاب مقدس) بياوريم يا به صورت «ازرا»، امری استحسانی است، چنانکه برخی نام کوچک Isaac Newton، دانشمند شهير انگليسی، را "اسحاق" و برخی "آيزاک" ذکر کردهاند.
8. در بخش ديگری از نقد با عنوان «اشتباههای نحوی»، منتقد گرامی، به زعم خويش، کوشيده است تا سه نمونه از خطاهای نحوی را در برگردان جملات و عبارات ذکر کند، ولی با مراجعه به اين نمونهها، اولاً آشکار میشود که دستکم، دو تا از سه نمونه، حتی اگر هم اشتباه بوده باشند، «اشتباه نحوی» (يعنی خطا در جملهبندی يا ترکيب کلمات در جمله يا عبارت) نيستند. ثانياً، يا اشکالاتی که منتقد بر اين سه نمونه وارد کرده است اصلاً بجا يا درست نبوده، يا اصلاحات پيشنهادیاش يکسره نابجا يا نادرستاند. مثلاً، او نمونهای از آنچه را اشتباه "نحوی" مترجم پنداشته، از صفحۀ 158 ترجمه، ذکر کرده است: «گاهی چنین مینماید که گویی مخالفان نیتخوانی از منظر بسیار تنگی به قصدها که منتقدان نیتخوانیگرا اینهمه به آن توجه دارند مینگرند»، که برگردان اين جمله است:
At times, it appears as though the anti-intentionalist has too narrow a view of the intentions about which intentionalist critics care. (p. 146)
سپس افزوده است:
«در ترجمۀ این جمله اشتباه آشکاری وجود دارد؛ عبارت "اینهمه" اضافی است و در متن انگلیسی وجود ندارد. ترجمۀ درست از این قرار است: "گاهی چنین مینماید که ضدنیتگرا از منظری بسیار تنگ به قصدهای مد نظر منتقدان قصدگرا نگاه میکند."»
در پاسخ، نخست فرض کنيم که عبارت "اينهمه" اضافی باشد، آيا اين يک اشتباه "نحوی" (ترکيب نادرست کلمات در جمله) است؟ بايد گفت که نه تنها اين اشتباهی نحوی نيست، بلکه اصلاً در اينجا اشتباهی، چه آشکار و چه نهان، روی نداده است. «اينهمه» در اينجا، همچون قيد مقدار، بر مفهوم فعل «توجه دارند» تأکيد کرده است. توضيح آنکه فعل care (about) در اصل انگليسی صرفاً به به معنای «توجه داشتن (به)» نيست، بلکه به معنای «توجه بسيار داشتن (به)، دلبستگی داشتن (به)، اشتياق داشتن (به)، دغدغه داشتن (دربارۀ)» است (18). از اين روست که در ترجمه، از قيد «اينهمه» استفاده شده است تا مفهوم «توجه داشتن» مورد تأکيد قرار گيرد. اما برگردان پيشنهادی منتقد متأسفانه نه تنها، به لحاظ معنايی، نارسا است، بلکه با آنچه خود منتقد دربارهاش داد سخن داده نيز نمیخواند. توضيح آنکه عبارت «قصدهای مدّ نظر منتقدان» ممکن است چنين تعبير شود: قصدهايی که خود آن منتقدان مد نظر دارند، يعنی قصدهای خود آنان، حال آنکه مراد واقعی قصدهای پديدآورندگان آثار هنری است که سخت مورد توجه منتقدان نيتخوانیگراست. بنابر اين، برگردان پيشنهادی منتقد نارسا و دوپهلو است. وانگهی، او anti-intentionalist را به "ضدنيتگرا" برگردانده و بیدرنگ intentionalist را به "قصدگرا" ترجمه کرده است. اين در حالی است که در آغاز نقد خود نوشته بود: « مثلا اگر در ابتدای یک مقالۀ فلسفی با کلمۀ «نیت» و چند خط بعد با کلمۀ «قصد» مواجه شدید، حتماً باید از خودتان بپرسید تفاوت این دو کلمه در چیست... این دیگر تذکری پیشپاافتاده است که به دانشجویان فلسفه بگویند کلمات را بهراحتی خرج نکنند، ساده بنویسند، از ابهام اجتناب کنند، برای یک مفهوم فنی همیشه از یک کلمه استفاده کنند.» گويا منتقد «تذکر پيشپاافتادۀ» خود را بسی زود از ياد برده است.
9. منتقد، در بخش پايانی نقد خود، نوشته است:
« نویسندۀ این کتاب، نوئل کرول، سادهنویس و دقیق است. این سادگی و دقت در ترجمۀ آقای طباطبایی چندان منتقل نشده است. مثلاً عبارت oxymoronically enough اینگونه ترجمه شده است: «به گونهای بس نقیضگویانه». این ترجمه علاوه بر اینکه مصداقی از ادبیکردن ناموجه متن توسط مترجم است، اشتباه نیز هست. کلمۀ «بس» به معنای بسیار است حال آنکه مراد از واژۀ enough در اینجا «نسبتاً» یا «به حد کافی» است. معادل کلمۀ oxymoron نیز کلمۀ «متناقضنما» است، که عباراتی مانند «خشونت مهربانانه»، «فقر ثروتمندانه» مثالهای آن هستند. نه «نقیضگویی» که عبارتی مانند «دایرۀ مربع» و «حسن حسن نیست.» مثال آن است.»
در اين جملات، چند خطا به وقوع پيوسته است. نخست، اين ادعا که نوئل کارول سادهنويس و دقيق است، اگر در خصوص آثار ديگرش درست باشد، در مورد کتاب حاضر، دربارۀ نقد، لزوماً صادق نيست. در برخی از نقدهايی که بر اين کتاب نوشته شده است، منتقدان آشکارا شيوۀ نگارش او را به هر وصفی بهجز «سادهنويسی» متصف کردهاند. مثلاً نايجل بيل(19) در نقد خويش بر اين کتاب نوشته است:
«خواندن کتاب دربارۀ نقد ساده نيست. بر خلاف کتاب هنرها به چه کار میآيند؟(20) اثر آراسته و پيراستهای نيست. سطرهای چندانی از آن چنان استادانه نوشته نشده است که در خاطر بماند؛ تکرار مکررات در آن بيش از اندازه است؛ سخنان کليشهای متن آن را آکنده است؛ کلماتش بارها در هم گره میخورند. و، با اين همه، و علیرغم همۀ اينها، اين کتاب، همچون مرد نيکسرشتی که با همۀ ناشیگریاش، در نهايت، پهلوان ميدانديدهای را شکست دهد، مسابقه را میبَرد.» (21)
اما سخن ديگر منتقد که برگردان مزبور «مصداقی از ادبیکردن ناموجّه متن است»، همچون اکثر ادعاهای ديگرش، به هيچ دليلی مستند نشده است. گيريم که اين برگردان تعبيری ادبی باشد (و چرا نباشد، هنگامیکه oxymoron اصطلاحی ادبی است؟! (22))، به چه دليلی اين «ادبیکردن» ناموجّه است؟ اما او ادعای ديگرش را به دليلی مستند ساخته و گفته است که برگردان مترجم نادرست است، چه کلمۀ «بس» به معنای بسيار است و enough به معنای «به حد کافی». بايد گفت که آری! "بس" همچون مخفف واژۀ "بسيار" به کار میرود، ولی اين فقط يکی از کاربردهای آن است؛ معنای ديگرش، چنانکه ذيل «بس» در لغتنامۀ دهخدا آمده، «کافی» و «به قدر کفايت» است. مثلاَ در شاهنامۀ فردوسی در داستان سياوش میخوانيم: گُوِ پيلتن با سپاه از پس است/ که اندر جهان کينهخواه، او بس است، يا در منظومۀ خسرو و شيرين از خمسۀ نظامی آمده: خدا را گرچه عبرتهاست بسيار/قيامت را بس اين عبرت نمودار، يا حافظ سروده است: شراب خانگیام بس، می مغانه بيار/حريف باده رسيد، ای رفيق توبه، وداع! پس آنچه فعلاً در اينجا ناموجه است همين دليل منتقد است و بس! (اين هم يکی ديگر از کاربردهای"بس"، به معنای "فقط").
اما اينکه برابرنهادۀ oxymoron «متناقضنما» است، نه «نقیضگویی»، باز ادعای محض است. بلکه، بهعکس، میتوان نشان داد که چرا در ترجمۀ اين بخش از کتاب، عبارت oxymoronically enough به اين صورت فعلی ترجمه شده است. در کتاب آمده است: « آرمان اثبات ناهماهنگی و پراکندگی ذهن به واسطۀ بازنمايی مجموعۀ ناهماهنگی از رويدادها، به گونهای بس نقيضگويانه، غرض هماهنگی است که به روشی قابلفهم از طريق گزينش بهظاهر تصادفی زنجيرهای از رويدادها به اجرا درآمده است.(23)» (ص 146). نويسنده در اينجا میخواهد بگويد که اگر هنرمندی ادعا کند که هيچ غرض معينی اثرش را هماهنگ نکرده و وحدت نبخشيده، بلکه او به شيوهای تصادفی اجزاء آن را گرد هم آورده، اين ادعا نوعی نقيضگويی است، زيرا خود همين آرمانِ خلق اثری يکسره ناهماهنگ، به نوبۀ خود، غرض هماهنگیبخش آن اثر است. چنانکه پيداست، در اينجا، اگر بهجای«نقيضگويانه»، از واژگانی همچون «نقيضنمايانه/متناقضنمايانه» استفاده میشد، تلويحاً اين مفهوم نادرست را میرساند که اين ادعا نقيضنما است؛ يعنی، به نظر چون تناقض مینمايد، ولی در حقيقت متناقض نيست. ولی چنين مفهومی، به هيچ روی، مقصود نويسندۀ کتاب نبوده است.
منتقد در «سخن پايانی»اش اظهار اميدواری کرده است که با اصلاح ايرادهايی که او از ترجمۀ فارسی کتاب دربارۀ نقدگرفته است، چاپ بعدی اين کتاب بتواند علاقهمندان فلسفه را به سوی تفکر جدی دربارۀ نقد عينی «هدايت کند». بیشک ادعای گزافی است اگر گفته شود که ترجمۀ فارسی دربارۀ نقد از هر نقص و کاستی بر کنار بوده است؛ مترجم کتاب مشتاقانه پذيرای پيشنهادهای روشنگر خوانندگان فرزانۀ آن است. اما آيا چنين نقدی توانستهاست در اين راه کمک چندانی به او بکند؟ نقدنگاری شروطی دارد که چنانچه بهدرستی به کار بسته نشوند، نقد، به همان نسبت، خامدستانه و کماثر خواهد شد. بر پايۀ آنچه در بالا آمد، شايد از انصاف دور نباشد اگر مترجم ادعا کند که بهرۀ چندانی از چنين نقدی نبرده است.
پینوشتها
1. آهو: عيب و کاستی
2. در اين تعريف از «نقد» میتوان چندوچون کرد. کتاب دربارۀ نقد: گذری بر فلسفۀ نقد اثر نوئل کارول، که به قلم نگارندۀ اين سطور به فارسی برگردانده شده و، از قضا، در اين نوشتار دربارهاش سخن میگوييم، در دفاع از اين تعريف نوشته شده است. ضمناً نگارنده در مأخذ ذيل نظريۀ نوئل کارول را در اين کتاب بهتفصيل ارائه و بررسی کرده است: طباطبایی، صالح (1393). «نقد ارزيابانه از ديدگاه نوئل کارول». در دوفصلنامۀ علمی پژوهشی نقد زبان و ادبيات خارجی. دانشگاه شهيد بهشتی. دانشکدۀ ادبيات و علوم انسانی. صص 159-176.
3. کارول، نوئل (1393). دربارۀ نقد، گذری بر فلسفۀ نقد. ترجمۀ صالح طباطبایی. تهران: نشر نی.
4. اين نقد به قلم آقای مهدی شمس در تاريخ چهارم اسفند 1393 در نشانی زير منتشر شد:
http://tarjomaan.com/vdce.f8fbjh8zv9bij.html
5. وی در بخش پايانی نقد خويش نوشته است: «این ترجمه میتوانست تعدادی از علاقهمندان به فلسفه را به سوی تفکر جدی دربارۀ نقد عینی هدایت کند و نحوۀ برخورد "عقلانی" یک فیلسوف آمریکایی را با این موضوع به آنها نشان دهد.»
6.. برخی از نظريهپردازان به اين رأی گراييدهاند که شعر، بلکه هر نوع متن ادبیای که در آن، فرم مؤلفهای ذاتی از پيام باشد، ترجمهناپذير است. مثلاً ژرار ژنت (1930-) Gérard Genette نظريهپرداز فرانسوی معاصر، در کتاب بازنگاشتهها: ادبيات در مرتبۀ دوم در مورد آنچه «قاعدۀ ترجمهناپذيری بنيادين شعر» خوانده شده است مینويسد: «من هيچ مخالفتی با اين اصل ندارم مگر در اين خصوص که اين اصل (ظاهراً) آستانۀ ترجمهناپذيری را در مرز ميان شعر و نثر قرار میدهد (مرزی که از نظر من، مورد شک است)... سنجيدهترين صورتبندی، در اين خصوص، شايد از آنِ زبانشناس [امريکايی]، يوجين ای. نايداE. A. Nida باشد که بدون فرقگذاشتن ميان شعر و نثر، به کُنه موضوع میپردازد و میگويد: "هر مطلبی که ممکن است به زبانی گفته شود میتواند به زبان ديگری نيز به بيان درآيد مگر آنکه صورت (فُرم) مؤلفهای ذاتی از آن پيام باشد."» (ص 215). همچنين دربارۀ ديدگاه ژنت در خصوص «تعريف شعر» و وجه فارق آن از غيرشعر ن.ک.: ژنت، ژرار (1394). «زبان شاعرانه، بوطيقای زبان». ترجمۀ صالح طباطبایی. در نظريههای شعر در قرن بيستم. تهران: مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتی. صص 99-108.
7. Filmer Stuart Cuckow Northrop
8. بايد در نظر داشت که واژهسازی دلبخواه، آنچنانکه هر مترجمی در برابر يک اصطلاح برابرنهادۀ متفاوتی برای خويش برگزيند، ممکن است به چنان هرجومرجی بينجامد که فرايند مفاهمه را، که غرض اصلی زبان است، مختل سازد. از اين روست که معمولاً فرهنگستانهای زبان يا اديبان و لغتدانان سرشناس معمولاً مرجع قابلاعتماد واژهسازی برشمرده میشوند.
9. The belief or assumption that the meanings of a text are determined mainly by the stated or implied intentions of the author (American Heritage Dictionary, 4th Edition)
در The Cambridge Dictionary of Philosophy ذيل مدخل “intentional fallacy” دربارۀ ديدگاه نيتخوانیگرايان چنين آمده است:
ايشان معتقدند که معنای اثر هنری با مجموعهای از نيتهای هنرمند مشخص میشود. مثلاً ريچارد ولهايم Richard Wolheim(نقاشی همچون هنر) بر آن است که نيتهای برآوردهشدۀ هنرمند در خلق يک نقاشی معنای آن اثر را معلوم میکند. ساير نيتخوانیگرايان توجه خود را، نه به نيتهای شخص هنرمند، بلکه به نيتهای هنرمند مستتر يا فرضی، يعنی برساخت نقد، معطوف میسازند.
10. ضمناً برگردان اين اصطلاح به صورت «مغالطۀ قصدی» ابهامبرانگيز است، چه «قصدی» ممکن است، به خطا، به معنای «عمدی» تعبير شود.
11. اين مشکل حتی در برخی از برگردانهای عربیinter-subjectivity نيز ديده میشود. برخی مترجمان عرب آن را به « التذاوتية» برگرداندهاند (subject را به "ذات" برگرداندهاند و سپس برای رساندن مفهوم inter- آن را به باب تفاعل بردهاند و سپس از آن مصدر صناعی ساختهاند). برخی ديگر از مترجمان عرب کار خود را آسانتر کرده و در برابر اين اصطلاح واژۀ برساختۀ «البينذاتية» (متشکل از ال+ بين+ ذاتية) را پيشنهاد کردهاند. نک:
عصفور، محمدحسن محمد (2007). "تأثير الترجمة علی اللغة العربية." مجلة جامعة الشارقة للعلوم الشرعية و الإنسانية. 4: 2، ص 212.
12. مثلاً فلورا کورنيش و الکس گيلسپی، دست کم، شش تعريف برای inter-subjectivity ذکر کردهاند. نک:
Gillespie, A. and Cornish, F. (2010). “Inter-subjectivity: Towards a Dialogical Analysis.” Journal for the Theory of Social Behaviour, 40: 1, 19-46
13. برای آگاهی بيشتر در اين باره نک:
Frie, Roger (1997). Subjectivity and Inter-subjectivity in Modern Philosophy and Psychoanalysis. Boston, Maryland: Rowman & Littlefield Publishers
14. سلدن، رامان. نظريۀ ادبی و نقد ادبی. ترجمۀ دکتر جلال سخنور و سيما زمانی. چاپ اول، 1375، تهران: مؤسسۀ فرزانگان پيشرو.
15. Pragmatics Ling. the analysis of language in terms of the situational context within which utterances are made, including the knowledge and beliefs of the speaker and the relation between speaker and listener.
16. از نظر کاربردی، قدر مسلّم آن است که «تبيين» و «تفسير» همچون همآيند (collocation) در کنار يکديگر به کار میروند (همچنين نک: دهخدا، «تبيين و تفسير» ذيل «تبيين»). اين نکته، در برگردان واژۀ elucidation ، مد نظر قرار گرفت، چه نوئل کارول نيز در اين باره مینويسد:
تبيين elucidation و تفسير interpretation هر دو به معنا مربوطاند، هر چند معناهايی، به تعبيری، از مراتب يا درجات مختلف. تبيين، در مفهوم مورد نظرم، به صورت عمده، دقيقاً بر دلالت صريح نمادهای معناشناختی، شمايلنگاشتی، و/يا تصويری در اثر تمرکز دارد (ص 124)... [اما] تفسير، در تقابلی اجمالی با تبيين، معانی فهميدهشده را به شيوهای گستردهتر از معنايی که صرفاً به روشی زبانشناختی، معناشناختی، تصويری يا تداعیگرانه درک شود، پی میجويد (ص126).
17. Plausible: Seemingly or apparently valid, likely, or acceptable; credible: a plausible excuse (عذر موجه) )American Heritage Dictionary(
18. Care (v.) to have an inclination, liking, fondness, or affection (usually followed by for): Would you care for dessert? I don''''t care for him very much (Random House Webster''''s Unabridged Dictionary).
19. Nigel Beale
20. Carey, John (2006). What Good are the Arts? Oxford: Oxford University Press.
21. http://www.nigelbeale.com/2014/08/on-criticism-thinking-in-action-by-noe...
22. در ادبيات، oxymoron شاخهای است از صنعت ادبی paradox (نقيضگويی)، چنانکه در کتابهای مرجع مربوط به صناعات ادبی آمده است. از اين رو، oxymoron نوعی نقيضگويی شمرده میشود.
در اين باره ن.ک.
Abrams, M. H. and Harpham, G. G. A Glossary of Literary Terms. p. 239.
23. “The aspiration to affirm the incoherence of the mind by means of the representation of an incoherent series of events is, oxymoronically enough, a coherent purpose, which can be intelligibly implemented by what appears to be a randomly selected concatenation of happenings.” (p. 133).
مآخذ
دهخدا، علیاکبر (1377). لغتنامه. تهران: دانشگاه تهران.
ژنت، ژرار (1394). «زبان شاعرانه، بوطيقای زبان». ترجمۀ صالح طباطبایی. در مجموعه مقالات نظريههای شعر در قرن بيستم. تهران: مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتی. 8 (12) (بهار و تابستان 1392). صص 99-108.
سلدن، رامان. (1375). نظريۀ ادبی و نقد ادبی. ترجمۀ دکتر جلال سخنور و سيما زمانی. چاپ اول، تهران: مؤسسۀ فرزانگان پيشرو.
طباطبایی، صالح (1393). «نقد ارزيابانه از ديدگاه نوئل کارول». در دوفصلنامۀ علمی پژوهشی نقد زبان و ادبيات خارجی. تهران: دانشگاه شهيد بهشتی، دانشکدۀ ادبيات و علوم انسانی. صص159-176.
عصفور، محمدحسن محمد (2007). "تأثير الترجمة علی اللغة العربية." مجلة جامعة الشارقة للعلوم الشرعية و الإنسانية. 4: 2
کارول، نوئل (1393). دربارۀ نقد، گذری بر فلسفۀ نقد. ترجمۀ صالح طباطبایی. تهران: نشر نی.
Abrams, M. H. and Harpham, G. G. (2009). A Glossary of Literary Terms. Boston: Wadsworth Cengage Learning.
Audi, Robert (ed.). (1999). The Cambridge Dictionary of Philosophy. Cambridge: Cambridge University Press.
Beale, Nigel. (2014). “Review of On Criticism (Thinking in Action) by Noël Carroll.” 15 April 2015 Carey, John (2006). What Good are the Arts? Oxford: Oxford University Press.
Editors of the American Heritage Dictionaries (2006). American Heritage Dictionary. New York: Houghton Mifflin Harcour.
Frie, Roger (1997). Subjectivity and Inter-subjectivity in Modern Philosophy and Psychoanalysis. Boston, Maryland: Rowman & Littlefield Publishers.
Genette, Gérard. (1997). Palimpsests: Literature in the Second Degree, transl. Channa Newman and Claude Doubinsky. Lincoln: University of Nebraska Press.
Gillespie, A. and Cornish, F. (2010). “Inter-subjectivity: Towards a Dialogical Analysis.” Journal for the Theory of Social Behaviour, 40: 1, 19-46.
Smid, Robert W. (2009). Methodologies of Comparative Philosophy: The Pragmatist and Process Traditions. New York, Albany: State University of New York Press.
Webster (2001). Webster’s Encyclopedic Unabridged Dictionary. New York: Random House Value Publishing.
Yule, George. (2010). The Study of Language. Cambridge: Cambridge University Press.
توضیحات اضافی :
کتاب " درباره نقد:گذری بر فلسفه نقد " اثر فیلسوف امریکایی، نوئل کارول، است که برگردان فارسی آن توسط صالح طباطبایی انجام گرفته و شهریور ماه سال جاری در نشر نی به چاپ رسیده است. در سال های اخیر کتب فراوانی در حوزه نقد یا تحلیل آثار هنری و گفتمان ادبی در کشورمان تألیف و ترجمه شده است. اما به گفته مترجم اثر، این کتاب در این حوزه پژوهشی جایگاه ویژه ای دارد چرا که "کتابِ "درباره نقد" به تعبیری درباره نقد نیست، بلکه درباره نقدِ نقد است یا آنچه که metacriticism (فلسفه نقد/فرانقد) نام گرفته است".
در مقدمه این کتاب نویسنده به طور شفاف خواستگاه و غرض خود را از نگارش اثر و چرایی پیدایش آن توضیح می دهد. به گفته کارول: " کتابم نه درباره نظریهای در نقد است و نه خلاصهای از نظریههای رایج نقد، بلکه درباره فلسفه نقد است. فرقش چیست؟ این کوششی است برای کندوکاو در شالودههای هر کاربست نقادانه، خواه متأثر از نظریهای باشد و خواه نباشد. " کتاب در چهار فصل سامان یافته که عناوین آن به ترتیب عبارتند از: «نقد همچون ارزیابی»، «آنچه مورد نقد قرار میگیرد: متعلق نقد»، «اجزای نقد» و «ارزیابی مسائل و چشماندازها».
نویسنده در این کتاب وظیفه اصلی نقد را "کشف ارزش در متن ادبی و هنری" می داند که با مطالعه پیشینه کارهای مولف در می یابیم که تأکید بیشتر وی بر اثر هنری است. نکته قابل توجه دیگری که در این کتاب به آن پرداخته می شود "تفاوت نقد و ارزیابی" است. با مطالعه تاریخچه "نقد" با رویکردی مواجه می شویم که در اواسط سده بیستم در میان تحلیلگران و منتقدان بسیار رواج یافته بود و همچنان نیز مورد توجه نظریه پردازان این حوزه قرار دارد. باور این گروه بر این است که رسالت نقد ارزیابی نیست، چرا که ارزیابی یک امر سلیقه ای است و دلیلی برای اقامه آن وجود ندارد. به عبارت دیگر، لازم نیست برای خوب یا بد تلقی کردن اثری به کسی توضیح بدهیم و او را توجیه کنیم.
از دیدگاه شناختی، به دلیل اینکه پایه نقد سلیقه ای متزلزل است، نظریه پردازان نقد بر این باورند که کم اهمیت ترین کار منتقد ارزیابی است. نوئل کارول، فیلسوف تحلیلی نقد، با مرور نقد به شیوه تحلیلی به مخالفت از این دیدگاه رایج نظریه پردازان مغرب زمین برخواسته و از نقد ارزیابانه دفاع کرده است. در واقع کار نوئل کارول بازگشت به مفهوم و نگاه سنتی نقد است. او باید اثبات کند که "نقد مفاهمه پذیر" (intersubjective) که منتقد بتواند خواننده را بر خوب بودن یا نبودن اثر مجاب کند چگونه ممکن می شود. می خواهد نشان دهد که نقد ارزیابانه چگونه می تواند واقع نگر یا به تعبیری مفاهمه پذیر باشد. نویسنده در این کتاب به دنبال بازیابی رونق گذشته و سنتی این گونه نقد است.
همانطور که اشاره شد تمرکز اصلی این اثر بر "نقد هنر" است، هر چند که ادبیات نیز در باور بسیاری از پژوهشگران فلسفه هنر زیر مجموعه هنر است. از نکات جذاب این کتاب، شمار قابل توجه مثال هایی است که مولف در حوزه های مختلف هنری، از جمله سینما، نمایش، نقاشی، اپرا و ...به عنوان شاهد استدلال های خود مطرح می کند و گفتمان فلسفی را برای خواننده قابل درک می کند. وی برای استدلال سخنان خود به یک نمونه اکتفا نکرده و به مثال های متفاوتی از حوزه های مختلف هنر ارجاع می دهد. مخاطب این اثر صرفاً متخصصان حوزه نقد و تحلیل نیستند، و هر خواننده ای که به مباحث فوق علاقمند باشد میتواند با بحث های چالشی کارول همگام شود.
کتاب "درباره نقد:گذری بر فلسفه نقد"، نوشته نوئل کارول، برگردان صالح طباطبایی، کتابی است در حوزه فلسفه هنر، که نشر نی آن را منتشر کرده است.