انسان شناسي دوگانه | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
انسان شناسي دوگانه
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
انسان شناسي دوگانه
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
انسان شناسی و خودشناسی
,
03. انسان شناسی Human nature
پاسخ تفصیلی:
مبحث اول: جايگاه اخلاق نراقيين
شايسته است در آغاز، جايگاه و موقعيت اخلاق را از ديدگاه مرحوم ملا محمد مهدى نراقى، خصوصا كتاب جامع السعادات مشخص كرده سپس به سنجش و داورى بنشينيم. بدين منظور، نيمنگاهى تاريخى به جوامع اخلاقى مفيد است.
اگر به سده نخستبازگرديم بهجز قرآن كريم، تنها كتابهايى كه داراى مضامين بلند و والاى اخلاقى است، نهجالبلاغه و صحيفه سجاديه مىباشند. اما اگر مراد از كتاب اخلاقى، نوشتارى باشد كه بحثى علمى از اخلاق ارائه كرده باشد، طبق نقل ابن نديم در الفهرست فقط از يك اثر مىتوان نام برد كه آن رسالهاى اخلاقى از جابربن حيان شاگرد امام صادق عليه السلام مىباشد. (1)
از سده دوم قمرى «اخلاق نگارى» رشد و توسعه يافت. در اين دوره آثار اخلاقى عمدتا بهصورت ترجمه است. در اينجا به نمونههايى چند اشاره مىكنيم. بعضى آثار كه از فارسى به عربى برگردانده شد، عبارتند از:
1- پندنامه كسرى انوشيروان به فرزندش كه تحت عنوان عش البلاغة و به روايتى عين البلاغة به عربى ترجمه شد;
2- پندنامه اردشير بابكان به فرزندش شاهپور;
3- كتاب زادان فروخ.
البته ابن نديم از مترجمان اين سه اثر نام نمىبرد; اما در ادامه مىگويد كه عبدالله بن مقفع (متوفاى 145ق) سه اثر را به عربى برگرداند. (2) كه عبارتاند از: كليله و دمنه، الادب الصغير يا الآداب الصغير و الادب الكبير يا الآداب الكبير .
پارهاى از آثار يونانى نيز به عربى ترجمه شد كه عبارتاند از: 1- اخلاق پروسن، 2- اخلاق نيكو ماخوس، 3- فضائل النفس، 4- اخلاق جالينوس (مترجم آن حبيش بن حسن اعشم شاگرد اسحاق بن حنين مىباشد.) 5- آداب الصبيان (كه توسط ابو عمرو يوحنابن يوسف كاتب از كتاب وصاياى افلاطون ترجمه شد.) لازم به ذكر است كه كتاب اخير ترجمه ديگرى بهنام وصية افلاطن فى تاديب الاحداث دارد كه توسط اسحاق بن حنين صورت گرفته است.
حاصل آنكه نوشتههاى اخلاقى در قرن دوم بيشتر به صورت ترجمههايى بود كه غالبا از فارسى يا يونانى، رخت تازى به خود مىگرفتند.
از نيمه دوم قرن دوم قمرى، اخلاق نگارى سرعت گرفت و گونههايى چند از كتابهاى اخلاقى به صحنه آمد و زاده شد كه مىتوان اخلاقنگاشتها را از اين مقطع تاريخى به بعد براساس گونههاى مختلف و انواع متعدد دستهبندى كرد و براى هر يك نمونههاى شاخصى بيان نمود: (3)
1- اخلاق النبى صلى الله عليه و آله وسلم : برخى از اخلاقنويسان نوشتههاى خود را به اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم اختصاص مىدادند; مانند اخلاق النبى و آدابه از ابوحيان اصفهانى معروف به ابن شيخ (متوفاى 429ق) و مصابيح القلوب از عبدالرحمن سلمى (متوفاى 412ق) .
2- اخلاق كتاب و سنت: بخشى از نوشتارهاى اخلاقى درارتباط با اخلاق كتاب يا اخلاق سنتشكل مىگرفت، مانند القناعة و التعفف و شكر و حلم از ابن ابى الدنيا (متوفاى 243ق)، مكارم الاخلاق اثر طبرانى (متوفاى 260ق)، اطواء الذهب از جارالله زمخشرى (متوفاى 538ق)، الكبائر اثر شمس الدين ذهبى (متوفاى 748ق)، عيون الاخبار اثر دينورى (متوفاى 276ق)، الادب الحميدة و الاخلاق النفيسة از محمدبن جرير طبرى (متوفاى 310ق)، الاداء و الدواء و الروح اثر ابن قيم جوزيه (متوفاى 751ق)، تنبيه الغافليناثر سمرقندى (متوفاى 373ق)، ادب الدنيا و الديناز ماوردى (متوفاى 450ق)، ارشاد القلوب اثر ديلمى (متوفاى 448ق)، الذريعة الى مكارم الشريعة از راغب اصفهانى (متوفاى 526ق) و نيز دو كتاب المواعظ و مصادفة الاخوان از شيخ صدوق (متوفاى 381ق) .
3- اخلاق تعليم و تربيت: اخلاق نگاشتهاى معروف در اين رابطه عبارتاند از: فرزند نامه اثر امام محمد غزالى (متوفاى 505ق)، رسالة فى الحث على طلب العلم از ابن جوزى (متوفاى 597ق)، آداب المتعلمين از خواجه نصيرالدين طوسى (متوفاى 672ق)، تاديب الصبيان از ابن مسكويه رازى (متوفاى 421ق)، رياضة الصبيان اثر شمس الدين انبانى (متوفاى 325ق)، تذكرة السامع و المتكلم فى ادب العالم و المتعلم از ابن جماعه كنانى (متوفاى 733ق)، طريق تربيت الاولاد اثر ملاجلال دوانى (متوفاى 908ق) و تحفة الولود فى احكام المولود از ابن قيم جوزيه (متوفاى 751ق) .
4- اخلاق اصناف و طبقات: بخشى از آثار و منابع اخلاقى در رابطه با آداب و رسوم ويژه طبقات و اصناف شكل گرفته است كه مىتوان به نمونههاى زير اشاره كرد: منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد از شهيد ثانى (متوفاى 965ق)، آداب المعلمين از ابن سحنون (متوفاى 226ق)، آداب المعلمين اثر ابو عمرو احمد بن عفيف قرطبى (متوفاى 420ق)، التاج فى اخلاق الملوك از جاحظ (متوفاى 255ق)، نصيحة الملوك اثر امام محمدغزالى (متوفاى 505 ق)، سياست نامه از خواجه نظام الملك طوسى (متوفاى 485 ق)، قابوسنامه اثر عنصر المعالى كيكاوس بن وشمگير (متوفاى بين 492 و 508ق)، المنهج المسلوك فى سياسة الملوك اثر عبدالرحمان نصربن عبدالله شيرازى (متوفاى 589ق) .
5- اخلاق عرفانى: عارفان هم به اخلاق تمايل داشتند، اما نگاه آنان به اخلاق نگاهى عرفانى است و در اين زمينه آثار فراوانى پديد آوردهاند; مانند الرسالة القشيريه اثر ابوالقاسم قشيرى (متوفاى 465ق)، عوارف المعارف اثر شهاب الدين سهروردى (متوفاى 632ق)، مصباح الهداية و مصباح الكفاية اثر عزالدين محمود كاشانى (متوفاى 735ق)، احياء علوم الدين اثر امام محمد غزالى (متوفاى 505ق)، كيمياى سعادت از امام محمد غزالى، آداب المريدين اثر ابو عبيب سهروردى (متوفاى 563ق)، آداب الصوفية از عبدالرحمن السلمى، اوصاف الاشراف از خواجه نصيرالدين طوسى، رسائل از خواجه عبدالله انصارى (متوفاى 481ق) تهذيب الاخلاق اثر ابن عربى (متوفاى 672 ق)، شرح التعرف لمذهب التصوف اثر ابوبكر كلاباذى (متن) و ابوابراهيم بخارى (شرح) .
6- اخلاق فلسفى: بسيارى از بزرگان و متفكران با ديده فلسفه به اخلاق نگريستهاند و از اين رهگذر اخلاق فلسفى را پديد آوردهاند، مانند طهارة الاعراق از ابن مسكويه رازى، السعادة و الاسعاد اثر عامرى نيشابورى (متوفاى 389ق)، اخلاق ناصرى اثر خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق جلالى از ملا جلال دوانى، اخلاق محسنى از ملا حسين واعظ كاشفى (متوفاى 910ق)، اخلاق منصورى اثر غياث الدين منصور دشتكى (متوفاى 948 ق)، معراج السعاده از ملااحمد نراقى (متوفاى 1244ق) و جامع السعادات اثر شيخ جليل ملا محمد مهدى نراقى (متوفاى 1209ق) . گفتنى است كه پنج كتاب اخير تحت تاثير اخلاق ناصرى نگاشته شدهاند.
از مجموعه مطالب پيش گفته نتايجى به قرار زير دستگيرمان مىشود:
اولا: تاريخچه اخلاق نگارى در جهان اسلام ميان دو سده سوم و دهم است و اوج آن در سه قرن پنجم، ششم و هفتم قمرى است. اين امر بدين معناست كه علم اخلاق در قرن دهم و بعد از نوشته شهيد ثانى، به شهادت رسيد و به افول گراييد.
ثانيا: بيشترين آثار اخلاقى از امام محمد غزالى با چهار اثر در قرن پنجم و سپس خواجه با سه اثر در قرن هفتم است. جالب اينكه اين دو عالم فرهيخته و بزرگ با ديدگاهها و روشهاى مختلف به اخلاق نگريسته و قلم زدهاند. بهراستى بايد اين دو را شاهكار اخلاق اسلامى ناميد.
ثالثا: اگر به دو حوزه اخلاق تعليم و تربيت و نيز اخلاق اصناف و طبقات و حتى ديگر حوزههاى اخلاقى نيك بنگريم، خواهيم ديد كه علماى اخلاق بيشترين توجه را به دو گروه معطوف داشتهاند; يكى صبيان و ديگرى ملوك. (البته براى خدمتبه كودكان و عليه پادشاهان و اين امر نكتهاى دقيق و گرانسنگ در بردارد) . اهميت ايندو گروه تا بدان پايه است كه حتى امروزه هم در روانشناسى و علم تعليم و تربيتبيشترين توجه به كودك و نوجوان مىشود و از سوى ديگر به تعديل قدرت از طريق اخلاق.
رابعا: آنچه در فهرست پيش گفته گذشت، تنها مشتى بود نمونه از خروار، با اين وجود اگر ميانگين بگيريم تقريبا در هر دهه ما با يك اثر شاهكار و ماندگار مواجهايم، علاوه بر آنكه نوشتههاى اخلاقى در حوزهها و زمينههاى مختلف شكل مىگرفت و در هر اثر ابداع و ابتكارى به وجود مىآمد و معمولا از سرتقليد قلم نمىساييدند و مهمتر اينكه اخلاق نگاشتها همه از سر تحقيق و اجتهاد بود. اما دردا كه آدمى چون كتابهاى اخلاقى اين روزگار را بگشايد، اگر اندكى اهل فن و دل سوخته باشد، جز اندوه و تاسف نمىبرد، آخر تا به كى هنر برخى اخلاقنگاران ما نقل بىنقد گناه و توبه امثال نباش و فضيل عياض باشد. چنان كردهاند كه گويى هيچ كارى كم هزينهتر از اخلاق نگارى نيست; چند مدخل را برمىگزينند و اندكى از اينجا و آنجا بدان مىافزايند، و السلام! !
گويا فراموش شده كه اخلاق نگاران ما در گذشته نخست اخلاق پژوه بودهاند و هر يك به نوبه خود از بزرگان دين و علم و ادب بهشمار مىرفتهاند. بهراستى در روزگار ما چند اخلاقنگار چون ابن مسكويه، غزالى، مجلسى، فيض كاشانى، دوانى و نراقى هست؟ يعنى، آنها كه اهلند و بايسته، نمىنگارند و برخى كه مىنگارند، چنان كه بايد دل نمىسوزانند.
امروزه در هيچ مقوله اخلاقى كنكاش اجتهادى نمىشود، در صورتى كه بيشتر نگاشتههاى اخلاقى از حوزويان است كه اجتهاد و فقه و اصول رابسيار ارج مىنهند. كسى نيستبگويد كه اخلاق و ادب و تاريخ و... هم، از بابهاى معرفتاند كه پيشينيان ما در تعليم و تعلم آنها مغز مىسوختند و اجتهاد مىكردند و فتح بابها داشتند. مگر سعدى طلبه نظاميه بغداد نبود، چرا بايد ستاره گلستان او تا هميشه در آسمان ادب فارسى و اخلاق اسلامى بدرخشد و ماه محفل باشد؟ از كاستىهاى فارسىنويسى در حوزهها كه بگذريم، از ديد اخلاق نگارى هم تفاوت كارهاى ما با گلستان، از زمين تا آسمان است، كدام كتاب ما تاب برابرى با گلستان را دارد، يا دست كم بدان مىماند؟ !
خامسا: آنچه در اين نوشتار منظور نظر است اخلاق نراقى است كه در گروه اخلاق فلسفى جاى دارد. فلسفى دانستن اخلاق نراقى به دلايلى است كه از همه مهمتر نوع نگاهى است كه به انسان دارد. به تعبير ديگر انسانشناسى اخلاق نراقى رنگ و بوى فلسفى و مشايى دارد. مىتوان گفت كه بهطور كلى انسانشناسى گونههايى دارد: انسانشناسى علمى، اجتماعى، عرفانى، دينى و فلسفى. پيشفرض انسان شناسى اخلاقى نراقيين، انسانشناسى فلسفى است. نوشتار حاضر در صدد است تا اين مدعا را ثابت كند و نشان دهد ميان انسانشناسى فلسفى و انسانشناسى دينى فاصله بسيار است.
مبحث دوم: ساختار اخلاق نراقيين
محور اخلاق، انسان و كمال اوست، لذا انسان است كه اخلاق را مىسازد; يعنى هر نگاهى كه ما نسبتبه انسان داشته باشيم منشا نوع اخلاق ماست. بنابراين، اگر از انسان تلقى عارفانه داشتهباشيم طبعا اخلاق عارفانه پيش روى ماست همچنانكه اخلاق دينى از انسانشناسى دينى ناشى مىشود. همچنين اگر انسانشناسى تجربى را برگزيديم بهطور طبيعى اخلاق علمى را اختيار كردهايم. بنابراين، نوع انسانشناسى تعين بخش نوع اخلاقشناسى است. در مباحث آينده بهدستخواهيم داد كه انسانشناسى نراقيين در اخلاق از نوع انسانشناسى فلسفى، مشايى و ارسطويى است. لذا اخلاقى كه حاصل تلاش آنهاست اخلاق فلسفى بوده و روح نگرش مشايى و ارسطويى برآن حاكم است. البته اين امر به اخلاق ايندو بزرگوار اختصاص ندارد، بلكه شامل تمام اخلاقهايى است كه گرايش فلسفى داشته يا دارند.
انسانشناسى نراقى از اين نقطه آغاز مىشود كه انسان به دو قسم منقسم است: (4) سر و علن يا روح و بدن. هر يك از اين دو قسم منافرات و ملائماتى دارد شناخت منافيات بدن به عهده علم طب است و شناخت منافيات روح و روش رجوع از آنها به ملائمات به عهده «علم اخلاق» استبا اين بيان تعريفى از علم اخلاق هم به دست مىآيد و آن اينكه علم اخلاق علمى است كه بيان رذائل نفسانى و شيوه معالجه آنها و چگونگى كسب فضائل و منجيات را برعهده دارد.
نتيجه ديگر اينكه محور اخلاق نفس است و از آنجا كه نفس باقى و ابدى است رذايل و فضايل آن هم جاودانه خواهد بود. نفسى كه واجد فضائل است در بهشت ابدى است و نفسى كه به هلاكت افتاده چارهاى جز خلود در شقاوت ندارد.
گفتنى است پيشفرض اثبات بقاى نفس تجرد نفس است، لذا در اخلاق فلسفى بحثى از اثبات تجرد نفس به ميان مىآيد. اين بحث هر چند بحثى اخلاقى نيست - چنانكه ديگر مباحث نفسشناسى هم از محدوده اخلاق خارج است - اما علماى اخلاق گاه با تفصيل، مباحث نفسشناسى را پيش كشيده، حتى خود به اجتهاد مىنشينند. گذشته از اينكه اكثر مباحثى كه در رابطه با نفس مطرح مىشود در افكار و انديشههاى ابن سينا ريشه دارد. به طور خلاصه مىتوان گفت نفس دو قسم است (5) : «نفس فلكى» و «نفس ارضى» و نفوس ارضى خود سه نوعاند: «نفس نباتى» ، «نفس حيوانى» ، «نفس انسانى» . شيخ رحمه الله نخست معناى جامع نفس را كه شامل تمام انواع آن بشود بيان مىكند و سپس با اضافه كردن قيودى اقسام آن را متمايز مىسازد. تعريف جامع نفس عبارت است از: «فالنفس التى نحدها هى كمال اول لجسم طبيعى» (6) به اين بيان كه اگر اجسام را بررسى كنيم مىبينيم كه از آنها افعال و آثار مختلفى صادر مىشود; مثلا از برخى تغذيه، نمو و توليد مثل سرمىزند، از ديگرى افعال حسى و حركت ارادى ناشى مىشود و از دستهاى استنباط و ادراكات كلى. حال سؤال اين است كه منشا و مبدا اختلاف افعال چيست، اگر آن را به جسميت مستند كنيم از آنجا كه اين ويژگى در تمام اجسام بهطور يكسان وجود دارد، پاسخ صحيحى نخواهد بود; زيرا از جهت اشتراك، افعال مختلف ناشى نمىشود. از سوى ديگر جسم از ماده و صورت جسميه مركب است و ماده چون جهت قبول است نه مبدا فعل لذا ماده هم مبدا آثار متفاوت نيست. بنابراين منشا سومى بايد يافت و اين منشا كه مبدا افعال گوناگون «و ليس على و تيرة واحدة» مىباشد، «لا نفس» خواهد بود.
براين جهت اسامى مختلفى نهادهاند: قوه، صورت و كمال. شيخ رحمه الله همانند ارسطو از اين سه نام، كمال را برگزيده است. (7) كمال از آن رو براين جهت اطلاق مىگردد كه جنس با آن نوع محصل شده كامل مىگردد. كمال خود بر دو قسم است: كمال اول كه نوع با آن تمام مىگردد و كمال ثانى كه بعد از تكميل نوع به دنبال آن مىآيد، نظير احساس و حركتبراى حيوان. پس كمال اول مبدا افعال است و كمال ثانى خود فعل و آثار است. كمال اول، ذات بر آن متوقف است، اما كمال ثانى برذات. لذا نفس، كمال اول خواهد بود و نوع با آن بالفعل شده و جنس محصل و تمام خواهد شد. از سوى ديگر چون كمال، كمال براى چيزى است و آنچيز مىتواند جسم يا جوهر غير جسمانى باشد نفس براى جسم كمال است.
گفتيم نفوس ارضى سه قسماند: يكى از آنها نفس نباتى است كه داراى سه قوه استبه نام غاذيه، ناميه و مولده. (8) دوم، نفس حيوانى است كه داراى دو قوه مدركه و محركه مىباشد. قواى مدركه نيز دو دستهاند: ظاهرى و باطنى. قواى ظاهرى و باطنى نيز هر كدام پنج قسم مىباشند. (9) بنابراين، مىتوان نمودار قواى نفس حيوانى را اينگونه رسم كرد:
قواى نفس حيوانى: - محركه - مدركه
محركه: - باعثه انزوعيه شوقيه - فاعله
باعثه انزوعيه شوقيه: - شهوانيه - غضبيه
مدركه: - مدركه ظاهرى - مدركه باطنى
مدركه ظاهرى: - باصره - سامعه - ذائقه - شامه - لامسه
لامسه: - حاكمه حار و بارد - حاكمه رطب و يابس - حاكمه صلب و لين - حاكمه خشن و املس
مدركه باطنى: - حس مشترك - واهمه، وهميه - خيال، مصوره - حافظه، ذاكره - متخيله، مفكره
سوم، نقس ناطقه است، قواى نفس ناطقه به دو نوع «عالمه» و «عامله» تقسيم مىشود و هر يك از آنها نيز داراى اقسامى است. (10) مىتوان نمودار قوا را بدين صورت رسم كرد:
قواى نفس ناطقه: - عامله - عالمه
عامله: - هيآت انسانى - استنباط صنعت - احكام جزئى عملى
عالمه: - عقل هيولايى - عقل بالملكه - عقل بالفعل - عقل بالمستفاد - عقل قدسى
تا اينجا به سه اصل در زمينه نفسشناسى اشاره شد: يكى اصل تفكيك روح از بدن در انسان، دوم اصل تجرد نفس و سوم اصل حقيقت نفس و قواى آن. اصل چهارم كه از اهميت ويژهاى برخوردار است، مىگويد: نفس يا روح يا قلب انسانى داراى چهار قوه است: قوه عقليه يا ملكيه، قوه غضبيه سبعيه، قوه شهويه بهيميه، قوه وهميه شيطانيه. شان قوه عقليه ادراك حقايق و تمييز نيك از بد است. قوه غضبيه منشا صدور افعالى مثل خشم، غضب و ايذا است. قوه شهويه نيز به كار ارضاى شهوت مىپردازد و آخرين قوه مكر و حيله كرده به خدعه و نيرنگ مشغول است. جامع السعادات سپس قوه عاقله را بر نفس مطمئنه، قوه غضبيه را بر نفس لوامه و قوه بهيميه را بر نفس اماره تطبيق مىكند. (11)
هر يك از قواى مذكور سه حد دارد: حد افراط، حد تفريط و حد وسط. حد افراط قوه عاقله «جربزه» نام دارد و بهمعناى بهكارگيرى فكر در آن چيزى است كه سزاوار تفكر نيست، حد تفريط عاقله «بله» نام دارد و به معناى تعطيل فكر در موردى است كه سزاوار فكر باشد. البته گاهى به آندو «سفسطه» و «جهل» هم اطلاق مىشود. حد وسط در قوه عاقله كه ضد افراط و تفريط است «حكمت» مىباشد.
افراط در قوه غضبيه را «تهور» مىنامند; به معناى اقدام به كارى است كه مورد حذر است. حد تفريط را هم «جبن» مىنامند كه عكس تهور و بىباكى است. حدوسط در اين قوه حالت «شجاعت» است.
قوه شهويه هم سه حد دارد: حد افراط كه به آن «شره» مىگويند و حد تفريط كه «خمود» نام دارد و حد وسط كه آن را «عفت» مىنامند.
بدين ترتيب شش حالت افراط يا تفريط بهدست مىآيد كه جملگى رذيلهاند و سه حد وسط كه جملگى فضيلتاند. رذائل مذكور جنس رذائلاند; يعنى هر يك شامل رذائلى ديگرند كه فرع آنها محسوب مىشوند. مثلا جهل، شرك و وساوس جزو رذائل فرعى قوه عاقلهاند، خوف، عجله، سوءظن، انتقام، سوء خلق در محدوده رذائل قوه غضبيه قرار مىگيرند و حبدنيا و مال، حرص، بخل، زيادهگويى، زنا و شرب خمر در گروه رذائل قوه شهويه قرار مىگيرند. همچنين پارهاى رذائل وجود دارند كه مربوط به دو قوه يا سه قوهاند نظير حسادت، قطع رحم، تجسس، ريا و غرور.
حال اگر در شخص سه حد وسط جمع شد; يعنى داراى حكمت، شجاعت و عفتشد، او داراى بزرگترين فضيلت است. اين فضيلت چيزى جز حالت عدالت نيست نكته اساسى اينكه كمال انسان چيزى جز «عدالت» نيست. البته عدالت در اينجا دقيقا به معناى اعتدال و حصول حد وسط است. ملامحمدمهدى نراقى در اين خصوص مىفرمايد: «قد ظهر مما ذكر ان الكمال كل الكمال لكل شخص هو العدل و التوسط فى جميع صفاته و افعاله الباطنة و الظاهرة، سواء كانت مختصة بذاته او متوسطة بينه و بين ابناء نوعه، و لا تحصل النجاة و السعادة الا بالاستقامة على وسط الاشياء المتخالفة، و التثبت على مركز الاطراف المتباعدة، فكن يا حبيبتى جامعا للكمالات، متوسطا بين مراتب السعادات، ومركزا لدائرة نيل الافاضات فكن اولا متوسطا بين العلم و العمل جامعا بينهما بقدر الامكان... و كن فى العمل متوسطا بين حفظ الظاهر و الباطن... ثم كن فى العلوم متوسطا بين العلوم الباطنة العقلية و العلوم الظاهرة الشرعية... ثم كن فى العقليات متوسطا بين طرق العقلاء من غير جمود على واحدة منها بمجرد التقليد او التعصب .. . و كن فى العلوم الشرعية متوسطا بين الاصول و الفروع» (12) .
اصل پنجم، اين كه به اعتقاد نراقيين غايت تهذيب نفس و نهايت اخلاق، خير و سعادت است. نراقى در اينجا كاملا ارسطويى شده و مباحث نسبتا مبسوطى از معلم اول نقل مىكند و به شرح و بسط آن مىپردازد.
حاصل آنكه خير، غايت ايجاد انسان است و سعادت، وصول هر شخص از طريق حركت ارادى به كمال كامل خود است. نكته مهم اينكه سعادت تنها از طريق اصلاح صفات درونى و حصول ملكه عدالت و توسط حاصل مىشود و تنها از اين طريق است كه انسان تشبه به مبدا پيدا مىكند و به لذايذ كامل دسترسى پيدا مىكند.
نتيجه آنكه بعد اصيل انسانى نفس اوست. جوهر نفسانى و انسانى داراى سه قوه اساسى است و هر قوهاى حدود سه گانه دارد. اگر حد وسط در هر سه قوه در هر انسانى جمع شد، وى داراى ملكه عدالتخواهد شد و اين غايت قصوا و نهايت كمال انسانى است و فضيلت و سعادت در انسان چيزى جز حالت و وضعيت عدالت و توسط نيست. ايناستساختار انسانشناسى كه زيربناى اخلاق جامع السعادات و معراج السعاده را تشكيل مىدهد.
مبحثسوم: اخلاق دينى; انسانشناسى دينى
اگر به متون دينى خصوصا كتاب خدا باز گرديم، تعريفى خاص از انسان مىيابيم. قرآن براى انسان; اصول، قواعد و ملاكهايى معين ساخته است كه از اين اصول در آثارى كه بهصورت اخلاق فلسفى نگاشته شده يا خبرى نيستيا كم رنگ شدهاست; در برابر، ملاكهاى ديگرى برجسته شده و اين نيست جز به اين دليل كه يكى از ريشههاى اصلى و بنيادين اخلاق فلسفى، اخلاق ارسطويى است. كافى است اخلاق ارسطويى را در يك طرف و اخلاق فلسفى اسلامى را در طرف ديگر قرار دهيم و آندو را با ديده واحد به قياس گرفته، با هم بسنجيم تا اخذ و اقتباس را بهخوبى دريابيم و خاستگاه اخلاق ناصرى، منصورى، جلالى و نراقى را با ديده باز نظاره كنيم. البته از آيات و روايات بسيارى در اين منابع استفاده شده است; اما اگر اسكلت و ساختار را از ضمائم و فروع متمايز سازيم به اين نتيجه مىرسيم كه ساختار و روح اين گونه اخلاقها از يونان و شخص ارسطو منشا مىگيرد.
از سوى ديگر نيك مىدانيم كه روح حاكم بر تمام علوم ارسطويى; اعم از فلسفه، سياست و اخلاق، روح دينى نيست. البته هرگز ادعا نمىشود كه ضد دينى است; چون ميان ضد دينى و غير دينى بسيار تفاوت است. از آنجا كه محور علوم ارسطويى و از جمله اخلاق يونانى، دين نيست آن علوم مىتواند با دين سازگار افتد، هم چنانكه مىتواند اينگونه نباشد. براين اساس بود كه انديشمندان مسلمان در حوزه فلسفه و اخلاق و نيز در حوزههاى ديگر سعى تمام داشتند تا از دو عنصر عقل هدايتى و متون اسلامى بهره برده و اين علوم را همراه و موافق دين قرار دهند، لذا در زمينه فلسفه، اگر چه با سه نحله مشايى، اشراقى و متعاليه مواجهايم، اما وجه مشترك هر سه اين است كه ابن سينا، شيخ اشراق و ملاصدرا كوشيدند تا فلسفه را با دين هماهنگ سازند و نوعى تبيين عقلى و توجيه معرفتى براى اصول ديانت ارائه دهند.
به هر تقدير بايد اصول انسانشناسى دينى را بررسى كنيم و تمام آنرا با اصول انسانشناسى ارسطويى و اخلاق و بالتبع با اخلاق فلسفى مسلمانان بسنجيم تا تفاوتها را بهدست آوريم و تمايزها را پيش رو داشتهباشيم. پارهاى از اصول انسانشناسى دينى از اين قرار است:
1- كمال انسان: ديديم اخلاق نراقى همانند ديگر اخلاقهاى فلسفى غايت قصوا و كمال نهايى انسان را حصول ملكه عدالت، اعتدال و حد و سط معرفى كرد. حال اگر به قرآن باز گرديم خواهيم ديد كه اعتدال در كتاب الهى تنها بهعنوان يك اصل اخلاقى پذيرفته شده است، نه به عنوان هدف و غايت.
يكى از حكمتهايى كه لقمان حكيم به فرزندش فرمود، اين است: «واقصد فى مشيك» (13) ; در راه رفتنت ميانهروى اختيار كن.
حال اگر مشى را به معناى مشى در زندگى، نه راه رفتن بگيريم، تاكيد بر رعايت اعتدال در زندگى از اين آيه بهدست مىآيد. چنانكه در موارد ديگر همين اصل بهصورت كاربردى و مصداقى مطرح شدهاست، مانند آيه شريفه «كلو واشربوا ولا تسرفوا» (14) ; بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد. يا آيه «وابتغ فيما اتيك الله الدار الاخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا» (15) ; به هر چيزى كه خدا به تو عطا كرده بكوش تا ثواب و سعادت در آخرت تحصيل كنى لكن بهرهات را هم از دنيا فراموش مكن.
از سوى ديگر مىدانيم كه حكمت، عفت و شجاعتبه معناى ارسطويى در دين و قرآن مطرح است و برآن تاكيد رفته است; اما نكته مهم اين است كه هيچ يك از اينها به عنوان كمال انسانى و هدف خلقت او مطرح نيست. مقصود از هدف و كمال نهايى انسان، نقطهاى است كه كمال فراتر از آن براى انسان متصور نيست و آخرين پله نردبان ترقى انسان است كه همه تلاشها و اوج گرفتنها، براى وصول به آن است. قرآن مجيد از اين نقطه اوج، با واژگان فوز (كاميابى)، فلاح (رستگارى) و سعادت (خوشبختى) ياد كرده و مىفرمايد: «و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما» (16) ; هر كس از خدا و رسولش فرمانبرى كند، حقيقتا به كاميابى بزرگى دستيافته است، «اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون» (17) ; آنان [مؤمنان واقعى ] برخوردار از هدايتى [سترگ] از سوى خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند; «و اما الذين سعدواففى الجنة خالدين فيها» (18) ; و اما كسانى كه خوشبختشدند در بهشت جاودانه خواهند بود.
همچنين قرآن نقطه مقابل مفاهيم ياد شده را عدم رستگارى: «انه لايفلح الظالمون» (19) ; به راستى كه ستمكاران رستگار نمىشوند، نوميدى و ناكامى: «قد خاب من دسيها» (20) ; و به تحقيق ناكام ماند آن كسى كه نفس خويش را به پليدى پوشاند. و شقاوت و بدبختى، مىنامد: «فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق» (21) ; اما آنان كه بدبختشدند، در دوزخ [گرفتارند] و برايشان ناله و زارى و خروش [سخت ] است.
با توجه به آنچه گذشت مىتوان دريافت كه استكمال و به فعليت رسيدن هر يك از توانمندىهاى انسان، فقط به ميزانى ارزشمند و كمال آفرين است كه زمينه تحقق كمال بىپايان و جاودانه را فراهم سازد و مقدمه دستيابى به كمال نهايى باشد; به عبارت ديگر، رشد و كمال بودن آنها مقدماتى است و با فقدان جنبه مقدماتى، ارزش و مطلوبيت انسانى خود را از دست مىدهند.
جان سخن در اين است كه مصداق و مورد اين كمال نهايى چيست؟ قرآن كريم، مصداق اين كمال نهايى را قرب به خدامىداند كه همه كمالات جسمى و روحى، مقدمه رسيدن به آن و انسانيت انسان در گرو دستيابى به آن است و بالاترين، نابترين، گستردهترين و پايدارترين لذت، از وصول به مقام قرب، حاصل مىشود. نقطه اوج قرب به خدا، مقامى است كه انسان به ذات اقدس الهى رهنمون مىشود، در جوار رحمت الهى استقرار مىيابد، چشم و زبان او مىشود و به اذن خدا كارهاى خدايى مىكند.
از جمله آياتى كه بر حقيقتياد شده دلالت دارد، اين آيات است:
«ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» (22) ; به راستى كه پرهيزكاران در باغها و جويبار [بس با شكوه ] در جايگاهى راستين نزد پادشاهى مقتدرند.
«فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيد خلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما» (23) ; پس كسانى كه به خدا ايمان آورده و به آن [قرآن] چنگ زدند، خداوند آنان را در رحمت و فضل خويش وارد كند و از صراط مستقيم به سوى خود رهنمون گرداند.
«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (24) ; ما جن و انس را نيافريديم مگر آنكه ما را پرستش كنند.
و از جمله روايات بيانگر اين حقيقت، حديث قدسى نبوى است كه در آن آمده است: «ما تقرب الى عبد بشئ احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنتسمعه الذين يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذين ينطق به و يده التى يبطش بها (25) ; هيچ بندهاى با چيزى محبوبتر از واجبات به من نزديك نمىشود. بنده همواره [مرحله به مرحله] با كارهاى مستحب [ افزون بر واجبات] به من نزديك مىشود، تا آنجا كه دوستش مىدارم و چون محبوب من شد، من گوش او مىشوم كه با آن مىشنود و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگويد و دست او مىشوم كه با آن، اعمال قدرت مىكند» .
2- اصالت ايمان: سراسر جامع السعادات و معراج السعاده از اصالت معرفت موج مىزند. نراقيين هرگاه به رذيلتيا ارزش منفى برخورد مىكنند و در صدد برمىآيند تا راه علاج و درمانى نشان دهند، بيش از همه و پيش از همه بر معرفت و آگاهى و علم سرانگشت تاكيد مىنهند; گويا اگر انسان به رذائل اخلاقى و مضرات آن آگاه باشد، همين كافى است تا او را باز دارد و به سمت فضائل و خوبىها سوق دهد. اين بينش هم ريشه در دستگاه فكرى مشايى و ارسطويى دارد.
اما قرآن اين گونه نگاه نمىكند; معرفت در قرآن هميشه با ارزش و مثبت نيست. در قرآن به آياتى برخورد مىكنيم كه علم و معرفت را مضر و مخرب معرفى مىكند. (26) به اين دو نمونه توجه كنيد: «انه فكر و قدر . فقتل كيف قدر (27) ; او فكر و انديشه كرد، خدا او را بكشد; چگونه انديشه كرد؟ !» و «وجحدوا بها فاستيقنتها ظلما و علوا» (28) ; به يقين مىدانستند; باز بهخاطر ستمگرى و كيفر آن را انكار كردند. بنابراين هدايتگرى خاصيت ذاتى معرفتى نيست، بلكه بايد محور ارزشها را تغيير داد. قرآن محور فضيلتها و ارزشها را تنها ايمان معرفى مىكند. در ميان دهها آيه از جمله آيههاى زير مىتوان اصالت ايمان را بهدست آورد: «ان الانسان لفى خسر . الا الذين آمنوا و علموا الصالحات» (29) ; انسان همه در خسارت و زيان است مگر آنان كه به خداى ايمان آورده و نيكوكار شوند.
3- كرامت ذاتى و اكتسابى: در اخلاق فلسفى و بينش نراقيين، ملاك ارزش، تحصيل سه حد وسط است و اين مهمترين خصيصه و حالتى است كه انسان مىتواند آنرا در دنيا بهدست آورد. اكنون ببينيم ديدگاه قرآن چيست؟
قرآن براى انسان يك سلسله ويژگىهاى مثبت معرفى مىكند; نظير خلافتخدا در زمين (30) ، ظرفيت علمى بالا (31) ، فطرت پاك (32) ، تسخير آسمانها و زمين (33) ، در اختيار بودن نعمتها (34) ، بهترين نوع خلقت (35) و كرامتبنىآدم. (36)
، ظلم و ناسپاسى (39) ، جهل (40) ، پستتر از حيوان (41) .
اين بيان دوگانه كه در قرآن شاهديم، اين سؤال را براى انسان مطرح مىكند كه: انسان زيباستيا زشت؟ پاسخ آناست كه انسان دوگونه كرامت دارد: ذاتى و اكتسابى. مقصود از كرامت ذاتى آن است كه خداوند انسان را به گونهاى آفريده كه در مقايسه با برخى موجودات ديگر، به لحاظ ساختمان وجودى از امكانات و مزاياى بيشترى برخوردار استيا تنظيم و ساختار امكاناتش به شكل بهتر صورت پذيرفته و در هر حال، از دارايى و غناى بيشترى برخوردار است. اين نوع كرامت، در واقع، حاكى از عنايت ويژه خداوند به نوع انسان است و همه انسانها از آن برخوردارند. از اين رو، هيچ كس نمىتواند و نبايد به خاطر برخوردارى از آنها بر موجودى ديگر فخر فروشد و آن را ملاك ارزشمندى و تكامل انسانى خود بداند يا به خاطر آن، توقع داشتهباشد مورد ستايش قرار گيرد، بلكه بايد خداوند را بر آفرينش چنين موجودى يا چنين امكاناتى ستود; آن گونه كه خود فرمود: «فتبارك الله احسن الخالقين» (42) .
مقصود از كرامت اكتسابى، دستيابى به كمالهايى است كه انسان در پرتو ايمان و اعمال صالح اختيارى خود به دست مىآورد. اين نوع كرامت; برخاسته از تلاش و ايثار انسان بوده و معيار ارزشهاى انسانى و ملاك تقرب در پيشگاه خداوند است. با اين كرامت است كه مىتوان واقعا انسانى را برانسان ديگر برترى داد. همه انسانها استعداد رسيدن به اين كمال و كرامت را دارند; ولى برخى به آن دست مىيابند و برخى فاقد آن مىمانند.
با توجه به تمايزى كه ميان كرامت ذاتى و اكتسابى نهاده شده، مىتوان گفت پارهاى از آيات پيش گفته ناظر به كرامت ذاتى انسان است، مانند مسئله تسخير و خلقت زيبا. اما آنگاه كه كرامت اكتسابى به ميان آيد، انسانها دو دستهاند: برخى به كمالها و كرامتهاى انسانى دست مىيابند. اينان برترند و قرآن آياتى ناظر به اين دسته از انسانها دارد، مثل: «ان اكرمكم عند الله اتقيكم» (43) ; گرامىترين شما نزد پروردگار با تقواترين شمايند. اما بعضى ديگر از اين كمالها و كرامتها برخوردار نيستند كه آيات ديگرى هم ناظر به اين دستهاند، مانند «اولئك كالانعام بل هم اضل» (44) ; آنها مانند چهارپايان هستند و بلكه گمراهتر از آنانند.
نتيجهاى كه از اين بحث مورد نظر بود اين است كه قرآن بهجاى مطرح كردن قواى انسان و حدود سهگانه آن به بيان ويژگىهاى مثبت و منفى انسان مىپردازد و اعمال انسان را رهين به فعليت درآمدن استعدادها و زمينههاى خدادادى از طريق ايمان و عمل صالح مىداند.
4- سرشت پاك: يكى از مسائلى كه در رابطه با نهاد انسان مطرح مىشود، اين است كه آيا سرشت انسان به خير تمايل دارد يا به شر؟ قرآن نخست مسئله فطرت انسان را مطرح مىكند و سپس به اين سؤال پاسخى در خور مىدهد. در آيات و روايات، مضامينى وجود دارد كه با صراحتيا به طور ضمنى بر وجود حقيقت ويژه انسانى و طبيعت مشترك انسانها و عناصر و ويژگىهاى آن در بعد شناختى، گرايشى و توانمندى دلالت دارد; ولى آنچه بيشتر از همه مورد تاكيد و تصريح آيات و روايات قرار گرفته است، مسئله فطرت الهى است. روشنترين آيهاى كه براين حقيقت دلالت دارد، اين آيه است: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله» (45) ; در حالى كه به حق روى مىآورى، به طور كامل همسوى دين باش; با سرشتخدايى كه مردم را با آن سرشته است، همگام باش. آفرينش الهى تغييرناپذير است.
اين آيه به صراحت از وجود نوعى فطرت الهى در انسان خبر مىدهد; يعنى انسان با نوعى از جبلت و سرشت و طبيعت آفريده شده كه براى پذيرش دين آمادگى دارد و انبيا در دعوت انسانها به توحيد و پرستش خداوند با موجوداتى بىتفاوت روبه رو نبودهاند، بلكه در ذات و سرشت انسان، تمايل و كشش به سوى توحيد وجود دارد و انسان به صورتى ذاتى با خدا آشناست.
علاوه براين آيه، در برخى از روايات نيز به فطرت الهى داشتن انسان، تصريح شدهاست.
امام باقر عليه السلام در توضيح روايت نقل شده از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وسلم كه فرموده است: «كل مولود يولد على الفطرة (46) ; هر نوزادى بر فطرت توحيد زاده مىشود» ، مىفرمايد: «يعنى المعرفة بان الله عزوجل خالقه; يعنى هر نوزادى با اين معرفت و آگاهى كه خداوند خالق و آفريننده اوست متولد مىشود» .
على عليه السلام نيز مىفرمايد: «كلمة الاخلاص هى الفطرة (47) ; يكتا دانستن پروردگار مقتضاى فطرت انسانى است» .
امام صادق عليه السلام نيز در جواب زراره كه از مفاد آيه سىام از سوره روم سؤال كرده بود، فرمودند: «فطرهم جميعا على التوحيد (48) ; خداوند همه را بر فطرت توحيد خلق نمود» .
با توجه به مطالب پيش گفته بايد گفت كه قرآن مجيد طبيعت انسان را مشتمل بر مجموعهاى از بينشها، گرايشها و توانمندىها مىداند كه بسيارى از آنها جهتگيرى خاصى ندارد، هر چند پارهاى از آنها مانند فطرت خداجويى، خداشناسى و خداپرستى، جهتگيرى به سوى ذات اقدس الهى را دارد. از سوى ديگر نقش محيط قبل از تولد و بعد از تولد و محيط طبيعى و اجتماعى را به كلى ناديده نمىگيرد و نسبتبه تاثير فى الجمله آنها هشدار مىدهد; ولى عنصر تعيين كننده را در كل، گزينش و تصميمگيرى آگاهانه انسان مىداند.
5- حب و عشق: در اخلاق فلسفى، حب و عشق جايى ندارد; اما در قرآن حب به خدا مهمترين عامل تعالى و ارتقاى انسان به شمار مىآيد. در قرآن ميان انسان و خدا دو راه معرفى شده است: يكى راهى است كه انسان از طريق اجداد و نياكان يا از طريق واسطههايى مانند ملائك و پيامبران به خدا دارد كه اين راهى است غير مستقيم. راه ديگر راهى است ميانبر و كاملا مستقيم و آن راه قرب و انس است. در قرآن معمولا از خدا به صورت غايبانه و با تعبير «او» ياد مىشود. در پارهاى موارد معدود خدا از خود با تعبير «ما» ياد مىكند اما به ندرت در قرآن از تعبير «من» براى خدا استفاده شدهاست; با وجود اين در يك آيه خداوند سبحان فتبار گفته است: «من» كه اين دلالتبر نهايت نزديكى، مؤانست و همراهى دارد: «اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليومنوا بى لعلهم يرشدون» (49) .
اگر به احاديث و ادعيه مراجعه كنيم، اينگونه مضامين به وفور يافت مىشود. صحيفه سجاديه، دعاى كميل، مناجات خمس عشر، خطبههاى نهجالبلاغه، مناجات شعبانيه، دعاى ابوحمزه و دهها نمونه ديگر همه سرشار از مضامين قرب، انس، عشق و دلدادگى است و اين راهى است كه قرآن و سنتبراى رشد و تعالى انسان باز نموده است و چه بسيار تفاوت است ميان راه عشق كه گرم و سوزان است و راه عقل و فلسفه كه خشك و يخبندان است. و چه بسيار تفاوت است ميان جامعالسعادات و مفاتيح الجنان و چه بسيار تفاوت است ميان معراج السعاده و صحيفه سجاديه.
6- جامعيت انسان: مرحوم نراقى از آغاز با تقسيم انسان به دو بعد روح و بدن، بدن و جسم انسانى را از گردونه اخلاق خارج كرده است. مشابه همين وضعيت درباره دنيا و آخرت استبه بيان ديگر مركز توجه خود را نفس انسانى از يكسو و آخرت از سوى ديگر قرار داده و به طور كلى بدن و دنيا را رها كردهاست. اما كتاب و سنت نگاهى جامع به انسان دارد. قرآن به همان نسبت كه به روح اهميت مىدهد، بعد جسمانى انسان را فراموش نمىكند و در اين زمينه بيانات و دستورات متعددى را بيان نموده است، مثل: «فانكحوا ما طاب لكم من النساء» (50) ; پس آنكس از زنان را بنكاح خود در آوريد كه شما را نيكو است. يا: «قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده» (51) ; بگو چه كسى زينتهاى خدا را كه براى بندگان خود آفريده حرام كرده است؟ يا درباره دنيا و آخرت به گونهاى جامع مىفرمايد: «وابتغ فيما اتيك الله الدار الاخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا» .
بنابراين، قرآن عادلانه شرح هر يك را متناسب نگه داشته و حق هر يك را به آن داده و يكى را فداى ديگرى نكرده است.
نتيجه اينكه ما به انسانشناسى دوگانه مىرسيم: انسانشناسى فلسفى و انسانشناسى دينى. انسانشناسى فلسفى زيرساخت اخلاق فلسفى از قبيل اخلاق ناصرى، جلالى، منصورى، محسنى و نراقى است و ريشه در انديشههاى مشايين و خصوصا معلم اول دارد، اما قرآن، انسانشناسى متمايزى را مطرح مىكند و براى انسان تعريفى خاص، اصولى، ارزشى و دينى تعريف مىكند. البته نمىخواهيم بگوييم بزرگان علم اخلاق براى دينى كردن اخلاق تلاش نكردهاند يا اخلاقى غير دينى عرضه داشتهاند بلكه آنان تمام تلاش خود را در اين زمينه مصروف داشته و بهكار بردهاند. تنها، سخن اين است كه اخلاق دينى را بايد از درون دين و خصوصا كتاب آسمانى تحصيل نمود و در جستوجوى اخلاقى واقعا برآمده از دين بود و سعى كرد از مبانى، پيش فرضها، زيرساختها و اصول و مبانى غيردينى و بيگانه پرهيز داشت.
پىنوشتها:
1) ابن نديم، الفهرست، ج 6، ص 341.
2) همان، ص 383.
3) ر.ك: همان، ص320- 390.
4) مطالب اين بخش برگرفته است از: محمدمهدى نراقىجامع السعادات (قم، مكتبة الداورى)، ج 1، ص 5- 91.
5) ر.ك: محمدتقى فعالى، ادراك حسى از ديدگاه ابن سينا، فصل اول.
6) الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 290 و ر.ك: كتاب النفس، ص 10.
7) رساله نفس، ص 9 و براى مقايسه آراى ابن سينا و ارسطو در باب نفس رك: عقل در حكمت مشاء، ص 343- 360.
8) المبدا و المعاد، ص 92; دانشنامه علائى، ص 72- 78- 79; كتاب النفس، ص 33 و 47; النجاة، ص 320; رسائل، ص 49; رساله نفس، ص 13; سه رساله از شيخ اشراق رحمهالله، ص 113- 114; الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 407- 408.
9) كتاب النفس، ص 33; النجاة، ص 331; المبدا و المعاد، ص 93; دانشنامه علائى، ص80- 81; رسائل، ص 53; الاشارات و التنبيهات، ص 411; رساله نفس، ص 15.
10) دانشنامه علائى، ص 101 و 109; كتاب النفس، ص 37- 40 و 186 و 195 و 220; النجاة، ص 330 و 331 و 335; المباحث المشرقيه، ج 2، ص 412; التحصيل، ص 790; الاشارات و التنبيهات، ج 2 پاورقى، ص 352، 353، 355، 358 و 359; رسائل، ص 56- 57; المبدا و المعاد، ص 96 و 99; رساله نفس، ص 25.
11) جامع السعادات، ص 30.
12) ملامحمد مهدى نراقى، جامع السعادات، ص 82- 83.
13) لقمان (31) آيه 19.
14) اعراف (7) آيه 31.
15) قصص (28) آيه 77.
16) احزاب (33) آيه 71.
17) بقره (2) آيه 5.
18) هود (11) آيه 108.
19) قصص (28) آيه 37.
20) شمس (91) آيه 10.
21) هود (11) آيه 106.
22) قمر (54) آيه 54- 55.
23) نساء (4) آيه 175.
24) ذاريات (51) آيه 56.
25) محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 352.
26) محمدتقى فعالى، ايمان دينى در اسلام و مسيحيت، ص 23- 36.
27) مدثر (74) آيه 18- 19.
28) نمل (27) آيه 14.
29) عصر (103) آيههاى 2- 3.
30) بقره (2) آيه 30.
31) همان، آيه 31.
32) روم (30) آيه 43.
33) لقمان (31) آيه 20.
34) حج (22) آيه 65.
35) تين (95) آيه 4.
36) اسراء (17) آيه 70.
37) نساء (4) آيه 18.
38) معارج (70) آيههاى 19- 21.
39) ابراهيم (14) آيه 32.
40) احزاب (33) آيه 72.
41) اعراف (7) آيه 179.
42) مؤمنون (23) آيه 14.
43) حجرات (49) آيه 13.
44) اعراف (7) آيه 179.
45) روم (30) آيه 30.
46) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 13.
47) نهج البلاغه، خ 110.
48) كلينى، همان، ج 2، ص 12.
49) بقره (2) آيه 186.
50) نساء (4) آيه 3.
51) اعراف (7) آيهى 33.
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://akhlagh.porsemani.ir/node/1447
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های اخلاق و عرفان سایت پرسمان
یادداشت :
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات کامل فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت