انسان داراي دو جنبه مادّي و فرامادّي است. به ديگر سخن انسان يك «تن» دارد و يك «من» كه از آن به «روح الهي» يا «گوهري مجرّد» و «ملكوتي» تعبير مي شود.
«تن» و بُعد جسماني انسان زوال پذير است و همواره در حال دگرگوني و تحوّل و تغيير است و هر عضوي از عضو ديگر غايب و پنهان و ناآگاه مي باشد.
در مقابل، «من» يا روح، هويّت حقيقي انسان و بهره مند از حيات ذاتي، آگاهي و شعور، بقا و جاودانگي، قدرت و اراده است.
انسان در پرتو شناخت «من» و روح الهي است كه مي تواند به خداوند متعال معرفتي حضوري و شهودي بيابد؛ چنان كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «مَنْ عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛ بحارالانوار، ج 2، ص 32.. بنابراين شناخت نفس به شناخت حق تعالي مي انجامد.
آن حقيقت ثابت و پايداري كه در طول زندگي دنيايي همراه ماست و باعث ثبات شخصيّت و هويّت شخصي انسان مي شود همان روح و بُعد فرامادّي انسان مي باشد كه در واقع انسانيّت انسان به آن بستگي دارد.
خداوند به خاطر جنبه مجرّد و روح ملكوتي انسان بود كه به فرشتگان دستور سجده و كُرنش در برابر او را داد؛
«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»؛ حجر (15)، آيه 29..
دستيابي انسان به جايگاه برتر «خلافت الهي» و «دريافت و تعليم اسماء الهي» به خاطر بهره مندي او از ظرفيت ويژه اي بود كه در او به وديعت گذاشته شده بود.
انسان به خاطر آن روح و دم الهي بود كه بار امانت الهي و مسئوليّت تكاليف خداوند را بر دوش كشيد، در حالي كه آسمان و زمين و كوه ها از تحمل آن سرباز زدند احزاب (33)، آيه 72..
آن حقيقت زنده و آگاهي كه پس از مرگ انسان به جهان برزخ و سپس به عالم آخرت منتقل مي شود و پاسخگوي عملكرد و رفتار انسان مي باشد همان خود واقعي و روح انسان است. بنابراين خود حقيقي انسان همان «روح الهي» است كه در پرتو معرفت به آن احساس شرافت و كرامت و تعالي مي كند و خويشتن را از تن دادن به پستي ها برتر مي شمرد، به قداست خويش پي مي برد، مقدسات و ارزش هاي اخلاقي و اجتماعي برايش معني و ارزش پيدا مي كند مجموعه آثار، ج 2، صص 283 - 282.. امّا بسياري «تن پروري» و لذّت هاي جسماني را هدف نهايي و مطلوب اصلي خويش پنداشته و آن را با «من» و هويّت انساني خود اشتباه مي گيرند و در نتيجه تمام تلاش و همّت خود را در راستاي رشد و بالندگي و فربهي «تن» مصروف ساخته و از رشد و كمال «من» حقيقي خود باز مي مانند.انسان و خود فراموشي
در قرآن كريم گاهي سخن از «خودفراموشي» به ميان آمده و مي فرمايد: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛ حشر (59)، آيه 19.؛
«خدا را فراموش كردند، او نيز آنان را دچار خود فراموشي كرد». و گاهي سخن از «خودباختن و خودزياني» است؛
«قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ»؛ زمر (39)، آيه 15.؛ «زيان كاران در حقيقت كساني اند كه به خود زيان رسانده اند».
و گاهي سخن از «ظلم و ستم به خويش» است؛ «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»؛ «پروردگارا ما به خود ستم و جفا نموديم».
از اين گونه آيات به دست مي آيد كه در انسان حالتي پيدا مي شود كه خودش از خودش فاصله مي گيرد؛ يعني خودِ خيالي و تن خود را برخود واقعي و هويت انساني اش ترجيح و برتري مي دهد و غير خود را خود مي پندارد و در نتيجه به خود حقيقي زيان رسانده و آن را فراموش مي نمايد.
امام علي(عليه السلام) در مورد كسي كه خود واقعي خويش را گم كرده مي فرمايند: «عجبتُ لمَن ينشدُ ضالّته و قد أضلَّ نفسه فلا يَطلبها»؛ غررالحكم و دررالكلم، ص 233.؛ «شگفت از كسي كه در جستجوي گم شده خود مي گردد، در حالي كه «خود» را گم نموده ولي آن را نمي جويد».
مولوي در تمثيلي زيبا اشتباه گرفتن «تن» را با «من» به قطعه زميني تشبيه مي نمايد كه انسان با صرف نيرو و سرمايه فراوان و تلاشي خستگي ناپذير در آن زمين خانه اي مي سازد. هنگامي كه مي خواهد در آن خانه سُكني گزيند به او گفته مي شود؛ تو خانه را در زمين ديگران ساخته اي نه در زمين خود. كسي كه يك عمر تمام تلاش خود را در پروراندن و بالندگي و رفاه جسم و «تن» خود صرف مي نمايد و از روح و «من» خود و رشد و كمال آن غافل مي شود، در واقع مانند كسي است كه در زمين ديگران خانه ساخته است:
در زمين مردمان، خانه مكن كار خود كن، كار بيگانه مكنكيست بيگانه؟ تن خاكي تو كز براي اوست غمناكي توتا تو تن را چرب و شيرين مي دهي جوهر خود را نبيني فربهيگر ميان مشك، تن را جا شود روز مُردن گندِ آن پيدا شودمُشك را بر تن مزن، بر دل بمال مُشك چِبود؟ نام پاك ذوالجلال مولوي، مثنوي و معنوي، ص 191.؛ در بحث خود شناسي و به طبع آن خود سازي اين بحث پرسش وجود دارد که مقصود شما کدام خود است؟ هويت انساني از دوگونه واقعيت ترکيب شده است، واقعيت مادي و طبيعي که همان بدن و جنبه هاي اين جهاني او است و واقعيت مجرد و فرا طبيعي که همان جهت معنوي و روحاني انسان است ، جهتي که داراي شئوني همچون نفس، روح، قلب و عقل مي باشد. در فرهنگ اسلامي تعبير هاي فراواني نسبت به دو واقعيت وجودي انسان وجود دارد، همچون: خود حقيقي – خود مجازي خود ملکوتي - خود ملکي خود مثبت – خود منفي خود عالي – خود سافل خود مجرد– خود مادي خود معنوي - خود طبيعي برخي از تعبير ها خوب است ، ولي برخي از آنها مشکل دار مي باشد. مانند تعبير از خود طبيعي به خود مجازي ؛ زيرا ما در امور تکويني مجاز نداريم و هر دو خود از اين جهت داراي حقيقت هستند و يا تعبير از آنها به خود مثبت و منفي ؛ زيرا در هر دو بعد انسان امکان مثبت و يا منفي بودن وجود دارد.
در مباحث خود شناسي لازم است تصور روشني از دو گونه خود و يا به تعبيري، هويت انساني و بشري خود داشته باشيم ، روابط آنها را بدانيم و کمال هر يک را شناسايي نماييم . قرآن کريم به ساختاردو بعدي روح انسان اشاره کرده و مي فرمايد: خداوند آفرينش انسان را ازگل آغاز کردأ سپس او را سازمان هماهنگ بخشيد و از روح خود در او دميد، پس انسان آميختهاي است از (گل) عنصري زميني و نامقدس، و از (روح) مخلوق الهي و مقدس. و بدأ خلق الانسان من طينأ ثم سوّاه و نفخ فيه من روحه سجده / 9 و 7. اصالت هويت انساني اکنون به اين پرسسش بنيادين مي پردازيم که ازميان اين دو هويت که تشکيل دهنده ماهيت انساني است ، کدام اصيل وواقعي و کدام غير اصيل و تبعي است. پاسخ به اين سوال چندان دشوار نيست .هويت انساني به دو دليل اصالت دارد. يک . انسان بودن انسان بسته به آن است . انسان آميزه اي از دو بعد انساني و بشري است، خواستگاه انسانيت روح انسان است و منشا بشريت بدن مادي و طبيعت آدمي است. دو. پايدار و ماندني است. بدن و طبيعت انسان با مرگ زايل مي شود و به خاک برمي گردد، ولي روح پايدار و ماندني است، بالاخره روزي انسان از اين سراي به سراي آخرت منتقل خواهد شد . آنچه منتقل مي شود روح مجرد و انسانيت انسان است و بدن مادي که مربوط به عالم طبيعت است ، همچنان در طبيعت ماندني خواهد بود.
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک | چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم |
در انسان اصالت با روح است و بدن، تنها مرکب و ابزاري است در اختيار روح به منظور گذران زندگي موقتي انسان دراين جهان و رشد و ترقي و کمال نفس.
دوگانگي هويت، منشا کرامت انساني:
ارجمندي و کرامت انسان، هرگز به معناي يک بعدي بودن او و حرکت جبري وي به سوي کمال نيست، بلکه انسان از آن رو شايسته آفريده شدن و خلافت الهي، معرفي شده است که داراي دو بعد و دو گرايش است ومي تواند آگاه شود و انتخاب کند. انتخاب بر اساس آگاهي، آن گاه است که انسان نيز در درون ساختار وجودي خود زمينه انتخاب را داشته است و در بيرون وجود خود، يعني جهان عينيت و خارج نيز از اين زمينه برخوردار باشد. زمينه انتخاب، تنوع و چند بعدي بودن و دست کم دو بعدي بودن است. انسان در استعداد وجودي خود زماني ميتواند انتخابگر باشد که دست کم از استعداد تعالي يافتن و يا منحط شدن، الهي شدن يا شيطاني شدن، نوراني شدن و هدايت يافتن يا ظلماني شدن و گمراه گشتن برخوردار باشد و ابزار و امکانات حرکت در اين دو مسير را نيز دارا بوده و در عينيت زندگي نيز متناسب با آن گرايشهاي دروني و ابزار و امکانات، طريق و گذرگاه داشته باشد. هويت فرا طبيعي، گمشده انسان بزرگترين غفلتي که انسان بدان دچار شده است ، غفلت از خود حقيقي و معنوي خود است، خود ملکوتي در حقيقت گمشده اصلي انسان در زندگي است . انسان اگر خودش را بيابد و به ارزشهاي وجودي خود پي ببرد ، به هر کمالي که دست يافتني باشد خواهد رسيد، رسيدن به کمال مطلق الهي نيز ابتدا در گرو يافتن و سپس ساختن خود انساني است. علي(ع) در روايتي به اين حقيقت اشاره نموده و فرموده است: عجبت لمن ينشد ضالته ، کيف لا ينشد نفسه. از آدمي در تعجبم؛ زيرا که او، اگر چيز کوچکي را گم کند، ممکن است براي يافتن آن تلاش فراوان نمايد ، ولي خودش را گم نموده وبراي يافتن آن تلاشي نمي کند.
گاهي انسان آنچنان در زندگي اين جهاني وخود طبيعي ، نيازها و خواسته هاي آن غرق مي شود، که خود حقيقي و معنوي اش را فراموش مي نمايد. انسانيت انسان بسته به خود معنوي اواست و تا انسان خودش را آنچنان که بايد، نيابد و نسازد ، شايسته اين عنوان نمي باشد. خود معنوي، موضوع دين موضوع دين هم خود معنوي انسان است، اگر انسان بعد مجرد نداشت، به دين نياز مند نمي شد، بدن انسان مادي است وبراي رفع نيازها يش به دانش حسي و طبيعي نياز دارد، اينگونه دانش در خود طبيعت يافت مي شود و آدمي قادر است با ابزار حس و تجربه و علوم دانشگاهي، به رفع نيازهاي دانشي خويش بپردازد ، ولي روح انسان مجرد است و نياز به دانش و بينش معنوي دارد، اينگونه آگاهي، با ابزار طبيعي تحصيل نمي شود و نيازمند به وحي و ابزار فرا طبيعي مي باشد . دين، در اصل، تامين کننده نيازهاي بينشي و دانشي انسان در زندگي معنوي و فرا طبيعي او است . دين و خود اصيل انسان به هم پيوندي عميق دارند، دين: يعني ياد خدا بودن ، همان چيزي که بعد معنوي انسان به وسيله آن به تعالي و کمال مي رسد و دين گريزي چيزي جز فرار از خود نيست، بي توجهي به دين و ياد خدا، در حقيقت، بي توجهي به خويشتن خويش است. ياد خدا هم آغوش ياد خود است و ياد خود ياد خداوند را در پي خواهد داشت ، کسي که ياد خدا را به فراموشي سپارد ، خود را فراموش کرده و فراموشي خود، مستلزم از ياد بردن خداوند و معبود هستي است.
بنابراين مراد از خودشناسي، شناخت خود واقعي انسان يا همان روح انساني است که گوهري و حقيقتي وراي ماده و فوق آن و وجودي مجرد و فراتر از جسم و جسمانيات است و سايه اي از وجود حق تعالي و خداوند متعال است و بهترين و آسان ترين راه شناخت خداوند است و روايت مشهور: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر که خود را بشناسد، خدايش را شناخته است» بر اين مطلب دلالت دارد.
براي شناخت خود، بايد انسان در دو وادي سير و گردش نمايد:
1- وادي و قلمرو نظر و فکر و انديشه: برهان هاي فراواني توسط بزرگان فلسفه و عرفان درباره تجرد نفس بيان گرديده است که مي توانيد به اين کتاب ها مراجعه نماييد (مثل دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن زاده آملي و مقالات استاد محمد شجاعي، ج 1). ولي انسان با تأمل کوچکي مي تواند بفهمد که حقيقت او غير از بدن اوست. حقيقت انسان همان چيزي است که از وقتي خود را شناخته با کلمه «من» به آن اشاره مي کرده و پس از گذشت سال ها و سپري شدن ايام کودکي و نوجواني و جواني و پيري باز آن حقيقت را مي يابد و با همان کلمه «من» از آن تعبير مي کند با اين که بدن و جسم او دستخوش تغييرات فراواني گشته و اگر حقيقت انسان، جسم و بدن او مي بود و منظور از «من» همان جسم او بود بايد من کودکي غير از من نوجواني و اين دو غير از من جواني و همه اينها غير از من زمان پيري باشد. انسان حتي بدن و اعضاي بدنش را به آن حقيقتش نسبت مي دهد و مثلا مي گويد: بدن من، دست من، چشم من و روشن است که بايد بدن چيزي و «من» چيزي ديگري باشد تا بتوان بدن را به من نسبت داد. پس يکي از راه هاي خودشناسي غور و انديشه و مطالعه و استدلال و برهان است.
2- وادي عمل و شناخت عملي: چيزي مانند تهذيب نفس و عبادت خالصانه و توجه و ذکر مستمر و مراقبه و مواظبت بر اعمال و کردار در خودشناسي و معرفت نفس و حقيقت انساني مؤثر نمي باشد. کاستن از خوردن و خوابيدن و جنبه حيوانيت و تقويت جنبه معنويت و روحانيت و جلوگيري از پراکندگي و تفرقه خاطر و تمرکز بر ياد و ذکر و مراقبه حق و استمرار و دوام آن و فاصله گرفتن از اهل هوا و هوس و گناه و نداشتن ارتباط و تماس بيش از حد نياز با افراد جامعه و نپرداختن بيش از حد ضرورت به کارهاي دنيوي کليد شناخت خود معرفت نفس است که ثمره آن شناخت پروردگار است. البته اين کاري دقيق و طولاني است و پس از سال ها بندگي و عبادت و عمل به دستورات الهي و مراقبت و مواظبت حاصل مي گردد.