پرسش مهم شما را در چند بخش و به شرح زير پاسخگو خواهم بود:
الف) «عرفان» در لغت به معناى شناخت و شناسايى است و در اصطلاح روش و طريقه ويژهاى است كه براى شناسايى و دستيابى به حقايق هستى و پيوند ارتباط انسان با حقيقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقيقت تكيه مىكند و نيل به اين مرتبه را نه از طريق استدلال و برهان و فكر؛ بلكه از راه تهذيب نفس و قطع علاقه از دنيا و تعلق به امور دنيوى و توجّه تام به امور روحانى و معنوى و در رأس همه به مبدأ و حقيقت هستى، مىداند. به بيان ديگر، تكيهگاه عرفان «علم حضورى» است؛ از اين رو از دانش شهودى، مدد مىجويد و بر آن اعتماد و به آن استناد مىكند. اگر گاهى پس از اثبات شهودى و احراز حضورىِ مطلب، از برهان عقلى يا دليل نقلىِ معتبر سخن به ميان مىآورد فقط براى تأييد و تقويت و ايجاد انس است و نه براى اثبات اصل مطلب. هدف غايى عرفان حقيقي، وصول به مرتبه «توانايى نفس به معرفت حق» است و اين معرفت برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحث و مبتنى بر «مجاهده و رياضت» است، نه نتيجه استدلال و چون و چرا كردن! چنين عرفانى، مورد تأييد اسلام و آموزههاى قرآنى و روايى آن است؛ اين طريقى است كه ابراهيم خليل آن را طى نمود: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»( انعام/75). درك ابراهيم جنبه مفهومى نداشت؛ بلكه شهودى بود و اين شهود غير از شهادتى است كه آدمى در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنين معرفت و علمى، خواسته امامان معصومعليهم السلام نيز بود؛ چنان كه در دعاهاى معروف و مشهور به اين عبارتها بر مىخوريم: «وانر ابصار قلوبنا بضياء نظر ها اليك»؛«و ارزقنى النظر الى وجهك الكريم»؛ «لاتحرمنى النظر الى وجهك»( مناجات شعبانيه) و...
«عرفان» خود دو گونه است: 1. عرفان عملى؛ يعنى سير و سلوك و وصول و فنا 2. عرفان نظرى؛ يعنى ضوابط و روشهاى كشف شهود.
و اما، «تصوف» در اصطلاح؛ يعنى، صافى شدن از تعلق به ما سوى اللَّه و رذايل نفسانى. در وجه تسميه واژه «صوفي» گفته اند: به كسانى اطلاق مىشود كه پشمينه پوش باشند، يا منسوب به اصحاب صفه باشند، يا برخوردار از صفاى باطنى باشند، يا منسوب به حكمت «سوف» باشند و يا ... (رك: جامعهشناسى نظرى اسلام، ابوالحسن تنهايي، صص149 و 150 و نيز نگا: عرفان نظرى، يحيي يثربي، صص64 - 59).
ب) تفاوت تصوف و عرفان با توجه به پيشينه تاريخي مسئله: در بسيارى از اوقات به ويژه در متون ادبي، از روي تسامح و يا غرض ورزي و يا مصالح ديگر، دو واژه و مسلك «تصوف» و «عرفان»، مترادف يكديگر به كار رفته اند؛ ولى حقيقت آن است كه تفاوتهايى بنيادين با يكديگر دارند. البته در متون عرفاني و نيز ادبي ما گاه تصوف ناظر به فرقهاى است كه خود را به عنوان يك گروهى از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح كرده است؛ از اين رو «عرفان» به جنبه فرهنگى و علمى اهل شهود و كشف اطلاق مىگردد و تصوف به جنبه اجتماعى آنان.( آشنايى با علوم اسلامى؛ كلام و عرفان، مرتضي مطهري، ص186)
اما غالباً تصوف به گروهى اطلاق مىشود كه عرفان و آموزههاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنيوى و اين سويى قلمداد مىكنند و با اين كار خود، معنا و وجهه اي ناخوشايند به آن مىبخشند؛ كه وجود گروه ها و فرقه هاي بي شمار و انشعابات متعدد متصوفه با آموزه هاي متعارض، بهترين شاهد و گواه اين مدعاست.
«عرفان» و «تصوف» با وجود شباهت هاي ظاهري در برخي از آداب، اساساً متمايز با يكديگر و مجزاي از هم هستند؛ چراکه عرفان شيعه ريشه در آموزه هاي ثقلين دارد؛ يعني منشأ آن قرآن و سنت (قولي، فعلي و تقريري) چهارده معصومين (ع) است، اما تصوف ريشه اي التقاطي داشته كه هم از آموزه هاي نوافلاطونيان و هم نحله هاي معنوي مسيحي و حتي شبه عرفان هاي هندي و شرقي وام گرفته است. درباره تاريخچه تصوف بايد دانست كه در زمان پيامبر اكرم (ص ) پيروان آن حضرت را «مسلم» و «مؤمن» مي ناميدند و آنانكه محضر پيامبر را درك كرده بودند، «صحابه» ناميده مي شدند و نسل بعد را كه با صحابه پيامبر محشور بودند «تابعين» خوانده اند.
سپس عناوين زاهد و عابد به ميان آمد و به عده اي اطلاق گشت كه از دنيا كناره جسته و خود را وقف عبادت و رياضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجري كم كم كلمه «صوفي» و طريقه تصوف شنيده شد كه خود را سالكان طريق حق و عارفان الهي مي دانستند؛ اما عرفان آنها با مباني طريقه ائمه هدي سازگاري و مطابقت نداشت. اولين چهره معروف متصوفه، ابوهاشم صوفي كوفي بود كه او، مرام و عقيده اش مورد نكوهش شديد امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانكه از امام حسن عسكري (ع ) نقل است كه از امام صادق (ع ) پرسيدند ابو هاشم كوفي چگونه آدمي است؟ فرمود: «انّه فاسد العقيده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقيده اي است» و در ادامه فرمود: «و او همان كسي است كه مذهبي را بدعت گذارد كه آن را تصوف مي نامند و وي اين مذهب را پناهگاهي براي عقيده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفينه البحار، ج 2، ص 57).
رويارويي ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ويژه امام رضا(ع) كه مي فرمود: «کسي دم از صوفيه نمي زند مگر از روي خدعه يا گمراهي و يا [در خوشبينانه ترين صورت] از روي حماقت».(الاثني عشريه، شيخ حر عاملي) و نيز امام هادي (ع) كه همه فرقه هاي صوفيه را بي استثناء از مخالفين اهل بيت(ع) مي دانست و مي فرمود «الصوفيه كلهم من مخالفينا؛ همه طريقه ها و گروه هاي صوفيه از مخالفين ما اهل بيت هستند» قابل توجه و تأمل است.
ولي از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت يافت و مايه هاي ذوقي و شعري در آن پيدا شد. اوج تعليمات نظري صوفيه به قرن ششم و به دست محي الدين ابن عربي مشهور به شيخ اكبر متوفاي سال 560 صورت پذيرفت. بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه هاي مختلفي بوجود آمد كه هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعيت خود در برابر فرقه هاي ديگر و علماي مكتب اهل بيت (ع) برمي آمد. بر اين اساس هر كدام سعي كردند براي جبران مافات و جلوگيري از زوال، به ظاهر سلسله مشايخ خود را به نحوي به ائمه اهلبيت (ع ) و يا به يكي از اصحاب پيامبر(ص ) و يا معصومين برسانند! چنانكه اشاره شد، حقيقت آن است كه تصوف از ابتدا جرياني بدلي به موازات حركت مکتب اهل بيت(ع) بوده است (ر ك: شناخت قرآن، سيد علي كمالي دزفولي، بخش مكتب تفسيري متصوفه) که معصومين(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد كرده و طريقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند.
پس بديهي است كه متصوفه در برهه هايي از تاريخ خود (مانند اين زمان)، شرط ادامه حيات خود را در خلط حدود و مرزهاي معرفتي عرفان و تصوف تشخيص دادند! در اين باره مطالعه كتاب «در كوي صوفيان»، نوشته سيد تقي واحدي صالح عليشاه و نيز مقاله «برخي از مولفه هاي عرفان ناب اسلامي» در سايت «پرسمان» به آدرس:
http://porseman.org/showarticle.aspx?id=482 مفيد خواهد بود.
همچنين تصوف از تشيع كاملا جدا و بيگانه است زيرا اصول و قواعد تصوف با تشيع در تضاد آشكار مي باشد. مطالعات و تحقيقات در احوال و تراجم و مشايخ صوفيه روشن مي نمايد كه اقطاب و مشايخ اوليه و سرسلسله هاي بزرگ آنها همگي از اهل سنت بوده اند و تاريخ گزارش مي دهد كه تا قبل از روي كار آمدن دولت صفويه هيچ قطب صوفي را نمي توان پيدا كرد كه شيعه و پيرو اهل بيت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامي، ص 316).
با توجه به اين توضيح، در طول تاريخ اسلام، نگاه علماء و فقهاي شيعي به صوفيه كه برگرفته از نگرش قرآن و مكتب اهل بيت به اين گروه هاست، معلوم مي شود؛ گروه ها و جرياناتي كه برخي از آنها را با تسامح و اغماض نيز نمي توان در دايره وسيع اسلام جاي داد. بر اساس اين نگاه به تصوف، فقهاي شيعه به صراحت نظر خود را درباره انحراف و بلکه بطلان طريقه صوفيه اعلام کرده اند که تنها براي نمونه در ذيل چند مورد از استفتائات فقهاي معاصر را با هم مي خوانيم:
حضرت آيت الله صافي گلپايگاني: بسمه تعالي ـ صوفيه با فرقه ها و انشعابات بسياري كه دارند اگر چه در انحراف در يك سطح نيستند و چه بسا كه برخي از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقايد خاصه اي كه دارند غير اسلامي است، بنابر اين مشاركت در ايجاد بناها و مراكز تبليغي آنان و شركت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است. چون روش گروه مذكور برخلاف روش رسول اكرم (ص ) و ائمه هدي (ع ) است و در اسلام محلي بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره اين روش انحراف از طريقه متشرعه كه متلقاه از ائمه هدي (ع ) است و موجب اضلال مي باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و كمك مالي براي ساختن آن و همكاري با اين گروه و موافقت با ساختن آن به هر شكلي حرام است. خداوند مومنين را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافي، 19 محرم الحرام 1420
حضرت آيت الله مكارم شيرازي: بسمه تعالي ـ تمام فرق صوفيه داراي انحرافاتي هستند و شركت در فعاليت هاي آنان و كمك به اهدافشان جايز نيست ... 29/2/78.
حضرت آيت الله بهجت(دو استفتاء): بسمه تعالي ـ هر چه سبب تفرقه در بين مسلمانها باشد جايز نيست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسينيه ها و امثال آنهاست و هر عنواني كه سبب تشكيل حزب و گروهي شود كه مولد فرقه اي از 72 فرقه شود، باطل است و تاسيس و ترويج آن جايز نيست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالي ـ تاسيس و ترويج اين قبيل اماكن [خانقاه] و مجالس كلاً جايز نيست و نهي از منكر و جلوگيري از آنها با احراز شرايط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
ج) مكتب تصوف داراي انحرافات بسياري است که در اين مجال تنها به ذكر مواردي از آنها اكتفا مي كنيم:
1. ولايت گريزي و پيروي از مكتب خلفاء؛ همه بزرگان و سلسله داران متقدم صوفيه به گواهي تاريخ، از پيروان مكتب فقهي، اعتقادي و سياسي اهل تسنن بوده اند. تأسي از مكتب خلفاء (در مقابل مكتب اهل بيت) نه تنها آنان را از عرفان حقيقي و اسلامي ـ شيعي كه اولين مولّفه آن «ولايت پذيري» است، دور كرد بلكه زمينه ساز انحرافات بزرگ ديگري نيز گرديد كه به آنها اشاره خواهد شد. اشخاصي چون مولوي و منصور حلاج به گواهي اسناد غير قابل خدشه تاريخي، از پيروان مکتب خلفاء (مذهب اهل سنت) مي باشند؛ پس اگر خود و يا کساني آنان را عارف بنامند، بديهي است که منظور آنها نمي تواند عرفان شيعي و مولفه هاي عرفان ناب چهارده معصوم باشد. بايد دانست که يكي از اساسي ترين ارکان عرفان شيعه، «ولايت گرايي» و پذيرش کامل ولايت ائمه هدي(ع) است؛ پس چگونه ممكن است کسي هم عارف باشد و هم از پذيرش ولايت معصومين(ع) سر باز زند؟!
2. جعل عنوان «قطب» در مقابل «امام معصوم»؛ در اين زمينه بازخواني نوشتههاي صوفيه در شأن رهبران خود، موجب اعجاب و شايان تأمل است؛ مانند نوشته يكي از دراويش ذهبي در وصف سركرده فراماسونر فرقه ذهبيه اغتشاشيه احمديه، آنجا كه مينگارد: «ركن ركين و بلد امين، وارث اقطاب الولايه و الهدايه مروج الشريعه الغراء المصطفوي و قائد الطريقه البيضاء المرتضوي، كهف الابدال و الاوتاد الزمان، قطب الاوليا الكاملين، ابوالوقت مولانا الاعظم، استاد دكتر حاج عبدالحميد گنجويان متعناالله بطول بقائه و ارواحنا فداه و افاض الله علينا و علي جميع المسلمين انوار هدايته و ولايته...»!!! (مقدمه کتاب «مكاتيب عبدالله قطب»، انتشارات خانقاه احمدي) القابي كه در جهان هستي، برازنده كسي جز امام معصوم (ع) نيست. 3. عدم تقيّد به شريعت و آداب ديني و بى توجهى و يا كم مهرى نسبت به احكام و تكاليف الهي. مي توان گفت كه دو ملاك سنجه عمده صحت ادعاهاي اهل عرفان عبارتند از: الف)تقيد به شريعت اسلام و انجام مو به موى قوانين مطهر شرع ب) داشتن اذن و اجازه راهنمايى و ارشاد از بزرگان اسلامي ـ به عنوان تأييديه ـ تا آنكه رشته هر سلسله به معصوم (ع) برسد، يعنى، تقيد به همان اصل ولايت منصوص اهل بيت (ع)؛ اما مدعيان متصوفه از هر دو عاري هستند
4. تقيد به آداب و رسوم خرافى و اختراعات غير ديني و ذكرها و وردهايى كه نه تنها فاقد اسناد معتبرند بلكه يا بدعت بزرگان هر فرقه اند و يا برداشت هاي التقاطي از سنّت هاي غير اسلامي مي باشند
5. جعل «خانقاه» در مقابل «مسجد»؛ بنا بر گزارش عبدالرحمن جامي در «نفحات الانس»، اولين خانقاه توسط اميري ترسايي (مسيحي) در منطقه شامات (مركز فرماندهي دشمنان اهل بيت) ساخته و تقديم دراويش شد! به ويژه از قرن هفتم به بعد «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد رواج يافت (مقالات تاريخى، رسول جعفريان، ج 7، صص 272)
6. اعتقاد به سه ركن: شريعت و طريقت و حقيقت در طول هم؛ به گونه اي كه برخي از فرقه هاي آنها معتقدند كه اگر سالكي به حقيقت و يقين رسيد ديگر نيازي به شريعت ندارد و مي تواند اعمال عبادي و وظايف شرعي خود را انجام ندهد! در صورتي كه بناي اهلبيت (ع) تأكيد بر حفظ شعائر و ظواهر شريعت محمدي (ص) در همه احوال بوده است
7. اعتقاد به مهدويت نوعيه قطب فرقه در تقابل با مهدويت شخصيه امام زمان(ع)؛ آنها به نوع كلي موعود معتقدند نه شخصي مشخص به نام «حجت ابن الحسن العسكري(ع)»؛ پس در هر زمان اقطاب صوفيه مي توانند موعود و نجات دهنده آنها باشند! در تاريخ تصوف كم نبوده اند كساني كه ادعاي «مهدويت نوعيه» كرده و با توّهم امام زمان بودن خروج كرده اند! به عنوان مثال، در قرن هشتم درويش محمد نوربخش ـ سر سلسله نوربخشيه و ذهبيه از سلاسل معرفيه ـ به نام مهدي موعود خروج كرد اما به دست امير تيمور گوركاني گرفتار و تأديب گرديد!
8. اعتقاد به عشق مجازي(عشق زميني) به عنوان پل عبور به عشق حقيقي(محبت خدا)!
9. ابراز شطح يا همان كلمات متناقض نمايي كه گاه به كفرگويي و يا خلاف منطق شريعت و عقل كشانده مي شود
10. انجام سماع يا همان رقص و حركات موزوني كه نه تنها مستندي در دين ندارد بلكه در تقابل با احكام شرعي مي باشد
11. عزلت گزيني و جامعه گريزي و دوري از وظايف اجتماعي، انقلابى و سياسى به بهانه مذمت دنيا. صوفيه در طول تاريخ با برداشت افراطى از آيات مذمت دنيا و نيز آياتى كه در تشويق بر زهد و تقوا است، بخش عمدهاى از فقه را كه دانش اجتماعى زيستن اسلام مي باشد، بىاعتبار ساختند. بريدن از خلق خدا، گريز از مسؤوليتهاى اجتماعى، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، كمترين آموزههايى بود كه اين طيف بر آن پاى مىفشرند.
12. نزديكي به حكومت هاي استكباري و همپيالگي با قدرت هاي استعماري؛ مانند سرسپردگي فرقه هاي صوفيه به رژيم پهلوي و يا تحت الحمايه بودن بيشتر اقطاب و بزرگان آنها از جانب دولت هاي انگليس و آمريكا؛ كساني چون قطب نعمت اللهيه (جواد نوربخش كه مدتي پيش در انگلستان مرد)، قطب ذهبيه احمديه(عبدالحميد گنجويان در انگلستان)، قطب اويسيه (نادر عنقا در آمريكا)، قطب ذهبيه گمناميه(منشي زادگان در آمريكاا)؛
آري: عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند/ مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست (سعدي)
د) در پايان براي آشنايي بيشتر شما با بنياد، ماهيت و آموزه هاي تصوف و شناخت شفاف مرزهاي آن با عرفان حقيقي، مطالعه هر كدام از كتاب هاي ذيل پيشنهاد مي شود:
ـ آن سوي صوفيگري، احمد باقريان ساروي
ـ در كوي صوفيان، سيد محمد تقي واحدي (صالح عليشاه)
ـ خرقه مستوجب آتش، سيد محمد حسين فقيه ايماني
ـ رويشگاه تصوف، سيد محمد حسين فقيه ايماني
ـ نگرشي ديگر بر تصوف، شهاب الدين كاكوئي
ـ فرقه صوفيان، سيد محمد محدث
ـ ديدي كه راز پنهان خواهد شد آشكارا، مهدي عمادي شيرازي
ـ پرده پندار، علي دشتي
ـ در ديار صوفيان، علي دشتي
ـ در خانقاه بيدخت چه مي گذرد؟، محمد مدني (با مقدمه مفصل و مهم دكتر احمد عابدي)
ـ جلوه حق، آيت الله ناصر مكارم شيرازي
ـ سلسله هاي صوفيه ايران، نورالدين مدرسي چهاردهي
ـ رهبران ضلالت، علي امير مستوفيان
ـ مناظرات و مكاتبات، محمد مرداني
ـ موضع تشيع در برابر تصوف، داود الهامي