مقام فناي في الله در عرفان | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
مقام فناي في الله در عرفان
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
مقام فناي في الله در عرفان
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
فناء فی الله
,
عرفان و معنویت
,
فنا
سوال:
یعنی چه که سالک در مرحله ای ذات خود را گم می کند و از دست می دهد و تنها ذات خدا برایش باقی می ماند؟ یعنی سالک در این مرحله مثل ما به کار و زندگی و دید و بازدید و … توجهی ندارد؟
پاسخ تفصیلی:
بحث گم کردن ذات به مراحل بالای عرفان و مقام فنای فی الله اشاره دارد. عارف در سلوک خود به جایی می رسد که غیر حق را نمی بیند و خواسته های خود را در خواسته های خداوند گم می کند و فانی در اراده خداوند و انجام خواست خدای متعال می گردد. این به این معنا نیست که کار و زندگی خود را رها می کند و روابط اجتماعی ندارد. بلکه در تمامی کارها و روابط خود خدا را در نظر می گیرد و در جهت کسب رضایت او گام برمی دارد.توضیح بیشتر درباره مقام فنا در عرفان اسلامی:
فنا در لغت به معناى عدم و نیستى است و معناى آن آنچنان واضح است که اهل لغت براى توضیح آن یا به ذکر مترادفش یعنى عدم اکتفا کرده یا آن را با ضدش، یعنى بقا معرفى کردهاند. هر چند ممکن است این دو معناى فنا به ظاهر متفاوت به نظر آیند، زیرا بقا در مقابل تغییر و تحول مطرح مىشود و عدم به معناى نیستى محض است، لیکن هردو یک امر را قصد کردهاند، زیرا بقا گاهى به معناى ثَبات است که در این صورت ضد آن تحول است و گاهى به معناى استمرار وجود خاص، ثابت باشد یا متغیر، که در این صورت ضد آن عدم و نابودى است. و به نظر مىرسد که در اینجا معناى دوم اراده شده است. از این جهت در کتابهاى لغت که به ریشه کلمات پرداختهاند، اصل معناى فنا را انقطاع دانستهاند.
از اینجا روشن مىشود که فنا هر چند نیستى و نابودى است، میان آن و عدم، عموم و خصوص مطلق برقرار است، زیرا موارد عدم ازلى را شامل نمىشود و تنها موارد عدم بعد از وجود را در برمىگیرد. از اینرو تعریف فنا به عدم، از باب تعریف خاص به عام است و شاید از این جهت بعضى از لُغویان از این تعریف عدول کرده و آن را با ضدش، یعنى بقا تعریف کردهاند که این هم همانطور که ملاحظه کردیم مشکل خاص خودش را دارد. به نظر مىرسد بهترین معناى فنا همان انقطاع است که در زبان فارسى کلمه «نابودى» همان را مىرساند، زیرا «نابودى» در مورد چیزى معنا مىدهد که قبلاً موجود بوده است. حقیقت فنا
هر چند که فنا از لحاظ لغوى، که برگرفته از دیدگاه عرفى است، به معناى نابودى و انقطاع وجود است، به نظر مىرسد حقیقت آن امرى پیچیده باشد، زیرا متکلّمان بر سر اینکه فنا چیست، اختلاف عجیبى دارند، تا جایى که عدهاى از آنها فنا را موجودى از موجودات گرفتهاند که با خلق شدنِ آن جواهر از بین مىروند. این بحث در زمینه داستان زنده شدن پرندگان در سؤال حضرت ابراهیم(ع) از چگونگى زنده شدن مردگان مطرح شده و تأکید بر این است که فنا چیزى جز تفرق اجزاى مادى و جمع شدن دوباره آنها نیست.
در مورد سایر پدیدههاى مادى نیز مىتوان به آیات دیگرى از قرآن کریم استشهاد کرد که اصولاً نابودى عالم چیزى جز تبدیل شدن آن به چیز دیگرى نیست. آسمان در ابتدا دود بوده است
و دوباره همانند نوشتهاى به هم پیچیده مىشود و به آفرینش نخستینِ خویش بازمىگردد.
اینها وآیات دیگر نشان مىدهدکه قرآن کریم نیز فناى عالم را صرفا تغییر و تبدیل آن مىداند. در ادیان دیگر مخصوصا ادیان شرق نیز که صحبت از کمال و انحطاط کل عالم است، حرکتى دَوَرانى تصویرمىشودکه عالم بعد ازرسیدن بهمرحلهاى خاص دوباره تجدید مىشود. فلسفه مشائى و حکمت متعالیه نیز بنابه نظریه قِدَم عالم و فیضِ وجود و در قالب نظریات خلع و لبس و حرکت جوهرى به تغییر و تبدل عالم اشاره دارند، نه نابودى آن. در علم فیزیک نیز یک نظریه پذیرفته شدهاى وجود دارد که ماده نه از بین مىرود و نه به وجود مىآید، بلکه از شکلى به شکل دیگر تبدیل مىشود.
تمام آنچه گفته شد این احتمال را جدى مىسازد که اصولاً حقیقت فنا چیزى جز تغییر و تبدیل نیست و آنچه عرفا نابودى انگاشته مىشود، در حقیقت، تغییر شکل است و چون تغییر شکل چیزى را به چیز دیگر تبدیل مىکند، به صورتى که آثار مورد نظر قبلى بر آن مترتب نیست، به آن نابودى اطلاق مىگردد و این کاربرد نیز امرى معقول به نظر مىرسد، زیرا حداقل چیزى که در این میان از بین رفته، شخص است که براى خود هویتى مستقل دارد. البته در بعضى موارد ماهیت نیز تغییر مىکند، مثل استخوانى که به نمک تبدیل مىشود. پس آنچه همواره باقى است، وجود است که تحلیل چگونگى بقاى آن از موضوع این نوشته خارج است.
آنچه در اینجا اهمیت دارد بررسى این امر است که مراد از فنا چیست؟ آیا سالکى که به فنا مىرسد به طور کلى نابود مىگردد؟ یا اینکه تغییر و تحولى در یکى از ابعاد وجودىاش رخ مىدهد؟ این تغییر چگونه و تا چه حدى است؟ این احتمال نیز در اینجا مطرح مىگردد که فنا از سنخ رفتن در حجاب باشد؛ حال یا به این اعتبار که سالک در فنا از دیدگان پنهان مىشود یا به این جهت که عالم و حتى خود سالک در هنگام فنا از او مخفى مىشود. براى بررسى اینکه حقیقت فنا از کدام سنخ است، در ابتدا به بحث مراتب فنا از دیدگاه بعضى از عارفان اسلامى مىپردازیم تا با دیدگاهى روشن در این زمینه، به گونهشناسى فنا در عرفان اسلامى دست یابیم. مراتب فنا
عزالدین کاشانى وقتى به مراتب فنا نزد عارفان مىپردازد، از فناى از شهوت، فناى از رغبت، و فناى متحقق به حق سخن مىگوید. فناى از شهوت زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در این حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحکم نشده و در نتیجه هنوز اضطراب بر قلب حاکم است. در مرتبه نخست، امیال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف مىگردد. در مرتبه فناى متحقق به حق، سالک خود و خلق را نمىبیند. همین خود داراى مراتبى است: در اولین مرتبه، سالک فعل خود را ندیده، آن را مستند به خدا مىیابد؛ در مرتبه دوم، ذات خود را نمىبیند؛ در مرتبه سوم حتى فناى ذات خودش را نیز نمىبیند. کاشانى از آن تعبیر به فناى از فنا مىکند و آخرین مرتبه، فناى وجود در وجود یا شهود در شهود است.
لاهیجى در گلشن راز فنا را داراى سه مرتبه فناى افعالى، فناى صفاتى و فناى ذاتى یعنى محو، طمس و محق مىداند، که سالک بعد از گذر از مرحله تبدیل اعمال و اخلاق سیئه به حسنه به آنها نائل مىشود. در فناى افعالى، سالک همه افعال را در افعال حق فانى مىبیند، زیرا خداوند به تجلىِ افعالى بر او متجلى شده است. در مرتبه دوم حق به تجلىِ صفاتى بر سالک متجلى مىشود و او صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانى مىبیند و به غیر از خداوند هیچ شخصى را داراى صفت نمىبیند و خود و تمام اشیاء را مظهر و مجلاى صفات الهى مىشناسد و صفات او را در خود ظاهر مىبیند. در مرتبه سوم، حق به تجلىِ ذاتى بر سالک متجلى مىشود و او جمیع ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلى ذات احدیت، فانى مىیابد و تعینات عدمىِ وجود به فنا و توحید ذاتى مرتفع مىشود و وجود اشیاء را وجود حق مىداند و در دیده حق بینِ عارف «کل شىء هالک الا وجهه» جلوهگرى نموده، بهجز وجود واجب، موجود دیگرى نبیند و خیال غیریت نزد وى محال گردد.
خواجه عبدالله انصارى براى فنا سه مرتبه مطرح کرده است: فناى علمى، جحدى و فناى حقى. عبدالرزاق کاشانى در شرح این سخن، مرتبه اوّل را فناى علم عبد در علم خداوند مىداند، زیرا علم به خداوند با عقل که طریق ادراک آن، تصورات ذهنى است حاصل نمىشود، پس هر کس به مرتبهاى برسد که به صورت شهودى، یعنى با علم حضورى به خداوند علم پیدا کند، در حقیقت از علم خویش فانى گشته است و به علم خداوند متصف گردیده است، زیرا علم حضورى به حق در این حالت مثل علم حضورى انسان به ذات خویش مىباشد. مرتبه دوّم این است که این علم حضورى نیز ساقط شده، به معاینه تبدیل مىگردد و از این رو سالک به مقصود خویش واصل، و طلبْ متوقف مىگردد و حتى در آخرین مراحلِ این مرتبه با فانىشدن وجود سالک در وجود حق و وصول به حضرت جمع، شهود معاینه نیز از بین مىرود و تثلیثى که در معاینه وجود دارد، یعنى معایِن، معایَن و عیان رخت برمىبندد. آخرین مرتبه، فناى از فنا است که سالک درمىیابد که اصلاً فنایى رخ نداده و تنها توهم سالک رخت بربسته است، زیرا فانى از ازل فانى بوده و باقى نیز همواره بوده و است و این مرتبه حقِ فنا است، زیرا خود فنا نیز ازبین مىرود و چیزى جز حق متعال باقى نمىماند.
قشیرى با تقسیم صفات انسان به افعال، اخلاق و احوال، مراتب مقدماتى فنا را نیز براین اساس تبیین مىکند. او با تقسیم افعال به جوارحى و جوانحى فناى افعالى را در فناى از شهوت و فناى از رغبت منحصر مىکند و سه مرتبه اصلىِ فنا را فناى از نفس و صفات آن و بقاى به صفات حق، فناى از صفات حق به واسطه شهود حق، و فناى از شهود فنایش به واسطه زوال وجودش در وجود حق بیان مىکند.
سید حیدر آملى با توجه به مراتب توحید، فنا را داراى سه مرتبه مىداند: 1. فناى در حضرت احدیت که شخص از رسم و صفات خویش فانى مىشود. در این حالت، سالکْ خداوند را تنها با اسماء و صفاتش مىبیند و این مرتبه توحید در ولایت است. مرتبه دوم فناى در ذات است با باقىماندن رسم خفى از شخص که نشان دوگانگى و دوستى است و آن را توحید در حقائق مىگویند. آخرین مرتبه، مقام احدیتِ الفرق والجمع است که توحیدِ حق «ذاته بذاته» است که در آن، رسم خفى نیز باقى نمىماند.
ابنعربى براى فنا هفت مرتبه را ذکر مىکند: فناى از مخالفت، فناى افعالى، فناى صفاتى، فناى از ذات خویش، فناى از مشاهده کل عالم، فناى از ماسوى الله و فناى از صفات حق و نِسَب آن. او فناى از فنا را به عنوان یکى از مراتب نمىشمارد و آن را یکى از احوالى مىداند که با هریک از مراتب هفت گانه همراه مىشود. همانطور که انسان در حال خواب دیدن اصلاً آگاه نیست که آنچه مىبیند خواب است، شخص فانى نیز در هنگام فنا در هر یک از این مراتب از فناى خویش آگاه نیست.
با تأمل در مراتبى که عارفان براى فنا ذکر کردهاند، این حقیقت آشکار مىشود که تقسیمبندى آنها به دو حیثیت انجام شده است و گاهى ایندو با هم ادغام شدهاند. در ذکر مراتب فنا گاهى صرفا سالک و حالات و ذات او در سیر به سوى غایت سلوک در نظر گرفته مىشود که در این صورت افعال و صفات و ذات سالک، مرتبه به مرتبه فانى مىشود تا سالک به نهایت سیر خویش نائل گردد. تقسیم اول قشیرى چنین جهتى دارد؛ او مرتبه اول فنا را فناى سالک از افعال جوارحى و جوانحىِ خویش و مرتبه دوم را فناى از صفات مذموم اخلاقى و آخرین مرتبه را فناى از ذات خویش مىداند که لاجرم دیگر خلق نیز مشاهده نمىشوند. عزالدین کاشانى نیز با توجه به اینکه تقسیمش شبیه قشیرى است، از همین جهت به فنا مىنگرد.
رویکرد دیگر در تبیین مراتب فنا به رابطه سالک با عالم خارج مىپردازد. در این رویکرد سالک که در ابتداى راه موجودات و افعال آنها را مستقل مىبیند، در نهایت به جایى مىرسد که همه آنها در نظر او در ذات حق فانى مىشوند. تقسیم لاهیجى چنین رویکردى دارد. او همچون قشیرى در مراتب فنا از فناى افعالى و صفاتى و ذاتى نام مىبرد، ولى تبیینى که ارائه مىدهد متفاوت است، زیرا فناى افعالى را به فناى افعال تمام موجودات در فعل خداوند، و فناى صفاتى را به فناى صفات آنها، و فناى ذاتى را به فناى ذات آنها تفسیر مىکند. تقسیم دوم قشیرى و تقسیم سید حیدر آملى نیز چنین رویکردى به مراتب فنا دارد.
با توجه به این رویکرد در تبیین مراتب فنا سرّ مراتب هفتگانه در کلام ابن عربى نیز آشکار مىگردد، زیرا او در بیان مراتب فنا به نوعى این دو دیدگاه را با هم ترکیب، و مراتب هفتگانه را براى فنا ذکر کرده است. مرتبه اول فنا در نزد او، یعنى فنا از مخالفات، رویکردى نفسانى دارد، یعنى مرتبهاى است که در آن، عبد به هیچ وجه به فکر معصیت و مخالفت با خدا نمىافتد. مرتبه دوم فنا که از آن به فناى از افعالى یاد مىکند رویکردى تکوینى دارد، زیرا تعریفى همانند تعریف لاهیجى ارائه کرده است که در این مرتبه، سالک همه افعال بندگان را مستند به خداوند مىبیند. امّا مرتبه سوم و چهارم از رویکرد اول برخوردارند، زیرا سالک در این دو مرتبه ابتدا از صفات مخلوق منفک شده و به صفات الهى متصف مىشود و بعدها از شهود ذات خویش نیز فانى مىگردد. البته هنوز واقف است که او شهود کننده است. مرتبه پنجم در سخن ابن عربى باز همانند مرتبه دوّم رویکردى تکوینى مىیابد که در آن، سالک از تمام عالم به واسطه شهود خداوند یا شهود ذات خویش فانى مىشود. در مرتبه ششم، سالک به واسطه خود خداوند از غیر او فانى مىشود و در این حالت، دیگر حتى شهود خویش را نیز نمىبیند. بنابراین هرچند ابن عربى این مرتبه را فناى از ماسوى اللّه نامیده است، در حقیقت رویکردى نفسانى دارد که در آن، سالک حتى از شهود خویش فانى شده است. در مرتبه هفتم تمام صفات و اسماء خداوند از نظر سالک رخت برمىبندد، زیرا تمایز بین خداوند، سالک و عالَم از بین رفته است. بنابراین روابط و نسبى که صفات خداوند را به وجود مىآورد محو مىشود و سالک، دیگر اثرى از خداوند در عالم نمىبیند، بلکه اگر دقت کند خود را محل اثر مىبیند. همانطور که مشخص است این مرتبه نیز رویکردى بیرونى دارد و ارتباط سالک را با عالم بیرون از ذاتش مىسنجد.
براى توضیح کارى که ابن عربى انجام داده است، در ابتدا باید به رابطه این دو نگرش بپردازیم؛ آیا این دو نگرش در تقسیم مراتب فنا با همدیگر قابل جمع نیستند یا اصولاً مىتوان آنها را از هم تفکیک کرد؟ به نظر مىرسد که از لحاظ نظرى و در هنگام بحث بتوان به هریک از نفس سالک یا جهان خارج توجه نمود و حالت فناى سالک را در ارتباط با آنها وصف کرد، ولى آنچه در عمل اتفاق مىافتد به هیچ وجه دو امر نیست، بلکه دو روى یک سکه است. سالک در هنگام کمال نفسانى اگر به فناى افعالى برسد و فعل خویش را آنچنان در حق مستغرق ببیند که او را، نه نفس خویش را، فاعل بشمارد، به مرتبهاى رسیده است که افعال موجودات دیگر را نیز منسوب به خداوند مىبیند و یا اگر فناى صفاتى یابد و به صفات خدایى منسوب شود، همه موجودات را صفات او مىبیند و آنگاه که فناى ذاتى برایش رخ دهد، نه تنها ذات خویش، بلکه ذات تمام موجودات را فانى در حق مىبیند. بدین ترتیب تا سالک از ذات خود فانى نشود نمىتواند ذوات موجودات دیگر را فانى ببیند و آنگاه که از ذات خود فانى شد، دیگر، ذوات سایر موجودات برایش باقى نمىماند و از اینرو است که سید حیدر آملى از مرتبه فناى ذاتى به رجوع به عدم اصلى، یعنى حالت موجودات قبل از خلقت جهان تعبیر مىکند.
بدین ترتیب آمیختگىِ ایندو نگرش در کلام ابن عربى نیز وجه کاملاً معقولى دارد. در حقیقت، او به ترتیب، لوازم سیر سالک تا وصول به فناى مطلق را تبیین کرده و لوازم این سیر را در قالب مراتب و انواع فنا ریخته است و نخواسته است واقعا ترتیبى حقیقى را بین این انواع برقرار کند. بنابراین اگر ابن عربى در نوع دوم از فنا، فناى از افعال عباد را مطرح مىکند و همه افعال موجودات را به خدا نسبت مىدهد، اینگونه نیست که مقصودش تنها افعال مخلوقاتِ غیر از سالک باشد، بلکه همه افعال را به طور کلى مطرح مىکند، چه فعل خود سالک باشد یا سایر موجودات. و از این جهت است که نظریه کسب را از آن جهت که افعال بندگان را به خدا نسبت مىدهد تایید، و از آن جهت که خود همین نظریه حجابى براى آنها شده رد مىکند. و یا اینکه نوع چهارم و انواع بعد از آن، فناى ذاتىِ سالک را بیان مىکند که در آن، ذات سالک و عالَم کمکم رخت از میان برمىبندد تا جایى که تفاوتى بین شاهد و مشهود باقى نماند. او نمىخواهد بگوید که در نوع چهارم، ذات سالک به طور کلى فانى مىشود و در نوع پنجم، عالَم به واسطه شهود خدا یا شهود ذات سالک فانى مىشود، تا اینامر تهافتى درسخن او محسوب شود، بلکه او سرمنشأ فناى ذاتىاىرا که در آن ذات سالک وعالم هردو محو مىشود، فناى تدریجى ذات سالک مىداند و تا این امر محقق نشود، فناى عالم بیرون رخ نخواهد داد. پس در نوع چهارم نمىخواهد بگوید که بهطور کلى ذات سالک فانى مىشود، همانگونه که سیدحیدر آملى نیز در یک مرتبه فناى ذاتى، دوگانگى میان سالک وحق را باقى نمىداند و درمرتبه دیگراست که این دوگانگى نیز ازبین مىرود و تفاوت شاهد ومشهود برمىخیزد، همان امرى که در منتهاى فناى ذاتى در تقسیم ابن عربى نیز رخ مىدهد.
بدینترتیب در تقسیمبندى مراتب فنا این سخن قوت مىیابد که هر کدام از عرفا در وصف روندى که در سلوک رخ مىدهد، هر مرحله را که در نظرش مهم جلوه کرده، از جهتى که آن را مهم دانسته، به عنوان مرتبهاى از فنا مطرح کرده است؛ حال در این مراحل یا به حالتى که در نفس سالک رخ مىدهد توجه دارد و بنابراین، مراتب را بر اساس نفس او تبیین کرده است و یا به حالت او در ارتباط با موجودات دیگر و یا به هر دو امر توجه دارد. در این میان ممکن است برخى به فناى ذاتى که مهمترین مقام سلوک است، اهمیت بیشترى بدهند و دو یا چند مرحله از این مقام را به عنوان مراتب سلوک در کنار بقیه مراتب ذکر نمایند.
با توجه بهمباحث مطرح شده این امر مشخص شد که همه موجودات وازجمله انسان همواره در حال تغییر و دگرگونى، یعنى در حال تحول هستند، زیرا همه تجلى الهىاند و بر طبق مبناى عارفان در تجلى تکرار نیست، لیکن انسان با سایر موجودات این تفاوت را دارد که مىتواند از حد وجودىِ خود خارج شود و تنزل کند یا به کمال برسد. بنابراین، فنا در عرفان اسلامى براى ارتقاى حد وجودى انسان است که شامل احاطه وجودى و تغییر ماهیتِ او مىشود. لیکن از آنجا که فنا مرحله به مرحله محقق مىشود و به عبارت دیگر تدریجى است نه دفعى، در محدودهاى از این سیر، ذات بشرى انسان باقى است و صرفا دچار تحول صفاتى مىشود. به نظر مىرسد که نهتنها در مراحل مقدماتىِ فنا که حالات انسان تغییر مىکند، ذات بشرى باقى است، بلکه در فناى افعالى و صفاتى که دو مرتبه اصلى فنا هستند، نیز همینگونه است، زیرا در این مراتب، سالک صرفا به شهود حقیقت مىرسد و به تعبیر بعضى عارفان با چشم و گوشِ حق مىبیند، امّا در مرتبه فناى ذاتى امر بهگونه دیگرى است، یعنى دیگر ذات بشرى براى سالک باقىنمىماند وبهطور کلى تغییر هویت مىدهد، بهگونهاىکه بدن خودش با سایر بدنها برایش تفاوتى ندارد.
در سیر سالک به سوى فناى ذاتى با احاطه وجودىاى که به دست مىآورد، معرفت حقیقى او نیز افزایش مىیابد، زیرا این معرفت لازمه احاطه وجودىاى است که به مددِ آن، سالک نه از طریق مفاهیم، بلکه همه اشیاء را به تفصیل در ذات خود مىنگرد. از اینرو فنا نه تنها به معناى نابودى و از دست دادن چیزى نیست، بلکه رفع موانعى است که از جهت مادى براى انسان پدید آمده است، به صورتى که حجابهاى توهمزا از وجود او رخت برمىبندد و وجودى مىیابد که حقایق را همانگونه که هست مىیابد و از اینرو درمىیابد که همه موجودات هر چند خودشان آگاه نیستند، هیچ استقلالى ندارند و در حقیقت، فانى در ذات حق هستند. امّا معرفت به این فنا نیازمند فناى سلوکى است و هر چند همه موجودات به سوى فنا مىروند، بدون فناى سلوکى که حد و احاطه وجودى انسان را تغییر مىدهد، این معرفت حاصل نخواهد شد.
بدینترتیب آنچه حقیقتا فنا است، فناى ذاتى است، وبقیه مراتب فنا با نزدیکى و دورى به آن ارزشگذارى مىشوند. لیکن چنین فنایى تنها براى افراد خاصى رخ مىدهد. پس هرچند مطلوبِ همهاست، لیکن براى همه الزامى نیست، امّا بعضى مراتب مقدماتىِ آن که در مرتبه خود، صفات و رفتار انسان را تغییر مىدهد براى همه مطلوب است. گونه شناسى فنا در عرفان اسلامى
با توجه به سخنان بعضى از عرفا در زمینه فنا که مىتوان آن را چکیده تمام دیدگاهها در این زمینه دانست، نکات ذیل را در ارتباط با فنا درمىیابیم: 1. فنا تعدادى مراحل مقدماتى دارد که درحقیقت، مراحل مقدماتى سلوک هستند و اطلاق فنا بر آنها در سخنان عارفان صرفا تعبیرى مجازى است. سرّ اختلاف بین سخنان آنان در مراتب فنا نیز همین است که عدهاى همچون عزالدین کاشانى مراتب مقدماتى را نیز مطرح کرده، ولى لاهیجى صرفا به مراحل اصلى پرداخته است. فناى از شهوت و فناى از رغبت اینگونه هستند، زیرا این دو امر اصولاً ناظر به تسلط انسان بر نفس خویش و اتصاف به اخلاق حسنه هستند، هرچند معناى لغوى فنا در مورد آنها نیز صادق است، زیرا در این حالت نیز چیزى در وجود انسان نابود شده است که همان افعال و اخلاق ناپسند است. 2. مراحل اصلى فنا عبارت است از: فناى از افعال، فناى از صفات و فناى از ذات. این سه مرحله در کلام عدهاى از عرفا به صراحت مطرح گردیده و از آنها به محو، طمس و محق تعبیر گردیده است. حال عدهاى از آنها مراحل مقدماتى قبل را نیز مراتبى از فنا، و این سه مرتبه را مرتبه واحدى تلقى کرده و نام خاصى بر آن نهادهاند که عزالدین کاشانى آن را فناى متحقق به حق مىنامد. 3. بدون شک فنا نابودى مطلق نیست، یعنى در تمام سخنان عارفان چیزى نمىیابیم که فنا را نابودى و از بین رفتن سالک به طور کلى تصویر کرده باشد، بلکه برعکس تصریحات و قراین بسیارى وجود دارد که حکایت از این دارد که سالک حتى در فناى ذاتى نیز وجود خاص خویش را دارد. از جمله قرائن قوى بر این مطلب مسئله بقا است که همواره در کنار فنا قرار دارد و ملازم آن محسوب مىشود. هیچ فنایى نیست مگر اینکه بقایى را در پى دارد. با مراجعه به سخنان عارفان مشخص مىشود که مقصود آنها از بقا در اینجا جایگزین آن چیزى است که در فنا از دست مىرود. ابنعربى رابطه فنا و بقا را اینگونه بیان مىکند:
در طریق سیر و سلوک جز فانى باقى نمىماند و به جز باقى فانى نمىشود و چیزى به فنا موصوف نمىشود، مگر در حال بقا و چیزى به بقا موصوف نمىشود، مگر در حال فنا، پس در نسبت بقاء، حق مشاهده مىشود و در نسبت فنا، خلق.
این سخن و موارد شبیه به آن به سیر سالک اشاره دارد که همواره دچار تحول و دگرگونى است و از مقامى به مقام دیگر مىرود، یعنى یک فعل، صفت، حال و حتى ذاتى را از دست مىدهد و در عوض، ذاتى دیگر مىیابد. همو در فصوص الحکم فنا و بقا را به تکرار تجلى خداوند پیوند مىزند که در هر آن، خداوند در عالم متجلى مىشود و تجلّى او فنا و بقایى را دربردارد.
امام خمینى(ره) در تفسیر این سخن مىگوید که فنا عدم نیست، بلکه بازگشت از عالم طبیعت به ملکوت است. پس در هر لحظه تجلّى الهى از عالم ملکوت در طبیعت ظاهر مىشود و از طبیعت به ملکوت بازمىگردد. ایشان نتیجه مىگیرد که تمام طبیعت و ملکوت دائما در حال تبدیل و تجدد است و عالم در هر لحظه حادث است.بدینترتیب به نظر واضح مىرسد که فنا صرف عدم و نابودى نیست، بلکه عدمى است که وجودى را درپىدارد واین همان معناى تحول و تغییر است. 4. از بحث قبل همچنین مشخص مىگردد که فنا صِرف مخفى شدن از مدارک حسى نیز نیست، حال چه مخفى شدن را خفاى سالک از دید عالمیان تصویر کنیم یا خفاى عالمیان از دید سالک، اگرچه هر دو براى سالک در سیر و سلوک رخ مىدهد و از مقامات راه است. پس مقصود این نیست که این احوال براى سالک رخ نمىدهد، بلکه نظر به این است که فنا را صرفا این احوال بدانیم و نه چیز دیگر. از شواهد دیگرِ این مطلب این است که اینگونه مخفى شدنها در شمار حالات هستند که در مراحلى هستند و در مراحلى نیستند، امّا فنا و بقا مستمر و همیشگى هستند، به صورتى که خواجه انصارى در همه مقامات مثل مقام انابه، باب رضا و باب شکر و دیگر ابواب صحبت از فناى چیزى در سالک دارد.
بدین ترتیب باید به این بحث بپردازیم که در حال فنا چه تغییرى در سالک رخ مىدهد که حال او با قبل از فنا تغییر مىکند؛ آیا این تغییر صرفا در خصوصیات شخص است یا ذات و ماهیت او هم تغییر مىکند که لاجرم تغییر از نوع اول را هم دربردارد یا اینکه وجود سالک به طور کلى دگرگون مىشود که به تبع آن، دو تغییر دیگر نیز رخ مىنمایاند؟ بحث دیگر این است که بعد از فنا سالک چه خصوصیاتى پیدا مىکند و به چه اخلاقى متخلق مىشود و به عبارت دیگر چه جایگاه وجودىاى پیدا مىکند.
همانگونه که پیشتر گفتیم، عدهاى از عرفا صرفا به مراتب سهگانه اصلى فنا، یعنى فناى افعالى، صفاتى و ذاتى پرداختهاند، ولى عدهاى دیگر علاوه بر آن، مراحل مقدماتى را نیز جزء مراتب فنا ذکر کرده و از فناى از شهوت و فناى از رغبت سخن گفتهاند. حال اگر بخواهیم در حوزه مراحل مقدماتى وارد شویم و تحول وجود سالک را بررسى نماییم، چیزى بیشتر از تغییر یکسرى صفات و ویژگىهاى فردى وجود ندارد. در این مرحله سالک شهوت و رغبتى دارد که آنها را مهار کرده، دیگر تابع امیال و خواستههایش نیست، یا به عبارت دیگر خواستهها و امیالش تغییر مىکند و در نتیجه اخلاق او متغیر مىشود. ابنعربى این قسم از فنا را فناى از مخالفات مىداند که بر طبق آن دیگر، انسان مرتکب معصیت نمىشود. قشیرى نیز فناى از شهوت را ترک افعال مذموم که شرع آنها را نهى کرده معرفى مىکند که در این صورت اخلاص در عبودیت حاصل مىشود و فناى از رغبت را زهد قلبى در دنیا مىداند که حاصل آن صدق انابه است و فناى از سوءخلق را رفع اخلاق بد برمىشمارد. فنا و وحدت وجود
امّا مهم سه مرتبه اصلى فنا، یعنى فناى افعالى، صفاتى و ذاتى است که در حقیقت فناى اصطلاحى در عرفان به آنها نظر دارد و به نظر مىرسد که در این مراتب تحولى عمده در وجود سالک رخ مىدهد. براى شناخت تحول سالک در این مراتب توجه به دو امر ضرورى است: اول نظریه وحدت وجود است که بحث از آن در عرفان نظرى، یعنى شناخت حقیقت عالم و اینکه جز خدا موجودى نیست، زمینه را براى عرفان عملى فراهم ساخته است تا عارف به جایى برسد که این وحدت را ببیند. دوّم توجه به حقیقتى است که از خواجه انصارى نقل گردید. عارفان دیگر نیز به تصریح یا اشاره بیان کردهاند که در آخرین مرتبه فنا سالک درمىیابد که آنچه در این میان رخ داده صرفا زوال توهم بوده است وگرنه فانى از ازل، فانى و باقى نیز همواره بوده و خواهد بود.
امّا بحث وحدت وجود از مسائلى است که از قدیمالایام بین عارفان مطرح بوده است و هر یک به طریقى از آن سخن گفتهاند.
ربط وحدت وجود و فنا در سخنان عارفان که گاه اصلاً آنها را یکى دانستهاند، این حقیقت را به ما گوشزد مىکند که در حال فنا چیزى جز آنچه حقیقت واقعى عالم و رابطه انسان و تمام موجودات با حق است، جلوهگر نمىشود. به عبارت دیگر مقتضاى نظریه وحدت وجود این است که به جز حق در عالم وجود ندارد و هیچ موجودى وجود و حقیقتى ندارد که جداى از حقیقت حق باشد و همه آنچه حقایق عالم شناخته مىشوند، درحقیقت، مظهر، جلوه یا عرضى از اعراض وجود مطلق هستند. پس اگرچه همه موجودات عالم اینگونهاند که در وجود حق فانى هستند، امّا عارف این حقیقت را درمىیابد و دیگران غافل هستند:
خداوند روح عالم، و گوش و چشم و دست آن است. پس عالم با او مىشنود و مىبیند، سخن مىگوید و عمل مىکند و تلاش مىنماید، چون هیچ قدرت و کارى به جز به خداى متعالى و بزرگ حاصل نمىشود. امّا جز مقربانِ به قرب نوافل این را درنمىیابند... مقربان کرامتى یافتهاند که فهمیدهاند خدا گوش و چشمشان است... امّا بقیه انسانها گمان مىکنند که خود به واسطه روح مىشنوند، در حالى که واقعا به خدا مىشنوند.
این تصور از وحدت وجود از لحاظ معرفتى با سخن دوم مربوط مىشود که در حالت فنا، توهم از میان برمىخیزد. از سخن ابنعربى ظاهر مىشود که این توهم، توهم استقلال است، یعنى انسانها قبل از فنا خیال مىکنند مستقلاند، ولى با فنا درمىیابند که استقلالى در کار نبوده است و آنها از راه با ارتباط با خداوند وجود یافتهاند و بدون آن هیچ نیستند. حال این علم و آگاهى به استقلال نداشتن اگر صرفا در مقام افعال یا صفات حاصل شود، فناى افعالى و صفاتى حاصل مىشود و اگر به مقام ذات نیز برسد، فناى ذاتى نیز حاصل مىشود.
از مباحث گذشته روشن شد که فنا در حقیقت از سنخ معرفت است، معرفتى که دیده استقلالبین انسان را به دیدهاى تبدیل مىکند که وحدت عالم را یکپارچه و یگانه مىبیند. امّا به طور یقین و بر مبناى تصریحات عرفا این معرفت از سنخ علم حصولى نیست، یعنى با تعقل و استدلال حاصل نمىشود. از طرف دیگر این علم حضورى، اجمالى نیز نیست، آنگونه که ما از نفس خویش باخبریم، ولى حقیقت آن را نمىدانیم، زیرا معرفت در مرحله فنا کشف تمام روابط را در پى دارد، پس از سنخ علم حضورى تفصیلى است. امّا به راستى براى عارف چه اتفاقى مىافتد که به این معرفت دست مىیابد؟ جنبه بشرى او چه مىشود؟ پاسخ به این سؤال را باید در یکى دیگر از ابعاد وحدت وجود، یعنى پیدایش کثرت در عالم و در حقیقت پدیدآمدن توهم استقلال پىگیرى کرد.
بنابه نظر عارفان، کثرت در اثر پیدایىِ حدودى خاص در وجود مطلق که از آن به مظهر و تجلّى تعبیر مىکنند، پدید مىآید. تجلّى با تنزل وجودى همراه است که در نتیجه در هر مرتبه، وجودى خاص پدید مىآید، امّا این مراتب با اصل وجود متحداند، بلکه غیر او نیستند. حدّ خاص در هر موجودى حالتى به وجود مىآورد که از آن به نفس تعبیر مىکنند و در همه اشیا وجود دارد.
از این نفس، علمى محدود برمىخیزد که خودیت موجود را به آن مىشناسند و این استقلالبینى است که در انسانها بیشتر از موجودات دیگر جلوهگر است. انسان خود را موجودى مستقل با گرایشها و امیال خاص مىیابد، یعنى در حقیقت، وجودِ محدود که به فراسوى خود احاطه ندارد، همواره خیال مىکند که وجودى خاص است و ارتباطى با وجودات دیگر و حتى فراسوى خود ندارد. پس توهم استقلال یک توهم اندیشهاىِ صِرف نیست، بلکه ریشه در نحوه وجود انسان دارد. از اینرو سالک در فنا به دنبال این است که این توهم را از میان بردارد و این امر ممکن نیست، مگر اینکه نحوه وجودى انسان تبدیل شود و حد وجودىاش تغییر کند. از این حدهاى وجودى در عرفان اسلامى به حجاب تعبیر مىکنند که بین انسان و خدا فاصله مىاندازد و او را از خدا دور مىکند، یعنى او را در حد و اندازهاى قرار مىدهد که احساس قرب و نزدیکى به خدا نمىکند.
در مقابل سایر موجودات حتى ملائکه، انسان از خصوصیت حدشکنى برخوردار است، یعنى مىتواند از مرتبه وجودى خویش تعالى یا تنزل یابد و اصولاً فنا بر این مبنا استوار است که انسان اگر بخواهد مىتواند حد وجودى خویش را تعالى بخشد. این حدشکنى به هر اندازهاى که باشد، احاطه وجودى انسان و در نتیجه گسترس معرفت او را درپى دارد و آنگاه که به حد فناى افعالى برسد به مرحله مهمى از احاطه وجودى نائل مىشود. این حدشکنى مىتواند تا جایى استمرار یابد که دیگر براى سالک حدّى باقى نماند که در این صورت فناى ذاتى رخ مىدهد. مشاهده کردیم که سیدحیدر آملى سه مرتبه فنا را با رسم و تشخصات انسان معرفى مىکند و در مقام احدیتِ الفرق والجمع هیچ تشخصى براى انسان باقى نمىماند و حد وجودى انسان کاملاً از بین مىرود.
در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که هر شىء و از جمله انسان با تشخصاتش موجود تلقى مىشود و اگر تشخصاتش از میان برود، دیگر وجود ندارد. پس در حقیقت فنا به زوال وجود و شخص منتهى مىشود و حقیقتِ آن نابودى است، نه تحول. پاسخ این سؤال در یک نکته مهم نهفته است و آن اینکه وقتى از زوال رسم و تشخص سالک سخن مىگوییم، مقصود رسم و تشخصى است که براى موجودات مادى وجود دارد، نه هر نوع رسم و تشخص. پس فانى با اینکه رسم و تشخص مادى را از دست مىدهد، امّا رسم و تشخص مجردات براى او باقى است. قیصرى در رابطه فنا و بقا این نکته را صریحا ذکر مىکند که فنا از بین رفتن تعینات خَلقى و بقا، اتصاف به تعینات و صفات الاهى است. پس، حدشکنىِ انسان تا حدى است که به یکى از صفات الاهى تبدیل شود. امام خمینى(ره) چگونگى زوال تعینات در فناى صفاتى و ذاتى را اینگونه وصف کردهاند:
در فناى ذاتى که با قرب فرائض حاصل مىشود، بنده چشم و گوش حق مىشود که در این صورت، وجود حقانى یافته و وجود خلقى را به طور کلى کنار گذاشته است و او به آن مرحله از احاطه مىرسد که همانند وجود حق سارى و جارى در همه اشیاء است، امّا در فناى صفاتى او تنها به شهود موجودات مىنشیند، زیرا تنها حق، چشم و گوش بنده گردیده است.
خلاصه کلام عرفا در این مقام این است که غایت سلوک در فنا، گذر از مراحل مادّى و مجرد و رسیدن به بىحدّى است، البته این بىحدّى مربوط به مرحله تجلّى حق است و به اولین تجلّى او بازمىگردد که تجلّى اسماء و صفات و اسم اعظم الاهى است و ربطى به ذات الاهى در مرتبه کمون ندارد. پس فناى سالک از نفسانیات شروع مىشود، مجردات را پشتسر مىگذارد و در نهایت به عینیت یافتن با صفات و اسماء ختم مىشود. از بحث قبل پاسخ به این سؤال نیز روشن مىشود که فانى چه شأن وجودىاى دارد. یعنى فانى چه رابطهاى با انسانها، مادیات، مجردات و در نهایت با خدا دارد؟ زیرا فانى یکى از اسماء الاهى است و همانند خدا که با همه موجودات متحد است با همه آنها اتحاد دارد و به قول قیصرى در آنها سارى و جارى است و به تعبیر امام خمینى همانند این فقره از زیارت جامعه مىگردد که اجساد شما در اجساد است و ارواح شما در ارواح و نفوس شما در نفوس.
به نظر مىرسد مقصود از این بیان این نیست که بدن مادىِ فانى که قبل از فنا و حتى بعد از آن در میان مردم با آن شناخته مىشود، بعد از رسیدن به فنا در سایر ابدان سارى و جارى مىگردد، بلکه مقصود این است که احاطه و مرتبه روحانى سالک به حدى رسیده است که دیگر، بدن خودش و دیگرى براى او یکسان است و از لحاظ تدبیر تفاوتى ندارد، همانگونه که تمام بدنهاى بندگان براى خدا یکسان است و با همه به یک نحو ارتباط دارد.
بنا به مباحث گذشته همچنین مشخص گردید که فنا یک حالت تشکیکى است و این مقتضاى مرتبهدار بودن و همچنین احاطه که از لوازم آن است، مىباشد. هر کس با سعى و تلاش خود تا حدى مىتواند به مقام فنا برسد و ممکن است در مرحلهاى متوقف گردد، تفاوت حال فانیان نیز این مسئله را تأیید مىکند. • مطلوبیت فنا
با تصویرى که از فنا در بحثهاى قبل ارائه شد، روشن است که فنا آنقدر ارزش دارد که مطلوب انسان واقع شود، زیرا در فنا معرفت نهفته است و آن هم معرفتى حقیقى که با معرفتهاى ظاهرى قابل قیاس نیست و انسان تشنه معرفت است. پس هر کس هر چند خود مرد میدان نباشد، با این حال به چنین معرفتى دلبستگى دارد.
امّا ممکن است بحث مطلوبیت از جهت دیگرى مطرح گردد که جاى بحث بیشترى دارد. اصولاً فنا در کلام عارفان و منابع آنها امرى ضرورى و اجبارى به نظر مىآید، زیرا هر چیزى در نهایت فانى مىشود و به اصل خود بازمىگردد. از طرف دیگر بقاى بعد از فنا نیز براى همه موجودات و حداقل انسانها وجود دارد. پس چه ضرورتى براى طلب فنا وجود دارد؟
پاسخ این سؤال در توجه به دو امر نهفته است: اوّل اینکه فناى کلّى به هیچوجه مرتبه وجودى انسان را تغییر نمىدهد و حتى کسانى را که در سقوط غوطهور شدهاند، شامل مىشود. بنابراین فناى اجبارى و فناى سلوکى و اختیارى اصولاً با هم قابل مقایسه نیستند. دوم اینکه مراحلى از فناى سلوکى که در حقیقت مقدمات سلوک هستند به نجات و سعادت انسانها بستگى دارند و نه صرفا به معرفت بیشتر. از اینرو اگر مراحل اصلى فنا، یعنى فناى افعالى، صفاتى و ذاتى را از مراحل غیرضرورى بشماریم، مراحل مقدماتىِ آن جزء امور ضرورى براى حیات انسان است، هر چند اگر انسان این مقدمات را به خوبى طى کند، کمکم مراحل بعد نیز برایش هموار مىگردد.
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://akhlagh.porsemani.ir/content/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%86%D8%A7%D9%8A-%D9%81%D9%8A-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های اخلاق و عرفان سایت پرسمان
یادداشت :
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات کامل فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت