«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً»؛
نساء (4)، آيه 59.«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر (-(اوصياى پيامبر)-) را! و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد! اين (كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است».
مقدمه عبد صالح ؛
«...السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ
صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ ...»، (تهذيب الأحكام، ج 6، ص 65).و مطيع در ولايت همه ما به نوعى با مفهوم ولايت آشنا هستيم، نورى كه از مبدأ زلال هستى شروع شده و شعاع آن همگان را فرا گرفته است. در يك تقسيم بندى كلى انسان هاى تأثيرگذار، از دو دسته خارج نيستند: «ولايت پذير» و «ولايت گريز».
ولايت برّنده تر از الماسى است كه همه افعال، گفتار و حتى پندار ما را به دو شق تقسيم مى كند: «اطاعت» و «عصيان».
كربلا را مى توان از اين منظر نگريست و عاشورا را با اين نگاه بازخوانى كرد و سطر به سطر جستجو كرد تا نه تنها به بزرگترين قطعه شعر بلكه به بزرگترين قلّه شعور ولائى رسيد:
والله ان قطعتموا يمينى و به ارتفاعى چشم دوخت كه حضرت مى فرمايد:
و عن امام صادق يقنينى و اينجاست كه همه برگزيدگان بشريت از غير معصوم آرزوى رسيدن به آن را مى كنند و در حسرتش آه سرد مى كشند
«...إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، (بحارالأنوار، ج 22، ص 274، باب 5)..
به خدمت قرآن مى رويم تا از بهشت اطاعت شميمى را به مشام برسانيم.
اطاعت در لغت در مفردات راغب آمده: طَوع به معناى پذيرش و سرسپارى است و ضد آن كراهت و نافرمانى است. بنابر تحقيق، در اطاعت سه ويژگى است:
1. ميل و رغبت،
2. خضوع و فروتنى،
3. انجام فرمان و دستور.
كاربرد واژه «طاعت» در قرآن «وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ»؛
بقره (2)، آيه 158..
«وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا، غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ»؛
بقره (2)، آيه 285..
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛
نساء (4)، آيه 64..
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ»؛
مائده (5)، آيه 30..
«الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ»؛
توبه (9)، آيه 79..
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ»؛
فصلت (41)، آيه 11..
روايات تفسيرى در تفسير برهان از ابن بابويه روايت كرده كه وى به سند خود از جابربن عبد اللَّه انصارى نقل كرده، كه گفت: وقتى خداى عزّ و جل آيه شريفه:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» را بر پيامبر گراميش محمدصلى الله عليه وآله نازل كرد. من به آن جناب عرضه داشتم: يا رسول اللَّه خدا و رسولش را شناختيم، اولى الأمر كيست؟ كه خداى تعالى اطاعت آنان را دوشا دوش اطاعت از تو قرار داده؟
فرمود: اى جابر آنان جانشينان من اند، و امامان مسلمين بعد از من اند، كه اولشان على بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسين و بعد از او على بن الحسين و آن گاه محمدبن على است، كه در تورات معروف به باقر است، و تو به زودى او را درك خواهى كرد، چون او را ديدار كردى، از طرف من سلامش برسان، و سپس صادق جعفربن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر، و آن گاه على بن موسى، و بعد از وى محمدبن على، و سپس على بن محمد و آن گاه حسن بن على، و در آخر، هم نام من محمد است، كه هم نامش نام من است، و هم كنيه اش كنيه من است، او حجت خدا است بر روى زمين، و بقية اللَّه و يادگار الهى است در بين بندگان خدا، او پسر حسن على است، او است آن كسى كه خداى تعالى نام خودش را به دست او در سراسر جهان يعنى همه بلاد مشرقش و مغربش مى گستراند، و او است كه از شيعيان و اوليايش غيبت مى كند، غيبتى كه - بسيارى از آنان از اعتقاد به امامت او بر مى گردند - و تنها كسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى ماند كه خداى تعالى دلش را براى ايمان آزموده باشد.
جابر اضافه مى كند عرضه داشتم: يا رسول اللَّه آيا در حال غيبتش سودى به حال شيعيانش خواهد داشت؟
فرمود: آرى به آن خدايى كه مرا به نبوت مبعوث فرمود شيعيانش به نور او روشن مى شوند، و در غيبتش از ولايت او بهره مى گيرند، همان طور كه مردم از خورشيد بهره مند مى شوند هر چند كه در پس ابرها باشد! اى جابر، اين از اسرار نهفته خدا است از اسرارى است كه در خزانه علم خدا پنهان است، تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار، و جز نزد اهلش فاش مساز
ر.ك: تفسير برهان، ج 1، ص 381، حديث 1.
.
و در تفسير عياشى
ج 1، ص 252، حديث 173.است كه در روايت ابى بصير از امام باقرعليه السلام آمده كه فرمود: آيه شريفه:
«أَطِيعُوا اللَّهَ ...» درباره على بن ابى طالب عليه السلام نازل شده.
من عرضه داشتم: مردم مى گويند اگر درباره على عليه السلام نازل شده چرا نام على و اهل بيتش در قرآن نيامده؟
امام ابو جعفرعليه السلام فرمود: به ايشان بگوييد به همان دليل كه خداى تعالى نماز را در قرآن مجيدش واجب كرده ولى نامى از سه ركعت و چهار ركعت نبرد، تا آن كه رسول خداصلى الله عليه وآله نماز را براى مردم تفسير كرد و به همان دليل كه حج را واجب كرد، ولى نفرمود: هفت طواف كنيد تا آن كه رسول خداصلى الله عليه وآله آن را تفسير فرمود: و همچنين خداى تعالى آيه:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» را در باره على و حسن و حسين عليهما السلام نازل كرد ولى نام آنان را نبرد، اين رسول خداصلى الله عليه وآله بود كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» هركس كه من به حكم «و اطيعوا الرسول» مولاى اويم، على به حكم
«أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» مولاى او است.
و نيز درباره همه اهل بيتش فرمود:
اوصيكم بكتاب اللَّه، و اهل بيتى انى سالت اللَّه ان لا يفرق بينهما حتى يوردهما على الحوض فاعطانى ذلك ؛ «من شما را وصيت مى كنم به كتاب خداى تعالى و اهل بيتم، من از خداى تعالى خواسته ام بين آن دو را جدايى نيندازد، تا هر دو را كنار حوض، به من وارد كند، و خداى تعالى اين درخواستم را به من داد».
و نيز فرمود: پس شما اى مسلمانان به اهل بيت من چيز ياد ندهيد، كه آنان اعلم از شمايند، اهل بيت من شما را تا قيامت از هيچ باب هدايتى بيرون نمى كنند، و به هيچ ضلالتى داخل نمى سازند و اگر رسول خداصلى الله عليه وآله بيان نمى كرد كه اولى الامر چه كسانى هستند قطعاً آل عباس و آل عقيل و آل فلان ساكت نمى نشستند، و ادعاى خلافت و اولى الامرى مى كردند، ولى چون خداى تعالى در كتابش نازل كرده بود، كه
«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» همه مى دانستند كه منظور از اهل بيت على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام هستند، چون رسول خداصلى الله عليه وآله در خانه ام سلمه دست على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام را گرفت و داخل كسائشان
ر.ك: حديث كساء. كرد، و ام سلمه عرضه داشت: آيا من از اهل تو نيستم؟ فرمود: تو عاقبت بخيرى، ولى ثقل من و اهل من و اهل بيت من اينهايند (تا آخر حديث).
و در امالى شيخ آمده كه وى به سند خود از على بن ابى طالب روايت كرده كه فرمود: مردى از انصار به حضور رسول اللَّه صلى الله عليه وآله آمد، و عرضه داشت: يا رسول اللَّه من تاب جدايى از تو را ندارم وقتى به خانه ام مى روم همين كه به ياد تو مى افتم ديگر دستم به كار نمى رود در اين انديشه ام كه در روز قيامت كه تو داخل بهشت شده تا اعلى عليين بالا مى روى، من آن روز چه كنم؟ و يا نبى اللَّه آن روز چگونه بر فراق تو صبر كنم؟
در پاسخ اين مرد بود كه آيه شريفه زير نازل شد:
«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً».
رسول اللَّه صلى الله عليه وآله آن مرد را احضار كرده آيه شريفه را برايش خواند، و به همنشينى خود مژده اش داد.
و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از انس بن مالك از كسى كه او نامش را برده ولى انس فراموش كرده، از ابى صالح، از ابن عباس روايت آورده كه گفت: در آيه
«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ» منظور از نبيين محمدصلى الله عليه وآله و منظور از صديقين على است، كه اولين فردى بود كه رسول خداصلى الله عليه وآله را در دعوى نبوت تصديق كرد، و منظور از شهدا على و جعفر و حمزه و حسن و حسين عليهما السلام است.
تفسير آيه اين آيات بى ارتباط با آيات قبلش نيست، از آيه
«وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً...»، گويا در اين زمينه سخن دارد كه مردم را به سوى انفاق در راه خدا تشويق كند، تا زندگى همه طبقات حتى حاجتمندان از مؤمنين قوام يابد، و در همين زمينه كسانى را كه از اين عمل مشروع و واجب مانع مى شدند، و مردم را از آن بازمى داشتند مذمت مى كند و دنبال آن در اين آيات مردم را تشويق و تحريك مى كند به اين كه خدا را اطاعت كنند، و رسول و اولى الامر را نيز اطاعت كنند، و بدين وسيله ريشه هاى اختلاف و مشاجره و نزاع را قطع نموده، هر جا كه با يكديگر درگير شدند مسأله را به خدا و رسولش ارجاع دهند، و از نفاق بپرهيزند، چنين نباشند كه به ظاهر اظهار ايمان كنند ولى وقتى خدا و رسول بعد از ارجاع مسأله مورد اختلاف به ضرر يكى حكم كرد، ناراحت شوند، و كفر باطنيشان از اين كه تسليم حكم خدا شوند بازشان بدارد، و نيز تشويق مى كند به اين كه تسليم اوامر خدا و رسول باشند.
اطاعت خدابديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعت ها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هرگونه رهبرى بايد از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى او است، و هرگونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ».
اطاعت پيامبرصلى الله عليه وآله در مرحله بعد، فرمان به پيروى از پيامبرصلى الله عليه وآله مى دهد، پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او است، ولى اطاعت از پيامبرصلى الله عليه وآله مولود فرمان پروردگار است و به تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعه بالذات است، و پيامبرصلى الله عليه وآله واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد
«و اطيعوا الرسول» و مرحله سوم فرمان به اطاعت از اولواالامر مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است.
برگرفته از تفسير نمونه، ج 3، ص 435.البته با امر به اطاعت خدا، لزوم اطاعت پيامبر نيز، فهميده مى شد، لكن پيامبر را جداگانه ذكر مى كند تا در بيان مطلب مبالغه اى باشد و جلو پاره اى از توهمات گرفته شود و كسى نگويد يا نپندارد كه اطاعت پيامبر مخصوص دستوراتى است كه در قرآن باشد. نظير اين آيه آيات ديگر است مثل:
سوره نساء آيه 80
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» يعنى كسى كه پيامبر را اطاعت كند. خدا را اطاعت كرده است.
و مثل سوره حشر، آيه 7
«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛
حشر (59)، آيه 7. يعنى آنچه پيامبر براى شما آورد بگيريد و آنچه شما را از آن نهى كرد، ترك كنيد».
و مثل سوره نجم، آيه 3
«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»؛ «او از روى هوس سخن نمى گويد».
همانطورى كه اطاعت پيامبر در حياتش واجب است، پس از مرگش نيز واجب است زيرا پيروى از شريعت او پس از مرگش بر همه مردم لازم است. بديهى است كه او همه جهانيان را به دين خود تا روز قيامت، دعوت كرد و رسالت او جهانى و همگانى است.
«وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» در اين باره مفسران دو نظر دارند:
اطاعت اولى الامر1. ابو هريره و ابن عباس بنا بر يكى از دو روايت ميمون و ابن مهران و سدى گويند: منظور هر امير و زمامدارى است نظر جبايى و بلخى و طبرى نيز همين است.
2. جابربن عبد اللَّه و ابن عباس بنا به روايت ديگر و مجاهد و حسن و عطا و جماعتى گويند: منظور علما است. برخى از آنها گفته اند: علما هستند زيرا در احكام و در موقع نزاع و اختلاف بايد به آنها رجوع كرد نه زمامداران. اين دو قول از عامه است.
لكن علماى ما از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه: منظور از «اولى الامر» ائمه اهل بيت است كه خداوند طاعت ايشان را به طور مطلق واجب ساخته است همانطورى كه طاعت خدا و پيامبر را واجب گردانيده است. اطاعت مطلق شخص يا اشخاص در صورتى واجب مى شود كه معصوم باشند و ظاهر و باطن ايشان يكى باشد و از اشتباه و امر به كار زشت، مصون باشند. بديهى است كه علما و زمامداران چنين صفاتى ندارند و خداوند برتر از اين است كه مردم را به اطاعت بدون قيد و شرط افرادى امر كند كه مرتكب معصيت مى شوند يا ميان گفتار و كردارشان اختلاف است. شاهد اين مطلب اين است كه خداوند اطاعت او «اولى الامر» را در رديف اطاعت از پيامبر و خدا قرار داده است و اين خود نشان مى دهد كه «اولى الامر» از همه مردم بالاترند و پيامبر از ايشان برتر و خدا از همگى برتر است. بديهى است كه تنها ائمه بعدى از آل پيغمبر چنين مزيتى دارند. آنان كسانى هستند كه امامت و عصمت ايشان به ثبوت رسيده و تمام مسلمين بر بلندى رتبه و عدالت ايشان اتفاق دارند.
پيام ها1. مردم بايد از رهبران الهى در قول و عمل پشتيبانى كنند
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».
2. اسلام مكتبى است كه عقايد و سياستش به هم آميخته است
«أَطِيعُوا أُولِي الْأَمْرِ... إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ».
3. سلسله مراتب در اطاعت بايد حفظ شود. «اللَّهَ»، «الرَّسُولَ»، «أُولِي الْأَمْرِ».
4. اولى الامر بايد همچون پيامبرصلى الله عليه وآله معصوم باشند، تا اطاعت از آنها در رديف اطاعت پيامبرصلى الله عليه وآله باشد
«أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ».
6. نشانه ايمان واقعى، مراجعه به خدا و رسول، هنگام تنازع و بالا گرفتن درگيرى هاست
«فَإِنْ تَنازَعْتُمْ».
7. يكى از وظايف حكومت اسلامى ايجاد وحدت و حل تنازعات است
«فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ...».
8. دين كامل بايد براى همه ى اختلاف ها، راه حل داشته باشد
«فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ».
9. پذيرش فرمان از حكومت هاى غير الهى و طاغوت، حرام است
«فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ».
10. اگر همه فرقه ها، قرآن و پيامبر را مرجع بدانند، اختلاف ها حل شده، وحدت و يكپارچگى حاكم مى شود
«فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ».
11. مخالفان با احكام خدا و رسول و رهبران الهى، بايد در ايمان خود شك كنند
«إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ...».
12. دورانديشى و رعايت مصالح درازمدّت، ميزان ارزش است
«أَحْسَنُ تَأْوِيلاً».
ذكر مصيبت حضرت ابوالفضل عليه السلام روز عاشورا روز تجلى كامل ولايت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام است.
صحيفه نور، ج 1، ص 216.آنچه ياران و فرزندان امام حسين عليه السلام به عنوان ارمغانى بهتر از شهادت در روز عاشورا به دست آوردند كشف «رموز ولايت» سيدالشهداء بوده است لذا عاشورا نمايش جلوه اى از ولايت امام حسين اوست كه به عنوان مظهر ولايت حقيقت محمديه همانند چشمه اى جارى است كه آب حيات را به كام تشنگان فيض رحمت مى رساند.
مى بينيم كه اصحاب اباعبدالله الحسين عليه السلام مخصوصاً قمرهاشم اين فيض و اين امر را كشف كرده اند و اعلام كردند، اگر در كوى ولايت تو شهيد شويم به زندگى ابدى دست خواهيم يافت.
مراجعه مكرر حضرت ابوالفضل به امام حسين عليه السلام جهت اجازه گرفتن براى ميدان جنگ بهترين نمونه ولايت پذيرى است. اما امام حسين عليه السلام به آسانى به او اجازه نمى دهد و مى فرمايند تو پرچم دار من هستى! «انت صاحب لوائى» «اما پس از اينكه ياران يكى يكى شهيد شدند حضرت ابوالفضل خدمت مولا و امام خود آمد و عرضه داشت:
لقد ضاق صدرى و سئمت الحيوة؛ «سينه ام تنگى كرده و از زندگى سير شده ام...».
امام حسين عليه السلام كه حال حضرت اباالفضل را اين گونه ديد به ايشان فرمود پس ابتدا برو براى بچه ها و اهل خيمه آب بياور؛ حضرت هنگام رفتن به شريعه با شجاعت و قهرمانى وارد شريعه فرات شدند. در حالى كه رجز مى خواندند:
هذا الحسين وارد المنون | و تشر بين بارد المعين |
«اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا را مى نوشى!».
آب روى آب ريخت و مشك را به دست گرفت. هنگام حركت به سوى خيمه ها و روبرو شدن با دشمن فرمود:
نَفْسى لِسِبط المُصطفى الطُّهرِ وَقى | اِنّى اَنا العباس اَغْدُو بِالسَّقا |
«جان من فداى فرزند پاك مصطفى باد منم عباس كه اين مشك را به سوى خيمه ها مى برم».
اما بعد از قطع دست راست، حضرت ابوالفضل ندا سر داد:
والله ان قعطتموا يمينى | انى حامى ابدا عن دينى |
و عن امام صادق اليقين | نجل النبى الطاهر الامين |
«به خدا سوگند اگر چه دست راست مرا قطع كرديد ولى من تا آنجا كه زنده هستم از آيين خودم دفاع مى كنم و از امام و پيشوايم كه در ايمان خود صادق است فرزند پيامبر پاك و امين است».
و هنگامى كه روى زمين قرار گرفت رو به امام و برادرش كرد و عرضه داشت: «عليك منى السلام يا اباعبدالله»
امام حسين عليه السلام خطاب به دشمن فرمود:
لُعْنِتم و اُخزِيتُم بما قَد جَنيتُم سَتُصلَونَ ناراً حرّها قَدْ توقّدا؛ «از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار داديد».
اى فرات از تو خجل تو از سكينه | اى اميد دسته گل هاى مدينه |
دختران فاطمه چشم انتظارند | دل به روى خاك خيمه مى گذارند |
تا كنار علقمه در خون نشستى | از غمت پشت برادر را شكستى |
(لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 9/310015)