زندگي حضرت يونس (ع) و قوم ایشان
حضرت يونس ـ عليه السلام ـ يكي از پيامبران و رسولان خداست، كه نام مباركش در قرآن چهار بار آمده، و يك سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است.يونس ـ عليه السلام ـ از پيامبران بني اسرائيل است كه بعد از سليمان ظهور كرد، و بعضي او را از نوادگان حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ دانستهاند/1/، و به خاطر اين كه در شكم ماهي قرار گرفت، با لقب «ذو النّون» (نون به معني ماهي است) و «صاحب الحوت» خوانده ميشد.پدر او «مَتّي» از عالمان و زاهدان وارسته و شاكر الهي بود، به همين جهت خداوند به حضرت داود ـ عليه السلام ـ وحي كرد كه همسايه تو در بهشت، «مَتّي» پدر يونس ـ عليه السلام ـ است. داوود ـ عليه السلام ـ و سليمان به زيارت او رفتند و او را ستودند (چنان كه داستانش در ضمن داستانهاي حضرت داود ـ عليه السلام ـ ذكر شد.)به گفته بعضي، او از ناحيه پدر از نوادههاي حضرت هود ـ عليه السلام ـ ، و از ناحيه مادر از بني اسرائيل بود./2/ماجراي حضرت يونس ـ عليه السلام ـ غم انگيز و تكان دهنده است، ولي سرانجام شيريني دارد. آن حضرت به اهداف خود رسيد و قومش توبه كرده و به دعوت او ايمان آوردند، و تحت رهنمودهاي او، داراي زندگي معنوي خوبي شدند.يونس ـ عليه السلام ـ در ميان قوم خود در نَينَوابه گفته بعضي يونس ـ عليه السلام ـ در حدود 825 سال قبل از ميلاد، در سرزمين نينوا ظهور كرد. نَينوا شهري در نزديك موصل (در عراق كنوني) يا در اطراف كوفه در سمت كربلا بود. هم اكنون در نزديك كوفه در كنار شطّ، قبري به نام مرقد يونس ـ عليه السلام ـ معروف است.شهر نينوا داراي جمعيتي بيش از صد هزار نفر بود. چنان كه در آيه 147 سوره صافات آمده: «و يونس را به سوي جمعيت يكصد هزار نفري يا بيشتر فرستاديم.»مردم نينوا بت پرست بودند و در همه ابعاد زندگي در ميان فساد و تباهيها غوطه ميخوردند. آنان نياز به راهنما و راهبري داشتند تا حجّت را بر آنها تمام كند و آنان را به سوي سعادت و نجات دعوت نمايد. حضرت يونس ـ عليه السلام ـ همان پيامبر راهنما بود كه خداوند او را به سوي آن قوم فرستاد.يونس ـ عليه السلام ـ به نصيحت قوم پرداخت و با برنامههاي گوناگون آنها را به سوي توحيد و پذيرش خداي يكتا، و دوري از هر گونه بت پرستي فرا خواند.يونس هم چنان به مبارزات پي گير خود ادامه داد، و از روي دلسوزي و خيرخواهي مانند پدري مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولي در برابر منطق حكيمانه و دلسوزانه چيزي جز مغلطه و سفسطه نميشنيد. بت پرستان ميگفتند: ما به چه علّت از آيين نياكان خود دست بكشيم و از ديني كه سالها به آن خو گرفتهايم جدا شده و به آيين اختراعي و نو و تازه اعتقاد پيدا كنيم.يونس ـ عليه السلام ـ ميگفت: بتها اجسام بيشعور هستند و ضرر و نفعي ندارند، و هرگز نميتوانند منشأ خير گردند. چرا آنها را ميپرستيد؟...هر چه يونس ـ عليه السلام ـ آنها را تبليغ و راهنمايي ميكرد، آنها گوش فرا نميدادند، و يونس ـ عليه السلام ـ را از ميان خود ميراندند و به او اعتنا نميكردند.يونس ـ عليه السلام ـ در سي سالگي به نينوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سي و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هيچ كس جز دو نفر به او ايمان نياوردند، يكي از آن دو نفر دوست قديمي يونس ـ عليه السلام ـ و از دانشمندان و خاندان علم و نبوّت به نام «روبيل» بود و ديگري، عابد و زاهدي به نام «تنوخا» بود كه از علم بهرهاي نداشت.كار روبيل دامداري بود، ولي تنوخا هيزم كن بود، و از اين راه هزينه زندگي خود را تأمين ميكرد.يونس ـ عليه السلام ـ از هدايت قوم خود مأيوس گرديد و كاسه صبرش لبريز شد، و شكايت آنها را به سوي خدا برد و عرض كرد: «خدايا! من سي ساله بودم كه مرا به سوي قوم براي هدايتشان فرستادي، آنها را دعوت به توحيد كردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولي آنها مرا تكذيب كردند و به من ايمان نيارودند، رسالت مرا تحقير نمودند و به من اهانتها كردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم كه مرا بكشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زيرا آنها قومي هستند كه ايمان نميآورند.»يونس ـ عليه السلام ـ براي قوم عنود خود تقاضاي عذاب از درگاه خدا كرد، و آنها را نفرين نمود، و در اين راستا اصرار ورزيد، سرانجام خداوند به يونس ـ عليه السلام ـ وحي كرد كه: «عذابم را روز چهارشنبه در نيمه ماه شوال بعد از طلوع خورشيد بر آنها ميفرستم، و اين موضوع را به آنها اعلام كن.»يونس ـ عليه السلام ـ خوشحال شد و از عاقبت كار نهراسيد و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجراي عذاب و وقت آن را به او خبر داد.سپس گفت: «برويم اين ماجرا را به مردم خبر دهيم.» عابد كه از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: «آنها را رها كن كه ناگهان عذاب سخت الهي به سراغشان آيد»، يونس ـ عليه السلام ـ گفت: «بجاست كه نزد روبيل (عالِم) برويم و در اين مورد با او مشورت كنيم، زيرا او مردي حكيم از خاندان نبوّت است.» آنها نزد روبيل آمدند و ماجرا را گفتند.روبيل از يونس ـ عليه السلام ـ خواست به سوي خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد كه عذاب را از قوم به جاي ديگر ببرد، زيرا خداوند از عذاب كردن آنها بينياز و نسبت به بندگانش مهربان است.ولي تنوخا درست بر ضدّ روبيل، يونس ـ عليه السلام ـ را به عذاب رساني تحريص كرد، روبيل به تنوخا گفت: ساكت باش تو يك عابد جاهل هستي.سپس روبيل نزد يونس ـ عليه السلام ـ آمد و تأكيد بسيار كرد كه از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولي يونس ـ عليه السلام ـ پيشنهاد او را نپذيرفت و همراه تنوخا به سوي قوم رفتند و آنها را به فرا رسيدن عذاب الهي در صبح روز چهارشنبه در نيمه ماه شوّال، هشدار دادند. مردم با تندي و خشونت با يونس و تنوخا برخورد كردند، و يونس ـ عليه السلام ـ را با شدّت از شهر نينوا اخراج نمودند. يونس همراه تنوخا از شهر بيرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولي روبيل در ميان قوم خود ماند.--------------------------
/1/. تفسير آلوسي، ج 7، ص 184؛ دائره المعارف فريد و جدي، ج 10، ص 1055.
/2/. تاريخ انبياء، عماد زاده،ص 686.نقل از :
http://www.andisheqom.com/