از آنجا كه مشركان عرب در مقابل «تحدى» قرآن احساس ناتوانى مى كرند، پيوسته در فكر فرو رفته بودند كه براى آن مبدأ و منشأ اى بينديشند سرانجام گفتند:پيامبر، قرآن را از دو غلام رومى به نام « جبر» و «يسار» و مانند آنها فرا مى گيرد([1]) چنانكه ما قبل آيه را حكايت مى كند، اّنجا كه مى فرمايد:(وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانَ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ).([2])ما مى دانيم كه مشركان مى گويند: محمد را بشرى آموزش مى دهد در حالى كه زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است و قرآن زبان عربى آشكار است.«عجم» در اصل به معنى «ابهام» است و «اعجمى» به كسى گفته مى شود كه در بيان او نقص باشد خواه عرب باشد يا غير عرب، از آنجا كه عربها از زبان غير خود، اطلاعاتى نداشتند غير عرب را عجم مى خواندند، زيرا عربى را به درستى نمى فهمد و يا به درستى نمى تواند با آن سخن بگويد:با توجه به اين شأن نزول كه نوع مفسران آن را نقل كرده اند مى توان گفت كه هدف آيه اين است كه آيا صحيح است كه بگويند: «پيامبر» قرآن را از چنين افرادى مى گيرد در حالى كه قرآن سراسر فصاحت و بلاغت و جذبه و كشش، و عذوبت و شيرينى است، در صورتى كه گفتارهاى اين دو نفر، فاقد اين مزيت مى باشد، زيرا اين دو نفر به خاطر «رومى بودن»، يا جاهل به زبان عربى هستند، و يا اگر هم آشنا باشند به خوبى به آن تكلم نمى كنند و كلمات و سخنان آنها از، تحريف و غلط خالى نيست.بنابر اين مفاد آيه اين است كه قرآن يك كلام صحيح و يك سخن بليغ است و از هرگونه غلط و تحريف پيراسته مى باشد از اين جهت نمى تواند زاييده مغز اين دو نفر و يا مانند آنها باشد.ولى بايد توجه نمود كه فصيح بـودن و بليـغ بودن كلام و يـا دور از غلط و تحريف بــودن آن، مـلازم با ايـن نيست كه در تفسير آن بـه مقدماتى نياز نداشتـه باشيم و هرگـز نيـاز بـه يك چنيـن مقدمـاتى بـا «عربى مبيـن» بـودن منافاتى ندارد.امروز در تمام كشورهاى جهان، كتاب هاى علمى مربوط به آموزش و پرورش و يا آموزش عالى به نثر بسيار سليس و دور از اغلاق و پيچيدگى نوشته مى شود، مع الوصف همه و يا بسيارى از آنها بى نياز از معلم و تدريس استاد نيست.روشن تر بگوييم: اگر قرآن يك نثر عربى آشكار است، مقصود اين است كه شيوه گفتن آن، مانند شيوه سخن گفتن ناآگاهان از زبان عربى نيست كه يك مشت كلمات مغلوط و محرف را سر هم مى كنند و به گمان خود، با زبان عربى سخن مى گويند، بلكه اين كتابى است كه با اسلوب زبان عربى موافق، و از هر نوع تحريف و غلط از هر نوع مغلق گويى و پيچيده سرايى، دور و پيراسته است.در اين جا دامنه سخن را كوتاه كرده و به بحث خود، با نقل گفتارى از امير مؤمنان(عليه السلام)پايان مى بخشيم.امير مؤمنان(عليه السلام) ابن عباس را براى احتجاج با خوارج اعزام كرد و اين چنين دستور داد:«لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن ذو وجوه و حمال، تقول و يقولون و لكن حاججهم بالسنة فانهم لن يجدوا عنها محيصاً.([3])اى فرزند عباس هرگز هنگام مذاكره با خوارج با قرآن احتجاج مكن، زيرا آيات قرآن داراى احتمالاتى است، ممكن است تو احتمالى را بگيرى و آنان احتمال ديگرى را، و در نيتجه بحث و نزاع به درازا بكشد، با آنان با احاديث پيامبر احتجاج كن كه در دلالت خود بر مطلوب صريح تر مى باشند.اين جمله گرانمايه آشكارا مى رساند كه برخى از آيات قرآنى محتملاتى
دارد هرگز تعيين يكى از محتملات بدون طى مقدماتى امكان پذير نيست و تنها با داشتن اطلاعات ادبى، اين سنخ ابهامها، بر طرف نمى شود، رفع اين گونه ابهام از طرفى است كه توضيح داده شده.اين حديث مى رساند كه همه آيات قرآن سرتاسر صريح الدلاله نيست و بايد در تعيين محتملات مفاد آيه از مبادى ديگر استفاده نمود.([4])-------------------------------------------[1] . كشاف:ج2، ص 218.[2] . نحل/103.[3] . نهج البلاغه،خطبه 77.[4] . منشور جاويد، ج3، ص 312ـ 314.به نقل از :
http://tohid.ir