دانشمندان شيعه، پيامبران را معصوم از گناه و مصون از خطا پيش از بعثت و پس از آن دانسته و هرگز ميان كبيره وصغيره، عمد و سهو، پيش از بعثت و پس از آن، فرقى نگذارده اند.
نخست به گونه اى فشرده به دلايل عقلى عصمت اشاره مى كنيم آنگاه به دلايل قرآنى آن مى پردازيم و از ميان دلايل عقلى تنها دو دليل را كه بيش از دلايل ديگر وجدان انسان را قانع مى سازند، در اينجا منعكس مى كنيم.
1. عصمت و جلب اعتماد
هدف از بعثت پيامبران، هدايت وتربيت مردم است و تحقق اين هدف در گرو شرايطى است كه مهم آن، ايمان افراد به صدق گفتار مربى است و بدون تحقق چنين شرطى سخن و برنامه ى مربى نقش بر آب مى شود.
هرگاه عمل مربى با گفتار او مطابق باشد، طبعاً اعتماد شنونده را به خود جلب مى كند و مايه ى گرايش مردم به مكتب مى گردد; ولى اگر او بر خلاف گفتار خود رفتار نمايد، اعتماد مردم به صحت گفتار او از بين مى رود، و هر خردمندى با خود مى گويد: اگر مربى به صحت گفتار خود ايمان داشت هرگز، بر خلاف گفتار خود، كارى صورت نمى داد و در عمل به برنامه پيشگام مى شد.
ممكن است گفته شود: چه مانع دارد كه مربى به هيچ قيمت دروغ نگويد ولى ديگرخلافها را مرتكب شود، بنابر اين انجام خلاف، دليل بر بى پايه بودن برنامه هاى تربيتى مربى نمى شود.
ولى چنين تفكيكى ميان گناهان، فرضيه اى بيش نيست و نمى تواند پايه يك تربيت عمومى گردد زيرا:
اوّلاً: چنانچه در تشريح ماهيت عصمت، يادآور شديم: مصونيت در برابر همه و يا بخشى از گناهان ، معلول يك رشته ملكات و يا حالات روانى است كه انسان را از اقدام به خلاف باز مى دارد، و از اين ملكات مى توان به «عشق به خدا وجمال و جلال او» يا ترس از «پيامد گناهان» و... تعبير كرد، در اين صورت چگونه مى توان ميان گناهان چنين تفكيكى قايل شد، و انسانى را فرض كرد كه آماده ى انجام هر نوع گناه از قبيل: قتل نفس، هتك ناموس و اموال و... مى باشد، امّا به هيچ قيمت به خدا دروغ نمى بندد واگر در انسان حالت ترس ازخدا نباشد، تفكيك بين دروغ و ديگر گناهان بى جهت و بى ملاك خواهد بود.
ثانياً: فرض كنيد چنين تفكيكى از نظر ثبوت و واقع، امكان پذير باشد ولى اثبات اينكه اين فردِ مدّعى نبوت و آورنده ى برنامه از كسانى است كه هرگز به خدا دروغ نمى بندد، امّا ازارتكاب ديگر گناهان پروا ندارد، كار آسانى نيست; زيرا انسان از كجا بداند كه اين فرد از آن نوع افرادى است كه ميان بستن دروغ به خدا و ديگر گناهان عملاً قايل به تفكيك است و اگر خود مدعى رسالت، چنين تفكيكى را ادعا كند بيشتر مايه ى ترديد وشك مى شود!
خلاصه: تأمين هدف بعثت كه هدايت و گرايش مردم است، جز در سايه ى «جلب اعتماد مردم» امكان پذير نيست و يك چنين جريان عمومى بدون وارستگى مربى محقَّق نمى شود و از اين جهت بايد پيامبران به حكم خرد، پيراسته از گناه و معصيت باشند تا اعتقاد توده ها را نسبت به خود جلب كنند.
باز گاهى تصور مى شود كه در جلب اعتماد مردم كافى است كه پيامبران آشكارا مرتكب خلاف نشوند، ولى اين نوع پيراستگى مانع از آن نيست كه در خفا و پنهانى و دور از انظار، مرتكب گناه بشوند.
يك چنين تصورى درباره ى پيامبران، ويرانگر اهداف بعثت آنهاست; زيراهرگاه براى پيامبران مانع و رادعى از گناه وجود نداشته باشد، و فقط به خاطر جلب مردم از گناه دورى جويند در اين صورت، اعتماد به صدق گفتار آنان، از بين مى رود; زيرامردم از كجا بدانند كه اين فرد در تبيين دستورهاى خدايى راه دروغ را نمى پيمايد؟ در اين صورت براى تشخيص راست از دروغ، ملاكى در اختيار مردم نيست كه راست را از دروغ بازشناسند و اگر آنان، دروغ هم بگويند، دروغشان از راست تمييز داده نخواهد شد.
گذشته از اين، يك انسان براى مدت كوتاهى مى تواند، مردم را فريب دهد و منافقانه با تضادِ«درون با برون» به سر ببرد ولى ديرى نمى پايد پرده از راز درون بر مى افتد و حقيقت روشن مى گردد.
خلاصه: اين نوع فرضيه ها نه با هدف بعثت سازگار است و نه در زندگى قابل پياده شدن مى باشد، راه منحصر براى جلبِ اعتماد، جز اعتقاد به پيراستگى پيامبران از گناه در درون و برون نمى باشد، و هر نوع فرضيه مانند دو فرضيه پيشين، پنداره اى بيش نيست.
2. مايه هاى گرايش و انزجار
متكلم معروف شيعه «مرحوم مرتضى» دليل ياد شده را به گونه اى ديگر تقرير كرده ويادآور مى شود: «هدف از بعثت در صورتى تأمين مى گردد كه در زندگى راهنمايان آسمانى، نقطه ضعف وموجبات انزجار و تنفر وجود نداشته باشد، تا مردم پس از شنيدن سخنان آنان، به آسانى به سوى آنان گرايش پيدا كرده و از او پيروى كنند».
«روى اين اساس، دانشمندان معتقدند كه پيامبران آسمانى بايد از هر نقطه ضعف كه موجب تنفر و دورى مردم باشد، پيراسته گردند، هر چند موجبات تنفر، خارج از اختيار آنان باشد. ولذا افراد مبتلا به بيماريهاى جذام و برص و مانند آنها كه افراد بالطبع از آنها گريزان مى باشند، نمى توانند مسؤولان رسالت الهى باشند; زيرا هر قدر هم مؤمن و پاكدامن باشند نمى توانند مردم را به خود جذب كنند و در نتيجه هدف از بعثت تأمين نمى گردد».
«آلودگى خانوادگى يا آلودگى فردى، چه پيش از بعثت و يا پس از بعثت، مايه ى تنفر مردم از مدعيان رسالت است و سپردن يك چنين رسالت بزرگ، به فردى كه در آن مايه ى تنفر و انزجار وجود دارد كارى حكيمانه نيست; زيرا هدف از برانگيختن در اين شرايط تأمين نمى گردد».
آنگاه مرحوم مرتضى، به برخى از پرسشهايى كه پيرامون اين دليل هست مى پردازد و مى گويد:
«ممكن است گفته شود: بسيارى از فرقه ها، انجام گناه را بر پيامبران تجويز مى كنند و يك چنين تجويزى، آنان را از گرايش باز نداشته است».
وى در پاسخ اين سؤال بيانى دارد كه به آن اشاره مى كنيم:
«براى سكون خاطر و آرامش دل، درجات و مراتبى است و آرامشى كه از گفتار معصوم به انسان دست مى دهد، با آرامشى كه از گفتار كسى كه داراى چنين حالتى نيست، يكسان نمى باشد، چه بسا انسان، گفتار هر دو را تصديق و باور نمايد. ولى مسلماً آن سكون خاطرى كه از گفتار انسانهاى پيراسته از گناه حاصل مى شود، با سكون خاطرى كه از گفتار انسانهاى عادى به دست مى آيد، برابرى نمى كند».
اين جريان نه تنها در باره ى انسانهاى معصوم و غير معصوم حكم فرماست، بلكه همين وضع درباره انسانى كه ارتكاب صغاير را بر او تجويز مى كنيم ولى او را از ارتكاب كباير پيراسته مى دانيم با انسانى كه براى او هر دو را تجويز مى نماييم، حكم فرما مى باشد و اعتماد و اطمينان ما به سخنِ انسان نخست، بيش از اطمينان ما به سخن انسان دوم است.
از اين بيان پاسخ برخى از پرسشهاى ديگر روشن مى گردد و آن اينكه: گاهى مى گويند در زمينه هاى جلب وگرايش مردم كافى است كه پيامبران پس از بعثت پيراسته از گناه باشند، هر چند قبل از برانگيخته شدن، پيراسته از آلودگى نباشند.
و يا گاهى مى گويند: كافى است كه پيامبران از گناهان بزرگ بپرهيزند هر چند از گناهان صغيره دورى نجويند.
پاسخ همه ى اين پرسش ها يكى است و آن اينكه: مايه ى جلب و گرايش، هر چه بيشتر باشد، اعتماد و اطمينان ايمان و گرايش نيز بيشتر خواهد بود و هدف بعثت، به صورت كامل جامه ى عمل خواهد پوشيد.( [1])
در اينجا سؤال ديگرى است كه گاهى مطرح مى گردد و آن اينكه:
عقلاى جهان در تبليغ برنامه هاى خود، مقيد به اعزام مبلِّغ هاى دور از هرنوع كاستى نيستند و چه بسا از افرادى كمك مى گيرند كه در صفحه زندگى آنان نقطه و يا نقاط ضعفى وجود دارد، در اين صورت چه مانعى دارد كه خدا نيز در تبليغ آيين خود بر اين شيوه عمل كند؟
ولى پاسخ اين پرسش روشن است و آن اينكه: اكتفاى عقلاى جهان بر چنين مبلّغ هايى به خاطر يكى از دو جهت است: يا افراد كامل در اختيار ندارند و يا تحقق يك هدف به حدّمعيّنى اكتفا مىورزند درحاليكه هيچ يك از دو انگيزه در ساحت خدا وجود ندارد.( [2])
قرآن و عصمت پيامبران
با توجه به اين نوع از دلايل عقلانى بايد هماهنگى قرآن را با خرد در اين زمينه حدس زد، اتفاقاً مسأله ى عصمت پيامبران هر چند به صورت صريح وبه شكل دلالت مطابقى به نحوى كه درباره ى فرشتگان وجود دارد، مطرح نشده است امّا در پرتو دقت در آيات قرآن مى توان به آيات فراوانى در اين زمينه استدلال كرد.اينك دسته هايى از آيات را در اينجا منعكس مى كنيم:
آيات دسته نخست
آيات سه گانه اى در قرآن وارد شده كه از ضميمه كردن هر سه به هم، مى توان عصمت پيامبران را به دست آورد، اينك آيات سه گانه:
1. ( أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبهُديهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّذِكْرى لِلْعالَمينَ ).( [3])
«آنان (اشاره به پيامبران نامبرده در آيات پيش) كسانى هستند كه خدا آنان را هدايت كرده بنابر اين از هدايت آنان پيروى كنيد. بگو من از شما مزد نمى خواهم قرآن جز وسيله ى يادآورى براى جهانيان، چيزى بيش نيست».
2. ( ...وَمَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد * وَمَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ... ) .( [4])
«هركس را خدا گمراه كند براى او هدايت كننده اى نيست و هركس را خدا راهنمايى كند براى او گمراه كننده اى نيست».
3. ( أَلَمْ أَعْهَدْإِلَيْكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ * وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْكُمْ جِبلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ).( [5])
«مگر با شما اى فرزندان آدم! عهد نبستم كه شيطان را پرستش نكنيد چون او دشمن آشكارى براى شما است؟ مرا بپرستيد! اين است راه راست، و شيطان گروه زيادى ازشما را (بر اثر نافرمانى با خدا) گمراه كرده است، چرا فكر نمى كنيد!».
با ضميمه كردن مفاد هر سه آيه به هم، مى توان عصمت پيامبران را در مورد گناه، نتيجه گرفت; زيرا : آيه ى نخست به حكم مفاد جمله ى ( أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ )مى رساند كه پيامبران هدايت يافتگان هستند كه بايد از آنان پيروى نمود.
آيه ى دوم به حكم مفاد جمله( وَمَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ )مى رساند: افرادى كه در پوشش هدايت الهى قرار گيرند، هرگز مضل و گمراه كننده، و يا اضلال وگمراهى به آنان راه ندارد.
آيه ى سوم به حكم جمله:( وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْكُمْ جِبلاًّ كَثيراً ) مى رساند: هر فردى به هر مقدارى كه خدا را نافرمانى مى كند، از راه راست منحرف و گمراه مى شود و ضلالت وگمراهى با گناه و نافرمانى توأم و همراه است و هر فردى كه خدا را نافرمانى كند، گمراه نيز مى باشد.
با توجه به اين سه مضمون، به روشنى مى توان عصمت پيامبران را از آيات ياد شده استنباط كرد; زيرا: هرگاه خلاف و نافرمانى نوعى ضلالت و گمراهى باشد و از طرف ديگر، پيامبران هدايت يافتگانى هستند كه ضلالت به آنها راه ندارد، در اين صورت نتيجه گيرى مى شود كه خلاف و نافرمانى به زندگى آنان راه ندارد و آنها پيراسته از گناه و خلاف مى باشند و اگر بخواهيم اين مطلب را به شكل منطقى در بياوريم بايد چنين بگوييم.
«هر نوع معصيت وگناه، ضلالت و گمراهى است» و «ضلالت و گمراهى به ساحت پيامبران راه ندارد» نتيجه مى دهد كه «معصيت و گناه به ساحت پيامبران راه ندارد».
دسته دوم
قرآن به افرادى كه خدا و پيامبر او را اطاعت مى كنند، نويد مى دهد كه آنان با افرادى كه مورد انعام خدا قرار مى گيرند، همراه خواهند بود و اين گروه عبارتند از:
1. پيامبران، 2. صديقان، 3. شهيدان(بر اعمال)، 4. صالحان. چنان كه مى فرمايد:
( وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنَعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِوَالصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ).( [6])
«كسانى كه خدا و پيامبر او را اطاعت مى كنند، آنان با كسانى خواهند بود كه مورد انعام خدا قرار گرفته اند، و آنان عبارتند از پيامبران، صديقان، شهيدان، صالحان، چه نيكو مصاحبانى هستند!».
بنابر اين «انبياى الهى»جزو كسانى هستند كه مورد انعام الهى قرار گرفته اند، اين از يك طرف. از طرف ديگر در سوره ى حمد يادآور مى شود كه گروه مورد انعام نه مورد خشم خدا هستند و نه ضال و گمراهند چنانكه مى فرمايد:
( صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضّالّينَ ) .( [7])
«راه كسانى كه به آنان نعمت بخشيدى نه راه كسانى كه مورد خشم الهى هستند و نه راه گمراهان».
از ضميمه ى اين دو آيه به روشنى به دست مى آيد كه پيامبران از مصاديق ( غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضّالّينَ ) مى باشند.
و با توجه به اينكه هر نوع معصيت و نافرمانى خدا،نوعى ضلالت و گمراهى است، مى توان قاطعانه گفت: از آنجا كه پيامبران ضالّ و گمراه نيستند، طبعاً عاصى وخلافكار نيز نمى باشند و نتيجه ى آن چيزى جز «عصمت وپيراستگى از گناه» نيست.
دسته سوم
قرآن در آيه اى، پيامبران را با اوصافى مانند: «هدايت» و «اجتبينا» ياد مى كند و مى فرمايد:
( أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهيمَ وَإِسْرائيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً ) .( [8])
«اين گروه كسانى هستند كه مورد انعام خدا قرار گرفته اند و آنان عبارتند از پيامبرانى كه از ذريّه ى آدم و از كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم و از خاندان ابراهيم و يعقوب و از آنها كه هدايت كرديم، برگزيديم. آنان كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها تلاوت مى شد، به خاك افتاده و سجده مى كردند، در حالى كه گريان بودند».
همان طور كه ملاحظه مى فرماييد پيامبران با صفات ياد شده در زير توصيف شده اند:
1. ( أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ) .
2. ( هَدَيْنا ) .
3. ( وَاجْتَبَيْنا ) .
4. ( خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً ) .
در حالى كه قرآن پيامبران را با صفات مذكور توصيف مى كند، در آيه ى بعد، گروه مقابل آنان را با اوصاف كاملاً متفاوت و متضاد، معرفى مى نمايد و مى فرمايد:
( فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَونَ غَيّاً ).( [9])
«پس از آنها، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و از خواسته هاى نفسانى پيروى كردند به زودى به نتيجه ى گمراهى خود خواهند رسيد».
در اين آيه گروه دوم با جمله هاى ياد شده در زير توصيف شده اند:
1. ( أَضاعُوا الصَّلاةَ ) .
2. ( وَاتَّبَعُوا الشَّهَوات ) .
3. ( يَلْقَونَ غَيّاً ) .
از تقابل دوگروه در صفات، مى توان چنين نتيجه گرفت كه پيامبران درست نقطه مقابل گروه دوم مى باشند يعنى از شهوتها وخواسته هاى نفسانى پيروى نكردند و گمراه نشدند تا مجازات آن را ببينند.
چنين گروهى كه نه از شهوات پيروى مى كنند، و نه با مجازات گمراهى روبرو مى شوند، گروهى جز معصوم نخواهند بود; زيرا فرد گنهكار پيوسته از نفسانيات پيروى مى كند، وبا كيفر گمراهى روبرو مى گردد، و افرادى كه از چنين جريانى به دور باشند، طبعاً معصوم و پيراسته از گناه خواهند بود.
دسته چهارم
مصلحان بزرگ جهان از طريق گفتار و رفتار، جامعه را به راه راست و خوشبختى هدايت مى كنند و توده هاى علاقمند به رهبران خود، رفتار و گفتار آنان را سرمشق خود قرار داده و از هر دو به صورت يكسان پيروى مى كنند و هرگز ميان اين دو، از نظر عوامل تربيت فرق نمى گذارند، وهرگاه مصلحى بگويد: «شما از گفتار من سرمشق بگيريد، نه از رفتار من!» مردم سخن او را غير منطقى تلقى كرده و كاملاً از دور او پراكنده مى شوند.
در يك چنين شرايطى كه بر جامعه ها حاكم است قرآن مى فرمايد:
( وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ... ).( [10])
«هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به فرمان خدا از او اطاعت و پيروى شود».
اين آيه با توجه به زمينه ى ياد شده مى رساند كه بايد از گفتار و رفتار او پيروى شود و اگر گفتار او حجت و شايسته پيروى است، رفتارش نيز بايد چنين باشد.
هرگاه رفتار تمام پيامبران مطابق برنامه ى الهى بوده باشد، طبعاً پيروى از آنها نه تنها اشكالى نخواهد داشت، بلكه شايسته ى پيروى خواهد بود.
ولى اگر آنان را معصوم از گناه و پيراسته از نافرمانى ندانيم و معتقد شويم كه آنان گاه و بيگاه مصدر گناه و خلاف مى گردند; در اين صورت، مردم ناآگاه به حكم اين آيه، بايد از رفتار آنان پيروى كنند، از طرف ديگر چون عمل آنها بر خلاف قوانين الهى است، بايد از آن اجتناب ورزند در اين صورت تكليف مردم چيست؟ آيا نتيجه ى اين كار جز اين مى شود كه خدا در مورد چنين عملى، هم دستور پيروى داده و هم از آن نهى كرده است؟! از آنجا كه چنين تكليفى محال است، طبعاً بايد گفت: به حكم لزوم پيروى از پيامبران در همه ى موارد، هيچ پيامبرى دچار انحراف و گناه نمى شود.
دسته پنجم
يك رشته از آيات قرآن، دستور مى دهد كه از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بدون قيد و شرط پيروى كنيم و كليه ى دعوتهاى او را بپذيريم و اين نوع از آيات، گواه بر عصمت او مى باشند، اينك بيان اين نوع آيات و توضيح دلالت آنها:
( قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْلَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) .( [11]) «بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد! در اين صورت خدا نيز شما را دوست دارد و گناهان شما را مى بخشد، خداوند آمرزنده و مهربان است».
باز مى گويد:
( مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ... ).( [12])
«هركس از پيامبر پيروى كند، ازخداوند اطاعت كرده است».
باز مى فرمايد:
( وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللّهَ وَيَتَّقهِ فَأُولئِكَ هُمُ الفائِزونَ ).( [13])
«هركس از خدا و پيامبر او اطاعت كند و داراى خشيت باشد و از مخالفت او بپرهيزد، آنان رستگارانند».
قرآن در انتقاد از تمايلات مسلمانان بر اينكه در برخى از موارد، پيامبر از آنان پيروى كند چنين مى فرمايد:
( وَاعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللّه لَوْ يُطيعُكُمْ فى كَثير مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْْ... ) .( [14])
«بدانيد پيامبر خدا در ميان شما است اگر در بسيارى از موارد از شما پيروى كند، همگان به زحمت مى افتيد».
اينگونه از آيات كه بدون چون و چرا پيامبر را «مطاع» معرفى مى كنند وحتى در برخى از آيات، اطاعت او را شاخه اى از اطاعت خدا مى دانند، از دو نظر گواه بر عصمت پيامبران مى باشند.
1. كليه دعوتهاى زبانى او، لازم الاطاعه و مورد رضايت خدا است و بايد از آن اطاعت كرد، اگر او از نظر گفتار، مصون از معصيت و گناه نباشد، در اين صورت نمى توان كليه دعوتهاى زبانى و لفظى او را «لازم الاجرا»معرفى نمود اين نوع دعوت به پيروى، حاكى است كه فرمانهاى او سر سوزنى از رضاى خدا تخطى نكرده و پيوسته عين حقيقت است.
2. تبليغ فعلى و عملى، در نظر مردم نافذتر از تبليغ لفظى و گفتارى است و هر عملى كه از رسولان الهى سر مى زند، خود يك نوع دعوت به اطاعت و پيروى است، و موقعيت پيامبران در جامعه آنچنان حساس و باريك است كه همگان در تمام گفتار و رفتار او دقت كرده و زندگى آنان را «اسوه» و «الگو» قرار مى دهند، اگر آنان از نظر رفتار معصوم و پيراسته نباشند، هرگز نبايد بدون قيد و شرط«مطاع» معرفى گردند، بالأخص كه قرآن او را «اسوه» تلقى كرده و به جامعه ى اسلامى دستور مى دهد كه رفتار و گفتار او نمونه ى زندگى آنان باشد، چنان كه مى فرمايد:
( لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرجُوا اللّه وَاليَومَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللّهَ كَثيراً ).( [15])
«رسول خدا براى شما اسوه و الگوى خوبى است، براى كسى كه اميد به خدا و سراى ديگر دارد و خدا را زياد ياد مى كند».
«اسوه» و «الگو» بودن پيامبر خدا بر افراد، نشانه ى اين است كه رفتار و گفتار او كمترين خطايى نداشته، و همگى عين حقيقت ومورد رضايت خدا است.
دسته ششم
قرآن در برخى از آيات از قول شيطان نقل مى كند كه وى پس از طرد از درگاه الهى چنين گفت:
( ...فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ ).( [16])
«به عزّت تو سوگند! همه ى بندگان تو را گمراه خواهم كرد، جز بندگان مخلَص (به فتح لام) تو را ».
اين مضمون نيز در سوره ى حجر آيه هاى 39ـ40 نيز آمده است، آنجا كه مى فرمايد:.
( ...وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصينَ ) .
«همه ى آنان را گمراه مى كنم، جز گروهى از بندگان تو كه مخلص هستند» .
اين قسمت از آيات، حاكى از پيراستگى مخلصان از اغواى شيطان مى باشد و معناى پيراستگى از اغواى شيطان، جز عصمت مطلقه چيز ديگرى نمى تواند باشد; زيرا هر فردى به تناسب گناهى كه انجام مى دهد، تحت تأثير اغواى شيطان قرار مى گيرد، و گناهى كه از انسان سر مى زند، شيطان در آن سهمى دارد; كار شيطان جز وسوسه در صدور، چيز ديگرى نيست و پيراستگى فردى از «اغوا» ملازم با پيراستگى از معصيت و تمرد است; همچنانكه گناه وخلاف هر اندازه هم كوچك و ناچيز باشد ، از اغواى شيطان و دعوت و تحريك او جدا نيست; بنابر اين هرگاه بندگان مخلص خدا از اغواى شيطان پيراسته باشند، طبعاً از گناه نيز پيراسته خواهند بود، اين يك قسمت از آيات است كه مخلصان را معصوم و پيراسته معرفى مى كند، و در اين زمينه، آيات ديگرى نيز هست كه از اين گروه ستايش مى كند.( [17])
در كنار اين آيات، آياتى است كه انگشت روى مصاديق و جزئيات «مخلصان» مى گذارد و برخى از آنان را معرفى مى نمايد:
( وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ أُولى الأَيْدى وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِكْرَى الدّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الأَخْيار * وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَاليَسَعَ وَذا الكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيارِ ).( [18])
«بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب صاحبان نعمت و بصيرت را به يادآور! ما آنان را به خاطر ياد سراى ديگر، خالص و پاكدل قرار داديم، آنان نزد ما از برگزيدگان و خوبانندو ياد كن اسماعيل و اليسع و ذو الكفل را! كه همه از نيكوكاران بودند».
اين پيامبران كه اسامى آنان در اين آيات آمده است به حكم جمله : ( إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة )جزو بندگان مخلص(به فتح لام) خدا معرفى شده اند وبا ضميمه كردن اين دسته از آيات كه مصاديق «مخلصان» را معرفى مى كند، به آيات نخست كه «مخلصان» را پيراسته از اغواى شيطان مى دانند و همگى را معصوم معرفى مى نمايد، مى توان به روشنى گفت : كه اين گروه از پيامبران كه نامهاى آنان در اين آيات آمده است، قطعاً معصوم و پيراسته از گناه مى باشند.
وبا توجه به يك اصل مسلّم در باره ى پيامبران و آن اين كه: كسى درباره ى عصمت پيامبران، قايل به تفصيل نشده است وقولى ديگر مبنى بر اينكه برخى را معصوم و برخى ديگر را معصوم نداند، در كار نيست، مى توان گفت: اثبات عصمت اين گروه ملازم با اثبات عصمت انبياى ديگر نيز هست.
با اين بيان مى توان، ازا يات وارد در سوره ى انعام كه در باره گروهى از پيامبران بنى اسراييل سخن مى گويد، عصمت پيامبران را ثابت نمود. قرآن در اين آيات پيامبران را ياد مى كند آنگاه همگان را چنين توصيف مى كند ومى فرمايد:
( ...وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقيم ).( [19])
«اين پيامبران را برگزيدم و همه را به راه راست هدايت كردم».
مى توان گفت: مقصود از ( اجْتَبَيْنا ) در اين آيه همان افاضه ى عصمت بر آنان است. و وقتى گروهى از پيامبران، معصوم و پيراسته از گناه باشند، طبعاً تمام پيامبران نيز چنين هستند; زيرا قول به تفصيل درباره ى پيامبران وجود ندارد.( [20])
[1] . تنزيه الأنبياء، ج2، ص 141.
[2] . الميزان، ج2، ص 141.
[3] . انعام/90.
[4] . زمر/36ـ37.
[5] . يس/60ـ62.
[6] . نساء/69.
[7] . حمد/7.
[8] . مريم/58.
[9] . مريم /59.
[10] . نساء/64.
[11] . آل عمران/31.
[12] . نساء/80.
[13] . نور /52.
[14] . حجرات/7.
[15] . احزاب/21.
[16] . ص/82ـ83.
[17] . ر،ك: صافات/ آيات 40، 74، 128، 160و 169.
[18] . ص/45ـ48.
[19] . انعام/87.
[20] . منشور جاويد، ج5، ص 37 ـ 48. منبع :
tohid.ir