پاسخ تفصیلی:
از آن روز كه طنين وحي جان پيامبر(ص) را تسخير كرد, هماره تن بي سايه او را مونسي همسايه بود, و روح شيفته و آسماني او را همدمي آرامش مي داد و ياري مي نمود.
تاريخ با همه تنگ نظري ها در ثبت حقايق و با همه تاراجي كه بر واقعيتهاي ثبت شده روا داشته, خوشبختانه نتوانسته است از نام و نشان آن همره همراز چشم بپوشد و يا آن را در غبار و خاشاك خبرهاي جعلي محو و بي رنگ سازد.
نام علي(ع) در كنار نام پيامبر و قرآن, در همه جاي تاريخ اسلام و در جاي جاي منابع متقن و موثق اسلامي حضور دارد. علي(ع) نخستين كسي است كه به پيامبر ايمان آورد. او فرزند پيامبر نبود, ولي او بيش از هر فرزند ديگر پيامبر, با وي زيسته بود, از گرماي بدنش باليده, در سايه محبتش, درس رحمت آموخته و از عطر اخلاق و معرفت او بو گرفته بود.
از آن روز كه علي(ع) از خانه ابوطالب به خانه پيامبر(ص) نقل مكان كرده بود, تاريخ جدايي ميان آن دو را به ياد ندارد. جز موارد انگشت شماري را كه علي(ع) در (ليلة المبيت) بر بستر پيامبر خفته تا او هجرت آغاز كند و يا جانشين پيامبر در مدينه مانده است تا در غياب آن گرامي از كيان جامعه اسلامي حفاظت نمايد.
جز اين موارد, همه جا بايد علي را در كنار پيامبر جست, چنان كه پيامبر را در كنار قرآن و همراه با نزول آيات الهي.
همراهي و همدمي علي با پيامبر(ص) انسي جسماني و عاطفي نبود, بلكه ريشه در سنخيّت معنوي و ادراكي آن دو داشت. چنان كه امير بيان و انديشه خود مي فرمود:
(و لقد كنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثر امّه, يرفع لي في كلّ يوم من أخلاقه علماً… أري نور الوحي و الرسالة و أشمّ ريح النبوة).1
من چونان فرزندي كه در پي مادر باشد, همراه پيامبر بودم, در هر روز ازخصال ارزنده خود برايم فصلي مي گوشد و از من مي خواست كه به او اقتدا كنم… من نور وحي و رسالت را مي ديدم و عطر نبوت را استشمام مي كردم.
علي(ع) در اين همراهي و همدمي به مرتبت همرازي رسيده بود, تا بدانجا كه پيامبر به او فرمود:
(انّك تسمع ما اسمع و تري ما اري, الاّ انّك لست بنبيّ, و لكنّك لوزير و انّك لعلي خير).2
تو مي شنوي آنچه را من مي شنوم و مي بيني آنچه را من مي بينم, جز اين كه تو پيامبر نيستي, اما وزير هستي و در مسير خير قرارگرفته اي.علي(ع) از دو نگاه
چونان كه ياد شد, تاريخ اسلام در هر رخداد مهم و دشوار و در هر مقطع حسّاس و سرنوشت ساز, نماد و نمودي روشن و متمايز از حضور, شخصيت و كارآيي اميرمؤمنان(ع) به خاطر سپرده است. اما دريغ كه راهگذاران, تاريخ اين اسطوره معرفت و دانش و بينش را هرگز در قامت رساي آن نديده اند و جلوه هاي واقعي او را درجامعيت منش و كنش او جست وجو نكرده اند.
دو نگاه از دو منظر به جايگاه علي(ع) در تاريخ اسلام شده است كه هر كدام به شكلي ناتمام و ابتر است; نگاهي سنّت گرايانه و نگاهي از سرشيفتگي.
علي(ع) در نگاه اهل سنّت پهلواني است رزم آور كه پشت يلان شرك و كفر و نفاق را به خاك مذلّت كشانده است و تيغش در دفاع از حريم رسالت خطا نرفته است.
علي(ع) در نگاه آنان جنگاوري جسور و بي باك است و نه حتّي سياست شناسي سياستمدار تا بتواند چون امويان بر گستره فتوحات و سرزمينها و غنائم و خراجها بيفزايد و نطفه مخالفان را در رحم مادران بخشكاند!
از ديگر سو علي(ع) حتي در نگاه شيفتگانش مورد بي مهري قرار گرفته است چرا كه در نظر آنان نيز او بيش از هر كس و هر چيز شايسته خلافت بود. و بايد سياست دارالاسلام را در دست مي گرفت و از آنجا كه حقّش از او دريغ شد, مظلوم تاريخ است و بايد بر او گريست!
ناتمام بودن اين دو نگاه, نه به معناي نادرستي آن دو است, بلكه به معناي گنجاندن بحر در سبو و اسير كردن خورشيد در مردمك چشم است. زيرا كه علي(ع) هم آن دلاور بي هماورد جبهه ايمان بود و هم آن شايسته خلافت و محقّ وصايت و امام عدل. امّا هيچ كدام از اين دو مشخصه, بنيان و اساس شخصيت ممتاز و بي بديل او را تشكيل نمي داد.
اگر علي(ع) نزديك ترين, محبوب ترين, معتمدترين و محترم ترين فرد نزد رسول خدا(ص) به شمار مي آمد. نه به دليل جنگاوري و يا سياستمداري بود كه علي(ع) عطر نبوت داشت ولي نبيّّ نبود, علي(ع) نور وحي را مي ديد ولي رسول نبود, علي(ع) حامل تفسير و تأويل قرآن بود چنان كه پيامبر به او آموخته بود و اوج شرافت خود را در اين مي ديد, چنان كه بارها مي فرمود:
(سلوني قبل ان تفقدوني, فوالله ما في القرآن آية الاّ و انا أعلم فيمن نزلت و أين نزلت في سهل او في جبل, و انّ ربّي وهب لي قلباً عقولاً و لساناً ناطقاً… )3
از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست دهيد و نيابيد, به خدا سوگند! هيچ آيه اي در قرآن نيست مگر اين كه مي دانم درباره چه كسي و كجا نازل شده است, در صحرا يا كوه همانا پروردگارم مرا قلبي انديشمند و زباني گويا عطا كرده است.قرآن شناسي والاترين مشخصه علي(ع)
به رغم نگرشهاي ناتمام و جزئي به شخصيت علي(ع) در ميان فرق و مذاهب اسلامي, ساحت نظر و تحقيق از نگرشهاي جامع و بنيادي خالي نمانده است و كساني به اين واقعيت اذعان كرده اند كه اگر بزرگ ترين معجزه پيامبر خاتم قرآن است و عظيم ترين رهاورد رسول خدا براي نسلهاي متمادي در طول تاريخ و به ويژه نسلهاي فرهيخته و انديشه ساز, كلمات پايدار وحي قرآني است, علي(ع) اين افتخار را دارد كه در ميان اصحاب پيامبر و نيز امّت پيامبر تا هميشه تاريخ, آگاه ترين فرد به حقايق نهفته آن است و بر اين اساس او شايسته ترين و ستوده ترين انسان پس از رسول خدا است.
آنچه اين نگاه را, ازمتن گفتار و سيره علوي تأييد مي كند اين است كه آن حضرت در عين پافشاري بر حق خلافت و وصايت خود و تأييد بر عدم صلاحيت ديگران براي مديريت جامعه اسلامي پس از رحلت پيامبر(ص) زماني كه اين تلاش را بي نتيجه مي بيند حاضر است چشم از خلافت بپوشد ولي ميدان تبيين دين و بيان قرآن را خالي نگذارد.
لحن و گونه بيان امام در روايات نشان مي دهد كه چگونه با دل نگراني مردم را در طول بيست و پنج سال سكوت سياسي و انزواي حكومتي, به فهم صحيح زبان قرآن فرا مي خواند.
(ايها الناس سلوني! فانّكم لاتجدون احداً بعدي هو أعلم بما تسألونه منّي, و لاتجدون أحداً اعلم بما بين اللوحين منّي فسلوني!).4
اي مردم از من بپرسيد! زيرا شما پس از من, كسي را آگاه تر نخواهيد يافت, كسي را پيدا نخواهيد كرد كه قرآن را بهتر از من بداند. پس بپرسيد!
اميرالمؤمنين(ع) در يك عبارت با صراحت هرچه تمام تر, به اين امتياز افتخار كرده و فرموده است:
(انّ الله تبارك و تعالي قد خصّني من بين اصحاب محمد(ص) بعلم الناسخ و المنسوخ, و المحكم و المتشابه, و الخاصّ و العام و ذلك ممّا منّ الله به عَلَيّ و علي رسوله).5
همانا خداي تبارك و تعالي از ميان اصحاب محمد(ص) اين ويژگي را به من ارزاني داشته است كه به ناسخ و منسوخ, محكم و متشابه, خاص و عام قرآن آگاه باشم, و اين از منّت هاي الهي بر من و رسول خدا است.علي(ع), پاسخگوي هر پرسش قرآني
در كتاب تاريخ دمشق از (ابن شبرمه) نقل كرده است: (هيچ كس جز علي بن ابي طالب(ع) نتوانست بر روي منبر ادّعا كند كه از هر كجا و هر موضوع قرآن كه مي خواهيد از من بپرسيد.6
مناقب ابن شهرآشوب از شعبي آورده است:
(پس از پيامبر خدا هيچ كس از علي بن ابي طالب, آگاه تر به كتاب خدا نيست).7
در كتاب (النهاية في غريب الحديث) از ابن عباس كه خود در شمار مفسّران نامي صدر اسلام قرار دارد, نقل شده است كه مي گفت:
(آگاهي من از معارف قرآن در مقايسه با علي(ع) مانند بركه كوچكي است در برابر دريايي ژرف).6
(منصوربن حازم) از اصحاب امام صادق(ع) در حديثي نسبتاً طولاني از مباحثات خود با مردم گزارش داده است تا نظر ا مام صادق(ع) را درباره گفت وگوها و مناظرات خود جويا شود. ازآن جمله مي گويد:
(من به مردم گفتم: مي دانيد كه رسول الله محبّت خدا بر خلق بود؟ گفتند آري, گفتم پس آن گاه كه رسول خدا(ص) رحلت كرد حجت خدا بر خلق كيست؟ مردم گفتند: قرآن.
آن گاه من درباره قرآن تأمّل و مطالعه كردم و دريافتم كه همه گروه هاي مختلف مانند مرجئه, قدري ها و حتي زنديقها كه ايمان به قرآن ندارند, در مباحثات خود براي برزمين زدن طرف مقابل و محكوم كردن آنان به آيات قرآن استشهاد كرده و براي آراي متناقض خود از قرآن, شاده و گواه مي آورند! آن زمان دانستم كه قرآن بدون يك مدار و ملاك و قيّم نمي تواند مورد استناد افكار و انديشه قرار گيرد.
من به مردم گفت, كدام داور و ملاك براي تشخيص فهم درست از قرآن وجود دارد؟
مردم پاسخ دادند, ابن مسعود, عمر و حذيفه از قرآن چيزهايي مي دانند!
پرسيدم آيا همه قرآن را مي شناسند و همه پرسشها را پاسخ مي دهند؟
همه گفتند: خير! زيرا مواردي اتفاق افتاده است كه پرسشي مطرح شده و آنها گفته اند ما نمي دانيم. ولي تنها كسي كه در مقابل پرسشهاي قرآني كلمه (نمي دانم) را بر زبان جاري نكرده است, علي(ع) است).9علي(ع) مرجع همه عالمان و علوم قرآني
شرح نهج البلاغه, درباره علي(ع) مي نويسد:
(از جمله دانشهاي علي(ع) علم تفسير قرآن است كه ديگران از او دريافت كرده اند و سپس شاخه هاي گوناگون از آن پديد آورده اند; اگر به كتابهاي تفسيري مراجعه كني, درستي اين سخن را در مي يابي, چه اينكه بيشتر روايتها و نقلهاي تفسير از او و از (عبدالله بن عباس) است و همه مردم مي دانند كه (ابن عباس) از ملازمان آن حضرت است و سخنان علمي او به آن گرامي باز مي گردد و خلاصه اينكه ابن عباس شاگرد و تحصيل كرده مكتب علي(ع) است, به طوري كه وقتي به (عبدالله بن عباس) گفته شد علم تو در برابر علم پسرعمويت ـ علي(ع) ـ چقدر است؟ پاسخ داد مانند قطره اي از باران در مقايسه با دريايي پهناور).10
در كتاب (مطالب السؤول) نيز چنين آمده است:
(در ميان امّت اسلامي شهرت دارد كه رئيس مفسران و پيشتاز و پيش كسوت آنان (عبدالله بن عباس) است در حالي كه او يكي از شاگردان علي(ع) و اقتداكنندگان به اوست كه از محضر وي دريافت علم كرده است).11تلاش براي حاكميّت قرآن
علي(ع) هم در گفتار و هم در عمل نشان داد كه تأكيد او بر امر خلافت و وصايت نه به هدف دستيابي به قدرت و سلطنت كه تلاشي براي حاكميت قرآن بوده است, زيرا فرزند ابوطالب در پايان هر نبردي خونين, از اين كه شهد شهادت ننوشيده نگران بوده و سوگند مي خورد: همانا فرزند ابي طالب به مرگ مأنوس تر است از كودك به پستان مادر!
و نيز آن روز كه سرخوردگان ساحت سرگرداني و خشونت, به خانه علي(ع) هجوم آوردند تا با او براي خلافت بيعت كنند, سوگند ياد كرد كه اگر نبود مسئوليت عالمان در برابر ستمديدگان جامعه, افسار خلافت بر پشت شتر حاكميت مي افكندم تا هر جا كه مي خواهد برود و از همان بركه كه تاكنون نوشيده است بنوشد!
(ولألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز).12
اگر اين مسئوليت علمي و اجتماعي و انساني نبود ـ مي ديديد كه دنياي شما, در نظر علي كم بهاتر از اخلاط بيني بز بود.
و مگر نه او بود كه در اوج اقتدار و حاكميتش, به كفش بي قيمت خود وصله مي زد و مي گفت اگر از حكومت بر مردم احقاق حق را جست وجو نكنم و اميد نداشته باشم, قيمت حكومت بر شما مردمان, از اين كفش فرسوده نيز در نظرم كمتر خواهد بود!
پس او در جست وجوي چه بود كه پس از رحلت رسول خدا, مهاجر و انصار را به گواهي مي گرفت تا حقش را بازستاند و اثبات كند كه خلافت لباس آراسته اوست نه ديگران.
اگر چنين بود, پس خطبه آتشين و گدازنده شقشقيه اش را چگونه بايد تفسير كرد!
و اگر چنين بود, پس تحمّل دشواري سه جنگ بنيان ستيز جمل و صفين و نهروان را براي دفاع از قلمرو حاكميت و بنيانهاي آن چگونه بايد نگريست!
اينها پرسشهايي است كه پاسخ به آنها براي علي شناسان, چندان دشوار و پيچيده نيست, او حكومت را نه براي خود كه وبال جسم و جان خويش مي ديد و تنها انتظاري كه از حكومت و اقتدار داشت, حاكميت قرآن و احكام الهي و حيات وحياني بر جامعه بشري بود.
حاكميت و خلافت را از آن رو حقّ خويش مي ديد كه آگاه ترين مردم به قرآن و شريعت و دين و فرجام امور بود و مي فرمود:
(انا… اعرفكم بالكتاب والسنة و افقهكم في الدين و أعلمكم بعواقب الأمور).13
علي(ع) نه از سر خود بزرگ بيني كه بر اساس دلايل متقن خود را تجسّم عيني آيات قرآن مي ديد و اراده و بينش و عزمش را سخن و نظر و عزم قرآن مي دانست و چنين بود كه وقتي شاميان قرآن بر نيزه كردند, به فريب خوردگان صحنه صفين يادآور شد كه (انا القرآن الناطق).14 (هذا كتاب الله الصامت و أنا المعبر عنه فخذوا بكتاب الله الناطق). 15
من قرآن ناطق و سخنگويم, اين كتاب كه بر نيزه كرده اند تا آن را وسيله حيله و شگرد سياست قرار دهند قرآن خاموش است و منم كه بايد نكته هاي آن را بازگشايم و رموز آن را تعبير نمايم, پس شما به كتاب گوياي الهي تمسّك جوييد و اقتدا كنيد و كتاب ساكت را ـ بر فراز نيزه هاي خدعه ـ فرو نهيد, چرا كه جز من كسي را نداريد كه آياتش را براي شما بازگشايد و تفسير كند و تأويل نمايد.
اين سخنان ازهيچ كسي جز علي(ع) قابل پذيرش نبود, ولي او در طول حيات پيامبر(ص), شواهدي از آيات قرآن و سخنان پيامبر داشت كه فراتر از اين نيز بود و در عمل خود اثبات كرد كه اين همه پشتوانه ديني و الهي را نه براي تسخير جاه وجلال, بلكه براي بسط معرفت حق و اجراي عدل مي خواست.
علي(ع) لحظه اي از اين همه اقتدار و منزلت ديني در جهت دينداري بهره نبرد و همواره خويش را در لباس و پوشاك و سطح زندگي در حدّ ضعيف ترين مردم جامعه خود نگاه داشت. و چنين بود كه سخن و سكوت او, خشم و رضاي او, عمل و گفتار او, تأييد و عتاب او رنگ الهي داشت و آيات وحي را به تفسير مي نشست.
دريغ ! كه او در ميدان تحقق عملي قرآن درجامعه اسلامي فرصتي چندان نيافت تا آيات اجتماعي و رموز حاكميّت ديني را بيشتر تبيين كند و راه جوامع ديني را براي دستيابي به حيات طيبه هموارتر سازد.
افسوس! كه امّت اسلامي به علي فرصت چنداني نداد تا به جاي ذوالفقار, قلم در دست گيرد و از درياي دانشي كه ميان دو پهلويش موج مي زد, چشمه هايي را بر بستر زندگي انسانها بيشتر و بيشتر جاري سازد.
به راستي چه رنجي براي مردان انديشه و معرفت, بالاتر از اينكه مجال گفتن و شنيدن, آموزش دادن و تربيت كردن, مهرورزي و دانش گستردن را ازآنان دريغ كني و به دست شان ذوالفقار دهي!
و نيز كدام رنج براي مردان معرفت و عدالت بالاتر ازاين كه نه سخنان حكيمانه شان را بشنوي و نه عدالت شان را برتابي, هم منبر و كرسي درس آموزي را از آنان دريغ كني و هم دستان شان را به ريسمان سياست و اقتدار ببندي تا حتّي ذوالفقاري از نيام بر نياورند و به نبرد با تيرگيها نپردازند.
دين بزرگ ترين آزمون مردان دانش و بينش است.
و اين جانكاه ترين ميدان براي مرداني است كه در سينه آنان علم موج مي زند و در نگاه شان انتظار طلوع آفتاب شرافت و كرامت انسان به درازا كشيده است.
(فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي).16
صبر كردم در حالي كه خاشاك در چشم و استخوان در گلو داشتم.
با اين همه, علي(ع) از هر فرصت براي تعليم و تفسير قرآن بهره برد و از اينكه حاملان شايسته اي براي آن علوم نمي بيند نگران بود و مي فرمود:
(انّ هيهنا لعلماً جمّاً ـ و اشار الي صدره ـ و لكن طلابه يسير, و عن قليل يندمون لو قد يفقدوني).17
همانا دراين سينه دانش انبوهي انباشته است, ولي جويندگان آن كمند, ديري نخواهد پائيد كه پشيمان شوند, آن گاه كه مرا نيابند!
در بياني ديگر امام(ع) به (كميل) مي فرمايد:
(ها انّ هيهنا لعلماً جمّاً لو أصبت له حملة! بلي أصبت لقناً غير مأمون عليه, مستعملاً آلة الدين للدنيا… او منقاداً لحملة الحق لابصيرة له في أحنائه, ينقدح الشك في قلبه لأوّل عارض من شبهة… )18
دانش در اين سينه موج مي زند, امّا دريغ كه تشنه اي جويا پيدا شود و سبويي از آ ن بر دوش كشد. آري تيزهوشاني مي يابم اما مورد اعتماد نيستند, دين را وسيله دنيا قرارداده اند… گروهي ديگر كند ذهن و منفعلند كه ژرف انديشي لازم را در شناخت حقيقت ندارند و با اولين شبهه از پا درآمده از حركت فرو مي مانند!
درد علي(ع), درد ناهمزباني بود, دانش نسلها را در سينه فشرده داشت و پرسشهايي كه از او مي شد و گفتماني كه از سوي مردمش با او صورت مي گرفت در حدّ ابتدائيات زندگي انساني و ديني بود. از اين رو در ولي پاسخهايي در خور به فكر و انديشه مخاطبانش, اظهار مي داشت:
(بل اندمجت علي مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوي البعيدة).19
اسرار و دانشي در قلبم انباشته و متراكم است كه اگر آنها را افشا كنم و از آنها پرده بردارم, شما نگران و مضطرب مي شويد, چونان طنابي آويخته در چاهي عميق.
با اين همه, اميرالمؤمنين(ع) از هر فرصتي براي نهادينه كردن دانش قرآن و اسرار نهفته آن در ذهن و انديشه مسلمانان بهره برد, نخست تدوين اصل آيات قرآن را, آن گونه كه پيامبر به او آموزش داده بود بر عهده گرفت و سپس در كار تفسير و تأويل و تبيين مرادها و اشارات قرآني دو شيوه را برگزيد:
الف. تبيين دلالتهاي مطابقي و التزامي آيات و مناسبتهاي مفهومي آنها با يكديگر در مواجهه با نمونه هاي عيني و موضوعات خارجي.
ب. بيان معارف الهي در زمينه هاي مختلف اعتقادي, اجتماعي و علمي در خطبه ها, و پاسخ به پرسشهاي نظري.
امروز هر دو شيوه كارآمد آن امام, در منظر اهل پژوهش و انديشه قراردارد تا بر اساس راهكارهاي عيني و نظري كه خود آن حضرت نشان داده است, اهل تحقيق و دانش بتوانند به اصول فهم قرآن راه يافته و تلاش كنند تا روح تشنه زمان را از گواراي پيام وحي سيراب سازند.گواهي علي(ع) به توانمندي و كارآيي نظريه هاي قرآني
شخصيت, انديشه, آثار و منشي كه ازاميرمؤمنان در منابع علمي و تاريخي برجاي مانده است, اين جايگاه را به او بخشيده است كه اهل دانش و تفكر با دستاوردهاي علمي متراكم انسان اين عصر, در مباحث بنيادي ـ معرفتي و جهان شناختي خود براي دستيابي به پاسخهايي اطمينان آور, به داوري و گواهي علي(ع) اعتماد كنند.
اگر براي متفكران و نظريه پردازان اين عصر, با اتّكا به منابع و معيارهاي دانش بشري, دادن پاسخي روشن, صريح و قطعي به بسياري از پرسشهاي بنيادين معرفت شناسي, انسان شناسي, دين شناسي با بن بست و سرگرداني رو به رو شده است, جايگاه معرفتي علي(ع) اين مجال را به آنان مي دهد تا الگوي پيشنهادي او را تجربه كنند. اگر عمري را در وادي حيرت ايسمها و فرضيه ها سپري كرده اند, فرصتي را نيز در منظري كه علي(ع) در برابر چشمان آنان گشوده به تأمّل و تفكّر بنشينند و تلاش كنند تا رموز همزباني با علي(ع) را بيابند, و باور بلكه تجربه كنند كه چرا و بر چه پايه اي عليّ(ع) اصرار داشت:
(و عليكم بكتاب الله, فانّه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع… من قال به صدق و من عمل به سبق).20
برگشت به كتاب الهي بر شما باد! كه رشته اي است محكم و فروغي است روشنگر, دارويي است سودمند و چشمه اي است سيراب كننده, كساني را كه بدان سخن باور كنند از خطا ايمني مي بخشد… هر كس بدان عمل كند پيش برده است.
سوگمندانه سخنان علي(ع) در عصر كوتاهي و ناتواني دانش و انديشه و زمزمه هاي نهاني علي(ع) با چاه, از سوي دو گروه به فراموشي سپرده شده است, شيفتگان و دلباختگاني كه از سر تعبّد به تكرار و بازگويه سخنان آن حضرت بسنده كرده و كمترين تلاش علمي و عملي را براي تحقّق بخشيدن و متجلّي ساختن آن باورها و ايده ها نداشته اند, و گروهي ديگر كه از سر نوگرايي و كج انديشي خط بطلان بر تمامي ذخائر كهن علمي كشيده و بي هيچ تأمّل و تلاش علمي براي آزمودن طرح و باور آن حضرت, درباره وحي و دين و قرآن و رهاوردهاي اسلام, همان داوري مي رانند كه اروپائيان, پس از رنسانس بر باورها و تعاليم كليسايي و تورات و تلمود و انجيلهاي چندگانه راندند!پي نوشتها:--------------------------------------------------------------------------------
1. سيد رضي, نهج البلاغه, خطبه 92.
2. همان.
3. آمدي, غررالحكم, كلمه 5637.
4. ابن عساكر, تاريخ دمشق, بيروت, دارالفكر, 42/398.
5. صدوق, خصال, 576.
6. ابن عساكر, تاريخ دمشق, 42/399.
7. ابن شهرآشوب, مناقب آل ابي طالب, 2/43.
8. ابن اثير, النهاية في غريب الحديث و الاثر, 1/212; مجلسي, محمد باقر, بحارالانوار, 92/106.
9. كليني, محمد بن يعقوب, اصول كافي, 1/168.
10. ابن ابي الحديد, شرح نهج البلاغه, 1/17.
11. شافعي, مطالب السؤول, 29.
12. سيد رضي, نهج البلاغه, خطبه 3.
13. طبرسي, فضل بن حسن, الاحتجاج, 1/182.
14. قندوزي, ينابيع المودّة, 1/214.
15. موسوعة الامام علي, 8/207.
16. نهج البلاغه, خطبه 3.
17. صدوق, علل الشرايع, 40.
18. سيد رضي, نهج البلاغه, حكمت 147.
19. همان, خطبه 5.
20. همان, خطبه 250.