«مبین» ويژگي نخست قرآن:از نظر كسي كه آشنا به زبان عربي است، شكّ نيست كه قرآن كريم كلامي است فصيح و بليغ ؛ و آنكه اهل ادب عرب باشد داند كه فصاحت و بلاغت قرآن كريم ، نظير ندارد. لذا در طول تاريخ ادب عرب، بسياري از ادبا به صراحت اذعان بر اين معنا نموده اند. امّا خود قرآن كريم، با اينكه فصيح و بليغ است، ولي خود را تنها كلام فصيح و بليغ نمي نامد؛ بلكه خود را فوق فصيح و بليغ مي نامد؛ يعني خود را كلام مبين مي خواند. كلام فصيح و بليغ ، زيبا و رساست ولي لزوماً حقّ و روشن كننده و نوراني نيست؛ بلكه چه بسا كلامي از حيث لفظ، فصيح و بليغ باشد ولي كلام مبين نباشد. قرآن كريم هم از حيث لفظ عربي مبين است ؛ يعني كلامي است فصيح و بليغ، و داراي روشني و درخشش، هم از حيث مفهوم ، متعالي و روشنگر اموري است كه بشر، نمي داند. چنين كلامي، فوق فصيح و بليغ بوده كلام مبين مي باشد. لذا طرّاح شبهه از اين باب سخت دچار گزافه گويي شده است. و البته كه بايد چنين باشد. موش كور را نرسد كه درخشش آفتاب را ادراك نمايد.
شواهد قرآني:
« هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ :اين بلاغي است براى مردم (سخن بليغي است براي مردم) ؛ تا همه به وسيله آن انذار شوند، و بدانند كه او معبود يكتاست؛ و تا صاحبان خرد ناب پند گيرند» (إبراهيم:52)
سخن بليغ يعني سخن رسا ، و بلاغ يعني سخني كه مقصود را مي رساند. در آيات متعدّدي قرآن كريم، خود را بلاغ مي نامد.
« شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقان : ماهِ رمضان ؛ ماهى كه قرآن در آن نازل گشت، كه هدايت است مردم را ، و روشنگري هايي است از هدايت، و فرقان است( تفكيك ميان حق) » (البقرة:185)
قرآن بيّنات (سخنان روشن و روشنگر ) و فرقان است. لذا سخني است فوق سخن فصيح و بليغ.
« وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبينٌ : هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود، كافران در برابر حقّى كه براى آنها آمده مى گويند: «اين سحرى آشكار است» » (الأحقاف:7)
« وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ يُريدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْكٌ مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ : و هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنان خوانده مى شود، مى گويند: «او فقط مردى است كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان مى پرستيدند بازدارد!» و مى گويند: «اين جز دروغ بزرگى كه(به خدا) بسته شده چيز ديگرى نيست!» و كافران هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: «اين، جز سحري آشكار نيست» » (سبأ:43)
قدرت روشنگري آيات الهي ـ چه در قرآن و چه در كتب آسماني تحريف نشده ي گذشته و چه در معجزات ـ چنان قدرتمند و تأثيرگذار بوده كه كفّار آن را سحر مي ناميده اند. اين لقبي كه كفّار مي دادند خود گواه است بر عاجز كننده بودن اين آيات. اينها خواسته اند قرآن را مخدوش جلوه دهند ولي ندانسته اعجاز آن را آشكار نموده اند. چون آنها اعتراف نمودند كه قرآن، خارق عادت است؛ ولي خارق عادتي از قبيل سحر؛ امّا ما امروزه شكّ ندانيم كه قرآن سحر نيست. پس، از سخن آنها مي ماند تنها خارق عادت بودن آن.
« هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ :او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش نازل مى كند تا شما را از تاريكي ها به سوى نور برد؛ و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است. » (الحديد:9)
قرآن كريم، صرفا كلامي زيبا و رسا نيست، بلكه افزون بر اينها، در كسي كه آن را بي غرض گوش مي كند، ايجاد نورانيّت درون مي كند؛ و حسّي متعالي در وي پديد مي آورد. اين است كه آن را كلام مبين (روشن كننده) مي نامند.
« الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبين » (يوسف:1)
« حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ : حم. (1) سوگند به كتاب مبين(روشنگر)، (2) كه ما آن را قرآنى عربى قرار داديم، باشد كه تعقّل نماييد. (3) و آن در أمّ الكتاب ، نزد ما بلندپايه و حكيم (استوار)است»
قرآن كريم قبل از آنكه عربي فصيح و بليغ باشد، كتاب مبين مي باشد؛ يعني نوري است فرامادّي كه در قالب كلام جاي گرفته است. لذا اصل و باطن آن در علم خدا، عليّ و حكيم مي باشد؛ يعني بلند مرتبه و در نهايت استحكام وجودي است. هر سخن فصيح و بليغي باطن نوري ندارد، بلكه تنها سخن مبين است كه باطن نوري دارد.
« حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ (3) فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ : حم(1) سوگند به اين كتاب روشنگر، (2) كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم؛ ما همواره انذاركننده بوده ايم! (3) در آن شب هر امرى بر اساس حكمت(الهى) تدبير و جدا مى گ ردد. »
قرآن كريم نه تنها مبين و حكيم مي باشد، بلكه دقيقاً مطابق با نظام احسن و عالم خلقت است، كه عالمي است حكيمانه و استوار. لذا فرمود: « ... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ ـــ و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و هدايت و رحمت و بشارت است براى تسليم شوندگان» (النحل:89)
« وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ : ما هرگز به او (پيامبر) شعر نياموختيم، و شايسته ي او نيست( كه شاعر باشد)؛ اين(كتاب آسمانى) فقط ذكر و قرآن مبين است» (يس:69)
شعر كلام موزون و فصيح است؛ امّا قرآن كريم شعر نيست، كما اينكه با نثر رايج ادبيّات عرب نيز تفاوت جدّي دارد. لذا قرآن در هيچ قالبي از قالبهاي ادبيّات عرب جاي نمي گيرد. نه قبل از قرآن چنين كلامي گفته شده و نه بعد از آن كسي توانسته است در اين قالب، كلامي فصيح و بليغ بگويد. هر اديب عربي خواسته در اين قالب كلام فصيح بگويد، سخنش از ديگر كلمات خودش نيز پايين تر شده است. اين خاصّيّت، از ويژگي هاي اين قالب گفتاري است. لذا بعد از قرآن كريم، با اينكه ادباي عرب اعتراف به فصاحت و بلاغت قرآن داشتند، ولي در ادبيّات، از اين سبك پيروي تامّ نكردند؛ بلكه هر كدام از ادباي عرب و عجم، تنها از برخي ابعاد ادبي قرآن تقليد نمودند. چون هر گاه مي خواستند تمام ابعاد آن را تقليد كنند، كلامشان به شدّت افت مي نمود و از كلمات عادي خودشان نيز پايين تر مي شد.
حاصل سخن آنكه: يكي از ويژگي هاي قرآن كريم، كلام مبين بودن آن است. لذا آنكه مي خواهد مثل قرآن را بياورد بايد كلامش كلام مبين باشد، يعني حدّ اقلّ يك سوره بياورد كه افزون بر فصاحت و بلاغت ، محتواي متعالي نيز داشته باشد. محتوايي در حدّ محتواي قرآن كريم. محتوايي كه به دور از تعصّبات و احساسات و عواطف و رسوبات ذهني بتوان از آن دفاع عقلاني نمود.
خيلي ها تلاش نموده اند كه محتواي قرآن را اموري غير عقلاني جلوه دهند ولي وقتي در فضايي به دور از تعصّبات و احساسات و عواطف و با كنار نهادن رسوبات فرهنگي به محتواي قرآن كريم نظر مي كنيم، آن را خالي از اشكال مي يابيم ؛ و متوجّه مي شويم كه معيوب انگاري محتواي آن، ناشي از دخالت دادن عوامل مزاحمي چون تعصّبات و احساسات و عواطف و رسوبات فرهنگي و ... است. لذا قرآن كريم، مدام ما را هشدار مي دهد كه مواظب عوامل مزاحم در داوري هاي خودتان باشيد. مثلاً قرآن كريم جواز تعدّد زوجات را مي دهد؛ كه حكمي است سراسر حكيمانه و كاملاً قابل دفاع عقلاني. امّا عدّه اي روي پيش داوري ها خيال مي كنند كه قرآن كريم توصيه به تعدّد زوجات نموده است. حال آنكه جايز دانستن امري غير از توصيه به آن است. عدّه اي نيز بر اساس عواطف و احساسات اين مساله را بررسي نموده، داد و بيداد راه انداخته اند. امّا اگر برخي حقايق را بدانيم با محاسباتي عقلاني و واقع بينانه، خواهيم ديد كه اين جواز، لازم و ضروري بوده است. حقايقي مثل اينكه: اوّلاً آمار زنان و مردان در شرائط عادي تقريباً برابر است؛ و عملاً شرائط تعدّد زوجات نمي تواند عموميّت بيابد. ثانياً در مواردي مثل وقوع جنگ و امثال آن، اين تعادل به نفع زيادي زنان به هم مي خورد؛ و زنان افزون آمده نيز حقّ شوهر داشتن و فرزنددار شدن دارند. ثالثاً برخي زنان عقيم مي باشند؛ و شوهرشان حقّ فرزنددار شدن دارد. از طرفي اگر اين گونه زنان طلاق داده شوند، شانس ازدواج نخواهند داشت. رابعاً برخي مردان، وفور شهوت دارند؛ و يك زن از عهده ي شهوت آنها بر نمي آيد. لذا اگر به صورت ضابطه مند همسر دوم نداشته باشد، به زنا روي خواهد آورد. خامساً زنان دوران حيض و نفاس دارند. و برخي مردان داراي وفور شهوت، اين مقدار محروميّت را تاب نمي آورند. و ... . اگر عقلا اين واقعيّات را در نظر بگيرند، خواهند ديد كه بستن راه تعدّد زوجات، كاري است غير حكيمانه. لذا قرآن كريم جواز آن را امضاء نمود امّا به آن توصيه نكرد ؛ و البته شروطي نيز براي آن گذاشت. امّا كساني كه مغرضانه داوري مي كنند، بي آنكه اين واقعيّات را در نظر گرفته با محاسبات عقلايي داوري كنند، با تكيه بر عواطف و احساسات و رسوبات فرهنگي مخاطبين خودشان، اين حكم را به باد انتقاد مي گيرند.
مصونیت از اختلاف :« أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً : آيا درباره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.» (النساء:82)
ويژگي ديگر قرآن آن است كه آيات آن با يكديگر در تضادّ و تناقض حقيقي قرار نمي گيرند. تا كنون خيلي ها تلاش نموده اند كه از درون قرآن تناقضاتي را استخراج نمايند؛ امّا هر چه آنها تراشيده اند، با پاسخ قاطع از سوي قرآن شناسان مواجه گشته است.
پس آنكه مي خواهد مثل يك سوره را بياورد، بايد كلامي بياورد كه افزون بر فصاحت و بلاغت و مبين بودن، داراي اختلاف دروني نيز نباشد.
حقانیت قرآن:« المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُون : المر، اينها آيات كتاب است؛ و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حقّ است؛ ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند» (الرعد:1)
ويژگي سوم قرآن آن است كه حقّ مي باشد؛ يعني محال است بتوانيم بر خلاف آن برهان قطعي عقلي اقامه كنيم. لذا يكي از وجوه اعجازي قرآن، وجه منطقي آن مي باشد. چون هيچ گزاره اي در آن يافت نمي شود كه يكي از قوانين منطق عقلي را نقض نمايد. لذا مخالفين قرآن، به جاي اينكه برهاني بر ضدّ قرآن اقامه كنند، از ابزارهاي احساسي يا از مغالطات كمك مي گيرند.
پس آنكه مي خواهد مثل يك سوره را بياورد، بايد كلام او حاوي سخني خلاف قواعد منطق عقلي و خلاف برهان قطعي نباشد. البته توجّه شود كه نظريّات علوم تجربي، برهان نيستند. نظريّات همواره در معرض ابطال و جايگزيني با نظريّات برتر از خود مي باشند.
اعتبار علمی قرآن:قرآن كريم حدود 14 قرن است كه بين ماست و تا كنون هيچ كشف قطعي علمي با آيات آن در تضادّ قرار نگرفته است. البته توجّه شود كه نظريّات، امور ظنّي اند نه قطعيّات؛ لذا دائماً در معرض جايگزيني با نظريّه برتر مي باشند. قرآن كريم اين همه در مورد آسمان و زمين سخن گفته ؛ و شگفت آنكه آيات آن نه در زمان نزول با باورهاي مردم آن زمان در تضادّ روشن قرار گرفته و نه امروز با يافته هاي قطعي ما در تضادّ روشن قرار مي گيرد. بلكه فراتر از اين، قرآن كريم ، هزار و چهارصد سال قبل، از اموري پرده برداشته كه امروزه علم روز ، تازه آنها را كشف مي كند.
پس كسي كه مي خواهد سوره اي مثل سور قرآن بياورد، بايد چنان سخن بگويد، كه افزون بر ويژگي هاي سابق، كلامش در مدّتي طولاني با كشفيّات قطعي مورد خدشه واقع نشود. حال آنكه مي دانيم، حتّي سخن بزرگترين دانشمندان نيز چند صباحي بيشتر اعتبار نمي يابد، و بخشي از كلام آنها در گذر زمان ، مخدوش مي شود.
گستردگی معنایی قرآن:بسياري از آيات قرآن ذو وجوه مي باشند؛ يعني يك يا چند آيه با توجّه به قواعد زبان عربي معاني ظاهري متعدّدي پيدا مي كنند. گفتن چنين جملاتي كه چند معني داشته باشند، از عهده ي برخي افراد بر مي آيد، لكن اگر بنا شود كه كسي چهار ويژگي سابق را هم مراعات نمايد، گفتن چنين جملاتي بسيار دشوارتر خواهد شد. امّا اگر بنا شود كه كسي افزون بر رعايت ويژگي هاي سابق ، چنان سخن بگويند، كه مثلاً هفت سطر از كلام او، هزاران وجوه معنايي داشته باشد، آنگاه هر منصفي تصديق مي كند كه چنين سخن گفتني از عهده ي افراد عادي خارج مي باشد. طبق ادّعاي علّامه طباطبايي ، آيه ي 102 سوره بقره ـ كه حدود هفت سطر مي باشد ـ طبق قواعد زبان عربي، يك ميليون و دويست و شصت هزار وجه معنايي دارد. همچنين پنج آيه ي نخست سوره بقره ، بيش از يك ميليون وجه معنايي دارد.
اعجاز عددی قرآن:اخيراً در قرآن كريم شگفتي هايي عددي نيز يافت شده است؛ كه برخي آن را اعجاز عددي ناميده اند. طبق اين كشفيّات ـ كه هنوز روند آن ادامه دارد ـ بين كلمات مرتبط نوعي تناسب عددي نيز به چشم مي خورد.
پس آنكه مي خواهد مثل قرآن را بياورد، بايد در ضمن گنجاندن ويژگي هاي گذشته در كلام خودش، اين ويژگي را هم در كلامش لحاظ نمايد. البته گنجاندن پنج شش مورد هم قبول است. چون با حفظ ويژگي هاي سابق، گنجاندن چند مورد اينچنيني هم كار را بر نويسنده صدها برابر دشوارتر خواهد ساخت. شايد با مثالي بهتر بتوانم اين معنا را برسانم.
فرض كنيد كسي مي خواهد يك كتاب بنويسد كه فصيح و بليغ باشد. روشن است كه كار دشواري است و تنها نوابغي توانسته اند چنين كتابهايي بنويسند. حال با او شرط مي كنيم كه كلامش بايد بسيار پرمحتوا و متعالي نيز باشد. روشن است كه باز هم كار بر او دشوارتر مي شود. با همين دو شرط، تنها كساني همچون سعدي و حافظ و نظامي و امثال اينها هستند كه توانشتن دارند. حال شرط سوم را اعمال مي كنيم. در اينجا حتّي امثال سعدي و حافظ و نظامي نيز ساقط خواهند شد. ولي اگر جمعي از نوابغ جمع شوند مي توانند از عهده برآيند. با شرط چهارم، جمع نوابغ نيز مي شكند. چون حتّي جمع نوابغ نيز نمي توانند چنان سخن بگويند كه چند صد سال بعد همچنان معتبر بماند. با شرط پنجم، جامعه بشري خواهد شكست.
ادبيّات قرآن:قالب بيان قرآن كريم، قالبي است منحصر به فرد. اين قالب نه شعر است و نه نثر متداول در ادبيّات عرب. اين سبك بيان، در زبان عربي سابقه نداشته و بعد از قرآن نيز لاحقه ندارد. چنين قالبي در ساير زبانها نيز وجود ندارد. ادباي عرب اذعان دارند كه قرآن كريم، فصيحترين و بليغترين كلام عربي است؛ و مي دانيم كه ادبا معمولاً سعي مي كنند از قالبهاي فصيح و بليغ تقليد نمايند؛ مثلاً ببينيد حافظ و سعدي و فردوسي و ... چقدر مقلّد در سبك دارند. امّا شگفت آنكه قالب قرآن به گونه اي است كه اگر فصحترين و بليغترين افراد نيز بخواهند در آن قالب سخن بگويند، سخنشان از نظر فصاحت و بلاغت مخدوش مي شود. لذا نه تنها قبل از قرآن كسي در اين قالب سخن نگفت، بلكه حتّي بعد از قرآن نيز فصحا و بلاغاي عرب اين قالب را براي بيان سخنانشان انتخاب نكردند. چون به وضوح مي يافتند و مي يابند كه سخنشان در اين قالب، نه تنها فصيح و بليغ نمي شود، بلكه حتّي سخنانشان در اين قالب، از ساير سخنان خودشان نيز كم ارزشتر مي شود. البته توجّه شود كه منظورمان از قالب قرآن، مسجّع بودن نيست. سجع قبل و بعد از قرآن نيز وجود داشته است. منظورمان از سبك چيزي است كه در فنّ سبك شناسي از آن بحث مي شود.اينها شمّه اي از ويژگي هاي قرآن حكيم است كه هماوردي كننده با قرآن، بايد آنها را در كلام ابداعي خود مراعات نمايد. اگر كسي هست كه با اين مشخّصات بتواند يك سوره مثل سور قرآن بياورد، بسم الله؛ اين گوي و اين ميدان. قرآن كريم نمي گويد حتماً به زبان عربي مثل قرآن را بياوريد، بلكه به هر زباني كه مي خواهيد بياوريد. حتّي قرآن اين اجازه را مي دهد كه مضمون، از خود قرآن گرفته شود. لذا حتّي ترجمه ي قرآن در سطح خود قرآن نيز محال مي باشد؛ چه به زبان عربي و چه به زباني ديگر. بلكه به جرأت مي گويم كه تا كنون حتّي يك ترجمه ي مطابق با اصل از آيه « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم » ديده نشده است. لذا تمام ترجمه هاي اين آيه مشكل دارند.
قرآن كتابي مصون از تناقض:قرآن كريم ادّعا دارد كه كسي جز خدا در فرستادن قرآن، دخالتي ندارد؛ شاهدش آنكه اگر غير خدا هم در آن دخالت داشت، يقيناً تضادّ و تناقض حقيقي در قرآن پيدا مي شد؛ در حالي كه قرآن، منزّه از چنين وصفي است. فرمود: « أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً : آيا درباره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.» (النساء:82)
تا كنون خيلي ها تلاش نموده اند كه از درون قرآن تناقضاتي را استخراج نمايند؛ امّا هر چه آنها تراشيده اند، با پاسخ قاطع از سوي قرآن شناسان مواجه گشته است.
آدرس قوم لوط:قرآن کریم در باره ی سرزمین قوم لوط (شهر سدوم) یا مجموعه شهرهای مؤتفکه، قرآن کریم فرموده است: « وَ إِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ : و ويرانه هاى سرزمين آنها، بر سر راه(كاروانها)، همواره ثابت و برقرار است» (الحجر:76) ؛ از این آیه می توان استفاده کرد که سرزمین قوم لوط، در مسیر راه کاروانهای عربهای اهل حجاز است. پس با این قرینه می توان به جستجوی شهر سدوم (شهر قوم لوط) پرداخت. و البته تحقیقات در این باره تا حدودی به ثمر رسیده و بخشی از تاریخ قوم لوط در کشور اردن ( در مسیر مکّه و مدینه به شام) کشف شده است؛ و شواهد آشکاری در این کشفیّات وجود دارد که نشان می دهد، این آثار مربوط به قوم لوط می باشند.
« بر اساس نظریّات باستان شناسان ، حضرت لوط (علیه السلام) و همراهانش ، پس از خروج از شهر سدوم ، به غاری در ورالصافی اردن پناه بردند که امروزه آن غار توسط موزه ی بریتانیا با همکاری وزارت سیاحت و باستان شناسی اردن کشف شده است. » (باستان شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن، عبدالکریم بی آزار شیرازی، ص ۱۷۲، ۱۷۵)
همچنین به گزارش « مهر نیوز»، وزارت گردشگری اردن اعلام کرد: ساختمان موزه ی حضرت لوط(ع) که 200 متر از غار لوط(ع) فاصله دارد به منظور ارائه و حفظ میراث تمدّن و تاریخ زندگی قوم لوط به زودی افتتاح خواهد شد. غار لوط در جنوب اردن در استان کرک واقع شده است که در سال 1986 کشف شد و عملیات بازسازی و ترمیم آن بیش از ده سال طول کشیده است. این غار به گفته ی محققان به بیش از 5 هزار سال پیش باز میگردد. بر روی دیوارهای این غار، نوشتهها، تصاویر و عکسهایی از حیوانات، گیاهان و درختانی است که داستان زندگی حضرت لوط، قوم او، نحوه زندگی مردم آن دوران را به تصویر کشیده است. این بنا از سنگهای بسیار قدیمی ساخته شده است.
این است کلام خدا درباره ی قوم لوط: « وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُون : و از اين آبادى نشانه ی روشنى براى كسانى كه مى انديشند باقى گذارديم» (عنكبوت:35) آری نشانه ی روشنی برای اهل تعقّل و تحقیق نه عوامی که در خانه می نشینند و می گویند: کجاست آن آثار؟ امّا اهل تحقیق می گردند و می یابند و ایمان می آورند.
اگر قرآن کلام بشر بود، آیا امکان داشت که بتواند این گونه از تاریخی دیرینه و ناشناخته خبر دهد؟
گزارشی از تاریخ دیرینه و ناشناخته:خداوند متعال می فرماید:
« وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (91) فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ :و بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم؛ و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم» (90) الآن؟!! در حالى كه قبلاً عصيان كردى، و از مفسدان بودى! (91) پس امروز، بدنت را نجات مى دهيم، تا نشانه ای باشی براى آیندگان؛ در حالی که بسيارى از مردم، از آيات ما غافلند » (سوره یونس)
در این آیات آمده که:
1ـ یکی از فراعنه، که ظاهراً قدرتمندترین آنها هم بوده، در آب غرق شده و مرده است.
2ـ خداوند جسد او را از آب نجات داده و حفظ نموده است؛ تا عبرت آیندگان شود.
3ـ با اینکه خدا چنین نموده، ولی اکثر مردم از این ماجرا غافلند.
پس این آیات سه امر نهان از جهانیان را بیان داشته است؛ که در زمان نزول قرآن، هیچ کس از آنها خبر نداشته؛ و در هیچ تاریخی نیز این امور نوشته نشده اند. اوّل اینکه یکی از فراعنه با غرق شدن مرده، دوم اینکه بدن او هنوز باقی است؛ و سوم اینکه مردم، از این دو امر غافلند.
تا اینجا شکّ نداریم که دو مورد از این سه مورد، درست از آب در آمده اند. یکی اینکه بدن برخی از فراعنه تا به امروز باقی مانده است. چون تا حدوداً 200 سال قبل کسی خبری از مومیایی های اهرام مصر نداشت. در تاریخ نیز چنین چیزی ثبت نشده است. دوم اینکه، مردم، حدود 1200 سال از این ماجرا غافل بوده اند. پس تنها می ماند یک مورد؛ و آن اینکه آیا حقیقتاً یکی از این مومیایی های کشف شده از فراعنه، در اثر غرق شدن مرده است؟
پاسخ این سوال را پروفسور موریس بوکای فرانسوی پیدا نمود.
هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت،ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده ی فرعون رامسس دوم را برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرنسه منتقل کنند. جسد این فرعون ـ که بزرگترین فرعون مصر بوده است ـ به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان شناس به همراه بهترین جرّاحان و کالبد شکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند. رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه به نام پروفسور موریس بوکای بود. او بر خلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند، در صدد کشف راز چگونگی مرگ این فرعون بود. تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد؛ او کشف نمود که در این جسد، مقدار قابل توجّهی نمک دریا وجود دارد. این کشف دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است؛ و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند. لازم به ذکر است که طبق نوشته های مصری، او در جنگ کشته است؛ امّا هیچ گونه آثار جراحت بر پیکر او دیده نمی شود؛ و در میان مومیایی ها، سالمترین آنهاست. نوشته های مصری از او به بزرگی یاد نموده و او را خدای بی همتا خوانده اند؛ ولی نگفته اند که او در جنگ با چه کسی و چگونه مرده است. لذا به نظر می رسد که تاریخ نویسان مصری سعی داشته اند نحوه ی مرگ او را مخفی نگه دارند.
امّا مسأله ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حدّ پروفسور بوکای شده بود این مسأله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد، باقی مانده، در حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است؛ و قاعدتاً باید تا زمان مومیایی شدن تا حدودی فاسد می شده است؛ و این فساد اوّلیّه باید در طول این مدّت چند هزار ساله، مومیایی او را از دیگر مشابه های خودش فرسوده تر می کرده است . حیرت و سر در گمی پروفسور دو چندان شد وقتی دید نتیجه ی تحقیق او کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون و نجات یافتن بدن او از آب است؛ و از خود سئوال می کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898 میلادی و تقریبا در حدود 200 سال قبل کشف شده است،در حالی که قرآن مسلمانان حدود 1400 سال پیش نوشته شده است؟! چگونه ممکن است بشری چنین گزارش دقیقی از ماجرا داده باشد در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسأله نمی گذرد؟! پروفسور موریس بوکای تورات و انجیل را بررسی کرد امّا آنها فقط به غرق شدن او اشاره داشتند و هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند. پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر بازگرداندند؛ ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و آیه 92 سوره یونس را برای او تلاوت نمود. این آیه او را بسیار تحت تاثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم. موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقایق علمی کشف شده در عصر جدید با آیههای قرآن تحقیق کرد و حتّی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق قطعی علمی ـ نه فرضیّات ـ تناقض داشته باشد.
وی حاصل تحقیقات چندین ساله ی خود را در کتابی به نام « مقایسه ای میان: تورات، انجیل، قرآن و علم » ثبت نمود. این کتاب توسّط ذبیح الله دبیر به زبان فارسی ترجمه شده است. این کتاب با عنوان « عهدین، قرآن و علم» نیز معروف است. ترجمه ی دیگری از محمود نورمحمدی نیز برای این کتاب وجود دارد که توسّط انتشارات سایهگستر، در سال ۱۳۸۶ منتشر شده است. برای تهیه ی کتاب می توانید به سایت آدینه بوک «
http://www.adinebook.com/gp/search.html » مراجعه نموده با جستجوی واژه ی « بوکای » در قسمت پدید آورنده به مطلوب خود برسید.
شواهدی دیگر از جریان موسی و فرعونخداوند متعال می فرماید: « وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ :(ای موسی! هنگامى كه از دريا گذشتيد) دريا را آرام و گشاده بگذار، كه آنها لشكرى غرق شده خواهند بود!» (الدخان:24).
طبق این آیات، اوّلاً واقعه در دریا رخ داده نه در رودخانه و امثال آن. ثانیاً نه تنها فرعون، بلکه لشکر او نیز در دریا غرق شده اند؛ ولی تنها جسد او نجات یافته. پس باید بتوان آثاری از این لشکر در دریاهای اطراف مصر یافت.
تا کنون تصور بسیاری از موّرخین این بود که حضرت موسی(ع) و یارانش از رود نیل عبور کرده اند. امّا خداوند متعال صحبت از دریا کرده نه رود. برخی برای توجیه کلام خداوند که اشاره به بحر کرده می گویند این استعاره است واشاره به بزرگی رود نیل دارد. امّا دانشمندی به نام رونی وایت، تحقیقات گسترده ای در این زمینه انجام داد. او فرضیّه ای بنا نهاد مبنی بر اینکه حضرت موسی از دریای سرخ عبور کرده نه از رود نیل. وی در همین راستا تصمیم گرفت عمق دریای سرخ را وجب به وجب جستجو کند تا شاید بتواند آثاری از لشکریان فرعون را بیابد. دانشمندان باستان شناس کار او را خیالپردازی و نشدنی می دانستند. او می گوید بیش از ۳۰۰۰ پرواز به منطقه انجام شد ولی اثری یافت نشد. نهایتاً آنها سراغ نقشه های ماهواره ای رفتند. در این نقشه ها نقطه ی از خلیج عقبه وجود داشت که عمق کمتری نسبت به مناطق دیگر داشت. آنها با خود فکر کردند اگر دریا شکافته شده، در همین منطقه بوده است. در نتیجه شروع به غواصی در همین منطقه نمودند. بعد از گذشت شش ماه اوّلین نشانه ظاهر شد. یکی از غواصان مرجان عجیبی در آب مشاهده کرده بود؛ مرجانی به شکل چرخ. آن مرجان در واقع چرخ ارابه ای بود که فقط افسران بلند پایه ی مصر اجازه سوار شدن برآن را داشتند. بعد از آن، سپرهای نظامی و استخوانهایی از ایشان نیز در این منطقه کشف شد. تصاویر این کشف را در اینترنت می توانید ملاحظه فرمایید.