پاسخ تفصیلی:
1. ادیان و مذاهب موجود در جهان امروز به قدری فراوانند که اگر کسی بخواهد همه ی آنها را تحقیق کند یک عمر وقت نیاز دارد. عقل نیز انسان را برحذر می دارد که عمر خود را در این راه صرف نماید ؛ چرا که بسیاری از این ادیان واضح البطلان هستند. برای مثال ادیانی چون هندوئیسم ، بودیسم ، آیین کنفسیوس و ادیانی هستند که نه تاریخ مشخّصی دارند نه به پیامبری معتقدند ، و حتّی نه ادّعای الهی بودن دارند. در بین ادیان موجود تنها چهار یا پنج دین وجود دارند که ادّعاهایی روشن داشته منشاء خود را وحی الهی می دانند که عبارتند از : آیین زرتشتی ، آیین یهود ، آیین مسیحیّت و دین اسلام ؛ برخی آیین صابئیان را هم جزء این ادیان شمرده اند ، ولی برخی دیگر آن را ملحق به یهودیت یا مسیحیّت نموده اند. بنا بر این ، کسی که می خواهد در باره ی ادیان تحقیق نماید کافی است که درباره ی این چهار دین تجسس نماید و حقّ را بین آنها بجوید.
برای این منظور راه آسان این است که شما به کتب تاریخ ادیان مراجعه نمایید. تاریخ ادیان ، علمی است برون دینی که به دور از قضاوت ، تنها از تاریخچه ، اعتقادات اصلی و برخی آموزه های مهمّ ادیان گزارش می دهد ؛ و کاری به درستی یا نادرستی این اعتقادات و آموزه ها ندارد. برای این منظور منابعی خدمت حضرت عالی معرّفی می شود.
1 ـ آشنايى با اديان بزرگ ، حسين توفيقى
2ـ تاریخ ادیان ، علی اصغر حکمت
3ـ تاريخ اديان (3ـ 1) ، مبلغى آبادانى
4ـ تاریخ جامع ادیان ، جان بی ناس ، ترجمه علی اصغر حکمت
5 ـ ادیان آسیایی ، مهرداد بهار
6ـ ادیان زنده ی جهان ، رابرت ای هیوم ، ترجمه علی اصغر حکمت و ترجمه ی دیگر از عبدالرحیم گواهی
7ـ دین شناسی تطبیقی ، کدارناث تیواری
8 ـ تاریخ اصلاحات کلیسا ، جان الدار
9ـ مسیحیّت و ادیان جهان ، آرنولد توینبی ، ترجمه حسین توفیقی
10 ـ ریشه های مسیحیّت در اسناد بحرالمیّت ، ژان دانیلو ، ترجمه علی مهدیزاده
11ـ در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیّت ، محمّدرضا زیبایی نژاد
2. در موضوع تجسس برای یافتن دین و مذهب حقّ چهار مقاله با عناوین « چرا دین؟ » ، « چرا یک دین ؟ » ، « چرا اسلام؟ » ، « چرا تشیّع؟ » توسّط محقّق بزرگوار جناب آقای حمیدرضا شاکرین نگاشته شده که ذیلاً تقدیم محضر انور حضرت عالی می شود. این مقالات به صورت کتاب نیز منتشر شده اند. چــــــــرا دیــــــــن؟
اساسيترين پرسش انسان درباره دين اين است كه دين چه فايده و چه لزومي دارد؟ چرا بايد ديندار بود؟ رابطه دين و انسان چگونه رابطهاي است؟ آيا زندگي بدون دين امكانپذير است و در اين صورت، ديني زيستن بهتر است يا زندگي منهاي دين؟ پس از روشن شدن چرايي و ضرورت دين اين سئوال پديد ميآيد كه آيا ميتوان به هر ديني پايبند؟ آيا همه اديان با هم برابرند و گزينش هر ديني كاملاً شخصي و سليقهاي است؟ يا در ميان اديان موجود حق و باطل، نيك و بد يا خوب و خوبتر وجود دارد و لاجرم و به حكم خرد بايد برترين را برگزيد؟ در گام سوم، براي يك مسلمان يا كسي كه به اسلام دعوت ميشود اين سئوال پديد ميآيد كه آيا دين برتر همان اسلام است؟ كدامين دليل پشتيبان اين مدعاست و چگونه ميتوان آن را با سنجههاي عقلي آزمود؟ اكنون بر آنيم كه به ياري خداوند با رعايت اختصار به بررسي پرسشهاي يادشده بپردازيم.
رابطه انسان و دين
گرايش انسان به دين امري ذاتي، عميق و ريشهدار است. دين نه تنها تأمين كننده بسياري از نيازهاي انسان، بلكه خود نيازي بنيادين و نهفته در ژرفاي وجود آدمي است. «تا نه گي دو كه نه تن» مينويسد: «حس مذهبي يكي از عناصر اوليه ثابت و طبيعي روح انساني است. اصليترين و ماهويترين قسمت آن به هيچ يك از رويدادهاي ديگر قابل تبديل نيست، بلكه نحوه ادراك فطري وراي عقلي است كه يكي از چشمههاي آن از ژرفاي روان ناخودآگاه فوران ميكند و نسبت به مفاهيم(زيبايي) مربوط به هنر (و نيكي) مربوط به اخلاق (و راستي) مربوط به علم (مفهوم ديني)، يا به طور صحيحتر، مفهوم مقدس، مقوله چهارمي است كه داراي همان اصالت و استقلال سه مفهوم ديگر است».
«آلكسيس كارل» نيز بر آن است كه: «احساس عرفاني [ديني] جنبشي است كه از اعماق فطرت سرچشمه گرفته است و يك غريزه اصلي است».
وي در جايي ديگر مينويسد: «فقدان احساس اخلاقي و عرفاني در ميان اكثريت عناصر فعال يك ملت، زمينه زوال قطعي ملت و انقياد او را در بند بيگانه تدارك ميبيند؛ سقوط يونان قديم معلول چنين عاملي بود. در نگاه «تولستوي» نيز «ايمان آن چيزي است كه انسان با آن زندگي ميكند.» استاد مطهري در توضيح اين سخن ميگويد: «يعني ايمان مهمترين سرمايه زندگي است». به نظر وي مردم به برخي از سرمايههاي زندگي مانند سلامت، امنيت، ثروت و رفاه و... توجه دارند، اما به يك سرمايه بزرگ كه نامش ايمان است توجه ندارند؛ چرا كه آنان اصولاً محسوسات و ماديات را بيش از معقولات و معنويات ميشناسند. در نظر «ويل دورانت» نيز دين روح زندگي است، او ميگويد: «زندگي بدون، دين ملالانگيز و پست است، مانند جسدي است بيروح».
قريب به اين مضمون را در سخن «ويليام جيمز» ميتوان يافت. او مدعي است: «ايمان يكي از قوايي است كه بشر به مدد آن زندگي ميكند، فقدان كامل آن در حكم سقوط بشر است».
از آنچه گذشت روشن ميشود كه نياز انسان به دين امري جاودان و زوالناپذير است. لازمه ذاتي بودن دينورزي اين است كه دين همچون ديگر غرايز و نيازهاي ذاتي انسان همپاي حيات بشر بپايد و آينده بشريت را همچون گذشته در نوردد. لاجرم گسست بين انسان و دين را هرگز نميتوان و نبايد انتظار داشت.
«ارنست رنان» در پايندگي و ژرفايي تأثير دين در نهاد انسان ميگويد: «ممكن است روزي هر چه را دوست ميدارم نابود و از هم پاشيده شود و هر چه را كه نزد من لذت بخشتر و بهترين نعمتهاي حيات است از ميان برود، و نيز ممكن است آزادي به كار بردن عقل و دانش و هنر بيهوده گردد، ولي محال است كه علاقه به دين متلاشي يا محو شود، بلكه همواره و هميشه باقي خواهد ماند و در كشور وجود من شاهدي صادق و گواهي ناطق بر بطلان ماديت خواهد بود».
همه آنچه گفته آمد را در يك آيه زيباي قرآن ميتوان يافت كه رمز دينگرايي انسان را چنين ترسيم كرده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَه اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا؛ پيوسته رو به سوي دين پاك خداوند داشته باش كه انسانها را بر آن سرشته است و آفرينش الهي دگرگون نخواهد شد».
كاركردهاي دين
دين از جهات متعددي مددرسان و ياور انسان است. كاركردهاي مثبت دين در سه حوزه قابل بررسي است:
1. حوزه معرفت و دانايي؛
2. حوزه اجتماعي و مناسبات انساني؛
3. حوزه روانشناسي.
اكنون به اختصار به بررسي كاركردهاي روانشناختي، دين پرداخته و ديگر عرصههاي آن را به ناچار فرو ميگذاريم. از نظرگاه روانشناختي دين كاركردها و ثمرات بسياري براي انسان دارد. در ميان دانشهاي جديد هيچ يك مانند روانشناسي نقاب از رازهاي شگفت دين و دينداري بر نكشيده و لزوم اجتنابناپذير آن را در همين زندگي دنيايي به طور ملموس روشن نساخته است. البته بايد توجه داشت كه اساساً روانشناسي در پي تعيين حق و باطل و به تعبير ديگر «ارزش صدق» دين نيست؛ چرا كه تعيين اين مسئله خارج از توان و كارويژههاي اين دانش است. افزون بر آن روانشناسي در اين باره نظر به دين خاصي ندارند؛ و چه بسا در برخورد با پارهاي از اديان كاركردهاي منفياي نيز براي دين مطرح كنند. مسلماً هر اندازه ديني از حقانيت بيشتري برخوردار باشد كاركردهاي مثبتتري داشته و فاصله بيشتري با تأثيرات منفي دارد؛ لاجرم ميتوان بهترين كاركرد از بهترين دين انتظار داشت. آنچه اين دانش پي ميگيرد و در صلاحيت آن است ثمرات و كاركردهاي رواني دين فارغ از حقانيت و ارزش صدق آن است. چه بسا پارهاي از كاركردهاي روانشناختي دين و دينورزي عبارتند از:
1ـ معنا بخشيدن به حيات
از مهمترين كاركردهاي اساسي دين، تبيين معناي زندگي است. هر انساني از خود ميپرسد كه زندگي براي چيست؟ درد و رنج و مرگ و ميرها چه معنا دارد؟ و در مجموع آيا جهان ارزش زيستن دارد يا نه؟ يافتن پاسخي صحيح در برابر اين پرسشها زندگيساز است و ناكامي در برابر آن زندگي سوز. دين با تبيين جاودانگي، حكمت و هدفمندي هستي و جهتگيري رو به خير و كمال و تعالي آن، در پرتو تدبير خداوند حكيم و رحمان و رحيم، خرد پذيرترين و دلپسندترين معنا از حيات انسان و جهان را به دست ميدهد.
«كارل يوستاويونگ» در اهميت اين مسئله مينويسد: «در ميان همه بيماراني كه در نيمه دوم حياتم با آنها مواجه بودهام، يكي هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله، چيزي جز مشكل يافتن يك نگرش نسبت به حيات باشد. با اطمينان ميتوان گفت كه همه آنان از آن رو احساس بيماري ميكردهاند كه چيزي را كه اديان زنده هر عصر، به پيروان خود، عرضه ميدارند، از دست دادهاند و هيچ يك از آنان قبل از يافتن بينش ديني خود، شفاي واقعي نيافته است.»
«ويكتور فرانكل» نيز قدرت دين را عقيده به «اَبَر معني» ميداند، يعني دين بهترين معني براي زندگي كردن است.
برخي از جامعهشناسان نيز برآنند كه گوهر دين واكنش در برابر تهديد به بيمعنايي در زندگي بشر و تلاش در جهت نگريستن به جهان به مثابه حقيقتي معنادار است. پارهاي از بروندادهاي روانشناختي تفسير ديني حيات عبارت است از: 1. احساس خوشبيني و رضايت
2. مطبوع سازي زندگي در مجموعه هستي
3. ايجاد اميدواري
4. مسئوليت پذيري
5. نشاط و حركت
آموزههاي ديني نگرش فرد به نظام هستي و قوانين آن را خوشبينانه ميسازد.
از نظر استاد مطهري فرد با ايمان در كشف هستي همچون شهروند كشوري است كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن را صحيح و عادلانه ميداند و به حسن نيت كارگزاران آن ايمان دارد. لاجرم: اولاً، زندگي براي او مطبوع و دلپذير ميشود. ثانياً زمينههاي ترقي و تعالي را براي خود و ديگران فراهم ميبيند و روح «اميدواري» در او پديد ميآيد. ثالثاً، اگر چيزي موجب عقبماندگي او شود آن را جز از ناحيه كمكاري و بيتجربگي و مسئوليتگريزي خود و امثال خود نميداند. او همچنين پارهاي از رنجها و دشواريها را زمينه ترقي و تكامل خود ميداند. اين انديشه به طور طبيعي شخص را به غيرت ميآورد و با «خوشبيني» و «اميدواري» به حركت و جنبش در جهت اصلاح خود واميدارد و از دشواريها استقبال ميكند.
در مقابل، فرد بيايمان مانند شهروندي است كه قوانين، تشكيلات و كارگزاران كشورش را فاسد ميداند و از قبول آنها هم چارهاي ندارد. درون چنين فردي انباشته از عقدهها و كينههاست. او هرگز به فكر اصلاح خود نميافتد، از جهان لذت نميبرد و هستي براي او زنداني هولناك است كه يا بايد از چنگ آن بگريزد و يا با رنج و سختي آن را تحمل كند.
با توجه به آنچه گذشت ميتوان تأثيرات معناي ديني حيات بر روان و كنش فرد را به شرح ذيل برشمرد:
خوش بيني، مطبوعسازي زندگي، اميدواري، مسئوليت پذيري و جنبش و حركت اصلاحي.
2. بهداشت، سلامت و آرامش روان
يكي از نيازهاي مهم انسان، سلامت و آرامش روان است. در دنياي كنوني عليرغم پيشرفتهاي خيرهكننده علمي و تكنولوژيكي بشر روز به روز اضطراب، دلهره، افسردگي و ناآرامي بيش از پيش بر انسان چيره شده و حاجت به آرامش روحي و رواني بيشتر احساس ميشود. نقش دين در سلامت و آرامش روان از جهات مختلفي حايز اهميت است. در اين باره تحقيقات انجام شده توسط روانشناسان قابل توجه است:
الف. دينداري و تحمل فشارهاي رواني
تحقيقات انجام شده نشان ميدهد انگارههاي ديني نقش مؤثري در تسكين دردهاي روحي، كاهش اضطراب و تحمل فشارهاي رواني دارند و افراد مذهبي از ناراحتي رواني بسيار كمتري رنج ميبرند.
ب. دينداري و افسردگي
بر اساس تحقيقات، بين دين و افسردگي، استرس و اضطراب نسبت معكوس وجود دارد. اين مسئله در عصر حاضر مورد توجه بسياري از روانشناسان و انديشمندان است.
«ويلر» بر آن است كه فرد مذهبي از طريق اعتقادات ديني بر مشكلات چيره ميشود و از طريق اعمال مذهبي و شركت در مراسم ديني به شبكه وسيع حمايتهاي اجتماعي متصل ميشود. «ميدور» نيز اظهار ميدارد كه وابستگي ديني چون بديل ديگر متغيرهاي مؤثر بر سلامت روان مانند وضعيت اقتصادي و حمايت اجتماعي عمل ميكند و منجر به كاهش شيوع افسردگي ميشود.
ج. ديندارى و بزهكارى بررسى ها گواه بر آن است كه بين ديندارى و بزهكارى و جرم و جنايت رابطه منفى وجود دارد و رفتارهاى مذهبى مى تواند بين آنها تمايز افكند.
د. ديندارى و كاهش مصرف الكل و مواد مخدر
براساس تحقيقات انجام شده توسط «ادلف» ، «اسمارت» ، «اوتار» و «ديويدز» افراد مذهبى از مواد مخدر استفاده نمى كنند و يا بسيار كم مصرف مى كنند. از نظر «لوچ» و «هيوز» به ويژه در ميان عناصر مذهبى اصولگرايان كمتر از همه به مواد مخدر گرايش دارند و هر اندازه ايمان دينى فرد قوى تر باشد احتمال استفاده از مواد مخدر و الكل در او كمتر يا مساوى با صفر است.
هـ . دين دارى و كاهش خودكشى
مسأله خودكشى يكى از بحران هاى جدى در تمدن كنونى بشر است. روزنامه اطلاعات مورخه 17/9/47، صفحه «عبور از پنج قاره» مى نويسد: «سازمان بهداشت جهانى اخيراً آمار جالبى درباره خودكشى در كشورهاى مختلف جهان انتشار داده است. به موجب اين آمار در هشت كشور صنعتى جهان خودكشى در بين افراد 15 تا 44 ساله سومين علت مرگ و مير در اين كشورها را تشكيل مى دهد. اين كشورها عبارتند از: آلمان غربى، اتريش، كانادا، فنلاند، دانمارك، مجارستان، سوئد و سوئيس. كارشناسان سازمان جهانى بهداشت كه اين آمار را پس از ده سال مطالعه كرده اند همچنين اعلام كرده اند كه خودكشى در كشورهاى در حال توسعه نيز به طور وحشتناك رو به افزايش است. در اين كشورها حتى جوانان كمتر از 15 سال نيز دست به خودكشى مى زنند. آمارى كه از طرف كارشناسان مزبور تهيه شده، نشان مى دهد كه به طور كلى طبقات تحصيلكرده و روشنفكر بيش از طبقه كارگر اقدام به خودكشى مى كنند. مثلاً در انگلستان عده زيادى از پزشكان در سال هاى اخير خودكشى كرده اند. تنها در آلمان غربى همه ساله دوازده هزار نفر خودكشى مى كنند و شصت هزار نفر ديگر به نحوى در صدد خودكشى بر مى آيند. مهمترين علت خودكشى آلمانى ها بيمارى عصبى است. در حال حاضر در آلمان غربى بيش از يك ميليون نفر از فشار عصبى رنج مى برند و ممكن است هر آن دست به خودكشى بزنند. در مقابل، تحقيقات نشان مى دهد خودكشى در كسانى كه در مراسم دينى شركت مى كنند نسبتى بسيار كمتر از ديگران دارد. كامستاك و پاتريچ در يك بررسى نشان دادند احتمال خودكشى در افرادى كه به عبادتگاه ها نمى روند چهار برابر بيش از شركت كنندگان در محافل دينى است. همه پژوهش ها نشان مى دهد يكى از علل مهم خودسوزى ضعيف بودن اعتقادات مذهبى بوده است». يك بررسى كه در كشور اردن توسط «داراكه»(1992) انجام شده است نشان مى دهد تعداد خودكشى در ماه رمضان در مقايسه با ماههاى ديگر سال كاهش قابل توجهى را نشان مى دهد.
و. ديندارى، رضايت از ازدواج و كاهش طلاق مسأله ناپايدارى خانواده و گسست آن يكى از بحران هاى بزرگ دنياى متمدن كنونى و در پى آورنده نتايج ويرانگر روانى و اجتماعى است. براساس مطالعات انجام شده، مذهب مهم ترين عامل پاى بندى به خانواده، رضايت از ازدواج و كاهش طلاق است و اين مسأله عامل مهمى در بهداشت روانى خانواده ها به شمار مى رود. تحقيقات نشان داده است مردانى كه همسرانشان را طلاق داده و يا از آنها جدا شده اند ده برابر بيش از ديگران در معرض ابتلا به بيمارى هاى روانى هستند.
3. سازگارسازى جهان درون و برون؛ كاهش رنج ها بهره ديگرى كه از تفسير دينى حيات بر مى خيزد «ايجاد سازگارى بين جهان درون و برون» و در نتيجه كاهش رنج ها و ناراحتى هاست. بدون شك در مواردى بين خواسته ها و تمايلات انسان و آنچه در جهان خارج وجود دارد تفاوت هايى مشاهده مى شود. گاه اين تفاوت ها به گونه اى است كه شرايط خارجى براى انسان رنجآفرين و ملال انگيز است. اين تفاوت ها مى تواند به گونه هاى مختلف باشد مثل: 1. تفاوت بين خواسته هاى ما و نظام تكوين، مانند شرور و آفاتى چون مرگ و مير، سيل، زلزله، نقص عضو، بيمارى و... 2. بين تمايلات ما و واقعيات اجتماعى، مثل حاكميت نظام استبدادى و... از طرف ديگر در مواردى واقعيات خارجى به سهولت و در شرايطى كه ما در آن قرار داريم تغييرپذير است؛ در چنين وضعيتى انسان ها به طور معمول در جهت تغيير جهان خارج به سود تمايلات خود مى كوشند؛ اما گاه جهان خارج اصلاً تغييرپذير نيست، يا در شرايط مورد نظر شخص دگرگون نمى شود؛ و يا تغيير آن مستلزم هزينه هايى تحمل ناپذير و نامعقول است. در اين موارد بهترين راه سازگارسازى درون با خارج است و دين نيرومندترين عامل آشتىدهنده اين دو جهان است. دين با تفسيرى كه از جهان و ناملايمات و رنج هاى آدمى در آن مى دهد، نه تنها ناسازگارى آن دو را از ميان بر مى دارد؛ بلكه با دادن نقش عبادى به تحمل دشوارى ها و اينكه بزرگ ترين اولياى الهى چشنده تلخ ترين رنجهايند شيرين ترين رابطه را بين آن دو ايجاد مى كند؛ به طورى كه انسان مؤمن مى گويد: «زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت»، از همين رو «اليسون» بهترين راه مقابله با مشكلات تغييرناپذير را مقابله مذهبى مى داند. اينكه حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در سرزمين سوزان كربلا و ديدن آن همه رنج و مصيبت و زخم هاى بسيار بر جان و توان خويش فرمود: «رضا الله رضانا اهل البيت» و زينب كبرى(س) پس از تحمل آن همه دشوارى طاقت فرسا مى فرمايد: «ما رأيت الّا جميلا» عالى ترين نمايش شكوه ايمان در سازگارى جهان درون و برون و شيرين نمودن رنج و سختى در جهت مقاصد و اهداف بلند الهى و انسانى است. بدين ترتيب نه تنها رنج انسان كاهش مى يابد، بلكه در مواردى شيرين و دلپذير مى شود و اين جز در سايه دين و ايمان دينى امكان پذير نيست. 4. هدفبخشى و ايدهآلپرورى
يكى از مهم ترين كاركردهاى دين ارائه ايده آل و آرمان مطلوب است. ايده آل اصل يا موضوعى است كه مورد گرايش انسان قرار گيرد و هدف تلاش ها و كوشش هاى او باشد. ايده آل موجب شكل گيرى نوع انتخاب آدمى است. شخص به طور آگاهانه يا ناخودآگاه همه پديده ها را با آن مى سنجد و ارزشداورى مى كند. ايدهآل از مختصات زندگى بشرى و از عناصر اساسى آن است. انسان زمانى مى تواند از يك زندگى حقيقى برخوردار باشد كه آگاهانه براى خود ايدهآل و آرمان انتخاب كند. انسان ها در طول تاريخ ايده آل هايى چون رفاه، ثروت، شهرت، مقام، عشق، زيبايى، دانش و... انتخاب كرده اند ليكن بهترين ايدهآل آن است كه داراى شرايط زير باشد:
1. منطقى باشد.
2. قابل وصول باشد.
3. تمايلات سودجويانه و خودخواهانه و «من طبيعى» آدمى را كنترل كند.
4. در انسان چنان كششى ايجاد كند كه از درون به سوى هدف اعلاى حيات حركت كند. چنين آرمانى تنها از دين حق و معناى دينى حيات بر مى خيزد. «ميلر بروز» از قول «اينشتين» مى گويد: «علم، ما را از آنچه هست آگاه مى كند و دين (وحى) است كه ما را به آنچه كه سزاوار است كه باشد مطلع مى كند».
5. پاسخ به احساس تنهايى يكى از رنج هاى بشر كه در جهان صنعتى و پيدايش كلانشهرها به شدت رو به افزايش است، مسأله احساس تنهايى است. منظور از احساس تنهايى در اينجا تنهايى فيزيكى يعنى جدايى از ديگران نيست؛ بلكه گونه هاى ديگرى هم چون ناتوانى ديگران در پاسخ دهى به برخى از نيازهاى انسان، عدم درك ديگران از شخص و يا سرگرمى ديگران به كار خود و جستجوى منافع خويش و عدم توجه عميق، جدى، خيرخواهانه و ديگرخواهانه در جهت تأمين خواسته ها و نيازهاى شخص است. به عبارت ديگر، انسان در اين دنيا خود را در ميان انبوه مردمانى مى يابد كه همواره در بند خودخواهى هاى خويشند و حتى اگر اعمالى به ظاهر نيك و مفيد به حال ديگرى انجام مى دهند عمدتاً آميخته به انواع درخواست ها، گرايش ها و خودخواهى هاى ظاهر و پنهان است و كسى صد در صد به خاطر «من» كارى براى «من» انجام نمى دهد. اما در نگرش دينى، انسان هيچ گاه تنها نيست.
6. تقويت قدرت كنترل غرايز از جمله خطراتى كه همواره جامعه بشرى را مورد تهديد قرار داده و در عصر قدرت و تكنولوژى خطراتى صد افزون براى بشريت به بار آورده لجام گسيختگى غرايز، خودخواهى ها و تمايلات سركش نفسانى است. اين پديدة شوم نه تنها از جانب علم و دانش و فلسفه هاى بشرى مهارشدنى نيست، بلكه اربابان قدرت و دانش را نيز به اسارت خود درآورده و علم و تكنولوژى را نيز در اين جهت، استخدام كرده است.
آن عامل نيرومندى كه انسان را از اسارت هواهاى نفسانى آزاد ساخته و قدرت رويارويى با طغيان هاى زندگىسوز نفس اماره را مى بخشد، ايمان استوار دينى است.
«استايوفسكى» مى گويد: «اگر خدا (دين) نباشد همه چيز مباح است». يعنى غير از خداباورى و ايمان مذهبى هيچ عامل ديگرى توان بازدارندگى از اعمال ضداخلاقى، بيمارى بىعدالتى، تجاوز و فساد و تباهى و رام كردن نفس اماره و سركش آدمى را ندارد.
7. ديگر كاركردها افزون بر آنچه گذشت كاركردهاى روانشناختى، فراروانشناختى، روان تنى و جسمانى ديگرى براى دين ذكر شده كه به ذكر عناوين آنها بسنده نموده و خواننده عزيز را به مطالعه و جستجوى بيشتر در اين زمينه فرا مى خوانيم:
1. بهداشت و سلامت جسمانى، طول عمر، پايدارى در فعاليت هاى فيزيكى، تقويت سيستم ايمنى و دفاعى بدن، تسريع در بهبودى و كوتاه كردن دوران درمان.
2. ايجاد خضوع، تعبد و تسليم در جهانى آكنده از سرگردانى و تعارضات فكرى.
3. عشق و محبت، پاسخ به غرايز فرامادى بشر و ايجاد لذت هاى فراجسمانى، تصفيه غم ها و جذب شادى ها.
4. كاهش اضطراب، ترس ها و وحشت ها؛ به ويژه ترس از مرگ.
5. افزايش قدرت كنترل و مديريت ذهن (سايكو سيبرنيتك) و تصويرسازى ذهنى.
6. هويتبخشى، انسجام و تعادل شخصيت ، رهايش از آشفتگى و هماهنگ سازى افكار و احساسات.
7. شجاعتآفرينى و افزايش قدرت پايدارى در برابر دشمنان و زورمندان.
8. بهداشت و سلامت روح و حقيقت برين وجود آدمى.
9. ايجاد وقار و سنگينى و دورى از جلفى و سبكى.
10. كاهش و كنترل عمليات جنسى.
جمعبندى اين نوشتار را با سخنى از «ميلتون يينگر» به پايان مى بريم. او در مقاله «دين و نيازهاى فرد» مى نويسد: «در پزشكى روان تنى وقتى نكات زير را ملاحظه كنيم، ارزش دين آشكار مى شود:
1. دين، انسان را به يك فلسفه حيات مسلح مى كند و به عقل وى روشنگرى لازم را مى بخشد. دين براى يك فرد نقشى را ايفا مى كند كه قطبنما براى يك كشتى و در درياى زندگى جهت و راهنمايى در اختيار او مى نهد.
2. دين بر اراده انسان تأكيد مى نهد، آن را تقويت و فرد را كمك مى كند تا به فرمان هاى عقل گردن نهد.
3. دين نيازهاى اساسى روح، به ويژه نياز به عشق و جاودانگى را، تحقق مى بخشد.»
پينوشتها: ـ تا نِه گي دو كه نه تن، حس مذهبي يا بعد چهارم روح انساني، ترجمه مهندس بياتي، ص14. ـ آلكسيس كارل، نيايش، ترجمه دكتر علي شريعتي، ص55، تهران، تشيع. ـ شهيد مطهري، يادداشتها، ج 4، ص 151. ـ همان. ـ دكتر صفدر صانعي، آرامش رواني و مذهب، ص8، قم، پيام اسلام، چاپ ششم، 1350. ـ همان، ص6. ـ فريد وجدي، دايرة المعارف، به نقل از: شهيد مطهري، يادداشتها، ج 4، تهران، قم، صدرا. ـ روم/ 10. ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: حميدرضا شاكرين؛ دين شناسي(پرسشها و پاسخهاي دانشجويي) قم ، معارف. ـ اين مسئله اساساً مقولهاي معرفتي است، از اين رو در بحث از كاركردهاي معرفتي دين تحت عنوان «پاسخ به پرسشهاي بنيادين» بررسي شد، ليكن به لحاظ كاركردهاي مهم روانشناختي آن در اينجا نيز به آن اشاره ميشود. ـ karl gustave jung, See: Modern Man in searh of Asoul p.284. Also: His Philosophy of Religion. ـ پيتر آلستون، ملتون يينگر، محمد لگنهاوزن، دين و چشماندازهاي نو، ترجمه غلامحسين توكلي، ص 163، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم، بوستان كتاب قم، 1376. ـVictor Frunkle. ـ Superlogo. ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: مجموعه مقالات اولين همايش نقش دين در بهداشت روان، ص 164ـ 167. ـ ملكم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، ص 179. ـ خوش بيني داراي گونههاي مختلف مثبت و منفي است. آنچه در اينجا مورد نظر است خوشبيني حقيقت و سازنده است. ـ اسلام و بهداشت روان، ج 2، ص 245. ـ see: porseman .P.Lyons, J.S., Larsin, D.B. and Starnin, j.j (1990) (Religious belief, Depression, and Amlulation Stutus in eldery woman with Borken Hips. American journd .psychatiry, 147-758-766. ـ Willer. ـ Meador. ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد:
الف. دكتر احمدعلي نور بالا، شواهد پژوهشي در رابطه بين وابستگي مذهبي و افسردگي (مقاله) اسلام و بهداشت روان، مجموعه مقالات، ج 1، ص 17-20.
ب. دكتر قربانعلي اسداللهي، رابطه اعتقادات مذهبي در درمان بيماريهاي افسردگي مقاله (نقش دين در بهداشت روان) مجموعه مقالات ص 41-47. ـ see: Gartner,J. Larson, D.B., Allen, G. )1991(. Religious commitments and mental Health: A Review of the Empirical Literature, Joural Psychology and Theology, 19,6-26. ـ Adlof. ـ Smart. ـ Autar. ـ Dauids. ـ Loch. ـ Hughes. ـ Adolf, E,M. Smart,R.G )1485( Drug use and Rse and Religious affiliation, Feelings, British journal of Addiction. نيز بنگريد: اسلام و بهداشت روان مجموعه مقالات( ج 2، ص 23، قم، معارف، چاپ اول، 1382. شهيد مطهرى، يادداشت ها، ج 3، ص 389، قم و تهران: صدرا، چاپ سوم، 1382. ـ Comstock. ـ Partridge ـ Comstock, G.r Partidge, K.B. )1472( Church Abandance and Health. Journal of Chronic Disease. 25.665.672. ـ Darakeh.
نيز بنگريد: اسلام و بهداشت روان، ج 1، ص 237-243. ـ دكتر محمد قهرمانى و...، بررسى تأثير روزهدارى بر وضعيت سلامت روانى (مقاله) نقش دين در بهداشت روان، ج1، ص 244، قم، معارف، چاپ اول، 1382. ـ see Glenn N.D. Weaver. C.N )1987( Multivariate, Multisurvey study Of Marriage, 40,267-282 see also: Sporawski. M.j,Houghson M.J.)1987( preceriptions for Happy marriage Adjustment and Satisfaction of Couples married so or more yearly, family coordinator, 27, 321, 327. ـ بنگريد:الف. دكتر باقر غبارى بناب، مطالعاتى در قلمرو مشترك دين و روان شناسى (مقاله)، ص 100، حوزه و دانشگاه (فصلنامه)، شماره 29، زمستان 80. ب. دكتر محمد قهرمانى، و... بررسى تأثير روزه دارى بر وضعيت سلامت روانى (مقاله)، دين و بهداشت روان، ج 1، ص 244، قم، معارف، چاپ اول، 1382. ـ بنگريد: دكتر على نقى فقيهى، بهداشت و سلامت روان در آيينه علم و دين، ص 85، قم، حيات سبز، 1384، چاپ اول. ـ جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه بنگريد: دكتر عبدالله نصرى، فلسفه آفرينش، ص 49 - 73، قم، معارف، چاپ اول، 1382. ـ الثقافة الاسلامية، ق: شهيد مطهرى، يادداشت ها، ج 4، ص 188، تهران: صدرا، دوم، 1382. ـ بنگريد: جوادى آملى، انتظار بشر از دين، ص 46 - 47، قم، اسراء، چاپ اول، 1380. ـ مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، تهران و قم: صدرا، 1368. ـ بنگريد: الف. همو، حكمت ها و اندرزها، ص 3. ب. همو، امدادها و غيبى در زندگى بشر، ص 86. ـ Psychologic. ـ Parapsychologic. ـ Psychosomcetic. ـ بنگريد: الف. اسلام و بهداشت روان، مجموعه مقالات اولين همايش بين المللى «نقش دين دربهداشت روان»، ج 1، ص 28 و 187 - 153، قم، معارف، چاپ اول، 1382. ب. همان، ج 2، ص 27. ج. پت كورى، بازگشت به دعا در آستانه هزاره سوم، ترجمه عزيزالله صوفى سياوش. ـ بنگريد: الف. ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدى قائنى و... ب. شهيد مطهرى، يادداشت ها، ج 4، ص 196، قم و تهران، صدرا، چاپ دوم، 1382. ـ بنگريد: الف. همان، ص 158 و 159. ب. همان، ج 7، ص 15-19. ج. همو، امدادهاى غيبى در زندگى بشر، ص 39، قم: صدرا، چاپ هفتم، 1374. ـ مجموعه مقالات اولين همايش دين در بهداشت روان، ص 167، قم، نويد اسلام، چاپ اول، 1377. ـ همان. ـ بنگريد: شهيد مطهرى، يادداشتها، ج 4، ص 122. ـ Psychocyberentic. ـ بنگريد: مجموعه مقالات اولين همايش نقش دين در بهداشت روان، ص 165، قم، نويد اسلام، چاپ اول، 1377. ـ شهيد مطهرى، حكمت ها و اندرزها، ص 47. ـ همو، يادداشتها، ج 4، ص 123 و 158-159. ـ همان، ص 154. ـ بنگريد: الف. ويليام جيمز، دين و ران، ترجمه مهدى قائنى. ب. شهيد مطهرى، همان، ص 169. ـ مجموعه مقالات اولين همايش نقش دين در بهداشت روان، ص 167. ـ Milton Yinger. ـ Religion and Individual Needs in Seentific Stady of Religion, p.1777-196. ـ آلستون، م. يينگر، م. لگنهاوزن، دين و چشم اندازهاى نو، ترجمه غلامحسين توكلى، ص 162.
چـــــــــــــــرا یـــک دیــــــــــــــن؟
چيستي پلوراليسم ديني؟
پلوراليسم ديني را ميتوان مشتمل بر گمانههاي زير دانست:
1ـ منظور از حقانيت اديان اين است كه اولاً اعتقادات همه آنها به طور نسبي صادق است و هيچ ديني از حقانيت مطلق برخوردار نيست. (پلوراليسم نسبي صدق)
2ـ پذيرش و تعبد به هر ديني جايز بوده و هيچ ترجيحي براي پذيرش ديني نسبت به دين ديگر وجود ندارد. (پلوراليسم اعتبار)
3ـ همة اديان از نظر سعادت و رستگاري پيروانشان تأثير برابر دارند. (پلوراليسم نجات)
4ـ منظور از حقانيت اديان، بر حق بودن عَرْضي و همزمان است؛ نه در طول زمان. به عبارت ديگر ادعا اين نيست كه آيين هر پيامبري در زمان خود بر حق بوده است؛ بلكه اديان گوناگون در همه زمانها و در عرض يكديگر بر حقند.
5ـ حقانيت اديان، به طور مساوي است؛ نه داراي مراتب تشكيكي. به عبارت ديگر براساس اين انگاره، نميتوان «بر حق بودن» را درجه بندي كرد تا در پرتو آن، ديني، بهرهمندي بيشتري از حقيقت كسب كند و دين ديگر، در رتبه فروتر از آن قرار گيرد. بر اساس اين انگاره، هيچ فرقي بين اسلام، يهوديت، مسيحيت و يا ديگر اديان بزرگ نيست.
6ـ منظور از حقانيت اديان حقانيت در جهات مشتركشان نيست؛ بلكه اديان ـ با اختلافاتي كه دارند ـ بر حقند. به عبارتي ديگر توحيد اسلامي همان اندازه بر حق است كه تثليث مسيحي و ثنويت زرتشتي، و همه آنها همان بهره از حقيقت را دارند كه بيخدايي بوداييگرايي دارد.
عقل و پلوراليسم ديني
ژرفكاويهاي عقلي بر بطلان پلوراليسم ديني گواهي ميدهد اين مسئله دلايل متعددي دارد از جمله:
1ـ استلزام تناقض: اديان موجود داراي آموزههايي هستند كه بعضي از آنها با آموزهها و عقايد ديگر اديان در تضاد و يا تناقض ميباشد. بنابراين حقانيت همه آنها، مستلزم جمع ضدين و يا جمع نقيضين است و چنين چيزي محال است. به عنوان مثال آيين اسلام، بر يكتايي خداوند و توحيد در همه مراتب آن اعم از توحيد ذاتي و صفاتي و توحيد در فاعليت تأكيد دارد. در مقابل، مسيحيت قائل به «تثليث» ـ يعني، خداي پدر، خداي پسر و خداي روح القدس ـ است! زرتشتيگري نيز به «ثنويت» و دوگانهانگاري منشأ خلقت گرايش دارد!
هر يك از اين آموزهها، نافي ديگري است. بنابراين اگر هر سه دين، بر حق باشند، بايد هم يكتاپرستي صحيح باشد، هم دوگانهپرستي و هم سهگانهپرستي. چنين چيزي به تناقض ميانجامد و محال است؛ زيرا يگانگي خداوند، مساوي با نفي دو يا سه انگاري اوست. در حالي كه ثنويت و امثال آن، به خدايي بيش از يكي، اقرار دارد. بنابراين حقانيت همه آنها؛ يعني اينكه خدا هم بيش از يكي است و هم نيست و اين تناقض است و محال.
2ـ خودستيزي: حقانيت همة اديان، خودستيز است؛ زيرا به طور معمول هر ديني آموزههاي مخالف در دينهاي ديگر را نفي كرده و يا به طور كلي دين ديگر را باطل ميانگارد. بنابراين هر يك از اين اديان ـ اگر بر حق باشند ـ بايد اين ادعايشان نيز بر حق بوده و مورد قبول قرار گيرد. بنابراين از حقانيت هر دين، بطلان ديگر اديان به دست ميآيد و پلوراليسم ديني؛ حقانگاري هر ديني بطلان ديگر اديان را نتيجه ميدهد. در نتيجه پلوراليسم ديني، خود برانداز است و همان چيزي را نتيجه ميدهد كه درصدد نفي آن بوده است.
3ـ استلزام بطلان همه اديان: پنداره پلوراليسم سرانجامي جز بطلان همه اديان ندارد؛ زيرا اين انگاره از سويي، به حقانيت همه اديان حكم ميكند و از ديگر سو، اديان موجود معمولاً حقانيت عرضي يكديگر را نفي ميكنند! نتيجه اين تعارض چيزي جز باطل انگاري همه اديان و شكاكيت و سرگرداني نيست.
4ـ پيشفرض بنيادين و زيرساخت تئوريك انگاره پلوراليسم نسبيت معرفت و يا نسبيت حقيقت است. بر اساس اين گمانه هيچ حقيقت مطلق و پايداري وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد قابل شناخت نيست. چنين پندارهاي از جهاتي چند آسيبمند و ويرانگر بنيادي معرفت ميباشد. از جمله ايرادات وارد بر آن خودشمولي و بدين وسيله خويش براندازي است، چرا كه:
الف) اگر هيچ حقيقت مطلقي ـحتي خداـ وجود نداشته باشد سئوال ميشود كه همين گزاره مطلق است يا غيرمطلق؟ اگر مطلق است كه خودش را نقض كرده زيرا نقيض سالبة كليه موجبه جزئيه است. و اگر غيرمطلق است پس همين مدعا خود امري نسبي و زوالپذير است و بازوال آن انگاره رقيبش يعني وجود واقعياتي مطلق تحقق خواهد يافت. پس در هر صورت واقعياتي مطلق و پايدار وجود خواهند داشت.
ب) اگر هيچ واقعيت مطلقي شناختپذير نباشد سئوال ميشود كه همين گزاره چگونه معرفتي است؟ نسبي يا مطلق؟ اگر مطلق است خود را نقض كرده و اگر گزارهاي گذرا و نسبي است پس جاي خود را به انگاره رقيب يعني وجود فهمهاي ثابت و پايدار از حقيقت ميسپارد.
اكنون جاي آن دارد كه از منظر درون ديني نيز مسئله حقانيت اديان را بكاويم و منطق قرآن مجيد را در اين باره بررسيم:
قرآن و پلوراليسم ديني قرآن حقانيت طولى شرايع انبياى الهى را مى پذيرد و همه آنها را در عصر خود اسلام به معناي واقعي كلمه مى داند؛ اما حقانيت عرضى اديان را نمى پذيرد. آيات قرآنى علاوه بر دلالت بر انحصار دين حق در اسلام و نفى پلوراليسم و تكثّرگرايى دينى، به صراحت با بعضى از اصول و مبانى پلوراليسم، مخالف است و آن را ابطال مى كند. آياتى كه در اين زمينه وجود دارد، به چند بخش تقسيم مى شود: 1. امكان رسيدن به حقيقت آياتى از قرآن با مبناى شكاكيت و نسبيت گرايى و عدم امكان دستيابى به حقيقت ـ كه از مبانى و پيش فرض هاى پلوراليسم دينى است ـ در تضاد و تقابل است و نشان مى دهد كه از ديدگاه قرآن، به هيچ وجه شكاكيت و نسبيّت در دين، مورد پذيرش نيست و رسيدن به «حقيقت» امكان پذير است. برخي از اين آيات عبارتند از: 1ـ1. آياتى كه شك ورزان را مورد سرزنش قرار مى دهد. 1ـ2. آياتى كه ادله پيامبران را روشن و آشكار و ترديد شكاكان را بى وجه معرفى مى كند. براى مثال در رابطه با آشكار بودن حقيقت اسلام مى فرمايد : «لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ؛ هيچ اكراهى در دين نيست؛ به درستى كه راه هدايت از گمراهى، روشن گرديد». 1ـ3. آياتى كه امر به تبعيت از علم و يقين و نهى از پيروى ظن و گمان دارد. 2. عدم قبول غير اسلام اين آيات با صراحت، اسلام را تنها دين حق و صراط مستقيم معرفى مى كند و پيروي از ديگر اديان را باطل دانسته، به پيروى از اسلام دعوت مى كند: 2ـ1. «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ؛ و هر كس جز اسلام، دينى [ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است». البته اسلام همه پيامبران الهى را راهبر به سوى «حقيقت» دانسته و دين همه را اسلام مى داند. بنابراين پيروى از پيامبران خدا، در عصر رسالتشان، همان اسلام است و مصداق آن در زمان رسالت حضرت ختمى مرتبت، پيروى از آيين حضرت محمد(ص) است. 2ـ2. «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِى جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ ؛ هرگز يهوديان و ترسايان از تو راضى نمى شوند، مگر آنكه از كيش آنان پيروى كنى. بگو : در حقيقت، تنها هدايت خداست كه هدايت [واقعى]است و چنانچه پس از علمى كه تو را حاصل شد، از هوس هاى آنان پيروى كنى، در برابر خدا سرور و ياورى نخواهى داشت». 2ـ3. «وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ؛ و يهود گفتند : عُزَير، پسر خداست و نصارا گفتند : مسيح، پسر خدا است! اين سخنى است [باطل]كه به زبان مى آورند، و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده اند، شباهت دارد. خدا آنان را بكشد؛ چگونه [از حق ] بازگردانده مى شوند؟!» آيات فراوان ديگرى از اين سنخ وجود دارد كه شما را به تأمّل و تدبّر بيشتر در آنها ارجاع مى دهيم. 3. دين همه انسان ها بسيارى از آيات قرآن، همه انسان ها را مخاطب قرار داده و به دين اسلام دعوت نموده و قرآن و پيامبر اسلام را هادى همه انسان ها معرفى كرده است. از جمله اينكه مى فرمايد : «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً؛ و ما تو را نفرستاديم، مگر براى همه مردم تا [آنها را به پاداش الهى ] بشارتدهى و [از عذاب او] بترسانى...». در جاى ديگر مى فرمايد : «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً؛ بگو : اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم». در رابطه با همگانى بودن قرآن در موارد مختلفى مى فرمايد : «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ؛ آن كتاب (قرآن) نيست، مگر تذكرى براى همه جهانيان». 4. فراخوانى اهل كتاب به اسلام قرآن مجيد اهل كتاب را به اسلام فرا خوانده و روى گردانى از آن را كفر و حق پوشى تلقى نموده و به شدت از آن توبيخ مى كند:
«اى اهل كتاب! پيامبر ما به سوى شما آمد؛ در حالى كه بسيارى از حقايق كتاب [ آسمانى ] را كه شما مخفى داشتيد، روشن مى سازد و از بسيارى از آنها صرف نظر مى كند. آرى از جانب خدا به سوى شما نور و كتاب آشكارى آورد. خداوند به بركت آن، كسانى كه خشنودى او را پيروى كنند، به راه هاى سلامت هدايت مى كند و به فرمان خود، از تاريكى ها به سوى روشنايى مى برد و آنها را به راه راست هدايت مى كند». قرآن در جاى ديگر مى فرمايد : «يا اهل الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ؛ اى اهل كتاب! چرا به آيات خدا كافر مى شويد، در حالى كه [بر درستى آن ] گواهيد». در اين زمينه آيات فراوان ديگرى وجود دارد كه بر بطلان پلوراليسم دينى، به گونه هاى مختلف دلالت دارد و همگان را به بررسى و شناخت اسلام و پيروى از آن فرا مى خواند.
چكيده ديدگاه اسلام پيرامون حقانيت و اعتبار عبارت است از: 1. دين حق، تنها اسلام است. اسلام همان آيين توحيدى به معناى كامل كلمه و در همه ابعاد آن است كه دين همه پيامبران الهى بوده و آنان، همگان را به سوى آن دعوت كرده اند. بنابراين آموزه هايى چون تثليث، ثنويت و... هرگز بنياد و اساس درستى ندارد. 2. از نظر اسلام، شريعت داراى كثرت طولى است ؛ يعنى، آنچه در طول تاريخ تغيير كرده، شريعت الهى بوده است و هر پيامبر صاحب شريعتى، شريعت پيشين را نسخ نموده و شريعتي كامل تر، متناسب با رشد بشر و مقتضيات زمان عرضه كرده است. بنابراين تكثّر طولى ـ نه عرضى ـ شريعت وجود داشته است و با شريعت خاتم همه شرايع پيشين نقض شده و تنها دين مقبول، توحيد ناب و شريعت محمدى( ص) است.
اكنون اين سؤال رخ مينمايد كه با توجه به انحصار حقانيت در دين توحيدي اسلام و شريعت آسماني محمدي(ص) يهوديان، مسيحيان، زرتشتيان و پيروان ديگر اديان چه وضعي خواهند داشت؟ آيا همه آنان به جهت بطلان دينشان اهل دوزخ و شقاوتند يا اهل نجات و رستگاري؟ در برابر اين پرسش سه رويكرد وجود دارد:
1ـ انحصارگرايي سختگيرانه
بر اساس اين گمانه در ميان همه اهل زمين تنها پيروان دين و مذهب و فرقه واحدي اهل نجات و رستگارياند. به عنوان مثال تنها مسلمان شيعه دوازده اماميِ پايبند به همه اصول مذهب و احكام شريعت امكان رستگاري دارد و ديگران همه نارستگارانند. چنين نگرشي نه مبناي خردپذيري دارد و نه با منطق اسلام تلائم دارد. از نظر عقلي اين گمانه مغاير با اصل غلبه خير بر شر است و از نظر ديني با غلبه رحمت خدا و هدف اساسي خلقت انسان و ملاكها و معيارهاي رستگاري و نارستگاري ناسازگاري دارد.
2ـ تكثرگرايي نجات
براساس اين گمانه، همه پيروان اديان اهل نجات و رستگارياند. به عبارت ديگر شرط نيك فرجامي فقط دينداري است و بس، اما اينكه كدامين دين را برگزينيم هيچ نقشي در اين زمينه ندارد. اين گمانه مبتني بر پلوراليسم ديني است كه بطلان و ناراستي آن از نظر عقل و دين مورد بررسي واقع شد.
3ـ قرآن و نجاتگرايي اعتدالي
قرآن در باب نجات نه سختگيري انحصارگرايانه را بر ميتابد و نه كثرتگراييِ حق و باطل يكسان انگار. را در نگاه قرآن كفر و انحراف از دين حق دو گونه است:
1. كفر عناد و لجاجت(جحود)؛ كسي كه داراي چنين كفري است از نظر اسلام قطعاً مستحق عقوبت است.
2. كفر جهالت و ناداني؛ چنين كفري اگر ناشي از تقصير و كوتاهي عمدي شخص نباشد، بلكه صاحب آن از سويداي دل جوياي حقيقت و پيرو آن در حدي كه با آن آشناست باشد، و با قلب سليم و تسليم قلبي در برابر حق، خدا را ملاقات كند؛ خداوند او را معذب نميسازد؛ چراكه عذاب خدا تابع حجتهايي است كه بر بندگان تمام كرده و واكنشهاي منفي آگاهانه و حقستيزانه آنها در برابر حجج الهي. قرآن ضمن آنكه تنها دين حق و صراط نجات را آيين اسلام ميداند، به نكات مهمي در كنار اين مسئله پيرامون شرايط نجات و رستگاري اشاره ميكند از جمله:
الف) درباره قيامت ميفرمايد: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ * إِلا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛ روزي كه مال و پسران سود نبخشد جز اينكه كسي با قلب سليم نزد خدا بيايد. قلب سليم نيز قلب تسليم در برابر خدا و حقيقت است.»
ب) از طرف ديگر قرآن ميفرمايد: «وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا؛ ما چنين نيستيم كه رسول نفرستاده (بدون اتمام حجت) كسي را عذاب كنيم.»
ج) در جاهاي ديگر قرآن يادآور شده است كه «إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ؛ خدا هرگز پاداش نيكوكاران را تباه نميسازد.»
از آنچه گذشت روشن ميشود كه سعادت اخروي در گرو عوامل متعددي است از جمله: 1ـ حسن فعلي يا گزينش راه درست 2ـ حسن فاعلي يعني سلامت و پاكي درون و تسليم امر حق بودن 3ـ برقراري حجت الهي و چگونگي برخورد و واكنشهاي انسان در برابر آن.
انگاره فوق خرد پذيرترين انگاره است؛ در اين انگاره از سويي مسئوليت انسان در جستجو و گزينش راه حق محفوظ است و از ديگر سو هيچ انساني صرفاً به جهت عدم دستيابي غير ارادي به راه حق و حقيقت مورد عذاب و شقاوت قرار نميگيرد.
معيارهاي دين حق
اكنون اين سئوال پديد ميآيد كه اگر تنها يك دين برحق است و همه انسانها وظيفه دارند تا در حد توان به شناسايي و كشف دين حق پرداخته و از آن پيروي كنند؛ چه راهي براي تشخيص دين حق و تميز دادن آن از راهها و اديان باطل وجود دارد و چگونه ميتوان دريافت كه در ميان همه اديان موجود تنها آيين اسلام برحق است؟ به ياري خدا اين مسئله را در شماره آتي پي ميگيريم.
پينوشتها: ـ Religious Pluralism. ـ Religious Exclusivism. ـ Contradiction. ـ Self Contradiction. ـ Scepticism. ـSelf Conclusion. ـ Self exclusion. ـ نحل/ 66؛ جاثيه/ 32. ـ ابراهيم/ 9 و 10. ـ بقره/ 256. ـ جهت آگاهي بيشتر ر.ك:
الف) محمدحسن، قدردان قراملكي، قرآن و پلوراليزم ديني(تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر؛
ب) مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه، پلوراليسم ديني؛
ج) علي، رباني گلپايگاني، تحليل و نقد پلوراليسم ديني؛
د) كتاب نقد، ش 4. ـ اسرا/ 36؛ يونس /36؛ نجم 28. ـ آل عمران/ 85. ـ بنگريد: محمدحسن، قدردان قراملكي، قرآن و پلوراليزم، ص 117- 136. ـ بقره، 120. ـ توبه/ 30. ـ ر.ك: آل عمران/ 31 (مباهله با مسيحيان)؛ توبه/ 31 و 32؛ نساء 157و 71 ؛ مائده 51 و 473. ـ سبأ/ 28. ـ اعراف/ 158، نساء 79؛ حج 49، فرقان/ 1، انبيا 107. ـ تكوير، 27؛ انعام/ 18؛ ص 87؛ انعام/ 90؛ ابراهيم/ 1و 52؛ آل عمران/ 138؛ انعام 18 ؛ نساء 174؛ فرقان/ 1. ـ مائده / 15 - 16 و 19. ـ آل عمران/ 7؛ بقره/ 41؛ آل عمران/ 71. ـ بنگريد: محمدحسن قدردان قراملكي، قرآن و پلوراليزم. ـ جهت آگاهي بيشتر در اين زمينه بنگريد: شهيد مطهري، مجموعه آثار ج 1، صص 288 ـ 285، قم و تهران: صدرا. ـ همان، ص 285 ـ 280. ـ شعراء/ 88- 89. ـ اسراء/ 15. ـ توبه / 120. ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 1، صص 292-289 و 326-295 ؛ ج 5، ص 61-56 ؛ علامه طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 61-56.
چـــــــرا اســلام ؟(1)
سنجه هاي حقانيت :
شاخص ه هاي اساسي حقانيت يك دين چهار امر است:
1. بنياد الهي
اصل الهي بودن يك دين از راه هاي زير قابل بررسي است: 1 ـ1ـ آموزه هاي دين با مراجعه به آموزه هايي كه هر ديني براي خود دارد ـ چه اين آموزه ها در قالب كتاب مقدس باشد يا گفتارهاي پيامبر آن دين ـ مي توان پي برد كه آيا يك دين، واقعاً دين حق الهي است يا خير؟ در اينجا معقول و منطقي بودن، داشتن هماهنگي و انسجام، پاسخ گويي به نيازهاي ابدي و اساسي انسان، وجود نظام اعتقادي، ارزشي و عبادي، هدفمندي و مطابقت با سير و سرشت جوهري انسان، بهترين شاخص هايي است كه مي تواند ما را به حق بودن يك دين رهنمون شود. 2 ـ1ـ تأييد دين قبلي يا بعدي از آنجا كه اديان آسماني، با يكديگر پيوند عميقي دارند و هر ديني مؤيد و تكميل كننده دين قبلي است، مي توان با مراجعه به نصوص معتبر رسيده از پيامبري كه حق بودن دينش براي ما به اثبات رسيده است، كشف كرد كه آيا اديان ديگر، به تأييد اين دين رسيده اند يا نه. اين روش از جايگاه ويژه اي برخوردار است كه كمتر بدان توجه شده است. از طريق اين روش عدم حقانيت همه اديانِ ادعاييِ پس از پيامبر خاتم نيز اثبات مي شود. 3 ـ1ـ اعجاز معجزه پيامبر يكي از دلايل اثبات صدق نبي و بنياد الهي دين اوست. معجزه پيامبر بايد به طور قطعي اثبات شود. بنابراين كسي كه در حقانيت ديني تحقيق مي كند بايد خود آن معجزه را مشاهده كند و يا از طريق نقلي كه صدق آن قطعي و غيرقابل ترديد است با آن آشنا شود. مورد نخست تنها در مورد حاضرين در محضر پيامبر امكان پذير است و غايبان از آن بي بهره اند، جز در مورد قرآن كه معجزه زنده و ابدي است و همگان مي توانند با اين سند رسالت ارتباط مستقيم برقرار كنند و اعجاز آن را تجربه كنند. 4 ـ1ـ روش تاريخي با رجوع به گزارش هاي مستند، معتبر و كافي تاريخي، مي توان فهميد كه آيا دين خاصي داراي ويژگي ها و خصايصي كه بيان شد هست يا خير؟ تاريخ در اين باره، يكي از منابع شناخت ما در اديان مطابق با واقع است. اين چهار روش در عين مجزّا بودن از يكديگر، در پاره اي موارد مي توانند مكمل يكديگر در اثبات حقانيت يك دين باشند. 5 ـ1ـ ادعاي خود دين
ادعاي خود دين نسبت به بنياد الهي به سه صورت قابل تصور است: يا ديني ادعاي الهي و وحياني بودن دارد. يا ديني ادعا دارد که از سوي خداي هستي نازل نشده. يا ديني نسبت به اين مسئله ساکت است.
در مورد اول بايد صدق مدعا را از طريق راه هاي پيشين آزمود. اما اگر ديني ادعاي الهي بودن نداشته يا عکس آن را داشته باشد، مانند اديان ابتدايي و قديم همچون آنيميسم، فتيشيسم، ميترانيسم، هندوئيسم، برهمنيسم، جنيسيم، و اديان تركيبي مانند سيكيسم و يا اديان فلسفي چون بوديسم و کنفوسيونيسم و بسياري از اديان قديم آميخته به شرك مثل تثليث بابلي، تثليث رومي، تثليث هندي و... کاملاً از مجراي بحث خارج مي شوند و حوزه تحقيقات، منحصر به اديان مدعي الهي بودن چون اسلام، مسيحيت، يهوديت و زرتشتي گري مي شود.
2ـ تحريف ناشدگي
صرف بنياد الهي در اصل نخستين يك دين براي اثبات حقانيت فعلي آن كافي نيست؛ بلكه بايد وثاقت كتاب آسماني آن از جهت مصون بودن از تحريف و دستكاري هاي بشري نيز اثبات شود. براي اثبات وثاقت كتاب آسماني، يعني استناد قطعي آن به پيامبر و تحريف نشدن آن، مي توان از روش هاي 1 ـ1 و 2 ـ1 و 4 ـ1 استفاده نمود. در خصوص قرآن به لحاظ اعجاز بودنش روش 3 ـ1 نيز كاربرد دارد.
3ـ نسخ ناشدگي
نسخ شدن يا نشدن يك دين از دو طريق به دست مي آيد:
1ـ3 ـ عدم پيدايش شريعت حقه پسين
براساس اين ضابطه تا زماني كه شريعت الهي جديدي نازل نشود شريعت قبلي باقي است و با پيدايش شريعت جديد منسوخ خواهد شد. اين روش نسخ نشدن را به طور موقت ثابت مي كند و با آمدن شريعت جديد براي هميشه شريعت پيشين منسوخ شناخته مي شود. از اين رو با آمدن شريعت اسلامي همه شرايع پيشين براي هميشه منسوخ خواهند بود. 2ـ 3 ـ ادعاي خاتميت
ديني كه اصل الهي بودن و تحريف ناشدگي كتاب آسماني آن اثبات شده باشد اگر ادعاي خاتميت كند، به لحاظ صدق قطعي اين ادعا نسخ ناپذيري آن براي هميشه ثابت مي شود و ملاكي براي كشف كذب و عدم حقانيت همه اديان ادعايي بعدي خواهد شد. بنابراين خاتميت اسلام به تنهايي دليل قاطع بر كذب و بطلان همه اديان بعد از آن همچون آيين سميك و بهائيت مي باشد. بر اين اساس حقانيت براي هميشه اختصاص به دين مبين اسلام دارد.
4ـ خردپذيري
بررسي تطبيقي اديان براساس اين مسئله، تحقيقي گسترده و فراخ دامن مي طلبد. در عين حال به طور فشرده و كوتاه، اشاراتي در مقايسه چند دين بزرگ خواهيم داشت:
الف) مهم ترين ركن اساسي يك دين، «خداشناسي» آن است. در اين راستا آموزه «توحيد» در اسلام، خردپذيرترين آموزه است و ادله متقن بسياري بر آن گواهي مي دهد. اثبات توحيد به خودي خود، ابطال كننده آموزه «تثليث» و «ثنويت» است. بنابراين همين مسئله، به تنهايي براي اثبات عدم حقانيت اديان غير توحيدي كافي است.
ب) بسياري از اديان، به رغم دارا بودن پيشينه الهي، در طول تاريخ دچار تحريفات چشمگيري شده و اصالت خود را از دست داده اند. همين مسئله باعث شده كه آموزه هاي خردستيز بسياري در اين اديان رخ نمايد. اكنون از باب نمونه تنها به چند نمونه از تحريفات عهدين اشاره مي شود. گفتني است عهد عتيق كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان، هر دو است، و عهد جديد كتاب مقدس مسيحيان مي باشد. تحريفات عهدين
1. تناقضات:
ارنست رنان درباره كتاب مقدس مي نويسد: «هيچ تناقضي نبايد در آن كتاب وجود داشته باشد. اكنون با توجه به مطالعه دقيقي كه در كتاب مقدس انجام داده ام، در عين حال كه گنجينه هايي تاريخي و زيباشناختي بر من نمايان شد، اين نكته نيز براي من اثبات شد كه اين كتاب همچون ديگر كتب قديمي از تناقضات، اشتباهات و خطاها مستثنا نيست. در اين كتاب داستان هاي دروغين، افسانه ها و آثاري كه كاملاً نگارش يافته انسان است، وجود دارد». 2. اتهامات ناروا به پيامبران:
علاوه بر رسوخ تحريفات بنيادي و اعتقادي در كتاب مقدس، پاره اي از اتهامات ناروا و غيراخلاقي به برخي از پيامبران نسبت داده شده است كه قلم از بيان آن شرم دارد!! در عهد قديم درباره حضرت لوط(ع) آمده است كه دخترانش وي را شراب نوشانده، مست كردند و با او همبستر شدند. همچنين داستان شرم آوري درباره حضرت داوود(ع) در عهد قديم (كتاب دوم سموئيل) آمده است. براساس اين داستان، وي از پشت بام زن زيباي «اوريا» را ديد كه در حال شست و شوي خود بود. حضرت داوود(ع) به آن زن علاقه مند شد و به گونه اي، اسباب فرستادن اوريا به جنگ و كشته شدن وي را فراهم ساخت و پس از گذشت مدت ماتم فقدان اوريا، همسر او را به خانه خود برد.
3. وجود افسانه ها:
وجود افسانه هاي بي پايه در كتاب مقدس، يكي ديگر از جنبه هاي تحريف آن است؛ از جمله مي توان به كشتي گرفتن حضرت يعقوب با خدا و غلبه او بر خدا، اشاره كرد!!
«اوريگن» برجسته ترين عضو مكتب تفسيري اسكندريه در رابطه با وجود افسانه هاي غيرعقلاني در عهدين مي نويسد: «حتي اناجيل، مملو از چنين عباراتي است؛ مانند اين جمله كه «وقتي كه شيطان عيسي را بالاي كوهي بلند مي برد تا از آنجا قلمرو كل جهان و عظمت آن را به او نشان دهد» ... خواننده دقيق صدها عبارت مشابه ديگر در اناجيل مي يابد؛ مطالبي كه او را متقاعد خواهند ساخت كه حوادثي كه اصلاً رخ نداده اند داخل گزارش حوادثي شده اند كه به راستي رخ داده اند. 4. انسان شناسي بدبينانه:
مسيحيان معتقدند: آدم در بهشت به گناه آلوده و اين گناه به حساب همة فرزندان او نوشته شده است؛ يعني، انسان ذاتاً با به دوش كشيدن بار گناه، به دنيا مي آيد! حتي اگر پس از آمدن به دنيا هيچ گناهي مرتكب نشود از طرف ديگر هرگونه تلاش و عمل او در رهايي از اين خطا، سودي نخواهد بخشيد و تصليب و تنها به دار كشيده شدن حضرت عيسي، كفّاره گناه ذاتي و جبلي انسان است! پس انسان نه با اختيار خويش گنهكار و پليد گشته و نه با گزينش اختياري خود پاك مي شود.
5. تقويت ظلم:
يكي ديگر از آموزه هاي نامعقول كتاب مقدس، توجيه ظلم و ستم و دعوت به سكوت در برابر حاكمان ظالم، به بهانه اين است كه آنان، حاكم و سايه خدا در زمينند!!
6. علم و معرفت ستيزي:
ستيز با دانش و آگاهي بشر هم در بن مايه عقايد مسيحي نهفته است و هم در سيره ارباب كليسا در نگرش مسيحي آنچه آدم را از بهشت بيرون راند تناول درخت ممنوعه دانايي بود (شرح بيشتر اين مسئله در مطالب بعدي خواهد آمد.) وجود آموزه هاي غيرعقلاني، در كنار طرح مسئله تثليث و تجسيم و وجود تناقض هاي متعدد در متن كتاب مقدس ، دليل روشني بر عدم حقانيت يهوديت و مسيحيت امروزي در برابر اسلام است.
7. تحقيقات علمي و زبان شناختي، بر عدم وثاقت متون مقدس گواهي داده است:
توماس ميشل ـ استاد الهيات مسيحي مي نويسد: «اكثر متفكران كاتوليك، ارتدوكس و پروتستان عصر حاضر عصمت لفظي كتاب مقدس را مردود مي دانند.»
امتيازات اسلام بر ديگر اديان:
1. خردپذيري و خردپروري
از جمله امتيازات مهم اسلام، عقلانيت، خردپذيري و بالاتر از آن خردپروري آموزه هاي آن است. اين مسئله در امور مختلفي نمودار است؛ از جمله:
در ابتداي همين مقاله حدفاصل حروف و اعداد با خط تيره آمده و بايد يكسان شود. 1 ـ1. نظام فكري و عقيدتي اسلام: (مانند خداشناسي، هستي شناسي، انسان شناسي، راهنماشناسي و فرجام شناسي)؛ 2 ـ1. نظام اخلاقي اسلام؛ 3 ـ1. نظام رفتاري و قوانين و دستورات عملي؛ 4 ـ1. دعوت به تحقيق و پرسشگري در انتخاب دين.
خردپذيري آموزه هاي اسلام، از چنان وضوح و روشني برخوردار است كه قرآن مجيد، آدميان را به بررسي هوشمندانه و انتخاب خردمندانه دين دعوت كرده و هر گونه تحميل و اجبار و پذيرش كوركورانه دين را نهي مي كند: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛ پس بشارت ده بندگانم را، آنان كه به سخنان [مختلف] گوش فرا داده و برترين را بر مي گزينند» و «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي؛ هيچ گونه تحميل و اجبار در امر دين روا نيست؛ [زيرا] به خوبي راه هدايت از ضلالت روشن شد». اما مسيحيت كنوني به علت قرار گرفتن در تنگناهاي شديد معرفتي و ناتواني در حل رابطه تثليث و توحيد و تجسد و خداانگاري مسيح، به جداسازي و گسست ايمان از معرفت فتوا داده و دين و ايمان را با عقل و خرد بيگانه ساخته است! پروفسور لگنهاوزن مي گويد: «چيزي كه در اسلام بيش از همه، براي من جاذبه داشت، اين بود كه چقدر اين دين از پرسش هاي انسان استقبال مي كند و همواره دعوت به تحقيقات بيشتر در تعاليم دين مي كند».
همو مي گويد: «وقتي از كشيش ها مي پرسيدم كه من نمي فهمم چه طور خدا يكي است و سه شخص است؟ در اكثر موارد جواب مي گفتند كه ما نمي توانيم به درك اين آموزه برسيم. تنها خدا مي داند كه حقيقت اين امر چيست. اين رمزي است كه فقط خدا آن را مي داند و عقل در اينجا به بن بست مي رسد! از جمله چيزهايي كه براي بنده خيلي جالب بود، اين بود كه در اسلام نگفته اند اصول دين را چشم و گوش بسته بپذير؛ بلكه دعوت كرده اند كه بپرس. مخصوصاً اين خصلت در ميان شيعيان خيلي بيشتر است» خانم مارگريت ماركوس (مريم جميله) نيز در اين زمينه مي نويسد: «پس از آنكه عقايد همه كيش هاي بزرگ را مورد بررسي قرار دادم، به اين نتيجه رسيدم كه به طور كلي مذهب هاي بزرگ يكي بودند؛ ولي به مرور زمان فاسد شده اند. بت پرستي، فكر تناسخ و اصول طبقه بندي در كيش هندويي سرايت كرد. صلح جويي مطلق و انزوا از مشخصات كيش بودايي شد. پرستش آبا و اجداد جزء عقايد كنفسيوسي، عقيده اصالت گناه و تثليث و در نتيجه آن مفهوم خدايي مسيح و شفاعت به استناد مرگ ادعايي عيسي بر روي دار در مسيحيت، انحصارطلبي ملت برگزيده يهود و... نتيجه اين انحرافات است. هيچ يك از اين انديشه هايي كه مرا منزجر ساخته بود، در اسلام پيدا نمي شد؛ بلكه به صورت روزافزوني احساس مي كردم كه تنها اسلام آن مذهب اصيلي است كه طهارت خودش را حفظ كرده است. ساير مذهب ها فقط و فقط بعضي اجزاي آن، مقرون با حقيقت است؛ ولي فقط اسلام است كه تمام حقيقت را حفظ كرده است.»
2ـ اسلام و علم به رغم آنچه در تعارض و ناسازگاري مسيحيت با علم و معرفت بيان شد، دين اسلام با دانش و معرفت، پيوندي نزديك و ناگسستني دارد. وفاق و آشتي دين و دانش در اسلام در سه حوزه چشمگير و در خور توجه است:
يك) تشويق به فراگيري دانش در اين عرصه اسلام گوي سبقت از هر مكتب و آئيني را ربوده است و از اين هم فراتر رفته و كسب دانش هاي لازم در جهت تأمين نيازمندي هاي دنيوي و اخروي را ضروري دانسته است؛ چنان كه پيامبر اكرم( ص) فرمود: «ان طلب العلم فريضة علي كل مسلم؛ همانا علم آموزي بر هر مسلماني واجب است.»
و نيز آمده است: عالمي كه از دانش او بهره برند از هفتاد هزار عابد برتر است. در كتاب هاي روايي و نصوص ديني ابواب مفصلي در اين زمينه وجود دارد.
دو) تقويت روحيه علمي:
اسلام روحيه پژوهشگري را ارج مي نهد و در مسير حقيقت يابي و معرفت اندوزي هيچ مانعي نمي نهد. قرآن مجيد آواي تحقيق و جست وجوي آزاد و گزينش رهاورد معقول پژوهش را صلا داده و فرموده است: «بشارت ده بندگاني را كه به سخنان گوش فرا داده و برترين آنها را برمي گزينند.»
سه) دارا بودن مضامين علمي:
نصوص ديني اسلام آكنده از مضامين و مطالب علمي است. در اين عرصه اسلام هم در بردارنده مباني و پيش فرض هاي عام و متافيزيكي علوم است و هم دارنده بسياري از گزاره هاي علمي، به گونه اي كه يكي از وجوه اعجاز كتاب آسماني اسلام اعجاز علمي آن شناخته شده تا آنجا كه دانشمندان مسلمان و غير مسلمان صدها كتاب در باب رهاوردهاي علمي قرآن به نگارش درآورده اند. از جهت سازگاري با علم و دانش بشري نيز اسلام كارنامه درخشاني دارد. موريس بوكاي، دانشمند فرانسوي، به دو امتياز اساسي در اين رابطه اشاره مي كند:
1 ـ غناي فراوان قرآن در حوزه مسائل علمي؛ در حالي كه عهد قديم (تورات) و عهد جديد (انجيل) نسبت به بسياري از آنها ساكت و فاقد اطلاعات و داده هاي مشخصي هستند.
2 ـ استواري و توافق داده هاي قرآن با دستاوردهاي متقن و معتبر علوم روز؛ در حالي كه عهد عتيق و اناجيل به تعارضات آشتي ناپذيري در اين زمينه مبتلا هستند. بوكاي مي نويسد: «من بدون سبق ذهن و با عينيت كامل، ابتدا به قرآن توجه كردم و خواستم درجه سازگاري اين متن را با معلومات علمي امروز بسنجم... در پايان كار بر من مسلّم شد كه قرآن، به ايجاب و اثبات هيچ مطلبي نمي پردازد كه در اين دوره معاصر، بتوان آن را از نظر گاه علمي محل انتقاد و ترديد قرار داد.
براساس همين روش عيني، عهد عتيق و اناجيل را نيز مطالعه كردم. در مورد عهد عتيق به هيچ وجه نيازي نبود كه پا را از كتاب نخست آن؛ يعني، سفر تكوين (پيدايش) فراتر بگذارم، تا به تأكيداتي آشتي ناپذير، با معلومات متقن علمي اين روزگار برخورد كنم!
در همان صفحه اول انجيل نيز، شجره و نسب عيسي(ع) ما را دچار اشكال مي كند؛ زيرا در اين باب متن انجيل متي با متن انجيل لوقا آشكارا در تناقض است. درباره تاريخ ظهور بشر بر روي زمين نيز مطالب انجيل لوقا با معارف امروزي كاملاً ناسازگار است». البته اسلام در اين باره، امتياز اساسي ديگري نيز بر مسيحيت دارد و آن نوع نگاه اسلام به علم و دانش است. اسلام ديني است كه به گسست ناپذيري علم، عقل، ايمان، معرفت و رستگاري فتوا مي دهد. اما به اعتقاد رسمي مسيحيت شجره ممنوعه ـ كه آدم و حوا به جرم خوردن آن از بهشت رانده شدند و به تبع آن همه انسان ها مورد خشم الهي قرار گرفته و گنهكار شدند ـ چيزي جز شجره معرفت و دانش نيك و بد نبوده است: «پس گرفته خداوند پروردگار آدم را در بهشت عدن قرار داد تا او را رستگار و مورد عنايت خود سازد و آدم را امر نموده، چنين گفت: آنچه از درختان خواهي بخور؛ اما مبادا كه از درخت معرفت نيك و بد بخوري كه هر گاه از آن بخوري خواهي مرد». در باب سوم مي گويد: خداوند پس از تخلف آدم چنين گفت: «اكنون انسان مانند يكي از ما شده كه نيك و بد را تميز مي دهد و اكنون است كه دست دراز كند و از درخت حيات نيز بخورد و تا ابد زنده بماند؛ پس او را از بهشت عدن بيرون كرد...». بر اساس اين آموزه، جست وجوي دانش و معرفت در تعارض با رستگاري و خلود انسان در بهشت است. به عبارت ديگر، چنين وانمود مي كند كه يا بايد رستگاري در بهشت را برگزيد و يا در جست وجوي دانش و معرفت برآمد. پس آنكه بهشت و رستگاري مي خواهد، بايد از پيمودن طريق دانش و معرفت فاصله گيرد و آنكه دانش و معرفت مي جويد، بايد بهاي سنگين خروج از بهشت و سعادت جاودان را بپردازد! استاد مطهري در اين باره مي نويسد: «بر اساس اين برداشت همه وسوسه ها، وسوسه آگهي است؛ پس شيطان وسوسه گر همان عقل است» .
... ادامه دارد
پي نوشت ها: ـ جهت آگاهى بيشتر ر.ك: الف. سيد محمدحسين طباطبايى و مرتضى مطهرى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، (قم: صدرا، چاپ چهارم، 1374)؛ ب. مرتضى مطهرى، توحيد، (قم: صدرا، چاپ سوم، 1374). ـ جهت آگاهى بيشتر بنگريد: حميدرضا شاكرين، دين شناسي، (قم: معارف). ـ Ernest Renan. ـ رابرت م. گرنت، ديويد تريسى، تاريخچه مكاتب تفسيرى و هرمنوتيكى كتاب مقدس، ترجمه و نقد و تطبيق: ابوالفضل ساجدى، ص 298، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، چاپ اول، 1385. ـ ر.ك: انجيل يوحنا، 112: 1، سفر تكوين، 3819: 30. براى آشنايى بيشتر ر.ك: الف. انيس الاعلام، ج 3؛ ب. محمد، صادقى، بشارات عهدين، ص 73 و 177؛ اين در حالى است كه براهين عقلى لزوم عصمت پيامبران را اثبات مى كند. ـ سفر پيدايش (38 ـ 19:30). ـ كتاب دوم سموئيل (31 ـ 11:3). ـ سفر پيدايش، 2330: 43. ـ متى (4:8). ـ تاريخچه مكاتب تفسيرى و هرمنوتيكى كتاب مقدس، ص 297. ـ انجيل متى، 5: 38 و اكثر نامه هاى پولس به روميان. ـ در جلد دوم كتاب «انيس الاعلام»، 125 مورد تناقض موجود در كتاب مقدس، مورد بررسى قرار گرفته است. نيز نگا: الف. حقيقت مسيحيت، صص 133 – 127(قم: مؤسسه در راه حق، چاپ اول 1361)؛ ب. مصطفى زمانى، به سوى اسلام يا آيين كليسا (قم: پيام اسلام، 1346). ـ توماس ميشل، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، ص 27، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1377. ـ زمر (39)، 17و18. ـ بقره(2)، 256. ـ جهت آگاهى بيشتر نگا: الف. محمد تقى، فعالى، ايمان دينى در اسلام و مسيحيت، (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، چاپ اول 1378)؛ ب. حميدرضا، شاكرين، پرسمان سكولاريسم، (مشكلات كلامى مسيحيت)، (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1384). ـ M.(G) Legenhausen. ـ محمد، لگنهاوزن، «با پرسش زنده ام»، پرسمان (ماهنامه)، پيش شماره اول، خرداد 80، ص 5. ـ همان، ص 6. ـ مارگريت، ماركوس، نقش اسلام در برابر غرب، ترجمه غلامرضا سعيدى، ص 9 (تهران: شركت سهامى انتشار، 1348). ـ الشيخ المفيد: الامالى، ص 292. ـ بصائر الدرجات، باب فضل العالم على العابد، ص 6. ـ به عنوان نمونه ر.ك: اصول كافى، ج 1، كتاب فضل العلم. ـ «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه»، (زمر / 18). ـ Mourice Bucallie. ـ موريس، بوكاى، عهدين، قرآن و علم، ترجمه حسن حبيبى، بى تا، ص 12، (تهران: حسينيه ارشاد). ـ همان، صص 12 ـ13. ـ جهت آگاهى بيشتر نگا: اصول كافى، ج 1، كتاب «نفس العلم» و كتاب «العقل و الجهل». ـ تورات، سفر پيدايش فصل 2 آيه 15 ـ17. ـ تورات، سفر پيدايش فصل 3 آيه 22. ـ مرتضى، مطهرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 30، (قم: صدرا، چاپ هفتم، 1377).
چــــــــــــــــــــــرا اســـلام ؟(2)
معارف 3ـ كتاب معصوم الهي
يكي از مهم ترين امتيازات اسلام بر ديگر اديان، «كتاب آسماني» آن است. قرآن مجيد، از چند جهت بر كتاب هاي ديگر اديان امتياز دارد. برخي از اين جهات عبارت است از: 1ـ3ـ كلام الهي؛ قرآن مجيد كتابي است كه تماماً از سوي خداوند، بر پيامبر(ص) نازل شده و تمام الفاظ و كلمات به كار رفته در آن، عيناً كلام الهي است. به ديگر سخن، اسلام تنها ديني است كه مستقيماً كلام خدا را در دسترس بشر قرار مي دهد و انسان را با سخن او آشنا مي سازد؛ در حالي كه ديگر اديان، از چنين امر مهمي تهي بوده و حتي ادعاي آن را ندارند. دكتر موريس بوكاي مي نويسد: «فرق اساسي ديگر ميان مسيحيت و اسلام ـ در مورد كتاب هاي مقدس ـ اين است كه مسيحيت متني ندارد كه از طريق وحي نازل شده و تثبيت گرديده باشد؛ اما اسلام قرآن را دارد كه با ضابطه بالا مي خواند.
قرآن بيان و گزاره وحياني است كه از طريق جبرئيل به محمد(ص) رسيده است. بر خلاف اسلام، اصول مذهبي مبتني بر وحي در مسيحيت، بر پايه گواهي هاي متعدد و غير مستقيم افراد انساني استوار است و بر خلاف تصور بسياري از مسيحيان، هيچگونه قولي در دست نيست كه واسطه نقل آن، يك شاهد عيني زندگاني عيسي(ع) باشد» . توماس ميشل ـ استاد الهيات و كشيش مسيحي ـ مي نويسد: بر خلاف قرآن، كتاب مقدس مجموعه اي بين 66 تا 73 كتاب است كه در طول 1500 سال تأليف شده و شمار بزرگي از مؤلفان ـ كه تاريخ نام بسياري از آنها را فراموش كرده ـ براي تهيه آن به عمليات پيچيده اي پرداخته اند.
او همچنين مي گويد: «اصولاً مسيحيان نمي گويند خدا كتاب هاي مقدس را بر مؤلفان بشري املا كرده است؛ بلكه معتقدند او به ايشان براي بيان پيام الهي به شيوه خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبك نويسندگي ويژه هر يك، توفيق داده است».
ميشل اشاره مي كند كه نويسندگان كتاب هاي مقدس، معصوم نبوده و دچار محدوديت هاي علمي و تنگناهاي زباني بوده و به رنگ زمان خود در آمده بودند و لاجرم خطاهايي نيز در كتاب مقدس به يادگار نهاده اند: «گاهي اين نويسنده بشري، نظريات غلط يا اطلاعات اشتباه آميزي دارد كه اثر آن در متن كتاب باقي مي ماند» . رابرت ا. هيوم نيز مي نويسد: «اسلام، از اين جهت كه متن مقدس آن صريحاً وحي خداوندي به يك فرد خاص ـ بنيانگذار اين دين ـ است، در ميان همه اديان جهان منحصر به فرد است. در قرآن سخنگوي اصلي خداست...» . 2ـ3ـ تحريفناپذيري؛ قرآن كتابي است تحريف ناپذير كه همواره اصالت و عصمت خود را در طي قرون حفظ و دست بشر را از دستبرد تحريف كوتاه كرده است؛ در حالي كه هيچ يك از اديان موجود، از اين ويژگي برخوردار نيست. «عصمت» امري افزون بر اصل الهي بودن پيام قرآن است و براي آن مي توان مراحل زير را ذكر كرد: 1ـ2ـ3ـ عصمت از ناحيه نازل كننده (خداوند)؛ 2ـ2ـ3ـ عصمت از ناحيه حاملان وحي و فرشتگان رساننده به پيامبر(ص) ؛ 3ـ2ـ3ـ عصمت در دريافت وحي از سوي پيامبر(ص)؛ 4ـ2ـ3ـ عصمت در ابلاغ وحي به مردم از سوي پيامبر(ص)؛ 5ـ2ـ3ـ عصمت در بقا و استمرار تاريخي وحي در ميان بشر تا پايان تاريخ. به اعتقاد مسلمانان، كتاب هاي آسماني نازل شده بر پيامبران پيشين نيز از نظر عصمت در چهار مرحله نخست با قرآن مجيد همتا و همپ هستند؛ ليكن مرحله پنجم عصمت (تحريف ناپذيري ابدي در ميان مردم) از اختصاصات قرآن است. 3ـ3ـ معجزه جاويد و سند رسالت؛ پيامبران براي اثبات رسالت خود، معجزه آورده اند؛ ليكن كتاب آسماني آنها، غير از معجزه و سند رسالتشان بوده است. اما قرآن خود معجزه است؛ يعني هم كتاب رسالت است و هم برهان صدق آن. از طرف ديگر اين كتاب معجزه اي جاودان و باقي و سندي زنده بر رسالت است كه قرن ها و عصرها را در مي نوردد و همگان را به تحدّي مي طلبد. در حالي كه معجزات پيامبران پيشين، فقط نزد حاضرين مشهود بوده و اثري از آن باقي نيست و جوامع بشري از مشاهده آن محرومند. افزون بر آن كتاب آسماني اسلام، امتيازات بيشماري از جهت محتوايي دارد كه بررسي آنها مجالي فراخ تر مي طلبد.
4ـ جامع بودن از ديگر ويژگي هاي اسلام در برابر ديگر اديان، جامع بودن آن است. اسلام برنامه تكاملي بشر تا پايان تاريخ را به ارمغان آورده است. جان ديون پورت مي نويسد: «... قرآن مطابق تحقيقات كومب با انجيل فرق دارد؛ زيرا انجيل داراي مكتب و روش فقاهتي نيست؛ بلكه به طور كلي محتويات آن مركب است از قصص و روايات و بيانات تحريض و ترغيب بشر در نشر عواطف و احساسات عالي و فداكاري و... ولي هيچ نوع عامل و رابطه منطقي جالب و جاذبي كه اين معاني را با يكديگر ربط دهد، در انجيل وجود ندارد. از اين گذشته قرآن مانند اناجيل نيست كه فقط به عنوان ميزان و شاخصي درباره عقايد ديني و عبادت و عمل درباره آن شناخته شده است؛ بلكه داراي مكتب و روش سياسي نيز هست؛ زيرا تخت و تاج يا به تعبير ديگر اساس دستگاه و سازمان سياسي، روي اين شالوده ريخته شده و هر نوع قانوني براي اداره امور كشور، از اين منبع گرفته مي شود. و بالاخره كليه مسائل حياتي و مالي با اجازه همين منبع و مصدر قانون گذاري، حل مي شود.
5ـ نظام حقوقي اسلام
از جمله امتيازات انحصاري اسلام بر ديگر اديان، نظام حقوقي اصيل آن است. اين مسئله بسياري از انديشمندان غرب را به تحسين و اعجاب وا داشته است. اگر چه اين مسئله در ذيل نظام رفتاري و بحث از «جامعيت اسلام» قابل بررسي است، ليكن به جهت اهميت ويژه اي كه دارد به طور مستقل مورد بررسي قرار مي گيرد. اولين نكته قابل توجه، نقش بي بديل اسلام در بنيان گذاري و توسعه حقوق بين الملل است. مارسل بوازار پژوهشگر انستيتوي تحقيقات عالي حقوق بين الملل در ژنو، مي نويسد: «در قرون وسطي هر وقت ركودي در قوانين مسيحيت روي مي داد صاحب نظران از حقوق اسلامي استفاده مي كردند. در قرن سيزده ميلادي در چند دانشگاه اروپا، مباني فقه اسلامي مورد پژوهش قرار گرفت. اگر فلسفه تأسيس دانش حقوق بين الملل را دگرگوني در روابط ملت ها و جلوگيري از تجاوز زورمندان و توانگران و برابري و برادري انسان ها بدانيم؛ بايد اذعان كنيم كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله بنيانگذار حقوق بين الملل بوده است».
اصول حقوق بشر در اسلام حقوق بشر و يا حقوق بين الملل اسلامي داراي اصولي چند است؛ از جمله: 1. اصل حرمت و كرامت انسان؛
2. اصل عدالت، برابري و نفي تبعيض؛
3. اصل صلح و همزيستي مسالمت آميز؛
4. اصل وفاي به عهد؛
5. اصل تفاهم و رواداري؛
6. اصل مشاركت و همكاري هاي بين المللي؛
7. اصل حمايت از ملل تحت ستم و ... .
اصول ياد شده در نگاه انديشمندان غربي، مورد توجه قرار گرفته است. مارسل بوازار در مورد اصول همزيستي مسالمت آميز و تفاهم مي نويسد: «در مورد پيروان اديان الهي بايد گفت اصولاً اسلام، آنها را مورد حمايت خود قرار داده و امنيت كاملي در جامعه اسلامي دارند. آنان مي توانند طبق دستورات ديني خود آزادانه عمل كنند، به خصوص كه در قرآن نيز رعايت حقوق آنان توصيه شده است. اين تساهل ديني در مسيحيت و يهود، مطلقاً وجود نداشته و به ويژه پيروان دين يهود، ناگزير از انجام فريضه هاي بسيار سخت و توان فرسا بوده اند» .
وي مي نويسد: «در ديانت يهود، برتري نژادي وجود دارد و در برادري مسيحيت، رابطه الهي بر جنبه هاي عملي آن در زندگي اجتماعي غلبه يافته و در شرايط امروز قابل اجرا نيست. اما در ديانت اسلام اين افراط و تفريط به چشم نمي خورد... اين تفكر كه از قرآن نشأت مي يابد، به ديانت اسلام سوداي جهانشمولي مي بخشد. اسلام به دنبال ساختن جهاني است كه همه مردم ـ حتي آنان كه به دين سابق خويش وفادار مانده اند ـ با تفاهم، همكاري، برادري و برابري كامل زندگي كنند».
6ـ خاتميت اسلام دين خاتم است و اين خاتميت، اركان و لوازمي دارد؛ از جمله: 1ـ6. نسخ شرايع پيشين؛ هر پيامبري كه شريعتي به ارمغان آوَرْد، شريعت پيشين را نسخ كرد و اسلام ـ به عنوان آخرين شريعت و برنامه كامل سعادت بشر از سوي خداوند ـ ناسخ همه شريعت هاي پيشين است. 2ـ6. نسخ ناپذيري؛ دين و شريعت اسلامي به لحاظ خاتم بودنش، از پايايي و ماندگاري برخوردار است. اين دين هرگز نسخ نخواهد شد و شريعت ديگري جايگزين آن نمي شود. 3ـ6. همگاني بودن؛ لازمه ناسخ بودن و پويايي اسلام، آن است كه اين دين، بديل ناپذير، همگاني و يگانه پرچمدار دعوت به سوي توحيد و وحدت بخش همه آدميان تحت لواي توحيد و يگانه شريعت و قانون سعادت آفرينِ خداوند باشد. ويژگي هاي ديگري نيز در باب جاذبه هاي اسلام و امتيازات معارف آن وجود دارد كه به جهت اختصار از ذكر آنها خودداري مي شود.
7ـ نفي نيست انگاري يكي از امتيازات اساسي اسلام، در برابر برخي از ديگر اديان به ويژه مسيحيت، پيراستگي آن از درون مايه هاي نيست انگارانه و نفي زمينه گرايش به نيهيليسم (نيست انگاري) است. به تعبير پروفسور فلاطوري، در اسلام عنصري يافت نمي شود كه بهانه به دست نيست انگاري چون نيچه دهد تا در اين حوزه فرهنگي، حكم به نيست انگاري كند. توضيح اينكه نيچه؛ نيهيليسم را مفهومي دو پهلو مي داند كه يكي از وجوه آن نيست انگاري به معناي قدرت روح و به تعبير وي «نيهيليسم فعال» است و ديگري نيست انگاري به معناي سقوط و زوال قدرت روح (نيهيليسم منفعل) . نيست انگاري منفعل، از تباه شدن قوه خلاّقه و از بي هدفي و آنچه معناي حيات و ارزش هاي واقعي را تشكيل مي دهد، ناشي مي شود . نيهيليسم فعال، بر ملا كننده بيهودگي مطلق و به تعبير ديگر افشاگر نيهيليسم منفعل است. نيست انگاري منفعل، به گذشته فرهنگ مغرب زمين تعلق دارد و بنياد آن از نظر نيچه، تصور متافيزيكي افلاطوني و باور ديني مسيحيت است. عمده ترين عنصر مسيحي ـ افلاطوني مورد توجه وي، نگاه منفي به جهاني است كه ما در آن زندگي مي كنيم. باور افلاطوني و ايمان مسيحي، اين جهان را كه ما در آن زندگي مي كنيم، جهاني خيالي و ساختگي، غير واقعي و دروغين و بد و زشت مي پندارد . او مسيحيت را مذهبي نيست انگارانه مي خواند و مي گويد: آري، نيست انگاري و مسيحيت هم قافيه اند و نه تنها هم قافيه كه برازنده هم هستند. در مقابل، دو عنصر اساسي در تعاليم اسلامي وجود دارد كه راه را بر بسياري از انتقادات وارد بر مسيحيت و يهوديت ـ از جمله اين نگرش نيچه ـ مي بندد. آن دو عنصر عبارت است از: 1. يكتا پرستي مطلق كه مضمون و محتواي اصلي ايمان ديني اسلام را تشكيل مي دهد. 2. نگرش مثبت به جهان به عنوان اصل و مبناي حيات.
در اين نگرش، پيامبر، داراي ذات و قلمروي الهي ـ به معناي قلمروي حقيقي و واقعي كه در برابر جهان غير واقعي و در مقابل جهان ظاهر قرار گرفته است ـ نمي باشد. در دين اسلام بين جهان بود و نُمود، انفصال نيست و جهان نمود، به اندازه جهان بود، واقعي است. بنابراين تعاليم اسلام بهانه به دست كسي نمي دهد تا بر آن انگ نيست انگاري زند و همين مسئله باعث مي شود كه نيچه نيز در ضمن نفي مسيحيت ـ به عنوان مذهبي نيست انگارانه كه حيات را نابود مي سازد و علم و فرهنگ را به تباهي مي كشاند ـ از اسلام تعريف و تمجيد كند. او مي نويسد: «مسيحيت، ما را از ثمرات تمدن عهد باستان و بعدها از دستاوردهاي تمدن اسلامي محروم كرد. فرهنگ و تمدن اسلامي در دوران حكمرانان مسلمان اندلس ـ كه در اساس با ما خويشاوندتر از يونان و روم بوده و در معنا و مفهوم و ذوق و سليقه گوياتر از آنها است ـ، لگدمال شد؛ چرا اين تمدن لگدمال شد؟ براي آنكه اصالت داشت... براي آنكه به زندگي آري مي گفت...» .
8ـ عدم حاجت به عصري كردن دين
نبود نص الهي در اديان ديگر و تعارض آموزه هاي كتب مقدس با ره آوردهاي علمي و حاجات عصري، انديشمندان و متألهان غرب را بر آن داشت كه به عصري كردن دين، روي آورند؛ زيرا نه چشم پوشي از دستاوردهاي نوين علمي و نيازهاي عصري امكان پذير مي نمود و نه با تعارض مي توان زيست و نه متون مقدس از چنان اعتبار و وثاقت و درونمايه اي بر خوردار بود كه بر علم پيشي گيرد. از اين رو يا بايد با دين معارض عقل و علم، خداحافظي كرد و يا براي جمع بين دينداري و زيستن در زمان حال، دين را به رنگ زمانه درآورد و اين گزينه مقبول انديشمندان غربي شد.
منظور از عصري كردن دين، جايگزين ساختن دين يا كتاب هاي آسماني جديد و تغيير پياپي آنها، همگام با تحولات عصري نيست؛ بلكه تغيير فهم و ارائه قرائت هاي گوناگون از دين به تناسب تحولات فكري، فرهنگي و تاريخي است.
به عبارت ديگر، اگر كتاب مقدس سخن خدا نباشد و نويسندگان آن برداشت خود از پيام الهي را نگاشته باشند، ـ برداشتي كه تابع فرهنگ زمان و علوم و دانسته هاي آن زمان بوده و عاري از خطا و اشتباه نمي باشد ـ هيچ دليل منطقي بر تعبّد در برابر نص نخواهد ماند و هر كس مي تواند دين را مطابق پسند و فرهنگ حاكم بر زمان خود ـ بدون داوري و سنجش كتاب مقدس ـ فهم و تفسير كند؛ زيرا آنچه در كتاب مقدس است، كلام مستقيم الهي نيست؛ بلكه فهمي از آن است، بدون آنكه نويسنده آن و فهم او از پيام خدا، برتر از فهم انسان امروزي باشد.
چنين چيزي در نهايت به آنارشيزم معرفتي خواهد انجاميد و راه هرگونه ارزش داوري در باب بسياري از برداشت هاي گوناگون را مسدود خواهد ساخت؛ زيرا در اينجا نه مي توان «نص محور» بود و نه «مؤلف محور» ، زيرا نصي الهي وجود ندارد و آنچه هست تفاسير و تجربه هاي مؤلفان بشري است، و چون نص الهي در ميان نيست، راهي به سوي فهم مراد شارع نيز وجود ندارد. پس تنها يك راه مي ماند و آن «مفسّر محوري» است. بنابراين، دين امري كاملاً شخصي و عصري مي شود؛ زيرا چنين ديني، چيزي جز معرفت ديني و برداشت مفسر نيست و هيچ نص و متن نهايي وجود ندارد كه بتوان معرفت ديني را با آن موزون كرد و مورد سنجش قرار داد. اما در اسلام، مسئله كاملاً برعكس است. در دسترس بودن متن وحي، جامعيت دين، هماهنگي اسلام با علم و عقل، اجتهاد زنده و پويا، هماهنگي دين با فطرت ثابت بشري، وجود قوانين ثابت براي نيازهاي ثابت و قوانين متغير براي نيازهاي متغير و بسياري از عوامل ديگر، حاجت به عصري شدن و لجام گسيختگي در تفسير دين را مسدود مي سازد. آنچه در اينجا لازم است تنها شناخت نيازهاي نو شونده در طول زمان و عرضه آنها بر منابع ديني و گرفتن پاسخ از دين بر اساس متدلوژي فهم دين است. اگر چه در اين عرصه نيز گاه برداشت هاي متفاوتي رخ مي نمايد؛ اما چند تفاوت اساسي در اينجا وجود دارد؛ از جمله: 1. وجود برداشت هاي متفاوت، تنها در پاره اي از آموزه هاي ديني؛ يعني، برخي از امور ظني است نه همه آنها و شامل امور يقيني و ضروري نمي شود. 2. نص معتبر و خدشه ناپذيري وجود دارد كه ملاك و معيار سنجش است و لاجرم هرگز به آنارشيزم معرفتي نمي انجامد.
افزون بر آنچه گذشت امتيازات ديگري براي اسلام قابل شمارش است؛ از جمله: مورد بشارت انبياي پيشين بودن و اعتبار پذيري اديان الهي و پيامبران پيشين از اسلام و... كه به جهت اختصار از بررسي آنها خودداري مي شود.
... پايان
پينوشتها: ـ نگا: توماس، ميشل، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، (قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول 1377)، صص 23 و 24. ـ همان، ص 26. ـ همان، ص 27. ـ همان، ص 27. ـ بقره/ 176؛ نساء/ 122 و.... ـ شعراء/ 193. ـ نجم/ 3 و 4؛ تكوير/ 19ـ23، بينه/ 2. ـ همان. ـ فصلت/ 42؛ حجر/ 9، واقعه/ 77. ـ اين مسئله نشان مى دهد كه اعتبار كتب آسمانى و اديان پيشين نزد مسلمانان بسيار بالاتر از آن است كه مدعيان پيروى از آن اديان ادعا مى كنند. بهترين گواه اين مطلب سخنانى است كه از توماس ميشل درباره عهدين بيان شد. ـ جان، ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمدصلى الله عليه وآله و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى (قم: دارالتبليغ اسلامى، بى تا) ص 99. ـ مترجم كتاب در پاورقى آورده است: «مردم بى خبرى كه حتى در همين كشور اسلامى تصور مى كنند دين از سياست جداست، بخوانند و متنبه شوند كه دستگاه تبليغات اسلامى غير از اديان منسوخ است و چقدر تأسف آور است كه يك نفر محقق خارجى اين معنا را كاملاً درك كرده و توضيح دهد؛ ولى كسانى كه خود را مسلمان معرفى مى كنند به تقليد كوركورانه از خارجيان مغرض، چه ياوه سرايى هايى مى كنند»همان، صص 100 ـ 99). ـ Boizard, Marcell A. ـ مارسل، بوازار، اسلام در جهان امروز، ترجمه د.م.ى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1361)، ص 270. ـ براى آگاهى بيشتر نگا: الف. عبدالكريم، سليمى، نقش اسلام در توسعه حقوق بين الملل، (قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1382)؛ ب. زين العابدين، قربانى، اسلام و حقوق بشر، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم 1375)؛ ج. مارسل، بوازار، انسان دوستى در اسلام، ترجمه محمد حسين مهدوى، (تهران: توس، 1362). ـ همان، ص 107. ـ مارسل، بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه دكتر محسن مؤيدى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1358)، ص 106. ـ اين قسمت عمدتاً از مقاله «فرهنگ شرقى ـ اسلامى و نيست انگارى غربى» نوشته پروفسور «عبدالجواد فلاطورى» استفاده شده است كه توسط آقاى خسرو ناقد، از زبان آلمانى به فارسى ترجمه گرديده و در روزنامه شرق (فرهنگى)، شماره 262 ـ 3 به تاريخ 21 و 22، مرداد 1383، ص 6 چاپ شده است. نام اصل مقاله عبارت است از: konnte die islamischـ morenlaendische kultur zu einem dem abendlaen dischen
nihilismus aehnelnden nihilismus fuehrer? ـ Nihilismus (Nihilism(. ـ Nietzche. ـ ارجاعات اين قسمت به «مجموعه آثار» نيچه به زبان آلمانى از سوى نويسنده مقاله است. همه ارجاعات با ذكر شماره مجلد و شماره صفحه آمده است. نام و مشخصات اصلى مجموعه آثار نيچه عبارت است از: (Neitzche’ werke. Leipziq 1091) ـ همان، ج 15، صص 651 و 851. ـ همان، ج 16، صص 563 فصل47 آيه7 و نيز: ج 5، ص 572. ـ همان، ج 15، ص 852. ـ كنايه نيچه به هم قافيه بودن واژه هاى آلمانى nihilist und christ است. ـ اين جمله ناظر به تفكيك قلمرو مسيح از حكومت اين جهان در آيات انجيل است كه نخستين بذر سكولاريسم و جدا انگارى دين از دنيا را در جهان مسيحى افشانده است. نگا: انجيل متى، باب 22، آيه 21؛ لوقا، باب 20، آيه 25، يوحنا، باب 19، آيه 36. ـ همان، ج 8، ص 703. ـ Epistemic Anarchism. ـ Evaluation. ـ Text Oriented. ـ Author Oriented. ـ Interpreter Orientation. ـ Interpreter Orientation. ـ جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه به منابع زير رجوع كنيد: الف. ميرمصطفى، تامر، بشارت هاى كتب مقدس، ترجمه بزرگ كيا، (قم: دليل، چاپ اول 1379)؛ ب. جعفر، سبحانى، احمد موعود انجيل؛ نيز: منشور جاويد، ج 6 (تفسير موضوعى)، (قم: توحيد، چاپ اول، 1375)، صص 22 ـ 13؛ پ. انجيل برنابا، ترجمه حيدر قليخان قزلباش (سردار كابلى)، (بى جا، بى چا، دفتر نشر الكتاب، 1362)؛
ت. داود، عبدالاحد، محمد فى كتاب المقدس، (قطر: دارالضياء، للنشر و التوبيع، 1985م)؛ ث. محمد صادق، فخر الاسلام، انيس الاعلام فى نصرة الاسلام، (تهران: مرتضوى، 1351)؛ ج. موريس، بوكاى، عهدين، قرآن و علم، ترجمه حسن حبيبى: (تهران: حسينيه ارشاد، بى چا، بى تا)، صص 151 ـ 145؛ د. عبدالرحيم، سليمانى اردستانى، درآمدى برالهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت،( قم: طه، 1382، چاپ اول).
چـــرا تشــیّع؟(1)
در جستجوي چيستي و چرايي تشيع ابتدا نكاتي مقدماتي تقديم ميگردد و آنگاه به بررسي ماهيت تشيع، خاستگاه آن، پارهاي از مستندات ديني و امتيازات آن در برابر ديگر فرقهها خواهيم پرداخت:
يك) ملاك مسلماني:
شاخص و ملاك اصلي مسلمانبودن و شرط رستگاري امت ختميه از نظر قرآن مجيد عبارت است از ايمان به خدا و رسول و هر آنچه بر پيامبر نازل شده است، همراه با پيروي بيقيد و شرط از فرامين و دستورات خدا و پيامبر. اين مسئله به گونههاي مختلف در قرآن مجيد مورد تأكيد قرار گرفته است. پارهاي از آيات قرآن در اين باره عبارت است از:
1ـ لزوم پيروي از خدا و پيامبر:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ؛ اي مؤمنان خدا و پيامبر را فرمان بريد»؛ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛ آنچه را كه پيامبر به شما عرضه كرد برگيريد و آنچه را نهي كرد فرو گذاريد.»
2ـ مرجعيت نهايي خدا و پيامبر:
«... فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ؛ پس اگر در چيزي اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر عرضه كنيد».
3ـ اطاعت از پيامبر مساوي با اطاعت از خداست:
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ؛ هر كس پيامبر را اطاعت كند همانا خدا را فرمان برده است.»
4ـ بنياد وحياني سخن پيامبر:
«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحَى؛ و او (پيامبر) از خود سخن نميگويد، آنچه ميگويد همه وحي است كه به او فرو فرستاده شده است.»
اطلاق آيات ياد شده و همسنگ بودن اطاعت خدا و پيامبر، به علاوه خاتميت آيين آن حضرت، هر يك به تنهايي دلالت بر جاودانگي و هميشگيبودن لزوم اطاعت از پيامبر دارد. بنابراين همانگونه كه مسلمانان در زمان حيات پيامبر(ص) موظف به پيروي از فرامين ايشان بودهاند، پس از رحلت آن حضرت نيز بايد مسير خود را دقيقاً بر اساس آنچه ايشان ترسيم نموده و به آن راهنمايي و سفارش فرموده تنظيم كنند.
دو) افتراق امت:
امت اسلامي پس از پيامبر(ص) به علل مختلفي به گروهها و فرقههاي مختلفي تقسيم شدند؛ نخستين و عمدهترين آنها تقسيم به دو گروه شيعه و سني است. تشيع يا «مكتب اهل بيت» به دليل توصيههاي مكرر پيامبر اسلام(ص) پس از رحلت آن حضرت در كنار قرآن و سنت پيامبر بر افضليت، اعلميت و عصمت اهل بيت و لزوم تبعيت از آنان تأكيد ميورزد. از نظر شيعه، امامت امت پس از پيامبر بر عهده امامان معصوم(ع) است كه همگي از اهلبيت پيامبرند و به وسيله نص به امت اسلامي معرفي شدهاند، اولين آنان حضرت علي(ع) و آخرين آنها حضرت مهدي(عج) است كه به اعتقاد همة مسلمانان منجي نهايي بشريت و عدالت گسترجهاني است. در مقابل تسنن و به تعبير ديگر «مكتب خلفا» هرگونه وابستگي امامت به نص و نيز شرط بودن عصمت در آن را انكار نموده و امامت را امري زميني و نامشروط به عصمت ميداند. در نظر اين گروه، پس از پيامبر كسي داراي مقام عصمت و علم لدني نيست. در عين حال آنان سنت و سيرة خلفاي راشدين و عمل اصحاب را همسنگ سيره معصومين ميانگارند و پس از قرآن و پيامبر بر سنت خلفا تأكيد ميورزند. بنابراين مرجع و حجت وضعي شرعي نزد شيعه عبارت است از: «قرآن + سيره پيامبر + سيره اهل بيت(ع)» و نزد اهل سنت عبارت است از: «قرآن + سيره پيامبر + سيره خلفاي راشدين و عمل اصحاب» بنابراين تفاوت اين دو گروه منحصراً در رهبري سياسي پس از پيامبر نيست، بلكه حجت و مرجع معتبر ديني نيز يكي از وجوه اساسي تمايز آن دو است.
سه) عدم تكثر حقانيت:
چنانكه گذشت حقانيت همه اديان در عرض يكديگر مردود است، اما حقانيت فرقههاي مختلف در درون دين حق چطور؟ آنچه به حكم خرد و نصوص ديني ميتوان گفت اين است كه مذاهب فرقههاي گوناگون اسلامي در اصول مشتركشان همه بر حقند، اما در وجوه اختلافي نميتوان همه را حق انگاشت؛ چرا كه چنين چيزي به تناقض و يا نسبيت حقيقت ميانجامد. در مَثَل استناد امامت به نص و شرط بودن عصمت در آن يا درست است و يا نادرست؛ اگر درست است حق با طرفداران اين انگاره است و در غير اين صورت مخالفان آن بر حقند. در روايات متعددي كه فرق مختلف اسلامي از پيامبر اعظم(ص) نقل كردهاند نيز خبر داده شده است كه امت به بيش از هفتاد فرقه تقسيم خواهد شد و در اين ميان تنها يك فرقه اهل نجات و رستگاري است.
چهار) سنجههاي حقانيت:
براي شناخت حقيقت و صراط مستقيم هدايت در ميان فرقههاي مختلف سنجههاي خردپذيري وجود دارد؛ و هر كسي موظف است با دقت و اخلاص و پيراسته از هرگونه تعصب و لجاجت در پي تحري حقيقت برآيد و بر اساس ادله روشن در برابر آن تسليم و انقياد ورزد. عمدهترين سنجههاي حقانيت عبارتند از:
1ـ اصالت و قوت استنادپذيري به منابع اوليه ديني.
2ـ صيانتپذيري حداكثري:
يعني دارا بودن عوامل و سازوكارهايي كه بيشترين توانايي را در جهت حفظ خلوص و سلامت ديني و بازداري از انحراف، به ويژه در خطوط اساسي دين فراهم آورد. از جمله اين عوامل عبارت است از پيشوايان و راهنماياني كه در علم و عمل تجسم اعلاي دين و جلوه حقايق آن باشند.
3ـ عدم ابتلا به تناقض و تعارض دروني.
4ـ عقلانيت، اعتدال، جامعنگري و دوري از تعصبها و افراط و تفريطهاي دينسوز و خردستيز.
5ـ استقبال از پرسشهاي بشر از دين و توان پاسخگويي هر چه بهتر و بيشتر به مسائل پيچيده و غامض ديني و مذهبي.
پنج) اصل راهبردي پيامبر(ص)
پيامبر اعظم(ص) همواره در طول حيات شريف خود نسبت به آينده امت و چگونگي استمرار حيات ديني آن اهتمام ورزيده و به گونههاي مختلف درباره آن سخن گفته است. راهبرد اساسي تعيين شده توسط آن حضرت كه به صراحت و تكرار از آن سخن گفته و همة فرق اسلامي در معتبرترين كتب روايي خود آن را نقل كردهاند «راهبرد پيروي از ثقلين» يعني قرآن و اهل بيت است. تأكيدات آن حضرت و نحوه سخن گفتن در اينباره به گونهاي است كه كمترين ترديدي بر كسي باقي نميگذارد. با توجه به نقل گسترده اين حديث در منابع اهل سنت اكنون به ذكر آن از همان منابع بسنده ميكنيم.
در صحيح مسلم آمده است كه پيامبر فرمود: «اي مردم! همانا من بشري هستم كه نزديك است پيك الهي مرا رسد و من دعوت حق را اجابت كنم پس در ميان شما دو چيز گرانبها ميگذارم: اول آنها كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است پس به آن چنگ زنيد و تمسك جوييد... و ديگري اهل بيتم». در مسند احمد حنبل آمده است: «همانا من در ميان شما دو جانشين قرار ميدهم كه يكي عظيمتر از ديگري است: كتاب خدا، ريسمان كشيده شده مابين آسمان و زمين و عترت خود يعني اهل بيتم. اين دو از يكديگر جداييناپذيرند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند». در صحيح ترمذي از پيامبر نقل شده است: «اي مردم! در ميان شما چيزي ميگذارم كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد، آن دو عبارتند از: كتاب خدا و عترتم».
از اين سخن پيامبر(ص) چنين نتيجه ميگيريم:
1ـ گرانبها بودن اهل بيت:
ابن حجر مكي مينويسد: «رسول خدا(ص) قرآن و عترت را ثقلين ناميد «ثَقَل» هر چيز گرانبها و پر ارج را گويند و كتاب و عترت اين گونهاند؛ زيرا هر يك از آن دو گنجينه علوم لدني و اسرار و حكمتهاي الهياند. از اينرو پيامبر مردم را به پيروي از آن دو فراخوانده و سفارش نموده است.»
2ـ عصمت و حجيت اهل بيت
قرار دادن قرآن و اهل بيت در كنار يكديگر و تأكيد بر لزوم پيروي و انفكاك ناپذيري آن دو آشكارا بر عصمت اهل بيت(ع) دلالت دارد؛ چرا كه قرآن كتاب معصوم خداست و ابتلا به هر گناه و آلودگي انفكاك و جدايي از قرآن ميباشد و هماهنگي و انطباق كامل با كتاب معصوم الهي مساوي با عصمت است. استاد توفيق ابو اعلم نويسنده و دانشمند مصري مينويسد: «پيامبر اهل بيت خود را به كتاب عزيز خداوند مقرون ساخته است، كتابي كه هرگز در او باطل نفوذ نخواهد كرد و هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد. واضح است كه صدور هر نوع مخالفت با احكام دين افتراق و جدايي از قرآن محسوب ميگردد، در حالي كه پيامبر(ص) خبر از عدم جدايي اين دو داده است. از همين رو، حديث دلالتي آشكار بر عصمت اهل بيت دارد. و پيامبر(ص) كه اين حديث را در مواقف بسياري ذكر كرده در پي اين هدف است كه امت خود را صيانت كرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسك به اين دو نموده تا در امور مختلف ـ اعم از اعتقادات و فروع ـ به ضلالت و گمراهي گرفتار نشوند...» آيت الله مكارم شيرازي نيز بر آن است كه: «اهلبيت(ع) معصومند، زيرا جدايي پذير بودن آنها از قرآن از يك سو، و لزوم پيروي بيقيد و شرط از آنان از سوي ديگر، دليل روشني بر معصوم بودن آنها از خطا و اشتباه و گناه است، چرا كه اگر آنها گناه يا خطايي داشتند از قرآن جدا ميشدند، و پيروي از آنان مسلمانان را از ضلالت و گمراهي بيمه نميكرد و اينكه ميفرمايد با پيروي از آنان در برابر گمراهيها مصونيت داريد، دليل روشني بر عصمت آنهاست.»
3ـ پايندگي تا قيامت
تعبير به جداييناپذيري تا حوض كوثر نشانگر اين است كه پيامبر درصدد تعيين يك استراتژي جاودانه و دائمي براي امت بوده و نشانگر آن است كه همواره هاديان و پيشواياني از اهل بيت در ميان امت وجود دارند. ابنحجر آورده است: « اين حديث نشانگر وجود كساني از اهل بيت همراه قرآن است كه همچون قرآن شايستگي تمسك و پيروي تا قيامت را دارا باشند...» آيت الله مكارم شيرازي نيز مينويسد: «اين به خوبي نشان ميدهد كه در تمام طول تاريخ اسلام فردي از اهلبيت(ع) وجود دارد، و همانگونه كه قرآن هميشه چراغ هدايت است، آنها نيز هميشه چراغ هدايتند. پس بايد كاوش كنيم و در هر عصر و زمان آنها را پيدا كنيم».
4ـ لزوم پيروي از هر دو
اينكه پيامبر(ص) فرمود: تا به آن دو چنگ زنيد گمراه نخواهيد شد. و برخي از ديگر تعابير آن حضرت، لزوم پيروي از هر دو را نمايان ساخته و هر حركت و شعاري كه به گسست آن دو انجامد را انحرافي و ضلالت بار معرفي ميكند. علامه مناوي ميگويد: «در اين حديث اشاره، بلكه تصريح به اين است كه قرآن و عترت دو قلويي را ميمانند كه رسول خدا(ص) آن دو را پس از خود معرفي فرموده و از امت خواسته است كه به خوبي با آن دو برخورد نموده و آنها را برخود مقدم دارند و در دين خود به آنها چنگ زنند.»
نكات ديگري نيز از حديث ثقلين قابل استفاده است كه به جهت اختصار از ذكر آنها خودداري ميشود. آنچه در اينجا اهميت ويژه دارد اين است كه پيامبر براي هميشه امت را به پيروي از قرآن و عترت فراخوانده و هدايت و بازداري امت از انحراف را در گرو اين مسئله دانستهاند. نيز پيامبر(ص) اهل بيت(ع) را همچون كتاب الهي معصوم و مصون از هر كژي و ناراستي دانسته و بر آن شدهاند كه براي هميشه هادياني از اهل بيت در كنار قرآن براي راهنمايي امت وجود دارند.
شش) كيستي اهل بيت(ع)
پيامبر(ص) در مواقع مختلف «اهل بيت(ع) و امامان ايشان را معرفي كردهاند. عمر بن خطاب از پيامبر(ص) پرسيد آيا بايد به همه اهل بيت تمسك كنيم؟ پيامبر(ص) فرمود: «خير بلكه به اوصياي اهل بيتم: اول آنها برادر و وزير و وارث و خليفهام در ميان امت و آن كسي كه وليّ هر مؤمني است؛ (امام علي(ع)) پس از او فرزندم حسن، و بعد از او فرزندم حسين است، آنگاه نه نفر از فرزندان حسين، يكي پس از ديگري...» در بسياري از مجامع روايي اهل سنت رواياتي مشاهده ميشود كه پيامبر(ص) بر جانشيني دوازده خليفه تصريح نموده است كه جز بر امامان دوازدهگانه اهل بيت(ع) قابل انطباق نميباشد. پارهاي از اين روايات عبارتند از:
1. «كار مردم پيوسته ميگذرد تا آنكه دوازده مرد بر آنان فرمان برانند».
2. «شمار جانشينان من به تعداد نقباي موسي (12) است».
3. «تا وقتي كه دوازده خليفه و جانشين بر شما حكومت كنند، دين پيوسته برپاست».
4. «همواره كار اين امت پابرجاست تا دوازده خليفه و جانشين بر آنان بگذرند كه همگي از قريشند».
5. بر اين امت دوازده خليفه حكومت خواهند كرد، به عدد نقباي بنياسرائيل».
6. امام علي(ع) در توضيح انحصار امامت در قريش ميفرمايد: امامان از قريش، تنها از نسل هاشم هستند و امامت بر غير آنان شايسته نيست...».
7. «الائمة بعدي اثني عشر، تسعة من صلب الحسين و التاسع مهديهم» نظير اين روايات را ـ كه از اهل سنت در مورد تعداد ائمه(ع) وارد شده است ـ ميتوان در ساير منابع مطالعه كرد.
8. در روايات سفيان بن عينيه به نقل ينابيع المودة از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است: «همواره دين پايدار است تا آنكه قيامت به پا شود يا بر شما، دوازده خليفه حكم رانند كه همة آنان از بنيهاشمند».
9. امام الحرمين جويني از ابن عباس از پيامبر(ص) نقل ميكند كه فرمود: «من سرور پيامبرانم و علي سرور اوصيا. اوصياي بعد از من دوازده نفرند، اولشان علي است و آخرشان مهدي».
10. ابن عباس از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود: «جانشينان و اوصياي من و حجتهاي خدا بر خلق پس از من دوازده نفرند، اولشان برادرم و آخرشان فرزند من است». پرسيده شد: برادرتان كيست؟ فرمود: عليابن ابيطالب. پرسيده شد: فرزندتان كيست؟ فرمود: مهدي، همان كسي كه زمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است...»
بنابراين با نصوصي كه از پيامبر اكرم در مورد تعداد ائمه وارد شده و اهل سنت و شيعه آن را نقل كردهاند، حقانيت شيعه اثبات ميشود. اضافه بر آن در مورد امامت ائمه دوازدهگانه ـ چه به صورت دسته جمعي و چه به صورت فرد به فرد ـ نصوص خاص وارد شده و هر يك از امامان امام بعد از خود را معرفي كرده است.
به فضل الهي برآنيم تا در ادامه پارهاي از امتيازات مكتب اهلبيت(ع) را بر اساس سنجههاي حقانيت بازكاويم.
پينوشتها: ـ محمد/ 33، نيز بنگريد؛ نساء/ 59؛ تغابن/ 12؛ مائده/ 92؛ آل عمران/ 32؛ انفال/ 1و 20و 24و 27؛ حجرات/ 1. ـ حشر/ 59. ـ نساء/ 59. ـ نساء/ 80. ـ نجم/ 30. ـ حديث ثقلين، منزلت بلندي در ادبيات اسلامي دارد اين حديث كه در قطعيت صدوري و وضوح دلالي آن خدشهاي وارد نيست توسط 341 نفر از راويان صحابه و 19 تن از تابعان نقل شده است. در قرون مختلف نيز دهها راوي از محدثين شيعه و سني به نقل آن پرداخته و در صحاح و مسانيد اهل سنت جايگاه ويژهاي يافته است، همچنين تك نگاشتهاي بسيار مفصلي توسط عالمان و انديشمندان شيعه پيرامون آن به نگارش در آمده است. از جمله ميرحامد حسين لكنهوي بخش زيادي از كتاب عبقاتالانوار را به بررسي اين حديث شريف اختصاص داده است. ـ «الا يا ايها الناس فانما انا بشر يوشك انها يأتي رسول ربي فأجيب و اني تارك فيكم ثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدي و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به... و اهل بيتي (صحيح مسلم باب فضائل علي بن ابيطالب؛ مسند احمد 4/366، سنن دارمي 2/431، سنن بيهقي 2/148 و 7/30، الطماوي، مشكل الآثار 4/368. ـ «اني تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدي، احدهما اعظم من الاخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء الي الارض و عترتي اهل بيتي و لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيهما» ترمذي 13/201، اسدالغابة 2/12 در شرح حال امام حسن(ع) و الدر المنثور ذيل آيه مودت. ـ ترمذي، 5/621. ـ ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 90. ـ مكارم شيرازي، فاطمة الزهرا، ص 75. ـ آيت الله مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 9، ص 75 و 76. ـ الصواعق المحرقه، ص 149. ـ مكارم شيرازي، همان. ـ فيض الغدير، ج 2، ص 174. ـ علي اصغر رضواني، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ج 2، ص 95- 118. ـ فرائد السمطين، ج 1، ص 317. ـ صحيح مسلم به شرح نووي، ج 12، ص202. ـ كنزالعمال، ح 14971. ـ صحيح مسلم، ج 6، (كتاب الاماره)، صحيح بخاري، ج 4، ص 165. ـ منتخب كنزالعمال، ج5، ص 338. ـ همان. ـ نهج البلاغه، خطبه 142. ـ كفاية الاثر، ص 23. (به نقل از موسوعه الامام علي ابن ابيطالب، ج 2، ص 48). ـ ر.ك: الف. ينابيع الموده، ص 2، 44؛ ب. البدايه و النهايه، ج 6، ص3. 247؛ پ. سنن ابن ماجه، ج4، 4085/1367. ت. مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 645/183. ث. سنن ابي داود، 107/4. ـ ينابيع الموده، ج 3، باب 77. ـ فرائد السمطين، ج2، ص 312. ـ همان. روايات متعدد ديگر نيز در اين باب وجود دارد، بنگريد: معالم المدرستين، ج1، ص 333 و... ـ براي آگاهي بيشتر بنگريد: الف. امامان دوازده نفرند، علامه عسگري؛ ب. منتخب الاثر في الامام الاثني عشر
چــــــــرا تـــشیّــع؟(2)
امتيازات شيعه 1ـ اصالت در خاستگاه
تشيع اصيلترين جريان همراه با ظهور اسلام، مدافع مسلمات دين حنيف، مولود طبيعي آن و مورد تأييد پيامبر اسلام است. علامه طباطبايي مينويسد: «حقيقت اين است كه شيعه طايفهاي از مسلمين است كه به واسطة مخالفتهايي كه از اكثريت، نسبت به مسلمات كتاب و سنت مشاهده كرده، در مقام اعتراض و انتقاد برآمده و به ملازمت مسلمات كتاب و سنت برخاسته و دعوت كرده است... غرض آنها از اين انتقاد، دفاع از يك دسته نصوص مسلمهاي بود كه به موجب آنها، ولايت عموم مسلمين به دست اميرالمؤمنين علي (ع) سپرده شده بود؛ نصوصي كه به موجب آنها اهل بيت پيغمبر، پيشوايان دين و مرجع جميع شئون علمي و عملي اسلام معرفي شده بودند و همين نصوص هماكنون نيز به نحو تواتر در دست فريقين ـ اهل سنت و شيعه ـ موجود ميباشد.»
شواهد و قرائني كه شيعه پيرامون خاستگاه خود به ويژه تأييد آن از سوي پيامبر و بنيانگذار آيين اسلام به دست داده داراي چنان قوتي است كه فيالجمله مورد قبول ديگران نيز قرار گرفته است.
نصوص تاريخي و روايي متعددي در توصيف گروهي به عنوان شيعه از سوي رسول اكرم(ص) وارد گشته است. از جمله سيوطي در الدرالمنثور به نقل از جابر بن عبدالله آورده است: «نزد پيامبر(ص) بوديم كه علي وارد شد، آنگاه پيامبر فرمود: قسم به او كه جانم در دست اوست، او(علي) و شيعيانش رستگاران روز رستاخيزند...»
ابوحاتم رازي بر آن است كه «شيعه نام گروهي بود كه در زمان رسول خدا(ص) دوست و همراه صميمي اميرمؤمنان عليبنابيطالب (ع) بودند و به اين نام شناخته ميشدند؛ مانند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، عمار ياسر و ديگران. رسول خدا دربارة اينان كه شيعه و ياران علي خوانده ميشدند، فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر است: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار.» از آن پس تا زمان ما به هر كس كه معتقد به برتري علي باشد شيعه اطلاق ميشود. اين انگاره مورد قبول برخي مستشرقان و عالمان اهل سنت نيز قرار گرفته است.
2ـ قوت استنادپذيري
از جمله امتيازات شيعه، درجه استنادپذيري آن به منابع اصيل اسلامي است. علماي شيعه در طول تاريخ در اثبات مباني اعتقادي خويش به همه ادله معتبر همچون دليل عقلي، قرآن مجيد و سنت قطعيه تمسك جستهاند. به عنوان مثال در بحث امامت كه اصليترين شاخص تشيع به حساب ميآيد به ادله ذيل استناد كردهاند:
الف) دلايل قرآني:
پارهاي از دلايل قرآني امامت و مرجعيت ديني ـ سياسي اهلبيت عبارتند از: آيه ولايت، آيه تبليغ و اكمال، آيه تطهير، آيه اوليالامر و نيز دهها آية ديگر كه در شأن و فضيلت اهل بيت و يا در بيان جايگاه امامت و مبدء مشروعيت آن نازل شده است. از جملة اين آيات، آيه «امامت» است كه مبدأ آن را جعل الهي ميداند و در ميان فضايل از همه مهمتر آيه مباهله است كه اميرمؤمنان را نفس نبي خوانده است.
ب) دلايل روايي:
چندي از دلايل روايي مورد استناد شيعه بر ولايت اهل بيت، به ويژه امام علي(ع) عبارتند از: حديث غدير، احاديث دوازده خليفه، حديث ولايت، حديث وصايت، حديث منزلت، حديث خلافت، حديث ثقلين، حديث سفينه، حديث امان و دهها حديث ديگر در فضايل اهل بيت كه شايستگي انحصاري آنان در مرجعيت ديني و رهبري سياسي را نشان ميدهد. برخي روايات فوق از نخستين مراحل اعلام رسالت تا واپسين لحظات حيات بارها توسط پيامبر مطرح و مورد تأكيد قرار گرفته است. اين احاديث به صورت متواتر نقل گرديده و در صحاح، مسانيد و سنن اهل سنت به وفور يافت ميشود. آنان هرگز نتوانستهاند در برابر ديدگاه شيعه توجيه خردپذيري از اينگونه نصوص ارائه كنند.
ج) دلايل عقلي:
استدلال عقلي شيعه شامل چهار جهت ميشود: 1.استدلالهاي عقلي مربوط به ضرورت وجود امام؛ 2.استدلالهاي راجع به شرايط امام، 3.استدلالهاي مربوط به مبدأ مشروعيت و چگونگي تعيين امام؛ 4.استدلالهاي راجع به واكنش و پاسخ خداوند به نيازهاي جامعه اسلامي همچون قاعده لطف. آنچه در اين راستا شايان ذكر است اينكه هيچ يك از مذاهب اسلامي مانند تشيع از قوّت و كثرت و تنوع ادله و مستندات در اثبات عقايد اساسي و بنيادين خود بهرهمند نيست. بررسي مقايسهاي ادله هر يك از مذاهب بر بنيادهادي اعتقادي خود گواه روشني بر اين مطلب است.
3ـ مصونيتپذيري حداكثري
از ويژگيهاي ممتاز تشيع حداكثر مصونيتپذيري در برابر انحرافات و كژانديشيها در عرصه درك و فهم حقايق و آموزههاي ديني است. اين مهم تابع عواملي چند است از جمله: استمرار نص و وجود رهبراني معصوم كه اقيانوس دانش و معارفشان بهترين مبيّن معارف ديني و زداينده غبار تحريفها و ناراستيهاست. شهيد مطهري در اين باره معتقد است: «شيعه از نعمتهايي برخوردار است كه ديگر فرق اسلامي فاقد آنند. از جمله آنها استمرار دوران عصمت است. عصمت براي اهل سنت منحصر به بيست و سه سال و براي شيعه 273 سال است.» يعني براي آنها دوران عصمت تنها زمان پيامبر است، اما شيعه افزون بر آن 250 سال يعني تا وفات امام عسكري(ع) امام معصوم ظاهر دارد كه سيرهاش حجت است. در اين مدت تغييرات بسياري در اوضاع زمانه پديد آمد و اوضاع رنگ و روي بسيار متفاوتي يافت. وجود امام معصوم(ع) در اين دوران مشكل اقتضاي زمان را به خوبي حل مينمود و آنچه را كه جامعه نميتوانست با مراجعه به سيره پيامبر پاسخش را دريابد با وجود امام معصوم به راحتي حل ميشد. معارف قرآن به زيباترين شكل و عميقترين وجه بيان ميگرديد و گنجينه معارف بدون ابتلا به التباسات و كژيها و انحرافات سهوي و عمدي گشوده ميشد.
در مقابل، ديگر فرق اسلامي نه تنها به قدر كافي از فيض وجود امامان بهره نجستند، بلكه منع شدن احاديث نبوي توسط خلفا مدتهاي مديدي آنان را از معارف ارزشمند نبوي نيز محروم ساخت و در چنين خلأ بزرگي راه براي ورود اسرائيليات و احاديث جعلي و خرافي گشوده شد و چنان ضربهاي بر پيكر معارف ناب اسلامي وارد آمد كه آثار آن همچنان باقي است و از ميان بردن آن كاري بس دشوار، بلكه همچنان ناشدني است.
4ـ جامعيت و اجتهاد
استمرار نص در تشيع تا اواخر قرن سوم و بهرهگيري وافر از روايات معصومين(ع) جامعيت آيين خاتم را به بهترين وجه به نمايش گذاشته و جريان اجتهاد را به گونهاي ممتاز از اهل سنت سامان داده است. جهت توضيح اين مطلب مباني و گونههاي اجتهاد را از ديدگاه دو مذهب باز ميكاويم:
الف) اجتهاد در اهل سنت
در ديدگاه اهل سنت، احكامي كه به وسيلة كتاب و سنت تشريع شده محدود و متناهي است؛ در حالي كه حوادث و وقايع پيشآينده نامحدود است؛ لاجرم منبع ديگري غير از كتاب و سنت براي تشريع احكام لازم است و آن همان «اجتهاد رأي» است.
در اينكه «اجتهاد رأي» چگونه است و به چه ترتيبي بايد صورت بگيرد در ميان اهل تسنن اختلاف نظر است:
شافعي در كتاب معروف خود «الرساله» اصرار دارد كه اجتهاد در «قياس» است اجمالاً يعني اينكه موارد مشابه را در نظر بگيريم و در قضية مورد نظر خود، مطابق آن موارد مشابه حكم كنيم. مبتكر اينگونه اجتهاد ابوحنيفه بوده است.
بعضي از فقهاي اهل تسنن، اجتهاد رأي را منحصر به «قياس» ندانسته و «استحسان» را نيز معتبر شمردهاند؛ رأي بدون در نظر گرفتن موارد مشابه، بر اساس ذوق و عقل. همچنين است «استصلاح» يعني تقديم مصلحتي بر مصلحت ديگر. و نيز «تأول» يعني هر چند حكمي در نصّي از نصوص ديني، آيهاي از آيات قرآن و يا حديثي از احاديث معتبر پيامبر خدا(ص) رسيده، ولي به واسطة بعضي مناسبات، ما حق داشته باشيم از مدلول نص صرف نظر كنيم و رأي اجتهادي خود را مقدم بداريم. دربارة اجتهاد در مقابل نص، كتابهايي نوشته شده است و شايد از همه بهتر رسالهاي است كه علامه سيد شرفالدين به نام «النص و الاجتهاد» نگاشته است.
در فقه شيعه، قياس و رأي به هيچ روي معتبر نيست و ائمه اطهار(ع) به جد با آن مبارزه كردهاند؛ زيرا: اولاً حكم تشريع نشده، هرچند به طور كلي به وسيلة كتاب و سنت نداريم؛ ثانياً، قياس و رأي از نوع گمانها و تخمينهايي است كه در احكام شرعي زياد به خطا ميرود.
حق اجتهاد در ميان اهل تسنن ديري نپاييد. شايد علت امر، اشكالاتي بود كه عملاً به وجود آمد؛ زيرا اگر چنين حقي ادامه پيدا ميكرد و به ويژه اگر «تأول» و تصرف در نصوص را جايز بشماريم و هر كس مطابق رأي خود تصرف و تأولي بنمايد چيزي از دين باقي نميماند. به همين علت به تدريج حق اجتهاد مستقل سلب شد و نظر علماي تسنن بر اين قرار گرفت كه مردم را فقط به تقليد از چهار امام فقهي معروف: ابوحنيفه، شافعي، مالك بن انس و احمد بن حنبل سوق دهند و از پيروي غير آنها منع كنند. اين كار ابتدا در مصر، و در قرن هفتم و پس از آن در ساير كشورهاي اسلامي صورت گرفت. اما از نظر شيعه، اجتهاد بابي است كه در همة زمانها بايد باز باشد.
تخطئة قياس در شيعه نه به جهت عدم حجيت عقل، بلكه به دو جهت ديگر است: يكي اينكه رأي و قياس، عمل به ظن است نه عمل به علم، تبعيت از خيال است نه تبعيت از عقل؛ دوم اينكه مبناي لزوم رجوع به رأي و قياس وافي نبودن اصول و كليات اسلامي است و اين ظلم و يا جهل به اسلام است. درست است كه احكام همة مسائل، به طور جزئي و فردي بيان نشده است و امكان هم ندارد، ولي كليات اسلامي به گونهاي تنظيم شده كه پاسخگوي جزئيات بيپايان و اوضاع مختلف مكاني و شرايط متغير زماني است. بنابراين وظيفه يك فقيه اين نيست كه به لفظ، جمود كند و حكم هر واقعة جزئي را از قرآن يا حديث بخواهد و اين هم نيست كه به بهانة نبودن حكم يك مسئله، به خيالبافي و قياسپردازي روي آورد. وظيفة فقيه ردّ فروع بر اصول است. اصول اسلامي در كتاب و سنت موجود است. فقط يك «هنر» لازم است و آن هنر «اجتهاد» يعني تطبيق هوشيارانه و زيركانة كليات اسلامي بر جريانات متغير و زودگذر است.
ب) اجتهاد در شيعه
بنياد نظري اجتهاد در شيعه بر اساس باور جامعيت اسلام و مردودانگاري خلأ تشريع است. اخبار و احاديث فراواني در متون روايي آمده است كه حكم هر چيزي به طور كلي در كتاب و سنت موجود است. در كتاب كافي بابي وجود دارد به عنوان «باب رجوع به كتاب و سنت و اينكه همة حلالها و حرامها و احتياجات مردم در قرآن يا سنت موجود است.»
با توجه به ديدگاه شيعه، اجتهاد از نوع تشريع و قانونگذاري بر اساس رأي و نظر خود يا قياس نيست، و اساساً چنين اجتهادي در نگرش شيعه باطل است. اجتهاد در شيعه به معناي تلاش و كوشش عالمانه و تدبر و تعقل در فهم ادلة شرعيه و تفريع و استنباط حكم فروع از اصول است. در سخنان اميرمؤمنان(ع) دربارة كار ويژة مجتهد آمده است كه فروع را بر اصول تطبيق ميدهد و پاسخ مسئله را بر اساس آن باز ميگويد. اينگونه از اجتهاد هيچيك از آفات اجتهاد رأي را ندارد. از اين رو اجتهاد شيعي توانسته است در طول تاريخ پيوسته بپايد و همواره رشد و بالندگي يابد.
5ـ عقلانيت
از جمله امتيازات برجسته تشيع عقلانيت بالاي آن است. عقلانيت شيعه نه در هيچ يك از مذاهب اسلامي مانندي دارد و نه در ديگر اديان. در مكتب تشيع بر اساس روايات رسيده از معصومان(ع) عقل و خرد، حجت و پيامبر باطني است و پيامبر حجت بيروني؛ از اين رو شيعه بنياديترين مسائل اعتقادي خويش را بر پايه عقل و براهين قطعي عقلي استوار ميسازد و آن را يكي از ادله چهارگانه در استنباط فقهي قرار داده است. عقلانيت شيعه ويژگيهايي دارد كه مميز اساسي آن با ديگر فرق اسلامي است، از جمله اينكه عقل فسلفي عمدتاً در ميان شيعه رشد كرد و فيلسوفان بزرگ اسلامي نوعاً شيعه بودهاند. احمد امين مصري، فارابي را شيعه ميداند، تنها از آن رو كه گرايشهاي فلسفي و عقلاني وي فقط و فقط در بستر تشيع ميتواند شكل گرفته باشد.
در اهل سنت اگر چه معتزله گرايش عقلي داشتند؛ ليكن اولاً عقل اعتزالي عقل جدلي بوده و از عقل برهاني بهرهاي نداشت. ثانياً معتزله گروهي اندك بوده كه ديري نپاييدند و از جهان تسنن رخت بربستند. اين مسئله نشان ميدهد كه عقلانيت اعتزالي فاقد سرمايهها و پشتوانههاي لازم براي بقا و دوام خود بوده و در جهان تسنن تحملپذير نبوده است. اين مسئله ناشي از عوامل مختلفي است از جمله احتمالاً پارهاي افراطيگريهاي خردشعارانه معتزليان؛ همچنين فقدان مباحث و بنيادهاي عقلگرايانه در منابع حديثي جهان تسنن و قرار گرفتن جريان عقلگرا در برابر نص و حديثگرايي. اما در جهان تشيع اين مسئله به طور بنيادي حل شده است. يعني نه تنها امامان معصوم(ع) بر جايگاه عقل و خرد تأكيد فراوان مينمودند بلكه احاديث شيعه، بر خلاف احاديث اهل سنت، مشتمل بر احاديثي است كه منطقاً مسايل عميق ماوراء الطبيعي، اجتماعي و... را مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. استاد مطهري بر آن است كه در احاديث اهل سنت تجزيه و تحليلي درباره اين موضوعات صورت نگرفته است. مثلاً اگر سخن از قضا و قدر، اسماء و صفات باري، روح، انسان، عالم پس از مرگ، صراط، ميزان، امامت، خلافت و... به ميان آمده هيچگونه بحث و توضيحي در پيرامون آنها ارائه نشده است؛ ولي در احاديث شيعه همه اين مسائل طرح شده و درباره آنها استدلال شده است. مقايسهاي ميان ابواب حديث كتاب كافي و ابواب حديث صحاح سته به خوبي اين مطلب را روشن ميسازد. تفكر شيعي از آغاز استدلالي و تعقلي بوده و تنها تشيع توانسته است حيات فلسفي اسلام را حفظ كند. شيعه اين حيات عقلي را بيش و پيش از همه وامدار اميرالمؤمنين علي(ع) است كه نخستينبار ژرفترين بحثهاي عقلي در حوزه معارف اسلامي در خطبهها و مذاكرات و دعوات آن حضرت مطرح شده و توسط ديگر امامان بسط و توسعه يافته است. كثرت نصوص عقلي و استدلالي در منابع شيعه زمينه مساعدي جهت استقبال از پرسشهاي بنيادين فلسفي انسان و توانمندي بسيار بالايي در جهت پاسخ به آنها پديد آورده است؛ در حالي كه پاسخ و شعار بزرگان اهل سنت در برابر سادهترين پرسشهاي خداشناختي «السئوال بدعة» ، بوده است. استاد لگنهاوزن بر همين مسئله انگشت نهاده و راز اسلام آوردن و تشيع خود را استقبال بينظير اين آيين از پرسشهاي انسان ميدانند.
6ـ انديشه سياسي مضبوط
از ويژگيهاي تشيع برخورداري از انديشه سياسي ضابطهمند و معيارگراست. در نظر شيعه امامت منصبي، الهي است و امام داراي شرايطي مشخص شده در شريعت ميباشد. اين شرايط عبارتند از: عصمت، مشروعيت الهي و تعيين از جانب خداوند و ابلاغ آن از طريق نص نبوي و يا امام بر حق پيشين. در اهل سنت اين مسئله شكل ديگري مييابد. آنان امامت را از آسماني بودن و وابستگي به تعيين و نصب الهي به زمين منتقل كرده و آن را كاملاً بشري و به تعبيري سكولارگونه كردند.
اما اينكه پس از زميني شدن حكومت ساز و كار ايجاد و كاربست و حفظ و انتقال قدرت سياسي چيست، متأسفانه در اين زمينه انديشه سياسي اهل سنت بسيار آشوبناك و فاقد يك اصل اساسي و ضابطه و نظريه جامعي در جهت تعيين امام و حاكم است و همواره به تناسب تغيير وضع حكومتها در جهت توجيه آنها تغيير كرده و تابع وضع موجود بوده است. اين مسئله در نهايت به توجيه و حمايت از نظامهاي سلطنتي ـ موروثي فاسدي چون حكومت بني اميه و بنيعباس انجاميده است. از نظر تاريخي خليفه نخست در نزاعي كه بين مهاجران و انصار در سقيفه پديد آمد غالب شد و به تعبير خليفه دوم «فلتةً» برگزيده شد و با بيعت پنج نفر به نامهاي اسيد بن حضير، بشيربن سعد، عمربن الخطاب، سالم آزاد كرده ابوحذيفه و ابوعبيده جراح به حكومت دست يافت و همين مبناي مشروعيت سياسي در اهل سنت شد. سپس ابوبكر، عمربن خطاب را براي حكومت پس از خود نصب كرد و از پي آن نصب خليفه پيشين از مباني مشروعيت قلمداد شد. عثمان از شوراي انتصابي خليفه دوم بر آمد و اين نيز يك عامل توجيه سياسي شد. امام علي(ع) افزون بر منصوب بودن از جانب خداوند، پس از عثمان توسط مردم به رهبري انتخاب شد و در نتيجه، انتخاب مردم نيز مبنايي براي حكومت شد. پس از آن حضرت مردم با امام حسن(ع) بيعت كردند، ولي معاويه با غلبه در جنگ به قدرت سياسي مسلط شد. آنگاه «قهر و غلبه» نيز از مباني مشروعيت در ميان اهل سنت شناخته شد! آنگاه معاويه خلافت را به سلطنت موروثي تبديل كرد و يزيد را وليعهد خود قرار داد و اين رويه پس از او در بنياميه و بنيعباس ادامه يافت؛ پس ولايتعهدي نيز يك مبناي مشروعيت شد!! هم اكنون نيز در برخي از كشورهاي اسلامي ـ عربي نظام سلطنتي موروثي ادامه دارد.
اكنون ديدگاه برخي از انديشمندان نامدار اهل سنت را در اين باره تقديم ميداريم: قاضي القضات ابويعلي (متوفي 458) مينويسد: «امامت، با اعمال زور و قدرت نيز حاصل ميشود و نياز به گزينش و عقد ندارد؛ بنابراين، هر كس به زور شمشير، پيروزي به دست آورد و بر مسند حكومت و خلافت نشست و «اميرالمؤمنين» خوانده شد، هر كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، جايز نيست كه شبي را به روز آورد و چنين مردي را پيشوا و امام خود نداند؛ خواه چنين كسي، صالح و نيكوكار باشد و يا فاسق و تبهكار؛ زيرا او اميرالمؤمنين و فرمانش بر همگان، نافذ است.» او درباره پيشواي ديگري كه براي به دست آوردن قدرت و بيرون آوردن زمام حكومت از دست وي ميجنگد و هر كدام سپاه و ياوري براي خود دارد، مينويسد: «نماز جمعه و خطبه آن، به نام مرد پيروز خوانده ميشود (زيرا) عبدالله بن عمر، هنگام حرّه با مردم مدينه نماز جماعت ميگذاشت و ميگفت: «نحن مع من غلب؛ يعني با من كسي هستم كه پيروز شود.»
امام الحرمين جويني (متوفي 478 هـ. ق) از دانشمندان بزرگ اشاعره بر آن است كه: «در عقد امامت، اتفاق آرا شرط نيست، بلكه بدون آن نيز امامت شكل ميگيرد، زيرا ابوبكر به امامت رسيد، آن هم پيش از اينكه خبر به امامت رسيدنش به گوش ديگر صحابه و اطراف كشور اسلامي برسد. بنابراين در تشكيل امامت فقط هماهنگي و اجماع امت، شرط نيست و چون اجماع امت، شرط صحت امامت نيست، در تعداد نفرات ارباب حل و عقد و صاحب نظران در گزينش امام، حدي معين و تعدادي مشخص، به صورت ثابت شده، در دست نيست. بنابراين، امامت با موافقت و صلاحديد حتي يكي از ارباب حل و عقد نيز صورت ميگيرد.»
قرطبي (متوفي 671 هـ. ق) مينويسد: «اگر يك نفر از صاحبنظران و معتمدان مردم هم امام را تعيين و معرفي كند، كافي است و انتخاب او بر ديگران، واجب است؛ زيرا عمر در سقيفه بنيساعده، يك تنه عقد بيعت با ابوبكر بست.»
سعدالدين تفتازاني در شرح المقاصد آورده است: «هر كه مدعي امامت باشد و با قهر و غلبه، مالك رقاب مسلمانان گردد، اگر چه فاسق يا جاهل باشد، امامت براي او منعقد ميشود... اطاعت امام واجب است، مادامي كه مخالف حكم شرع نگويد: خواه عادل باشد، خواه جاير». اين گفتار تفتازاني، بيانگر سه مطلب از ديدگاه ايشان است:
1ـ نحوه تعيين امام: يكي از اموري كه امامت به وسيله آن ثابت ميشود، اين است كه كسي مدعي امامت باشد و با قهر و غلبه، بر مسلمانان مسلط شود و مالك رقاب آنان گردد.
2ـ شرايط امام: در امام، عدالت و علم، معتبر نيست؛ بلكه امامت براي جاهل و فاسق نيز منعقد ميشود.
3ـ اطاعت از امام: اطاعت از هر امام، واجب است، مادام كه مخالف شرع نگويد، چه عادل و چه جاير و ظالم.
7ـ معنويت و عرفان
يكي از امتيازات بزرگ تشيع سرمايههاي بزرگ معنوي و عرفاني آن است. گنجينههاي معنوياي چون صحيفه سجاديه و دعاهاي مأثور از اهلبيت(ع) مجموعهاي بينظير فراهم آورده كه در آن عشق و معرفت به بهترين شكل با يكديگر هم آغوش گشته و همة ابعاد و مراحل حيات را فراگرفته است. معنويت و عرفان شيعي داراي مؤلفههاي شگرف و تأثيرگذاري در حوزه انديشه، انگيزه، اخلاق، سلوك فردي و اجتماعي انسان و رهيافتهاي منحصر به فردي است از جمله:
الف) توحيد عرفاني آنسان كه شيعه تفسير كرده برآمده از فرهنگ قويم قرآن و منابعي چون نهجالبلاغه، صحيفة سجاديه، مجامع حديثي و روايي، ادعيه و نيايشهاي صادره از معصومان(ع) است.
ب) عرفان شيعه همآغوش با عدالت فردي و اجتماعي و همراه با مسئوليتشناسي و مسئوليتپذيري اجتماعي و گره خورده با حماسه و امر به معروف و نهي از منكر است. عرفان شيعي عرفان فرد و جامعه، قرآن و سنت، اجتهاد و جهاد، حماسه و حركت و تربيت و عدالت است، نه عرفان انزوا و عزلت و درونيگرايي و رخوت آنسان كه در تصوف اهل سنت مشاهده ميشود. عرفان شيعي، عرفان زندگي در دنيا با معيارهاي ناب اسلامي براي حيات جاودان آخرت، گرايش به «رضوانالله» و «لقاءالله» است كه سلوك و سياست، عرفان و عقلانيت، معنويت و حريّت و.... را در همة ابعاد زندگي به هم ميپيوندد.
عرفان شيعي حول مفهوم ولايت شكل ميگيرد كه درجه و مرتبهاي از مسئلة امامت يا ولايت معنوي انسان كامل است كه نمود و جلوة تام ولايت مطلقه الهيه ميباشد و اين اوج مفهوم امامت است.
مسئله ولايت معنوي انسان كامل به تعبيري مسئلة حجت زمان است. عرفا و متصوفه بر اين مطلب اصرار دارند كه در هر دورهاي يك انسان كامل كه حامل معنويت كلي انسانيت است وجود دارد. هيچ نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك انسان كامل خالي باشد كه حجت خداست بر ديگران. براي آن انسان كامل مقامات و درجات زيادي قائلند. در متون شيعه و زيارتها آمده است كه امام داراي چنين روح كلي است.
اهل عرفان برآنند كه در هر دورهاي بايد يك قطب، يا انسان كامل وجود داشته باشد و شيعه بر آن است كه در هر دورهاي يك امام و حجت وجود دارد كه «انسان كامل» است. بايد توجه داشت كه «انسان كامل» به معناي «امام و ولي» بالاتر و والاتر از «انسان كامل» عرفان و قطب و ولي در عرفان و تصوف است. از اين رو نبايد بين «قطب» به عنوان امام و ولي معصوم با «انسان كامل» مصطلح در عرفان به خصوص عرفان صوفيان انطباق مطلق برقرار كرد؛ بلكه بايد به معنا و مصداق و مختصات آن توجه كامل داشت. اطلاق «قطب» به برخي رهبران فاقد حكمت، فقاهت و شريعت و حتي سلوك باطني گروهي از متصوفه ظلم فاحش به «انسان كامل»، امام و ولي و حتي عارفان حقيقي است.
از سوي ديگر برخي جريانهاي عرفاني ـ صوفيانه مسئلة «امامت و ولايت» را به معناي استمرار «مقام نبوت» و واسطة فيض در نظام خلقت و شريعت و حجتهاي كامل الهي باور ندارند و به يقين «تصوف منهاي ولايت» با عرفان و تصوف اصيل و ولايتمحور در تضاد و تعارض علمي و عملي است و آنها را بايد از هم بازشناخت تا جريان اصلي عرفان گم نشود و معيارهاي معرفتي ـ رفتاري و محكمات براي تأويل متشابهات در حوزة عرفان و تصوف مهجور و مغفول واقع نشود. از محكمات عرفان ناب كه تمام مسائل ديگر در نسبت با آن سنجيده ميشود، عنصر «امامت و ولايت» است. امامت و ولايت در انديشه شيعي در برگيرنده عنصر مرجعيت ديني و زعامت و رهبري سياسي و اجتماعي نيز هست.
... پايان
پينوشتها: ـ شيعه (مذاكرات و مكاتبات پروفسور هانري كربن با علامه سيدمحمدحسين طباطبايي)، ص 17 و 20. ـ السيوطي، الدرالمنثور، ج 6، ص 376، در تفسير آية 6 و 7 سورة بينه. ـ رازي، ابوحاتم، گرايشها و مذاهب اسلامي در سه قرن نخست هجري، ترجمه علي آقا نوري، ص 259. ـ احمد امين ضحي الاسلام ، ج 3، ص 208 ـ 209، محمد كرد علي، خطط الشام، ج 5، ص 251؛ عمارة التيارات الاسلاميه، ص 200؛ شيبي ،كامل مصطفي، الصلة بين التصوف و التشيع، ج 1، ص 22ـ 25؛ علي آقا نوري، خاستگاه تشيع و پيدايش فرقههاي شيعه در عصر امامان، ص 120. ـ مائده/ 55. ـ مائده/ 3 و 67. ـ احزاب/ 33. ـ نساء/ 59. ـ آيت الله مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 9 و 10 ـ «اني جاعلك للناس اماما»، بقره/ 124. ـ آل عمران/ 61. ـ «من كنت مولاه فعلي مولاه» (مسند احمد، ج 6، ص 401 ، ح 18506.) ـ نمونههايي از اينگونه احاديث در شماره پيشين گذشت. ـ پيامبر به امام علي(ع) فرمود: «انت ولي كل مؤمن بعدي» (المعجم الكبير، ج 12، ص 78.) ـ «ان لكل نبي وصياً و وارثاً و ان عليا وصيي و وارثي»، صحيح ترمذي، ج 5، ص 641، ح 3730. ـ «انت مني بمنزلة هارون من موسي الّا انه لا نبي بعدي» صحيح ترمذي، ج 5، ص 641. ـ اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوه... كامل ابن اثير، حوادث سال سوم بعثت. ـ پارهاي از منابع آن در شماره پيشين گذشت. ـ «مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجي و من تركها غرق»، سليمان بن احمد الطبراني، المعجم الاوسط، ج 5، ص355. ـ «.... و اهل بيتي امان لامتي»، (متقي هندي، كنزالعمال، ج 12، ص 102.) ـ ر.ك: دكتر سيديحيي يثربي، فلسفه امامت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ محمدرضا كاشفي؛ كلام شيعه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ جمعي از نويسندگان، امامتپژوهي، مشهد، دانشگاه علوم اسلامي رضوي. ـ در اينجا مراد از دوران عصمت دوران حضور و ظهور امام معصوم است، اما اصل وجود امام معصوم در شيعه هميشگي است و پاياني ندارد. ـ ر.ك: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 21، ص 150 - 151. ـ شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 20، ص 163- 165. ـ همان، ج 21، ص 158. ـ همان، ج 1، ص 57 و 58 و ج 20، صص 33 - 35. ـ كافي، ج 1، كتاب العلم، «باب الرد الي الكتاب و السنه و انه ليس شيئي من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج اليه الناس الا و قد جاء فيه كتاب او سنة». ـ شهيد مطهري، همان، ج 20، ص 164؛ خاتميت ، ص 131. ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: حميدرضا شاكرين، حكمت احكام (مجموعه چلچراغ حكمت). ـ شهيد مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران. ـ حميدرضا شريعتمداري، عقلانيت اسلامي هفت آسمان (فصلنامه) ش 20، سال پنجم، زمستان 82، ص 8. ـ بنگريد: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 91-95؛ محمد صفر جبرئيلي، تشيع، مجموعه چلچراغ حكمت. ـ بنگريد: علامه طباطبايي و شهيد مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 17 (مقدمه). ـ بنگريد: پرسمان (ماهنامه)، پيش شماره اول، خرداد 80، ص 5. ـ بنگريد: ابوالحسن، علي بن محمد الماوردي، الاحكام السلطانيه، ص 6. ـ ابويعلي محمد بن الحسين الفراء الحنبلي، الاحكام السلطانيه، ص 20. ـ همان، ص 23. ـ امام الحرمين الجويني، كتاب الارشاد، باب الاختيار، ص 424. ـ محمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج 1 ، ص 269. ـ تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5 ، ص 233. ـ جمعي از نويسندگان، امامت پژوهي، ص 71-67. ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: محمد تقي جعفري، عرفان اسلامي. ـ بنگريد: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 3 ، ص 289 و ج 4 ، ص 838-849. ـ شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 281، ج 4، ص 866، ج 23، ص 419. ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: علامه طباطبايي، معنويت تشيع؛ محمد جواد رودگر، عرفان اسلامي، تهران، كانون انديشه جوان، (مجموعه چلچراغ حكمت).
(لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبري، كد: 1/100112782)