بررسي اتفاقاتي که قبل از تولد تا روز قيامت براي انسان و ديگر موجودات روي مي دهد ، مساله اي بسيار گسترده و پيچيده که در قالب چند صفحه قابل گنجانيدن نيست. به هر حال ما تنها به ارائه گلچيني از اين واقع بطور گذرا اکتفا مي کنيم. هر چند بهتر بود سوال خود را بطور مشخص و روشن تر بيان مي کرديد تا ما نيز بهتر مي توانستيم با شما وارد گفتگو شويم. مطالب قابل طرح در اين مجال : 1- آفرينش جهان 2- عالم ذر و اتفاقات آن عالم 3- آفرينش انسان 4- مراحل تولد انسان 5- آفرينش جهان و انسان و ... در نهج البلاغه 6- زندگي انسان 7- مرگ 8- برزخ 9- قيامت 1- آفرينش جهان جهان از عدم به معناى ناچيز خلق نشده است؛ بلكه آفرينش جهانِ هستى ابتدايى و غيروابسته به هر ماده پيشين است. به عبارت ديگر آفرينش جهان، صرفاً مستند به اراده حق تعالى است و نيازمند ماده پيشينى نيست كه خداوند جهان را از آن پديد آورد؛ برخلاف خلاقيّت و آفرينش بشرى كه چيزى جز تغيير صورتها و تركيب مواد نخستين براى پديد آوردن محصولى نو نيست. بنابراين حتى اگر در فيزيك كيهانى مواد نخستينى فرض شود كه صورت موجود جهان، تابع تغيير آرايش آن مواد است، از نظر فلسفى آن مواد نيز مخلوق و معلول علت هستى بخش (خداوند) مىباشد. امام صادق(ع) درباره آفرينش جهان مىفرمايد: «خداوند جهان را از «چيزى» نيافريده است، نه اينكه از «هيچ چيز» و «عدم»، جهان را آفريده باشد». دقت در عبارت فوق از سويى نمايانگر احاطه علمى و فلسفى امام صادق(ع) و از ديگر سو نشانگر قدرت بىپايان و بىنيازى خداوند در آفرينش جهان است. در كتاب الاحتجاج شيخ طبرسى آمده است
قال الزنديق لابى عبدالله(ع) من اى شى خلق قال عليه السلام: «لا من شى فقال كيف يحيى من لاشى. قال: ان الاشياء لاتخلوا ان تكون خلقت من شى او من غير شى فان كانت خلقت».: «از امام صادق(ع) پرسيده شد: جهان از چه چيزى آفريده شده است؟ فرمود: از چيزى آفريده نشده است. پرسيده شد: چگونه خداوند از هيچ چيز، زنده مىكند. پاسخ داد: موجودات يا از چيزى آفريده مىشوند و يا از غير شىء (مادى) آفريده مىشوند»
محمد صالح مازندرانى، شرح اصول كافى، ج 3، ص 300 و 301.. ماجراى آفرينش الهى در قالب يك مثال ساده چنين است: همانطور كه يك مهندس ابتدا نقشه ساختمانى را در ذهن خويش مجسّم مىكند، سپس آن را به تصوير مىكشد و در خارج محقّق مىسازد. در آفرينش جهان هستى نيز حضرت حق قبل از آفرينش، به همه تار و پود و خصوصيات نظام هستى علم دارد و چون اراده كند، به معلومات خويش وجود مىبخشد و آنها موجود مىشوند. لذا قبل از اراده حق اشياء نزد خداوند وجود علمى دارند و بعد از اراده پروردگار، وجود عينى و خارجى پيدا مىكنند
براى اطلاع بيشتر ر.ك: مبدأ و معاد، آية اللَّه جوادى آملى، مقاله هشتم، نظام احسن جهان هستى.. بنابراين فرق است بين اينكه جهان «از چيزى خلق نشده باشد» و اينكه جهان از «عدم» يا «ناچيز» خلق شده باشد. سخن نخست درست و سخن دوم باطل است و اگر كسى به گونه دوم سخن بگويد، بايد آن را به معناى اول فرا داد. آفرينش جهان در قرآن مراحل يا ايام آفرينش جهان در قرآن شش روز دانسته شده كه چهار روز آن مربوط به زمين و تدبير امور آن است. چهار روز نيز مربوط به آسمانها است كه دو روز آن با زمين مشترك است
فصلت (41)، آيات 10 و 12.؛ لذا جمعاً شش روز مىشود. منظور از شش روز، شش دوره يا مرحله است؛ نه شش روز از شبانه روزهاى دنيا كه برابر با 24 ساعت است و يا روز در برابر شب كه بخشى از زمان ياد شده است. مسئله آفرينش جهان در شش روز، در هفت آيه از آيات قرآن
اعراف (7)، آيه 54 ؛ يونس (10)، آيه 3 ؛ هود (11)، آيه 7 ؛ فرقان (25)، آيه 59 ؛ سجده (32)، آيه 4 ؛ ق (50)، آيه 38 ؛ حديد (57)، آيه 4. آمده است. در سه مورد علاوه بر آسمانها و زمين،
«ما بَيْنَهُما»؛ «آنچه در ميان زمين و آسمان قرار دارد» نيز اضافه شده است. البته پيدايش مجموعه جهان در شش روز معمولى دنياى ما به ظاهر خلاف علم است؛ زيرا علم مىگويد: ميلياردها سال طول كشيده تا زمين و آسمان به وضع كنونى در آمده است؛ لكن چنان كه گذشت «يوم» به معناى «يك دوران» نيز به كار مىرود؛ خواه اين دوران يك سال باشد يا صد سال يا يك ميليون سال و يا ميلياردها سال و شواهدى اين معنا را اثبات مىكند: 1. در قرآن بارها كلمه يوم به معناى مدت طولانى به كار رفته است؛ مانند:
«يَوْمِ الْقِيامَةِ»؛
معارج (70)، آيه 4. كه حداقل پنجاه هزار سال طول مىكشد. 2. در لغت گاهى «يوم» به مدتى از زمان به هر مقدار باشد اطلاق شده است
راغب اصفهانى، مفردات، دفتر نشر الكتاب، ص 553.. 3. در روايات
«يوم» به معناى دوران آمده است:
«الدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ»؛
نهج البلاغه، نامه 72 .؛ «دنيا براى تو دو روز است: روزى به سود تو است و روزى به زيان تو». و
«سته ايام» هم به «ستة اوقات» (شش وقت و دوران) تفسير شده است
ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران: دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 201.. 4. در گفت و گوى روزمره نيز «يوم» و معادل فارسى آن به معناى دوران به كار مىرود. براى مثال مىگوييم: روزى زمين گداخته و سوزان بود و روز ديگر سرد شد، در حالى كه دوران گداختگى زمين به ميلياردها سال بالغ مىشود. كليم كاشانى مىگويد:
به نامى حيات دو روزى نبود بيش | آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت |
يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن | روز ديگر به كندن دل زين و آن گذشت |
دورانهاى ششگانه از آنچه گذشت نتيجه مىگيريم كه خداوند، مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است؛ هر چند اين دورهها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است، و علم امروز مطلبى مخالف اين موضوع بيان نكرده است. اين دورانهاى ششگانه احتمالاً به ترتيب ذيل بوده است: 1. روزى كه همه جهان به صورت توده گازى شكلى بوده كه با گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات را تشكيل داد. 2. اين كرات به تدريج به صورت توده مذاب و نورانى و يا سرد و قابل سكونت در آمدند. 3. روز ديگر منظومه شمسى، تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد. 4. روز ديگر زمين سرد و آماده حيات گرديد. 5. سپس گياهان و درختان در زمين آشكار شدند. 6. سرانجام حيوانات و انسان در روى زمين ظاهر گشتند
تفسير نمونه، همان، ج 6، صص 200-202، با تلخيص و برخى اضافات.. آنچه در دورانهاى ششگانه بيان شد، با آيات قرآن نيز سازگارى دارد؛ از جمله: «او (خدا) در زمين كوههايى قرار داد و بركاتى در آن آفريد و مواد غذايى مختلف آن را مقدر فرمود؛ اينها همه در چهار روز (دوره) بود، درست به اندازه نياز تقاضا كنندگان. سپس اراده آفرينش آسمان فرمود و در حالى كه به صورت دود بود، به آن و به زمين دستور داد به وجود آييد و شكل گيريد؛ خواه از روى اطاعت و خواه اكراه. آنها گفتند: ما از روى طاعت مىآييم. در اين هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز (دو دوره) آفريد و آنچه مىخواست، در هر آسمانى مقدر فرمود. آسمان پايين را با چراغهايى (ستارگان) زينت بخشيديم و (با شهابها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم. اين است تقدير خداوند دانا»
فصلت (41)، آيات 10-12.. در پايان گفتنى است هر تقسيمى براساس اعتبار خاصى صورت مىگيرد. تقسيم ادوار آفرينش به شش دوره در قرآن منافاتى، با تقسيم به دورههايى كمتر يا بيشتر در علوم تجربى براساس اعتباراتى ديگر نيست و در اين صورت، نبايد آيات قرآن را معارض علوم بشرى انگاشت. 2- عالم ذر و اتفاقات آن عالم در مورد «عالم ذر» در ميان دانشمندان، مفسران، متكلمان و ارباب حديث، گفت و گوهاى زيادى واقع شده است، و اين نشانگر پيچيدگى موضوع (عالم ذر) مىباشد. خداى سبحان در قرآن كريم مىفرمايد:
... و اذ اخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذرّيتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم...؛
به خاطر بياور زمانى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم «ذريّه» آنها را برگرفت، آنان را گواه بر خودشان گرفت و از آنها پرسيد: آيا من پروردگار شمانيستم، آنان همگى گفتند: آرى، ما گواهى داديم، اين كار را خداوند به خاطر آن انجام داد كه در روز قيامت نگوييد ما از اين موضوع توحيد و معرفه الله غافل بوديم،
(اعراف، آيه 172). حال اين ظهور و بروز (در عالم ذر) كه واقع شده و به چه صورت انجام گرفته است و منظور از عالم ذر چيست؟ 1. محدّثان در پاسخ مىگويند: در بعضى از احاديث آمده است: فرزندان آدم تا پايان دنيا به صورت ذرّات كوچكى از پشت آدم خارج شدند و فضا را پر كردند؛ در حالى كه داراى عقل و شعور بودند و قادر بر سخن و تكلم بودند. خداوند آنان را مخاطب قرار داد آيا من پروردگارشما نيستم (
الست بربكم)؟ همگى در پاسخ گفتند. آرى (بلى) به اين ترتيب پيمان نخستين بر توحيد گرفته شد». 2. گروهى از مفسران مىگويند: منظور از «ذر»، ذرات نخستين وجود انسان (نطفه) از پشت پدران به رحم مادران انتقال يافت و به تدريج در عالم جنين به صورت انسان كاملى درآمد و همان حال خداوند استعدادهايى به او داد كه بتواند حقيقت توحيد را درك كند. از اين روعالم ذر عالم جنين است و سؤال و پاسخ به زبان حال صورت گرفته است. 3. منظور از عالم «ذر» عالم «ارواح» است؛ يعنى، خداوند در آغاز ارواح انسانها را آفريد و مخاطب ساخت و از آنان اقرار بر توحيد گرفت. 4. منظور از «ذر» اجزاى بسيار كوچك نيست؛ بلكه ذر به معناى ذريّه (فرزندان) است؛ خواه كوچك و صغير باشند يا بزرگ و كبير. بنابراين سؤال و جواب در ميان انسان و خداوند، به وسيله پيامبران به زبان «قال» مىباشد. 5. سؤال و جواب (در عالم ذر) بين انسان و خداوند، به زبان حال، صورت گرفته است؛ آن هم بعد از بلوغ و كمال و عقل. 6. علاّمه طباطبائى مىگويند: موجودات داراى دو نوع وجودند، يك وجود جمعى در نزد خدا ـ كه در قرآن به عنوان ملكوت از آن ياد شده است ـ و ديگر وجودات پراكنده كه با گذشت زمان به تدريج ظاهر مىشوند. به اين ترتيت عالم انسانيت دنيوى، مسبوق به عالم انسانيت ديگرى است كه در آن جا هيچ موجودى محجوب از پروردگار نيست و با شهود باطنى او را مشاهده كرده و به واحديت. او اعتراف مىكند و سؤال و جواب در عالم «ذر» مربوط به آن جا مىشود،
(الميزان، ج 8، ص 320 - 333) آيه ميثاق از آياتي است كه مفسران , سؤال هاي زيادي درباره ي آن مطرح كرده اند كه مفسران بيان فرموده اند, به شرح ذيل است : 1. اين ميثاق الهي در چه عالمي انجام گرفته است ؟ 2. اين پيمان , در چه شرايطي واقع شده است ؟ 3. آيا اين عهد به صورت دسته جمعي بوده است , يا تك تك انسان ها حضور داشته اند؟ پيش از آن كه به آراي صاحب نظران اشاره كنيم , لازم است توجه كنيم گرچه نكات مبهم و دقيقي در اين بحث وجود دارد ولي اين آيه به روشني دلالت مي كند كه خدا با فرد فرد انسان ها مواجهه داشته و به آن ها گفته است : «آيا من خداي شما نيستم ؟» آن ها گفته اند: «آري , تويي خداي ما». منشاء ابهام در اين است كه ما خودمان چنين چيزي به خاطر نداريم . برخي از اين مطلب روشن , نتيجه اي جالب گرفته اند و گفته اند كه چنين مكالمه ي حضوري و عذربراندازي كه خطاي در تطبيق را هم نفي مي كند, جز با علم حضوري و شهود قلبي حاصل نمي شود; از اين رو, معرفتي كه در آيه به آن اشاره شده است , معرفتي شخصي خواهد بود, نه شناختي كلي كه با مفاهيم عقلي حاصل مي شود, تفاوت اولي با دومي در اين است كه در اولي شخص خالق و اوصاف آن همچون يگانگي و ربوبيت او مشخص مي گردد ولي در دومي تنها نفس خالق كلي , بدون تشخص معلوم مي شود, (مصباح يزدي , محمدتقي : معارف قرآن , ج 2 - 1, ص 47 - 37) آراي صاحب نظران درباره ي موطن ميثاق به قرار زير است : 1. اين نظريه ي عالم ذر مي گويد كه ارواح انسان ها قبل از تعلق به بدن , به ذرات ريزي تعلق گرفته است . آن ذرات با تعلق ارواح زنده و آگاه شدند. پس از آن , خداوند اين مطلب را ميثاق گرفت . بر اساس نظر اين گروه , آيه ناظر به عالم ذر است ; يعني خداوند از صلب آدم ذرات ريزي را استخراج كرد و با تعلق ارواح به آن ها از آنان عهد و پيمان گرفت . علامه مجلسي و آقا جمال الدين خوانساري به اين نظريه قائلند, (كيهان انديشه , شماره 58, مقاله نگاهي به عالم ذر از محمدحسن قدردان ). نقد: الف . اين نظريه با ظاهر آيه مخالف است ; زيرا آيه مي گويد كه خدا از صلب بني آدم ذريه ي آن ها را اخراج كرد, نه از صلب آدم . ب . نظريه ي فوق مستلزم تناسخ است و تناسخ به حكم عقل باطل است ; زيرا بر اين اساس , تمام انسان ها يك بار به اين جهان گام نهاده اند و پس از يك زندگي كوتاه , از اين جهان رخت بربسته اند و بار ديگر به تدريج به اين جهان بازگشته اند. اين همان تناسخ است , (علامه طباطبايي : تفسير الميزان , ج 8, ص 327 - 325). 3. اگر اين پيمان با آگاهي كامل اخذ شده است , چرا كسي فعلا از اين پيمان خبري ندارد؟, (سبحاني , جعفر: منشور جاويد, ج 2, ص 67). 2. برخي چون زمخشري , بيضاوي , شيخ طوسي , سيد قطب , علامه شرف الدين عاملي و ميرداماد و از معاصرين مانند استاد محمدتقي جعفري و ديگران قائلند كه اين آيه در مقام بيان واقع نيست , بلكه از طريق تمثيل به مسئله ي فطرت اشاره دارد به نظر اين ها منظور آيه اين است كه خداوند با اعطاي نعمت هاي بي شمار و اعطاي عقل به انسان , گويا توقع و انتظار دارد انسان در مقابلش تعظيم كند, و انسان هم طبق ذات و فطرت خود, به اين خطاب مجازي خداوند لبيك گفته است , (ر.ك : كيهان انديشه , همان ). نقد علما: مهم ترين اشكال آن , مخالفت با ظاهر كلام الهي مي باشد; زيرا آيه با كلمه ي »اذ« كه علامت گذشته مي باشد, نازل گرديده است . 3. شيخ مفيد اصل عالم ذر را به صورت حقيقي و تكويني پذيرفته است ; ولي خطاب هاي رد و بدل شده خدا و انسان ها را به نحو حقيقي منكر شده و همه آن ها را به تمثيل و مجاز حمل كرده است , (كيهان انديشه , همان ). نقد علما: انتقادهاي وارد بر نظريه هاي اول و دوم را بر اين نظريه هم وارد دانسته اند. 4. به اعتقاد علم الهدي عالم ذر واقعا بوده است ; لكن تمام ذريه ي آدم در آن عالم حاضر نبوده اند, بلكه اختصاص به اولاد كفار دارد, (غرر الفوائد, سبزواري , ج 1, ص 20, چاپ سنگي ). نقد علما: 1. اين نظريه با ظاهر آيه كه دلالت بر اخذ ميثاق از عموم دارد, مخالف است . 2. اگر تنها ميثاق اولاد مشركين مقصود بود, بايد به نحوي روشن ادا مي گرديد, (منشور جاويد, ج 2, ص 80). 5. استاد جواد آملي معتقد است كه مراد از آيه , بيان واقعيت خارجي است و خداوند متعال به لسان عقل و وحي و با زبان انبيا, از انسان ميثاق گرفته است ; يعني خداوند در برابر درك عقلي و رسالت وحي , از مردم پيمان گرفته است كه معارف دين را بپذيرند. وي در تاييد نظريه ي خود به 5 نكته اشاره مي كند و مي گويد: »اين معنا, تحميلي بر ظاهر آيه مورد بحث نيست ; زيرا براي عقل و وحي , نحوه اي تقدم نسبت به مرحله ي تكليف وجود دارد. لذا ظاهر كلمه »اذ« محفوظ مي ماند. منظور از نحوه ي تقدم , اين است كه اول پيامبران مي آيند و مقدمات پذيرش را فراهم مي كنند; سپس تكليف حادث مي شود.«, (جوادي آملي , عبدالله : فطرت در قرآن , ج 12, ص 137 - 122, مركز نشر اسرا). نقد: اين نظريه به تأويل نزديك تر است تا تفسير; زيرا از اذهان همگان دور است . افزون بر آن , خطاب هاي آيه را طبق اين تفسير, بايد بر مجاز حمل كرد نه حقيقت . علامه طباطبايي هم در نقد نظريه فوق مي گويد: »اگر منظور از اخذ ميثاق , همان زبان وحي باشد, مانند ساير احكام مي فرمود: »به مردم چنين ابلاغ كن «, نه اين كه بگويد: »شما به ياد بياوريد«, (تفسير الميزان , ج 8, ص 334). 6. علامه طباطبايي معتقد است كه مقصود آيه , جنبه ي ملكوتي انسان هاست ; يعني جاي شهود و اشهاد و موطن ميثاق , ملكوت انسان هاست , زيرا با توجه به ظاهر آيه كه فرمود »و اذ اخذ; يعني به ياد بياور«, استفاده مي شود كه اولا, قبل از اين موطن محسوس , موطن نامحسوس ديگري وجود داشته است كه در آن جا ميثاق انجام گرفته است . ثانيا, صحنه ي اخذ ميثاق بر نشئه ي حس و طبيعت مقدم است . ثالثا, چون اين دو موطن با هم متحدند و از هم جدا نيستند, خداوند به انسان ملكي و مادي امر مي كند كه به ياد آن موطن ملكوتي باشند و وقتي به ياد آن موطن باشند, آن را حفظ مي كنند. نقد علما: اين نظريه در ميان علما مورد توجه جدي قرار گرفته است . آنان نظرهاي مختلفي درباره ي آن اظهار كرده اند كه مي توان از استاد جوادي آملي و استاد جعفر سبحاني و شهيد دكتر بهشتي نام برد. براي طولاني نشدن مطلب , مي توانيد به منابع ذيل مراجعه كنيد: جوادي آملي , فطرت در قرآن , ج 12, ص 129 سبحاني : منشور جاويد, ج 2, ص 76 علامه طباطبايي : تفسير الميزان , ج 8, ص 336 - 334 شهيد بهشتي , محمدحسين : خدا از ديدگاه قرآن , ص 48, نشر بعثت و كيهان انديشه , شماره ي 58 بحث درباره عوالم هستي بسيار است و عرفاء و فلاسفه در اين موضوع بسيار سخن گفته اند و تقسيمات متعددي نيز بيان کرده اند اما به طور خلاصه با استفاده از آيات و روايات مي توان سه عالم را اثبات کرد: 1. عالم دنيا که عالم مادي و تغيير و تحول است. از آن به عالم ملک هم تعبير مي شود. 2. عالم مثال که عالم برزخ است و احکام عالم مادي را ندارد، اما برخي از ويژگي هاي آن را دارد که از آن به عالم ملکوت هم تعبير مي شود. 3. عالم مجردات که عالم جبروت است که از آن به قيامت هم تعبير مي توان کرد. اما کيفيت خلق اين عوالم به اين گونه است که خداوند متعال ابتداء مجردات تام را خلق کرد و به واسطه آنها عالم مثال و ملکوت را آفريد و در نهايت عالم مادي و ملک را خلق فرمود. 3- آفرينش انسان خداوند متعال انسان را آفرید تا خلیفة الله باشد ؛ لذا قبل از آفرینش اوّلین فرد انسانی ، خطاب به برترین موجودات آن روز ، یعنی فرشتگان و برخی جنّهایی که در صف ملائک قرار گرفته بودند ، فرمود: « من قرار دهنده ی خلیفه ای در زمين هستم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مىدهى كه در آن فساد و خونريزى كند؟! در حالی که ما تسبيح و حمد تو را بجا مىآوريم، و تو را تقديس مىكنيم. پروردگارت فرمود: من چیزی مىدانم كه شما نمىدانيد. » (بقره:30) امّا آن چه رازی بود که ملائک از آن بی خبر بودند و خدا از آن آگاه بود؟ از ادامه ی آیات سوره ی بقره چنین فهمیده می شود که آن امر مجهول و آن راز پنهان ، حقیقت خلافت الهی بوده که فرشتگان از آن بی خبر بوده اند. در ادامه ی آیات آمده است: « سپس آموخت به آدم اسماء را جملگی. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مىگوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد!» فرشتگان عرض كردند: «منزّهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم دادهاى، نمىدانيم؛ تو دانا و حكيمى.» فرمود: «اى آدم! آنان را از اسمائشان آگاه كن!» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را می دانم؟! و نيز می دانم آنچه را شما آشكار می كنيد، و آنچه را پنهان می داشتيد؟» از این آیات فهمیده می شود که حقیقت خلیفةالله بودن ، همانا داشتن علم الاسماء می باشد. البته باید توجّه داشت که داشتن علم الاسماء دانستن الفاظ یا معانی اسماء الهی نیست ؛ بلکه مقصود این است که کسی مظهر آن اسماء گردد ؛ به این معنی که حقیقت وجودی تمام آن اسماء را بالفعل در وجود خود داشته باشد. به تعبیر دیگر ، خلیفة الله کسی است که همچون آیینه ، که تمام خصوصیّات انسان را می نمایاند ، اسماء و کمالات حقّ تعالی را بنمایاند ؛ و از همین روست که در زبان فارسی او را نماینده ی خدا می گویند ؛ چون نماینده یعنی آنکه دیگری را می نمایاند. و هم از این رو بود که خداوند متعال فرشتگان را امر فرمود که بر آدم سجده نمایند ؛ چرا که او آیینه ی خدانما بود و سجده بر او ، سجده بر اسماء الله بود نه سجده بر ماسوی الله. پس غرض از خلقت آدمی این است که در سیر صعودی خود ، از پایین ترین رتبه ی وجود ، شروع به حرکت تکاملی نموده ، حقیقت و کمال وجودی تک تک موجودات را به دست آورد و به جایی برسد که از تمام ملائک نیز فراتر رفته جامع جمیع کمالات امکانی گردد. بلکه پا فراتر از آن نیز گذاشته به مقام آیینگی تامّ و مقام فنا می رسد ؛ که در آنجا بنده خودی در میان نمی بیند تا سخن از دوگانگی و یگانگی یا امکان و وجوب باشد ؛ آن سان که صورتِ نقش بسته در آیینه در مقایسه با شخص بیرون از آیینه خودی برای خود نمی بیند. و این است آن غرض و کمالی که انسان برای آن آفریده شده و این است آن مقام عبودیّت و معرفت ؛ و این است لقاء الله ، که انسان در خود جز خدا را نبیند ، همان گونه که صورت نقش بسته در آیینه خودی جز صاحب صورت ندارد ؛ در این حالت ، تمام وجود شخص مترنّم به این نغمه می گردد که :« گر بشکافند سراپای من ـــ جز تو نیابند در اعضای من». این همان حقیقتی است که فرشتگان و ابلیس از درک آن عاجز بودند و هستند و خواهند بود. لذا خداوند در محاجّه با ابلیس فرمود: « يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ ـــــ اى ابليس! چه چيز مانع تو شد تا بر مخلوقى كه با دو دست خویش او را آفريدم سجده كنى؟! آيا تكبّر كردى يا از برترينها بودى؟! » (ص:75) ؛ مراد از دو دست خدا اسماء جلال و جمال او هستند که آدم بالفعل ، مظهر جمیع آنهاست. دیگر موجودات ، مظهر برخی اسماء الهی هستند ولی انسان بالفعل شده ، مظهر تمام اسماء الهی است. همچنین در حدیثی قدسی به انسانهای بالفعل نشده و غافل از هدف خلقت آدمی فرمود: « يا بن آدم! خلقتُ الأشياءَ كُلّها لِأجلِك ، و خَلقتُك لِأجلي ، و أنت تَفِرّ مِنّي. ــــ ای فرزند آدم ! همه ی اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خویش ساختم ، در حالی که تو از من فرار می کنی.» (تحرير المواعظ العددية ، ص574 ) ؛ یعنی همه چیز جلوه ای از کمالات انسانند و همه در خدمت اویند تا او به کمال نهایی خویش برسد ؛ از عرش برین و جبرئیل امین گرفته تا شیطان رجیم ، خواسته یا ناخواسته ، دست به دست هم داده اند تا زمینه ی رشد و ترقّی آدمی به مقام خلیفة اللّهی را فراهم نمایند. در این گردونه ی عالم که انسان مرکز گردش آن می باشد ، گروهی از موجودات ، چون ملائک الهی چون مربّیانی هستند که در حدّ توان خود انسان را مدد می رسانند تا به بام عالم پا نهاده ، وارد عالم اسماء الهی گردد ؛ و شیاطین و دار و دسته ی آنها ، همچون حریفانی قَدَر می باشند که انسان در مبارزه با آنها ، استعدادهای وجودی خود را شکوفا می کند ؛ لذا جهان مادّی صرفاً میدان مسابقه است و بس و میدان مسابقه جای سبقت گرفتن و به مقصد رسیدن است نه جای اقامت و خوشی ؛ « فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا ــــ پس در نيكيها بر يكديگر سبقت جوييد! بازگشت همه ی شما، به سوى خداست»(المائدة:48) و فرمود: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ـــ و امّا پیشی گیرندگانِ پیشی گیرندگان ، آنهایند مقرّبان.» (الواقعة:10). آنانکه در این مسابقه بازنده باشند و به سلامت از خطّ پایان نگذرند« إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ـــ آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» امّا آنانکه از خطّ پایان بگذرند ، بهشت را ، که وصف آن از حد بیرون می باشد ، جایزه می برند ؛ و آنها که نفرات برگزیده باشند به فراتر از بهشت راه یافته در جنّة الاسماء به رحیق مختوم می رسند که تنها نوشندگان دانند چیست. اینان چنانند که « تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ ؛ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ ؛ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ ــــ در چهرههايشان طراوت و نشاط نعمت را مىبينى و مىشناسى. آنها از شراب زلال و دست نخورده و سربستهاى سيراب مىشوند ؛ مهرى كه بر آن نهاده شده از مِشك است ؛ و پیشی گیرندگان ، در اين بايد بر يكديگر پيشى گيرند. اين شراب آميخته با«تسنيم» است.»(مطففین: 23 ـ 27 ) امّا آنانکه حتّی از برگزیدگان نیز برگزیده ترند ، فراتر از جنةالاسماء به جنّةالذات بار می یابند و از چشمه ی فنا که چشمه ی تسنیم باشد سیراب می گردند ؛ همان چشمه ای که ذرّه ای از آن در رحیق مختوم ریخته و رحیقیان را مست نموده است ؛« عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ـــ چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند.» .»(مطففین:28) در آخر گفتنی است که این همه گفتار نقش خیالی بیش نیست ؛ که شنیدن کی بود مانند دیدن. ملائک از درک آنچه قرار است انسان بدان راه یابد عاجزند پس چون حقیری که به فرض ترقّی وجودی ، مسیر کمال را تا سر کوی نیز نرفته است ، چگونه می تواند آن حقایق را وصف نماید. فقط همین اندازه می توان گفت که ما هم اکنون در میدان مسابقه ای بس بزرگیم ، و هدف در درجه ی اوّل به سلامت گذشتن از خطّ پایان و در درجه ی دوم جزء نفرات برگزیده شدن و در درجه ی بالاتر ، اوّل شدن و با اهل بیت (ع) همراه شدن است ؛ آن سان که سلمان فارسی شد و مدال « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت » را از دست مبارک رسول الله و امیر مومنان و امام صادق (ع) گرفت . و امّا قانون این مسابقه ، شریعت الهی ؛ و داور آن ، انبیاء و ائمه(ع) و داور داوران ، حضرت خاتم الانبیاء (ص) می باشند. «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدا ـــــ حالِ آنها چگونه است آن روزى كه از هر امّتى، شاهد و گواهى مىآوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟ » (النساء:41) 4- مراحل تولد انسان قرآن ميفرمايد «اِنّا خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً» [ما انسان را از نطفه مختلطي آفريديم، و او را ميþآزماييم پس او را شنوا و بينا قرار داديم.] «نُطْفَه» در لغت به معني آب صاف، يا به معني آب كم است. با پيشرفت علم و گسترش تحقيقات دانشمندان، امروز اين معني به ثبوت رسيده است كه اين قطرات ناچيز مني كه تعبير ديگرش «نطفه» است، از آبهاي متعددي كه غدد مختلف بدن ترشح ميþكنند تركيب شده است، و عمدتاً ترشحات پنج غده دست به دست هم ميþدهند تا مني را بسازند، و آنها عبارتند از دو غده به نام «بيضه» كه در كيسهþهاي تخمي نزديك غده «پروستات» قرار داردند، و ديگري خود غده «پروستات» است، و همچنين غدهþهاي «كوپر» و «ليتره» كه در كنار مجاري ادرار قرار دارند. اين آبهاي پنجگانه با نسبت دقيق و حساب شدهþاي به هم ميþآميزند و ماده حيات آفرين «نطفه» را تشكيل ميþدهند. «دكتر بوكاي» دانشمند فرانسوي، معتقد است تعبير به «امشاج» كه در قرآن وارد شده، اشاره به همين نكته دقيق است كه هنگام نزول آيات قرآن از چشم جهانيان و دانشمندان آن عصر، پوشيده و پنهان بوده است. قابل توجه اينكه در ذيل آيه فوق، ميþفرمايد «ما او را شنوا و بينا قرار داديم» «فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً» يعني نعمت گوش، قبل از نعمت چشم بيان شده است، ممكن است به اين دليل باشد كه به گفته دانشمندان، اولين حس نوزاد كه به كار ميþافتد، همان حس شنوايي است، كه در همان روزهاي اول آماده گرفتن صداها ميþشود، بلكه قبل از آن در عالم جنين نيز فعاليت محدودي دارد، ولي چشم مدتي بعد از آن (شايد دو هفته بعد) آمادگي ديدن پيدا ميþكند، زيرا چشمان بسته در محيط تاريك رحم، هيچþگونه آمادگي براي مشاهده امواج نور را ندارد، و به همين دليل چشم نوزاد، مدتي بعد از تولد نيز بسته است تا تدريجاً به نور عادت كند. گذشته از پردهþهاي سه گانهþاي كه از هر سو، جنين را احاطه كرده (پوست شكم مادر، ساختمان رحم، كيسه مخصوصي كه جنين درون آن قرار دارد) هر جنيني در ميان كيسهþاي كه اطراف داخل آن را آب لزجي فرا گرفته شناور است، و تقريباً در يك حالت بيþوزني بدون اتكاء بر چيزي، در آنجا قرار دارد، و بسياري از ضربهþهايي كه از اطراف بر بدن مادر وارد ميþشود براي او قابل تحمل است، چرا كه در واقع ضربهþها بر همان «كيسه آب» وارد ميþشود، نه مستقيماً بر خود جنين و به تعبير ديگر، آن كيسه و محتواي آن را ميþتوان يك دستگاه ضد ضربه ناميد كه مانند فنرهاي نرم اتومبيل ضربهþهاي سنگين موجها و دستþاندازهاي جاده را خنثي ميþكند، و از اين گذشه نميþگذارد اعضاي بدن جنين روي هم فشار بياورد، زيرا اين فشار براي آن جسم لطيف، مسلماً زيان آورد است. اين نكته نيز شايان اهميت است، كه قرآن مجيد هنگامي كه سلسله مراحل تكاملي جنين را بازگو ميþكند، در آيه 14 سوره مؤمنون ميþفرمايد «ثُمَ خَلَقْنا النُّطفَةَ عَلَقَةً، فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةَ فَخَقَلْنَا المُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً، ثُمَّ اَنْشَأناهُ خَلْقاً آخَرَ، فَتَبارَكَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ» [سپس «نطفه» را به صورت «علقه» (خون بسته) و «علقه» را به صورت «مضغه» (چيزي شبيه گوشت جويده) و «مضغه» را به صورت «استخوانهايي» درآورديم، سپس بر استخوانها «گوشت» پوشانديم، و از آن پس آن را آفرينش تازهþاي داديم، پس بزرگ و پر بركت است خداييكه بهترين خلق كنندگان است!] جالب اين است كه علم جنين شناسي، امروز ثابت كرده كه وقتي جنين مرحله علقه و مضغه را پشت سر گذاشت، تمام سلولهاي آن تبديل به سلولهاي استخواني ميþشود، و بعد از آن تدريجاً عضلات و گوشت روي آن را ميþپوشاند و اين دقيقاً همان چيزي است كه در آيه فوق آمده كه ميþفرمايد «مضغه را تبديل به استخوان ميþكنيم، سپس لباس گوشت بر استخوانها ميþپوشانيم» و اين يكي از معجزات علمي قرآن مجيد است، چرا كه در آن روز چيزي به نام علم «تشريح جنين» وجود نداشت، مخصوصاً در محيط جزيره عربستان كه از سادهþترين مسائل علمي نيز خبري نبود.
(سيد قطب، «في ظلال» 6/16) پيام قرآن ج 8، حضرت آيت الله مكارم شيرازي و ساير همكاران به نقل از سايت تبيان [پايان كد انتخابي][كامل از كد99841] در اين باره مقاله قرآن و رويان شناسي نگاشته حميدرضا شاكرين از مجله حوزه و دانشگاه تقديم مي گردد. قرآن و رويان شناسي پيش از ارسطو، رحم زن را چون كشتزاري براي رشد و تكامل مني مرد به حساب ميآوردند، سپس ارسطو برآن شد كه جنين از خون حيض پديد ميآيد و مني نقشي جز درانعقاد آن ندارد، همان طور كه پنير مايه، موجب انعقاد شير ميشود. يكي ديگر از نظريههاي پذيرفته شده تا نيمه قرن هفدهم م. فرضيهآفرينش خود به خودي. (Generation Spontaneous) است كه مورد توجه فيزيولوژيستهاي برجستهاي مانند ويليام هاروي بود. ديدگاه ديگري كه درقرن هفدهم و هيجدهم حاكميتيافت، نظريه تكامل (Evolution) بود كه بعدا عنوان ( Performation) به خود گرفت و كساني چون لايبنيتز، هالر و بونه، طرفدار سرسخت آن بودند. در آن موقع اكثر محققان ميپنداشتند كه يا يك حيوان به شكل مينياتور (خيلي كوچك) در تخمك وجود دارد كه اسپرماتوزوئيد باعث تحريك رشد آن ميشود و يا اينكه زن و مرد در اسپرماتوزئيد مينياتور ميشود، (شكل 1) و با قرار گرفتن اين مينياتور در داخل اوول، رشد شروع ميشود. آنها معتقد بودند ميليونها از اين مينياتورها يكي در داخل ديگري (مثل جعبههاي چيني) در داخل تخمدان حوا و يا در بيضه حضرت آدم وجود داشته و موقعي كه آخرين و كوچكترين مينياتور خارج شود نسل بشر پايان مييابد!... بر اساس اين ديدگاه، در روند تكامل جنين، هيچ چيز جديدي به وجود نميآيد و تكامل آن جز به معناي ظهور و شكوفايي آن نيست، همانند گلي كه از غنچه ميشكفد و سر برميآورد. نقطه مشترك همه آراي جنين شناختي تا نيمه قرن هيجدهم عدم اعتقاد به ارتباط زيستي (Biologic) جنين به پدر و مادر و مشاركت واقعي آن دو در پيدايش آن ميباشد. پس از اختراع ميكروسكوپ در سال 1677، ليون هوك و هام به وجود اسپرم در مني انسان پي بردند و در قرن هيجدهم سپالانزاني و ولف در پي آزمايشهاي بسيار، روشن ساختند كه زن و مرد هر دو در پيدايش جنين نقش آفرينند. «ولف» معتقد بود كه جنين به صورت كامل نه در اسپرم وجود دارد و نه در اوول، بلكه در آغاز كاملا بسيط ميباشد، سپس به تدريج رشد نموده و داراي اجزا و اعضاي مختلف ميشود. درسال 1829 «شليدن» (Schleiden) و «شوان» ( Schwan) اعلام كردند كه موجودات زنده، مركب از ياختهها ميباشند. اين ديدگاه زير بناي تشريح، بافتشناسي و رويان شناسي جديد قرار گرفت و در سال 1859 دانشمندان به اين نتيجه رسيدند كه اسپرم و اوول چيزي جز همين ياختههاي حياتي نيستند. در سال 1875 براي اولين بار «هرتويگ» (Hertwig) توانست چگونگي گشنگيري (Fertilization) اسپرم و اوول را مؤثرند و درسال 1883 «وان بندن» ( VanBeneden) ثابت كرد كه آن دو در تكوين جنين نقشي برابر دارند. گذري بر جنين شناسي نوين جنين شناسان مراحل حيات درون رحمي را به سه دوره تقسيم ميكنند: دوره زايگوتيك، دوره جنيني و دوره فيتال. 1- دوره زايگوتيك (Zygotic Period) هفته اول: اين مرحله از هنگام گشنگيري (Fertilization) آغاز و تا پايان هفته سوم ادامه مييابد. عمل گشنگيري يا لقاح با تركيب سلول «نرينه» (Spermatazoa) و «مادينه» (Ovum) در رحم صورت ميگيرد و به دنبال آن تخم ( Zygote) پديد ميآيد. در ميان دويست تا سيصد ميليون اسپرماتوزوئيد پرتاب شده در رحم، تنها يكي براي انجام گشنگيري كافي است و بقيه اسپرماتوزون لقاح كننده را جهت نفوذ بهتر به داخل اووسيت (Ouvsite) كمك ميكنند. (شكل 2) براي آمادگي عمل گشنگيري هسته و سيتوپلاسم نطفه مذكر و مؤنث تغييراتي ميكنند. اين تغييرات براي دو منظور است: 1- براي كاهش تعداد كروموزوم سلولهاي جرم به نصف سلولهاي سوماتيك، يعني از 46 به 23 كروموزوم، كاهش كروموزوم براي بقاي گونه (Maintenance of Species) ضروري است. 2- ... سلول جرم ماده كه در ابتدا تقريبا 30 ميكرون قطر دارد به علت افزايش سيتوپلاسم آن بسيار بزرگ ميشود و قطر آن به 200 ميكرون ميرسد. در مقابل سلول جرم نر تمام سيتوپلاسمش را از دست ميدهد و داراي يك دم شده و فوق العاده متحرك ميگردد. (شكل 3) تقسيمات پياپي (Cleavage) نطفه پس از گشنيده شدن به تقسيمات پياپي ميتوزي ميپردازد. با گذشت چهار روز به شكل يك دانه توت در ميآيد كه آن را «مرولا» (morulla) ميگويند. سپس مانند مايعي از حفره رحمي (Uterus Cavity) به داخل فضاهاي بين سلولها حفرهاي به نام بلاستولا (Blastocele) پديد ميآيد. و مرولا به تدريجبه صورت دايرهاي ميان تهي به نام بلاستولا (Blastola) در ميآيد. اين عمل يك هفته تمام به طول ميانجامد. در اين هنگام، ياختههاي بلاستولا به دو گروه سلولي داخلي (Mass Imner Cell) و توده سلولي خارجي (Mass Outer Cell) تبديل ميشود. هفته دوم و سوم در اين هفته، تكامل جنين با عمل الصاق و لانه گزيني (Attachment Implanation) آغاز ميشود. و سلولهاي خارجي (Trophoblasts) به نفوذ در بين سلولهاي اپيتاليال مخاط رحم ميپردازند. در روز هشتم سلولهاي آمبريوبلاست (Embryoblast Cells) به صورت دو لايه زاينده اندودرمال ( Endodermal) واكتودرمال (Ochtodermal) در آمده و جنين به صورت يك صفحه دو لايهاي (Bilaminar Germ Disk) ظاهر ميشود. روز نهم در استروماي اندومتري كه تروفوبلاست را احاطه ميكند، احتقان و پرخوني مشاهده ميشود. نيز غشاء هوزر (Heuser Membrane) تشكيل و با اتصال آن به لبههاي اندودرم پوشش داخلي كيسه زرده اوليه (Primitive yolk Sac or Exo - Coelomic Cavity) را تشكيل ميدهند. در روز يازدهم و دوازدهم خون مادر وارد سيستم لاكونار (Lacunar System) شده و جريان خون رحمي - جفتي ( Uter Placental Circulation) برقرار ميگردد. (شكل 3) در آغاز هفته سوم لايه زاينده مزودرمال (Mesodermal) تشكيل ميشود. در روز هيجدهم مجراي نوتوكورد ( Notochord) به كيسه زرده متصل ميشود و مجراي موقتي به نام كانال نوروآتريك (Neuro - entric Canal) بين كيسه زرده و حفره آمنيون (Amnion Cavity) پديد ميآيد. در خلال هفته سوم، جنين كه در آغاز گرد يا بيضي مينمود تدريجا به صورت گلابي نمايان ميشود و در انتهاي آن يكسري مويرگهاي كوچك خملي (Tertiary Villi) پديد ميآيد كه با مويرگهاي ساقه اتصالي و مزودرم خارج جنين مرتبط شده و درخلال هفته چهارم با سيستم گردش خون داخل جنين ارتباط برقرار ميكند. «البار» بارزترين ويژگي اين مرحله را پيوند و آويختگي ميداند. وي در تبيين اين «آويختگي» ميگويد: «ياختههاي خارجي داراي ريز خملهاي (Microvilli) متعددي است كه آنها را به سلولهاي اندوتليال (Endothelial cells) مخاطي رحم (Endometrium) متصل ميسازد. اين خملها در هم تنيدهاند. سپس تروفوبلاستها ( Trophoblasts) شروع به چسبيدن و شكستن ياختههاي مخاطي رحم ميكنند تا به داخل آن راه يابند... آنگاه تعلق آنها به واسطه سينسيتيو تروفوبلاستها (Syncytiotrophoblasts) كه به خملهاي كوريون (Chorionic Villi) تبديل خواهد شد، آغاز ميگردد و درست مانند آويختگي پلاستولا به جدار رحم است. سپس پلاستولا تقسيم به دو توده سلولي خارجي تغذيه كننده: (Trophoblasts) كه وظيفهاش چسبيدن به جدار رحم و تغذيه از آن است. (و شامل 90 درصد ياختههاي پلاستولا ميباشد) و توده سلولي داخلي (Inner Cell Mass) ميكند (كه 10 درصد مجموع ياختههاي پلاستولاست) و خداوند جنين را از اين توده داخلي ميآفريند. آنگاه جنين بواسطه ساقه اتصالي ( Connecting Stalk) به كوريون (Chorion) مرتبط و پيوسته ميشود. در اين مرحله، پيوندها و آويختگيهاي متعددي وجود دارد: 1) آويختگي از طريق ريزخملها (Microvilli) 2) آويختگي به وسيله تروفوبلاستها (Trophoblasts) 3) آويختگي به وسيله خملهاي كوريون (Chorionic Villi) 4) آويختگي بينجنين حقيقي و كوريون از طريق ساقه اتصالي (Connecting Stalk) (شكل 4) 2- دوره جنيني (Embryonic Period) اين دوره از هفته چهارم آغاز و تا آخر هفته هشتم امتداد مييابد. در خلال اينمدت تمام دستگاههاي اصلي بدن ساخته ميشوند. در مرحله اول اين دوره (روز 20 تا30) قرينهوار در دو سوي خط وسط تودههاي متراكمي بهنام سومايت ( Somite) تشكيل ميشود و به جنين منظره بندبندي ميدهد. (شكل 5) در خلال همين هفته، لوله قلب اوليه ((Heart Tube) ايجاد و در داخل حفره پريكارد آويزانميشود. با پيدايش عروق نافي و زردهاي، دستگاه گردش خون خارج جنين تشكيل و با جوانه زدن مداوم، وارد بدن جنين شده و به دستگاه گردش خون داخل جنيني متصل ميشود. قوسهاي برانشي، ساختمان واضحي را در سطح خارجي جنين پديد ميآورند و دهان اوليه (Stomodeum) ظاهر ميشود. نيز صفحه عصبي (Neural Plate) ، ناودان عصبي (Groove Neural) ، لوله عصبي Neural Tube) و صفحه شنوايي (Otic - Placode) و سپس حباب شنوايي (Otic - Vesicle) پديد ميآيند. ماه دوم: در آغاز هفته پنجم دستها و پاها بصورت جوانههاي پارو مانندي ظاهر ميشوند. انتهاي تحتاني جوانهها پهن و از قسمت فوقاني متمايز ميگردد ولي قسمت فوقاني استوانهاي ميشود و با ايجاد حلقه تنگي بين اين دو قسمت، مچ پديد ميآيد. با پيدايش چهار ناودان شعاع مانند، پنج قسمت ضخيمتر در قسمت انتهايي جوانهها مشخص ميشود كه بعدا تشكيل دهنده انگشتان خواهد بود. همزمان با تشكيل انگشتان، حلقه تنگتر ديگري ناحيه فوقاني جوانهها را به دو قسمت تقسيم ميكند و بدينترتيب بازو، ساعد، ران و ساق مشخص ميشوند. (شكل 6) 3- دوره فيتال (Fetal Period) از ماه سوم تا مرحله تولد را دوران فيتال و جنين را در اين مرحله فتوس (Fetus) مينامند، در اين مرحله بدن رشد سريعتري دارد برخلاف سر، كه رشد كندتري دارد. در آغاز سومين ماه، سر تقريبا نصف طول جنين نشسته را تشكيل ميدهد و در آغاز ماه پنجم، يك سوم طول بدن ايستاده و به هنگام تولد حدودا يك چهارم آن است. در خلال سومين ماه، صورت شباهتبيشتري به انسان مييابد و در آخرين ماه جنس فتوس قابل تشخيص است و در خلال ماههاي چهارم و پنجم فتوس به سرعت قد ميكشد. در نيمههاي حيات درون رحمي تقريبا جنين نصف طول بدن در هنگام تولد (23 سانتيمتر ايستاده و 16سانتيمتر نشسته) را دارد. ولي وزن آن تا پايان ماهپنجم به 500 گرم نرسيده است. در اين ماه معمولامادر حركات جنين را حس ميكند. در نيمه دوم زندگي درون رحمي، وزن جنين رو به ازدياد نهاده و در دو ماه ونيم آخر به اندازه 50 درصد وزن موقع تولد به آن افزوده ميشود، پوست جنين ابتدا به واسطه فقدان بافت همبند و چربي زير جلدي چروكدار مينمايد، ولي در دو ماه آخر پوست كشيدهشده و حالت عادي به خود ميگيرد. در اواخر اين دوره محيط جمجمه از محيط ديگر قسمتهاي بدنبزرگتر است و اين يكي از عوامل مهم عبور جنين از مجراي زايمان (مجراي رحمي - مهبلي) است. در هنگام تولد معمولا بيضهها پايين آمده و در كيسه بيضه جايگزين شدهاند و بند ناف تقريبا در وسط شكم قرار دارد. ادوار شكلگيري جنين در قرآن برخي از پژوهشگران مانند «البار» مراحل پيدايش و تكامل جنين از ديدگاه قرآن را هفت مرحله دانستهاند: 1- نطفه 2- علقه 3- مضغة (مخلقة وغيرمخلقة) 4- عظام 5- لحم 6- تسويه، تصوير و تعديل 7- نفخ روح. عمده آياتي كه در اين رابطه مورد استفاده قرار ميگيرند عبارتند از: «... انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا» دهر/2 «و.. جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سواه و نفخ فيه من روحه» سجده/8 «خلق الانسان من علق» علق/2 «هو الذي خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا» مؤمن/67 «ايحسب الانسان ان يترك سدي الم يك نطفة من مني يمني ثم كان علقة فخلق فسوي» قيامت/38 «يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غيرمخلقة» حج/5 «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناهنطفة في قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقة فخلقناالعلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشا ناه خلقا آخر فتبارك الله احسنالخالقين» مؤمنون/14 اكنون با توجه به اهميت و بحث انگيزي افزونتر، بهبررسي سه مرحله نخست از ادوار هفتگانه فوق وميزان انطباق و سازگاري آنها با دستاوردهاي علميميپردازيم. 1- نطفه نطفه در لغتبه معني «آب اندك» ميباشد و استعمال آن در «مني» از همين روست. اين واژه همچنين در سلول نرينه «اسپرم» و «مادينه» (تخمك) و يا تركيب آندو (تخم) نيز استعمال ميشود. چنانكه از آيه شريفه (...ا لم يك نطفة من مني يمني...) قيامت/38 همين معنا قابلاستفادهاست.درترجمههايفارسيقرآن از ابتدا تاكنون معمولا اصل اين واژه استفاده شده و معادلپارسيدر برابرش ننهادهاند، ولي در ترجمههاي انگليسي قرآن به جاي آن واژههاي زير آمده است: Sperm Drop (Arbery), Life Germ Shakir, Droped Sperm (H. Palmer),Drop of Seed (Pickthall), Living Germ,Semen. اختلاف مترجمان در معادل گزيني تا حدودي ناشي از استعمال گوناگون و وجوه مختلف معنايي اين كلمه ميباشد. نطفه امشاج امشاج جمع مشيج و مشجبه معناي آميخته ومختلط ميباشد. در رابطه با اينكه مقصود آيه از تركيب نطفه چه مؤلفههايي است، احتمالات گوناگوني وجود دارد كه اهم آنها عبارتنداز: 1- آميختگي و لقاح نطفه زن و مرد. اين نگرش، رايجترين ديدگاه در ميان مفسران پس از نزول وحي تا زمان حاضر بوده است. و كساني مانند طبري، ابن كثير، مراغي، طبرسي و.. آن را پذيرفتهاند. برخي چون مجاهد در تاييد اين معنا آيه شريفه «...انا خلقناكم من ذكر وانثي...» را گواه گرفتهاند. در «مسند احمد بن حنبل» نيز آمده است كه پيامبر درباره چگونگي آفرينش انسان فرمودند: «من نطفة الرجل و من نطفةالمراة» 2- تركيب نطفه از عناصر و اجزاي گوناگون. موريس بوكاي در اين زمينه ميگويد: مايع منوي از ترشحات مختلفي كه از غدد زير ناشي ميشود تشكيل شده است: الف) بيضهها: ترشح غده تناسلي مرد حاوي اسپرماتوزوئيدهاست، سلولهاي دراز واجد تاژك دراز، و غوطهور در مايعي سرم گونهاند. ب) كيسههاي تخمي: اين اعضا كه مخازن اسپرماتوزوئيدند، نزديك پروستات قرار گرفته و ترشح خاصي بدون عناصر بارور كننده دارند. ج) پروستات: مايعي ترشح ميكند كه به مني، ظاهر خامهاي و بوي ويژهاش را ميدهد. د) غدد ملحق به مجاري ادرار كه عبارتنداز: غدد كوپر (Cooper) يا غدد مري (Mery) مترشح، مايعي سيال و غدد ليتره (Littre) كه مادهاي مخاطي ترشح ميكنند. وي سپس ميگويد: «... چگونه ميتوان از توافق متن قرآني با شناخت علمياي كه از اين پديدهها در عصرمان داريم تحت تاثير قرار نگرفت». به نظر ميرسد، مقصود از آميختگي نطفه در قرآن مجيد دقيقا روشن نيست، هرچند آيه شريفه «انا خلقناكم من ذكرو انثي» احتمال اول را تقويت ميكند ولي نافي وجه مقابل آن نيست، از همين رو برخي از مفسرين، مانند صاحب الميزان گونه خاصي از آنها را ترجيح ندادهاند. نيز احتمال آنكه گونه ديگري از تركيب و آميزش نطفه مراد باشد منتفي نيست. در عين حال، با توجه به جمع بودن كلمه «امشاج» به نظر ميرسد مقصود قرآن، گونههاي مختلفي از آميختگي است و براين اساس ميتوان هر دو وجه ذكر شده را با اين آيه منطبق دانست. به هر حال، آنچه مسلم است دو نكته ميباشد: 1- ابداعي بودن اصل اختلاط نطفه در قرآن. بهترين گواه بر اين مطلب تاريخ جنين شناسي است كه نشان ميدهد تا قرون اخير مساله آميختگي نطفه به هيچ وجه در ميان دانشمندان مطرح نبوده است. 2- انطباقپذيري آن با آخرين رهآوردهاي علمي در جنين شناسي. 2- علق / علقة؟ دومين مرحله رشد و تكامل جنين از ديدگاه قرآن، علقة ميباشد. اين واژه پنج مرتبه در آيات: (حج 5، مؤمنون 14، غافر 67، قيامت 38) ذكر گرديده است. در يك مورد نيز كلمه «علق» آمده است:(علق 2). ليكن در مورد اينكه آيا علق همان علقة است و هر دو بيانگر يك مرحله از ادوار جنيني ميباشند يانه، رويكردهاي گوناگوني وجود دارد. از اينرو هريك را جداگانه مورد بررسي قرار خواهيم داد. علق علق به معناي: «درآويختن»، «دل بستن»، «چيز چسبان»، «خون» و جمع علقة به معناي «زالوي خون مكنده آبزي» و «آويزگاه» آمده است. در برخي از ترجمههاي فارسي قرآن، معادلهاي زير را برابر «علق» نهادهاند: «خون بسته» (مكارم شيرازي)، «آويزك كه همان اسپرماتوزوئيد است» (فولادوند)، «خون بسته شده» (معزي)، «لخته خوني» (آيتي)، «يك نطفه زالووش» (بهبودي). در ترجمههاي انگليسي نيز چنين آمده است: Blood Clot (Arberymere) Clot ofCongealed Blood (Yousuf Ali), Clot (Shakir, Pickthall), Germ Cell (H.Palmer). صرف نظر از صحت و سقم هريك از ترجمههاي فوق، آنچه در اينجا جالب توجه است اين است كهبسياري از برگردانهاي بالا، چنين مينمايد كهمترجمان علق را همان علقة يعني مرحله بعد ازانعقاد نطفه دانستهاند. ولي در ترجمه فارسي بهبودي و انگليسي پالمر به مرحله اول يعني نطفه نزديكتر است. مفسران قرآن در گذشته چندان توجهي به مساله اتحاد يا اختلاف معنايي علق و علقة نكردهاند و تنها در دهههاي اخير اين مساله مورد بررسي و كاوش قرار گرفته است. در «تفسير الفرقان» آمده است: «علق (نه علقة، زيرا علقه حالت دوم جنين و برآمده از علق ميباشد) اسم جنس كرمهاي كوچك چسبنده و جمع آن است. پس علق همان مني است كه بر اثر چسبندگي «به هرچيزي چون لباس، بدن يا جدار رحم ميآويزد. و مجموع آن، كه حاوي ميليونها نطفه يعني، اسپرمهاي چسبان است و برخي به بعض ديگر آويخته و تماما بهجدار رحم ميچسبند، علق ميباشد...» شايد بتوان بر جدايي علق از علقة چنين استشهاد نمود كه قرآن در هيچ يك از مواردي كه مراحل مختلف جنين را بيان نموده از واژه «علق» استفاده نكرده و همواره كلمه «علقة» را به كار برده است، مانند: حج5، مؤمنون 14، غافر67، قيامت 38، و در مواردي كه درباره چگونگي تداوم نسل بشر است تنها به ذكر يك مرحله بسنده ميكند و همواره همان مرحله نخست، يعني، نطفه را كه مبدا اساسي پيدايش جنين استيادآوري ميكند و هر بار يكي از وجوه و خصوصيات آن را بر ميشمرد. مانند: «الم نخلقكم من ماء مهين»، «فجعل نسله من سلالة من ماء مهين»،«خلق من ماء دافق...»، «انا خلقنا الانسان من نطفةامشاج...» در آيات فوق واژههاي «مهين»، «سلالة»، «دافق» و «امشاج» هر يك بيانگر يكي از ويژگيهاي نطفه ميباشند. اكنون احتمال آنكه مقصود از «علق»، كه در اين آيه به تنهايي ذكر شده است، همان مرحله آغازين تكوين جنين با بيان ويژگي كرمسان و زالووش بودنش باشد تا حدودي موجه مينمايد، ليكن در حدي نيست كه بتوان با اطمينان كامل آن را پذيرفته و معناي ديگر را مردود دانست. علقة علقة به چند معنا آمده است: «زالوي سرخرنگ آبزي»، «زالوي خون مكنده آبزي، پاره لخته خون»، «انگل سرخرنگ آبزي كه به بدن ميچسبد و از آن خون ميمكد...»در ترجمههاي فارسي و انگليسي قرآن معمولا علق و علقة يكسان معني شده است ولي در ترجمه فارسي «بهبودي» علقة به معناي «به صورت يك كرم به جدار رحم چسبيده» (5:22)، «به صورت كرم چسبان به جدار رحم» (14:23)، «به صورت جنين به رحم چسبيده» (67:40) آمده است. مفسران قرآن از دير زمان غالبا علقة را به «خون بسته» معنا كردهاند. در برخي از تفاسير جديد قرآن مانند تفسير طنطاوي، الميزان، نمونه و... اين معنا يافت ميشود. برخي از مفسران نيز معناي روشني از آن ارائه نداده و به اين بسنده كردهاند كه حالتبعدي نطفه است. تعارض با علم اكنون اين اشكال رخ مينمايد كه در رويان شناسي نوين با ابزارهاي سنجش دقيق و چشم مسلح، تمام مراحل پيدايش و تكامل جنين مورد بررسي و كاوش قرار گرفته ولي مشاهده نگرديده است كه انسان از مرحله خون بسته عبور كند. لذا برخي تصريح نمودهاند كه: «انسان هيچگاه از مرحله خون بسته نگذشته است». بنابراين، با توجه به قطعي بودن مساله فوق از نظر علمي از يكسو و يگانگي نازل كننده كتاب مبين، و احاطه مطلقه علمي او به زواياي هستي «ا لا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير»، و صدق و راستي ترديد ناپذير آيات الهي و نيز اينكه كلمه علق وعلقه داراي معاني گوناگوني هستند، به روشني درمييابيم كه ترجمه و تفسير آن به «خون بسته» صواب نيست. در مقابل، دو معناي سازگار با ره آوردهاي علمي جديد در برابر اين واژه وجود دارد: زالو، شيئي آويزنده و چسبان. برخي معناي دوم را ترجيح داده و كلمه زالو را كه با شكل ظاهري اسپرم مطابقت دارد براي مرحله اول مناسب ديدهاند. موريس بوكاي ميگويد: «استقرار تخم در رحم به وسيله رشد ترغابههايي [Villosite] كه دنباله واقعي تخماند به وقوع ميپيوندد كه همانند ريشهها در خاك ميرويند تا آنچه براي رشد تخم لازم است از جداره عضو برگيرند. اين ترغابهها تخم را به رحم ميآويزند. شناخت آنها از زمانهاي جديد است.» وي سپس با اشاره به آيه: «خلق الانسان من علق» (علق2) ميگويد: «چيزي كه آويخته ميشود ترجمه كلمه «علق» است... [واين] كاملا پاسخگوي واقعيتي است كه امروزه به اثبات رسيده است. اين مفهوم در چهار آيه ديگر كه تطورات متوالي از مرحله قطره مني تا پايان را ذكر ميكند ياد آوري شده است.» مقصود وي از چهار آيه عبارت است از: (حج 5)، (مؤمنون 14)، (غافر 67)، (قيامت 37 - 38). نيز «البار» ميگويد: «... اساسا علقة به هر چيزي كه بچسبد و بياويزد اطلاق ميگردد... علقة نيز چنين عمل ميكند زيرا به جدار رحم چسبيده و در آن لانه ميگزيند...» بر اساس اين معنا كلمه «علقة» معناي وصفي دارد و بيانگر مرحله لانه گزيني نطفه گشنيده شده ميباشد. همانطور كه در اول اين مقاله ذكر شد «البار» مهمترين و بارزترين ويژگي اين مرحله تا پايان دوره زايگوتيك را پيوند و آويختگي ميداند و كلمه «علقة» را دقيقترين توصيف آن ميشمارد. اكنون اين سؤال پديد ميآيد كه چرا مترجمان و مفسران قرآن بويژه قدماي آنها علقة را به خون بسته تفسير كردهاند، در حالي كه اين مطلب از نظر علمي مردود است ؟ «البار» چنين پاسخ ميدهد: «علقة از هر سو با خون لخته گون احاطه شده است...(شكل 7) آنگاه اگر بدانيم كه حجم علقه در حال آويختن از14 ميليمتر تجاوز نميكند به زودي در مييابيم كه چرا مفسران پيشين تاكيد ميورزيدند كه علقه خون بسته است... آري، علقه با چشم غير مسلح ديدني نبوده، اما از هر سو خون گرداگردش را فرا گرفته است.. بنابراين تفسير علقه به خون بسته ناشي از مشاهده با چشم غير مسلح است...» 3- مضغه مضغه مشتق از مضغ (جويدن) و به معناي: «پاره گوشت»، «مقداري از گوشتبه قدر يك بار جويدن» و «لقمه جويده از گوشت و غير آن» است. در ترجمههاي فارسي قرآن «مضغه» چنين ترجمه شده است: «چيزي شبيه گوشت جويده شده»، (مكارم شيرازي)، «مضغه» (فولادوند)، «گوشت جويده شده» (معزي)، «پاره گوشت» (الهي قمشهاي)، «به صورت يك قطعه گوشت جويده» (بهبودي)، «پاره گوشتي»، (آيتي). در ترجمههاي انگليسي نيز آمده است: a Tissue (Arbery), a lump of Flesh (Shakir), a Foetus lump (Yousuf Ali), an embr yonic lump (H. Palmer), a littlelump (Pickthall), Shapeless lumpof flesh. در تفاسير نيز آمده است: «(ثم من مضغة) وآن پاره گوشت كوچكي استبقدري كه جويده شود و تحول يافته علقه ميباشد»، «فخلقنا العلقة مضغة) يعني آن را به پاره گوشتي تبديل كرديم.» برخي نيز مضغة را به خون غليظ تفسير نمودهاند: «واز علقة به مضغه، وآن پارهاي از خون غليظ است كه نام و شكل ويژهاي ندارد...»، «واز علقة به مضغه، آنگاه كه آن نطفه آويزنده بزرگ شود و به لختهاي از خون غليظ مختلط تبديل گردد.» به نظر ميرسد تفسير مضغه به خون غليظ نه از نظر لغوي درست است و نه از ديدگاه علمي. ليكن آنچه در ترجمه بهبودي ومكارم آمده استبا رهآوردهاي علمي و يافتي مشاهدات ابتدايي بدون استفاده از ابزارهاي علمي مطابقت دارد. در بررسيهاي علمي معمولا اين مرحله را با تحولاتي كه از هفته چهارم آغاز دوره جنيني (Embryonic Period) و پيدايش سومايتها، تطبيق نمودهاند. البار ميگويد: ظهور سومايتها با پيدايش قوسهاي حلقي (Pharyngeal Arches) كه در نتيجه شكافهاي ايجاد شده در طبقه خارجي (اكتودرم) و رشد طبقه مياني (مزودرم) پديد آمده است همراه است. درنتيجه اين دگرگونيها پنج جفت از قوسهاي فارينژيل در ناحيه فوقاني جنين (درست زير گرده سر) پديد ميآيد. بنابراين، مضغة يا پاره گوشتي كه دندانها جويده و بيرون انداخته دقيقترين وصف اين مرحله است، زيرا قوسهاي حلقي و سومايتها به جنين دقيقا شكل مضغه را ميبخشد. (شكل 8) به نظر ميرسد در اين مرحله قرآن به نكته علمي ويژهاي اشاره ندارد و به بيان شكل ظاهري جنين كه به صورت «لقمه جويده» ميباشد بسنده كرده است. البته اگر مضغة به معناي «گوشت جويده شده» باشد خالي از شكل (8) بيانجنسجنينيعنياشتمالبرمواديگوشتمانندنيست، در عين حال بايد توجه داشت كه مقصود از گوشت در اينجاغيراز اجرام عضلاني است كهپوششاستخوانها را تشكيلميدهدوقرآن ازآن به«لحم» تعبير نمودهاست. با توجه به آنچه گذشت ميتوان از نكات جنين شناختي قرآن تا مرحله مضغة چنين نتيجه گرفت: 1- قرآن براي اولين بار پرده از آميختگي نطفه انسان برميافكند و اين مطلب هرچند از نظر رويانشناسان تا قرن نوزدهم ميلادي پوشيده مانده بود، ولي براي مفسران قرآن بخشي از اين حقيقتيعني تركيب نطفه از مني مرد و آب رحم آن روشن و آشكار بوده و در تفاسير خود از آن سخن گفتهاند. 2- قرآن مجيد براي اولين بار از آويزندگي و (لانهگزيني)تخم سخن به ميان آورده ولي اين حقيقتبر مفسران و مترجمان قرآن مخفي مانده، تا آنكه در پي دستيابي به ميكروسكوپ و انقلاب در دانش رويانشناسي، معناي درستي از مطالب قرآن به دست آمد. 3- در رابطه با مرحله سوم از بيان قرآن مجيد نكته علمي خاصي استفاده نميشود، كما اينكه هيچ تعارضي نيز با رهيافتهاي علمي نوين ندارد، و گفته قرآن با شكل ظاهري جنين انطباق كامل دارد. 5- آفرينش جهان و انسان و ... در نهج البلاغه آفرينش را آغاز كرد و آفريدگان را به يكبار پديد آورد، بى آنكه انديشه اى به كار برد، يا از آزمايشى سودى بردارد، يا جنبشى پديد آرد يا پتياره اى را به خدمت گمارد. از هر چيز به هنگام بپرداخت، و اجزاى مخالف را با هم سازوار ساخت، و هر طبيعت را اثرى بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد. از آن پيش كه بيافريند به آفريدگان دانا بود، و بر آغاز و انجامشان بينا، و با سرشت و چگونگى آنان آشنا. سپس خداى پاك فضاهاى شكافته و كرانه هاى كافته و هواى به آسمان و زمين راه يافته را پديد آورد، و در آن آبى روان كرد. آبى كه موجهاى آن يكديگر را مى شكست، و هر يك بر ديگرى مى نشست. آب را بر پشت بادى نهاد سخت و زنده و هر پايدارى را در هم شكننده. باد را بفرمود تا آب را باز دارد و فرو سو آمدنش نگذارد و درآن مرز بماند. هواى شكافته در زير باد به جريان، و آب جهنده بر بالاى آن روان. سپس بادى نازا آفريد تا خروشنده را بگرداند و موج دريا را برانگيزاند. باد چنان كه گويى مشكى راپياپى و سخت بوزيد، از برخاستنگاهى دور و ناپديد. باد را بفرمود تا آب مى جنباند يا در فضايى تهى ميراند، سرآب را به پايان آن برد و جنبنده آن را به آرام آن رساند تا آنكه كوهه ها از بر، و كفها بر سر آورد، پس خدا آن كف آسمان موجى از سيلان باز داشته، زبرين سقفى محفوظ، بلند و افراشته بى هيچ ستون بالا رفته و برپا، و بى ميخ و طناب استوار و برجا. پس آسمانها را به ستاره هاى رخشان و كوكبهاى تابان بياراست، و بفرمود تا خورشيد فروزان و ماه تابان، در چرخ گردان و طارم سبك گذران و آسمان پر ستاره روان، به گردش برخاست. سپس ميان آسمانهاى زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پر نمود: گروهى از آنان در سجده اند و ركوع نمى گزارند، و گروهى در ركوعند و ياراى ايستادن ندارند. گروهى ايستاده و صف ناگسسته، و گروهى بى هيچ ملالت لب ازتسبيح نابسته. نه خواب دارند و نه بى هوشى، نه سستى گيرند و نه فراموشى، و گروهى از آنان امينان وحى اويند، كه كلام خدا را به پيامبرانش مى رسانند، و قضاى الهى را بر مردمان مى رانند، و گروهى نگاهبان بندگان اويند و در بانان درهاى جنان او، و گروهى ازآنان پايهاشان پايدار در زمين است، و گردنهاشان بر گذشته از آسمان برين. تنومندى و ستبريشان از حد برون است، و دوشهاشان براى برداشتن عرش متناسب و موزون. ديده ها از هيبت بر هم و پرها به خود فراهم. در پس حجاب عزت و پرده هاى قدرت مستور و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور. نه براى پروردگار در وهم خود صورتى انگارند، و نه صفتهاى او را چون صفتهاى آفريدگان پندارند. نه او را در مكانى دانند، و نه وى را همانندى شناسند و بدان اشارت رانند. صفت آفرينش آدم (ع) پس پاك خداى با عظمت، از زمين گونه گون طبيعت خاكى فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن و از نمكزار. بر آن خاك، آب ريخت تا پاك شد، و با ترى محبت اش بياميخت تا چسبناك شد. پس صورتى از آن پديد آورد، با اندامهاى بايسته، و عضوهاى جدا و به يكديگر پيوسته. آن را بخشكانيد تا يك لخت شد و زمانى اش بداشت تا سخت شد، چنان كه اگر بادى بدان مى وزيد بانگش به گوش مى رسيد. پس از دم خود در آن دميد تا به صورت انسانى گرديد: خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد، و انديشه اى كه تصرف او را پذيرد. با دست و پايى در خدمت او و اعضايى در اختيار و قدرت او. با دانشى كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. با طبيعتهاى متضاد و سركش و سرشتهاى با هم خوش، گرم با سرد درآميخته و ترى بر خشكى ريخته و حيرت همه را برانگيخته. پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفته اند وفا كنند. سجده او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند، و فرمود: (آدم راسجده كنيداى فرشتگان! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان) كه ديده معرفتش از رشك تيره شد و بدبختى بر او چيره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريده از خاك را پست و خوار، پس خدايش مهلت بخشيد كه خشم را سزاوار بود، و كامل شدن بلا و آزمايش را در خور و بكار، و وفاى به وعده را چه كسى كند چون پروردگار! و پروردگار فرمود: (همانا تو از واپس افكندگانى كه تا رسيدن رستاخيز بمانى.) پس خداى سبحان آدم را در خانه اى آرام داد، جايگاهى در امان و بى بيم، با زندگى فراخ و پر نعيم، و او را از شيطان بترسانيد كه دشمنى است لئيم. اما دشمن او برنمى تافت كه آدم با نيكوكاران در بهشت به سر برد، كوشيد تا او را از راه به در برد. او را بفريفت تا يقين را به گمان فروخت و آتش دو دلى بر و بار عزم او را بسوخت. شادمانى بداد و بيم خريد، فريب خورد و پشيمانى كشيد. سپس خداى سبحان در توبه را به روى او گشاد، و كلمه رحمت بر زبان او نهاد، و به دو وعده بازگشت به جنت داد، و او را بدين سراى فرود آورد كه خانه رنج و امتحان است و زادن فرزندان، و خداى سبحان از فرزندان او پيامبرانى گزيد، و ازآنان به زبان وحى پيمان ستد و هر پيامبرآن را شنيد، كه امانت او نگاه دارد و حكم خدا را به ديگران برساند، و اين هنگامى بود كه بيشتر آفريدگان از فطرت خويش بگرديدند و طومار عهد درنورديدند، حق او را نشناختند و برابراو خدايانى ساختند. شيطانهاآنان را از خداشناسى به گمراهى كشيدند، و پيوندشان را با پرستش خدا بريدند. پس هر چند گاه پيامبرانى فرستاد و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق الست بگزارند، و نعمت فراموش كرده را به ياد آرند. با حجت و تبليغ، چراغ معرفتشان را بيفروزند تا به آيتهاى خدا چشم دوزند. از آسمانى بالا برده و زمينى زيرشان گسترده، و آنچه بدان زنده اند و چسان مى ميرند و نا پاينده اند، و بيماريهاى پير كننده و بلاهاى پياپى رسنده، و هيچ گاه نبود كه خدا آفريدگان را بى پيامبر بدارد، يا كتابى در دسترس آنان نگذارد، يا حجتى بر آنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد. پيامبران كه اندك بودند و مخالفشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كار خويش درنماندند و دعوت حق را به مردم رساندند. گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنفته، و گاه وصف پي امبر پسين را به امت خويش گفته. زمان اين چنين گذرى شد، و روزگار سپرى. پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند تا آن كه خداى سبحان محمد (ص) را پيامبرى داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پيامبران ممهور، و نشانه هاى او در كتاب آنان مذكور، و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور، حالى كه مردم زمين هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند، و هر گروه پى خواهشى افتاده، و در خدمت آيينى ايستاده، يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتى كه سزاى او نيست بدو بسته، يا به بتى پيوسته و از خدا گسسته. پروردگار آنان را بدو از گمراهى به رستگارى كشاند و از تاريكى نادانى رهاند. سپس ديدار خود را براى محمد (ص) گزيد و جوار خويش او را پسنديد و از اين جهانش رهانيد. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلى نشيند، و بيش سختى اين جهان نبيند. پس بزرگوارانه او را ديدار ارزانى داشت و او ميراثى كه پيامبران مى نهند براى شما گذاشت، چه آنان امت خويش را وا نگذارند مگر با نشان دادن راهى روشن و نشانه اى معين: كتاب پروردگار در دسترس شماست، حلال و حرام آن پيداست، واجب و مستحب آن هويداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزيمت آن معين، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهايش مفهوم، مطلق و مقيدش پديدار، محكم و متشابهش آشكار، مجمل آن تفسير شده، و نا مفهومش تعبيرشده، از حكمى كه بدانند و انجام دادنى است، و آنچه ندانند و واگذاردنى است، حكمى است وجوب آن در قرآن معين، و نسخ آن در سنت مبرهن، و حكمى كه سنت گويد بايد، و كتاب رخصت دهد كه ترك آن شايد، و حكمى كه در وقتى خاص بر مكلف نوشته است، و چون وقتش سپرى شد تكليف هشته است، و حرامهايى ناهمسان، با كيفرهايى سخت و يا آسان، گناهى بزرگ كه كيفرش آتش آن جهان است، و گناهى خرد كه براى توبه كننده اميد غفران است، يا آنچه مقبول، ميان دشوار و آسان است. از اين خطبه است كه حج را ياد كرده است زيارت خانه اش را فريضه كرد بر شما مردمان كه قبله اش ساخت براى همگان، و آمدن گاه مسلمانان، تا بدان درآيند چون چارپايان و بدان پناه برند چون كبوتران، و دو نشانه براى دينداران: فروتنى برابر عظمت او، و اعتراف به عزت او، و از آفريدگانش آن را گزيد كه چون دعوت او شنيد در گوش كشيد، و به جان و دل خريد. اينان به راه افتادند، و پا برجاى پاى پيامبران نهادند، و چون فرشتگان گرد عرش بر پاى بندگى ايستادند. بر سودهاى روز بازار عبادت هر دم فزودند، و به هنگام تشريف، مغفرت او را از يكديگر ربودند. خدا كعبه را براى اسلام نشان، و براى پناهندگان خانه امان ساخت، رفتن به سوى خانه را واجب گرداند، و حق آن را بشناساند و بندگان را به زيارت آن خواند كه فرمود: (بر هر كس كه تواند، زيارت خانه واجبى از سوى خداى بى انبازاست، و آن كه سرباز زند خدا از جهانيان بى نياز است.) ( نهج البلاغه / خطبه 1 / ترجمه : دکتر شهيدي) 6-زندگي انسان الف ـ در باره ی حقیقت زندگی ، تعاریف بسیاری گفته شده ، لکن هیچکدام از این تعاریف مطرح شده ، تعریف حقیقی زندگی نیستند. چرا که اساساً حیات ، امری وجودی و بسیط بوده غیر قابل تعریف می باشد ؛ همانگونه که دیگر اوصاف وجود ، همچون وحدت و کثرت ، علم ، ظهور ، شدّت و ضعف و ... ، غیر قابل تعریف ، و به تبع خود وجود ، در غایت روشنی و وضوح بوده در تمام مراتب هستی حضور دارند. معمولاً بسیاری از امور ، که تعریفشان مشکل است ، از طریق ضدّشان شناخته می شوند ؛ امّا حیات ، حتّی ضدّ حقیقی هم ندارد تا با آن شناخته شود ؛ چون هر موجودی به اندازه ای که از وجود بهره دارد ، به همان اندازه نیز دارای حیات می باشد. پس اگر برخی از موجودات را در مقایسه با برخی دیگر ، موجود غیرزنده می نامند ، نوعی نگاه تسامحی است. بنا به یافته های برهانی و شهودی حکما و عرفای اسلامی ، موجوداتی چون سنگ ، هوا ، خورشید ، ماه و امثال آنها نیز حقیقتاً دارای حیات می باشند لکن حواسّ بشری قادر به درک چنین حیاتی نبوده ، آثار آن را ادراک نمی کنند. در آیات و روایات نیز شواهد بسیار فراوانی یافت می شوند که دلالت بر زنده بودن جمیع موجودات عالم دارند. اینکه برخی از موجودات ، در زبان عرف ، غیر زنده نامیده می شوند ، در حقیقت ناشی از این حقیقت است که اکثر مردم توجّهی به دارای مراتب بودن حیات نداشته و متوجّه نیستند که « موت » ، نقیض یا ضدّ حیات نیست ؛ بلکه هر مرتبه از حیات ، نسبت به مرتبه ی بالاتر از خود ، موت خوانده می شود. اگر با دقّت بیشتری به موجودات اطراف خود نظر کنیم ، می یابیم که حیات بشری قوی تر از حیات حیوانی است ؛ و حیات برخی حیوانات مثل میمون یا گربه نسبت به حیات برخی دیگر مثل شقایق دریایی قوی تر است ؛ چون حیات حیوانی شقایق دریایی به قدری ضعیف است که ممکن است با حیات گیاهی اشتباه شود. همچنین حیات حیوانات نسبت به حیات گیاهان دارای قوّت بیشتری است ؛ کما اینکه حیات برخی گیاهان مثل گیاه حشره خوار نسبت به حیات برخی گیاهان دیگر مثل خزه ها و علفهای بی ریشه ، بسیار قوی تر می نماید ؛ چنانکه گویی گیاه حشره خوار ، دارای حرکت ارادی است. به همین نسبت ، حیات گیاهان نیز از جمادات قوی تر می باشد. ب ـ انسان یکی از موجودات این عالم است که بر خلاف بسیاری از مخلوقات دیگر ، می تواند رتبه ی وجودی خود را به اختیار خود ، تکامل یا تنزّل دهد. می تواند از رتبه ی وجودی ملائک فراتر رفته درای حیات ملکی و بلکه حیات الهی باشد و می تواند در حدّ حیوان تنزّل نموده دارای حیات حیوانی گردد. لذا حیات و زندگی انسان تفاوتی واضح با دیگر موجودات دارد. از این رو ، ترقّی در مراتب حیات ، خواسته یا ناخواسته ، دغدغه اصلی همه ی افراد بشر می باشد ؛ و همه سعی دارند تا مرتبه ی برتری از حیات را به خود اختصاص دهند. لکن بسیاری از افراد بشر ، حقیقت حیات انسانی را ، که رسیدن به خلافت الهی است ، با ظواهر حیات دنیوی اشتباه کرده راه به بیراهه می برند. « يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ ــــ آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مىدانند، و از آخرت غافلند.» (الروم:7). اینان اگر چه به ظاهر زنده اند ولی در منطق قرآن کریم از اینها با نام مرده یاد شده ؛ چرا که اینان زنده به حیوانیّت و مرده در مرتبه ی حیات انسانی هستند « أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ـــ مردگانى بىجانند، و نمىفهمند چه زمانى برانگيخته خواهند شد. » (النحل:21) ؛ در مقابل اینها خداوند از کشته شدگان در راه خدا که به ظاهر مرده اند با عنوان زندگان ید کرده فرمود: « وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون ــــ هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. » (آلعمران:169) . فلسفه ی ارسال انبیاء (ع) توسّط خداوند متعال نیز همین بوده که افراد مرده را به سوی حیات طیّبه ی الهی سوق داده از زندگی حیوانی رهانیده آنها را زنده به آدمیّت نماید. از این رو خداوند متعال فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ ــــ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مىخواند كه شما را زنده می کند. » (الأنفال:24) حاصل کلام اینکه: 1ـ وجود مساوی با حیات بوده هر موجودی به اندازه ی رتبه ی وجودی اش زنده است. 2ـ در مورد انسان که می تواند رتبه ی وجودی خود را تغییر داده ، حیات خود را تکامل یا تنزّل دهد ، هر مرتبه از حیات ، نسبت به مرتبه ی بالاتر از خود مردگی محسوب می شود. لذا کفّار ــ که به تعبیر قرآن کریم « إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً ـــ آنان نیستند مگر همچون چهارپايان ، بلكه گمراهترند.» ــ در عالم انسانی در حکم مرده اند و آنانکه تازه ایمان آورده اند ، در حال زنده شدن می باشند و آنها که حقیقتاً عبد خدا شده اند ، به حقیقت زندگان بوده ، در عالم انسانی زندگی می کنند ؛ اگر چه به ظاهر مرده باشند ؛ و اساساً تا کسی از حیات دنیوی نمیرد زنده به حیات الهی نمی شود ؛ چه با مرگ عادی یا شهادت و چه با موت اختیاری که از مقامات اولیای الهی است. 3ـ و آنچه انسان را از حیات حیوانی رهانیده و به زندگی طیّب الهی می رساند ، دین حقّ الهی است. لذا دین حقّ ، در حقیقت دستور العمل زندگی انسانی و الهی می باشد. 4ـ برخی دیگر از آیات ناظر به حیات انسانی و الهی « مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ـــــ هر كس ، در حالى كه مؤمن است ، كار شايستهاى انجام دهد ، خواه مرد باشد يا زن ، او را به حياتى پاك زنده مىداريم ؛ و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مىدادند، خواهيم داد. » (النحل:97) « أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُون ــــــ آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود ، همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران، اعمال(زشتى) كه انجام مىدادند، زینت داده شده (و زيبا جلوه كرده) است. » (الأنعام:122) « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ ـــــ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مىشود: «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد!» بر زمين سنگينى مىكنيد(و سستى به خرج مىدهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شدهايد؟! با اينكه متاع زندگى دنيا ، در برابر آخرت ، جز اندكى نيست.» (التوبة: 38) « اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاع ـــــ خدا روزى را براى هر كس بخواهد(و شايسته بداند) وسيع ، و براى هر كس بخواهد(و مصلحت بداند،) تنگ قرار مىدهد؛ ولى آنها (كافران) به زندگى دنيا ، شاد شدند؛ در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت، متاع ناچيزى است.» (الرعد:26) « وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ـــــ اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست ؛ در حالی که دار آخرت خودِ زندگى است ، اگر مىدانستند.» (العنكبوت:64) « زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب ـــــ دوست داشتن خواستنىها از زنان و اولاد و اموال فراوان از زر و سيم و اسبان نشاندار و دامها و كشتزاران در چشم مردم آراسته شده است، ولى اينها متاع زود گذر زندگانى دنياست و سر انجام نيكو [و زندگى عالىتر] نزد خداست. » (آلعمران:14) « إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرين ــــ مسلّماً تو نمىتوانى سخنت را به گوش مردگان (کافران ) برسانى ، و نمىتوانى كران (کافران) را هنگامى كه روى برمىگردانند و پشت مىكنند فراخوانى.» (النمل:80) « أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُون ــــ آيا كسانى كه مرتكب زشتىها شدند پنداشتهاند كه آنها را مانند كسانى قرار مىدهيم كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند [و] حيات و مماتشان يكسان است؟ بد قضاوتى دارند.» (الجاثية:21) و امیرمومنان فرمود: « ُ مَنْ تَرَكَ إِنْكَارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَهُوَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء ــــ هر کس ، زشتی و پلیدی را با قلب و دست و زبانش انکار نکند ، او مرده ی زندگان است. » (مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ،ص52) 7- مرگ مرگ واقعيتي است که هر موجودي چه انسان و چه حيوانات بالاخره با ان روبرو مي گردد. مرگ جدايي روح از جسم است , نه نابودي آن .قرآن كريم از مرگ با عنوان «توفّى» ياد كرده است
نساء (4 )، آيه 97 ؛ انفال (8 )، آيه 50 ؛ سجده (32 )، آيه 11 ؛ غافر (40 )، آيه 77 ؛ مائده (5 )، آيه 117 ؛ نحل (16 )، آيه 28 و 70 ؛ يونس (10 )، آيه 46 و 104 ؛ رعد (13 )، آيه 40 ؛ زمر (39 )، آيه 42 ؛ محمد(47 )، آيه 27 . . اين واژه در لغت، به معناى «گرفتن چيزى به طور تمام و كمال» است؛ به عبارت ديگر در زبان عربى، هر گاه كسى چيزى را به كمال و تمام و بدون هيچ كم و كاستى دريافت كند، از اين كلمه استفاده مىشود
فرهنگ بزرگ جامع نوين، مجلد 2 (3 - 4 ) ص 1723 ؛ مفردات راغب، ذيل ماده «وفى» . . قرآن مىفرمايد:
«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً »؛
زمر (39 )، آيه 42 . ؛ «خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مىستاند، و (-( نيز )-)روحى را كه در (-( موقع )-)خوابش نمرده است، مىگيرد . پس آن (-( نفسى)-) كه مرگ را بر او واجب كرده، نگه مىدارد و آن ديگر (-( نفسها)-) را تا هنگامى معيّن (-( به سوى زندگى دنيا )-)باز پس مىفرستد» . در اين آيه، هم از مرگ و هم از خواب - كه شباهتى به مرگ دارد به «توفى» و سپس به «امساك» تعبير شده است ؛ نه به «قبض» . علاوه بر آنكه موت را وصفى براى روح شمرده است ؛ يعنى، روح به وسيله موت، بدن مادى را ترك كرده و وفات مىكند . به بيان ديگر، آنچه از اين آيه و مشابه آن استفاده مىشود، آن است كه مرگ، تحويل گرفتن است ؛ يعنى، آدمى هنگام مرگ با تمام شخصيتش - كه همان روح او است در اختيار مأموران الهى قرار مىگيرد و آنان انسان را دريافت مىكنند . بنابراين، مرگ از ديدگاه اسلام، نيستى و نابودى نيست ؛ بلكه انتقال از عالمى به عالم ديگر بوده و در حقيقت روز مرگ، هنگام بازگشت به خدا و سوق به سوى او است
«كلا اذا بلغت التراقى و قيل من راق و ظن انه الفراق و التقت الساق بالساق الى ربك يومئذ المساق » ؛ «نه چنين است» كه او پندارد ؛ (-( زيرا)-) آن گه كه جان ميان گلوگاهش مىرسد و گفته مىشود: «چارهساز كيست؟» و داند كه همان (-( زمان )-)فراق است و (-( محتضر را )-)ساق به ساق ديگر در پيچد . آن روز است كه به سوى پروردگارت سوق دادن باشد .» قيامت (75 )، آيات 26 و 30 . . همچنين از آنجايى كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلى خود، به نظام مادى و دنياى خاكى هبوط كرده است ؛ با مرگ، به سوى عالمى كه از سنخ عالم روح و موطن اصلىاش است، قدم برمىدارد . به بيان دقيقتر، انسان ممزوج از يك اصل و يك فرع است . اصل، «روح» و فرع، «بدن» آدمى است . روح كه حقيقت اصلى انسان است، از عالم مجردات بوده و به عالم مادى هبوط كرده است ؛ اما بدن خاكى از عالم طبيعت و ماده بوده و با حقيقت روح - كه از عالم مجردات است بيگانه مىباشد . از آنجايى كه انسان از ابتداى خلقتش، روى زمين به سوى خداوند در حركت است
«يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه » ؛ «اى انسان! حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد .»، انشقاق (84 )، آيه 6 . ؛ با «مرگ» سرفصل خاصى از اين حركت را در سير به سوى خداوند، شروع مىكند و براساس آن، ميان روح مجرد و بدن خاكى جدايى مىافتد و با مرگ، روح به منزلى از منزلهايى كه در مسير حركتش به سوى موطن اصلى و اولى خود وجود دارد، بر مىگردد . امام صادقعليه السلام اين حقيقت را چنين توضيح مىدهد:
«... و به اين ترتيب انسان از دو شأن دنيا و آخرت خلق شده است . هنگامى كه خداوند اين دو شأن را باهم گرد آورد، حيات انسان در زمين مستقر مىشود ؛ زيرا حيات از شأن آسمان به شأن دنيا نزول كرده است و هنگامى كه خداوند ميان آن دو شأن مفارقت ايجاد كند، آن مفارقت، «مرگ» است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت . بنابراين حيات در زمين و مرگ در آسمان است و اين بدين جهت است كه در هنگام مرگ، ميان روح و جسد (-( مادى)-)، تفرقه ايجاد مىشود ؛ روح به قدس اولى بازگردانده مىشود و جسد در همان زمين باقى مىماند ؛ زيرا كه از شأن دنيا است»؛
«الانسان خلق من شأن الدنيا و شأن الاخرة فاذا جمع اللَّه بينهما صارت حياته فى الارض لانه نزل من شأن السماء الى الدنيا، فاذا فرق اللَّه بينها صارت تلك...»، محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 117، ح 4 . . بنابراين، مرگ «بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است ؛ نه انهدام، نابودى و نيستى» .
آنكه مردن پيش چشمش «تهلكه» است | امر «لا تلقوا» بگيرد او به دست |
وانكه مردن پيش او شد فتح باب | «سارعوا» آيد مر او را در خطاب |
الحذر! اى مرگ بينان بارعوا | العجل! اى حشر بينان سارعوا |
الصلا! اى لطف بينان افرحوا | البلا! اى قهربينان اترحوا |
هر كه يوسف ديد جان كردش فدى | هر كه گرگش ديد برگشت از هدى |
مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 3434 - 3438 . 8- برزخ برزخ چيزي است که ميان دو شيء حايل شود. از اين رو به جهاني که ميان دنيا و آخرت واقع مي شود برزخ اطلاق مي گردد؛ چنان که در دو سورة «فرقان»، آية 53 و سورة «الرحمن»، آية 20 بيانگر فاصلة ميان دو درياست. از ديدگاه قرآن و روايات، برزخ و قبر يک چيز است که گاهي از آن به «عالم قبر» و گاهي از آن به «جهان برزخ» ياد مي شود. قرآن کريم در آياتي از جهان برزخ خبر داده است؛ مانند: 1ـ «حتي إذا جاء أحدهم الموت قال ربّ ارجعون لعلّي أعمل صالحاً فيما ترکتُ کلاّ إنّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلي يوم يبعثون»
مؤمنون/99ـ100 ؛ [زماني که مرگ يکي از تبه کاران فرا رسد گويد: پروردگار من! مرا باز گردان، شايد در آنچه ترک و کوتاهي کردم عمل صالحي انجام دهم، ولي به او گفته مي شود: چنين نيست و هرگز بر نخواهي گشت. اين درخواست و وعده سخني است که بر زبان مي آورد و اگر بازگردد همان کردار سابق را تکرار کند، و پشت سر آنان برزخ است تا روزي که بر انگيخته مي شوند.] برخي از تفاسير برزخ را عين ثواب يا عقاب بين دنيا و آخرت دانسته است؛ زيرا امام صادق(ع) فرمود: برزخ همان قبر (در اصطلاح قرآن) است:
البرزخ هو القبر وهو الثّواب و العقاب بين الدّنيا و الآخرة والدّليل علي ذلک قول العالم: «والله ما نخاف عليکم إلاّ البرزخ» ؛
(نر الثقلين 3/553.) امام صادق(ع) جهان برزخ را فاصلة ميان زمان مردن تا زمان قيام قيامت معرفي کرده است. عمر بن يزيد از آن حضرت(ع) پرسيد: برزخ چيست؟ آن حضرت فرمود:
«القبر منذ حين موته إلي يوم القيامة» ؛
(همان 3/554) ؛ [از هنگام مرگ آدمي وارد برزخ مي گردد؛ خواه او را در زمين دفن کنند يا وي را با آتش بسوزانند يا غذاي درندگان شود يا در دريا غرق گردد.] حق تعالي دربارة بت پرستان زمان حضرت نوح(ع) مي فرمايد: «ممّا خطيئاتهم أُغرقوا فأُدخلوا ناراً»
نوح/25 ؛ بر اثر خطا کاريها غرق شدند و به مجرد غرق شدن به آتش وارد شدند. البتّه اين سخن غير از تشريفات فقهي مانند لزوم غسل دادن، حنوط و کفن کردن و نماز خواندن و خاک سپاري و نيز نماز ليلة الدّفن است. اگر ميّت را دفن نکنند نيز برزخ و سؤال و جواب قبر دارد. از اين رو برزخ را قيامت صغرا مي نامند. برزخ قيام و زندگي جديد و جهاني نو است؛ خواه گودالي از گودالهاي دوزخ باشد، يا باغي از باغهاي بهشت. پس برزخ معبر و دالان ورودي به قيامت و حشر اکبر است و انسان در ادامة مسير زندگي دنيا وارد جهان برزخ مي شود، که سراسر آگاهي و حيات است:
«النّاس نيام فإذا ماتوا انتبهو»؛
(بحار 4/42) در برزخ حقايق جهان هستي تا حدّي بر او منکشف و از خواب چندين ساله بيدار مي شود و نتيجة کردارش را با شگفتي تمام مي نگرد؛ خواه بدن او بپوسد يا سالم بماند يا بسوزد يا طعمه حيوانات گردد؛ يعني انسانيت انسان که تمام حقيقت انسان را تشکيل مي دهد وارد جهان برزخ مي شود البته در آن عالم داراي بدن خواهد بود، هر چند بدن آن عالم مناسب با عقيده، اخلاق و اعمال اوست، از يک سو و مناسب با برزخ است، از سوي ديگر. 2ـ «قالوا ربّنا أمتّنا اثنتيْن وأحْييتَنا اثنتين»
مؤمن/11 ؛ [پروردگارا ما را دوبار ميراندي و دو بار زنده کردي.] 3ـ «ولا تقولوا لمن يُقتل في سبيل الله أموات بل أحياءٌ ولکن لا تشعرون»
بقره/154 ؛ [کسي را که در راه خدا کشته شد مرده نپنداريد، بلکه او زندة ابدي است، ليکن شما اين حقيقت را در نمي يابيد.] مفسران اين حيات را برزخي دانسته اند؛ گرچه اختصاصي به آن ندارد. يونس بن ظبيان از حضرت صادق(ع) نقل مي کند: خداوند هر گاه روح مؤمني را قبض کند، روح او را در قالبي همگون قالب دنيوي او قرار مي دهد و هر گاه کسي بر آنان وارد گشت، او را به همان صورتي که در دنيا داشته است مي شناسند:
«يا يونس المؤمن إذا قبضه الله تعالي صيّر روحه في قالب کقالبه في الدّنيا فيأکلون و يشربون، فإذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلک الصّورة الّتي کانت في الدنيا» ؛
(مجمع البيان 1/434؛ نور الثقلين 1/142) 4ـ «ولا تحسبنّ الّذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربّهم يُرزقون»
آل عمران/169 ؛ [البته نپنداريد که شهيدان راه خدا مردەاند، بلکه زنده و در نزد خدا متنّعم خواهند بود.] پيامبر اکرم(ص) ذيل اين آية بياني نزديک به روايت يونس دارد. سپس مي افزايد: جعفر بن ابي طالب را که در جنگ موته شهيد شد، در حالي مشاهده کردم که با دو بال همراه فرشتگان در پرواز بود
(مجمع البيان 2/883.) بنابراين، شهيدان نخواهند مرد و نمردە وارد بهشت برزخي مي شوند؛ گرچه از لحاظ قوانين حاکم بر طبيعت مي ميرند و مردەاند. 5ـ «ممّا خطيئاتهم أُغرقوا فأُدخلوا ناراً» نوح/25؛ [از کثرت گناه در دريا غرق شدند و به آتش در افتادند.] مفسران، اين آتش را همانند آتشي که در آيه بعد مطرح است، برزخي مي دانند و چنان که قبلاً گذشت، اين گونه از آتشها در درون آب هم موجود است؛ زيرا مربوط به خود شخص تبه کار است. 6ـ «النّار يُعرضُون عليها غدوّاً وعشيّاً»
غافر/46 [صبحگاهان و شامگاهان بر آتش عرضه مي شوند.] پيامبر(ص) فرمود: هرگاه يکي از شما از دنيا برود، اگر از اهل بهشت باشد از بهشت، و اگر از اهل آتش باشد از جهنّم هر صبح و شام جايگاهش به او عرضه مي شود؛ و به او گفته مي شود: اين موقف معين، جايگاه توست وقتي در قيامت خداوند تو را مبعوث کرد، به اين جا منتقل مي شوي
(بحار 6/275؛ مجمع البيان 8/818.) امام صادق(ع) در تفسير آيه مزبور فرمودەاند: اين رخداد پيش از قيامت است؛ زيرا در قيامت صبح و شام نيست. پس اگر کافران هر صبح و شام معذّب مي شوند معلوم مي شود در برزخ و پيش از قيامت است
(مجمع البيان 8/818.) 7ـ «و مَن أعرض عن ذکري فإنّ له معيشةً ضَنکاً ونحشره يومَ القيمة أعمي»
طه/124 ؛ [هر که از ياد من (خدا) روي برتابد زندگيش تنگ و روز قيامت نابينا محشور مي شود]، که معيشت ضنک را برخي بر برزخ تطبيق کردەاند. 8ـ «يثبّت الله الّذين امنوا بالقول الثّابت في الحيوة الدّنيا و في الاخرة»
ابراهيم/27 اين آيه و آيات بعد، بر بهشت برزخي دلالت دارد. 9ـ «والّذينهاجروا في سبيل الله ثمّ قُتِلوا أو ماتوا ليَرزقنّهم الله رزقاً حسناً»
حج/58 ؛ [آنان که در راه رضاي خدا از وطن خود هجرت کردند و در اين راه کشته شدند، يا مرگشان فرا رسيد البتّه خدا رزق و روزي نيکويي نصيبشان مي گرداند.] 10ـ «قيل ادخل الجنّة قال يا ليت قومي يعلمون بما غفَرلي ربّي و جعَلَني من المُکرمين»
يس/26ـ27 ؛ [به او گفته شد داخل بهشت شو. گفت: اي کاش قبيله من از اين نعمت بزرگ آگاه بودند که خدا چگونه در حقّ من مغفرت فرمود و مرا مورد لطف و کرم خود قرار داد. آية الله جوادي آملي،تفسير موضوعي قرآن ج 4 (معاد در قرآن) به نقل از سايت تبيان 9-قيامت قيامت رستاخيز پس از مرگ است و به صحنه نابودي اين جهان و پديد آيي جهان آخرت قيامت گفته مي شود. قرآن كريم از روز «قيامت» با نامهاى گوناگونى ياد مىكند و در حقيقت با هر يك از آنها، شعاع و بُعدى از اين مسأله گريزناپذير را مطرح مىسازد؛ مانند: «روز قيامت كه به معناى برخاستن است و مقصود آن است كه مردم در برابر پروردگار جهانيان به پا مىايستند».
مطففين (83)، آيه 6. «روز جمع كه همه مردم در يك صحنه جمع مىشوند».
واقعه (56)، آيه 49 و 50. «روز حسرت كه عدهاى به سبب كفر و عنادورزى خود در حسرتاند و برخى به دليل گناهان، آلودگىها و تعلقهايى كه داشتهاند و مانع رسيدن به درجات بالاتر شده است، حسرت مىخورند»؛
مريم (19)، آيه 39. «روز ازفة كه به معناى روز بسيار نزديك است»؛
غافر (40)، آيه 18. «روز حساب كه به محاسبه اعمال، افكار، عقايد، اوصاف و اخلاق آدمى پرداخته مىشود»
ص (38)، آيه 26. و... . در اين روز و در آن هنگام، حوادث و وقايع گوناگونى اتفاق مىافتد؛ از آن جمله: 1. نظام كنونى عالم دگرگون مىشود كه پديد آمدن زلزله عظيم در زمين
مزمل (73)، آيه 14. شكافته شدن درياها،
تكوير (81)، آيه 6. به حركت در آمدن كوهها
كهف (18)، آيه 47. و درهم كوبيده شدنشان،
حاقه (69)، آيه 14. خاموش گشتن ماه و خورشيد و ستارگان عظيم
تكوير (81)، آيه 2. و پر از دود و ابر شدن فضاى جهان،
فرقان (25)، آيه 25. پارهاى از تغيير و تحولات اساسى نظام كاينات و از جمله حوادث آن روز است. 2. همه اسباب و روابط قطع مىشود و تمام ارتباطات و تأثيراتى كه موجودات در نظام وجودشان در عالم جسم و جسمانيات و نيز در عالمى كه به دنبال آن مىآيد، دارند، به زودى از ميان خواهند رفت و در نتيجه نه شيئى در شىء ديگر تأثير خواهد كرد و نه شيئى از شىء ديگر تأثير خواهد پذيرفت. نه از شيئى نفع خواهند برد، نه از آن، زيانى خواهد رسيد.
بقره (2)، آيه 166؛ مؤمنون (23)، آيه 101. 3. حجابها برطرف گشته و باطنها آشكار مىگردد، با از ميان رفتن اسباب، هر گونه حجابى كه اشيا را از يكديگر پنهان مىسازد، از بين خواهد رفت و صورت باطن ظاهر و حقايق آشكار مىشود.
ابراهيم (14)، آيه 21؛ طارق (86)، آيه 9؛ حاقه (69)، آيه 18. 4. ظلمت برطرف گشته و فضا، فضاى نور خواهد شد؛ چرا كه همگى جنبه خلقى خود را از دست داده، جنبه الهى خود را بروز مىدهند.
زمر (39)، آيه 29؛ عنكبوت (29)، آيه 64. 5. دادگاه عدل الهى تشكيل مىشود و اعمال همه بندگان حاضر و نامههاى اعمال توزيع مىشود. به حساب همه مردم به دقت رسيدگى و بر اساس عدل درباره ايشان داورى مىگردد.
اسراء (17)، آيه 49؛ حاقه (69)، آيه 19 - 25؛ يونس (10)، آيه 54؛ نمل (27)، آيه 78. 6. شاهدان بر اعمال انسان شهادت مىدهند، فرشتگان، پيامبران و برگزيدگان خدا به عنوان شهود حضور دارند و حتى اعضاىِ بدن انسان گواهى مىدهد.
بقره (2)، آيه 143؛ آل عمران (3)، آيه 140؛ هود (11)، آيه 18؛ نور (24)، آيه 24؛ يس (36)، آيه 65. دست و پا بدهد گواهى با بيان | بر فساد او به پيش مستعان |
دست گويد: من چنين دزديدهام | لب بگويد: من چنين پرسيدهام |
چشم گويد: غمزه، حرام | گوش گويد: چيدهام سوءالكلام |
پس دروغ آمد زسر تا پاى خويش | كه دروغش كرد هم اعضاى خويش |
پس چنان كن فعل كان خود بىزبان | باشد «اشهد» گفتن و عين بيان |
مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابيات 2212، 2213، 2215، 2216 و 2218. 7. هر كسى به سوى اقامتگاه ابدى خويش رهسپار مىشود. پس از آنكه حكم الهى اعلام شد، نيكوكاران و تبهكاران از يكديگر جدا مىشوند: مؤمنان، رو سفيد، شاد و خندان به سوى بهشت و كافران و منافقان، رو سياه و اندوهگين به سوى دوزخ روانه مىگردند.
اعراف (7)، آيه 44؛ آل عمران (3)، آيه 106؛ انعام (6)، آيه 124؛ مريم (19)، آيه 85؛ قيامت (75)، آيه 42؛ شورى (42)، آيه 7؛ يس (36)، آيه 59؛ معارج (70)، آيه 44 و ... . احوال قيامت به طور اختصار عبارتند از: 1. نفخه صور اول: در اين مرحله نظام كنوني از هم فرو مي پاشد و همه مردم مي ميرند قرآن در مورد نفخ صور اول مي فرمايد: « و يوم نفخ في الصور ففزع ...»(نمل/87) 2. نفخ صور دوم: كه ايجاد كننده نظام نويني است و همه مردگان يك باره زنده مي شوند: قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: « ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»(زمر/68) خداوند در سوره يس آيات 51 تا 53 به كيفيت حضور مردم در پيشگاه الهي- درنفخ صور دوم- پرداخته است: « وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ ....» همچنين در موارد ذيل به چگونگي حشر مردم در قيامت اشاره شده است: الف. نباء/18 ب. قمر/7 ج. عبس/38 و 39 د. حديد/12 د. ق/21 و. مريم/95 ه. اسراء/71 3. مرحله ميزان و سنجش اعمال: از جمله مواقف هواانگيز و هراسناك قيامت مرحله ميزان عمل است. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: « وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ ... .»(انبياء/47) همچنين در سوره اعراف آيه 9 و سوره مؤمنون آيات 102 و 103 و سوره قارعه آيه شش به بعد به اين موضوع پرداخته است. 4. مرحله توزيع نامه اعمال: كه انسان در اين لحظه يا احساس پيروزي و سربلندي مي كند يا احساس سرافكندگي و شكست؛ قرآن كريم مي فرمايد: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ و ... .»(اسراء/13و14) در سوره انشقاق آيات 7 الي12 و سوره حاقه آيات 19 و 27 و سوره كهف آيه 49 و سوره جاثيه آيه 29 به طور مبسوط در مورد اعطاء نامه اعمال به دست انسان سخن گفته شده است. 5. مرحله رسيدگي به حساب: « وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ؛ و يكي از اسماء روز قيامت «يوم الحساب» است. در قرآن كريم آيات 65 سوره يس- 22 تا 24 سوره صافات- آيه 10 سوره زمر، آيات 7و 8 سوره انشقاق، آيه 18 سوره رعد، آيه 16 لقمان به اين موضوع پرداخته شده است. 6. مرحله گذار از پل صراط: « وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها ....»(مريم/71و72) در قرآن كريم آيات ذيل به اين موضوع پرداخته شده است: الف. سوره صافات آيات22و23 ب. سوره نساء آيات 168و 169 7. مرحله ورود به بهشت يا داخل شدن در دوزخ: در سوره زمر آيات 71 و 72 به طور مبسوط به اين مرحله اشاره شده است. براي مطالعه بيشتر به كتب: - معاد از شهيد مطهري - آموزش عقايد، استاد مصباح يزدي - معادشناسي، علامه طهراني - معاد در قرآن(تفسير موضوعي)، جوادي آملي