1. برای بحث با اهل سنّت داشتن اطّلاعات کافی از اعتقادات شیعه و اهل سنّت و همچنین دانستن شیوه ی درست بحث و مناظره الزامی است ؛ بخصوص اگر طرف مقابل فرد توانایی در بحث و مناظره باشد. و روشن است که این اطلاعات و توانایی ، بدون مطالعه ی گسترده و دقیق و بهره گیری از رهنمودهای علمای دین و آشنایان به منطق مکتب اهل بیت (ع) میسّر نیست. لذا در انتهای مطلب کتبی خدمت حضرت عالی معرّفی می شود که با مطالعه ی آنها می توانید از نقاط اشتراک و افتراق هر دو مذهب آگاهی بیابید. 2. عمده اختلاف مکتب تشیّع با اهل سنّت رسمی در بحث امامت و خلافت است. شیعه در بحث امامت قائل به این است که امام باید افضل مردم در قرب به خدا و اعلم مردم نسبت به دین بوده معصوم نیز باشد. و چون تنها خداوند متعال می داند که چه کسی این خصوصیّات را دارا می باشد لذا تعیین مصداق امام نیز باید از طرف خداوند متعال و به امر او باشد. از اینرو شیعه جریان سقیفه را که در آن گروهی از اصحاب جمع شده خلیفه ی پیامبر را تعیین نمودند مشروع نمی داند. ولی اهل سنّت چون معیارهای شیعه را در باب امامت قبول نداشته امامت و خلافت غیر معصوم و غیر افضل و غیر اعلم را می پذیرند لذا اعتقادی به تعیین مصداق امام از جانب خدا هم ندارند. و معتقدند باید اهل حلّ و عقد (بزرگان قوم ) بنشینند و امام را تعیین نمایند. و البته با این مبنا نیز جریان سقیفه مشکل دارد چون بسیاری از بزرگان اصحاب یا در سقیفه حاضر نبودند یا اگر بودند مخالف این قضیّه بودند. برای مثال اصحابی چون سلمان فارسی ، ابوذر غفاری ، عمّار ، مقداد ، زبیر ، ابن عبّاس و ... و در رأس همه خاندان پیامبر و سرور اهل بیت علی ابن ابی طالب (ع) با سقیفه مخالف بوده آن را نامشروع می دانستند. 3. افزون بر اهل سنّت رسمی ، چند قرنی است که فرقه ی وهّابیّت نیز با مذهب تشیّع وارد مناقشه شده شبهاتی را بر ضدّ مذهب اهل البیت (ع) نشر می دهد و متأسفانه ذهن اهل سنّت رسمی را هم با تبلیغاتهای سوء مسموم نموده اند. اینها بر خلاف اهل سنّت رسمی ــ که صرفاً با تشیّع اختلاف عقیده داشته و اهل مذهب شیعه را مسلمان دانسته محترمانه بحث می کنند ــ از ابزارهای ضدّ اسلامی نیز بهره برده شیعیان را مشرک و کافر معرّفی می کنند و اموری چون زیارت و عزاداری و توسّل به اهل بیت را شرک معرّفی می کنند. در حالی که شیعه در این باب با اهل سنّت رسمی مشکلی ندارد. چرا که خود آنان نیز به چنین اموری اعتقاد دارند. افراد وهّابی معمولاً با علمای شیعه وارد بحث نمی شوند و بیشتر دنبال بحث با شیعیانی هستند که اطّلاعات چندانی از مذهب خود و مذهب مخالف نداشته باشند ؛ تا به این طریق بتوانند ذهن او را شبهه ناک نمایند. بنا بر این ، چون احتمال اینکه طرف بحث شما یک وهّابی یا یک سنّی معمولی ولی تحت تأثیر وهّابیّون باشد ، پس لازم است که جدا از مطالعات عادی در زمینه ی اعتقادات دو مذهب شیعه و اهل سنّت ، مطالعاتی نیز درباره وهّابیون و جواب شبهات رایج آنها داشته باشید تا ناخواسته گرفتار ترفندهای تبلیغاتی آنها نگردید. چرا که برخی از مبلّغین وهّابی کاملاً برای مناظره و مباحثه با جوانان شیعه تربیت شده اند ، و به صورت نامحسوس در حال تبلیغ عقائد مسموم خود هستند. 3. رايجترين مساله مورد اختلاف شيعه و سني مساله امامت است . در اينجا ابتدا به تفاوت ديدگاه دو فرقه پرداخته ، سپس به بيان برخي از ادله شيعه و نقد آنها بر نگاه اهل سنت مي پردازيم و در آخر به بيان کلي امتيازات شيعه خواهيم پرداخت. چيستى امامت
معناى لغوى امامت در لغت پيشوايى
محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 346-347، تهران، اميركبير، دهم، 1375 ش.، پيشروى و رهبرى و رياست همگانى است.
السعيد الخورى الشرتونى اللبنانى، اقرب الموارد، ج 1، ص 19، قم، مكتبه للمرعشى 1403، نيز: لوئيس معلوف، المنجد فى اللغه و الاعلام، ص 17، بيروت، دارالمشرق، 1973 م. امام نيز به معناى پيشوا، پيشرو، الگو، راهنما و كسى يا چيزى است كه پيروى مىشود.
همان، نيز بنگريد: الف. ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 215-213. ب. الراغب الاصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 87، دمشق: دارالقلم، 1412 ق. جهت آگاهى بيشتر بنگريد: مركز فرهنگ و معارف قرآن، دايره المعارف قرآن كريم، ج 4، ص 219-220، قم، بوستان كتاب، ص 1385 ش. معناى اصطلاحى امامت در اصطلاح علم كلام عبارت است از: «جانشينى از پيامبر اسلام در زمامدارى و رهبرى فراگير امت در امور دينى و دنيوى و حفظ و حراست از دين به گونهاى كه پيروى از امام بر همه امت واجب است». براساس اين تعريف مؤلفههاى اساسى امامت عبارت است از: يك. جانشينى پيامبر؛ امام كسى است كه پس از پيامبر بر مسند او مىنشيند. قيد جانشينى از پيامبر را غالب متكلمان شيعى تصريح كردهاند. در ميان اهل سنت نيز كسانى چون ماوردى، آمدى، ابن خلدون، قاضى ايجى، و تفتازانى در تعريف امامت آوردهاند.
بنگريد: الف. عبدالرحمن الايجى، المواقف، ص 345. ب. مولفان، امامت پژوهى، ص 49-48. اين قيد دو نكته در خور اهميت در پى دارد: 1-1. از سويى بيانگر تمايز امامت و نبوت است. از جمله تمايزات اين است كه پيامبر وحى رسالى دريافت و آن را ابلاغ مىكند؛ ولى امام دريافت كننده وحى نيست. 2-1. از ديگر سو بيانگر پارهاى تشابهات و اشتراكات امام و پيامبر است. بر اين اساس امام ادامه دهنده راه پيامبر و عهده دار وظايف و رسالتهاى اوست. اين مسأله لوازم و توابعى دارد كه جداگانه قابل بررسى است. دو. رهبرى فراگير؛ پيشوايى، زمامدارى يا رياست عامه بيانگر اين ويژگى است كه امامت محدود به پارهاى از مناصب چون قضاوت، فرماندهى نيروهاى نظامى و انتظامى، و يا حكومت در واحدهاى سياسى خرد چون ايالتها، استانها و شهرهاى جامعه اسلامى نيست؛ بلكه امامت بالاترين منصب در جامعه دينى پس از پيامبر گرامى اسلام است. بنابراين فراگيرى رياست و پيشوايى امام دو جنبه اساسى دارد: 2-1. فراگيرى از جهت جغرافياى انسانى. پيشوايى و زمامدارى امام محدوديت منطقهاى در بخشى از جغرافياى اسلامى و يا محدوديت شخصى و جمعيتى ندارد. امت اسلامى امتى يكپارچه است و رهبرى امام همه امت را پوشش مىدهد. 2-2. فراگيرى از جهت زمينهها و ابعاد و اضلاع حكومت؛ به اين معنا كه پيشوايى و زمامدارى امام محدود به عرصه خاصى از فعاليتهاى سياسى و اجتماعى نيست؛ بلكه همه ابعاد مديريت كلان جامعه سياسى اسلامى را شامل مىشود. به عبارت ديگر امام در رأس هرم قدرت قرار دارد. سه. دين مدارى؛ پارهاى از قيود به كار رفته در تعريف امامت نشانگر دين مدارى و غيرسكولار بودن انديشه امامت است، از جمله: 3-1. قيد نيابت از پيامبر به عنوان آورنده شريعت نشانگر خاستگاه دينى امامت است و از اين جهت با نظامهاى سياسى سكولار و عرفى بنياد تمايز مىيابد. 3-2. دربرگيرى امور دينى نشانگر غايات دينى امامت و تمايز آن از دنيامدارى انحصارى و سكولاريسم غايى است. بنابراين امامت هم دينى بنياد است و هم دينى مآل. چهار. اطاعت پذيرى؛ وجوب اطاعت از امام نشانگر ولايت داشتن امام است. به عبارت ديگر امام صرفاً ارشادكننده و موعظهگر نيست؛ بلكه پيشوايى است كه امت در امور دين و دنيا از او پيروى مىكنند. و پيروى از او هم چون پيروى از پيامبر واجب و لازم است. از آنچه گذشت روشن مىشود كه دغدغه اصلى در امامت عبارت است از: «استمرار جامع و همه جانبه خط رسالت در جامعه بشرى؛ حفظ و گسترش هدايتها، تعاليم و ارزشهاى دينى، تربيت و مديريت كلان اجتماع براساس آموزهها و غايات مكتب سعادتبخش اسلام و تأمين اهداف و نيازهاى دنيوى انسان ناظر به مصالح جادوان و كمال و سعادت ابدى». چرايى امامت ديدگاه شيعه و سنى در امامت
يك. اجماع بر ضرورت رهبرى دينى اصل لزوم امامت امرى بديهى و مورد اتفاق همه انديشمندان و عالمان شيعه و سنى است. ابن خلدون انديشمند نامدار اهل سنت مىنويسد: «امامت و رهبرى براى جامعه بشرى يك ضرورت است».
بنگريد: عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص 191، بيروت، دارالتعلم، 1978 م. او سياست و مديريت را به سه گونه تقسيم كرده است: 1. سياست غريزى كه مبتنى بر تمايلات و خواستههاى طبيعى غريزى بشر است. چنين سياستى به استبداد و خشونت مىانجامد. 2. سياسيت خرد بنياد، كه مبتنى بر يافتههاى دانش و انديشه بشرى است. اين قسم بر گونه پيشين برترى دارد اما نسبت به گونه سوم در رتبه فروترى قرار دارد. 3. سياست دينى كه مبتنى بر قوانين و آموزههاى شرعى است. برخلاف ديگر گونهها در چنين سياستى مصالح معنوى و اخروى بشر جايگاه اصيل خويش را باز يافته و منافع و مصالح دنيوى بشر ناظر به آن تنظيم مىشود. پيشاهنگان اين گونه رهبرى دو دستهاند: پيامبران و جانشينان آنها.
دو. ضرورت پاسدارى از دين. با توجه به اين كه: اولاً: بعثت انبياء هميشگى نيست و با رسالت حضرت ختمى مرتبت گزينش انبياء به آخر رسيد. ثانياً: با وجود آزمندىها و هواخواهىها در انسان امكان ايجاد انحراف و تحريف در دين الهى و به استخدام در آوردن آن در جهت منافع نامشروع خود همواره وجود دارد. افزون بر آن تفسيرهاى نادرست و ناصواب از دين نيز زمينهاى براى گسترش تحريفات و عدم مصونيت دين از تحريف است. در چنين وضعيتى رفته رفته هدايتگرى از دين از دست رفته و چه بسا در مسير اغواگرى انسان به پديدهاى متمايز با فلسفه اساسى خود تبديل مىشود. دكتر يثربى در اين باره مىنويسد: «اگر چنين فرض كنيم كه قوانين و تعاليم الاهى، براى آخرين بار اعلام شده و نبوت ختم گردد، بعد از آن اين معارف و نظام مبتنى بر آنها، بىحمايت و هدايت از طرف خداوند رها گردد، بدون ترديد، اين بشر طمعورز و استخدامكننده، همين معارف و نظام را هم مورد طمع و استخدام قرار داده، در راه اغراض و اميال خود به تحريف آنها پرداخته، مردم را از دست يافتن و عمل به آن معارف محروم مىسازد. وقتى كه اين كار پيش از ختم نبوت اتفاق مىافتاد، پيامبر بعدى، به اصلاح تحريفها و انحرافات پرداخته، تعاليم اصيل آسمانى را احيا مىكرد. اما در دوران ختم نبوت، اگر مسأله امامت را نپذيريم، ديگر كسى با الهام و عنايت الاهى، به حمايت و هدايت بشر نمىپردازد و چنين شرايطى از دو جهت سبب هلاكت اكثريت مىشود: يكى از آن جهت كه قسمت عمده مردم روى زمين، هنوز اسلام را نپذيرفتهاند، براى هميشه در كفر باقى مىمانند. و ديگرى از آن جهت كه دين اسلام در اثر تحريف و استخدام اين و آن، چنان كه مىبينيم اثر هدايت و حمايتى خود را از بشر، نداشته و در نتيجه مسلمانان به وضع بدى دچار خواهند شد. چنان كه عملاً مىبينيم از اختلاف اعتقادى گرفته تا تقسيمات سياسى كه همديگر را نه تنها حمايت نمىكنند، بلكه تحقير و تخريب هم مىكنند. و معلوم است كه در چنين شرايطى اكثريت مردم از هدايت آسمانى بهره نگرفته، و نسبت به دين بر حق آسمانى قاصر و مقصر به شمار رفته و اهل نجات نخواهند شد. بنابراين، نتيجه دين كه بايد نجات و خير اكثريت مىشد، شر و شقاوت اكثريت خواهد شد»
دكتر سيد يحيى يثربى، فلسفه امامت (با رويكرد فلسفى و عرفانى)، ص 86 و 87، تهران؛ پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، اول، 1383.. او در تبيين روشنتر ضرورت امامت به واقعيت تاريخى استناد جسته، مىنويسد: «تجربه تاريخى ما، از جريان كار پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) نيز، براى اهل تحقيق، دليل روشنى از ضرورت تحقق امامت است. نظام دينى كه به دست پيامبر و يارانش در مدينه تأسيس شد، از همان آغاز مورد تهديد آزمندان و قدرت طلبان قرار گرفت. و اين تهديد كه در آغاز آشكار بود، با تثبيت قدرت اسلام كه با فتح مكه تحقق يافت، حالت پنهانى و زيرزمينى پيدا كرد و در انتظار فرصت مناسب ماند. عوامل اين تهديد، از هر گونه زمينهسازى و توطئه، براى فراهم آوردن شرايط علنى شدن و اقدام عملى خود، غافل نبودند. تا آن كه پس از حدود سى سال از درگذشت پيامبر اين تهديد عملاً كامياب شده و عوامل تهديد، قدرت را به دست گرفتند و نظام «خلافت» را به «سلطنت» تغيير دادند»
همان، ص 88 و 89.. بنابراين نه تنها بدون امامت حق، دين هرگز به هدف نهايى خود كه هدايت و حمايت همه انسانها در همه اعصار و در همه جهان است نخواهيد رسيد، چه بسا در جهت خلاف نيز از آن سوء استفاده شده و به ضد خود تبديل گردد. افزون بر آن چه گذشت ادله ديگرى بر ضرورت امامت وجود دارد كه رعايت اختصار ما را از ذكر آنها باز مىدارد.
جهت آگاهى بيشتر بنگريد: پرسش 24 و 25. اختلاف شيعه و سنى درباره امامت به رغم آن كه شيعه و سنى هر دو امامت را امرى لازم و اجتنابناپذير مىدانند، و نيز اين كه هر دو تعاريف به ظاهر مشابهى از امامت دارند، اما در عين حال تفاوتهايى بنيادين در ديدگاه آنها وجود دارد كه نشانگر دو هويت متفاوت تحت يك نام است. عمده اين تفاوتها عبارت است از:
يك. تفاوت در كاركرد امامت: امامت در نگرش شيعه تداوم راه نبوت در دوران خاتميت و در نگاه اهل سنت صرفاً يك تئورى حكومت است. از نظر شيعه و سنى پيامبر(ص) حداقل داراى سه مقام بوده: 1. دريافت و ابلاغ وحى رسالى 2. تبيين معصومانه و بدون خطاى وحى 3. زمامدارى و مديريت كلان جامعه اسلامى. از نظر هر دو گروه پس از رحلت پيامبر وحى رسالى - نه وحى به معناى الهام و تحديث - براى هميشه قطع گرديد و هيچ كس نمىتواند عهده دار چنين مقامى شود. اما دو مقام ديگر چه وضعى دارند؟ از نظر شيعه اين دو مقام نيز بر عهده كسى است كه خدا او را تعيين كرده است. چنين كسى هم چون پيامبر گفتار و رفتارش عين دين و صواب است و بر همگان حجت مىباشد. بنابراين او مرجع دينى مردم است. اما مرجعى خطاناپذير و وحدتبخش آراى متعارض، نه در حد يك مجتهد جايزالخطا. از طرف ديگر او عهده دار رهبرى و زعامت جامعه اسلامى است و فرمانش در امور سياسى و اجتماعى واجبالاتباع مىباشد.
جهت آگاهى بيشتر بنگريد: محمدتقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، ص 408-410. افزون بر آن اكثريت قريب به اتفاق شيعه اماميه امام را انسان كامل و داراى مقام ولايت باطنى و حجت زمان و واسطه فيوضات الهى مىدانند. اين مرتبه از امامت كه اهل عرفان از شيعه اقتباس كردهاند اوج مفهوم امامت است. علامه طباطبائى پس از بيان اين كه در پس ظاهر زندگى و احكام شريعت باطنى زنده و پويا به نام «ولايت» وجود دارد، بر آن مىشود كه احكام و ظواهر دينى بدون يك واقعيت باطنى كه اصل آن است تصورپذير نيست و آنچه دلالت بر ثبوت و دوام نهاد نبوت و احكام و مقررات شرعى در جهان بشرى دارد؛ دلالت بر ثبوت و دوام و فعليت نهاد ولايت دارد. او سپس مىگويد: كسى كه عامل درجات قرب و امير قافله اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با اين واقعيت حفظ مىكند در لسان قرآن
نگا: الميزان، ج 1، ص 274 - 275، ذيل آيه 124 سوره بقره. «امام» ناميده مىشود. امام يعنى كسى كه از جانب حق سبحانه براى پيشروى صراط ولايت اختيار شده و زمام هدايت معنوى را در دست گرفته. ولايت كه به قلوب بندگان مىتابد، اشعه و خطوط نورى هستند از كانون نورى كه پيش اوست، و موهبتهاى متفرقه، جوى هايى هستند متصل به درياى بيكرانى كه نزد وى مىباشد.
مكتب تشيع (سالنامه) ش2، ق: شهيد مطهرى، ولاء و ولايتها، ص 71. بنابراين امامت نزد شيعه سه كاركرد اساسى دارد: 1. رهبرى سياسى و اجتماعى، 2. مرجعيت دينى، 3. ولايت باطنى. در نظر اهل سنت امامت به معناى دوم و سوم وجود ندارد. آنها امامت را تنها در حد زعامت و رهبرى سياسى و اجتماعى باور دارند.
جهت آگاهى بيشتر بنگريد: الف. مصباح يزدى، راهنماشناسى، ص 408-410. ب. شهيد مطهرى، ولاء و ولايتها، قم، صدرا. دو. تفاوت در جايگاه جايگاه امامت نيز نزد شيعه و سنى متفاوت است. فروكاستن امامت به رهبرى سياسى و اجتماعى امت شأن امامت را در حد مسألهاى فرعى و ناظر به رفتار مكلفان فرو مىكاهد، اما در نظر شيعه امامت مسألهاى كلامى است و به فعل الهى و رابطه خدا با انسان بازگشت مىكند. نصب امام از سوى خدا همچون انگيزش پيامبر لطفى از جانب پروردگار جهت نزديكتر شدن اختيارى بندگان به شناخت و انجام تكاليف خود و حداكثر بهره مندى از عنايات و فيوضات الهى است.
جهت آگاهى بيشتر بنگريد: امامت پژوهى، ص 60-52. سه. تفاوت در مبدا مشروعيت از آنچه گذشت روشن مىشود كه مبدا مشروعيت امام در تفكر شيعى نصب و تعيين خداوند است. هم چنان كه انگيزش پيامبر امرى زمينى و بشرى نيست و خدا مىداند چه كسى شايستگى دريافت و ابلاغ و انجام رسالت الهى را دارد.
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛
«خدا مىداند كه رسالت خود را بر عهده چه كسى گذارد» ؛ انعام (6)، آيه 124.. هم چنين تنها اوست كه مىداند چه كسى شايستگى تداوم بخشيدن به راه پيامبر، تبيين معصومانه دين، ولايت باطنى نفوس و رهبرى امت براساس آموزههاى ناب دينى را بدون كمترين تخلف و اشتباه داراست و لاجرم تنها مرجع ذىصلاح در اين عرصه خداوند است. در مقابل اهل سنت برآنند كه امامت امرى زمينى و بريده از آسمان است. البته اين كه زمينيان چگونه و براساس چه ضوابط و معيارهايى در اين باره اقدام كنند مسألهاى است كه جداگانه جاى بررسى دارد.
بنگريد پرسش 26. چهار. تفاوت در شرايط از نظر شيعه امام بايد داراى عصمت و علم به تمام حقايق و معارف و احكام شريعت و افضل مردم در همه كمالات انسانى به ويژه آنچه در راستاى اهدف و كارويژههاى امامت و رهبرى است باشد.
جهت آگاهى بيشتر بنگريد: على ربانى گلپايگانى، امامت در بينش اسلامى، ص 212-187. اهل سنت به رغم آن كه امامت را به رياست در امور دين و دنيا معنا كردهاند نه تنها عصمت و افضليت را شرط نمىدانند بلكه برخى از آنان هم چون قاضى القضات ابويعلى و سعدالدين تفتازانى حتى علم به امور دينى و عدالت كه حداقل شرايط لازم براى حكومت دينى است را شرط ندانسته و بر جواز امامت فاسق و جاهل بيگانه تصريح كردهاند!
بنگريد: الف. ابويعلى محمد بن الحسين الفراء المنيع، الاحكام السلطانيه، ص 20. ب. تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 233. بدون شك چنين امامتى به استفاده ابزارى از دين توسط ظالمان و جاهلان خواهد انجاميد. تاريخ حكومتهاى بنىاميه و بنىعباس گواه روشنى بر آفات چنين نگرشى در باب امت و رهبرى است.
پنج. تفاوت در مصداق با توجه به آنچه گذشت مصداق امامان نزد شيعه و اهل سنت تفاوت بارز و آشكارى پيدا مىكند، زيرا شرايطى كه شيعه براى امامت قائل است در پيشوايان اهل سنت يافت نمىشود و آنان نيز مدعى وجود چنين شرايطى در آنها نيستند. تنها مصاديق مشترك و مورد قبول شيعه و سنى در امامت و رهبرى - با حفظ همه تفاوتهاى معيارى - حضرت على(ع) و امام حسن مجتبى(ع) در دوران كوتاه خلافتشان مىباشند. پيش و پس از آن دو مصداق مشتركى يافت نمىشود، زيرا امامان اهل سنت هيچ يك از شرايط مورد قبول شيعه را نداشتهاند. گوشه اي از دلايل شيعه بر امامت امام علي (ع) براهين موجود در اين زمينه را مىتوان به سه دسته كلى تقسيم كرد: 1. براهين عقلى، 2. دلايل قرآنى، 3. روايات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله. هر يك از اين شيوهها، دلايل بسيارى را شامل مىشود؛ به طورى كه گستردگى هر يك از اين استدلالات، مطالعه كتابهاى متعددى را مىطلبد و در اين مختصر امكان بحث از آنها نيست؛ ليكن به طور فشرده چند برهان بيان مىگردد:
يك. ديدگاه قرآن 1. از نظر قرآن، رهبرى و امامت امت، اصالتاً بايد به دست معصوم و دور از هر گونه كژى باشد. اين نكته به تعابير مختلفى در كتاب الهى بيان شده است؛ از جمله هنگامى كه ابراهيمعليه السلام به امامت رسيد و خداوند به او فرمود:
«إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛
بقره (2)، آيه 124. ابراهيمعليه السلام آن منصب الهى را براى فرزندانش درخواست كرد؛ ولى در
«قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى» ؛ پاسخ آمد:
«لايَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»؛
همان.؛ «عهد من به ستمكاران نمىرسد». آيه بالا نشان مىدهد كه امامت منصبى الهى است - نه به انتخاب افراد - و به كسانى اعطا مىشود كه از هر ظلمى (اعتقادى، اخلاقى و رفتارى) پاك و مبرّا باشند و نفى مطلق ظلم، مساوى با عصمت است. 2. در آيه ابلاغ نيز مىفرمايد:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛
مائده (5)، آيه 67. اين مسئله به دنبال تحقق (معرفى و اعلام ولايت اميرمؤمنانعليه السلام در غدير خم) آيه اكمال دين نازل شد. بنابراين خداوند با اعلام ولايت و جانشينى حضرت علىعليه السلام، كامل شدن دين اسلام را اعلام كرد و فرمود:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»؛
مائده (5)، آيه 3.. جهت آشنايى بيشتر با امامت در قرآن نگا: مكارم شيرازى، ناصر، پيام قرآن (تفسير نمونه موضوعى)، (تهران: دارالكتب الاسلامية، چاپ چهارم، 1377)، ج 9.
دو. ديدگاه عقلى 1. لزوم رهبرى در جامعه، امرى انكارناپذير است. 2. رهبرى در جامعه اسلامى، بايد براساساحكام و قوانين الهى باشد. 3. احكام الهى و اجراى آن، به دست كسى اجرا مىشود كه به طور كامل به زواياى آن احكام، آگاه و نسبت به آنها متعهّد باشد. به عبارت ديگر اگر پيامبر نيست، پيشواى امت - از نظر شرايط و اوصاف - بايد نزديكترين فرد به آن حضرت باشد. 4. به شهادت تاريخ و گواهى خلفا، هيچ كس در جهات ياد شده قابل مقايسه با امامان معصومعليهم السلام نبوده است. حتى خلفا در موارد بسيارى، احساس نياز به آنان مىكردند؛ چنان كه خليفه دوم خود بارها اعلام كرد:
«لولا على لهلك عمر»؛
الف. المناوى، محمد عبدالرؤف، فيض القدير، شرح الجامع الصغير، (بيروت: دارالكتب العلمية، الطبعة الاولى)، ج 4، ص 470؛ ب. الزرندى الحنفى، جمال الدين محمد، نظم الدرر السمطين فى فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين، (مكتبة اميرالمؤمنين العامة، الطبعة الاولى، 1377ه.ق - 1958م)، ص 130.؛ يعنى، «اگر علىعليه السلام نبود هر آينه عمر هلاك مىگشت».
سه. از ديدگاه روايى روايات بىشمارى از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در كتابهاى شيعه و سنى، به تواتر نقل شده كه به صراحت امامت و ولايت اهل بيتعليهم السلام را اثبات مىكند؛ مانند: 1. روايات مربوط به حادثه غدير، 2. روايات ليلة الانذار، 3. احاديث سفينه، 4. احاديث ثقلين، 5. احاديث ائمه دوازده گانه؛ 6. حديث منزلت و ... .
براى آگاهى بيشتر ر.ك: الف. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، (قم: صدرا)؛ ب. رهبرى امام علىعليه السلام در قرآن (ترجمه المراجعات)؛ پ. تيجانى سماوى، آن گاه هدايت شدم؛ ت. امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت؛ در ميان احاديث مختلف - به عنوان نمونه - به بيان حادثه غدير و توضيحى درباره آن بسنده مىكنيم.
جريان حديث غدير خم رسول خداصلى الله عليه وآله در سال دهم بعثت، تصميم گرفت عمل حج به جاى آورد و آن را به مسلمانان اعلام فرمود. عده زيادى به مدينه آمدند تا در ركاب آن حضرت حج به جاى آورند و به او تأسى كنند. آن حج را حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ و حجةالكمال ناميدهاند. رسول خداصلى الله عليه وآله از هجرت تا رحلت جز آن حج، حج ديگرى نياورده است. پيامبرصلى الله عليه وآله پنج يا شش روز به ماه ذىحجه مانده، از مدينه خارج شد... . آن گاه اعمال حج و عمره به هدايت خود ايشان انجام گرديد و عملى را كه تا قيامت بايد به جاى آورده شود، عملاً به مردم نشان داد. پس از پايان حج، از مكه به طرف مدينه خارج شد؛ در حالى كه جماعت ياد شده در محضرش بودند. روز پنج شنبه هجدهم ماه ذى حجه با آن جمعيت انبوه به «غدير خم» در جحفه رسيد. در آنجا جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:
«يا اَيُّها الرَّسُول بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاس اِنَّ اللَّهَ لا يَهدِىَ القَومَ الكافِرينَ»؛
مائده، آيه 67.. بدين طريق خدا به پيامبرش امر كرد تا علىعليه السلام را در جاى خويش نصب ولايت وجوب طاعت او را ابلاغ كند. در آن وقت طليعه كاروان به جحفه نزديك شده بود، حضرت فرمان داد تا آنهايى كه از محل گذشته بودند، برگردند و آنانى كه در محل بودند، توقف كنند. در آنجا پنج درخت كنار هم بود، فرمان داد كسى زير سايه آنها ننشيند. جمعيت همه در جاى خود قرار گرفتند، زير آن درختها را پاك كردند، آن گاه اذان نماز ظهر گفته شد. حضرت رسول زير آن درختان ايستاد و نماز ظهر را با جماعت خواند. هوا به قدرى گرم بود و آفتاب چنان آتش مىريخت كه مردم از شدت گرما، گوشهاى از عبا را سر كشيده و گوشهاى را از حرارت سنگريزهها زير پا گذاشته بودند، پارچهاى بر يكى از درختها كشيده و براى آن حضرت سايبان درست كردند. چون از نماز فارغ شد، بالاى جهازهاى شتر رفت كه روى هم چيده بودند. صدايش را بلند كرد، به طورى كه همه شنيدند و فرمود: «الحمدللّه، از خدا مدد مىجوييم، به او ايمان مىآوريم، بر او توكل مىكنيم و به خدا پناه مىبريم از شر نَفْسْهاى خود از سيئات اعمال خويش... . شهادت مىدهم كه جز خدا معبودى نيست و محمد بنده و رسول او است... احتمال مىرود كه خدا مرا به طرف خود ببرد و عمر من سر آيد؛ من پيش خدا مسئولم و شما مسئوليد، چه مىگوييد؟ گفتند: گواهى مىدهيم كه پيغام خدا را رساندى و در رساندن آن تلاش كردى و خيرخواه بودى، خدا تو را جزاى خير دهد! فرمود: آيا شهادت نمىدهيد كه جز خدا معبودى نيست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و آتش خدا و مرگ حق است و قيامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد كرد؟ گفتند: آرى شهادت مىدهيم. عرض كرد: خدايا! شاهد باش. سپس فرمود: اى مردم! آيا سخن مرا نمىشنويد؟ گفتند: آرى مىشنويم. فرمود: من پيش از شما به كنار حوض كوثر خواهم رفت، شما در آنجا پيش من خواهيد آمد. عرض آن به فاصله صنعاء (پايتخت يمن) و بُصرى (قصبهاى است از توابع دمشق) است. در كنار آن كاسههايى به عدد ستارگان از نقره است؛ بنگريد در حفظ «ثقلين» كه چطور جانشين من خواهيد بود؟ گفتند: اى رسول خدا! ثقلين چيست؟ فرمود: ثقل بزرگتر كتاب خدا است. يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگرش به دست شما است. به آن چنگ زنيد تا گمراه نشويد. ثقل كوچك عترت (اهل بيت) من است. خداى لطيف خبير به من خبر داده كه آن دو، از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر پيش من آيند. من از خدا چنين خواستهام، از قرآن و اهل بيت جلو نيفتيد؛ وگرنه هلاك مىشويد و از آن دو كنار نمانيد؛ وگرنه نابود مىگرديد. آن گاه دست حضرت علىعليه السلام را گرفت و بلند كرد تا جايى كه سفيدى زير بغل هر دو ديده شد و همه علىعليه السلام را شناختند، بعد از آن فرمود: مردم، كيست كه بر مؤمنان از خودشان مقدمتر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود:
«ان اللَّه مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فعلى مولاه»؛
«همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان اولى مىباشم. پس هر كه را مولا منم على مولاى اوست».. اين سخن را سه بار تكرار كرد. سپس گفت:
«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار»؛
«خدايا! دوستى گزين با هر كه او [على] را دوست دارد و دشمن دار هر كه او را دشمن دارد؛ دوستش دار آنكه با او دوستى ورزد و خشمگين باش از آنكه به او خشم مىورزد؛ يارى كن آنكه او را يارى كند و خوار گردان آنكه او را تنها گذارد و به او پشت كند؛ و حق را همپاى او بپادار».. آن گاه فرمود: هر كه در اينجا حاضر است به غايبان برساند. هنوز از آنجا حركت نكرده بودند كه جبرئيل اين آيه را آورد:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» ؛ «امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و از دينتان اسلام راضى شدم». رسول خداصلى الله عليه وآلهفرمود: اللَّه اكبر! بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولايت على بعد از من. سپس جمعيت به امير مؤمنان علىعليه السلام تهنيت گفتند؛ از جمله ابوبكر و عمر گفتند:
«بخ بخ لك يا ابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنة»؛ «به به بر تو اى پسر ابى طالب! صبح و شام كردى در حالى كه سرپرست من و سرپرست هر مؤمن و زن مؤمنى». حسان بن ثابت شاعر كه در آنجا بود گفت: اى رسول خدا! اجازه بدهيد درباره على ابياتى بگويم تا بشنويد؟ فرمود: بگو با بركت خدا. حسان گفت: اى شيوخ قريش! سخن من، پيرو سخن رسول خدا درباره ولايت و سرپرستى است. آن گاه گفت:
يناديهم يوم الغديرنبيّهم | بخم فاسمع بالرسول منادياً |
و قال: فمن مولاكم و وليكم | فقالوا و لم يبدلوا هناك التعاديا |
الهك مولانا و انت ولينا | و لن تجدن منا لك اليوم عاصياً |
فقال له قم يا على فاننى | رضيتك من بعدى اماماً و هادياً |
فمن كنت مولاه فهذا وليه | فكونوا له اتباع صدق موالياً |
هناك دعا اللهم و ال وليه | و كن للذى عادى عليّاً معاديا |
اين خلاصهاى از جريان غدير و تعيين حضرت علىعليه السلام براى خلافت و امامت بود.
قرشى، على اكبر، خاندان وحى، (تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول 1368)، ص 152 - 157. شايان ذكر است كه واقعه غدير و خطبه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان است و جايگاه ويژهاى در نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازه اين واقعه، به حد تواتر يا فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. از صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله 110 تن و از تابعين 89 تن آن را نقل كردهاند و طبقات راوى آن، به 360 تن رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظم درآوردهاند؛ از جمله: در قرن اول: حسان بن ثابت انصارى، قيس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل و محمد بن عبداللَّه حميرى. در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، شعيان بن مصعب كوفى. در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايى و دعبل بن على بن رزين الخزاعى و در قرون بعد دهها نفر ديگر. از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند الغدير را درباره آن به نگارش درآورده است. اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چيست؟ در پاسخ گفتنى است: اساس اختلاف بر سر ماهيت و دلالت اين واقعه است؛ يعنى: الف. اهل تسنن اظهار مىدارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت علىعليه السلام و يا حداكثر معرفى ايشان به عنوان يكى از نامزدهاى خلافت است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشان ندارد! دليل آنان اين است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اين معنا قابل حمل است، نمىتوان به معانى ديگر آن تمسّك جست. ب. ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، نص صريح و قاطع بر امامت و پيشوايى حضرت علىعليه السلام و لزوم اطاعت از او است. قرينهها و شواهد، به گونهاى است كه هرگز نمىتوان آن را تنها به دوستى و محبت و يا نامزدى خلافت تفسير كرد. دلايل صحّت ديدگاه شيعه عبارت است:
1. معناى ولايت: اگر چه در مواردى ولايت به معناى دوستى نيز به كار مىرود؛ ولى لغت شناسان و كتابهاى معتبر لغتشناسى، عمدتاً كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهدهدارى امور، سلطه، استيلا، رهبرى و زمامدارى معنا كردهاند. در اينجا معناى اين كلمه با برخى از مشتقاتش از كتابهاى لغت اهل سنت نقل مىشود: - راغب اصفهانى مىنويسد: «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن و وَلايت يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت، مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن «سرپرستى» است؛ ولى و مولا نيز در همين معنا به كار مىرود».
الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 570. - ابن اثير مىنويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولا و ولىّ آن است». سپس مىگويد: و از همين قبيل است حديث
«من كنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر كه به علىعليه السلام گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى».
ابن اثير، ابوالحسن على بن عبدالواحد، النهاية فى غريب الحديث والاثر، ج 5، ص 227. - صاحب صحاح اللغة مىنويسد: «هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد، ولى او است».
الجوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح فى لغة العرب، تحقيق احمد بن عبدالغفور عطار، (بيروت: دارالعلم للملايين)، ج 6، ص 2528. - مقاييس اللغة آورده است: «هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد، ولىّ او است».
معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص 141. حال با گفتههاى صريح ارباب لغت، چگونه مىتوان
«من كنت مولاه فعلىّ مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟ مگر نه اين است كه «ابن اثير» - لغتشناس معروف عرب و سنى - خودش تصريح مىكند كلمه «مولا» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله و در واكنش عمر در همين معنا به كار رفته است؟ بنابراين استعمال ولايت در دوستى نياز به قرينه دارد و بدون آن، به معناى زمامدارى است. افزون بر آن در اين مورد همه قرينهها به كاربرد آن در زمامدارى و مرجعيت دينى و سياسى و اجتماعى دلالت دارد.
2. خطاب تند و قاطع الهى: اگر حادثه غدير صرفاً براى اعلام دوستى حضرت علىعليه السلام بود، آيا آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحى كند اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام ندادهاى:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا يَهْدِى اَلْقَوْمَ اَلْكافِرِينَ»؛
مائده (5)، آيه 67.؛ «اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى پيامش را نرساندهاى. و خدا تو را از [ گزندِ] مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند». آيا اين اخطار شديد اللحن به خوبى نشان نمىدهد كه مسئله بالاتر از اين حرفها است؟ البته محبت اميرمؤمنانعليه السلام جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى از نشانههاى ايمان است؛ اما مولا در اينجا قطعاً به معناى محبت و منحصر به «ولاى محبت» نيست.
3. دوستى و ولاى محبت در قرآن: با واژههايى چون «حب»، «مودّت» و... اشاره شده است؛ چنان كه در مورد محبت اهل بيتعليهم السلام آمده است:
«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى»؛
شورى (42)، آيه 23.؛ «بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان». بنابراين فرو كاستن معناى ولايت به محبت و مودّت و انحصار به آن، مغاير كاربرد قرآنى اين واژه است.
4. دلدارى خدايى: خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را دلدارى داده، مىفرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابل توطئههاى مردم محافظت مىكند:
«وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ» . آيا اين مسئله نشان نمىدهد كه اين مأموريت، چنان مهم بوده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و عليه دين توطئه كنند؟! آيا فقط با اعلام دوستى حضرت علىعليه السلام جاى خوف از توطئه بود؟
5. گزينش مكان: پيامبرصلى الله عليه وآله مكان جدا شدن و انشعاب مسافران را خود انتخاب كرد، تا همگى در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز دستور داد كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند و كسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند؛ اين نشانه چيست؟ اينكه دستور دادند شاهدان به غايبان، اطلاع دهند و اين خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسئله، براى امت اسلامى بسيار مهم و حياتى بوده است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان، در آخرين سخنرانى عمومى خود، براى جمعيت باشكوه حجگزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟
6. نزول آيه اكمال: پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه:
«اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً» مائده (5)، آيه 3.؛ «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [ به عنوان ]آيينى برگزيدم». آيا نزول چنين آيهاى دلالت بر اين ندارد كه مسئله، بالاتر از صرف محبت بوده است؟ آيا فقط با دوستى حضرت علىعليه السلام - نه رهبرى و پيشوايى آن حضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟ اگر مسئله فقط دوستى و مودّت بود كه در اين رابطه آيه:
«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِى اَلْقُرْبى» «بگو: به ازاى آن [ رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان»: شورى (42)، آيه 23.، مدتها پيش از آيه اكمال نازل گشته و از اين جهت نقصى در دين نبود. پس نتيجه مىگيريم كه آيه اكمال، پيام بسيار مهم ديگرى در بر دارد.
7. دليل ديگر: معرفى «ثقلين» است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
«انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللَّه و عترتى ...»؛ «من در ميان شما دو چيز گرانبها به وديعت مىگذارم: كتاب خدا و عترتم را». اكنون بايد پرسيد: چرا پيامبرصلى الله عليه وآله عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر فرمود؟ آيا محبت اهل بيتعليهم السلام همسنگ قرآن است يا امامت و پيشوايى و مرجعيت دينى و سياسى آنان؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود قرآن و عترت از يكديگر جدا نمىشوند و امت بايد به هر دو چنگ بزنند. آيا صرف دوست داشتن قرآن، كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ همسنگ قرار دادن قرآن و اهل بيتعليهم السلام از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، نشان مىدهد كه در مورد اهل بيتعليهم السلام، نيز بايد همينگونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد.
8. پيامبرصلى الله عليه وآله به مسئله ايفاى رسالت و سپس «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مىگذارد و بلافاصله موضوع «ولايت» را طرح مىكند؛ اين نشان مىدهد كه نوع ولايت مطرح شده در اينجا، از همان سنخ ولايت و اولويت پيامبرصلى الله عليه وآله بر مؤمنان است كه به موجب آن پيامبر خدا، حق تصرف در شئون دينى، سياسى و اجتماعى مسلمانان را دارد؛ نه صرف دوستى و محبت (بدون مشروعيت سياسى و اجتماعى).
9. پيامبرصلى الله عليه وآله مسئله ولايت را سه يا چهار بار تكرار مىكند؛ اين همه تأكيد براى چيست؟
10. اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در دعاى خويش مسئله يارى كردن امام علىعليه السلام را مطرح مىكنند و بر تنها گذاشتن و يارى نكردن او نفرين مىفرستد، قرينه روشنى است بر اينكه ولايت مورد نظر، از نوع ولايت زعامت و رهبرى است، نه صرف محبت و علاقه قلبى؛ زيرا آنچه با اطاعت به نصرت، يارى و همگانى جامعه تلازم دارد، پيشوايى و رهبرى امت است، نه صرف محبت و علاقه قلبى.
11. برپايى حقيقت همراه با امام علىعليه السلام و همپايى آن دو نيز با ولايت، با معناى رهبرى تناسب دارد. به عبارت ديگر پيشوايى و مرجعيت دينى و سياسى امام علىعليه السلام است كه مىتواند به برپايى حقيقت همگام با آن حضرت بينجامد؛ نه صرف دوستى و محبت آن حضرت.
12. پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از اين حادثه فرمود: «اللَّه اكبر! بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على بعد از من». نكته مهم در اينجا اين است كه اگر مقصود از «ولايت»، محبت باشد، ديگر قيد «بعد از من»، زايد است؛ زيرا محبت حضرت علىعليه السلام مقيد به زمان پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله نيست. معنا ندارد منظور پيامبرصلى الله عليه وآله را اين بگيريم كه بعد از رحلت من، على را دوست بداريد! زيرا محبت علىعليه السلام با حيات پيامبرصلى الله عليه وآله قابل جمع است؛ بلكه رهبرى امام علىعليه السلام است كه پس از آن حضرت مورد نظر است؛ زيرا در يك زمان وجود دو پيشوا در عرض هم ممكن نيست.
13. بعد از اين ماجرا، مردم با حضرت علىعليه السلام بيعت كردند. مگر دوستى بيعت دارد؟ بيعت در لغت به معناى التزام به فرمانبردارى و تبعيت است و حتى ابوبكر و عمر نيز با آن حضرت بيعت كرده، گفتند:
«بخٍّ بخٍّ لك يا على! اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة».
14. همه حاضران در آن جلسه از خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله، مسئله «امامت و پيشوايى حضرت علىعليه السلام» را فهميدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه گرفت و اشعارى زيبا سرود كه در يكى از ابيات آن، از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله چنين مىگويد:
فقال له قم يا على! فانّنى | رضيتك من بعدى اماماً و هادياً |
«پيامبر به او فرمود: اى على! برخيز، خرسندم كه تو امام و هادى بعد از من مىباشى». ذكر اين نكته بايسته است كه «تقرير» - يعنى سكوت و عدم مخالفت پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر يك سخن يا رفتار در نزد همه مسلمانان - حجت و جزء سنت است. بنابراين اگر مسئله غدير معنايى غير از امامت داشت، چرا پيامبرصلى الله عليه وآله سخنان «حسان بن ثابت» را تأييد كرده، او را تشويق فرمود؟ چرا ديگران اعتراض نكردند كه منظور پيامبرصلى الله عليه وآله «امامت و هدايت» امت نبوده است؟
15. نكته جالب توجّه ديگر، موضعگيرىهاى مخالفان مانند «جابر بن نضر» يا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روايت است كه پس از انتشار سخن پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم، وى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهيم كه جز خداى يگانه پروردگارى نيست و شهادت دهيم كه تو پيامبر خدايى و نماز بخوانيم و روزه بداريم و حج انجام دهيم و زكات بپردازيم. ما نيز همه اينها را از تو پذيرفتيم؛ ليكن به اين حد راضى نگشتى و پسر عمويت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر كه را من مولاى اويم، اين على مولاى او است». اكنون بگو كه اين سخن را از پيش خود گفتى، يا از جانب خدا؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «سوگند به آنكه جز او خدايى نيست! اين مطلب از سوى خداوند است». در اين هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت؛ در حالى كه مىگفت: خدايا! اگر آنچه محمدصلى الله عليه وآله مىگويد حق است، پس سنگى بر ما ببار، يا ما را به عذابى دردناك گرفتار كن. هنوز به اسب خود نرسيده بود كه از طرف حق، سنگى بر سرش باريد و او را بر زمين كوبيد و جانش را بگرفت. آن گاه اين آيه نازل شد:
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِى اَلْمَعارِجِ»؛
معارج (70)، آيات 1 - 3.؛ «پرسندهاى از عذاب واقع شوندهاى پرسيد كه اختصاص به كافران دارد [ و ]آن را بازدارندهاى نيست. [ و ]از جانب خداوند صاحب درجات [ و مراتب] است». اكنون بايد ديد چه چيزى در سخن پيامبرصلى الله عليه وآله نهفته بود كه آن مرد خيره سر را برآشفته كرد؟ اگر صرف مسئله محبت و دوستى بود، آيا اين همه لجبازى و خيرهسرى پديد مىآمد؟ به طور مسلّم مسئله بالاتر از اين بود. زيرا شخص ياد شده از طرفى دلى پر كينه نسبت به حضرت علىعليه السلام داشت و از سوى ديگر، مىديد با ولايت آن حضرت، بايد عمرى تحت فرمان و رهبرى ايشان سپرى كند واز سر بىخردى و كبر و كژانديشى، مرگ و عذاب را بر ولايت مولاى متقيان و فخر كائنات ترجيح داد.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: الغدير، ج 1، صص 239-246. 16. خود امير مؤمنانعليه السلام و ائمه اطهارعليهم السلام در اثبات امامت بارها به حديث غدير استناد كردهاند. عامربن واثله مىگويد: «در روز شورى با علىعليه السلام كنار درب خانه ايستاده بودم و شنيدم او خطاب به آنان فرمود: من براى شما دليلى مىآورم كه احدى نمىتواند بر آن خدشهاى وارد كند. سپس فرمود: اى جماعت! آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من به يگانگى خداوند ايمان آورده باشد؟ گفتند: نه! - آيا در بين شما كسى هست كه برادرى چون جعفر طيّار داشته باشد كه با ملائك پرواز مىكند؟ گفتند: نه! - آيا كسى از شما غير از من عمويى همچون حمزه شمشير خدا و شمشير رسول خداصلى الله عليه وآله- دارد؟ گفتند: نه! - آيا غير از من كسى از شما همسرى چون فاطمه، دختر پيامبرصلى الله عليه وآله و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه! - آيا كسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه! - آيا كسى از شما هست كه [ به دستور قرآن] پيش از نجوا با پيامبرصلى الله عليه وآله صدقه داده باشد؟ گفتند: نه! - آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه پيامبرصلى الله عليه وآله دربارهاش فرموده باشد:
«من كنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، ليبلّغ الشاهد الغائب؟» گفتند: نه!
براى آگاهى بيشتر ر.ك: الغدير، ج 1، صص 159- 213..
17. اگر مقصود از ولايت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پيامبرصلى الله عليه وآله كه فرمود:
«و احبّ من احبّه» تكرار و لغو خواهد بود. بنابراين وجود هر دو سخن نشان مىدهد كه اينها، دو موضوع متفاوت بوده و ولايت برتر از صرف محبت است؛ هر چند از لوازم ولايت، محبت و دوستى ولىّ است. در پايان گفتنى است در رابطه با حقانيت شيعه، هزاران كتاب و مقاله به نگارش درآمده كه بسيارى از آنها مانند عبقاتالانوار نوشته ميرحامد حسين لكنهوى، مشتمل بر دهها مجلد است و تمام منابع و مدارك آن، بدون استثنا از منابع اوليه اهل سنت مىباشد
براى مطالعه بيشتر ر.ك: الف. امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت؛ ب. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، (قم: صدرا)؛ پ. تيجانى سماوى، آن گاه هدايت شدم، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى؛ ت. همو، اهل سنت واقعى كيست؟، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى؛ ث. همو، از آگاهان بپرسيد، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى؛ ج. علامه عسكرى، عبداللَّه بن سبا، ج 1- 3؛ چ. همو، نقش ائمه در احياى دين، ج 1- 15؛ ح. همو، يكصد و پنجاه صحابى ساختگى؛ د. همو، نقش عايشه در تاريخ اسلام؛ ذ. همو، انديشههاى اسلامى در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين)، ج 1- 2، ر. علامه سيد شرف الدين، رهبرى امام علىعليه السلام در قرآن (ترجمة المراجعات)؛ ز. علامه طباطبايى، شيعه در اسلام؛ ص. علامه جواد شرى، شيعه و تهمتهاى ناروا؛ ض. حسينى نسب، سيد رضا، شيعه پاسخ مىگويد؛ ط. صالح الوردانى، فريب؛ ظ. جواد مهرى، سيد محمد، خاطرات مدرسه؛ ع. نجمى، محمد صادق، سيرى در صحيحين؛ غ. اللكنهوى، ميرحامد حسين، عبقات الانوار فى امامة الائمة الاطهار، بىتا، بىجا؛ م. شهيد تسترى، احقاق الحق؛. براي مطالعه بيشتر آدرس زير را كليك كنيد:
http://www.porseman.org/showarticle.aspx?id=110 در اين قسمت جهت آگاهي بيشتر شما پيرامون حقانيت و امتيازات تشيع مقاله چرا تشيع را تقديم مي داريم. چـرا تشيّـع؟ در جستجوي چيستي و چرايي تشيع ابتدا نكاتي مقدماتي تقديم ميگردد و آنگاه به بررسي ماهيت تشيع، خاستگاه آن، پارهاي از مستندات ديني و امتيازات آن در برابر ديگر فرقهها خواهيم پرداخت: يك) ملاك مسلماني: شاخص و ملاك اصلي مسلمانبودن و شرط رستگاري از نظر قرآن مجيد عبارت است از ايمان به خدا و رسول و هر آنچه بر پيامبر نازل شده است، همراه با پيروي بيقيد و شرط از فرامين و دستورات خدا و پيامبر. اين مسئله به گونههاي مختلف در قرآن مجيد مورد تأكيد قرار گرفته است. پارهاي از آيات قرآن در اين باره عبارت است از: 1ـ لزوم پيروي از خدا و پيامبر : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ[1]؛ اي مؤمنان خدا و پيامبر را فرمان بريد»؛ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[2]؛ آنچه را كه پيامبر به شما عرضه كرد برگيريد و آنچه را نهي كرد فرو گذاريد.» 2ـ مرجعيت نهايي خدا و پيامبر: « ... فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ[3]؛ پس اگر در چيزي اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر عرضه كنيد». 3ـ اطاعت از پيامبر مساوي با اطاعت از خداست: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[4]؛ هر كس پيامبر را اطاعت كند همانا خدا را فرمان برده است.» 4ـ بنياد وحياني سخن پيامبر: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحَى[5]؛ و او (پيامبر) از خود سخن نميگويد، آنچه ميگويد همه وحي است كه به او فرو فرستاده شده است.» اطلاق آيات ياد شده و همسنگ بودن اطاعت خدا و پيامبر، به علاوه خاتميت آيين آن حضرت، هر يك به تنهايي دلالت بر جاودانگي و هميشگيبودن لزوم اطاعت از پيامبر دارد. بنابراين همانگونه كه مسلمانان در زمان حيات پيامبر(ص) موظف به پيروي از فرامين ايشان بودهاند، پس از رحلت آن حضرت نيز بايد مسير خود را دقيقاً بر اساس آنچه ايشان ترسيم نموده و به آن راهنمايي و سفارش فرموده تنظيم كنند. دو) افتراق امت؛ امت اسلامي پس از پيامبر(ص) به علل مختلفي به گروهها و فرقههاي مختلفي تقسيم شدند؛ نخستين و عمدهترين آنها تقسيم به دو گروه شيعه و سني است. تشيع يا «مكتب اهل بيت» به دليل توصيههاي مكرر پيامبر اسلام(ص) پس از رحلت آن حضرت در كنار قرآن و سنت پيامبر بر افضليت، اعلميت و عصمت اهل بيت و لزوم تبعيت از آنان تأكيد ميورزد. از نظر شيعه، امامت امت پس از پيامبر بر عهده امامان معصوم(ع) است كه همگي از اهلبيت پيامبرند و به وسيله نص به امت اسلامي معرفي شدهاند، اولين آنان حضرت علي(ع) و آخرين آنها حضرت مهدي(عج) است كه به اعتقاد همة مسلمانان منجي نهايي بشريت و عدالت گسترجهاني است. در مقابل تسنن و به تعبير ديگر «مكتب خلفا» هرگونه وابستگي امامت به نص و نيز شرط بودن عصمت در آن را انكار نموده و امامت را امري زميني و نامشروط به عصمت ميداند. در نظر اين گروه، پس از پيامبر كسي داراي مقام عصمت و علم لدني نيست. در عين حال آنان سنت و سيرة خلفاي راشدين و عمل اصحاب را همسنگ سيره معصومين ميانگارند و پس از قرآن و پيامبر بر سنت خلفا تأكيد ميورزند. بنابراين مرجع و حجت وضعي شرعي نزد شيعه عبارت است از: «قرآن + سيره پيامبر + سيره اهل بيت(ع)» و نزد اهل سنت عبارت است از: «قرآن + سيره پيامبر + سيره خلفاي راشدين و عمل اصحاب» بنابراين تفاوت اين دو گروه منحصراً در رهبري سياسي پس از پيامبر نيست، بلكه حجت و مرجع معتبر ديني نيز يكي از وجوه اساسي تمايز آن دو است. سه) عدم تكثر حقانيت: چنانكه گذشت حقانيت همه اديان در عرض يكديگر مردود است، اما حقانيت فرقههاي مختلف در درون دين حق چطور؟ آنچه به حكم خرد و نصوص ديني ميتوان گفت اين است كه مذاهب فرقههاي گوناگون اسلامي در اصول مشتركشان همه بر حقند، اما در وجوه اختلافي نميتوان همه را حق انگاشت؛ چرا كه چنين چيزي به تناقض و يا نسبيت حقيقت ميانجامد. در مَثَل استناد امامت به نص و شرط بودن عصمت در آن يا درست است و يا نادرست؛ اگر درست است حق با طرفداران اين انگاره است و در غير اين صورت مخالفان آن بر حقند. در روايات متعددي كه فرق مختلف اسلامي از پيامبر اعظم(ص) نقل كردهاند نيز خبر داده شده است كه امت به بيش از هفتاد فرقه تقسيم خواهد شد و در اين ميان تنها يك فرقه اهل نجات و رستگاري است. چهار) سنجههاي حقانيت: براي شناخت حقيقت و صراط مستقيم هدايت در ميان فرقههاي مختلف سنجههاي خردپذيري وجود دارد؛ و هر كسي موظف است با دقت و اخلاص و پيراسته از هرگونه تعصب و لجاجت در پي تحري حقيقت برآيد و بر اساس ادله روشن در برابر آن تسليم و انقياد ورزد. عمدهترين سنجههاي حقانيت عبارتند از: 1ـ اصالت و قوت استنادپذيري به منابع اوليه ديني. 2ـ صيانتپذيري حداكثري: يعني دارا بودن عوامل و سازوكارهايي كه بيشترين توانايي را در جهت حفظ خلوص و سلامت ديني و بازداري از انحراف، به ويژه در خطوط اساسي دين فراهم آورد. از جمله اين عوامل عبارت است از پيشوايان و راهنماياني كه در علم و عمل تجسم اعلاي دين و جلوه حقايق آن باشند. 3ـ عدم ابتلا به تناقض و تعارض دروني. 4ـ عقلانيت، اعتدال، جامعنگري و دوري از تعصبها و افراط و تفريطهاي دينسوز و خردستيز. 5ـ استقبال از پرسشهاي بشر از دين و توان پاسخگويي هر چه بهتر و بيشتر به مسائل پيچيده و غامض ديني و مذهبي. پنج) اصل راهبردي پيامبر(ص) پيامبر اعظم(ص) همواره در طول حيات شريف خود نسبت به آينده امت و چگونگي استمرار حيات ديني آن اهتمام ورزيده و به گونههاي مختلف درباره آن سخن گفته است. راهبرد اساسي تعيين شده توسط آن حضرت كه به صراحت و تكرار از آن سخن گفته و همة فرق اسلامي در معتبرترين كتب روايي خود آن را نقل كردهاند «راهبرد پيروي از ثقلين» يعني قرآن و اهل بيت است. تأكيدات آن حضرت و نحوه سخن گفتن در اينباره به گونهاي است كه كمترين ترديدي بر كسي باقي نميگذارد.[6] با توجه به نقل گسترده اين حديث در منابع اهل سنت اكنون به ذكر آن از همان منابع بسنده ميكنيم. در صحيح مسلم آمده است كه پيامبر فرمود: «اي مردم! همانا من بشري هستم كه نزديك است پيك الهي مرا رسد و من دعوت حق را اجابت كنم پس در ميان شما دو چيز گرانبها ميگذارم: اول آنها كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است پس به آن چنگ زنيد و تمسك جوييد ... و ديگري اهل بيتم».[7] در مسند احمد حنبل آمده است: «همانا من در ميان شما دو جانشين قرار ميدهم كه يكي عظيمتر از ديگري است: كتاب خدا، ريسمان كشيده شده مابين آسمان و زمين و عترت خود يعني اهل بيتم. اين دو از يكديگر جداييناپذيرند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».[8] در صحيح ترمذي از پيامبر نقل شده است: «اي مردم! در ميان شما چيزي ميگذارم كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد، آن دو عبارتند از: كتاب خدا و عترتم».[9] از اين سخن پيامبر(ص) چنين نتيجه ميگيريم: 1ـ گرانبها بودن اهل بيت: ابن حجر مكي مينويسد: «رسول خدا(ص) قرآن و عترت را ثقلين ناميد «ثَقَل» هر چيز گرانبها و پر ارج را گويند و كتاب و عترت اين گونهاند؛ زيرا هر يك از آن دو گنجينه علوم لدني و اسرار و حكمتهاي الهياند. از اينرو پيامبر مردم را به پيروي از آن دو فراخوانده و سفارش نموده است.»[10] 2ـ عصمت و حجيت اهل بيت قرار دادن قرآن و اهل بيت در كنار يكديگر و تأكيد بر لزوم پيروي و انفكاك ناپذيري آن دو آشكارا بر عصمت اهل بيت(ع) دلالت دارد؛ چرا كه قرآن كتاب معصوم خداست و ابتلا به هر گناه و آلودگي انفكاك و جدايي از قرآن ميباشد و هماهنگي و انطباق كامل با كتاب معصوم الهي مساوي با عصمت است. استاد توفيق ابو اعلم نويسنده و دانشمند مصري مينويسد: «پيامبر اهل بيت خود را به كتاب عزيز خداوند مقرون ساخته است، كتابي كه هرگز در او باطل نفوذ نخواهد كرد و هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد. واضح است كه صدور هر نوع مخالفت با احكام دين افتراق و جدايي از قرآن محسوب ميگردد، در حالي كه پيامبر(ص) خبر از عدم جدايي اين دو داده است. از همين رو، حديث دلالتي آشكار بر عصمت اهل بيت دارد. و پيامبر(ص) كه اين حديث را در مواقف بسياري ذكر كرده در پي اين هدف است كه امت خود را صيانت كرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسك به اين دو نموده تا در امور مختلف ـ اعم از اعتقادات و فروع ـ به ضلالت و گمراهي گرفتار نشوند...»[11] آيت الله مكارم شيرازي نيز بر آن است كه: «اهلبيت(ع) معصومند، زيرا جدايي پذير بودن آنها از قرآن از يك سو، و لزوم پيروي بيقيد و شرط از آنان از سوي ديگر، دليل روشني بر معصوم بودن آنها از خطا و اشتباه و گناه است، چرا كه اگر آنها گناه يا خطايي داشتند از قرآن جدا ميشدند، و پيروي از آنان مسلمانان را از ضلالت و گمراهي بيمه نميكرد و اينكه ميفرمايد با پيروي از آنان در برابر گمراهيها مصونيت داريد، دليل روشني بر عصمت آنهاست.»[12] 3ـ پايندگي تا قيامت تعبير به جداييناپذيري تا حوض كوثر نشانگر اين است كه پيامبر درصدد تعيين يك استراتژي جاودانه و دائمي براي امت بوده و نشانگر آن است كه همواره هاديان و پيشواياني از اهل بيت در ميان امت وجود دارند. ابنحجر آورده است: « اين حديث نشانگر وجود كساني از اهل بيت همراه قرآن است كه همچون قرآن شايستگي تمسك و پيروي تا قيامت را دارا باشند...»[13] آيت الله مكارم شيرازي نيز مينويسد: «اين به خوبي نشان ميدهد كه در تمام طول تاريخ اسلام فردي از اهلبيت(ع) وجود دارد، و همانگونه كه قرآن هميشه چراغ هدايت است، آنها نيز هميشه چراغ هدايتند. پس بايد كاوش كنيم و در هر عصر و زمان آنها را پيدا كنيم».[14] 4ـ لزوم پيروي از هر دو اينكه پيامبر(ص) فرمود: تا به آن دو چنگ زنيد گمراه نخواهيد شد. و برخي از ديگر تعابير آن حضرت، لزوم پيروي از هر دو را نمايان ساخته و هر حركت و شعاري كه به گسست آن دو انجامد را انحرافي و ضلالت بار معرفي ميكند. علامه مناوي ميگويد: «در اين حديث اشاره، بلكه تصريح به اين است كه قرآن و عترت دو قلويي را ميمانند كه رسول خدا(ص) آن دو را پس از خود معرفي فرموده و از امت خواسته است كه به خوبي با آن دو برخورد نموده و آنها را برخود مقدم دارند و در دين خود به آنها چنگ زنند.»[15] نكات ديگري نيز از حديث ثقلين قابل استفاده است كه به جهت اختصار از ذكر آنها خودداري ميشود.[16] آنچه در اينجا اهميت ويژه دارد اين است كه پيامبر براي هميشه امت را به پيروي از قرآن و عترت فراخوانده و هدايت و بازداري امت از انحراف را در گرو اين مسئله دانستهاند. نيز پيامبر(ص) اهل بيت(ع) را همچون كتاب الهي معصوم و مصون از هر كژي و ناراستي دانسته و بر آن شدهاند كه براي هميشه هادياني از اهل بيت در كنار قرآن براي راهنمايي امت وجود دارند. شش) كيستي اهل بيت(ع) پيامبر(ص) در مواقع مختلف «اهل بيت(ع) و امامان ايشان را معرفي كردهاند. عمر بن خطاب از پيامبر(ص) پرسيد آيا بايد به همه اهل بيت تمسك كنيم؟ پيامبر(ص) فرمود: «خير بلكه به اوصياي اهل بيتم: اول آنها برادر و وزير و وارث و خليفهام در ميان امت و آن كسي كه وليّ هر مؤمني است؛ (امام علي(ع)) پس از او فرزندم حسن، و بعد از او فرزندم حسين است، آنگاه نه نفر از فرزندان حسين، يكي پس از ديگري...»[17] در بسياري از مجامع روايي اهل سنت رواياتي مشاهده ميشود كه پيامبر(ص) بر جانشيني دوازده خليفه تصريح نموده است كه جز بر امامان دوازدهگانه اهل بيت(ع) قابل انطباق نميباشد. پارهاي از اين روايات عبارتند از: «كار مردم پيوسته ميگذرد تا آنكه دوازده مرد بر آنان فرمان برانند»[18]. 2. «شمار جانشينان من به تعداد نقباي موسي (12) است»[19]. 3. «تا وقتي كه دوازده خليفه و جانشين بر شما حكومت كنند، دين پيوسته برپاست».[20] 4. «همواره كار اين امت پابرجاست تا دوازده خليفه و جانشين بر آنان بگذرند كه همگي از قريشند».[21] 5. بر اين امت دوازده خليفه حكومت خواهند كرد، به عدد نقباي بنياسرائيل».[22] 6. امام علي(ع) در توضيح انحصار امامت در قريش ميفرمايد: امامان از قريش، تنها از نسل هاشم هستند و امامت بر غير آنان شايسته نيست...» [23]. 7. «الائمة بعدي اثني عشر، تسعة من صلب الحسين و التاسع مهديهم»[24] نظير اين روايات را ـ كه از اهل سنت در مورد تعداد ائمه(ع) وارد شده است ـ ميتوان در ساير منابع مطالعه كرد.[25] 8. در روايات سفيان بن عينيه به نقل ينابيع المودة از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است: «همواره دين پايدار است تا آنكه قيامت به پا شود يا بر شما، دوازده خليفه حكم رانند كه همة آنان از بنيهاشمند».[26] 9. امام الحرمين جويني از ابن عباس از پيامبر(ص) نقل ميكند كه فرمود: «من سرور پيامبرانم و علي سرور اوصيا. اوصياي بعد از من دوازده نفرند، اولشان علي است و آخرشان مهدي».[27] 10. ابن عباس از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود: «جانشينان و اوصياي من و حجتهاي خدا بر خلق پس از من دوازده نفرند، اولشان برادرم و آخرشان فرزند من است». پرسيده شد: برادرتان كيست؟ فرمود: عليابن ابيطالب. پرسيده شد: فرزندتان كيست؟ فرمود: مهدي، همان كسي كه زمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است...»[28] بنابراين با نصوصي كه از پيامبر اكرم در مورد تعداد ائمه وارد شده و اهل سنت و شيعه آن را نقل كردهاند، حقانيت شيعه اثبات ميشود. اضافه بر آن در مورد امامت ائمه دوازدهگانه ـ چه به صورت دسته جمعي و چه به صورت فرد به فرد ـ نصوص خاص وارد شده و هر يك از امامان امام بعد از خود را معرفي كرده است.[29] به فضل الهي برآنيم تا در ادامه پارهاي از امتيازات مكتب اهلبيت(ع) را بر اساس سنجههاي حقانيت بازكاويم. سوتيترها آنچه به حكم خرد و نصوص ديني ميتوان گفت اين است كه مذاهب و فرقههاي گوناگون اسلامي در اصول مشتركشان كه بسيار هم زياد است بر حقند، اما در وجوه اختلافي نميتوان همه را حق انگاشت؛ چرا كه چنين چيزي به تناقض و يا نسبيت حقيقت ميانجامد. قرار دادن قرآن و اهل بيت در كنار يكديگر و تأكيد بر لزوم پيروي و انفكاك ناپذيري آن دو آشكارا بر عصمت اهل بيت(ع) دلالت دارد؛ چرا كه قرآن كتاب معصوم خداست و ابتلا به هر گناه و آلودگي انفكاك و جدايي از قرآن ميباشد و هماهنگي و انطباق كامل با كتاب معصوم الهي مساوي با عصمت است. پيامبر اهل بيت(ع) را همچون كتاب الهي معصوم و مصون از هر كژي و ناراستي دانسته و بر آن شدهاند كه براي هميشه هادياني از اهل بيت در كنار قرآن براي راهنمايي امت وجود دارند. پينوشتها: [1] ـ محمد/ 33، نيز بنگريد؛ نساء/ 59؛ تغابن/ 12؛ مائده/ 92؛ آل عمران/ 32؛ انفال/ 1و 20و 24و 27؛ حجرات/ 1. [2] ـ حشر/ 59. [3] ـ نساء/ 59. [4] ـ نساء/ 80. [5] ـ نجم/ 30. [6] ـ حديث ثقلين، منزلت بلندي در ادبيات اسلامي دارد اين حديث كه در قطعيت صدوري و وضوح دلالي آن خدشهاي وارد نيست توسط 341 نفر از راويان صحابه و 19 تن از تابعان نقل شده است. در قرون مختلف نيز دهها راوي از محدثين شيعه و سني به نقل آن پرداخته و در صحاح و مسانيد اهل سنت جايگاه ويژهاي يافته است، همچنين تك نگاشتهاي بسيار مفصلي توسط عالمان و انديشمندان شيعه پيرامون آن به نگارش در آمده است. از جمله ميرحامد حسين لكنهوي بخش زيادي از كتاب عبقاتالانوار را به بررسي اين حديث شريف اختصاص داده است. [7] ـ «الا يا ايها الناس فانما انا بشر يوشك انها يأتي رسول ربي فأجيب و اني تارك فيكم ثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدي و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به ... و اهل بيتي (صحيح مسلم باب فضائل علي بن ابيطالب؛ مسند احمد 4/366، سنن دارمي 2/431، سنن بيهقي 2/148 و 7/30، الطماوي، مشكل الآثار 4/368. [8] ـ «اني تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدي، احدهما اعظم من الاخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء الي الارض و عترتي اهل بيتي و لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيهما» ترمذي 13/201، اسدالغابة 2/12 در شرح حال امام حسن(ع) و الدر المنثور ذيل آيه مودت. [9] ـ ترمذي، 5/621. [10] ـ ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 90. [11] ـ مكارم شيرازي، فاطمة الزهرا، ص 75. [12] ـ آيت الله مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 9، ص 75 و 76. [13] ـ الصواعق المحرقه، ص 149. [14] ـ مكارم شيرازي، همان. [15] ـ فيض الغدير، ج 2، ص 174. [16] ـ علي اصغر رضواني، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ج 2، ص 95- 118. [17] ـ فرائد السمطين، ج 1، ص 317. [18] ـ صحيح مسلم به شرح نووي، ج 12، ص202. [19] ـ كنزالعمال، ح 14971. [20] ـ صحيح مسلم، ج 6، (كتاب الاماره)، صحيح بخاري، ج 4، ص 165. [21] ـ منتخب كنزالعمال، ج5، ص 338. [22] ـ همان. [23] ـ نهج البلاغه، خطبه 142. [24] ـ كفاية الاثر، ص 23. (به نقل از موسوعه الامام علي ابن ابيطالب، ج 2، ص 48). [25] ـ ر.ك: الف. ينابيع الموده، ص 2، 44؛ ب. البدايه و النهايه، ج 6، ص3. 247؛ پ. سنن ابن ماجه، ج4، 4085/1367. ت. مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 645/183. ث. سنن ابي داود، 107/4. [26] ـ ينابيع الموده، ج 3، باب 77. [27] ـ فرائد السمطين، ج2، ص 312. [28] ـ همان. روايات متعدد ديگر نيز در اين باب وجود دارد، بنگريد: معالم المدرستين، ج1، ص 333 و... [29] ـ براي آگاهي بيشتر بنگريد: الف. امامان دوازده نفرند، علامه عسگري؛ ب. منتخب الاثر في الامام الاثني عشر. امتيازات شيعه 1ـ اصالت در خاستگاه تشيع اصيلترين جريان همراه با ظهور اسلام، مدافع مسلمات دين حنيف، مولود طبيعي آن و مورد تأييد پيامبر اسلام است. علامه طباطبايي مينويسد: «حقيقت اين است كه شيعه طايفهاي از مسلمين است كه به واسطة مخالفتهايي كه از اكثريت، نسبت به مسلمات كتاب و سنت مشاهده كرده، در مقام اعتراض و انتقاد برآمده و به ملازمت مسلمات كتاب و سنت برخاسته و دعوت كرده است... غرض آنها از اين انتقاد، دفاع از يك دسته نصوص مسلمهاي بود كه به موجب آنها، ولايت عموم مسلمين به دست اميرالمؤمنين علي (ع) سپرده شده بود؛ نصوصي كه به موجب آنها اهل بيت پيغمبر، پيشوايان دين و مرجع جميع شئون علمي و عملي اسلام معرفي شده بودند و همين نصوص هماكنون نيز به نحو تواتر در دست فريقين ـ اهل سنت و شيعه ـ موجود ميباشد.»[1] شواهد و قرائني كه شيعه پيرامون خاستگاه خود به ويژه تأييد آن از سوي پيامبر و بنيانگذار آيين اسلام به دست داده داراي چنان قوتي است كه فيالجمله مورد قبول ديگران نيز قرار گرفته است. نصوص تاريخي و روايي متعددي در توصيف گروهي به عنوان شيعه از سوي رسول اكرم(ص) وارد گشته است. از جمله سيوطي در الدرالمنثور به نقل از جابر بن عبدالله آورده است: «نزد پيامبر(ص) بوديم كه علي وارد شد، آنگاه پيامبر فرمود: قسم به او كه جانم در دست اوست، او(علي) و شيعيانش رستگاران روز رستاخيزند...»[2] ابوحاتم رازي بر آن است كه «شيعه نام گروهي بود كه در زمان رسول خدا(ص) دوست و همراه صميمي اميرمؤمنان عليبنابيطالب (ع) بودند و به اين نام شناخته ميشدند؛ مانند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، عمار ياسر و ديگران. رسول خدا دربارة اينان كه شيعه و ياران علي خوانده ميشدند، فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر است: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار.» از آن پس تا زمان ما به هر كس كه معتقد به برتري علي باشد شيعه اطلاق ميشود.[3] اين انگاره مورد قبول برخي مستشرقان و عالمان اهل سنت نيز قرار گرفته است.[4] 2ـ قوت استنادپذيري از جمله امتيازات شيعه، درجه استنادپذيري آن به منابع اصيل اسلامي است. علماي شيعه در طول تاريخ در اثبات مباني اعتقادي خويش به همه ادله معتبر همچون دليل عقلي، قرآن مجيد و سنت قطعيه تمسك جستهاند. به عنوان مثال در بحث امامت كه اصليترين شاخص تشيع به حساب ميآيد به ادله ذيل استناد كردهاند: الف) دلايل قرآني: پارهاي از دلايل قرآني امامت و مرجعيت ديني ـ سياسي اهلبيت عبارتند از: آيه ولايت،[5] آيه تبليغ و اكمال،[6] آيه تطهير،[7] آيه اوليالامر[8] و نيز دهها آية ديگر كه در شأن و فضيلت اهل بيت و يا در بيان جايگاه امامت و مبدء مشروعيت آن نازل شده است.[9] از جملة اين آيات، آيه «امامت»[10] است كه مبدأ آن را جعل الهي ميداند و در ميان فضايل از همه مهمتر آيه مباهله[11] است كه اميرمؤمنان را نفس نبي خوانده است. ب) دلايل روايي: چندي از دلايل روايي مورد استناد شيعه بر ولايت اهل بيت، به ويژه امام علي(ع) عبارتند از: حديث غدير،[12] احاديث دوازده خليفه،[13] حديث ولايت،[14] حديث وصايت،[15] حديث منزلت،[16] حديث خلافت،[17] حديث ثقلين،[18] حديث سفينه،[19] حديث امان[20] و دهها حديث ديگر در فضايل اهل بيت كه شايستگي انحصاري آنان در مرجعيت ديني و رهبري سياسي را نشان ميدهد. برخي روايات فوق از نخستين مراحل اعلام رسالت تا واپسين لحظات حيات بارها توسط پيامبر مطرح و مورد تأكيد قرار گرفته است. اين احاديث به صورت متواتر نقل گرديده و در صحاح، مسانيد و سنن اهل سنت به وفور يافت ميشود. آنان هرگز نتوانستهاند در برابر ديدگاه شيعه توجيه خردپذيري از اينگونه نصوص ارائه كنند. ج) دلايل عقلي: استدلال عقلي شيعه شامل چهار جهت ميشود: 1.استدلالهاي عقلي مربوط به ضرورت وجود امام؛ 2.استدلالهاي راجع به شرايط امام، 3.استدلالهاي مربوط به مبدأ مشروعيت و چگونگي تعيين امام؛ 4.استدلالهاي راجع به واكنش و پاسخ خداوند به نيازهاي جامعه اسلامي همچون قاعده لطف.[21] آنچه در اين راستا شايان ذكر است اينكه هيچ يك از مذاهب اسلامي مانند تشيع از قوّت و كثرت و تنوع ادله و مستندات در اثبات عقايد اساسي و بنيادين خود بهرهمند نيست. بررسي مقايسهاي ادله هر يك از مذاهب بر بنيادهادي اعتقادي خود گواه روشني بر اين مطلب است. 3ـ مصونيتپذيري حداكثري از ويژگيهاي ممتاز تشيع حداكثر مصونيتپذيري در برابر انحرافات و كژانديشيها در عرصه درك و فهم حقايق و آموزههاي ديني است. اين مهم تابع عواملي چند است از جمله: استمرار نص و وجود رهبراني معصوم كه اقيانوس دانش و معارفشان بهترين مبيّن معارف ديني و زداينده غبار تحريفها و ناراستيهاست. شهيد مطهري در اين باره معتقد است: «شيعه از نعمتهايي برخوردار است كه ديگر فرق اسلامي فاقد آنند. از جمله آنها استمرار دوران عصمت است. عصمت براي اهل سنت منحصر به بيست و سه سال و براي شيعه 273 سال است.»[22] يعني براي آنها دوران عصمت تنها زمان پيامبر است، اما شيعه افزون بر آن 250 سال يعني تا وفات امام عسكري(ع) امام معصوم ظاهر دارد كه سيرهاش حجت است. در اين مدت تغييرات بسياري در اوضاع زمانه پديد آمد و اوضاع رنگ و روي بسيار متفاوتي يافت. وجود امام معصوم(ع) در اين دوران مشكل اقتضاي زمان را به خوبي حل مينمود و آنچه را كه جامعه نميتوانست با مراجعه به سيره پيامبر پاسخش را دريابد با وجود امام معصوم به راحتي حل ميشد. معارف قرآن به زيباترين شكل و عميقترين وجه بيان ميگرديد و گنجينه معارف بدون ابتلا به التباسات و كژيها و انحرافات سهوي و عمدي گشوده ميشد.[23] در مقابل، ديگر فرق اسلامي نه تنها به قدر كافي از فيض وجود امامان بهره نجستند، بلكه منع شدن احاديث نبوي توسط خلفا مدتهاي مديدي آنان را از معارف ارزشمند نبوي نيز محروم ساخت و در چنين خلأ بزرگي راه براي ورود اسرائيليات و احاديث جعلي و خرافي گشوده شد و چنان ضربهاي بر پيكر معارف ناب اسلامي وارد آمد كه آثار آن همچنان باقي است و از ميان بردن آن كاري بس دشوار، بلكه همچنان ناشدني است. 4ـ جامعيت و اجتهاد استمرار نص در تشيع تا اواخر قرن سوم و بهرهگيري وافر از روايات معصومين(ع) جامعيت آيين خاتم را به بهترين وجه به نمايش گذاشته و جريان اجتهاد را به گونهاي ممتاز از اهل سنت سامان داده است. جهت توضيح اين مطلب مباني و گونههاي اجتهاد را از ديدگاه دو مذهب باز ميكاويم: الف) اجتهاد در اهل سنت در ديدگاه اهل سنت، احكامي كه به وسيلة كتاب و سنت تشريع شده محدود و متناهي است؛ در حالي كه حوادث و وقايع پيشآينده نامحدود است؛ لاجرم منبع ديگري غير از كتاب و سنت براي تشريع احكام لازم است و آن همان «اجتهاد رأي» است. در اينكه «اجتهاد رأي» چگونه است و به چه ترتيبي بايد صورت بگيرد در ميان اهل تسنن اختلاف نظر است: شافعي در كتاب معروف خود «الرساله» اصرار دارد كه اجتهاد در «قياس» است اجمالاً يعني اينكه موارد مشابه را در نظر بگيريم و در قضية مورد نظر خود، مطابق آن موارد مشابه حكم كنيم. مبتكر اينگونه اجتهاد ابوحنيفه بوده است. بعضي از فقهاي اهل تسنن، اجتهاد رأي را منحصر به «قياس» ندانسته و «استحسان» را نيز معتبر شمردهاند؛ رأي بدون در نظر گرفتن موارد مشابه، بر اساس ذوق و عقل. همچنين است «استصلاح» يعني تقديم مصلحتي بر مصلحت ديگر. و نيز «تأويل» يعني هر چند حكمي در نصّي از نصوص ديني، آيهاي از آيات قرآن و يا حديثي از احاديث معتبر پيامبر خدا(ص) رسيده، ولي به واسطة بعضي مناسبات، ما حق داشته باشيم از مدلول نص صرف نظر كنيم و رأي اجتهادي خود را مقدم بداريم. دربارة اجتهاد در مقابل نص، كتابهايي نوشته شده است و شايد از همه بهتر رسالهاي است كه علامه سيد شرفالدين به نام «النص و الاجتهاد» نگاشته است. در فقه شيعه، قياس و رأي به هيچ روي معتبر نيست و ائمه اطهار(ع) به جد با آن مبارزه كردهاند؛ زيرا: اولاً حكم تشريع نشده، هرچند به طور كلي به وسيلة كتاب و سنت نداريم؛ ثانياً، قياس و رأي از نوع گمانها و تخمينهايي است كه در احكام شرعي زياد به خطا ميرود. حق اجتهاد در ميان اهل تسنن ديري نپاييد. شايد علت امر، اشكالاتي بود كه عملاً به وجود آمد؛ زيرا اگر چنين حقي ادامه پيدا ميكرد و به ويژه اگر «تأول» و تصرف در نصوص را جايز بشماريم و هر كس مطابق رأي خود تصرف و تأولي بنمايد چيزي از دين باقي نميماند. به همين علت به تدريج حق اجتهاد مستقل سلب شد و نظر علماي تسنن بر اين قرار گرفت كه مردم را فقط به تقليد از چهار امام فقهي معروف: ابوحنيفه، شافعي، مالك بن انس و احمد بن حنبل سوق دهند و از پيروي غير آنها منع كنند. اين كار ابتدا در مصر، و در قرن هفتم و پس از آن در ساير كشورهاي اسلامي صورت گرفت.[24] اما از نظر شيعه، اجتهاد بابي است كه در همة زمانها بايد باز باشد.[25] تخطئة قياس در شيعه نه به جهت عدم حجيت عقل، بلكه به دو جهت ديگر است: يكي اينكه رأي و قياس، عمل به ظن است نه عمل به علم، تبعيت از خيال است نه تبعيت از عقل؛ دوم اينكه مبناي لزوم رجوع به رأي و قياس وافي نبودن اصول و كليات اسلامي است و اين ظلم و يا جهل به اسلام است. درست است كه احكام همة مسائل، به طور جزئي و فردي بيان نشده است و امكان هم ندارد، ولي كليات اسلامي به گونهاي تنظيم شده كه پاسخگوي جزئيات بيپايان و اوضاع مختلف مكاني و شرايط متغير زماني است. بنابراين وظيفه يك فقيه اين نيست كه به لفظ، جمود كند و حكم هر واقعة جزئي را از قرآن يا حديث بخواهد و اين هم نيست كه به بهانة نبودن حكم يك مسئله، به خيالبافي و قياسپردازي روي آورد. وظيفة فقيه ردّ فروع بر اصول است. اصول اسلامي در كتاب و سنت موجود است. فقط يك «هنر» لازم است و آن هنر «اجتهاد» يعني تطبيق هوشيارانه و زيركانة كليات اسلامي بر جريانات متغير و زودگذر است.[26] ب) اجتهاد در شيعه بنياد نظري اجتهاد در شيعه بر اساس باور جامعيت اسلام و مردودانگاري خلأ تشريع است. اخبار و احاديث فراواني در متون روايي آمده است كه حكم هر چيزي به طور كلي در كتاب و سنت موجود است. در كتاب كافي بابي وجود دارد به عنوان «باب رجوع به كتاب و سنت و اينكه همة حلالها و حرامها و احتياجات مردم در قرآن يا سنت موجود است.»[27] با توجه به ديدگاه شيعه، اجتهاد از نوع تشريع و قانونگذاري بر اساس رأي و نظر خود يا قياس نيست، و اساساً چنين اجتهادي در نگرش شيعه باطل است. اجتهاد در شيعه به معناي تلاش و كوشش عالمانه و تدبر و تعقل در فهم ادلة شرعيه و تفريع و استنباط حكم فروع از اصول است. در سخنان اميرمؤمنان(ع) دربارة كار ويژة مجتهد آمده است كه فروع را بر اصول تطبيق ميدهد و پاسخ مسئله را بر اساس آن باز ميگويد.[28] اينگونه از اجتهاد هيچيك از آفات اجتهاد رأي را ندارد. از اين رو اجتهاد شيعي توانسته است در طول تاريخ پيوسته بپايد و همواره رشد و بالندگي يابد.[29] 5ـ عقلانيت از جمله امتيازات برجسته تشيع عقلانيت بالاي آن است. عقلانيت شيعه نه در هيچ يك از مذاهب اسلامي مانندي دارد و نه در ديگر اديان. در مكتب تشيع بر اساس روايات رسيده از معصومان(ع) عقل و خرد، حجت و پيامبر باطني است و پيامبر حجت بيروني؛ از اين رو شيعه بنياديترين مسائل اعتقادي خويش را بر پايه عقل و براهين قطعي عقلي استوار ميسازد و آن را يكي از ادله چهارگانه در استنباط فقهي قرار داده است. عقلانيت شيعه ويژگيهايي دارد كه مميز اساسي آن با ديگر فرق اسلامي است، از جمله اينكه عقل فسلفي عمدتاً در ميان شيعه رشد كرد و فيلسوفان بزرگ اسلامي نوعاً شيعه بودهاند.[30] احمد امين مصري، فارابي را شيعه ميداند، تنها از آن رو كه گرايشهاي فلسفي و عقلاني وي فقط و فقط در بستر تشيع ميتواند شكل گرفته باشد.[31] در اهل سنت اگر چه معتزله گرايش عقلي داشتند؛ ليكن اولاً عقل اعتزالي عقل جدلي بوده و از عقل برهاني بهرهاي نداشت. ثانياً معتزله گروهي اندك بوده كه ديري نپاييدند و از جهان تسنن رخت بربستند. اين مسئله نشان ميدهد كه عقلانيت اعتزالي فاقد سرمايهها و پشتوانههاي لازم براي بقا و دوام خود بوده و در جهان تسنن تحملپذير نبوده است. اين مسئله ناشي از عوامل مختلفي است از جمله احتمالاً پارهاي افراطيگريهاي خردشعارانه معتزليان؛ همچنين فقدان مباحث و بنيادهاي عقلگرايانه در منابع حديثي جهان تسنن و قرار گرفتن جريان عقلگرا در برابر نص و حديثگرايي. اما در جهان تشيع اين مسئله به طور بنيادي حل شده است. يعني نه تنها امامان معصوم(ع) بر جايگاه عقل و خرد تأكيد فراوان مينمودند بلكه احاديث شيعه، بر خلاف احاديث اهل سنت، مشتمل بر احاديثي است كه منطقاً مسايل عميق ماوراء الطبيعي، اجتماعي و... را مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. استاد مطهري بر آن است كه در احاديث اهل سنت تجزيه و تحليلي درباره اين موضوعات صورت نگرفته است. مثلاً اگر سخن از قضا و قدر، اسماء و صفات باري، روح، انسان، عالم پس از مرگ، صراط، ميزان، امامت، خلافت و... به ميان آمده هيچگونه بحث و توضيحي در پيرامون آنها ارائه نشده است؛ ولي در احاديث شيعه همه اين مسائل طرح شده و درباره آنها استدلال شده است. مقايسهاي ميان ابواب حديث كتاب كافي و ابواب حديث صحاح سته به خوبي اين مطلب را روشن ميسازد. تفكر شيعي از آغاز استدلالي و تعقلي بوده و تنها تشيع توانسته است حيات فلسفي اسلام را حفظ كند. شيعه اين حيات عقلي را بيش و پيش از همه وامدار اميرالمؤمنين علي(ع) است كه نخستينبار ژرفترين بحثهاي عقلي در حوزه معارف اسلامي در خطبهها و مذاكرات و دعوات آن حضرت مطرح شده و توسط ديگر امامان بسط و توسعه يافته است.[32] كثرت نصوص عقلي و استدلالي در منابع شيعه زمينه مساعدي جهت استقبال از پرسشهاي بنيادين فلسفي انسان و توانمندي بسيار بالايي در جهت پاسخ به آنها پديد آورده است؛ در حالي كه پاسخ و شعار بزرگان اهل سنت در برابر سادهترين پرسشهاي خداشناختي «السئوال بدعة»[33]، بوده است. استاد لگنهاوزن بر همين مسئله انگشت نهاده و راز اسلام آوردن و تشيع خود را استقبال بينظير اين آيين از پرسشهاي انسان ميدانند.[34] 6ـ انديشه سياسي مضبوط از ويژگيهاي تشيع برخورداري از انديشه سياسي ضابطهمند و معيارگراست. در نظر شيعه امامت منصبي، الهي است و امام داراي شرايطي مشخص شده در شريعت ميباشد. اين شرايط عبارتند از: عصمت، مشروعيت الهي و تعيين از جانب خداوند و ابلاغ آن از طريق نص نبوي و يا امام بر حق پيشين. در اهل سنت اين مسئله شكل ديگري مييابد. آنان امامت را از آسماني بودن و وابستگي به تعيين و نصب الهي به زمين منتقل كرده و آن را كاملاً بشري و به تعبيري سكولارگونه كردند. اما اينكه پس از زميني شدن حكومت ساز و كار ايجاد و كاربست و حفظ و انتقال قدرت سياسي چيست، متأسفانه در اين زمينه انديشه سياسي اهل سنت بسيار آشوبناك و فاقد يك اصل اساسي و ضابطه و نظريه جامعي در جهت تعيين امام و حاكم است و همواره به تناسب تغيير وضع حكومتها در جهت توجيه آنها تغيير كرده و تابع وضع موجود بوده است. اين مسئله در نهايت به توجيه و حمايت از نظامهاي سلطنتي ـ موروثي فاسدي چون حكومت بني اميه و بنيعباس انجاميده است. از نظر تاريخي خليفه نخست در نزاعي كه بين مهاجران و انصار در سقيفه پديد آمد غالب شد و به تعبير خليفه دوم «فلتةً» برگزيده شد و با بيعت پنج نفر به نامهاي اسيد بن حضير، بشيربن سعد، عمربن الخطاب، سالم آزاد كرده ابوحذيفه و ابوعبيده جراح[35] به حكومت دست يافت و همين مبناي مشروعيت سياسي در اهل سنت شد. سپس ابوبكر، عمربن خطاب را براي حكومت پس از خود نصب كرد و از پي آن نصب خليفه پيشين از مباني مشروعيت قلمداد شد. عثمان از شوراي انتصابي خليفه دوم بر آمد و اين نيز يك عامل توجيه سياسي شد. امام علي(ع) افزون بر منصوب بودن از جانب خداوند، پس از عثمان توسط مردم به رهبري انتخاب شد و در نتيجه، انتخاب مردم نيز مبنايي براي حكومت شد. پس از آن حضرت مردم با امام حسن(ع) بيعت كردند، ولي معاويه با غلبه در جنگ به قدرت سياسي مسلط شد. آنگاه «قهر و غلبه» نيز از مباني مشروعيت در ميان اهل سنت شناخته شد! آنگاه معاويه خلافت را به سلطنت موروثي تبديل كرد و يزيد را وليعهد خود قرار داد و اين رويه پس از او در بنياميه و بنيعباس ادامه يافت؛ پس ولايتعهدي نيز يك مبناي مشروعيت شد!! هم اكنون نيز در برخي از كشورهاي اسلامي ـ عربي نظام سلطنتي موروثي ادامه دارد. اكنون ديدگاه برخي از انديشمندان نامدار اهل سنت را در اين باره تقديم ميداريم: قاضي القضات ابويعلي (متوفي 458) مينويسد: «امامت، با اعمال زور و قدرت نيز حاصل ميشود و نياز به گزينش و عقد ندارد؛ بنابراين، هر كس به زور شمشير، پيروزي به دست آورد و بر مسند حكومت و خلافت نشست و «اميرالمؤمنين» خوانده شد، هر كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، جايز نيست كه شبي را به روز آورد و چنين مردي را پيشوا و امام خود نداند؛ خواه چنين كسي، صالح و نيكوكار باشد و يا فاسق و تبهكار؛ زيرا او اميرالمؤمنين و فرمانش بر همگان، نافذ است.»[36] او درباره پيشواي ديگري كه براي به دست آوردن قدرت و بيرون آوردن زمام حكومت از دست وي ميجنگد و هر كدام سپاه و ياوري براي خود دارد، مينويسد: «نماز جمعه و خطبه آن، به نام مرد پيروز خوانده ميشود [زيرا] عبدالله بن عمر، هنگام حرّه با مردم مدينه نماز جماعت ميگذاشت و ميگفت: «نحن مع من غلب؛ يعني با من كسي هستم كه پيروز شود.»[37] امام الحرمين جويني (متوفي 478 هـ. ق) از دانشمندان بزرگ اشاعره بر آن است كه: «در عقد امامت، اتفاق آرا شرط نيست، بلكه بدون آن نيز امامت شكل ميگيرد، زيرا ابوبكر به امامت رسيد، آن هم پيش از اينكه خبر به امامت رسيدنش به گوش ديگر صحابه و اطراف كشور اسلامي برسد. بنابراين در تشكيل امامت فقط هماهنگي و اجماع امت، شرط نيست و چون اجماع امت، شرط صحت امامت نيست، در تعداد نفرات ارباب حل و عقد و صاحب نظران در گزينش امام، حدي معين و تعدادي مشخص، به صورت ثابت شده، در دست نيست. بنابراين، امامت با موافقت و صلاحديد حتي يكي از ارباب حل و عقد نيز صورت ميگيرد.»[38] قرطبي (متوفي 671 هـ. ق) مينويسد: «اگر يك نفر از صاحبنظران و معتمدان مردم هم امام را تعيين و معرفي كند، كافي است و انتخاب او بر ديگران، واجب است؛ زيرا عمر در سقيفه بنيساعده، يك تنه عقد بيعت با ابوبكر بست.»[39] سعدالدين تفتازاني در شرح المقاصد آورده است: «هر كه مدعي امامت باشد و با قهر و غلبه، مالك رقاب مسلمانان گردد، اگر چه فاسق يا جاهل باشد، امامت براي او منعقد ميشود... اطاعت امام واجب است، مادامي كه مخالف حكم شرع نگويد: خواه عادل باشد، خواه جاير».[40] اين گفتار تفتازاني، بيانگر سه مطلب از ديدگاه ايشان است: 1ـ نحوه تعيين امام: يكي از اموري كه امامت به وسيله آن ثابت ميشود، اين است كه كسي مدعي امامت باشد و با قهر و غلبه، بر مسلمانان مسلط شود و مالك رقاب آنان گردد. 2ـ شرايط امام: در امام، عدالت و علم، معتبر نيست؛ بلكه امامت براي جاهل و فاسق نيز منعقد ميشود. 3ـ اطاعت از امام: اطاعت از هر امام، واجب است، مادام كه مخالف شرع نگويد، چه عادل و چه جاير و ظالم.[41] 7ـ معنويت و عرفان يكي از امتيازات بزرگ تشيع سرمايههاي بزرگ معنوي و عرفاني آن است. گنجينههاي معنوياي چون صحيفه سجاديه و دعاهاي مأثور از اهلبيت(ع) مجموعهاي بينظير فراهم آورده كه در آن عشق و معرفت به بهترين شكل با يكديگر هم آغوش گشته و همة ابعاد و مراحل حيات را فراگرفته است. معنويت و عرفان شيعي داراي مؤلفههاي شگرف و تأثيرگذاري در حوزه انديشه، انگيزه، اخلاق، سلوك فردي و اجتماعي انسان و رهيافتهاي منحصر به فردي است از جمله: الف) توحيد عرفاني آنسان كه شيعه تفسير كرده برآمده از فرهنگ قويم قرآن و منابعي چون نهجالبلاغه، صحيفة سجاديه، مجامع حديثي و روايي، ادعيه و نيايشهاي صادره از معصومان(ع) است. ب) عرفان شيعه همآغوش با عدالت فردي و اجتماعي و همراه با مسئوليتشناسي و مسئوليتپذيري اجتماعي و گره خورده با حماسه و امر به معروف و نهي از منكر است. عرفان شيعي عرفان فرد و جامعه، قرآن و سنت، اجتهاد و جهاد، حماسه و حركت و تربيت و عدالت است، نه عرفان انزوا و عزلت و درونيگرايي و رخوت آنسان كه در تصوف اهل سنت مشاهده ميشود. عرفان شيعي، عرفان زندگي در دنيا با معيارهاي ناب اسلامي براي حيات جاودان آخرت، گرايش به «رضوانالله» و «لقاءالله» است كه سلوك و سياست، عرفان و عقلانيت، معنويت و حريّت و.... را در همة ابعاد زندگي به هم ميپيوندد.[42] عرفان شيعي حول مفهوم ولايت شكل ميگيرد كه درجه و مرتبهاي از مسئلة امامت يا ولايت معنوي انسان كامل است كه نمود و جلوة تام ولايت مطلقه الهيه ميباشد و اين اوج مفهوم امامت است. مسئله ولايت معنوي انسان كامل به تعبيري مسئلة حجت زمان است. عرفا و متصوفه بر اين مطلب اصرار دارند كه در هر دورهاي يك انسان كامل كه حامل معنويت كلي انسانيت است وجود دارد. هيچ نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك انسان كامل خالي باشد كه حجت خداست بر ديگران. براي آن انسان كامل مقامات و درجات زيادي قائلند. در متون شيعه و زيارتها آمده است كه امام داراي چنين روح كلي است.[43] اهل عرفان برآنند كه در هر دورهاي بايد يك قطب، يا انسان كامل وجود داشته باشد و شيعه بر آن است كه در هر دورهاي يك امام و حجت وجود دارد كه «انسان كامل» است. بايد توجه داشت كه «انسان كامل» به معناي «امام و ولي» بالاتر و والاتر از «انسان كامل» عرفان و قطب و ولي در عرفان و تصوف است. از اين رو نبايد بين «قطب» به عنوان امام و ولي معصوم با «انسان كامل» مصطلح در عرفان به خصوص عرفان صوفيان انطباق مطلق برقرار كرد؛ بلكه بايد به معنا و مصداق و مختصات آن توجه كامل داشت. اطلاق «قطب» به برخي رهبران فاقد حكمت، فقاهت و شريعت و حتي سلوك باطني گروهي از متصوفه ظلم فاحش به «انسان كامل»، امام و ولي و حتي عارفان حقيقي است.[44] از سوي ديگر برخي جريانهاي عرفاني ـ صوفيانه مسئلة «امامت و ولايت» را به معناي استمرار «مقام نبوت» و واسطة فيض در نظام خلقت و شريعت و حجتهاي كامل الهي باور ندارند و به يقين «تصوف منهاي ولايت» با عرفان و تصوف اصيل و ولايتمحور در تضاد و تعارض علمي و عملي است و آنها را بايد از هم بازشناخت تا جريان اصلي عرفان گم نشود و معيارهاي معرفتي ـ رفتاري و محكمات براي تأويل متشابهات در حوزة عرفان و تصوف مهجور و مغفول واقع نشود. از محكمات عرفان ناب كه تمام مسائل ديگر در نسبت با آن سنجيده ميشود، عنصر «امامت و ولايت» است. امامت و ولايت در انديشه شيعي در برگيرنده عنصر مرجعيت ديني و زعامت و رهبري سياسي و اجتماعي نيز هست.[45] سوتيترها از ويژگيهاي ممتاز تشيع حداكثر مصونيتپذيري در برابر انحرافات و كژانديشيها در عرصه درك و فهم حقايق و آموزههاي ديني است. اين مهم تابع عواملي چند است از جمله: استمرار نص و وجود رهبراني معصوم كه اقيانوس دانش و معارفشان بهترين مبيّن معارف ديني و زداينده غبار تحريفها و ناراستيهاست. بنياد نظري اجتهاد در شيعه بر اساس باور جامعيت اسلام و مردودانگاري خلأ تشريع است. در كتاب كافي بابي وجود دارد به عنوان «باب رجوع به كتاب و سنت و اينكه همة حلالها و حرامها و احتياجات مردم در قرآن يا سنت موجود است.» عقلانيت شيعه ويژگيهايي دارد كه مميز اساسي آن با ديگر فرق اسلامي است، از جمله اينكه عقل فسلفي عمدتاً در ميان شيعه رشد كرد و فيلسوفان بزرگ اسلامي نوعاً شيعه بودهاند. احمد امين مصري، فارابي را شيعه ميداند، تنها از آن رو كه گرايشهاي فلسفي و عقلاني وي فقط و فقط در بستر تشيع ميتواند شكل گرفته باشد. به يقين «تصوف منهاي ولايت» با عرفان اصيل و ولايتمحور در تضاد و تعارض علمي و عملي است. از محكمات عرفان ناب كه تمام مسائل ديگر در نسبت با آن سنجيده ميشود، عنصر «امامت و ولايت» است. امامت و ولايت در انديشه شيعي در برگيرنده عنصر مرجعيت ديني و زعامت و رهبري سياسي و اجتماعي نيز هست. پينوشتها: [1] ـ شيعه (مذاكرات و مكاتبات پروفسور هانري كربن با علامه سيدمحمدحسين طباطبايي)، ص 17 و 20. [2] ـ السيوطي، الدرالمنثور، ج 6، ص 376، در تفسير آية 6 و 7 سورة بينه. [3] ـ رازي، ابوحاتم، گرايشها و مذاهب اسلامي در سه قرن نخست هجري، ترجمه علي آقا نوري، ص 259. [4] ـ احمد امين ضحي الاسلام ، ج 3، ص 208 ـ 209، محمد كرد علي، خطط الشام، ج 5، ص 251؛ عمارة التيارات الاسلاميه، ص 200؛ شيبي ،كامل مصطفي، الصلة بين التصوف و التشيع، ج 1، ص 22ـ 25؛ علي آقا نوري، خاستگاه تشيع و پيدايش فرقههاي شيعه در عصر امامان، ص 120. [5] ـ مائده/ 55. [6] ـ مائده/ 3 و 67. [7] ـ احزاب/ 33. [8] ـ نساء/ 59. [9] ـ آيت الله مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 9 و 10 [10] ـ «اني جاعلك للناس اماما»، بقره/ 124. [11] ـ آل عمران/ 61. [12] ـ «من كنت مولاه فعلي مولاه» (مسند احمد، ج 6، ص 401 ، ح 18506.) [13] ـ نمونههايي از اينگونه احاديث در شماره پيشين گذشت. [14] ـ پيامبر به امام علي(ع) فرمود: «انت ولي كل مؤمن بعدي» (المعجم الكبير، ج 12، ص 78.) [15] ـ «ان لكل نبي وصياً و وارثاً و ان عليا وصيي و وارثي»، صحيح ترمذي، ج 5، ص 641، ح 3730. [16] ـ «انت مني بمنزلة هارون من موسي الّا انه لا نبي بعدي» صحيح ترمذي، ج 5، ص 641. [17] ـ اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوه... كامل ابن اثير، حوادث سال سوم بعثت. [18] ـ پارهاي از منابع آن در شماره پيشين گذشت. [19] ـ «مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجي و من تركها غرق»، سليمان بن احمد الطبراني، المعجم الاوسط، ج 5، ص355. [20] ـ «.... و اهل بيتي امان لامتي»، (متقي هندي، كنزالعمال، ج 12، ص 102.) [21] ـ ر.ك: دكتر سيديحيي يثربي، فلسفه امامت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ محمدرضا كاشفي؛ كلام شيعه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ جمعي از نويسندگان، امامتپژوهي، مشهد، دانشگاه علوم اسلامي رضوي. [22] ـ در اينجا مراد از دوران عصمت دوران حضور و ظهور امام معصوم است، اما اصل وجود امام معصوم در شيعه هميشگي است و پاياني ندارد. [23] ـ ر.ك: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 21، ص 150 - 151. [24] ـ شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 20، ص 163- 165. [25] ـ همان، ج 21، ص 158. [26] ـ همان، ج 1، ص 57 و 58 و ج 20، صص 33 - 35. [27] ـ كافي، ج 1، كتاب العلم، «باب الرد الي الكتاب و السنه و انه ليس شيئي من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج اليه الناس الا و قد جاء فيه كتاب او سنة». [28] ـ شهيد مطهري، همان، ج 20، ص 164؛ خاتميت ، ص 131. [29] ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: حميدرضا شاكرين، حكمت احكام (مجموعه چلچراغ حكمت). [30] ـ شهيد مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران. [31] ـ حميدرضا شريعتمداري، عقلانيت اسلامي هفت آسمان (فصلنامه) ش 20، سال پنجم، زمستان 82، ص 8. [32] ـ بنگريد: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 91-95؛ محمد صفر جبرئيلي، تشيع، مجموعه چلچراغ حكمت. [33] ـ بنگريد: علامه طباطبايي و شهيد مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 17 (مقدمه). [34] ـ بنگريد: پرسمان (ماهنامه)، پيش شماره اول، خرداد 80، ص 5. [35] ـ بنگريد: ابوالحسن، علي بن محمد الماوردي، الاحكام السلطانيه، ص 6. [36] ـ ابويعلي محمد بن الحسين الفراء الحنبلي، الاحكام السلطانيه، ص 20. [37] ـ همان، ص 23. [38] ـ امام الحرمين الجويني، كتاب الارشاد، باب الاختيار، ص 424. [39] ـ محمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج 1 ، ص 269. [40] ـ تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5 ، ص 233. [41] ـ جمعي از نويسندگان، امامت پژوهي، ص 71-67. [42] ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: محمد تقي جعفري، عرفان اسلامي. [43] ـ بنگريد: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 3 ، ص 289 و ج 4 ، ص 838-849. [44] ـ شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 281، ج 4، ص 866، ج 23، ص 419. [45] ـ جهت آگاهي بيشتر بنگريد: علامه طباطبايي، معنويت تشيع؛ محمد جواد رودگر، عرفان اسلامي، تهران، كانون انديشه جوان، (مجموعه چلچراغ حكمت).