پاسخ تفصیلی:
نگاهي گذرا به انديشه مدرن
در عرصه انديشه بشري، ابهام مفاهيم و الفاظ بكار رفته در بحث، از دامهاي مهلك و عقلسوزي است كه با توسّل به آن ظلمهاي بسياري بر انسان و افكارش رفته است. از اين رو تبيين مفاهيم كليدي بحث و ابهامزدايي از آن و نيز تعيين معناي مورد بحث از ميان معاني محتمل و مختلف الفاظ، ضرورت هر بحث و كاوش صحيح و دقيق ميباشد.
در اين جا نيز، چهار مفهوم اصلي بحث يعني: مدرن، مدرنيته، مدرنيسم و مدرنيزاسيون را از منظر انديشمندان بويژه متفكرين غربي توضيح ميدهيم و گمان نگارنده آن است كه در پرتو اين تبيين، پرسش اصلي اين نوشتار ـ يعني نسبت ميان جهانبيني اسلامي و جهان بيني مدرن ـ پاسخ خويش را به راحتي پيدا خواهد نمود.
1- مُدرن 2
واژه مدرن كه در فارسي به معناي جديد است از جهت لغت، از ريشه لاتيني "modo" اخذ شده و به معناي "of today" يعني امروزين يا امر بالفعل و حاضري است كه به جاي امر موجود در گذشته نهاده شده و مورد قبول همگان ميباشد.3
اين واژه در استعمال عرفي خود، وصف اشياء قرار ميگيرد، در اين حالت، شيء مدرن، شياي است كه جايگزين شيء قديمي شده است. از اين رو اولين كشتي بادباني كه جايگزين كشتي دراز و كم ارتفاعي كه با پارو رانده ميشد، گرديد، روزي مدرن بوده است. همچنين كشتي بادباني تندرو، قبل از كشتي بخار و كشتي بخار قبل از كشتياي كه با قدرت اتمي حركت ميكند، روزگاري مدرن بودهاند.4
اما در اصطلاح، واژه مدرن به معني شكل و صورت فرهنگي و اجتماعي خاصي ميباشد كه اولاً از جهت تاريخي، امر جديد و تازهاي است و ثانياً هر آنچه را كه مبتني بر سنت و دين ميباشد كنار زده و تنها عقل ابزاري جداي از وحي را پذيرفته است و بدين جهت كاملاً از آداب و سنن قديمي، امور وحياني و ديني، سحر و جادو و خرافه و... بريده شده است.
عليرغم اختلافاتي كه در زمينه شروع دوران مدرن، در ميان انديشمندان و متفكران غربي به چشم ميخورد، همگي بر اين امر اتفاق نظر دارند كه دوران قرون وسطا، دوران مدرن نبوده بلكه دوران مدرن پس از زوال و افول قرون وسطا آغاز شده است.
به اعتقاد نويسندگان غربي، جهانبيني قرون وسطايي، جهانبيني ديني و كاملاً تحت سيطره دين بوده است5 و انسان قرون وسطايي جهان مادي را همانند گهوارهاي ميدانسته كه با دو طناب و از دو سر به امور ديگري بسته شده و به آنها متصل بوده است؛ يعني از يك طرف جهان مادي را به خداوند مرتبط و وابسته ميدانسته و از سويي ديگر آن را به معاد پيوند ميداده است. از اين رو، انسان قرون وسطايي، هر پديدهاي را در عالم ماده با توجه به ارتباط آن با مبدأ و معاد، تفسير ميكرده است.
براساس تفسير دين حاكم در قرون وسطا ـ يعني تفسير مسيحيت ـ از انسان، آدم و حوا پس از خوردن از درخت نهي شده، دچار گناه شده و به هبوط و سقوط در زمين مجبور ميشوند.6 آنها در زمين به ناچار براي رهايي از گرسنگي و تشنگي تلاش كرده و در زندگي مشترك خود، فرزندان و انسانهاي ديگري را پديد ميآورند.
براساس گناه آدم و حوّا، فرزندان آن دو ـ يعني جميع انسانها ـ داراي فطرت و ذاتي تبهكار و گنهكار شدهاند.7 اين ذات بد انسان، هميشه او را به سوي شر و گناه و ظلم سوق داده است و در نتيجه خود انسان نتوانسته است خويشتن را از گناه و بدبختي رهانيده و خود را اهل نجات سازد. به همين جهت خداوند خود، دست به كار شده و در تاريخ انسان مداخله كرده است؛ يعني شخص خداوند به صورت جسماني و مادي در آمده و از مريم متولد شد تا اين كه چهره متجسّد خداوند در سي سالگي توسط يحيي معمّدان، تعميد يافته8 و تبليغ دين را آغاز ميكند و پس از سه سال تبليغ، توسط كاهنان يهودي دستگير شده و نزد پيلاطس ـ فرماندار اورشليم ـ جهت محاكمه و سپس به سوي صليب و مرگ، فرستاده ميشود.9
پيلاطس به تقاضاي كاهنان اعظم يهودي و مردم حاضر او را به اعدام محكوم ميكند و بدين ترتيب تراژدي مرگ عيسي در اواسط روز جمعه به وقوع ميپيوندد.
چون روز شنبه تعطيل بود، بعضي از زنهايي كه همراه عيسي به اورشليم آمده بودند در روز يكشنبه به بازار رفته و براي معطر كردن قبر عيسي مادّه خوشبويي تهيه كرده و به محل قبر او ميآيند ولي وقتي كه به نزديك قبر ميرسند ملاحظه ميكنند كه پوشش قبر باز شده و جسد عيسي در داخل قبر نيست.
در حقيقت عيسي به وعده خود عمل كرد و همان طوري كه خود به ياران خويش فرموده بود او در روز سوم، صعود كرده و نزد پدر خود در آسمانها رفت.10
اين واقعه غمناك و تراژدي تاريخي، يعني كشته شدن فرزند خدا، در حقيقت فديهاي است كه خداي پدر با برنامه و طرح پيشيني و ازلي خود، جهت نجات بشريت انجام داده است. به بيان ديگر، عيسي با كشته شدن خويش، كفاره همه گناهان ذاتي بشريت را پرداخت كرده است.11
بدين جهت، هر كس كه به عيسي ايمان آورد اهل نجات خواهد بود به طوري كه نجات نيز منحصر به همين طريق ميباشد.
مسيحيها اين اعتقاد خود را به بعضي از سخناني كه به عيسي نسبت داده ميشود مستند ساختهاند. در كتاب مقدس (عصر جديد) از قول عيسي نقل شده است:
12"نم قيرط زا زج دور ردپ دزن دناوتيمن سك چيه"
اما در حدود قرن سوم ميلادي، بسياري از مسيحيها، به جاي عيسي مسيح، كليسا را مطرح ساختند و معتقد شدند كه بيرون از كليسا، نجات معنا ندارد.13
مطابق تفسير فوق، سعادت و خوشبختي بشريت صرفاً با پيروي از تعاليم كليسا و دين مسيحيت ميسر است و انسان در صورت عمل به وظيفهاش ميتواند به زندگي آسماني اميد بندد و در كنار خداوند و فرشتگان و قدسيان زندگي كند و الاّ عذاب ابدي و شكنجه و آتش نصيب او خواهد شد.14
علاوه بر انسان، جهان ماده و پديدههاي طبيعي نيز در قرون وسطا با رويكردي ديني تفسير و تبيين ميگشت.
بلاهاي طبيعي مانند سيلها، زلزلهها، طوفانها و نيز مريضيهاي عمومي به اين سبب پديد ميآمده كه بشر، در اعمال و رفتار خودش، به وظيفه ديني خود عمل نميكرده و مرتكب گناه ميشده است. بدين جهت در نگاه قرون وسطايي، هدف و وظيفه اصلي علوم تجربي، شناخت جهان و شناخت اسراري بود كه خداي متعال در خلقت جهان بكار برده بود تا از اين طريق بر خدا شناسيش بيفزايد.15
در يك سخن همه وجوه انساني و طبيعي عالم با رويكردي ديني معنا پيدا ميكرد، و همه علوم تجربي و نيز تمام علوم انساني مانند اقتصاد، روانشناسي، فلسفه و ... رنگ و بويي ديني داشتهاند.
اما آنچه كه در اين مقام در خور و شايسته توجه ميباشد اين است كه چرا نزد انديشمندان غربي، فرهنگ قرون وسطا و انديشههاي حاكم بر آن، مدرن و نوين تلقي نميشود؟
ممكن است در گمان عدهاي پاسخ پرسش مهم فوق اين باشد كه چون در طول دوران قرون وسطا ـ كه تقريباً ده قرن به طول انجاميد16 ـ هيچ انديشه جديدي مطرح نگشت و همه متفكرين بعدي مقلدان انديشمندان سابق بودهاند و بدين جهت به دوران قرون وسطا، مدرن اطلاق نميشود.
ولي روشن است كه چنين پاسخي بسيار سطحي و معلول عدم دقت كافي است؛ زيرا نميتوان باور كرد كه در طول ده قرن، در انديشه يك امت (كه مشتمل بر كشورهاي مختلف اروپايي بوده است) هيچ انديشه جديدي مطرح نشده باشد. چنانچه شواهد تاريخي مختلف نيز برخلاف ادعاي فوق، گواهي ميدهد.
در قرن سيزدهم، انديشههاي فلسفي و بويژه كلامي قرون وسطا شخصيت بسيار برجستهاي مانند توماس آكوئنياس را به خود ميبيند كه انديشههاي كلامي جديدي ـ نسبت به متفكرين قبلي ـ ارائه كرده است.
به علاوه در ابتداي قرن هفتم، اسلام ظهور نموده و تمدن جديدي را به بشريت عرضه كرده است به طوري كه با نفوذ به اروپا مردم آن سرزمين با تمدن اسلامي آشنا شدند و روشن است كه اين تمدن، كاملاً جديد و با آموزه هايي مغاير با آموزههاي يهود و مسيحيت بوده است. از اين رو پرسش ياد شده به صورت جديتري اذهان متفكرين را به چالش ميكشاند كه چرا به انديشههاي جديد در قرون وسطا و نيز به انديشههاي اسلامي، واژه مدرن اطلاق نميگردد؟
عنايت و دقت كافي در پرسش فوق و پاسخي كه انديشمندان غربي به آن دادهاند ما را به اين نكته بسيار مهم رهنمون ميسازد كه در ديدگاه متفكرين غربي و نيز جهان مدرن، هر امر جديد و هر انديشه نويني، مُدرن نميباشد بلكه انديشه مدرن، انديشهاي است كه داراي ويژگي خاصي و از هر گونه قيدي بويژه قيود ديني كاملاً رها و آزاد باشد و تا زماني كه آموزههاي ديني و وحياني بر انديشهاي حكومت كند هر چند آن انديشه نسبت به انديشههاي متفكرين سابق، انديشه جديدي باشد باز هم مدرن نخواهد بود. به همين جهت، تمدن جديد اسلامي كه در قرن هفتم در صحنه حيات بشري ظهور كرده است، جديد و مدرن نميباشد.
بنابراين، ماهيت اصلي يك انديشه يا فرهنگ مدرن آن است كه آن انديشه يا فرهنگ به هيچ روي تحت تأثير آموزههاي ديني نبوده و از هر گونه قيود و انديشه ديني رها و آزاد باشد، چنان كه نويسنده مقدمه، كتاب "دين و مدرنيته" مينويسد:
"جهان مدرن وقتي آغاز شده است كه بشريت تلاش نموده است تا خود را از تأثير دين رها و آزاد نمايد."17
در واقع، انسان مدرن، انساني است كه برخلاف انسان ديني و غير مدرن كه هر امري را از يك سو به خداوند و از سوي ديگر به معاد مرتبط و متصل ميساخته است، او تيغي به دست گرفته و از يك طرف اتصال خودش را با مبدأ قطع كرده و از طرف ديگر رابطهاش را با معاد بريده است. در ديدگاه انسان مدرن آنچه كه شايسته توجه و هدف تلاشهاي نظري و عملي انسان ميتواند واقع گردد همين دنياي مادي است و بس.
انسان بايد سعي نمايد تا زندگي خويش را در اين دنيا سامان دهد و در اين مسير از هر امري كه به نفع رفاه و خوشبختي همين دنيايي اوست بهره برد. بدين جهت بايد به سراغ طبيعت و امور ديگر رفته و در صدد شناخت آن برآيد ولي اولاً نبايد به هيچ منبع معرفت بخش ديگر ـ مانند كتب مقدس ـ توجه كند و فقط بايد به معرفتي كه از حس و مشاهده و عقل محاسبهگر او حاصل است اعتماد كند. در اين رهگذر هيچ معرفتي از نقد مصون نبوده و هيچ كس نميتواند ادعاي عدم خطاپذيري كند. علاوه بر اين براي معرفت به هر ادعايي بايد بتوان به صورت باز و معتبر، مباني و علل آن ادعا را مورد بررسي و تحقيق قرار داد. از اين رو اگر ادعايي مبتني بر امور غيبي و مستند به آنها باشد هيچ گونه اعتباري ندارد.18 در واقع هيچ مرجع قابل اعتمادي غير از عقل مبتني بر حس و تجربه وجود ندارد و در جهان خارج نيز هيچ شياي بالاتر و وراي آنچه عقل انسان با كمك حواس ظاهري خود اثبات ميكند موجود نيست.19 ثانياً هدف معرفت، رمزگشايي از معاني موجود در بافت و ساختمان جهان نيست تا از اين طريق بخواهيم طبق طرح و هدف خداوند عمل كنيم بلكه معرفت عبارتست از هر آنچه كه در ما قدرت پيشبيني و ضبط و مهار طبيعت را ايجاد كند، تا از اين رهگذر بتوانيم زندگي مطمئنتر و شايد راحتتري داشته باشيم. و بدين ترتيب، ارزش معرفت يك ارزش ابزاري است.20
در رفتارهاي عملي و تعيين خط و مشي و ارزشهاي زندگي نيز انسان صرفا بايد به خودش اعتماد كند و هيچ موجود ديگري و يا هيچ منبع معرفتي ديني، حق دخالت در تعيين ارزشهاي زندگي را ندارد. و اگر چه ممكن است انسان در تشخيص خود اشتباه كند ولي ارتكاب اشتباه مستلزم و مجوّز آن نيست كه مرجع ديگري از بيرون براي انسان جهتها و ارزشهاي زندگي را تعيين سازد.21 به ديگر سخن، انسان معيار همه چيز است. (اومانيسم)22
انسان محور شده در دنياي مدرن با نفي هرگونه موجود مجرد و ماورايي و در نتيجه نفي وجود روح مجرد براي انسان، در صدد تعيين ملاك در همه جهات نظري و عملي است و در اين جهت هيچ نيازي به منابع ديگر غير از عقل خود ندارد. به عبارت ديگر به اعتقاد انسان مدرن، دين و آموزههاي ديني حق دخالت در هيچ يك از حوزههاي معرفتي بشر ـ اعم از نظري و عملي ـ را ندارد. نكته ديگر اين كه همه چيز بايد تبيين اين دنيايي پيدا كند. (سكولاريسم)23
بنابراين به عنوان مثال در تعيين ملاكهاي اخلاقي نيز انسان بايد صرفاً سود دنيوي و مادي خود را در نظر گرفته و از آن جهت كه يك وجود مادي صرف بوده و هيچ ارتباطي با مبدأ و معاد ندارد در مورد آن داوري كند. از اين رو هر چه كه انسان در تشخيص خود خوب بداند و به دنبال آن بوده و آن را بخواهد خوب است و از هر چه كه متنفر ميباشد آن امر بد است. به سخن ديگر مرجع تشخيص خوبيها و بديها و تمام ارزشهاي اخلاقي، اميال و خواست بشر است، چنان كه بنتام در اين مورد ميگويد:
"خوب يعني خواستني و بد يعني نخواستني".24
به همين جهت است كه در بعضي از كشورها و جوامع مدرن عمل قبيح همجنس بازي يك فعل اخلاقي منفي و بد تلقي نميشود؛ چون فعل بد، كاري است كه مورد نفرت فاعل آن بوده و فاعل، آن را نخواهد ولي وقتي كه فاعل يا فاعلاني آن را خواستهاند آن عمل خوب ميباشد. بديهي است براساس اين معيار، هر عمل زشت و كثيفي كه مورد خواست كسي واقع شود ـ تا مادامي كه مضرّ به آزادي ديگري نباشد ـ خوب است هر چند اين عمل كاملاً عملي ضد انساني و به صورت تمام عيار حيواني باشد.
نتيجه آن كه دنياي مدرن وقتي آغاز گشته است كه انسان و خواستها و اميال او محور همه عالم شده و تمام تلاشهاي عملي بشر نيز نقش ابزاري داشته و هدف آن تسلّط هر چه بيشتر بر عالم طبيعت و زندگي راحتتر و به سخن ديگر ارضاي هر چه بيشتر و بهتر اميال مادي بشر ميباشد. و به هيچ روي آموزههاي ديني و ماوراء طبيعي در حيطه حيات بشر دخالت ندارد. بنابراين مدرن شدن به معني كنار زدن دين و رها شدن از دين و خدا و وحي و معاد است.
در نتيجه هر انديشه و امر جديدي، مدرن نميباشد. از اين رو اگر انديشهاي تحت تأثير دين بوده و حتي اگر در زمان قبل سابقهاي نيز نداشته بلكه در زمان حاضر مطرح شده باشد باز هم يك انديشه سنتي است و انديشه مدرن نميباشد ولي برعكس اگر انديشهاي، انسان و عالم ماده را محور همه امور قرار داده و در صدد نفي هرگونه مرجعيتي ـ چه ديني و چه غير ديني ـ وراي عقل ابزاري معتمد بر حس بشر باشد چنين انديشهاي مدرن است هر چند كه در زمانهاي قبل نيز سابقه داشته باشد؛ به عنوان مثال، انديشه انسان محوري در حدود دو هزار و ششصد سال قبل توسط سوفسطائيان مطرح شده است. اين جمله پروتوگوارس مشهور است كه:
"انسان مقياس همه چيز است".25
در عين حال اين انديشه، يك انديشه مدرن بوده و توسط جهانبيني دنياي مدرن كاملاً پذيرفته شده است.
همچنين، همجنس بازي كه در دنياي جديد و جوامع مدرن به عنوان يك عمل مثبت تلقي ميشود ـ و منافي مدرن بودن نيست ـ عمل و رفتاري است كه قرآن آن را به قوم حضرت لوط عليهالسلام (يعني چند هزار سال قبل) نسبت ميدهد.26
تأمّل در موارد فوق اين نكته مهم را روشن ميسازد كه قديمي يا جديدي بودن يك انديشه يا رفتار دلالت بر مُدرن بودن يا عدم آن ندارد بلكه ملاك مُدرن بودن، بريدگي از هر چه غير انسان است ـ مانند خدا و دين و سنتهاي ديگر ـ و محور قرار دادن انسان و اميال او ميباشد. و در يك كلام، دنياي مدرن يعني اعتقاد و باور به علم و عقل آدمي به جاي اعتقاد به حقيقت وحي و خداوند.27
2ـ مدرنيته 28
براي واژه مدرنيته كه در لغت به معناي "تجدّد" و جديد شدن ميباشد در اصطلاح تعريفهاي گوناگوني ارائه شده است كه در اينجا به برخي از تعريفهاي بيان شده اشاره مينماييم:
الف) مدرنيته، اعتقاد به اين امر است كه انسان، موجودي مختار، آزاد و عاقل بوده و ميتواند سرنوشت خود را تحت كنترل خود درآورد.29
ب) مدرنيته يعني روزگار پيروزي خرد انساني بر باورهاي سنتي (اسطورهاي، ديني، اخلاقي، فلسفي و...)، رشد انديشه علمي و خردباوري (اِسيوناليته)، افزون شدن اعتبار ديدگاه فلسفه نقادانه همراه با سازمانيابي تازه توليد و تجارت، شكلگيري قوانين مبادله كالاها و به تدريج سلطه جامعه مدني بر دولت.30
به اين صورت نيز ميتوان مدرنيته را تعريف نمود كه:
مدرنيته (جديد شدن) عبارت است از يك جريان و تحوّل در زمينههاي فرهنگي،اقتصادي، اجتماعي، علمي و... كه با محوريت انسان و تكيه بر آزادي همه جانبه او و نيز اعتماد به عقل بشري و اصالت دادن به فرد، در صدد تحليل همه اشياء اعم از طبيعت، ماوراء طبيعت، ارزشها... برآمده است و با انديشه تغيير و نو كردن دائمي حيات همه جانبه انساني، هر آنچه كه در مقابل او واقع شود ـ مانند دين، آداب و رسوم و ساير سنتها را ـ نفي ميكند.
3ـ مدرنيسم 31
اين واژه كه در لغت به معناي "تجدد گرايي" است در اصطلاح، جهانبينياي است كه براساس آن، مدرنيته و مؤلفّههايش تبيين و توجيه ميگردند. برخي از مهمترين ويژگيهاي اين جهانبيني كه در زبان انديشمندان غربي به صورتهاي گوناگون بيان شده است عبارتند از:
1ـ از لحاظ معرفت شناختي، مشاهدهگرايانه32 و آزمايشگرايانه33 و تجربيگرايانه34 است. به عبارت ديگر، يگانه راه وصول به معرفت حقيقي را مشاهده، آزمايش و تجربه حسّي ظاهري ميداند.35
2ـ فقط به عقل ابزاري، جزيي و استدلالگر قائل است.36 و يگانه شأني كه اين عقل دارد اين است كه گزارههايي را كه حاصل مشاهده، آزمايش و تجربه حسّي ظاهرياند در قالب استدلالهاي منتج منطقي بريزد و نتايج جديدي ارائه كند تا با شناخت جهان، در پيشبيني حوادث آينده سعي كند و به دنبال آن، جهان طبيعت را ضبط و مهار سازد.37 از اين رو چنين عقلي در باطن خود،عقل عملي است.
3ـ ماديگرايانه38 است؛ يعني به عوالمي غير از عالم ماده و ماديات قائل نيست.39 اين موضوع وجود شناختي البته نتيجه گريزناپذير دو ويژگي قبلي است؛ چون بنابر اين كه فقط از راه مشاهده، آزمايش و تجربه حسّي ظاهري بتوان، به معرفت حقيقي دست يافت و عقل نيز، كاري جز سر و سامان دادن به مواد خامي كه از آن راه بدست آمده است نداشته باشد طبعاً به تدريج آنچه قابل مشاهده، آزمايش و تجربه است با "واقعيت" و "موجود" يكسان و معادل گرفته ميشود و لازمه اين معادله هم چيزي نيست جز اين اعتقاد كه آنچه قابل مشاهده، آزمايش و تجربه نيست، موجود نيز نميباشد.
4ـ در مسأله وجود خداوند، موضع انكار40 يا لااقل لا أدريگري41 دارد.42
5ـ انسانگروانه43 است؛ يعني خدمت به انسان را يگانه و نخستين هدف ميداند. و به عبارت ديگر انسانيت را در جايگاه خداوند مينشاند و معتقد است كه همه چيز و همه كار بايد در خدمت انسان باشد.44
6ـ آزاد انديش45 است؛ يعني مخالف هر گونه تعبد نسبت به هر شخص است و هيچكس را فوق سؤال و چون و چرا نميداند و از همه دليل و برهان مطالبه ميكند.46
7ـ به لحاظ اخلاقي عاطفهگرا47 است؛ يعني احساسات و عواطف را خاستگاه همه افعال اخلاقي و يگانه داور خوبي و بدي و درستي و نادرستي اخلاقي ميداند.48
4ـ مدرنيزاسيون 49
مقصود از مدرنيزاسيون ـ يا متجدد سازي ـ فعاليتي آگاهانه و اختياري در جهت تحقق و پياده كردن مؤلفهها و فرهنگ مدرنيته در جوامعي است كه فاقد آنها هستند.
فعاليت و فرايند متجدد سازي، مستلزم تغييراتي در زمينههاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي در كشورهاي توسعه نيافته با عنايت به مدل و الگوي پيشرفته و پيچيدهتر سازمانهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي كشورهاي غربي ميباشد.
اين فرايند از طريق تئوريهاي جامعه شناختي، مورد مطالعه و تعريف دقيق قرار گرفت و براساس اين تئوريها، جوامع به دو نوع تقسيم شده است:
جامعه سنتي (كه ميتوان آن را به تعبير ديگر جامعه "روستايي"، "عقب مانده" يا "توسعه نيافته" ناميد) و جامعه مدرن (يا "جامعه شهري"، "توسعه يافته" يا "صنعتي").
همچنين مطابق اين تئوريها، ساختارهاي اجتماعي جوامع مختلف براساس قوانين عمومي و مشابه خاصي، حركت كرده و داراي روند دائمي پيشرونده است و بدين جهت، تمام جوامع از يك روند تاريخي مشابهي ـ يعني گذر از يك نوع به نوع ديگر ـ تبعيت ميكنند. بر اين اساس، چنين فرض شده است كه جوامع سنتي بايد تابع الگويي باشند كه جوامع غربي آن را به كار بستهاند و در حقيقت، تئوريهاي متجدد سازي در صدد آن هستند كه سازمانهاي جوامع غربي و متغيرهاي اين جوامع صنعتي را مشخص كرده تا آنها را در كشورهاي توسعه نيافته به اجرا در آورند.
از اين رو، مدرنيزاسيون و متجدد سازي، معادل با غربي سازي50 تلقي ميشود.51 (Moderniztion=Westernization) و پيشفرضهاي زيربنايي متجدد سازي عبارتند از: سكولاريسم، ماترياليسم، فردگرايي و اعتقاد به پيشرفت از طريق علم تجربي و تكنولوژي.52
رويكردي اجمالي به اسلام
در اينجا صرفا به بعضي از مؤلفههاي دين اسلام اشاره ميشود:
1ـ در دين اسلام، خداوند به عنوان موجودي ماوراي طبيعي و مجرد و خالق يگانه جهان هستي و بينياز مطلق، مورد پذيرش واقع شده و وجود خداوند امري غير قابل شك تلقي شده است. قرآن، از زبان پيامبران نقل ميكند كه:
"قالت رسلهم أفي اللّه شكّ فاطر السموات والارض"53
يعني: فرستادگان آنها در جوابشان گفتند آيا در خدا كه آفريننده آسمان و زمين است شك ميتوان كرد؟
2ـ جهان، ماهيت "از اويي" دارد؛ يعني واقعيت جهان واقعيت "از اويي" است. فرق است ميان آن كه چيزي از چيزي باشد بدون اين كه تمام واقعيتش "از اويي" باشد؛ مانند فرزند نسبت به پدر و مادر، كه از آنهاست ولي واقعيت وجوديش غير از واقعيت اضافه و نسبتش به پدر و مادر است. اما جهان ماهيت از اويي دارد؛ يعني به تمام واقعيتش، انتساب به حق است، واقعيتش و اضافه و نسبتش به حق يكي است و در حقيقت معني مخلوق بودن همين است. همچنين اين جهان ماهيت به "سوي اويي" دارد؛ يعني همان طور كه از اوست، به سوي او هم هست. پس جهان در كل خود يك سير نزولي را طي كرده و نيز در حال طي كردن يك سير صعودي به سوي اوست:
"انا للّه وانّا اليه راجعون"54 يعني: همه از آن خدا هستند و به سوي او باز ميگردند.
"ألا الي الله تصير الامور"55 يعني: همانا اشياء به سوي خداوند، صيرورت مييابند.
3ـ جهان داراي نظام متقن علّيّ و معلولي، سببي و مسبّبي است. فيض الهي و قضا و قدر او به هر موجودي تنها از مسير علل و اسباب خاص خود او جريان مييابد.
علاوه بر اين، نظام علّيّ و معلولي به علل و معلولات مادي و جسماني منحصر نيست. جهان در بعد مادي خود نظام علّيّ و معلوليش مادي است و در بعد ملكوتي و معنوي خود، نظام علّي و معلوليش غير مادي ميباشد. و ميان دو نظام نيز هيچگونه تضادي نيست و هر كدام مرتبه وجودي خود را احراز كردهاند. ملايكه، روح، لوح، قلم، كتب سماوي و ملكوتي وسائط و وسايلي هستند كه به اذن پروردگار، فيض الهي از طريق آنها جريان مييابد.
4ـ جهان به صورت يك پارچه، يك واقعيت هدايت شده است به طوري كه تمام ذرات جهان در هر مرتبهاي كه هستند از نور هدايت برخوردارند، غريزه، حس، عقل، الهام و وحي، مراتب هدايت عامه جهانند:
"قال ربنّا الذي اعطي كل شيءٍ خلقه ثم هدي"56
يعني: موسي به فرعون گفت: پروردگار ما آن است كه به هر چيزي آن نوع خلقتي كه شايستهاش بود عطا و سپس آن را هدايت كرد.
5ـ بعد از اين جهان، جهاني ديگر است، و آن جهان، جهان ابديت و جهان پاداش و كيفر اعمال است.
تقريباً دو هزار آيه در قرآن (يعني يك سوم قرآن) در مقام بيان جهان آخرت و كيفيت اثبات معاد و دفع شبهات نسبت به آن و كيفيت نعمتها و عذابهاي اخروي است.
در بعضي از آيات قرآن به پيامبر دستور ميدهد كه نسبت به وقوع قيامت قسم ياد كند:
"زعم الّذين كفروا ان لن يُبعثوا قل بلي و ربّي لتُبعثن ثم لتنبؤنّ بما عملتم وذلك علي الله يسير"57
يعني: كافران گمان كردند كه هرگز برانگيخته نميشوند بگو به خداي من سوگند البته برانگيخته و سپس به آنچه عمل كردهايد خبر داده ميشويد و اين بر خدا بسيار آسان است.
6ـ در ديدگاه اسلامي انسان داراي روح مجرد است:
"و قالوا إذا ضللنا في الأرض إنّا لفي خلق جديد بل هم بلقاء ربّهم كافرون، قل يتوفّاكم ملك الموت الذي وكّل بكم ثمّ الي ربكم ترجعون"58
يعني: گويند آيا پس از آن كه ما در زمين نابود شديم باز از نو زنده خواهيم شد؟ بلي در حقيقت آنها به ديدار خدايشان كافرند. بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوي خداي خود باز ميگرديد.
روح انسان يك حقيقت جاودانه است و انسان نه تنها در قيامت به صورت زنده محشور ميشود، در فاصله دنيا و قيامت از نوعي حيات كه حيات برزخي ناميده ميشود و از حيات دنيوي قويتر و كاملتر است بهرهمند ميباشد. در قرآن، حدود بيست آيه به حيات انسان در حال پوسيدگي بدن در فاصله مرگ و قيامت دلالت دارد.59
7ـ ميان اعمال و رفتار دنيوي انسان و زندگي و حيات اخروي او رابطه مستقيمي وجود دارد:
"بلي من كسب سيّئة واحاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون والّذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنّة هم فيها خالدون"60
يعني: آري هر كس اعمالي زشت اندوخت و كردار بد بر او احاطه پيدا كرد چنين كس اهل دوزخ است و در آن آتش به عذاب جاويد گرفتار است ـ و آنهايي كه ايمان آوردند وكارهاي نيك و شايسته كردند آنان اهل بهشتند و در بهشت جاويد هميشه متنعم خواهند بود.
8ـ عقل انسان در اين دنيا براي هدايت او و سعادتمند ساختنش كافي نبوده و به پيامبران نياز دارد:
"كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه وما اختلف فيه الاّ الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغياً بينهم فهدي اللّه الذين ءامنوا لما اختلفوا فيه من الحقّ باذنه والله يهدي من يشاء الي صراطٍ مستقيم"61
يعني: مردم (در آغاز) يك دسته بودند سپس خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت ميكرد با آنها نازل ساخت تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند داوري كند، تنها كساني كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانههاي روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگري در آن اختلاف كردند. خداوند آنهايي را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبري كرد. و خداوند هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت ميكند.
در موردي قرآن، انكار نزول وحي بر انسان را مستلزم عدم شناخت خداوند ميداند:
"و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل اللّه علي بشر من شيء قل من انزل الكتاب الّذي جاء به موسي نوراً وهديً للناس"62
يعني: آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند: خدا هيچ چيز بر هيچ انساني نفرستاده است. بگو: چه كسي كتابي را كه موسي آورد نازل كرد؟ كتابي كه براي مردم نور و هدايت بود.
9ـ از نكات ياد شده، بدست ميآيد كه انسان براي سعادتمند شدن و رهايي از جهالت و بطلان و بندگي هوي و هوس و شيطان بايد به خداوند ايمان آورد و به تمام دستورهاي او از نماز، روزه و... عمل كند و در اخلاق نيز تابع ارزشهاي الهي باشد نه هوي و هوس گذراي خود.
و در يك سخن، انسان براي اين كه از سطح حيوانيت بيرون آمده و انسان واقعي شود كاملاً بايد به دستورهاي سعادت آفرين الهي كه در اسلام نازل شده است گوش فرا داده و در حقيقت تسليم محض باشد. و اگر در موردي دستورهاي الهي و پيامبر(ص) با هوي و هوس انساني سازگار نگرديد نبايد تابع هوي و هوس خود گردد بلكه بايد تسليم فرامين خداوند و رسولش باشد:
"و ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضي الله ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم و من يعص اللّه ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبينا"63
يعني: هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشند و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.
به همين جهت قرآن روح دين را، تسليم و عبد خداوند بودن و اسلام ميداند و غير آن را ـ هر چه باشد ـ باطل ميانگارد:
"انّ الدين عند اللّه الاسلام"64
يعني: همانا دين نزد خداوند، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است.
"و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو في الآخرة من الخاسرين"65
يعني: و هر كس جز اسلام (تسليم در برابر فرمان حق) آييني براي خود انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است.
نتيجه بحث
هر چند كه در بيان جهانبيني مدرن صرفاً به تعاريف اكتفا شده و نيز در بيان جهانبيني اسلامي نيز تنها به برخي از اصول اسلام اشاره كرديم ولي اندك تأمّلي در مباحث بيان شده، مربوط به جهانبيني مدرنيته و نيز مباحث اجمالي پيرامون اسلام، كاملاً روشن ميسازد كه مباني و مؤلفههاي جهانبيني مدرن، به طور صريح و آشكار با جهانبيني اسلامي در تعارض است.
چگونه اعتقاد به خداوند به عنوان يك موجود مجرد و ماوراء طبيعي و نيز اعتقاد به ملائكه با انديشه ماترياليستي دنياي مدرن و منحصر نمودن هستي در موجودات مادي سازگار است؟
چگونه حصر معرفت به معرفتهاي تجربي در انديشه مدرن با ادعاي ضرورت نياز بشر به معارف وحياني كه از ناحيه خداوند ارسال ميشود مطابق ميباشد؟
ادعاي جهانبيني مدرن كه انسان محور همه عالم است و معرفتهاي نظري و عملي و ارزشهاي اخلاقي تابع اميال و خواهشهاي اوست با ادعاي دين اسلام كه انسان بايد خواهشها و اميال خود را محور ارزشها ندانسته و تابع صرف و تسليم محض و عبد خداوند باشد در تعارض آشكار است.
و در نهايت اين كه وقتي به اعتراف صريح و آشكار انديشمندان غربي، دنياي مدرن وقتي آغاز شده كه بشريت سعي كرده است تا خود را از تأثير دين و آموزههاي آن رها سازد و وقتي اساس و مبناي دنياي مدرن، مساوي گرفتن موجود با مادي بودن و نفي خداوند و تشكيك در او ميباشد به سهولت روشن ميشود كه:
ادعاي اين كه بايد از اسلام، قرائت مدرن ارائه كرد و اسلام را با مدرنيته و جهانبيني مدرن سازگار ساخت، در واقع مستلزم نفي كلي دين و اساس اسلام ـ يعني خدا و وحي و ملائكه و آموزههاي ديني و عبوديت خداوند ـ است.
به عبارت ديگر تركيب: اسلام مدرن، پارادوكس غير قابل حل بوده و سعي و تلاش در مدرن كردن اسلام، جز تمناي محال، امر ديگري نيست.
توجه تفصيلي به مؤلفههاي جهانبيني مدرن، تعارض آن را با مباني اسلامي بيشتر آشكار ساخته و ادعاي فوق را به صورت كاملتري روشن و اثبات ميسازد كه اين مهم را به مقال و مجال ديگر واگذار ميكنيم.
البته اين نتيجهگيري به معناي انكار نكات مثبت تمدن غرب نيست و نيز بدان معني نيست كه از ديدگاه نويسنده، اسلام با پديدههاي نوين و مدرن مطلقا ناسازگار است.
پاورقيها:
پاورقيها:
15 - ر.ك: هرمن رندال، سير تكامل عقل نوين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، شركت انتشارات علمي فرهنگي، تهران، 1376، ص 274.
18- Paul Kurtz, toward a new Enlighttenment. (Ed, by Vern L. Bullough and timoth J. madigan), 1994, P.51.
10 - مرقس، باب 16 و متا، باب 28.
12 - يوحنّا، باب 6/14. No one comes to the Father except through me.
14 - گروه نويسندگان زير نظر ماروين پري ـ تاريخ جهان، تحول انديشه، تمدن و فرهنگ جهان، ترجمه عبدالرحمن صدريه، انتشارات فردوس، چاپ اول، 1377، صص 205 ـ 204.
16 - برتر اندراسل ـ تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، نشر پرواز، چاپ پنجم، 1365، ج 1، ص 429.
13- Extra ecclesian nulla salus. PHilip L.QuiNN, Religious Pluralism, in Routledge Encyclopedia of philosophy, v.8 ,(ed. Edward craig, London and new yourk), 1998. pp. 4 - 260.
19- Hussain nassr, Traditional Islam in the modern world, (London and new york), 1987, P.101.
17- RALPH MCINERNY, Modernity and Religion, (London), 1994, P.ix.
11 - نامه به مسيحيان روم، باب 3/25 و باب 4/25 و باب 5/1 ـ 6، و نامه اول به قرنتس، باب 1/13 و 18 و 23 تا آخر.
1 مدرس حوزه و عضو هيأت علمي پژوهشي مؤسسه امام خميني رحمهالله ، كارشناس أرشد فلسفه، محقق و نويسنده.
27 - خوسه ارتگاايگاست، انسان و بحران، ترجمه احمد تدين، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1376، ص 126.
23- Secularism
24 - آنتوني آربلاستر، ليبراليسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس فجر، نشر مركز، چاپ سوم، 1377، ص 202.
20-West David, An Introduction to continental philosophy, (First Published by polity press), 1996, P.13.
25 - فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان و روم، انتشارات سروش، تهران، چاپ دوم، 1368، ص 106.
29- Alex Inkeles, A model of modern man, in Modernity critical concepts, v.2, (Routledge), 1999, P.1.
26 - عنكبوت / 35 ـ 28.
22- Humanism
28- Modernity
21- Will Kymlicka, liberalism, community and culture, (Oxford, new york), 1989, PP. 12-13.
32- Observationalistic
38- Materilistic
35 - ر.ك: برتر اندراسل، پيشين، ج2، ص732 و والتر ترنر، استيس، پيشين، صص 104 ـ 102.
33- Experimentalistic
36- Rationalism
34- Empiristic
37- Hussain Nassr, ibid.
31- Modernism
3- Lawrenc CAhoone, From Modernism to postmodernism, (Blachwell), 1996, P.11.
39- Paul Kurtz, ibid, P.P. 1 - 50
30 - ر.ك: بابك احمدي، مدرنيته و انديشه انتقادي، نشر مركز، چاپ اول، 1373، صص 11 ـ 9.
4- Alex Inkeles, a model of modern man, in Moderinty critical concepts, v.2, (Routledge), 1999, P.94.
42- Paul Kurtz, ibid, P.P. 1 - 50
46- John mon Fasani, Humanism Renassance, in Encyclopedia of philosophy, v.4, (Routledge, London and new york), 1998, PP. 30 - 599.
44 -در اين زمينه مانند موارد سابق كتاب بسيار فراوان است و حداقل مراجعه كنيد به: Tony Davies, Humanis,(First Published, London and new york), 1997, P.105
45- Free thinking
48 - آنتوني آربلاستر، پيشين، ص 202.
47- sentimentalistic
43- Humanistic
40- Atheism
49- Modernization
41- Agnosticism
56 - طه/50.
50- Westernization
57 - تغابن/7.
58 - سجده/ 11 ـ 10.
51- John L. Esposito, Islam and secularism, the Twenty - First century, (new york university press), 2000,5.1
52- Louis J.contor, modernization and Development, in the Oxford Encyclopedia of the modern Islamic world, v.3 (ed. John L.Esposito, New York - Oxford), 1995, P.123.
55 - شوري/53.
5 - ر.ك: والتر ترنر، استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلي، انتشارات حكمت، 1377، ص 22.
53 - ابراهيم/10.
59 - در ذكر موارد ششگانه فوق از نوشتههاي شهيد مطهري بهره بردم. ر.ك: شهيد مطهري، مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، انتشارات صدرا، قم، صص 228-221.
54 - بقره/156.
6-The Fall of man
62 - انعام/91.
63 - احزاب/36.
61 - بقره/213.
65 - آل عمران/85.
60 - بقره/ 82 ـ 81.
64 - آل عمران/19.
7 - نامه به مسيحيان روم، باب 5/12 ـ 20 و نامه اول به قرنتس، باب 15/22
8 - متا، باب 3/13 ـ 16 و لوقا، باب 3/21.
9 - مرقس، باب 14/43 ـ 72 و باب 15/1 و متا، باب 26/47 تا آخر و باب 27/1 ـ 2.
NREDOM -2
(منبع: سيّد محمود نبويان ، نشريه رواق انديشه ، شماره 7)