مسأله قضا و قدر همان مشيت الهى است كه در نظام هستى، هر چيز را با محاسبه دقيق و معين به طور قانونمند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحيح مشيت خداوند و خواست انسان، مبتنى برداشتن تصور صحيح از مشيت خداوند در نظام جهان و انسان است. ترديدى نيست كه هيچ رخدادى در جهان، جز به مشيت خداوند اتفاق نمىافتد. برگى كه از درخت ساقط مىشود و يا كارى كه از انسان سر مىزند، هر دو به مشيت خداوند است. اما چگونگى جريان مشيت در اين دو تفاوت دارد؛ زيرا انسان تفاوتى عمده واساسى با ديگر موجودات دارد و آن اينكه داراى اختيار است.
به عبارت ديگر خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد و به اختيار خود بتواند كارى را انجام دهد. بر اين اساس اختيار انسان در طول مشيت و قضا و قدر خداوند است؛ يعنى، خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همينرو اگرشما علتها و عوامل كارى را كاملا فراهم و بر آن اقدام نموديد آن واقعه اتفاق خواهد افتاد؛ مثلا اگر آتش و بنزين و اكسيژن را در كنار هم قرار دهيد قطعاً انفجار رخ خواهد داد. اين همان نظام متقن و تخلف ناپذير هستى است. حال زمانى كه اسباب و علل كارى را فراهم مىسازيد و آن كار صورت مىپذيرد، آيا بدون مشيت الهى صورت گرفته است؟ مسلماً اين چنين نيست؛ ولى مشيت خداوند چيزى زايد بر در دسترس قرار دادن همان اسباب و علل و تأثير بخشى به آن نيست. در مورد انسان هم مشيت او بر آزاد و مختار بودن انسان است. بنابراين فعاليتهاى ارادى انسان جبرا از او صادر نمىشود و مستند به خواست آزاد خود او است. درعين حال به مشيت الهى نيز استناد دارد به اين معنا كه اگر خداوند تكوينا نمىخواست چنين بشود، به او آزادى و اختيار نمىداد و مانند ديگر اجزاى طبيعى در مسير واحدى انسان را به حركت در مىآورد.
از اينجا است كه مىبينيم برخلاف پندار برخى از متكلمان و مستشرقان ، اسلام قائل به مشيت و تقدير الهى است؛ اما تقدير به معنايى كه گفتيم، هرگز مستلزم جبر نيست.
براى توضيح اين مطلب، به نكات ذيل دقت كنيد:
يك. خداى سبحان هستى بخش كائنات است و هر چيزى در اصل وجود و گرفتن فيض، به ذات اقدس او وابسته است.
دو. همچنان كه خداوند كائنات را آفريده است، به آنها نيز آگاهى و احاطه علمى دارد:
«الا يعلم من خلق» ؛
ملك (67)، آيه 14. «آيا كسى كه آفريده است نمىداند؟»، يعنى، خدا به دو صورت بر اشيا احاطه دارد: يكى اشراف وجودى، دوم احاطه علمى؛ ولى هيچ يك با اختيار انسان تنافى ندارد. انسان با وصف اختيارى كه خداوند به او بخشيده، در قبضه قدرت حق قرار دارد. در اينجا اگر انسان از خود اختيارى نداشته باشد، با وصف اينكه مشيت پروردگار بر انسان مختار قرار گرفته است، در آن صورت مشيت حق درباره انسان نافذ نبوده است. به عبارت ديگر اختيار و آزادى انسان، در طول قدرت پروردگار خواهد بود. بنابراين از جمله اشيايى كه در قبضه قدرت حق قرار دارد، «اراده انسان» است؛ ولى نه بدين معنا كه اراده از انسان سلب گشته و او مجبور است؛ چون «اراده» ذاتا با اختيار همراه است و معنا ندارد كه گفته شود: «به كسى اراده داده شده است، ولى در عين حال آن كس اختيارى از خود ندارد». در اين صورت انسان به جبر، مختار و با اراده است. به اين شعر زيبا از مولوى دقت كنيد:
آن يكى بر رفت بالاى درخت | مىفشاند او ميوه را دزدانه سخت |
صاحب باغ آمد و گفت اى دنى | از خدا شرمت بگو چه مىكنى؟ |
گفت از باغ خدا بنده خدا | مىخورد خرما كه حق كردش عطا |
پس ببستش سخت آن دم بر درخت | مىزدش بر پشت و پهلو چوب سخت |
گفت آخر از خدا شرمى بدار | مىكشى اين بىگنه را زار زار |
گفت كز چوب خدا اين بندهاش | مىزند بر پشت ديگر بندهاش |
چوب حق و پشت و پهلو آن او | من غلام و آلت فرمان او |
گفت توبه كردم از جبر اى عيار | اختيار است اختيار است اختيار |
بنابراين، قدرت مطلقه پروردگار نه تنها باعث جبر نيست؛ بلكه باعث اختيار و اراده انسان است. يكى از اقسام علل، علتهاى قريبه و بعيده است؛ مثلاً نوشته كاغذ معلول حركت قلم و حركت قلم معلول حركت دست و حركت دست معلول اراده و اراده معلول نفس انسان است و نفس ما نيز معلول ذات احديت است. در اينجا ملاحظه مىشود كه همه اين علل حقيقى هستند و خداى سبحان نيز علت العلل انجام اين رفتار (نوشتن) است. مولوى در تمثيل زيبايى اين حقيقت را چنين بيان كرده است:
موركى بر كاغذى ديد او قلم | گفت با مور دگر اين راز هم |
كه عجايب نقشها آن كلك كرد | همچو ريحان و چو سوسن زار و ورد |
گفت آن مو را صبح آن پيشهور | وين قلم در فعل فرع است و اثر |
گفت آن مور سيم كزبازو است | كاصبع لاغر ز زورش نقش بست |
همچنين مىرفت بالا تا يكى | مهتر موران فطن بود اندكى |
گفت كز صورت مبينيد اين هنر | كان به خواب و مرگ گردد بىخبر |
صورت آمد چون لباس و چون عصا | جز به عقل و جان نجنبد نقشها |
بىخبر بود او كه آن عقل و نژاد | بى زتقليب خدا باشد جماد |
ديوان مولوى، دفتر چهارم، ص 275. گفتنى است كه خداى سبحان، هر كارى را از طريق علل و اسباب خودش انجام مىدهد. امام صادق(ع) مىفرمايد:
«ابى اللّه ان يجرى الاشياء الا بالاسباب»؛ «خداى سبحان هر كارى را به وسيله اسباب ويژه خودش انجام مىدهد».
مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 20، ص 90. و در مثال مذكور خداوند از طريق عقل، اراده، بازو و انگشت، اين نقش را ترسيم مىكند. حال نقش «اراده» در اين ميان چه خواهد بود؟ خداوند از طريق اراده انسان، اين نقش را مىآفريند. اين عمل تحت پوشش و در طول قدرت الهى است و در عين حال از روى اختيار انسان انجام گرفته است؛ چون ملاك در اختيار بودن فعل، وجود «اراده» است. فيض الهى را مىتوان نظير جريان الكتريسيته براى يك دستگاه «رايانه» دانست. از يك طرف اگر جريان الكتريسيته نباشد، همه چيز متوقف است؛ ولى از طرفى نمىتوان نقش دستگاه رايانه و كارى را كه انسان با آن انجام مىدهد، ناديده گرفت. خداى سبحان به همه انسانها و آنچه انجام دادهاند و يا در حال انجام دادن آن هستند و يا در آينده انجام خواهند داد احاطه علمى دارد؛ ولى نه بدين معنا كه چون خدا مىداند، ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، انجام خواهد شد. خداى سبحان چه چيزى را مىداند؟ خداوند مىداند كه افراد بشر با اراده خود، چه چيزى را انتخاب كردهاند و چه چيزى را انجام مىدهند. در اينجا علم الهى، نظير دوربينى است كه براى تلويزيونهاى مداربسته نصب شده و هر آنچه در مقابل دوربين انجام مىگيرد، منعكس مىكند. علم الهى نيز همه آنچه هست را نشان مىدهد؛ چه از روى جبر، (نظير امور طبيعى) يا از روى آزادى و اختيار (نظير امور انسان). استادى دانشجوى خود را مىشناسد و مىداند كه با وصفى كه دارد، در امتحان با نمره عالى موفق خواهد شد، حال آيا اين دانستن، اختيار و اراده را از دانشجو سلب مىكند؟ دانستن خداوند نيز چنين است. علم الهى به گذشته و آينده يكسان است؛ يعنى، همان گونه كه خداوند به رفتار اختيارى انسان در گذشته آگاه است، نسبت به رفتار اختيارى انسان در آينده نيز عالم و آگاه است و همان طور كه آگاهى به گذشته با اختيار انسان منافات ندارد، آگاهى نسبت به آينده نيز با اختيار انسان منافات ندارد.
براى مطالعه بيشتر ر.ك: الف. سبحانى، جعفر، جبر و اختيار، ص 50؛ ب. قربانى، زينالدين، جبر و اختيار؛ پ. جعفرى، محمد تقى، جبر و اختيار؛ ت. مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت.
در يك گفت و شنودى، خيام سروده است:
من مىخورم و هر كه چو من اهل بود | مى خوردن من به نزد او سهل بود |
مى خوردن من حق ز ازل مىدانست | گر مىنخورم علم خدا جهل بود |
خواجه نصير طوسى در جواب فرموده است:
گفتم كه گنه به نزد من سهل بود | اين كى گويد كسى كه او اهل بود |
علم ازلى علت عصيان كردن | نزد عقلا زغايت جهل بود |