پاسخ تفصیلی:
«ذات» اصطلاحآ به هستي محض و هويت مطلق گفته ميشود و هيچ لفظي وجود ندارد كه بر آن دلالت كند؛ زيرا دلالت لفظ بر ذات، متوقف بر ادراك و شناخت ذات است و هيچ كس توان درك يا شهود آن هويت مطلق را ندارد. او خدايي است كه افكار بلند انديشوران متألّه، كنه ذاتش را درك نكنند و غواصان درياي شهود، دستشان از پي بردن به كمال هستياش كوتاه، و راه اكتناه او، هم از راه فكر هم از طريق دل مسدود است « الَذي لا يُدْرِكُه بُعدَ الهِمَمِ وَ لايَنالُهُ غوصُ الفِطَن» . نهج البلاغه/ خطبه،1- آية الله جوادي آملي، علي(ع) مظهر اسماي حُسناي الاهي
ذات را هيچ گونه مرتبه اي نيست و وحدت آن حقيقي است، آنچه از مراتب و كثرات در جهان هستي مشاهده مي شود، همه در ظهورات ذات است و نه در ذات هستي.
از ديدگاه عرفان اسلامي اطلاق ذات اختصاص به خداوند دارد و مخلوقات، ظهور ذات اند و نه خود ذات. به عبارتي مي توان گفت: ذات مخلوقات، همان وجود و هستي محض حق تعالي است كه در مخلوقات و مظاهر حضور و ظهور دارد. ولي از نگاه فلاسفه كه معتقد به ماهيت هستند، اشيا داراي ذات مي باشند. ذات اشيا از نگاه فلسفي آميزه اي از جنس و فصل آنها است كه با تهليل ذهني قابل امتياز و تشخيص است.
در مورد شناخت ذات خداوند ما مي دانيم كه ذات الهي، محض هستي و هستي محض است و بدين مقدار شناختني است ولي اينكه كنه ذات الهي چيست، فكر و انديشه بشر, به كنه ذات غيبي او راه ندارد و به جز تحير و سرگرداني يا انحراف و ضلال, بهره ديگري نخواهد داشت. پس آنچه شناختني است ذات، صفات و افعال الهي است و آنچه ناشناختني است كنه و باطن ذات خداوند است.
كنه ذات حق كه از آن به «هويت غيبيه»، «غيب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهي هم به الفاظ ديگر (مانند «عنقاء» و «غيب الغيوب») تعبير مي شود, وجود لا تعين صرف است ; هيچ گونه حدي ندارد; از جميع تعينات - چه مفهومي و چه مصداقي - مبراست; نه نامي دارد و نه نشاني; نه اسمي دارد و نه رسم و صفتي; نه با اسم يا صفتي مقيد است و نه با عدم آن اسم يا صفت; نه با تعين خاصي متعين است و نه با عدم همان تعين. حتي با «اطلاق» و «عدم تعين» هم مقيد نيست; زيرا «اطلاق» و «عدم تعين» نيز به جاي خود, نوعي تعين و قيد است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعينات اسمي و وصفي (اسماء و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلي به ظهور مي رسند. از اين رو به مقام ذات خداوند راهي نيست; نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و كشف ارباب شهود. همه اينها از اين مقام قاصر و در اين ميدان كاملا عاجزند. اگر قدم پيش بگذارند, حيران مي گردند و يا به راه ضلالت و خطا مي روند, علاوه بر نرسيدن, از آن دورتر هم مي شوند: «يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما», (طه, آيه 110).
ادراك حسي و عقلي بشر, به آنچه متعين است راه دارد; بنابراين ما ذات حق را در مرتبه تعين احدي و واحدي مي شناسيم و به مرتبه لاتعين ذات كه از همه تعين ها بالاتر است و تعين ها همه متأخر از آن, بعد از آن و مخلوق آن هستند، راهي نداريم. اشاره نيز بدان مقام راه ندارد; چه اشاره حسي باشد و چه اشاره ذهني, عقلي و وهمي . چگونه مي توان به ذاتي كه تعين ندارد, اشاره نمود؟ به همين جهت از فكر در «كنه ذات حق» نهي شده است.
امام علي بن موسي الرضا(ع) مي فرمايد: «... فليس الله عرف من عرف بالتشبيه ذاته و لا اياه و حد من اكتنهه, و لا حقيقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه, و لا صمد صمده من اشار اليه; پس, خداي را نشناخته, آن كس كه ذات او را به چيزي تشبيه كرده است و به توحيد او نايل نگشته, آن كس كه خواسته است به كنه ذات او برسد و به حقيقت او نرسيده, آن كس كه ذات او را تصوير ذهني نموده است و به او تصديق نكرده است آن كس كه ذات او را حدي قائل شده و به جانب او روي نياورده است; آن كس كه به ذات او اشاره نموده است ...», (كتاب التوحيد صدوق, باب التوحيد و نفي التشبيه, ص 34).
حتي اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازي هاي خود بخواهند, به سوي مقام ذات اوج بگيرند, راه به جايي نبرده، به حيرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در اين ميدان با كمال شرمساري اعتراف خواهند كرد.
انسان با توجه به قدرت عقل، خود و جهان اطراف خود را مي تواند مورد مطالعه دقيق قرار دهد و به معرفت هاي يقيني دست يابد. در اين راستا، حواس انسان به عنوان قواي کمکي اطلاعات اوليه را در اختيار قوه عاقله انسان قرار مي دهد و انسان با تجزيه و تحليل يافته هاي خود مرزهاي دانش را تصرف مي کند.
نکته اي که فلاسفه به آن اشاره دارند آن است که ذهن بشر همواره با ماهيت ها انس گرفته است، ماهيتها همان چيستي است که ذهن درک مي کند. يعني ذهن بشر براي هر چيزي دو حيثيت قائل مي شود. يکي اصل وجود و ديگري چيستي و چگونگي آن. در عين حال بايد توجه داشت که ماهيت از نظر فلسفي حد شيئ است. به عبارت ديگر هر يک از اشياي پيرامون ما داراي محدوديت هيا از نظر زمان، مکان و کمالات وجودي هستند. هر موجودي بهره و حظي از کمالات دارد که ديگري ندارد و چيستي و ماهيت شيئ در واقع بيانگر مرز و حد و محدوده کمالي و وجودي آن است. اما خداوند ماهيت ندارد زيرا او وجود صرف و محض است. يعني هيچ گونه محدوديت وجودي براي او متصور نيست. وجود او عين همه کمالات بدون اندک محدوديت و کاستي است؛ از اين رو او حد و ماهيت و چيستي ندارد.
بنابراين ظرف وجودي بشر نمي تواند به او احاطه پيدا کند. بنابراين براي شناخت او راه تشبيه استعلايي را مي پيمايد. يعني مي گويد: ما کمالات متعددي را در جهان هستي مانند حيات، قدرت، علم و ... را درک مي کنيم هرگاه يعني صفات کمالي را در بي نهايت در نظر بگيريم مي توانيم به آن حضرت نسبت دهيم بدون هيچ محدوديت و اموري که نقص تلقي شود و بايد بدانيم که اين صفات در عين يکي بودن، عين ذات حضرت حق هستند. يک حقيقت برين وجود دارد که هرگاه به مقام ذات او توجه شود، صفات ذاتي انتزاع مي شود و هرگاه فعل او را در نظر گرفته شود، صفات فعل قابل انتزاع خواهد بود.
صفات خدا
ذات و صفت
اگر انسانی را مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید ذاتی دارد که همان انسانیت شخصی اوست و صفاتی نیز همراه دارد که ذاتش با آن شناخته میشود.
در مورد انسان این صفت و ذات هر دو محدود و متناهی است زیرا اگر ذات انسان نامحدود بود صفات را نیز فرا میگرفت و صفات نیز یکدیگر را فرا میگرفتند.
از این بیان روشنمیشود که برای ذات خداوندی صفت (به معنایی که گذشت) نمیتوان اثبات نمود زیرا صفت بیحد صورت نمیگیرد و ذات مقدس باری تعالی از هر تحدیدی منزه است.
وحدت ذات و صفات
ذات و صفات از نظر مصداق با هم وحدت دارند و اختلاف و تعدد آنها از نظر مفهوم میباشد. به عنوان مثال: نفس انسان به خود عالم است یعنی علم حضوری دارد در اینجا سه مفهوم علم و عالم و معلوم انتزاع میشود در حالیکه مصداق همگی چیزی جز نفس نیست یعنی نفس هم مصداق علم است هم مصداق عالم و هم مصداق معلوم. انتزاع مفاهیم و صفات مختلف از ذات بسیط خداوندی نیز همین گونه است بنابراین نظریه زیادت صفات بر ذات و مغایرت آنها با ذات که اهل سنت و شاعره معتقدند نادرست و نظریه عینیت صفات با ذات که امامیه و معتزله معتقدند صحیح است.
شناخت صفات خدا
در مباحث خداشناسی سه دیدگاه در زمینه شناخت صفات خدا وجود دارد: 1ـ دیدگاه افراطی که نتیجهاش شبیه شدن خدا به مخلوقات است 2ـ دیدگاه تفریطی که نتیجهاش تعطیلی عقل نسبت به شناخت صفات الهی است 3ـ دیدگاه معتدل
برای بررسی بیشتر ابتدا باید با حدود شناخت خدا (معرفت حضوری و شهودی و عقلانی) آشنا شد تا هم موضوع ناممکن بودن احاطه محدود به نامحدود از راه معرفت حضوری و هم موضوع قابل تکامل بودن معرفت حصولی روشن شود. یادآوری این نکته ضروری است که معرفت حصولی به وسیلة مفاهیم ذهنی قابل دستیابی است.
تعداد اسماء و صفات خدا
در آیات قرآن دلیلی که دلالت کند بر عدد اسماء و صفات خدا و آن را محدود کند نیست هر اسمی در عالم باشد که از جهت معنا احسن اسماء باشد آن اسم از آن خداست پس نمیتوان اسماء حسنی را شمرده و به عدد معینی محدود کرده آن مقداری که در قرآن آورده شده است صدو بیست و هفت اسم است.
و معنای اسامی را خدا به نحو اصالت داراست و دیگران به تبع او دارا هستند پس مالک حقیقی این اسماء و صفات خداست و دیگران چیزی از آن را مالک نیستند مگر آنچه را که خداوند به ایشان تملیک کرده باشد که بعد از تملیک هم باز مالک است.
توصیف صفاتی
به معنی نفی هر گونه کثرت و ترکیب از ذات است. ذات خداوند با این که به اوصاف کمالیه، جمال و جلال متصف است دارای جنبههای مختلف عینی نیست.
اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمة محدودیت وجود است. همانطور که برای وجود لايتناهی دومی و منویتی قابل درک نیست کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست.
پس توحید صفاتی یعنی درک و شناخت یگانگی ذات و صفات خدا و اعتقاد به اینکه صفات خداوند عین ذات او و عین یکدیگرند و همین طور که ذات او ازلی و ابدی است صفات ذاتی او نیز ازلی و ابدیاند.
و اینگونه نیست که این صفات زاید بر ذاتش باشند و جنبه عارض و معروض داشته باشند بلکه عین ذات اوست صفات خدا از یکدیگر جدا نیستند بلکه هر یک از صفات او عین دیگری است یعنی حقیقت علم او غیر قدرتش نیست بلکه سراسر وجود او علم و قدرت و دیگر صفات ذاتی اوست.
توحید صفاتی دو معنا دارد: 1ـ خدا در صفات بیهمتاست زیرا اولاً صفات خدا از خود اوست و کسی آنها را به او نداده است ثانیاً صفات کمال او غیر متناهی و نامحدود است و این هر دو مقتضای واجب بالذات بودن خدا و غنا و بینیازی مطلق اوست.
2ـ صفات کمال و ذاتی خداوند عین ذات اویند یعنی اگر چه از نظر مفهوم مختلفاند ولی از نظر مصداق متحدند و به عبارت دیگر چنین نیست که ذات خداوند از یک جهت عالم باشد و از جهت دیگر قادر بلکه علم و قدرت و اختیار او عین حقیقت او میباشند زیرا اگر صفات خدا زائد بر ذات و مغایر با یکدیگر باشند در آن صورت نوعی کثرت و ترکیب و محدودیت در ذات الهی راه خواهد یافت که همگی در حق خداوند محالند.
توحید صفاتی در روایات
در احادیثی که از ائمه (ع) روایت شده توحید صفاتی بسیار مورد تاکید قرار گرفته است و اعتقاد به زیادت صفات ذاتی خداوند بر ذات او مردود دانسته شده است. امام علی (ع) نفی صفات زائد بر ذات را کمال اخلاص در توحید دانسته و فرموده است: و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه
آنگاه افزوده است: لازمه اعتقاد به صفات زائد بر ذات اعتقاد به نوعی کثرت گرایشی و تجزیهپذیری در ذات خداوندی است که نشانة جهالت به ساحت و مقام الوهی است.
فمن و صف الاه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقدا جزأه و من جزأ فقد جهله.
آنکه خدا را به صفاتی توصیف کند برای او قرین قائل شده است و آنکس که برای او قرین قائل شود او را دو گانه دانسته است و آن کس که او را دو گانه بینگارد ذات خدا را تجزیه دانسته و آنکه چنین باوری داشته باشد به خداوند جهل ورزیده است.
بدیهی است که مقصود از نفی صفات از خداوند صفات زائد بر ذات است نه واقعیت صفات زیرا نفی صفات کمال از خداوند محال است و از طرفی امام علی (ع) خدا را در بسیاری از سخنان به صفات کمال توصیف کرده است.
قرآن در مقام تنزیه خداوند میگوید: « سبحان رب العزّه عمّا یصفون» ( صافات/180 ): منزه است پروردگارت پروردگار با عزت از توصیفهایی که آنان میکنند.
حضرت علی (ع) در مورد نامتناهی بودن صفات خدا میگوید: سپاس خدای راست که شفایش فزون از نیروی سخنوران و دهشهایش بیرون از گنجایش شکار شاكران وادای حقش فراتر از توان سختکوشان است. هم او که هیچ اندیشه دور پروازی، شناختش را فرا چنگ نیاورد و هیچ هوش ژرف بینی به ژرفایش راه نیابد او که ویژگیاش را نه مرزی پایانپذیر، نه تعریفی آمادهانه زمانی سنجیدنی و نه پایانی شناختنی است.
امام جواد (ع) فرموده است خداوند «احدی المعنی» است و معانی و صفات کثير و مختلف در ذات او راه ندارد( انه واحد احدی المعنی و لیس بصفات کثیره مختلفه)
امام حسن مجتبی نیز میفرماید: صفات خداوند از نظر واقعیت با یکدیگر اختلافی ندارند زیرا اگر چنین باشد ذات خداوند از نظر کمالات وجودی متناهی و محدود خواهد بود «ولا اختلاف صفه فیتناهی»
تقسیم بندی صفات الهی
بعضی از صفات خدا صفاتی است که معنای ثبوتی را افاده میکند از قبیل علم و حیات و اینها صفاتی هستند که مشتمل بر معنای کمالند و بعضی دیگر آن صفاتی است که معنای سلبی را افاده میکند مانند سبوح و قدوس صفاتی که خدای را منزه از نقایص میسازد پس از این نظر میتوان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کرد 1- صفات بتوتیه 2- صفات سلبیه
پارهای ازصفات خدا صفاتی است که عین ذات اوست نه زائد بر آن مانند حیات و قدرت و اینها صفات ذاتیاند و پارهای دیگر صفاتی هستند که تحققشان محتاج به اینست که ذات قبل از تحقق آن صفات محقق فرض شود مانند خالق و رزاق که اینها صفات فعلیاند و اینگونه صفات زاید بر ذات و منتزع از مقام فعلند.
همچنین صفاتی مانند رحمت و مغفرت صفات فعلی است است که بر خدا اطلاق میشود بدون اینکه خداوند به معانی آنها متصف باشد چرا که اگر خدا حقیقتاً به معانی آنها متصف میبود باید آن صفات، صفات ذاتی خدا باشد نه خارج از ذات پس از این نظر هم میتوان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کرد 1ـ صفات ذاتیه 2ـ صفات فعلیه تقسیم دیگری که در صفات خدا هست تقسیم به نفسی و اضافي است آن صفتی که معنایش هیچ اضافهای به خارج از ذات ندارد صفات نفسی است و آن صفتی که اضافه به خارج دارد و صفت اضافی است و صفت اضافی خود دو قسم دارد زیرا بعضی از اینگونه صفات، نفسی هستند و به خارج اضافه دارند و آنها را صفات نفسی ذات اضافی مینامیم و برخی دیگر صرفاً اضافیاند و آنها را صفات اضافی محض مینامیم.
تقسیمبندی صفات از دیدگاه صدالمتالهین
صفات به طور کلی به دو قسم تقسیم میشوند
1- صفاتی که اولاً و با لذات از آن موجود بماهو موجود هستند و در اتصاف این اوصاف لازم نیست که موصوف ابتدا طبیعی یا تعلیمی باشد صفاتی از قبیل علم، قدرت و اراده از این قسمند
2ـ قسم دیگر صفاتی هستند که در اتصافشان به موصوف لازم است که موصوف ابتدا بايد طبیعی یا تعليمي باشد
از آنجا که واجب الوجود، حقیقت وجود است پس باید صفاتی را که اولاً و بانوات از آن وجود است را دارا باشد و همچنین این صفات مانند وجودند در اینکه صدقشان بر مصادیق به نحو اشتراک معنوی و تفاوت میان مصادیق، تفاوت به شلیک است.
صفات فعلی و ذاتی
صفات فعلی نامی است که بر افعال خداوند نهاده میشود، بر ذات خداوند و ادراک آن بقدر وسع ممکنالوجودی بشر میسر است نه درک ذاتی آن.
مثلاً چون خلق را میبینیم درک میکنیم او خالق است اما کل اجزاء خلقت در کل کائنات را که نمیبینیم پس به قدر وسع ادراکمان درک میکنیم. اما ذات خالقیت همان ذات خداست که قابل ادراک نیست.
صفات فعلی تنها به موصوف (خدا) قائم نیست بر خلاف صفات ذاتی، و موصوف برای اینکه با آن صفت متصف شود نیازمند تحقق چیز دیگری است.
پس صفات خدا هم از قسم صفات ذاتی است و صفاتی که در تحقق آنها پای دیگری در میان است عین ذات او نیست بلکه زائد بر ذات او و صفت فعلند.
مراد از صفت فعل اینست که پس از تحقق فعل، معنای صفت از فعل گرفته شود نه از ذات. مانند آفریدگار که پس از تحقق آفرینش آفریدهها ، آفریدگار بودن او فهميده میشود و به خود آفریدهها قائم است نه با ذات مقدس خدا تا ذات با پیدایش صفت از حالی به حالی تغییر کند.
نفی حد در اسماء و صفات الهی
ما جهات نقص و حاجتی را که در اجزای عالم مشاهده میکنیم از خدای متعال نفی میکنیم مانند مرگ و فقر و صفات کمال را برای او اثبات میکنیم از قبیل حیات و قدرت.
این صفات در دار وجود ملازم با جهانی از نقص و حاجت است و ما آن را از خدای متعال نفی میکنیم از طرف دیگر وقتی بنا باشد تمامی نقایص و حوایج را از او سلب کنیم بر میخوریم به اینکه داشتن حد هم از نقایص است. برای اینکه چیزی که محدود بود به طور مسلم خودش خود را محدود نکرده است و موجود دیگری بزرگتر از آن و مسلط بر آن بوده که برایش حد تعیین کرده، لذا همه انحاء حد و نهایت را از خدای متعال نفی میکنیم و میگوییم خدای متعال در ذاتش و همچنین در صفاتش به هیچ حدی محدود نیست پس او وحدتی را داراست که آن وحدت به هر چیزی قادر است و چون قادر است احاطه به آن هم دارد.
اینجاست که قدم دیگری پیش رفته و حکم میکنیم به اینکه صفات خدای متعال عین ذات اوست و همچنین هر یک از صفاتش عین صفت دیگر است و هیچ تمایزی میان آنها نیست مگر به حسب مفهوم . و همین است معنای صفت احدیت او که از هیچ جهتی از جهات محدود نمیشود و در خارج و در ذهن متکثر نمیگردد .
در خطبه اول نهجالبلاغه آمده است: الذی لیس لصفته حد محدود: آنکه در صفات او حد و نهایتی متصور نیست یعنی صفات خدا محدود نیست بلکه به نامحدودیت ذات است که عین ذات اوست و صفاتی که خداوند مبرا از اوست صفت محدود است که غیر از ذات و صفات دیگر است.