پاسخ تفصیلی:
خلاصه اشكالات بر برهان نظم:
الف . برهان نظم یک برهان تعقلی محض براساس بدیهیات اولیه نیست، برهانی تجربی است و مولود تجربه طبیعت است و باید واجد شرایط براهین تجربی باشد.
ب . این برهان مدعی است که از تجارب ممتد درباره طبیعت، شباهت کامل میان طبیعت و میان مصنوعات انسان از قبیل ماشین و کشتی و خانه به دست میآید و روشن میگردد که جهان از نظر رابطه اجزایش با یکدیگر و از نظر تطابق میان ساختمان جهان و آثار و نتایجی که بر آن مترتب میشود، عینا مانند یک ماشین بزرگ است.
ج . به حکم قاعده کلی که در براهین تجربی مورد استفاده قرار میگیرد، شباهت معلولات دلیل بر شباهت علل است و نظر به اینکه معلومات و مصنوعات انسان از یک روح و عقل و اندیشه ناشی شده است ، پس جهان نیز از یک روح و عقل و اندیشه بزرگ ناشی شده است.
توضيح مطالب مذكور :
الف . اساس این برهان بر شباهت میان مصنوعات طبیعت و مصنوعات انسان است، بر این است که جهان از نظر ترکیب و تألیف اجزا مانند یک خانه و یا یک ماشین است که یک قوه بیرونی ذی شعور، یعنی عقل و روح، آنها را برای دست یافتن به یک سلسله هدفها و غرضها به یکدیگر پیوند داده است. اما این شباهت کامل نیست، یعنی قطعی و یقینی نیست، ظن و احتمال است. نمی توان گفت که شباهت جهان به یک ماشین از شباهت آن به یک گیاه یا یک حیوان که دارای یک نیروی خود تنظیمی درونی است و به هیچ وجه از بیرون تنظیم نمی شود، بیشتر است.
ب . این برهان آنگاه یک برهان تجربی بود که مکرر تجربه شده بود، یعنی مکرر جهانهایی به همین شکل و همین وضع و همین نظام از موجوداتی شاعر و انسان ماب صادر شده بود و ما با تجربه رابطه چنین نوع معلولی را با علتی انسان ماب احساس کرده بودیم، پس از آن با دیدن جهانی شبیه جهانهای تجربه شده، حکم میکردیم که این جهان نیز مانند آن جهانها علتی انسان ماب دارد. در صورتی که چنین نیست. تجربهای که در مورد ساخت کشتی و خانه و شهر داریم با تجربهای که در مورد جهان باید داشته باشیم، یک سنخ نیست، پیدایش و تکوین جهان که در طول میلیاردها سال تدریجا رخ داده، شباهتی به تکوین کشتی یا خانه ندارد.
ج . از اینها گذشته، این برهان میخواهد وجود باری تعالی را اثبات کند که مساوی است با حکمت بالغه و قدرت نامتناهی و کمال مطلق. فرضا ثابت شود که مبدأ جهان موجودی انسانگونه است، برای مدعات کافی نیست. این برهان آنگاه برای اثبات ذات باری کافی بود که ما به تجربه دریافته باشیم که این جهان، کامل ترین جهان ممکن است و
منطبق بر حکمت بالغه است. در صورتی که برای ما که تنها با همین یک جهان سر و کار داشته و داریم و جهانی دیگر ندیده تا میان آنها و این جهان مقایسه کنیم، غیر ممکن است که بتوانیم بفهمیم این جهان براساس حکمت بالغه ساخته شده، یعنی بهترین جهان ممکن است . درست مثل این است که از یک روستایی که جز یک کتاب در عمرش نخوانده (هرچند فرضا آن کتاب عالی ترین شاهکار باشد) درخواست کنیم که نظر خود را درباره تنها کتابی که خوانده اعلام دارد که بهترین کتاب است.
د . فرضا این جهان بهترین جهان ممکن باشد که بهتر از آن امکان پذیر نباشد، بازهم دلیلی بر وجود باری تعالی که کمال مطلق و غنی بالذات و واجب الوجود است (بر حسب فرض) نمی شود، زیرا این برهان آنگاه دلیل بر وجود ذات باری تعالی است که ثابت کند علاوه بر اینکه این جهان کامل ترین جهان ممکن است و بهتر از آن فرض نمی شود، اولین جهانی است که خداوند آفریده و خداوند قبلا تجربهای در کار خلقت نداشته و تدریجا صنعت خود را تکمیل نکرده و بعلاوه از هیچ صنعت دیگر هم تقلید نکرده است. ولی هیچ یک از اینها ثابت شدنی نیست. از کجا معلوم که صانع این عالم، این صنعت را از جای دیگر تقلید نکرده است؟ و از کجا معلوم که خودش در سراسر ازل، صنعت عالم سازی را تکرار و تجربه نکرده و تدریجا به این پیشرفت عظیم در صنعت نائل نشده است؟
ه . گذشته از همه اینها در جهان موجود، نقصها و بدیها و زشتیها دیده میشود که با حکمت بالغه الهیه جور نمی آید از قبیل طوفانها، زلزلهها، بیماریها و غیره.
اینها خلاصهای است از ایرادها و اشكالاتي است كه مي توان بر برهان نظم گرفت.
بررسي برهان نظم و نقد اين سخنان :
برهان نظم يا اتقان صنع ، از نظام آفرينش، راهى روشن به سوى اثبات وجودخدا مىگشايد. نظم، گونهاى رابطه هماهنگ ميان اجزاى يك مجموعه، براى تحقق يافتنهدفى مشخص است؛ چونان كه هر جزئى از اجزاى مجموعه، مكمّل ديگرى باشد وفقدان هر يك سبب شود كه مجموع، هدف خاص و اثر مطلوب را از دست بدهد.برهان نظم از دو مقدمه تأليف يافته است كه يكى حسّى و ديگرى عقلى و منطقى است.تقرير ساده و كوتاه برهان نظم چنين است:
- در هر گوشهاى از اين جهان پهناور، نظم، حساب، قانون و هدف به چشم مىخورد.
2 - هر نظم، قانون و هدفى از يك ناظم و قانونگذار هدفدار عالم حكايت مىكند.
اينك به شرح و توضيح مقدمات برهان نظم مىپردازيم:
نخست مقدمه حسى را، كه صغراى برهان را تشكيل مىدهد، شرح و تبيين مىكنيم وسپس مقدمه عقلى، يعنى كبراى برهان را.
جهان و نظم هدفدار
مشاهدات عينى و كاوشهاى علمى، از نظم هدفدار موجودات طبيعى گزارش مىدهند.روشنترين و بارزترين جلوههاى نظم براى بشر در عالم نباتات و حيوانات و بهويژه خودانسان نمودار است و در حقيقت، رشتههاى گوناگون علوم در خدمت بررسى كيفيت اينمجموعههايند كه با هماهنگى خاصى، اهداف و آثار ويژهاى را در پى دارند. به عنواننمونه:
تمام اعضا و بافتهاى چشم از مردمك گرفته تا پردههاى مختلف و آبهاى گوناگون ومخروطها و اعصاب بينايى و عضلانى، كه حركات چشم را سامان مىدهند، با كميت وكيفيت خاصى دور هم گرد آمدهاند و چنان با يكديگر همكارى و هماهنگى دارند كههدفى معين به نام بينايى را تحقق مىبخشند. اگر اين همكارى و هماهنگى و يانسبتهاى مختلف اجزا از نظر كيفيت و كميت، در ميان نباشند، يا پس از وجود يافتنآسيب ببينند، هدف ياد شده جامه تحقق نمىپوشد و هر انسانى ساختمان چشم رابررسى كند، به روشنى درمىيابد كه در پيدايش دستگاه بينايى، هدفى در نظر گرفتهشده و آن گاه پديد آمده است.
ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور
عقل و خرد آدمى در هر پديده منظّمى سه عنصر را مىيابد:
- برنامهريزى؛
2 - سازماندهى؛
3 - هدفدارى.
مشاهدههاى حسّى و كاوشهاى علمى درباره طبيعت، وجود اين سه عنصر را مسلّمدانستهاند. از سويى ديگر، عينيت بخشيدن به هر يك از اين سه عنصر، به محاسبه واندازهگيرى و انتخاب اجزاى پديدهها از نظر كميّت و كيفيت و بينش صحيح و هماهنگنيازمند است؛ بهگونهاى كه اگر يكى از اين كارها درست انجام نگيرد، نظم دچار خللمىگردد. ماهيت چنين عملياتى، از علم و آگاهى بىنياز نيست و هرگز نمىتوان منشأچنين عملياتى را عامل ناآگاه دانست.
از اين رو ميان نظم پديده و دخالت شعور در آن، رابطه عقلى موجود است و خرد بامطالعه ماهيت عمل و شؤون پديده، چنين رابطه و پيوندى را كشف مىكند و هر گونهنظريهاى را كه در برابر اين نظريّه قرار گيرد، به شدت رد مىكند.
در اين داورى، اوّلاً بشر به مقايسه مصنوعات عالم طبيعت با مصنوعات خود نيازمندنيست و ثانياً، در آن تجربه و آزمونى دخالت ندارد، بلكه بررسى واقعيت نظم، انسان رإ؛ظظبه چنين رابطهاى رهبرى مىكند و او را بدين جا مىرساند كه با خود بينديشد و بگويد:محال است چنين نظام بديع و شگرفى، كه سرشار از محاسبه و اندازهگيرى، انتخاب وگزينش، سازماندهى، جهتگيرى و هدفدارى است، مخلوق عامل ناآگاه باشد، بلكهعقل و شعورى جداى از جهان مادّه، به اين نظم تحقّق بخشيده است.
اگر عقل باور نمىكند كه نظم موجود در پديدهاى به نام ساعت، محصول عاملى ناآگاه باشد واگر باور نمىكند كه يك ماشين حساب، بدون محاسبه و برنامهريزى و انتخاب و گزينش پديدآمده است و اگر باور نمىكند كه پالايشگاهى بدون برنامهريزىهاى دقيق مهندسان وكارشناسان تحقق يافته است، همه و همه به وجود ناظمى هدفدار اشاره مىكنند. هرگاه درساختمان چيزى، نظم و محاسبه و انتخاب و گزينش و همكارى و هماهنگى و هدفدارى وهدفگرايى به كار رفته باشد، خود ماهيت كار با زبان تكوينى، كه از هر زبانى گوياتر است،مىگويد: »در پيدايش من، عقل، خرد، شعور، درك، علم و آگاهى دخالت داشته و منمحصول عاملى ناآگاه نيستم.«
عقل و خرد، اين حكم را درباره مغز، قلب و سلسله اعصاب و ارتباط و همكارى نزديك وهماهنگى آنها با يكديگر و نيز منظومههاى بزرگ آسمان، صادر مىكند و در اين داورى به غير ازمطالعه خود پديده - اعمّ از طبيعى و مصنوعى - به چيزى ديگر نيازمند نيست.
ويژگىهاى برهان نظم
در اين جا لازم است به مهمترين ويژگىهاى برهان نظم اشاره كنيم:
- برهان نظم از اين نظر كه داراى پايهاى حسّى است و پايه ديگرش نيز چنان روشن استكه هر عقل سليمى به روشنى آن را درك مىكند، از براهين آشكار و آسانى است كه حتّىكسانى را كه از فهم مسائل دقيق ناتوانند، قانع مىكند.
2 - برهان نظم به اثبات نظم در سراسر جهان نيازمند نيست، بلكه اگر در هر گوشهاىنظمى كشف شود، براى نتيجهگيرى كافى است. هرگاه به كتابخانهاى بزرگ گام نهيم و كتابىبرداريم كه يك موضوع مهم علمى يا ادبى و يا رياضى را در فصول و ابواب مختلفى پىمىجويد، يقين مىيابيم كه اين اثر، تراوش يك مغز توانا است، نه اثر گردش نامنظم و تصادفىقلم انسانى بىسواد، هر چند ديگر كتابهاى كتابخانه را نيز مطالعه نكنيم.
3 - برهان نظم برهانى است كاملاً پويا و با تكامل علوم و كشفهاى علمى همگام وهمراه است و پيوسته نشانههايى نوين و بكر براى اثبات تعلّق جهان به مبدأ ماوراىطبيعى در اختيار ما مىگذارد.
كاربرد برهان نظم
متكلّمان الهى از برهان نظم در دو جا بهره مىگيرند:
الف: اثبات وجود ناظم؛ نظم جهان طبيعت حاكى از دخالت عقل و شعور در پديد آمدنآن است و هرگز اين نظم را نمىتوان به عامل ناآگاه منسوب ساخت امّا اين كه عامل دانا وتوانا چه كسى است و واجب الوجود است يا ممكن الوجود، فناپذير است يا فناناپذير،اين برهان از پاسخ گفتن به آن ناتوان است. هر برهانى پيامى ويژه دارد و چه بسا يكبرهان، بخشى از مدّعا را ثابت كند، نه همه آن را.
ب: پس از آن كه از برهان وجوب و امكان و ديگر براهين عقلى، منتهى گشتن سلسلههستىهاى امكانى به واجبالوجود بالذات اثبات گردد و روشن شود كه نظم حاكم برطبيعت، فعل و كار اوست، آنگاه از برهان نظم براى اثبات صفات كمال او، مانند علم وقدرت و حيات و حكمت، بهره مىگيريم. از اين رو حكيم الهى، خواجه نصيرالدينطوسى، از برهان نظم در مورد دوم بهره گرفته است، نه در مورد نخست؛ يعنى نخست ازطريق برهان وجوب و امكان، وجود واجب بالذات را اثبات كرده و سپس در اثباتصفات كمال او، اتقان و نظم حاكم بر جهان طبيعت را گواه گرفته است.
به هر حال، نبايد از كاربرد اين برهان، كه به روشنى دخالت عقل و شعور را در آفرينشنظم ثابت مىكند، غفلت كرد؛ زيرا نتيجه مزبور در ابطال عقيده مادّيگرايان كافى است واين خود يكى از اهداف بلند حكيمان الهى است.
فرضيّههاى علوم طبيعى و نظم خلقت
امروزه فرضيّههايى گوناگون درباره آفرينش جهان، پيدايش زمين، ظهور جانداران و مانندآن مطرح است. برخى گمان مىكنند كه با قبول اين فرضيّهها و نظريّهها، ديگر لزومىندارد كه قبول كنيم جهان و حيات انسان به وسيله ارادهاى حكيمانه پديد آمدهاند؛ مثلاًبنابر نظريّه معروف »لاپلاس«، كرات منظومه شمسى در اثر نزديكى و برخورد خورشيدبا ستارهاى عظيم، از خورشيد جدا شده و به دور مركز اصلى شروع به حركت كردهاند،يا برخى گفتهاند كه حيات، در اثر گرد آمدن يك سلسله شرايط شيميايى پديد آمده استو سپس طبق »قانون تكامل« رشد و تكثير يافته و بهمرحله امروز رسيده است.
به فرض كه ما نظريه لاپلاس را بپذيريم و نيز نظريه كسانى را كه مىگويند حيات با پديدآمدن يك موجود تك سلولى آغاز گشته است؛ اما آيا با تصادف و اتفاق (يعنى دخيلنبودن عقل و علم و شعور و اراده و هدف) اين نظريهها را مىتوان توجيه كرد؟ چه رسدبه اين كه بخواهيم به وسيله آنها بىنيازى جهان از خدا را بپذيريم؟! آيا فراهم آمدنشرايط لازم براى تحقق اين امور طبق حساب احتمالات، بدون دخالت عقل و ارادهامكانپذير است و يا چنين نيست و حتى به گفته برخى دانشمندان تمام عمر كره زمينبراى پديد آمدن تصادفىِ »يك ذره پروتئين« نيز كافى نيست؟!
بعد از اين، در بحث علل گرايش به ماديگرى توضيح خواهيم داد كه اين نظريهها از طرفدانشمندان تجربى اثبات و ابراز نشده است بلكه دلايل فراوانى برخلاف آنها ارائه كردهاند و ايننظريهها در درون خود نيز از ثبات و استحكام برخوردار نيستند و نمىتوان با تكيه بر آنهانظام خلقت را توجيه كرد و اصلاً تصادف به معناى واقعى در خلقت وجود ندارد و همهچيز طبق حساب و برنامه و زمانبندى دقيق پيش مىرود و تصادفى ناميدن حوادث بهخاطر جهل ما به علل و مقدمات آن است.
كرسى موريسُن )Cerssy Morrisson( دانشمند زيست شناس آمريكايى در كتابشنمونههاى فراوانى از نظم موجود در خلقت را ارائه مىدهد كه فرضيه تصادف، تكاملتدريجى و انتخاب طبيعى و ديگر فرضيههاى مطرح شده از طرف دانشمندان مادى بههيچ وجه نمىتواند توجيه كننده آنها باشد و جز دست ناظمى با شعور و آگاه از ايجاد آنعاجز است. فرازهايى از كلام او به شرح زير است:
بعضى از ستارهشناسان معتقدند كه احتمال نزديكى دو ستاره به يكديگر، چونان كه قوهجاذبه آنها روى هم اثر بگذرد و آنها را به سوى يكديگر بكشاند، همچون نسبت يك بهچند ميليون است. احتمال آن كه دو ستاره با يكديگر تصادم كنند و باعث تجزيه و تلاشىيكديگر شوند، به قدرى نادر است كه از حوصله قدرت محاسبه بيرون است؛ بنابراينمعلوم مىشود كه حتى اگر بپذيريم زمين قطعهاى است كه در يك تصادم از خورشيدجدا شده است، براى وصول به همين نيز بايد بپذيريم كه عمد و قصدى در كار بودهاست و فاعلى اين تصادم را پديد آورده و از آن هدفى داشته است.
فراهم آمدن شرايط حيات و عوامل سازنده آن نيز همچون مورد پيشين است و هرگزنمىتوان از طريق تصادف و اتفاق آن را توجيه كرد. ممكن نيست تمام شرايط و لوازمىكه براى ظهور و ادامه حيات ضرورىاند، تنها از روى تصادف و اتفاق در آنى واحد يا درزمانى طولانى بر روى سيارهاى فراهم آيند.
اين چه برنامه دقيقى است كه گياهان و حيوانات را چنان در برابر هم قرار داده كه زوايدهر يك از آنها مايه حيات ديگرى است؟ حيوانات به اكسيژن و گياهان به كربن نيازمندندو حيوانات اكسيژن استنشاق مىكنند و گاز كربنيك پس مىدهند و گياهان برعكسگازكربنيك را براى ساختن غذا جذب مىكنند و اكسيژن پس مىدهند.
نيوتن از بزرگترين رياضىدانان مىگويد:
ما با مطالعه گوش مىفهميم كه سازنده آن، قوانين مربوط به صوت را كاملاً مىدانسته و سازنده چشمقوانين پيچيده مربوط به نور و رؤيت را مىدانسته و از مطالعه افلاك پى به آن حقيقت بزرگى كه آنهارا طبق نظم مخصوص اداره مىكند، مىبريم.
خود داروين صاحب نظريه تكامل و انتخاب طبيعى مىگويد:
عقل رشيد و فكر سليم كمترين شبههاى ندارد كه محال است اين جهان پهناور با اين همه آيات روشنو شواهد متقن، با اين همه نفوس ناطقه و عقول مفكره، بر اثر تصادف و اتفاق كور و نادان به وجودآمده باشد زيرا تصادف نابينا قادر نيست نظم منظم بيافريند و سازمان حكيمانه به وجود بياورد.
لِستر جان زيمرمن، گياه شناس مىگويد:
هر قدر به مطالعه خود ادامه مىدهم و در طبيعت و خاك و گياه دقت مىكنم، ايمانم به خدا فزونىمىيابد و هر روز بيشتر از روز پيش به حيرت و ستايش در پيشگاه عظمتش زانو مىزنم و سر تعظيم فرودمىآورم.
به هر حال نشانههاى عظمت آفريدگار در همين كره زمين چنان فراواناند كه اگر تمامعمر از آن سخن بگوييم، از گوشه كوچكى فراتر نخواهيم رفت و مىدانيم كه زمين ما باهمه شگفتىهايش كه عمر هزاران انسان براى بررسى اسرارش كافى نيست، در اينفضاى بزرگ ذره ناچيزى بيش نيست و چه زيبا مىگويد قرآن مجيد:
»اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ«(ابراهيم / 9 )
آيا در خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است، شك وجود دارد؟
اين نظام با عظمت، با اسرار شگرفش بيانگر وجود يك عقل كل در ماوراى آن استراستى چگونه ممكن است كه تنها براى فهم گوشهاى از اين نظامِ دقيق و اسرارآميز،هزاران دانشمند دست به دست هم مىدهند و به پژوهش مىپردازند ولى براى ايجاد وخلقت آن هيچ علم و دانشى لازم نبوده باشد؟ اين تضاد پذيرفتنى نيست.
آيا وقوع سيل و زلزله و ... برهان نظم را مخدوش نمي كنند؟
حركت ابرها، نزول باران، جريان آب به سوي سرازيري و حركت اجسام سبك درمسير آب، همه و همه در قالب قوانيني معين از نظام طبيعت رخ ميدهد. قوانيني كه:اولاً، در راستاي همان آرايش و هماهنگي هدفمند است. ثانيا، تخلف از آنها، باعث بينظمي جهان طبيعت ميگردد، پس وقوع سيل يكي از مظاهر منظم در جهان طبيعت است.
از ديدگاه قران مرگ و حيات، دادن و گرفتن اموال و اولاد، هر خوشي و ناخوشي كه به انسان ميرسد، همه و همه براي امتحان و آزمايش او است تا او از گذر اين امتحانات، به رشد و كمال دست يابد.
الذي خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا ، (ملك، آيه 2) . ولنبلونكم بشيء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرين ، (بقره، آيه 155) . ونبلوكم بالشر والخير فتنه ، (انبياء، آيه 35).
پس وقوع سيل با همه خرابيهايي كه به بار ميآورد، همانند نزول باران، دو وسيله آزمايش است. آنچه در اين ميان ارزش دارد سرفرازي انسان در اين امتحان است نه نوع امتحاني كه ميدهد.
آنچه باعث گمان بينظمي در حوادثي چون سيل ميشود، اموري است كه بازنگري آنها زنگار بينظمي را از آن ميزدايد:
1- خودمحوري شخص در قضاوت: گاه انسان گمان ميكند هر آنچه به نفع شخصي او است، نظم و هر آنچه به ضرر اواست بينظمي است. در حالي كه در تحقق نظم، نفع شخصي افراد دخالت ندارد. شاهد اين كه: هرگاه سيل درمنطقهاي رخ دهد ولي هيچ خسارت جاني و مالي در پي نداشته باشد، آن را بينظمي نميدانند. در واقع گاه دلبستگيانسان به اموال و اقوام و خويشان است كه وقتي با وقوع سيل، آسيبي به آنها ميرسد، او را به درد ميآورد و اين دردباعث گمان بينظمي در سيل ميشود.
البته «خودمحوري در قضاوت» ممكن است در همه انسانها صدق نكند؛ يعني، ممكن است شخصي بگويد: فلان سيل كه در بيابان جاري شد و هيچ خسارت جاني و مالي در پي نداشت، باز «بينظمي» است؛ زيرا هيچ فايدهاي نداردو هيچ هدفي را تأمين نميكند. اين سخن باز به خودمحوري انسان رجوع ميكند؛ زيرا ملاك اين كه «هيچ فايدهايندارد و هيچ هدفي را تأمين نميكند» نفع انسان است. گذشته از اين كه نظام طبيعت - با همين قوانيني كه دارد و باهمين مظاهري كه پديد ميآورد - در كل به نفع انسان است و نميتوان توقع داشت نيروي جاذبه زمين - كه جزئي ازنظام طبيعت است - يك جا اثر خود را ببخشد و جاي ديگر اثر نكند. پس وقتي ميتوان درباره سيل قضاوت به بينظمي كرد كه با ديگر اجزاي طبيعت ناهماهنگ و ناهمگون باشد و در راستاي هدف آفرينش قرار نگيرد. سيل نه باديگر پديدههاي طبيعت ناهمگون است و نه از مسير هدف آفرينش خارج است.
2- نگرش ناصحيح: اين كه وقوع سيل كه باعث خرابي و مرگ و مير انسانها و نابودي اموال ميشود و با هدفمندي اجزا و پديدههاي جهان طبيعت، منافات دارد، برخاسته از نگرش ناصحيح به دنيا است. دنيا جاي ماندن نيست كه مردن مخالف هدف آن باشد. فقط بقاي اموال تأمينكننده هدف خلقت نيست؛ بلكه بقا و نابودي اموال هر دو در راستاي تأمين هدف آفرينش است. ديدگاه قرآن درباره مرگ و حيات و اموال و اولاد روشنگر هدفمندي همه اينهااست.
3- فقط زندگي خوش و آسايش دائم را زمينه مناسب براي تكامل انگاشتن و سيل و زلزله و به طور كلي حوادث ناگوار را نافي يا خنثي در جهت تكامل انسان پنداشتن، در حالي كه معارف ديني ما پر است از بيان آثار مفيد و تكامل آفرين همه اين حوادث كه عبارت است از:
الف) شكوفايي استعدادها: مصائب مايه شكوفايي استعدادها ميشود و انسان در سختيها و مبارزه با آنها بيشتر رشد ميكند تا در رفاه و آسايش. حضرت امير(ع) ميفرمايد: «درختان بياباني كه به سختي و بيآبي خوگرفتهاند، سختتراند و شعله آتش آنها شديدتر و سوزندهتر است و ديرتر خاموش ميشود؛ ولي درختان باغستانها -كه پيوسته از نوازش باغبان و آب روان برخوردارند - نازك پوست و كمدوامتراند»، (نهجالبلاغه، نامه 45).
ناصر خسرو ميگويد:
تا نبيند رنج و سختي مرد، كي گردد تمام تا نيايد باد و باران، گل كجا بويا شود؟
صائب تبريزي ميگويد:
مالش صيقل نشد آئينه را نقصِ جمال پشت پا هر كس خورد، در كار خود بينا شود
البته اين بدان معنا نيست كه انسان از روي اختيار خود را دچار بلا و گرفتاري كند؛ بلكه مقصود اين است كه اين بلاها فرصتي براي شكوفايي استعدادها است.
ب ) بسياري از اين بلاها زنگ بيدارباش است: زندگي سراسر رفاه و خوشي، گاه انسان را غرق در دنيا ميكند و اورا از هدف اصلي خلقتش غافل ميسازد. بلاها زنگ بيدارباش و هشدار از اين غفلت است. خداوند ميفرمايد: ولقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون قوم فرعون را به خشكسالي و كمي ميوه دچار كرديم تامتذكر شوند، (اعراف، آيه 130).
ج ) گاه بلاها و مصائب ناگوار، باعث بازگشت گنهكاران به سوي خدا ميشود. قرآن ميفرمايد: ظهر الفسادفي البر والبحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردمآشكار شد تا ما نتيجه برخي از اعمال آنها را به خود آنها بچشانيم شايد باز گردند، (روم، آيه 41) .
4- بسياري از بلاها آثار شوم و كيفر دنيايي اعمال انسانها است. در همان آيه قبل، خداوند علت فساد در خشكي و دريا رااعمال انسانها مي داند.
5- بسياري از رنجها و دردهايي كه به وسيله همين حوادث طبيعي (مانند سيل) براي انسان پديد ميآيد، قابل پيشگيري است و كوتاهي در آن نابخشودني است؛ مثلاً ايجاد سيل بندها در مناطق سيلخيز نه تنها از خطرات آن جلوگيري ميكند؛ بلكه باعث بهرهبرداري از آبهاي ذخيره شده پشت آن ميشود.
آيا برهان نظم يك برهان تجربى است ؟
آيا اساس اين برهان را شباهت دو مصنوع تشكيل مى دهد كه دراصطلاح مـنـطـقـيها به آن تمثيل مى گويند ؟ يا تماثل دو مصنوع كه در اصطلاح آن را تجربه و آزمون مى نامند ؟ , و هر كدام را فرض كنيد , برهان , عقيم و بى نتيجه است . هـرگـاه چنين نتيجه بگيريد كه جهان مخلوق موجودى آگاه است , بر اساس شباهت مصنوع طـبـيعى به مصنوع انسان، گذشته از اينكه شباهت اين دو به هم كامل نيست ,بايد گفت كه تنها شـباهت , علم آور و يقين آفرين نيست , و علماء منطق مى گويند :تمثيل كه در آن حكم مشابهى از حكم مشابه ديگر استنتاج مى شود , يقين را افاده نمى كند . و اگـر چـنين استدلالى , يك استدلال تجربى و آزمونى است و بر اساس تماثل مصنوع بشرى و طبيعى استوار مى باشد , بايد شرايط تجربه را دارا باشد ,در حالى كه چنين نيست . زيـرا يـكـى از شـرائط تجربه تكرار عمليات است يعنى بايدمكرر جهانهائى به همين شكل و همين وضـع و نـظام , از موجودات دانا و توانا صادرشده باشد , آنگاه پس از ديدن جهانى نظير جهانهاى تـجربه شده , حكم شود كه اين جهان نيز مانند آن جهان ها , علتى دانا و توانا دارد , در صورتى كه چـنـيـن تـجـربـه اى در مـورد مصنوعات انسانى مانند كشتى ها و خانه ها و شهرها انجام گرفته , امادرباره جهان , چنين تجربه اى انجام نگرفته است و جهان نسبت به ما , نخستين مصنوع طبيعى است كه در برابر آن قرار گرفته ايم و پيش از آن نظيرى براى آن نديده ايم .
براي پاسخ گويي به اين پرسش در ابتدا مقدمه اي را در مورد ابزار شناخت مطرح مي كنيم.
ابـزارهـاى چـهـارگانه شناخت
1 - حس : شكى نيست كه حس يكى از ابزارهاى شناخت است و استدلال حسى آن است كه تمام مقدمات از حس گرفته شود . آنجا كه انسان از طريق حس , مشاهده مى كند كه ازتركيب دو عنصر توليد آب مى شود و از تركيب كلر و سديم نمك توليدمى گردد , نام چنين شناختى را شناخت حسى مى نامند . و مـا اگر اين كار را يك بارهم انجام دهيم ; به يك نتيجه جزئى ولو در مورد آب و نمكى كه روى آن عـمـلـيـات انـجـام داده ايـم مـى رسيم , هر چند گسترش حكم در اين مورد نياز به عمليات مكررى دارد .
2 - تمثيل : مقصود از آن , همان قياس به مفهوم فقهى است . يعنى حكم فرد مشابهى را از مشابه ديگر كشف كنيم , مثلا مى دانيم كه در آئين اسلام شراب حرام اسـت ولـى فـرض مـى كـنـيـم كـه حكم آبجو را نمى دانيم و به مناسبت شباهتى كه ميان اين دو وجـوددارد و هر دو مست كننده است مى گوئيم دومى نيز حرام است , چنين استدلالى را كه پايه آن را تشابه تشكيل مى دهد , تمثيل يا قياس فقهى مى نامند .
3 - استقراء : پايه استدلال در استقراء , مانند تمثيل همان شباهت است . امـا در تـمـثيل , شباهت دو شيئى مطرح است , در حالى كه در استقراء شباهت يك موردبا موارد متعدد پيش مى آيد . مـثـلا هرگاه در بازديد خود از خيابانهاى يك شهر , غالب خيابانهاى آنجا را تميز وپاكيزه ببينيم , آنگاه در مورد خيابان خاصى كه مورد بازديد ما قرار نگرفته ,همان حكم را صادر كرده و بگوئيم كه تمام خيابانهاى اين شهر تميز و پاكيزه است ,چنين استدلالى استقراء نام دارد . و در منطق ثابت شده است استقراء كه غالبا ناقص است مفيد يقين نيست , و تفاوت آن با تجربه هم اكنون روشن مى گردد .
4 - تجربه و آزمون : يعنى اينكه : عمليات خاصى روى افراد معينى از يك طبيعت انجام مى گيرد و نه روى تمام افراد , اما از آنجا كه افراد ديگرى كه مورد آزمايش قرار نگرفته , با افراد مورد آزمايش , از هر نظر , مماثل هستند , قهرا حكم به تمام افراد گسترش پيدا مى كند . زيـرا امـكـان ندارد كه دو چيز از هر جهت مثل هم باشند , اما حكم به فرد معينى اختصاص داشته باشد . از اين جهت , وقتى افراد يك كلى را به طور مكرر آزمايش كرديم و ديديم كه مثلا آهن در حرارت خـاصـى انـبساط پيدامى كند و اين كار را آن قدر تكرار كرديم كه معلوم شد علت انبساط آهن جز حرارت چيز ديگرى نيست , در اين صورت موفق به كشف قانون كلى مى شويم . بنابر اين محور قضاوت در تمثيل و استقراء شباهت است , در حالى كه ملاك حكم در تجربه مماثلت و وحدت و يگانگى تمام افراد يك طبيعت ; در تمام خصوصيات است .
با توجه به اين چهار نـوع ابـزار شـناخت , يادآور مى شويم : برهان نظم كه يكى از روشن ترين و همگانى ترين براهين خدا شناسى است , نه يك برهان حسى است كه تمام مقدمات آن از حس گرفته شده باشد , و نه از مـقـوله تمثيل و استقراء است كه ملاك قضاوت در آن شباهت دو مصنوع يا بيشتر به يكديگر بـاشـد , و نه يك برهان تجربى است كه مبناى استنتاج در آن , تماثل افراد يك طبيعت به شمار آيـد ,بلكه يك برهان عقلى محض است كه فرد پس از مطالعه ماهيت نظم - كه هم اكنون بيان مـى شود - با يك محاسبه دقيق مى گويد : دستگاههاى پيچيده و فوق العاده دقيق ;بدون دخالت يك عقل و شعور امكان پذير نيست . امـا اينكه عقل , از كجا و چگونه چنين حكمى را صادر مى كند , در ضمن مقدمه دوم از دو مقدمه بـرهان نظم تشريح مى شود 0تقرير برهان نظم به صورت استدلال تمثيلى و يا برهان تجربى يـك تقريركودكانه و عاميانه است كه در عصر حكيم انگليسى هيوم و حكماى معاصر او درغرب رواج داشت و به خاطر ضعفى كه بر الهيات غرب حاكم بود , برهان نظم را به دوشكل ياد شده در زير تقرير مى كردند . و همين دو تقرير براى دانشمندى مانند هيوم سوال انگيز و اعتراض خيز بوده است .
دو تـقـريـر عـامـيـانـه براى برهان نظم
الف - جهان از نظر نظم و هماهنگى اجزاء خود شبيه مـصـنوعات بشرى مانند خانه و كشتى است و لذا بايد مانند مشابه خود ( مصنوعات بشرى ) صانع دانا و توانائى داشته باشد .
ب - تـجـربـه و آزمون ثابت كرده است كه نظم در صنايع انسانى , بدون دخالت عقل وشعور پديد نمى آيد . و هـيـچ گاه خانه اى و يا كارخانه اى و يا شهر و كشتى بدون دخالت آگاهى و توانائى صورت پذير نيست . آنگاه از طريق تماثل انگارى ميان طبيعت و مصنوعات انسانى بايد در نظام جهان دخالت شعور را ضرورى دانست . ايـن دو نـوع تـقـرير از برهان نظم چه بر اساس تشابه و چه بر اساس تماثل ,از تقريرهاى بس نـارسـا و عـاميانه است كه در غرب رواج داشته و آن نيز معلول فقدان يك مكتب جامع در الهيات بوده است . در حالى كه برهان نظم ارتباطى با هيچ يك از اين دو تقرير ندارد , بلكه برهانى صد در صد عقلى و مـنـطـقى است , و عقل پس از يك محاسبه با قاطعيت حكم مى كند كه ارتباطى منطقى و علمى ميان نظم و دخالت عقل و شعور موجود است و هرگز نظم بدون دخالت عقل پديد نمى آيد .
اكنون وقت آن رسيده است كه با ذكر دو مقدمه به توضيح وتبيين برهان نظم بپردازيم :
مقدمه نـخـسـت , يـك امـر كاملا حسى است و از مشاهدات و نتائج علوم تجربى سرچشمه مى گيرد و صغراى برهان را تشكيل مى دهد .
مقدمه دوم كه يك برهان عقلى است و كبراى قضيه است در درجه اول از اهميت قرار دارد . و اينكه صغراى برهان ، حسى است ضررى به عقلى بودن برهان نمى زند . درست مثل اين است كه مثلثى را از طريق حس به دست آوريم , آنگاه به حكم خرد و برهان عقلى بـگـوئيـم سـه زاويه آن , مساوى با دو زاويه قائمه يا 180 درجه است , در اين مورد , موضوع - و به اصـطـلاح عـلـماءمنطق : صغرى - از حس گرفته شده , در حالى كه حكم كلى و به اصطلاح كبراى برهان , مبدئى جز عقل و خرد ندارد .
حـال , به توضيح دو مقدمه برهان نظم بپردازيم , آنگاه ثابت كنيم كه ماهيت برهان , يك استدلال صد در صد عقلى ( قياس منطقى ) است .
1 - جهان در پوششى از نظام فرو رفته است . مـشاهدات عينى و نتائج تمام علوم طبيعى و فلكى ثابت مى كند كه نظام شگرف و خيره كننده اى بر اين جهان حكمفرما است . و از كـوچـكـتـرين ذرات اين جهان ( اتم ) باساختمان پيچيده اش گرفته , تا منظومه هاى بزرگ آسمان تا آنجا كه مى شناسيم و از آن آگاهيم همگى در پوشش نظام دقيق و كاملا حساب شده اى قرار گرفته اند و اين مطلبى است كه دانشمندان تمام رشته هاى علوم طبيعى و فلكى و نجومى آن را تصديق مى كنند . اين همان مقدمه نخست است كه در اثبات آن از حس و نتائج علوم تجربى كمك مى گيريم . در ايـنـجا نقش حس و نتائج علوم تنها اثبات اصل نظم در طبيعت و جهان ماده است , و از اين مرحله گام فراتر نمى نهد . و امـا آفريننده اين نظم كيست و اين نظام شگرف و حساب شده , معلول چيست ؟ در اين مرحله , هيچ يك از ابزارهاى يادشده , كوچكترين دخالتى ندارند , اينجا قلمرو عقل و خرد است كه يكى از دو نظريه را برگزيند . يـا بـگويد نظم به صورت دستگاه هاى پيچيده و فوق العاده دقيق بدون دخالت مبدا عقل و شعور , بدون رهبرى علم گسترده امكان پذير نيست . و يا بگويد اين نظام بديع ازطريق تصادف پديد آمده و جامه عمل پوشيده است . ما , در اين جا , داورى را به عقل و خرد مى سپاريم , تا نظر قاطع خود را با طرح مقدمه دوم روشن سازد .
2 - ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور . عـقـل و خـرد به روشنى درك مى كند كه يك رابطه منطقى و حسى و يا رياضى ميان نظم و عـقـل , يـا هـمـاهنگى و آگاهى يا هدف دارى , و شعور وجوددارد , و هرگز معقول نيست كه اولى بدون دومى پديد آيد . ايـن رابـطـه در صورتى روشن مى گردد كه واقعيت نظم را در جهان طبيعت درك كنيم , در تحليل هماهنگى اجزاء يك پديده براى تحقق يافتن يك هدف شخصى عنايت ورزيم , وهدفدارى پديده ها را ارزيابى كنيم . در اين صورت است كه عقل , حكم قاطع خود رابدون استمداد از هر نوع تشابه و تماثل صادر مى كند . ايـنـك بـيـان واقـعيت نظم يعنى هماهنگى حاكم بر طبيعت و هدفدارى پديده هائى كه هـمـگـى مـبـين مراتب نظم هستند : واقعيت نظم در يك پديده طبيعى جز اين نيست كه اجزاء مـخـتلفى از نظر كيفيت و كميت دور هم گرد آيند , تا در پرتو همكارى اجزاء آن هدف مشخصى تحقق يابد . نظم به اين معنى , در پديده اى به نام بينائى كاملا مشهود است . زيرا تمام تشكيلات چشم ازمردمك گرفته تا پرده هاى مختلف آن و آبهاى گوناگون و مخروط ها و اعصاب بينائى وعضلاتى كه حركات چشم را تكميل مى كنند , با كميت و كيفيت خاصى دور هم گـرد آمـده انـدو آن چـنان با يكديگر همكارى و هماهنگى دارند كه هدف معينى به نام بينائى راتـحـقـق مـى بخشند 0 اگر اين همكارى و هماهنگى و يا نسبت هاى مختلف اجزاء از نظركيفيت تحقق نمى پذيرفت . و يا پس از تحقق آسيب مى ديد , هدف , تحقق پيدانمى كرد .
عـيـن اين شرائط درباره ستاد فرماندهى كشور تن ( مغز ) و دستگاه گوارش و ديگرمراكز بدن از قـلب , كبد , كليه و ديگر اعضاى بدن حتى در ساختمان يك ياخته وريزه كارى هاى حيرت انگيزى كه در آن به كار رفته و جهان اسرار آميزى كه درون اتم نهفته , حاكم است . و هـمـگى مشمول مراتب نظم به معنى گذشته مى باشند و در هركدام , اجزاء متفاوتى از نظر كـميت و كيفيت با ويژگيهاى خاصى فراهم آمده و درپرتو همكارى و هماهنگى , هدف مشخصى را تحقق مى بخشند . و اگـر كـوچـكـتـرين لطمه اى برآن وارد گردد , و اجزاء انسجام خود را از دست بدهند , هدف , منتفى مى گردد . نـظـم به اين معنى ; در تمام پديده هاى طبيعى وجود دارد و هيچ دانشمندى نمى تواند آن راانكار كند .
چگونه نظم مي تواند نشانه عقل و فكر باشد؟
از دو راه مي توان به اين حقيقت رسيد كه نظم همواره حكايت از يك مبدأ عاقل و متفكر مي كند. اين دو راه عبارتند از :
1- همه مي دانيم كه بايد براي ساختن يك خانه معمولي از مصالح خاصي (سنگ، چوب، آهن و ...) با كميت (مقدار متناسب مصالح) و كيفيت خاصي (مثلا آهن به صورت براده نباشد.) استفاده شود.بنابراين بايد براي رسيدن به مقصود، از ميان تمام مصالح و مواد گوناگون موجود، مواد مورد نظر را انتخاب نماييم . همچنين بايد به مقدار و اندازه آن نيز توجه داشته باشيم كه كم و زياد نشود و نيز كيفيت و چگونگي هر يك از مصالح را از ميان تمام كيفيات موجود، انتخاب كنيم و گرنه هرگز به هدف خود نخواهيم رسيد.
تازه از اين سه مرحله كه گذشتيم، صحبت از (طرز تركيب) اين مصالح مختلف پيش مي آيد كه چگونه آنها را به صورت خاصي بهم پيوسته و تركيب كنيم تا ساختمان مورد نظر به دست آيد؟ بديهي است كه هر يك از اين مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، كميت لازم، كيفيت مورد نظر و طرز تركيب آنها با يكديگر) نيازمند به يك مبدأ عقل و شعور است كه آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يك از اين مراحل، عملي نيست. تصادف كور و كر نمي تواند مصالح لازم و كيفيت و كميت آن را انتخاب كرده و به گونه اي خاص با هم تركيب كند. اين گونه است كه ما با مشاهده يك ساختمان فورا متوجه مبدأ عقل و شعوري مي شويم كه در ساختن آن به كار رفته است.
2- راه دوم، حساب احتمالات است. فرض كنيد كتابي علمي كه مطالب آن طبق شماره صفحه مرتب شده و داراي 100 برگ مي باشد، در اختيار داريد. اوراق آن را درهم ريخته و پس و پيش سازيد، به طوري كه شماره ها و مطالب به صورت نامنظم قرار گيرند. اكنون كتاب را به دست شخص بي سواد و يا نابينايي بدهيد و خواهش كنيد كه آن را به صورت اول باز گرداند. به منظور برداشتن برگه اول، يك برگه برمي دارد. ناگفته پيداست كه احتمال رسيدن او به اين مقصود، يك احتمال از صد احتمال است. اين برگه را هر چه كه هست، كنار مي گذارد؛ برگه ديگري را به احتمال برگه دوم بر مي دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن، يك احتمال در نود و نه احتمال است. بنابراين موفقيت او در قرار گرفتن برگه هاي شماره 1 و 2 در پشت سر هم، تقريبا يك احتمال در مقابل ده هزار احتمال است. ميان اين ده هزار احتمال، تنها يك احتمال وجود دارد كه در دفعه اول، برگه اول و در دفعه دوم، برگه دوم را بتواند بردارد. همچنين اگر برگه ديگري را به منظور برگه سوم بردارد، احتمال موفقيت آن، يك احتمال در نود و هشت احتمال است. يعني احتمال منظم شدن برگه اول و دوم و سوم، تقريبا يك احتمال در مقابل يك ميليون احتمال است.
بنابراين، احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بي سواد در جمع آوري اين كتاب و مرتب كردن آن يك احتمال از عدد يك با بيش از 150 صفر در مقابل آن است. به عبارت ديگر احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بي سواد از روي تصادف، مساوي با صفر است.
1- فرض كنيد تابلوي بسيار زيبا و نقاشي شده اي كه مربوط به دو هزار سال پيش بوده است در يكي از حفاري ها به دست آمده است. آيا مي توان احتمال داد كه اين تابلوي هنرمندانه بر اثر چرخش ناهماهنگ دست كسي كه هيچ گونه اطلاعي از اصول نقاشي نداشته، به وجود آمده است!؟
2- بدن انساني را در نظر بگيريد. فرض كنيد اين بدن داراي صد جزء است كه با صد كيفيت، تشكيل يافته است. هر كدام از اين اجزا با يك حساب دقيق، تنظيم و هر كدام به طور منظم، كار خود را انجام مي دهند. آيا اكنون احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين كيفيت از روي تصادف و اتفاق، بر طبق حساب احتمالات، با صفر، مساوي نيست!؟ و آيا مي توان اين موجود منظم و هزاران موجود ديگر را كه در سازمان خلقت به چشم مي خورند، به علل بدون شعور و اراده نسبت داد!؟
اساسا موضوع حكايت نظم از وجود يك مبدأ عاقل به اندازه اي روشن است كه بعضي آن را از بديهيات شمرده اند تا آنجا كه فريد وجدي دانشمند معروف مصري آن را از فطريات، مي داند.
از مباحث بالا چهار نتيجه گرفته مي شود كه چهار اصل مادي گرايان را كه اساس اعتقادات آن ها را تشكيل مي دهد متزلزل مي سازد :
1- نيروي مقتدر و دانا در ماوراء جهان ماده وجود دارد كه سازمان هستي را بنا كرده و اداره مي كند.
2- همه حوادث و موجودات را نمي توان به علل طبيعي تقسير كرد.
3- در ساختمان جهان، نقشه صحيح به كار رفته است. بنابراين علت اوليه داراي هدف است.
4- اين دستگاه شگفت انگيز با آن همه ريزه كاري هاي دقيق از روي تصادف به وجود نيامده است و احتمال تصادفي بودن آن مساوي با صفر است.
اين اشكال بر برهان نظم ناشى از آنست كه گوينده اينها از حدود كاربرد برهان نظم غافل است او پنداشته كه همه مسائل الهيات را مى توان از برهان نظم استنتاج كرد، در حالى كه برهان نظم تنها ثابت مى كند، كه طبيعت و نظام موجود در آن بخود وا گذاشته نيست و قواى طبيعت قواى تسخير شده است و داراى مدبرى است، اما اين كه آن مدبر و خالق خود چگونه است آيا محدود است يا نامحدود، ناقص است يا كامل مطلق، آيا كمالش ذاتى است يا كسبى اينها سلسله مسائلى است كه با براهين عقلى ديگر قابل تحقيق است، و عقل به خوبى درك مى كند كه علت العلل و علت اولى بايد نيازمند و محدود و ناقص نباشد و در غير اين صورت خود نيز معلول و وابسته خواهد بود و هنگاميكه علت العلل( خداوند بزرگ) استقلال وجود، دارد(و واجب الوجود است ديگر معقول نيست كه او را نيازمند و محدود بدانيم.
نظم شعور را آفريده و يا شعور نظم را؟
پديد آمدن نظم نياز به شعور و ادراك ودانايى دارد و محال است نظم بدون شعور ودانايى بوجود آيد، بنابراين شعور است كه مى تواند نظم را بوجود آورد، حال اگر منظور از نظم، نظمى باشد كه انسان آنرا بوجود آورده اين نظم نياز به ادراك و شعور دارد و ادراك كار روح است و مغز ابزارى است كه روح براى ادراك به آن نيازمند است و اين غلط است كه بگوئيم ادراك زائيده مغز است ادراك كار روح است و مغز نقش وسيله و ابزار را دارد.
و اگر منظور از نظم، نظم جهان باشد از آنجا كه نظم بدون دانايى امكان پذير نيست دلالت مى كند كه يك داناى قادر ونيرومندى اين نظم را بوجود آورده است و همان خداست و وقتى گفته مى شود خدا مقصود ذاتى است كه تمام كمالات يعنى علم و قدرت و حيات را ذاتاً داراست ذاتش عين وجود و علم و قدرت و حيا است وچون عين هستى است نمى شود گفت خودش بوجود آمده زيرا او همواره بوده است نه اينكه قبلاً نبوده و بعد خودش بوجود آمده است و موجودات ديگر كه در هستى نياز به او دارند براى اين است كه در ذاتشان هستى نيست اگر بخواهند هستى پيدا كنند بايد خدا به آنها هستى بدهد ولى خدا ذاتش عين هستى و علم است و چيزى كه ذاتش عين هستى و علم است معنى ندارد هستى و علم را از موجود ديگر گرفته باشد.