پاسخ تفصیلی:
در مورد شناخت ذات خداوند ما مي دانيم كه ذات الهي، محض هستي و هستي محض است و بدين مقدار شناختني است ولي اينكه كنه ذات الهي چيست، فكر و انديشه بشر, به كنه ذات غيبي او راه ندارد و به جز تحير و سرگرداني يا انحراف و ضلال, بهره ديگري نخواهد داشت. پس آنچه شناختني است ذات، صفات و افعال الهي است و آنچه ناشناختني است كنه و باطن ذات خداوند است. در مورد معرفت ذات حتي عرفا معتقدند كه ذات الهي قابل معرفت شهودي است و تلاش عارف هم براي همين رويت است. بساطت اشيا نيز مانع شناخت آنها نيست. عناصري كه در طبيعت شناسايي شده است، همه بسيط اند، ولي درعين حال شناخته شده اند.
كنه ذات حق كه از آن به «هويت غيبيه»، «غيب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهي هم به الفاظ ديگر (مانند «عنقاء» و «غيب الغيوب») تعبير مي شود, وجود لا تعين صرف است ; هيچ گونه حدي ندارد; از جميع تعينات - چه مفهومي و چه مصداقي - مبراست; نه نامي دارد و نه نشاني; نه اسمي دارد و نه رسم و صفتي; نه با اسم يا صفتي مقيد است و نه با عدم آن اسم يا صفت; نه با تعين خاصي متعين است و نه با عدم همان تعين. حتي با «اطلاق» و «عدم تعين» هم مقيد نيست; زيرا «اطلاق» و «عدم تعين» نيز به جاي خود, نوعي تعين و قيد است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعينات اسمي و وصفي (اسماء و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلي به ظهور مي رسند. از اين رو به مقام ذات خداوند راهي نيست; نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و كشف ارباب شهود. همه اينها از اين مقام قاصر و در اين ميدان كاملا عاجزند. اگر قدم پيش بگذارند, حيران مي گردند و يا به راه ضلالت و خطا مي روند, علاوه بر نرسيدن, از آن دورتر هم مي شوند: «يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما», (طه, آيه 110).
ادراك حسي و عقلي بشر, به آنچه متعين است راه دارد; بنابراين ما ذات حق را در مرتبه تعين احدي و واحدي مي شناسيم و به مرتبه لاتعين ذات كه از همه تعين ها بالاتر است و تعين ها همه متأخر از آن, بعد از آن و مخلوق آن هستند، راهي نداريم. اشاره نيز بدان مقام راه ندارد; چه اشاره حسي باشد و چه اشاره ذهني, عقلي و وهمي . چگونه مي توان به ذاتي كه تعين ندارد, اشاره نمود؟ به همين جهت از فكر در «كنه ذات حق» نهي شده است.
امام علي بن موسي الرضا(ع) مي فرمايد: «... فليس الله عرف من عرف بالتشبيه ذاته و لا اياه و حد من اكتنهه, و لا حقيقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه, و لا صمد صمده من اشار اليه; پس, خداي را نشناخته, آن كس كه ذات او را به چيزي تشبيه كرده است و به توحيد او نايل نگشته, آن كس كه خواسته است به كنه ذات او برسد و به حقيقت او نرسيده, آن كس كه ذات او را تصوير ذهني نموده است و به او تصديق نكرده است آن كس كه ذات او را حدي قائل شده و به جانب او روي نياورده است; آن كس كه به ذات او اشاره نموده است ...», (كتاب التوحيد صدوق, باب التوحيد و نفي التشبيه, ص 34).
حتي اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازي هاي خود بخواهند, به سوي مقام ذات اوج بگيرند, راه به جايي نبرده، به حيرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در اين ميدان با كمال شرمساري اعتراف خواهند كرد.
انسان با توجه به قدرت عقل، خود و جهان اطراف خود را مي تواند مورد مطالعه دقيق قرار دهد و به معرفت هاي يقيني دست يابد. در اين راستا، حواس انسان به عنوان قواي کمکي اطلاعات اوليه را در اختيار قوه عاقله انسان قرار مي دهد و انسان با تجزيه و تحليل يافته هاي خود مرزهاي دانش را تصرف مي کند.
از جمله مسائلي که هميشه ذهن آدمي به صورت بسيار جدي با آن مواجه بوده است، حقيقت هستي و جايگاه انسان در پهنه وجود بوده است. انسان با دقت در جهان اطراف و در حقيقت خود يقين پيدا مي کند که هستي اش از آن خود او نيست. او در جهان مادي که آن را در مي يابند، داراي يک خصوصيت عجيبي هستند آن خصوصيت و ويژگي در اصطلاح فسلفه، خصوصيت امکان ناميده مي شود(امکان ذاتي).
انسان خود جهان اطراف خود را معبودي ممکن مي يايد که ضرورت وجود در ذاتش نهفته نيست، او موجودي وابسته است. تا علتش نباشد، او تحقق نمي يابد، اين ويژگي نه تنها در او وجود دارد بلکه در تمام جهان که مي شناسد اين ويژگي به صوت بلند فرياد مي زند. حال پرسشي که ذهن آدمي با آن مواجه است، اين است، چگونه اني موجودات امکاني تحقق يافته اند.
اگر بگوئيد، يک موجود امکاني ديگر علت تامه بوده است، سخن و پرسش متوجه آن علت مي شود بنابراين اگر قرار باشد موجود اول محقق شود به شرط تحقق موجود ثاني محقق شود به شرط تحقق موجود ثالث و ... يک سلسله علت و معلول تشکيل مي شود حال اگر اين سلسله نهايت نداشته باشد بايد هيچ موجودي تحقق نمي يافت، در حالي که اين مجموعه ممکنات تحقق يافته اند. پس بايد يک موجود غير امکاني و قائم ذات باشد که همه موجودات امکاني به برکت وجود محقق شده اند و آن موجود را در فلسفه واجب الوجود نامند. و در واژه هاي ديني، الله، خدا و ... حال مي رسيم به پرسش شما، خدا چيست؟ بايد گفت: خدا تحقق همه آن موجوداتي است که من و شما درک مي کنيم.
حال اگر به اين مرحله رسيديم بهترين راه براي شناخت خداوند متعال آن است که او جلوي روي ما گذاشته است. او با زبان آيه با ما سخن گفته و با ما ارتباط برقرار نموده است.
آيه يعني نشانه، يعني آن چه به حقيقتي اشاره دارد. خداوند متعال براي شناساندن خود از آيات کلامي و غير کلامي استفاده نموده است آيات کلامي همان قرآن کريم است که در دست ما است و آيات غير کلامي تک تک موجودات جهان و پهنه وسيع هستي است، با تامل در آن مي توان خدا را شناخت.
خدا آن حقيقتي است که تحقق همه موجودات به اوست، آيه هاي الهي به موجودي اشاره مي کنند که در او علم، حيات، خالقيت، تدبير و ... يافت مي شود.
او مقيم است، برپا دارنده هستي. او عليم است، داناي مطلق. او قديم است، فارق از قيد زمان. او رازق است، روزي دهنده همه موجودات. او قادر است، تواناي بي همتا. او منشئ است، پديدآورنده کائنات. او منان است، نعمت بخش به همگان. او حنان است، مهر پيشه به موجودات. او برهان است، دليل و راهنماي بندگان.
او کسي است که آسمان ها به اراده او برپا هستند و زمين به اجازه او استقرار يافته. هو رب کل شئ. هو اله کل شئ. هو خالق کل شئ. هو صانع کل شئ. هو قبل کل شئ. هو بعد کل شئ. هو فوق کل شئ. هو عالم بکل شئ. هو قادر علي کل شئ. هو يبقي( فقط او ماندگار است). جوشن کبير، بند 17
او مصور(صورت آفرين)، مقدر (اندازه گير)، مدبر( تدبيرکننده)، مطهر(پاک کننده)، منور(روشني بخش)، مکسر(آسان کننده)، مبشر(مژده دهنده)، منذر(بيم دهنده) و ... . جوشن کبير، بند 26 او حي (زنده) است اما حي که او را چنان مي خوانيم:
يا حيا قبل کل حي. يا حيا بعد کل حي. يا حي الذي ليس کمثله حي. يا حي الذي ليس يشارکه حي. يا حي الذي لا يحتاج الي حي. يا حي الذي يميت کل حي. يا حي الذي يرزق کل حي. يا حيا لم يرث الحيوه من حي. يا حي الذي يحيي الموتي يا حي و يا قيوم لاتأخذه سنه و لا نوم؛ زنده پيش از هر موجود زنده، زنده بعد از هر موجود زنده، زنده اي که هيچ زنده اي شريکش نيست. زنده اي که نياز به هيچ زنده اي ندارد. زنده اي که زندگان را مي ميراند. زنده اي که زندگان را روزي مي بخشد. زنده اي که از هيچ زنده اي زندگاني را به ارث نبرده. زنده اي که زنده کننده مردگان است. زنده اي که پاينده است. چرت و خواب او را فرا نمي گيرد. جوشن کبير، بند 71 و در همه اين احوال بايد بگوييم سبحان الله ليس کمثله اي شئ؛ او همانند ندارد.
اي عزيز که از خدا و چگونگي تصور آن ذات اقدس پرسش نمودي. شناخت ما از او يک شناخت يقيني و آيه دار است. همه جهان با تمام وجودش به سوي آن حقيقت اشاره دارند. اما مگر آن حقيقت بين جهان هستي در بند ذهني بشر خواهد آمد. چنين نيست و نخواهد بود. زيرا آنچه به تصور من و تو درآيد. مخلوق ما خواهد بود.
بنابراين ما او را مي شناسيم که خداي جهان است يعني او هستي بخش جهان هستي است سپس با توجه به آيات متعددش، ويژگي هاي او را که مهر و محبت، قدرت، حيات و ... باشد را مي يابيم؛ اما هميشه در حد بي نهايت که اين حد بي نهايتي را هم از آن ساحت بايد منزه نمود. و چون چنين است آن ذات مقدس همانند اشياء و موجودات اطراف ما به ذهن در نمي آيد. او مثل و مانندي ندارد، شناخت از او هم متناسب با آن ذات اقدس اله است که از ديدگاه ما همان شناخت آيه اي است که از قرآن و روايات نوراني معصومان درمي يابيم.
نکته اي که فلاسفه به آن اشاره دارند آن است که ذهن بشر همواره با ماهيت ها انس گرفته است، ماهيتها همان چيستي است که ذهن درک مي کند. يعني ذهن بشر براي هر چيزي دو حيثيت قائل مي شود. يکي اصل وجود و ديگري چيستي و چگونگي آن. در عين حال بايد توجه داشت که ماهيت از نظر فلسفي حد شيئ است. به عبارت ديگر هر يک از اشياي پيرامون ما داراي محدوديت هيا از نظر زمان، مکان و کمالات وجودي هستند. هر موجودي بهره و حظي از کمالات دارد که ديگري ندارد و چيستي و ماهيت شيئ در واقع بيانگر مرز و حد و محدوده کمالي و وجودي آن است. اما خداوند ماهيت ندارد زيرا او وجود صرف و محض است. يعني هيچ گونه محدوديت وجودي براي او متصور نيست. وجود او عين همه کمالات بدون اندک محدوديت و کاستي است؛ از اين رو او حد و ماهيت و چيستي ندارد.
بنابراين ظرف وجودي بشر نمي تواند به او احاطه پيدا کند. بنابراين براي شناخت او راه تشبيه استعلايي را مي پيمايد. يعني مي گويد: ما کمالات متعددي را در جهان هستي مانند حيات، قدرت، علم و ... را درک مي کنيم هرگاه يعني صفات کمالي را در بي نهايت در نظر بگيريم مي توانيم به آن حضرت نسبت دهيم بدون هيچ محدوديت و اموري که نقص تلقي شود و بايد بدانيم که اين صفات در عين يکي بودن، عين ذات حضرت حق هستند. يک حقيقت برين وجود دارد که هرگاه به مقام ذات او توجه شود، صفات ذاتي انتزاع مي شود و هرگاه فعل او را در نظر گرفته شود، صفات فعل قابل انتزاع خواهد بود.