در پاسخ به اين پرسش ابتدا بايد به چند نكته توجه كرد:<BR>
يكم . ابتدا بايد معناى هدف مشخص شود ؛ «هدف براى هر كار و هر راه، نقطهاى است كه به آن، ختم مىشود»
گفتنى است، اين هدف - كه گاهى از آن تعبير به غايت نيز مىشود با علت غايى - كه در فلسفه از آن سخن مىرود متفاوت است . براى آشنايى تفصيلى از تفاوتها و تشابههاى علت غايى و غايت نگا: محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج 2، صص 89 114 . .<BR>دقت كافى در اين نكته، ما را از خطاهاى بسيارى ايمنى مىبخشد . در طول تاريخ بشر، اين خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحيح «هدف» نينديشيده و يا آن را نيافتهاند . از اين رو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و يا از اجزاى حيات دنيوى بشر بوده و در مواردى ايدهآل براى بخشى از زندگى به حساب مىآمده است، هدف براى كل حيات تلقى كردهاند و با توجه به چگونگى اين تلقى و انتخاب، دچار زيان در زندگى يا شكستهاى روحى شدهاند . در اين باره، مىتوان به كسانى اشاره كرد كه بهرهمندى از لذتها و شهوتها را هدف دانستهاند ؛ در حالى كه اين تصور غلطى است ؛ زيرا آنچه جزء زندگى است، نمىتواند هدف آن باشد . براى چنين افرادى پس از پايان زندگى (يعنى حيات دنيوى )، رسيدن به هدف، هيچ تصويرى ندارد! يا كسانى كه رسيدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانستهاند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسيدن به اين مطلوب ناكام مانده و به دليل احساس شكست، ديد منفى و مأيوسانهاى نسبت به زندگى بيابند ؛ در صورت موفقيت نيز، پس از پايان زندگى دنيوى، نيل به هدف ديگر براى آنان معنا نخواهد داشت . بنابراين، بايد «نيازهاى زندگى» و «هدف از زندگى»، از يكديگر متمايز شود و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود . به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، بايد وراى حيات طبيعى قرار گيريم ؛ تا سراغ آن را در حيات طبيعى محض و شئون آن نگيريم
نگا: عبداللَّه نصرى، تكاپوگر انديشهها (زندگى، آثار و انديشههاى استاد محمد تقى جعفرى )، ص 220 . .<BR>
دوّم . بايد هدف را به درستى بشناسيم ؛ روشن است كه خردورزان و انديشمندان بسيارى در همه جوامع - با توجه به مكاتب گوناگون در طول تاريخ هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسيم و ارائه كردهاند . امّا اين بدان معنا نيست كه همه اين نظرها، درست باشد و همه اين هدفها صحيح شناخته و به ديگران شناسانده شده باشد! ضديّت و يا تناقض بسيارى از اين هدفها، نشانگر صحت اين مدعا است .<BR>
سوّم . راه رسيدن به هدف را بشناسيم ؛ بيان يك مثال قدرى از اهميت نكته دوّم و سوّم پرده بر مىدارد .<BR>فرض كنيد بيمارى داريد كه نياز فورى به دارويى خاص دارد . از طرفى، شما مىدانيد كه اين دارو، تنها در يك داروخانه عرضه مىشود ؛ امّا شما آنجا را نمىشناسيد . اكنون درمىيابيد كه دانستن نام يا مشخصات اين داروخانه، از طرفى و يافتن آدرس آن از طرف ديگر، تا چه حد ضرورى و جدى است ؛ يعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه، براى يافتن دارو مهم است؛ اينكه شما از كدام خيابان و به چه شكلى برويد تا به آن داروخانه برسيد نيز اهميت خواهد داشت . بدون شك اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختيار شما قرار گيرد، لطمهاى جانسوز و جبرانناپذير در پى خواهد آورد .<BR>
چهارم . تنها يك بار شانس رسيدن به هدف را داريم ؛ در اولين قدم از جستوجو براى يافتن هدف زندگى و راه رسيدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برمىخورد كه هرچند تكاندهنده است، براى هوشيارى و دقت بيشتر سودمند خواهد بود . آن زنگ خطر با زبان خود به ما مىگويد: «تنها يك بار اين راه را خواهى رفت و يك بار زندگى را تجربه خواهى كرد» . اين اخطار و گوشزد مهم و جدّى، ما را بر آن مىدارد كه با دقتى متناسب با اهميت موضوع و موشكافى بسيار، به كاوش بپردازيم و ضريب اطمينان بالايى براى يافته خود دست و پا كنيم .<BR>با توجه به نكات مذكور، متوجه خواهيم شد كه شناخت هدف زندگى، كار آسانى نيست تا در توان ما يا امثال ما - كه خود براى اولين و آخرين بار از اين راه مىگذريم بگنجد . گويى بايد دستى از آستين غيب برآيد و با انگشت اشارهاى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنماياند .<BR>خوشبختانه اين دست برآمده و در تعيين هدف و چگونگى رسيدن به آن، كارى كارستان كرده است . خداوند مهربان - كه دوست دارد ما سعادتمند و نيك فرجام باشيم و برناتوانى ما در اين باب، عليم است حكيمانه و مشفقانه، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مىداند و هدف زندگى و راه رسيدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مىآموزد .<BR>با توجه به نكات مذكور، اكنون مىكوشيم تا هدف زندگى انسان را از ديدگاه آيات قرآن، براى شما به صورت فشرده، تبيين كنيم .<BR>قرآن كريم، هرچند به ساحت جسمانى انسان و مراحل شكلگيرى آن اشاره فرموده است
مؤمنون(23 )، آيه 12، حجر(15 )، آيه 26، صافات(37 )، آيه 11 .؛ اما انسانيت انسان را به «روح» او مىداند
حجر(15 )، آيه 29 ؛ ص(38 )، آيه 72 ؛ سجده(32 )، آيه 10 .<BR>براى آگاهى تفصيلى از اين موضوع نگا: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، ج 1-3، صص 447 - 450 . . براساس آيات قرآن، روح و حقيقت انسانى منسوب به خداوند است ؛ يعنى، روح انسان آفريده بىواسطه خداوند و ظهور تام و كامل اسما و صفات الهى است
نگا: محمد شجاعى، مقالات، ج 1، صص 22 - 26 . . اما اين بعد آسمانى و جلوه حقيقى روح انسانى، مربوط به هنگامى است كه انسان، پا به حيات مادى و دنيوى ننهاده است . اين مرحله، در واقع همان مرحلهاى است كه خداوند درباره آن مىفرمايد:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ »؛
تين (95 )، آيه 4 . ؛ «(-( كه )-)به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم» .<BR>بر طبق بعضى از آيات، روح انسان - كه منسوب به خدا است و در اين مقام «روح خدا» ناميده مىشود براى ورود به عالم ماده تنزل مىيابد ؛ يعنى، با حفظ هويت اصلى خويش، آن صفات و كمالات در او كمرنگ و كمرنگتر مىگردد . اين محدوديت و كمرنگى، به دليل حجابهايى است كه روح انسان را فرا مىگيرد . در واقع، «روح خدا» يا «حقيقت انسان» محدودتر شده، كمالات و خصوصيات وجودىاش كاسته مىشود . حقيقت انسان، در اين سفر نزولى، از مراتب و منازل مختلف گذر مىكند و به منزل واپسين مىرسد و در بدن انسانى ظاهر مىگردد .<BR>براى مثال نورى را فرض كنيد كه از نقطهاى سرچشمه مىگيرد . اين نور بسيار صاف، روشن، پاك و بىرنگ است . در برابر اين نور، حجابهاى شيشهاى متنوع و متعدد، با رنگها و تيرگىهاى مختلف، يكى پس از ديگرى قرار مىگيرند . نور با آن صفا، روشنى، پاكى و بىرنگى، به شيشه اول - كه داراى رنگ و تيرگى مخصوصى است مىرسد و از آن عبور مىكند . پس از اين عبور، در فاصله بعدى به شيشه دوم برخورد و از آن عبور مىكند و رنگ و تيرگى بيشترى كسب مىكند . به همين ترتيب، مسير خود را ادامه مىدهد و دوباره تيرگىهاى بيشترى به خود مىگيرد، تا در نهايت به آخرين شيشه و مانع مىرسد و رنگ و خصوصيات آن هم به او اضافه مىشود و به صورت نورى ضعيف، توأم با رنگها و تيرگىهاى بسيار درمىآيد . در اين هنگام، كسى كه اين نور را مىبيند، چنين مىپندارد كه موجوديت اين نور و اول و آخرش، همين است . او از حقيقت امر اطلاعى ندارد و نمىداند كه اصل اين نور، به صورت ديگرى بوده و در ابتدا نورى شفاف، بىرنگ و پاك بوده است . حال اگر فرد مطلعى او را از جريان امر با خبر كند و به او بگويد اين نور اصلش چنين نبوده ؛ بلكه صورتهاى شفافترى دارد و در نهايت هم داراى يك صورت اصلى بسيار صاف، وسيع و پاك است و تو مىتوانى با كنار زدن اين شيشهها و حجابها، به آن دست يابى ؛ كمك بزرگى به او كرده و آگاهى فوقالعاده مهمى در اختيار او قرار داده است .<BR>مثال انسان، مانند همين نور و قرار گرفتن او در اين عالم مادى، همچون عبور نور از شيشههاى تيره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنين امرى آگاه ساخته است:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ »؛
تين(95 )، آيه 4 و 5 . ؛ «به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم، سپس او را به پستترين (-( مراتب)-) پستى بازگردانيديم» .<BR>البته همچنان كه نور از شيشههاى تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است، انسان تنزّل يافته نيز به اصل و منشأ خود (روح خدا ) متصل است
براى آشنايى بيشتر با اين موضوع نگا: محمد شجاعى، مقالات، ج 1، صص 31 - 40 . .<BR>با دقت در مطالب پيش گفته، به خوبى روشن مىشود . آياتى كه نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودى برتر و بلكه برترين موجود امكانى معرفى مىكند - موجودى كه ارزشهاى والا و متعالى در او يافت مىشود همه و همه بيانگر ويژگىهاى حقيقت اصلى انسان و همان «روح خدا»يى است كه تنزل يافته است
مانند سورههاى بقره (2 )، آيه 30 ؛ انعام (6 )، آيه 165 ؛ اعراف (7 )، آيه 172 ؛ روم(30 )، آيه 30، احزاب(33 )، آيه 72 و... . . اما آياتى كه انسان را نكوهش كرده و او را موجودى پست و فرودست و گاهى پستترين خلايق مىشمارد، بيانگر خصايص انسان تنزل يافتهاى است كه در همان مرتبت و منزل متوقف مانده است
مانند سورههاى: حج(22 )، آيه 66 ؛ فصلت(41 )، آيه 51 ؛ علق(96 )، آيه 6 و 7، اسراء(17 )، آيه 100، يونس(10 )، آيه 12 و... . . به هر حال، انسان اصلش آن و تنزل يافتهاش چنين است:<BR>
زانكه دارد خاك شكل اغبرى | وز درون دارد صفات انورى |
<BR>
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ | باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ |
<BR>
ظاهرش گويد كه ما اينيم و بس | باطنش گويد نكو بين پيش و پس |
<BR>
ظاهرش منكر كه باطن هيچ نيست | باطنش گويد كه بنماييم بيست |
<BR>* * *<BR>
زآنكه ظاهر خاك اندوه و بلاست | در درونش صد هزاران خندههاست |
<BR>
ظاهرت از تيرگى افغان كنان | باطن تو گلستان در گلستان |
<BR>
مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ابيات 1007 - 1010 و 1013 و 1024 .<BR>اما داستان روح انسانى كه از اصل خود دور افتاده، بدين جا ختم نمىشود. خداوند متعال در آيات گوناگون، اين حقيقت را براى ما بازگفته است كه همه جهان هستى - از جمله انسان به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پايان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است:<BR>
«وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ »؛
لقمان(31 )، آيه 22 . ؛ «و فرجام كارها به سوى اوست» ؛<BR>
«وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ »؛
حج (22 )، آيه 41 . ؛ «و فرجام همه كارها از آنِ خداست» ؛<BR>
«وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ »؛
آل عمران (3 )، آيه 109 . ؛ «و (-( همه)-) كارها به سوى خدا بازگردانده مىشود» ؛<BR>
«اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ »؛
روم (30 )، آيه 11 . ؛ «خداى متعال خلق را آغاز مىكند و سپس خلق را برگشت مىدهد ؛ سپس (-( شما انسانها)-) به سوى خداى متعال برگشت داده مىشويد» .<BR>بر اين اساس هدف، غايت، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصوير كرده است، فقط خداوند است و بس . آدمى با جدا شدن از اصل و حقيقت خويش (روح خدا )، دوباره به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سيلان و جريانند و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم، رو به سوى آن هدف و غايت داريم . هدفى كه ماوراى زندگى و عالم مادى ؛ بلكه محيط بر عوالم بالاتر، برتر و ديگر است:
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ »؛
بقره(2 )، آيه 156 . . بنابراين، هدف از زيستن آدمى در اين دنيا، بازگشت به اصل خويش و بازگشت به سوى خداوند است . به بيان ديگر، انسان تنزّل يافته، بايد تلاش كند تا دوباره خود را پاك گرداند و كمالات از دست رفته، محدود شده و يا زير حجاب قرار گرفته خود را باز يابد. به حقيقت اصلى خود نايل شده، در موطن حقيقى (قرب حضرت حق ) فايز گردد .<BR>اما چگونگى رسيدن به اين هدف و كيفيت اين بازگشت را نيز خداوند متعال، روشن ساخته است . او رسالت تبيين اين چگونگى را بر دوش برترين انسانها (پيامبران ) قرار داده است و در واقع در پرتو پيروى از ايشان و عمل به هدايتها، ارشادات و تعاليم آنان است كه آدمى مىتواندبه اصل خود (حقيقت انسانيت و روح خدا ) كه هدف اصلى، اصيل و اساسى زندگى او است، دست يازد . به بخشى از آيات قرآن در اينباره توجه فرماييد:<BR>1.
«...فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ... »؛
طلاق(65 )، آيه 10 و 11 . ؛ «پس اى خردمندانى كه ايمان آوردهايد! از خدا بترسيد . به راستى كه خدا سوى شما تذكارى فروفرستاده است: پيامبرى كه آيات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، از تاريكىها به سوى روشنايى بيرون برد» .<BR>اين آيات بيانگر اين حقيقت است كه پيامبران آمدهاند تا با دستگيرى انسان، او را از تاريكىهايى كه به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور - كه همان حقيقت انسان و «روح خدا» بودن او است ببرند .<BR>2.
«يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً »؛
احزاب(33 )، آيه 45 و 46 . ؛ «اى پيامبر! ما تو را (-( به سِمت)-) گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم ؛ و دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك» .<BR>اين عبارات نيز به خوبى نشانگر اين حقيقت است كه بعثت پيامبران، براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناك، روشنگر راه آدمى در رسيدن به مقصود و هدف زندگىاند .<BR>
چون رسيد اندر سبا اين نور شرق | غلغلى افتاد در بلقيس و خلق |
<BR>
روحهاى مرده جمله پر زدند | مردگان از گور تن سر بر زدند |
<BR>
يكدگر را مژده مىدادند، هان | نك ندايى مىرسد از آسمان |
<BR>
زان ندا دينها همى گردند گبز | شاخ و برگ دل همى گردند سبز |
<BR>
از سليمان آن نفس چون نفخ صور | مردگان را وا رهانيد از قبور |
<BR>
مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ابيات 839 - 843 .<BR>ناگفته نماند كه قرآن كريم، ايمان و عمل صالح را دو ركن اساسى و دو رهتوشه مهم، براى رسيدن به هدف حقيقى و اصلى انسان در زندگى، تلقى كرده است .<BR>3.
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ »؛
تين(95 )، آيات 4 - 6 . ؛ «به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم . سپس او را به پستترين (-( مراتب)-) پستى بازگردانيديم ؛ مگر كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند كه پاداشى بىمنت خواهند داشت» .<BR>4.
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ... » ؛
عصر(103 )، آيه 2 و 3 . ؛ «واقعاً انسان دستخوش زيان است ؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند» .<BR>براساس آيات قرآن چند نكته روشن مىشود:<BR>
يكم . هدف زندگى خارج از آن و در پايان راه آن قرار دارد، نه در متن آن .<BR>
دوم . هدف زندگى رسيدن و بازگشت به حقيقت اصلى خود ؛ يعنى، «حقيقت انسان» و «روح خدا» است .<BR>
سوم . خداوند چگونگى و كيفيت رسيدن به اين هدف را توسط پيامبران براى ما روشن ساخته است .<BR>
چهارم . ايمان و عمل صالح، دو ركن اصلى و مهم براى نيل به هدف حقيقى زندگى تلقى شده است .<BR>براساس اين نتيجهگيرى، روشن مىشود كه هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، كارگر، كارمند، پزشك، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در يك كلمه «انسان»، يكسان است و البته هركس به اندازه ايمان و عمل صالح خود، مىتواند به هدف حقيقى زندگى دستيابد .<BR>معناى اين سخن آن است كه عارف بودن يا مذهبى بودن، لزوماً از هنرمند بودن، يا جوان بودن يا پزشك و كارگر بودن جدا نيست ؛ بلكه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مىتوانند با شناخت صحيح هدف زندگى و چگونگى رسيدن به آن و به كار بستن اعمال، عقايد، اوصاف و اخلاق خاصى و در يك كلام «ايمان و عمل صالح»، در سير به سوى خداوند و بازگشت به حقيقت انسانى شركت جويند .<BR>سوگمندانه بايد گفت: ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اينكه در چه مقام و منزلتى بوديم و اكنون چه گشتهايم، رنج نبرده و آسوده خاطريم! اما اهل معرفت و جان سوختگانى هستند كه از اين غربت بسيار، در رنجاند و روحشان در آرزوى بازگشت به عالم بالا، بىآرام و قرار و در انتظار پرواز و خالى كردن قالب بدن است .<BR>اين افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمان جامى در شرح اين دو بيت از مولانا جلال الدين رومى:<BR>
بشنو از نى چون حكايت مىكند | و زجدايىها شكايت مىكند |
<BR>
كز نيستان تا مرا ببريدهاند | در نفيرم مرد و زن ناليدهاند |
<BR>اين گونه مىسرايد:<BR>
حبّذا روزى كه پيش از روز و شب | فارغ از اندوه و آزاد از طرب |
<BR>
متحدّ بوديم با شاه وجود | حكم غيريّت به كلّى محو بود |
<BR>
بود اعيانِ جهان بىچند و چون | ز امتياز علمى و عينى مصون |
<BR>
نى به لوح علمشان نقش ثبوت | نى ز فيض خوان هستى خورده قوت |
<BR>
نى ز حق ممتاز و نى از يكدگر | غرقه درياى وحدت سربهسر |
<BR>
ناگهان در جنبش آمد بحر جود | جمله را در خود ز خود بيخود نمود |
<BR>
امتياز علمى آمد در ميان | بىنشانى را نشانها شد عيان |
<BR>
واجب و ممكن ز هم ممتاز شد | رسم و آيين دويى آغاز شد |
<BR>
بعد از آن، يك موج ديگر زد محيط | سوى ساحل آمد ارواح بسيط |
<BR>
موج ديگر زد پديد آمد از آن | برزخ جامع ميان جسم و جان |
<BR>
پيش آن كز زمره اهل حق است | نام آن برزخ مثال مطلق است |
<BR>
موج ديگر نيز در كار آمده | جسم و جسمانى پديدار آمده |
<BR>
جسم هم گرديد طوراً بعد طور | تا به نوع آخرش افتاده دور |
<BR>
نوع آخر آدم است و آدمى | گشته محروم از مقام محرمى |
<BR>
بر مراتب سرنگون كرده عبور | پايه پايه ز اصل خويش افتاده دور |
<BR>
گر نگردد باز مسكين زين سفر | نيست از وى هيچكس مهجورتر |
<BR>نى كه آغاز حكايت مىكند<BR>زين جدايىها شكايت مىكند<BR>اميد آنكه خداوند همه انسانهاى حقيقتجو را در شناخت هدف زندگى و رسيدن به آن، يارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند
جهت آگاهى بيشتر ر.ك:<BR>الف . فلسفه و هدف زندگى، محمد تقى جعفرى .<BR>ب . زندگى ايدهآل و ايدهآل زندگى، محمد تقى جعفرى .<BR>ج . انسان از ديدگاه اسلام، عبداللَّه نصرى .<BR>د . فلسفه و هدف زندگى، زين العابدين قربانى .<BR>ه . هدف زندگى، شهيد مرتضى مطهرى .<BR>و . انسان از آغاز تا انجام، علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، ترجمه، تحقيق و تعليقه از صادق لاريجانى (الزهراء، تهران ) .<BR>ز . مقالات، محمد شجاعى (سروش، تهران، ج اول ) ..