معناي عقل:در آيات و روايات - كه دو منبع اصلى و اصيل شناخت اسلام است - به طور صريح از «عقل» تعريفى ارائه نشده و به صورت مرسوم در باب تعريفات، ماهيت آن در قالبى مشخص مطرح نگشته است؛ امّا با تعابير و لحنهاى گوناگون به صفات و لوازم عقل و عاقل اشاره شده كه بدين وسيله مىتوان تا اندازهاى به برخى از شعاعهاى «عقل» دست يافت. از اين رو، با استفاده از قرآن و احاديث كوشش مىكنيم در اين مجال اندك برخى از اين شعاعها را در ذيل چند امر بيان كنيم:
1- معناى اصلى عقل، بستن و نگهداشتن است و به همين جهت ادراكى كه انسان دل به آن مىبندد و چيزى را با آن درك مىكند، عقل ناميده مىشود. همچنين نيرويى كه به واسطه آن خير و شر و حق و باطل را از يكديگر تشخيص مىدهد، عقل نام دارد و مقابل آن جنون، سَفَه و جهل است. در ديدگاه قرآن، عقل موهبتى الهى است، كه آدمى را به سوى حق هدايت مىكند و از گمراهى نجات مىدهد. به فرموده علامه طباطبايى: «قرآن شريف عقل را نيرويى مىداند كه انسان در امور دينى از آن بهرهمند مىشود و او را به معارف حقيقى و اعمال شايسته رهبرى مىكند و در صورتى كه از اين مجرا منحرف گردد، ديگر عقل ناميده نمىشود. منظور از عقل در قرآن شريف، ادراكى است كه در صورت سلامت فطرت، به طور تامّ براى انسان حاصل مىشود».
الميزان، ج 2، ص 250. 2- در قرآن كريم 49 بار از مشتقات ماده «عقل» استفاده شده است و در عين حال، واژههاى ديگرى مترادف با عقل تلقى گشته است همچون حلم
(طور/32)، نُهى
(طه/54 و 128)، حجر
(فجر/5)، قلب
(ق/37، حج/46، توبه/87 و 127) و لُبّ
(آل عمران/7، رعد/19، زمر/18، غافر/54).
3- در روايات نيز عقل، ابزارى براى شناخت حقايق تلقى شده است. امام صادق(ع) در عبارتى از يك روايت بسيار جالب و طولانى مىفرمايد: « ... عقل است كه خدا انسانها را به آن آراسته و روشنى بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل، آفريدگار خود را شناخته و خوب را از بد تميز دادهاند؛ و شناختهاند كه تاريكى در نادانى و روشنايى در آگاهى است. اين چيزى است كه عقل، آنان را به آن رهنمون شده است...».
اصول كافى، ج اوّل، كتاب العقل و الجهل، روايت 35. 4- از مجموع روايات در باب خلقت «عقل»، چنين استفاده مىشود كه عقل داراى دو قوس صعود و نزول است و از آن به اقبال (روى آوردن) و اِدبار (بازگشتن) تعبير شده است
نگا: اصول كافى، ج اوّل، صص 10-21. با توجه به مضامين احاديث و تفاسير انديشمندان بزرگ اسلامى؛ اقبال عقل، اقبال به عالم طبيعت، اجسام، مواد و عالم كثرت است ودر همين عالم است كه عقل در نازلترين مرتبه خود قرار مىگيرد و مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به كار مىگيرند. عقلِ نزول كرده همان عقلى است كه گاه براى فراگيرى علوم مختلف و بدست آوردن و حفظ تجربهها از آن استفاده مىشود:
«العقل حفظ التجارب»؛
عبدالواحد آمدى، شرح غرر الحكم و دررالكلم، شارح و مترجم جمال الدين محمد خوانسارى، ج اوّل، ص 177. اما ادبار عقل، يعنى پشت كردن به اين عالم و رجوع به سوى جايگاه اصلى آن كه همان عقل توحيدى و الهى است.
دراين باب نگا: محمد بن ابراهيم، صدرالدين شيرازى، شرح اصول الكافى، تصحيح محمد خواجوى، ج اوّل، ص 403. از عقلِ به اين سو افتاده به عقل «اكتسابى»، عقل «جزئى»، عقل «بشرى»، عقل «دنيايى» و از عقل به آن سو نظر كرده به عقل «آخرتى»، عقل «الهى»، عقل «كلى» و عقل «خدادادى» نيز تعبير مىكنند.
عقلِ كل را گفت «ما زاغَ الْبَصَر» | عقلِ جزوى مىكند هر سو نظر |
عقلِ «ما زاغ» است نور خاصگان | عقل زاغ، استاد كور مردگان |
مثنوى/4/1310 - 1309. 5 - لسان آيات و روايات، بيانگر اين حقيقت است كه از منظر اسلام، عقل جزئى بايد به منشأ خود؛ يعنى، عقل كلى متصل شود و عقل بشرى رنگ عقل الهى به خود گرفته، عقل دنيايى عقل آخرتى گردد. عقل اكتسابى بايد در راستا و خدمت عقل خداداى باشد. «عقل كلى» همان عقلى است كه موجب هدايت و وصول به مقصد مىشود و عقل الهى همان عقلى است كه خود را تحت فرمان الهى قرار داده، تخطّى در برابر او را روا نمىدارد. از همين رو براى آن كه عقل جزئى و نزول يافته با مبدأ خود ارتباط يافته، سير صعودى خود را به موطن اصلىاش آغاز كند؛ و در پرتو اين سير و اتصال و توجه، بتواند راهنماى انسان باشد؛ در اسلام تعقل و پرهيزگارى مقارن با يكديگر مطرح شده است.
براى نمونه نگا: غافر/3. در اين باب، سخن علامه طباطبايى(ره) خواندنى است: «شكى نيست كه قرآن مجيد و روايات، تقوا را در جانب علم معتبر مىدانند؛ اما اين براى آن نيست كه در برابر تفكر منطقى - كه فطرى است و انسان آن را به ناچار به كار مىبرد - تقوا و يا تقوايى كه با تفكر باشد، به عنوان راه مستقل و جدايى قرار داده شود؛ و ترديدى نيست كه انسان تنها با پديدآوردن مقتضيات قواى شعورى مىتواند بر افكار خود تسلّط يابد و به معارف خود وسعت بخشد. افراط و تفريط انسان در پيروى قوهاى از قواى خود موجب مىشود كه در افكار و معارفش انحراف پديد آيد؛ زيرا در اثر افراط، تمام خواستههاى آن قوه را عملى مىسازد و آن را بر ساير تصديقات و افكار قواى ديگر مقدم مىدارد؛ و از مقتضيات ديگر قوا غفلت پيدا مىكند. بنابراين، معارف حقّه و علمهاى سودمند، تنها در صورتى فرا چنگ مىآيد كه بشر اخلاق خود را اصلاح كند و فضايل انسانى و ارزنده خود را كامل نمايد كه اين همان تقوا است. قرآن كريم، به خاطر استقامت فكر و صواب بودن علم و خالى بودنش از خيالات حيوانى و القائات شيطانى، تقوا را در تفكر و تعّقل شرط دانسته است؛ نه اين كه در مقابل تفكر منطقى، تقوا را هم -مانند تذكر راه مستقل و جدايى قرار دهد».
الميزان، ج 5، صص 270-267. باز عقلى كاورمد از عقل عقل | كرد از عقلى به حيوانات نقل |
عقل كامل را قرين كن با خرد | تا كه باز آيد خرد زان خوى بد |
مثنوى/1/3220 و 5/738. 6- اسلام عقل را حجت دانسته است. بسيارى از آيات و روايات به صورتهاى گوناگون بر سنديت و حجيّت عقل در معارف صحه گذاشته و بر تعقّل و تفكر در نظام آفرينش تشويق و تأكيد كرده است. به بيان ديگر، دعوت فراوان قرآن مجيد به تدبّر و تفكر؛ بدون اين كه عقل و نتيجه استدلال عقلى داراى حجيّت باشد، بىمعنا و لغو خواهد بود. از سوى ديگر، اين كه خداوند متعال در موارد متعددى از كفار و مشركان خواستار اقامه برهان شده است، نشانه آن است كه استدلال منطقى كه توسط قوه عقل صورت مىگيرد، حجّت است و هر دو طرف خصم مىتوانند براى اثبات مدعاى خويش، بدان استناد كنند.
در اين باب نگا سورههاى : انفال/22 و يونس/100، بقره/111، انبياء/22. 7- قرآن و روايات، روش چگونگى استفاده از عقل را به صراحت مطرح ننموده و معين نكرده است؛ بلكه با تعابير گوناگون به آنچه مردم بر حسب عقلهاى فطرى و ادراكات مستقر در جان خود مىفهمند، حواله داده است. اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اين راهى كه به حسب فطرت بشرى مىشناسيم، چيست؟ علامه طباطبايى به اين پرسش چنين پاسخ مىدهند:
«ما در هر چه شك مىكنيم، در اين ترديدى نداريم كه يك سلسله حقايق خارجى و واقعى و مستقل و جداى از رفتار ما وجود دارد؛ مانند: مسائل مبدأ و معاد و يا مسايل رياضى و طبيعى؛ ما وقتى بخواهيم به طور يقينى به آنها دست يابيم، يك مجموعه قضاياى اوّلى و بديهى كه قابل شك هم نيست، بر مىگزينيم و سلسله قضاياى ديگرى را كه لازمه دسته اول است، بدان اضافه مىكنيم؛ و با يك ترتيب فكرى خاصى مرتّب مىكنيم و در نهايت مطلوب خود را به دست مىآوريم. اين اَشكال و مواد اوّليه، امور بديهى بوده، به گونهاى كه فطرت سليم و بىشائبه در آنها دچار شك نمىشود؛ مگر آن كه از عقل و فهم سليمى برخوردار نباشد و در نتيجه اين چيزهاى ضرورى را درست تصور نكرده و لذا مفاهيم تصورى و تصديقى ديگرى را به جاى تصور و تصديق بديهى مىگيرد.
قرآن كريم، عقول را به استعمال چيزى كه در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهى كه به حسب طبع خود مىشناسد والفت دارد، دعوت مىكند؛ و آن همانا، ترتيب مطالب معلوم براى كشف مجهولات است و آنچه كه فطرى عقول است اين است كه براى به دست آوردن معلومات واقعى، مقدماتى حقيقى و يقينى ترتيب دهد كه برهان منطقى چيزى جز همين نيست و براى آنچه كه مربوط به عمل است، مانند سعادت و شقاوت و خير و شر و نفع و ضرر و چيزهايى كه بايد اختيار و عمل شود و آنها كه بايد ترك شود كه همان امور اعتبارى است، مقدمات مشهوره يا مسلمات را ترتيب مىدهد كه جدل منطقى نام دارد و در موارد خير و شر احتمالى كه تنها گمان به خوبى و بدى آنها داشته و يقينى نيست، براى ارشاد و راهنمايى به يك خير و شر گمانى، مقدمات ظنى و گمانى به كار مىبرد و اين همان موعظه و پند است كه در منطق بدان خطابه گفته مىشود.»
الميزان، ج 5، صص 267 و 256 - 255. متفكران اسلامى، بر اساس همين مطالب، منطق اسلامى را پى ريختهاند كه متد و روش تعقل و چگونگى استفاده از عقل را مطرح و روشن مىسازد.
جهت آشنايى با منطق اسلامى نگا: شرح منطق، محمد مظفر، ترجمه و توضيح على شيروانى. اما پاسخ به بخش دوم پرسش يعنى، «حد اعتبار عقل در شناخت حقايق»: قرآن مجيد و روايات معصومان(ع) عقل را در شناخت پارهاى از معارف و حقايق برتر، ناتوان دانسته، آن را نه تنها براى سعادت ابدى بشر كافى نمىداند، بلكه حتى فاقد فهم و درك همه علومى مىداند كه آدمى براى تدبير زندگى اين دنيايى خود، به آنها نيازمند است. برخى از آيات قرآن حكايتگر اين حقيقت است كه رسولان الهى چيزى را براى مردم مىآورند كه عقول بشر هرگز توان درك و فهم آن را ندارند.
سورههاى: بقره/ 15 و انعام / 91. تعداد ديگرى از آيات، بيانگر اين نكته است كه علت فرستادن رسول براى اتمام حجّت است و اين، خود نشانه عدم كفايت عقل در فهم برخى از حقايق هستى است. چه، اگر عقل را كفايت مىبود، لاجرم حجت به وسيله آن تمام مىشد و ارسال رسل لغو مىبود؛ يا لااقل كاركردى بيش از تأكيد بر حكم عقل نمىداشت.
سورههاى: نساء/165 و طه/134. همچنين پارهاى از آيات، اين مسأله را خاطر نشان مىسازند كه طبيعت آدمى به اختلاف مايل است و رفع اين اختلاف از عهده عقل خارج است؛ بلكه تنها با ارسال رسل اين كار شدنى است.
بقره / 213. در اين باب نگا: مرتضى رحيمىنژاد، حكمت شيعى، صص 70-63. زيركى بفروش و حيرانى بخر | زيركى ظن است و حيرانى نظر |
عقل قربان كن به پيش مصطفى | «حسبىَ اللّه» گو كه اللهام كنى |
مثنوى/ 4 /1408-1407. ناگفته نماند، از ديگر محدوديتهاى عقل كه در اخبار به آنها اشاره شده است، عدم توانايى عقل در شناخت كنه ذات الهى است. به بيان ديگر، در روايات دستور داده شده كه بايد از فكر در ذات حق اجتناب گردد؛ كه فكر و عقل را به ذات غيبى او راه نيست و جز تحير و سرگردانى و يا انحراف و ضلال، عايد ديگرى نخواهد داشت.
نگا: نهج البلاغه، خطبه 1، 91 و 49. در «آلا» فكر كردن شرط راه است | ولى در ذات حق، محض گناه است |
بُوَد در ذات حق انديشه باطل | مُحال محض دان تحصيل حاصل |
گلشن راز.قرآن کريم از مردم ايمان مبتني بر انديشه را طلب مي کند و همواره انسان را به تأمل، تفکر، تعقل، تدبر ترغيب و از تقليد کورکورانه به شدت نهي مي نمايد.
در مورد رابطه عقل و دين در قرآن کريم آيات متعددي وجود دارد که به برخي از آنها اشاره مي شود:
1. «
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ؛ بدترين جنبنده ها کساني هستند که کر و گنگ اند و تعقل نمي کنند.»
انفال، آيه 222. «
وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ ؛ خداوند بر آنان که تعقل نمي کنند پليدي قرار مي دهد.»
يونس، آيه 1003. گاهي قرآن کريم از حريف خود استدلال عقلي مي طلبد:
«
قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ؛ دليل و برهاني بياوريد.»
سوره بقره، آيه 1114. در جاي ديگر قرآن کريم اعتراف دوزخيان را چنين بيان مي کند:
«
وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا في أَصْحابِ السَّعيرِ؛ دوزخيان گفتند: اگر ا گوش خود را باز کرده بوديم - و فرامين انبياء(ع) را مي شنيديم- و عقل و انديشه خود را به کار مي گرفتيم، امروز در دوزخ بسر نمي برديم.»
سوره ملک، آيه 10براي آشنايي بيشتر از ديدگاه قرآن پيرامون حجيت و اعتبار عقل ر.ک:
- استاد مطهري، آشنايي با قرآن (شناخت قرآن)، ج 1، انتشارات صدرا، قم.
و درباره کارکرد عقل توجه شما را به مطالب زير جلب مي کنيم:نخست بايد دانست که عقل دو کارکرد مهم دارد: 1. ابزار شناخت 2. منبع شناخت.
در کارکرد اول براي آگاهي بر حقايق هستي و استفاده از ديگر منابع شناخت، لازم است از عقل به طور کامل بهره گرفت و راهي غير از آن نيست زيرا نيروي درک انسان است. اما اکتفا به عقل به عنوان تنها منبع شناخت به معناي محروميت از ديگر منابع شناخت است چنان که اکتفا به قرآن تنها و يا روايات تنها هر کدام محروميت از ديگر منابع است علاوه بر اين که تجربه هاي مشهور بشري نيز نشان داده اکتفا به هر کدام و دوري از ديگر موجب ضايعات جبران ناپذير و گاهي انحرافات آشکار شده است. جهت توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مي کنيم:
در ابتدا توجه شود به اين نکات:
1- اين شبهه پيشينه تاريخي دارد از جمله گروهي به نام «براهم» اين شبهه را مطرح کرده که عقل ما را کفايت مي کند و نيازي به انبياء نيست، چون اگر انبياء همان چيزي را مي آورند که عقل ما درک مي کند نيازي به انبياء نيست و اگر مطالبي مي آورد که معقول نيست و عقل ما درک نمي کند مقبول و پذيرفته نيست چون چيزي که معقول نيست پذيرفتني نيست.(1)
2- منابع استخراجي احکام از نظر شيعه و سنت چهار چيز است:
الف. قرآن
ب. سنت پيامبر (منتهي شيعيان سنت ائمه-ع- را نيز حجت مي دانند)
ج. عقل
د. اجماع و اتفاق مسلمين
که مجموع قرآن وسنت و اتفاق را مي توان گفت حجت ظاهري است و عقل حجت دروني لذا در روايات آمده(2) که «خداوند دوگونه حجت بر انسان قرار داده است. يکي حجت ظاهر و ديگري حجت باطن، حجت آشکار همان رسول و انبياء و ائمه(ع) هستند و حجت نهان عقول.»
3- عقل انساني آن چه درک مي کند کليات مطالب است مانند لزوم شناخت خالق، ضرورت وجود انبياء، ضرورت وجود هدايت، و همين طور قبح و زشتي ظلم يا خوبي عدالت، ولي جزئيات را نمي تواند به طور کامل درک کند.
با توجه به نکات پيش گفته اولا بايد گفت که هرگز عقل نمي تواند انسان را از دين بي نياز کند چرا که انسان در بخش عقائد و احکام (عبادت، معاملات، حدود، سياسات و ... ) و اخلاق نياز به هزاران مسئله دارد که هرگز عقل جزئيات آن را مطابق با واقع و موافق باسعادت دنيا و آخرت نمي تواند درک کند، مثلا در باب نماز فوقش عقل اصل ضرورت وجود عبادت را درک مي کند و اما هزاران مسئله که در باب حج و معاملات و سياسات و همين طور در باب اخلاق اصل ضرورت آن را درک مي کند ولي خيلي از مصداق هاي آن را بايد شرع بيان کند.
هر چند همين عقل در مواردي برخي احکام را درک مي کند، و يا کليات عقائد بايد توسط عقل درک شود.
يکي از فلسفه هاي اساسي بعثت پيامبران دين است که نارسايي هاي عقل ار جبران کند و آن جا که شاهباز انديشه قدرت پرواز ندارد از طريق وحي انسان ها را هدايت کنند و آن چه را براي عقل درک پذير نيست به بشر بنمايانند و او را از ضلالت و گمراهي نجات دهند. لذا آن چه شرع مي آورد اگر مطابق عقل باشد، حکم او را تأکيد مي کند و اگر مسائلي باشد که عقل قبل از شرع و دين آن را درک نکرده است باعث ارشاد و هدايت عقل مي شود و با اين توضيح شبهه براهم هم رفع مي شود.
ثانيا: اگر عقل بشري برتر يا مکفي از هدايت هاي وحياني و حاملان آن بود و با وجود آن انسان حاجت به چيز ديگري نداشت فرستادن اين همه رسولان (124000 پيامبر) و انزال کتاب هاي آسماني لغو مي نمود و انجام آن بر خداوند حکيم، قبيح و محال شمرده مي شد. و در جهان امروز هب خوبي مي توان اين حقيقت را درک کرد که قدرت هاي شيطاني وقتي دين را کنار گذاشته چگونه با عقل منحرف شده خود قوانين را براي بشر وضع مي کند که جز تأمين کننده منافع ابرقدرت نيست، و فساد و تباهي آن قدر دامن بشريت را گرفته که مجبور شدند اعتراف کنند که تنها دين است که مي تواند بشريت را هدايت و کنترل نمايد.(3)
ثالثا: از ذيل پاسخ دوم به دست آمد که آن چه که عقل بشري درک مي کند بروز آن با موانع جدي چون هواپرستي، خودخواهي، دنيا پرستي و ... مقام خواهي روبروست.
رابعا: خود عقل اين حکم را درک مي کند که خداي حکيم که انسان را آفريده تا به سعادت دنيا و آخرت برسد، بايد براي طي اين راه قانون و مجري قانون بفرستد، پس اگر ما عقل را قبول داشته باشيم خود مي گويد، انسان از دين و قوانين آسماني بي نياز نيست. افزون بر آن دين کارکردهاي مختلفي دارد که رعايت اختصار، ما را از بررسي تفصيلي آن معاف مي دارد.
براي مطالعه بيشتر ر.ک:
- آموزش عقايد، محمد تقي مصباح، سازمان تبليغات.
- وحي و نبوت، مرتضي مطهري.