پاسخ تفصیلی:
بحث خداوند که ذات هستي محض و وجود صرف است, با دو صفت واحد و احد و همچنين با بحث توحيد پيوند دارد. اجمالا اينکه براي هستي به وصف احديت که نبود ترکيب و شمول او را در کل هستي مي رساند, تصور دوئيت و خداي ديگر به طور کلي از جهت عقل محال است.
براي روشن شدن اين بحث به معناي واژگان واحد, احد و توحيد اشاره مي کنيم.
1. درباره چگونگي وجود خداوند تبارك و تعالي، هر دو واژه «واحد» و «احد» در قرآن كريم، به كار رفته است كه، اخلاص، آيه 1 و بقره، آيه 163 نمونه هايي از كاربرد مزبور مي باشد.
2. گرچه هر دو واژه «واحد» و «احد» از ريشه وحدت برگرفته شده اند ولي با وجود بر اين، از تفاوت هايي برخوردارند.
3. از جمله تفاوت هاي ياد شده، كاربرد واژه هاي مزبور است. بدين توضيح كه، واژه احد درباره چيز يا كسي به كار مي رود كه، نه در خارج و نه در ذهن، تعدد پذير نبوده و اصولا در اعداد داخل نمي شود، بر خلاف كلمه واحد كه، تعدد پذير است؛ يعني هر جا كه از واحد سخن مي رود، چه در خارج و چه در وهم و فرض عقلي، براي آن دوم، سوم و ... تصور شدني است. اين در جايي است كه، اگر هم براي احد، دوم و ... فرض شود، خود آن بوده و چيزي بر آن اضافه نشده است. به عنوان نمونه، آن گاه كه گفته مي شود: احدي از بستگان نزد من نيامده اند؛ در حقيقت، هم آمدن يك نفر نفي شده است، هم دو نفر و هم ...، ولي اگر گفته شود كه واحدي از بستگان نزد ممن نيامده اند؛ در اين صورت تنها آمدن يك نفر نفي شده است، از اين رو، با آمدن چند نفر ديگر ناسازگار نمي باشد. (محمد حسين طباطبايي، الميزان في التفسير القرآن، ج 20، ص 387 (عربي) و ص 886 (ترجمه فارسي))
4. با توجه به وجود همين معنا در واژه «احد» است كه ، اين كلمه جز درباره خداوند، در هيچ جمله مثبت به كار نمي رود؛ مثلا هيچ گاه گفته نمي شود احدي از بستگان آمدند. دليل به كار رفتن واژه مزبور در ساختار جمله مثبت درباره خداوند آن است كه، غير از خداوند تبارك و تعالي7 هنگامي كه چيزي به صفت وحدت توصيف شود، از كمي و قلت آن حاكي است؛ در حالي كه، يكي بودن خداوند از كمي و اندكي آن، ناشي نمي شود. امام علي(ع) در اين باره مي فرمايند: «كل مسمي بالوحده غيره قليل» به جز خداوند متعال، هر چيزي كه به ويژگي يگانگي توصيف شود، همين توصيف بر كمي و قلت آن دلالت دارد. (همان)
5. افزون بر تفاوت احد درباره خداوند و غير از او كه، در رديف پيش بدان اشاره شد، كاربرد واژه واحد هم درباره خداوند و سايرين متفاوت است، آن گاه كه موجودي غير از خداوند را با كلمه واحد توصيف مي كنيم بدان معناست كه، صفت موجود در آن شركت پذير نبود و تعدد ندارد؛ بلكه به همان مورد اختصاص دارد. به عنوان نمونه، هنگامي كه مي گوئيم عالم واحد، يعني همين صفت مخصوص اوست. ولي اگر صفت مزبور را در معناي گسترده تري مانند مرد بودن در نظر بگيريم، در اين صورت ميان او و ديگران تقسيم پذير بوده و از اين جهت كثير و متعدد خواهد بود. اين در حالي است كه، وقتي مثلا درباره خداوند گفته مي شود اله واحد، نه بدان معناست كه، تنها از نظر صفت «الوهيت» (معبود بودن) واحد بوده و هيچ كس با او شريك نيست؛ بلكه در ساير صفات هم چون علم، قدرت، حيات و ... نيز واحد مي باشد زيرا، علم او مانند ساير علوم نبوده و قدرت و حيات او نيز به ساير قدرت ها و حيات ها شباهت ندارد. نيز، صفات گوناگوني كه براي او تصور مي شود، تنها از نظر مفهوم با يكديگر اختلاف داشته و در خارج ، هيچ گونه تعدد و كثرتي ندارد. در حقيقت، علم و قدرت و حيات او همه يك چيزند و آن ذات مقدس اوست. او با قدرتش عالم، با حياتش ، قادر و با علمش، حي است. گاهي هم وحدت، صفت ذات مي باشد، به اين معنا كه، براي آن ذات، هيچ گونه كثرت، تعدد و اجزا وجود ندارد. ذاتي است كه به اجزاء يا ذات و اسم، تجزيه شدني نمي باشد. (محمدحسين طباطبايي، پيشين (ترجمه فارسي)، ج 1، ص 558) خلاصه آن كه واحد درباره خداوند؛ يعني بي مثال بودن و شبيه و نظير نداشتن ذات، اما ساير گونه هاي وحدت چنين نيست.بحثي پيرامون مسأله توحيد:
توحيد يعني: «اعتقاد به وحدانيت و يگانگي خداوند در ذات , صفات و افعال خويش , و عمل كردن بر اساس اين اعتقاد» اين تعريف شامل توحيد نظري - كه در مقام اعتقاد است - و توحيد عملي - كه در مقام عمل است - مي شود. توحيد نظري نيز طبق اين تعريف به توحيد در ذات , توحيد در صفات و توحيد در افعال تقسيم مي شود. توحيد در ذات : يعني؛
اولا،" ذات خداوند يكتا است و هيچ مثل و مانندي ندارد,
ثانيا": ذات او بسيط است و هيچ گونه تركيبي در آن راه ندارد.
توحيد در صفات : يعني صفات خداوند مانند علم , قدرت , حيات و... گرچه هر يك داراي مفهومي مستقل و متفاوت از ديگري هستند, و ذات خداوند نيز كه متصف به اين صفات است داراي مفهومي مستقل است , اما همه صفات و ذات خداوند به يك وجود موجود است . بنابراين : اولا، همه صفات الهي در حقيقت يك چيزند و در وجود عين يكديگرند. ثانيا" صفات خدا زايد و عارض بر ذات نيست , بلكه عين همان ذات است .
توحيد در افعال : يعني اولا" خداوند در افعال خود, مانند خلق , تدبير, هدايت و... يكتا است و ثانيا" هيچ موجودي غير از او در فعل خود مستقل نيست بلكه همه وابسته به اويند. (براي مطالعه بيشتر معاني توحيد ر.ك : آموزش كلام اسلامي , ج 1, محمد سعيدي مهر, مركز جهاني علوم اسلامي)
نوع ادله توحيد: براي اثبات هر يك از اين مراتب و معاني توحيد به ادله متنوعي تمسك مي شود كه مي توان آنها را به دو دسته كلي ادله نقلي و غير نقلي تقسيم كرد. ادله نقلي يعني تمسك به قرآن و روايات و ادله غير نقلي شامل ادله عقلي محض و تفكر در نظام آفرينش و فطرت و امثال آن مي شود. براي اثبات توحيد در ذات و صفات , علاوه بر ادله نقلي به ادله عقلي محض تمسك مي شود كه در كتب كلامي و فلسفي موجود است و براي اثبات توحيد در افعال علاوه بر آن به آن دسته از ادله عقلي كه ناظر به تمام آفرينش است نيز تمسك مي شود زيرا نظام آفرينش , فعل خداوند است و توحيد افعالي را مي توان از فعل خداوند شناخت . اما توحيد ذاتي و صفاتي را كه ناظر به مقام ذات است نمي توان مستقيما" از فعل او شناخت .
پس از ذكر اين دو مقدمه به سؤال شما مي پردازيم :
1- دليل بر يگانگي خداوند از طريق تفكر در نظام آفرينش چگونه تقرير مي شود؟
2- آيا خداوند پس از خلق نيز در تدبير عالم نقش دارد؟
پاسخ سؤال اول : اگر مراد از يگانگي خداوند توحيد ذاتي خداوند باشد, گفته شد كه ادله غير نقلي آن ادله عقلي محض است و مستقيما" از طريق تفكر در نظام آفرينش اثبات نمي شود. تفكر در نظام آفرينش - كه فعل خداوند است - مستقيما" توحيد افعالي را ثابت مي كند. در اينجا به ذكر يك دليل عقلي بر توحيد ذاتي اكتفا مي كنيم.
ذات خداوند, نامتناهي , كامل و مطلق است و هيچ گونه محدوديتي در آن تصور نمي شود. زيرا وجوب وجود, اقتضا مي كند كه ذات الهي فاقد هيچ كمالي نباشد چرا كه فقدان كمال مساوي با نقص و نيازمندي است و نيازمندي با واجب الوجود بودن سازگاري ندارد. مقدمه دوم : اگر دو خداي واجب الوجود فرض كنيم , لازم است بين آن دو تمايز باشد, زيرا اگر هيچ تمايزي ميان آن دو نباشد, دوئيت صدق نمي كند. در اين صورت با دو احتمال مواجهيم :
احتمال اول آن است كه يكي از دو خداي مفروض كامل مطلق و نامحدود و واجد همه كمالات و ديگري فاقد برخي از كمالات باشد. در اين صورت معلوم است كه خداي حقيقي همان اولي است و دومي به دليل نقص و محدوديت نمي تواند خدا باشد. پس اين احتمال به توحيد مي انجامد.
احتمال دوم آن است كه هر يك از دو خداي مفروض داراي كمالي باشد كه ديگري فاقد آن است نتيجه اين احتمال اين است كه هيچ يك از آنها خدا نباشد.
پاسخ سؤال دوم : تدبير عالم يكي از افعال خداوند. در توحيد افعالي اثبات مي شود كه هيچ موجودي در فعل خود مستقل نيست بلكه وابسته به خداوند است . سؤال شما اين است كه آفرينش جهان با همه قوانين منظم آن به دست خداوند است اما آيا پس از خلق نيز تدبير اين جهان به دست او است ؟ به اين مطلب از دو زاويه پاسخ مي دهيم :
1- فاعليت مخلوق در سايه فاعليت آفريدگار: توحيد افعالي همه افعال را فعل خداوند مي داند. پس آيا توحيد افعالي , فاعليت ساير موجودات را انكار مي كند؟ آيا روئيدن گياه به دست خداوند است يا آب و خاك و هوا و تلاش كشاورز؟ آيا سوزاندن فعل خداوند است يا فعل آتش ؟ فيلسوفان و متكلمان در پاسخ به اين سؤال از مسأله فاعليت طولي بهره مي گيرند. هرگاه دو شيء در وقوع فعلي مؤثر باشند, نسبت فاعليت آنها از دو حال خارج نيست :
الف ) فاعليت عرضي : گاه چند فاعل در انجام كاري مشاركت مي كنند به گونه اي كه رابطه آنها با فعل و نيز رابطه آنها با يكديگر همسان و مشابه است . مثلا" چند نفر با كمك يكديگر بار سنگيني را از مكاني به مكان ديگر منتقل مي كنند. در اين صورت فاعليت فاعل هاي متعدد فاعليت عرضي است.
ب ) فاعليت طولي : اين نوع از فاعليت در جايي است كه چند فاعل در انجام فعل تأثير دارند اما تأثير برخي از آنها وابسته به برخي ديگر است . در اين موارد, فاعليت فاعل مباشر, كه مستقيما" در انجام فعل مؤثر است , معلول فاعل ديگري است كه آن فاعل ديگر را فاعل بالسبب مي نامند. فاعليت خداوند نسبت به فاعليت مخلوقات , فاعليت بالسبب است.
براي توضيح بيشتر اين مطلب بايد دقت كرد كه فاعليت هر موجودي فرع وجود او است و همانگونه كه همه موجودات در وجود خود وابسته به خداوند هستند در فاعليت خود نيز وابسته به اويند. پس هر فعلي را هم مي توان به اسباب مباشر آن نسبت داد, و هم مي توان به خداوند نسبت داد; زيرا وجود فاعل مباشر و فاعليت او مخلوق خداوند است.
تذكر: غير از عالم طبيعت , عالم ديگري وجود دارد كه به آن ماوراي طبيعت گفته مي شود. در عالم ماوراي طبيعت همه موجودات مجردند و از ماده و ماديات خبري نيست لذا تحقق افعال الهي در آن وابسته به هيچ يك از اسباب و علل مادي نيست. در اصطلاح قرآني, به عالم طبيعت, «عالم خلق» و به عالم ماوراي طبيعت «عالم امر» گفته مي شود. در فرهنگ توحيدي قرآن استناد افعال طبيعي به خداوند تأكيد شده است اما در عين حال علل طبيعي نيز انكار نشده اند. لذا گاه افعال به خداوند نسبت داده شده و گاه به اسباب طبيعي.
براي نمونه رزق را كه از شئون ربوبي الهي است گاه به خود نسبت مي دهد: «و ما من دابه الا علي الله رزقها; و هيچ جنبنده اي نيست مگر آنكه روزي او بر عهده خدا است».(هود / 6)
در عين حال تأمين خوراك مادران فرزندان شيرخوار را به عهده پدران مي داند: «و علي المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف; و خوراك و پوشاك مادران, به طور شايسته, بر عهده پدران است».(بقره / 223)
2- وجود مخلوقات پس از خلق نيز وابسته به خداوند است . آنچه در مسأله قبل گفته شد صرفا" درباره افعال مخلوقات و نسبت آن به فعل خداوند بود. اما در اين مسأله اثبات مي شود كه وجود مخلوقات همانگونه كه در ابتداي خلق وابسته به خداوند است پس از خلق نيز وابسته به او است . و سر اين مطلب اين است كه ريشه نياز يك موجود به علت «امكان» او است. اگر يك شي را با قطع نظر از ما سواي خودش با وجود بسنجيم از سه حال خارج نيست : يا وجود داشتن براي او ضروري و لازم است يعني محال است كه موجود نباشد, در اين حالت به آن واجب الوجود مي گويند; يا وجود داشتن براي او ممتنع و محال است يعني محال است كه موجود باشد, در اين حالت به آن ممتنع الوجود مي گويند; و يا وجود داشتن نه براي او ضروري است و نه ممتنع بلكه مي تواند موجود باشد و مي تواند نباشد, كه به آن ممكن الوجود مي گويند. واجب الوجود حتما" موجود است و وجود او نيازي به علت ندارد. ممتنع الوجود محال است كه موجود شود و ممكن الوجود اگر علتي آن را موجود كند موجود مي شود و الا موجود نمي شود. از اين تقسيم مي فهميم سر نياز به علت «امكان» است. اگر شي ممكن الوجودي موجود شد در خواهيم يافت حتما" علتي آن را موجود كرده است.
نكته اي كه اين مطلب را براي آن گفتيم اين است كه امكان شي قبل و بعد از وجود تغيير نمي كند. چيزي كه ممكن الوجود است بعد از خلق و موجود شدن نيز باز ممكن الوجود است . پس در لحظه دوم وجود نيز چون ممكن الوجود است نيازمند علت است . به عبارت ديگر ممكن الوجود چه در آغاز وجود و چه در بقاي وجود وابسته به علت است. پس نمي توان گفت خداوند اين جهان را با قوانينش آفريد و از آن پس , اين جهان بر پاي خود ايستاده است و خودش با قوانينش اداره مي شود. خير, اين جهان در بقاي وجود نيز هر دم وابسته به او است.
3- استدلال قرآن بر توحيد ربوبي. قرآن كريم وجود هر مدبري را غير از خداوند انكار مي كند. استدلال بر اين مطلب در مجموع دو آيه ذكر شده است :
«لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون; اگر در آسمان و زمين جز ((الله )) خدايان ديگري بود فاسد مي شدند ]و نظام جهان بر هم مي خورد[ منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفي كه آنها مي كنند».(انبيا / 22)
«و ما كان معه من اله ج اذا" لذهب كل اله ج بما خلق و لعلا بعضهم علي بعض سبحان الله عما يصفون; و معبودي ديگر با او نيست; كه اگر چنين مي شد, هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مي كردند, و بعضي بر بعض ديگر برتري مي جستند منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مي كنند».(مؤمنون / 91)
تحليل اين برهان بدين صورت است كه اگر در عالم چند مدبر وجود داشته باشد از سه حالت خارج نيست :
1- هر مدبري به تدبير همه نظام هستي بپردازد. در اين صورت لازمه تعدد مدبر اين است كه ميان آنان اختلاف واقع شود: «قل لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا»
2- هر مدبري به تدبير بخشي از عالم بپردازد. در اين صورت لازمه دوئيت اين است ميان تدبير دو بخش از عالم تفاوت باشد در حالي كه نظام هستي داراي اتحاد و انسجام است و از هر گونه تناقض و دو گانگي مبرا است.(ملك / 3 - 4) و اين وحدت در نظام نشانه وحدت مدبر آن است. «اذا" لذهب كل اله ج بما خلق»
3- يكي از مدبرها بر ديگر مدبران غلبه و سلطه داشته باشد و همه مدبرهاي ديگر را تدبير كند و به بدين ترتيب اختلاف از بين برود. در اين صورت مدبر حقيقي همان يك مدبر است و ديگر مدبرها در واقع ابزار تدبير اويند زيرا خود آنها تحت تدبير او قرار دارند «و لعلا بعضهم علي بعض».
براي مطالعه بيشتر معاني توحيد و ادله آن ر.ك:
- آموزش كلام اسلامي , ج 1, محمد سعيدي مهر, مركز جهاني علوم اسلامي
- الهيات , ج 2, حسن محمد مكي عاملي , دروس آيت الله جعفر سبحاني , مؤسسه الامام الصادق(ع)
- راه شناخت خدا، محمدي ري شهري
- آفريدگار جهان، آيت الله مکارم شيرازي
- پيام قرآن (تفسير موضوعي) ، ج2 و 3 و 4، آيت الله مکارم و ديگران.