جهت روشن شدن پاسخ بيان اموري لازم است:
1. معاني عدل:
مجموعا براي عدل چهار معني و يا چهار مورد استعمال بيان شده است:
الف. موزون بودن: يعني در جهان هستي رعايت تعادل شده است و در هر چيزي از هر ماده اي به قدر لازم استفاده شده است اندازه گيري و نظم و حساب و جريان معيني بر هستي حاكم است. عدل به معناي تناسب و توازن از شؤون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است. خداوند به مقتضاي علم فراگير و حكمت عام خود مي داند كه براي ساختمان هر چيزي از هر چيز چه اندازه لازم و ضروري است و همان اندازه در آن قرار داده است. عدل به اين معني اولا حتمي و يقيني است، چون جهان موزون است. اگر موزون و متعادل نبود بر پا نبود و حساب و جريان معين و مشخصي بر آن حاكم نبود. ثانيا اين معنا از عدل با موضوع پرسش ربطي ندارد، چون مقابل عدل به اين معني بي تناسبي است نه ظلم، لهذا از موضوع بحث ما خارج است.
ب. تساوي: گاهي عدل به معناي تساوي و نفي هر گونه تبعيض است، البته تساوي مطلق بدون مراعات استحقاق و لياقت هاي عيني ظلم است ولي تساوي به معناي رعايت تساوي در زمينه استحقاق هاي تساوي عين عدالت است. به اين معني كه به هر كس به اندازه اعطا شود كه حق اوست اين عين عدالت است اين معناي سوم عدل است كه به آن اشاره مي شود.
ج. اعطاي حق: معناي سوم رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذي حق، حق او را و ظلم عبارت است از پامال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران، معناي حقيقي عدالت اجتماعي بشري، يعني عدالتي كه در قانون بشري بايد رعايت شود و افراد بشر بايد آن را محترم بشمارند. همين معني است كه مولوي اشاره به همين معني دارد، آنجا كه مي گويد:
عدل چه بود؟ وضع اند موضعش | ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش |
اين معني از عدل و ظلم به حكم اين كه از يك طرف بر اساس اولويت ها است و از طرف ديگر از يك خصوصيت ذاتي بشر ناشي مي شود كه ناچار است يك سلسله انديشه هاي اعتباري استخدام نمايد و «بايد» ها و «نبايد» ها بسازد و «حسن و قبح» انتزاع كند، از مختصات بشري است و در ساحت كبريائي راه ندارد، زيرا او مالك علي الاطلاق است و هيچ موجودي نسبت به هيچ چيزي در مقايسه با او اولويت ندارد. او همچنان كه مالك علي الاطلاق است «ولي» علي الاطلاق است او در هر چيز هرگونه تصرف كند در چيزي تصرف كرده كه به تمام وجودش به او تعلق دارد و ملك خالص اوست. از اين رو ظلم به اين معني يعني تجاوز به اولويت ديگري و تصرف در حق ديگر و پاگذاشتن در حريم ديگري درباره او محال است و از آن جهت محال است كه مورد و مصداق نمي تواند پيدا كند(1).
به بيان ساده ظلم در جايي گفته مي شود كه انسان از فردي طلبي داشته باشد و به گردن او حقي داشته باشد ولي آن فرد كمتر از آن مقدار به صاحب حق بدهد، اين ظلم است ما كه از خداوند طلبي نداشتيم اگر به فردي كمتر عنايت كند ظلم باشد مثل اين كه فردي مي خواهد ابتدائا بدون اين كه كسي از او طلبي داشته باشد مي خواهد به فردي هزار تومان به ديگري دو هزار تومان و به سومي سه هزار تومان و ... كمك كند، هيچ كدام حق اعتراض ندارند، چون حقي ندارند و به همين معني اشاره دارد علي(ع) آنجا كه فرمود: «حق يك طرفي نيست هر كس كه به عهده ديگري حقي پيدا مي كند ديگري هم بر عهده او حقي پيدا مي كند تنها ذات احديت (خداوند متعال) است كه بر موجودات حق پيدا مي كند و موجودات در برابر او وظيفه و مسئوليت پيدا مي كنند [چون آنها را افريده و آنها را تربيت نموده و به آنها رزق و روزي داده] اما هيچ موجودي بر او حق پيدا نمي كند»(2).
بلي موجود حكيم تفاوت گذاشتنش بايد بر اساس حكمت باشد، كه چنين هم هست چون تفاوت در موجودات هم لازم است و لازمه نظام احسن بودن است.
لازم است چون اگر همه مردم يك نوع استعداد داشتند جامعه سر و سامان نمي گرفت زندگي اجتماعي به وجود نمي آمد، كسي زير بار كسي نمي رفت، اگر همه بو علي سينا بودند، كسي حاضر نمي شد بقال و نانوا و قصاب باشد و ... مثلا بهترين جزء ماشين موتور آن است اگر همه اجزاي ماشين موتور بودند حتي به جاي لاستيك و تسمه، چهار چرخ و فرمان و دنده و ... همه موتور بودند ماشين حركت مي كرد؟ جامعه هم چنين است اگر همه بوعلي و ارسطو بودند خيلي از كارها لنگ مي شد. يك منزل خوب آن نيست كه تمام اطاق هاي آن اطاق پذيرايي باشد حتي به جاي مستراح و آشپزخانه هم اطاق پذيرايي داشته باشد، يك منزل خوب منزلي است كه هم اطاق پذيرايي، هم اطاق خواب و هم انباري و هم دستشويي و ... داشته باشد.
از اين گذشته لازمه نظام احسن بودن تفاوت است كه بعدا بيشتر توضيح داده مي شود.
د. رعايت استحقاق ها: چهارمين معناي عدل رعايت استحقاق ها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آن چه امكان وجود يا كمال وجود دارد مي باشد. بعدا اشاره مي كنيم كه موجودات در نظام هستي از نظر قابليت ها و امكان فيض گيري از مبدأ هستي با يكديگر متفاوتند. هر موجودي در هر مرتبه اي هست از نظر قابليت استفاضه، استحقاقي خاص به خود دارد. عدل الهي در نظام تكوين به اين معني يعني هر موجودي هر درجه از وجود و كمال وجود كه استحقاق و امكان آن را دارد دريافت مي كند، ظلم يعني منع فيض و امساك جود از وجودي كه استحقاق دارد.
از نظر حكماي الهي صفت عدل آن چنان كه لايق ذات پروردگار است و به عنوان يك صفت كمال براي ذات احديت اثبات مي شود به اين معني است و ظلم كه نقص است و از او سلب مي گردد نيز به همين معني است كه اشاره شد(3).
2. استحقاق ها از كجا به وجود آمده است:
شايد اصلي ترين دغدغه پرسشگر اين باشد كه همه اشياء با يك نسبت مساوي در برابر خداوند قرار گرفته اند، استحقاقي در كار نيست تا عدل به معناي رعايت استحقاق ها مصداق پيدا كند. اگر عدلي درباره خداوند صادق باشد، عدل به معناي رعايت تساوي است. عدل الهي ايجاب مي كند كه هيچ گونه تبعيض و تفاوتي در ميان مخلوقات در كار نباشد و حال آن كه انواع تفاوت ها هست هر چه هست تفاوت و تنوع و اختلاف سطوح است گرچه اين تفاوت ها در امكان و استعداد آنها است.
لذا بايد ريشه يابي كرد كه ريشه اصلي تفاوت امكانات و استحقاق ها در كجاست؟ چگونه است كه با اين كه فيض باري تعالي عام و لايتناهي است. اشياء در ذات خود از نظر قابليت متفاوت مي شوند(4). اين مطلبي است كه نياز به دقت و حوصله دارد، استاد مطهري درك اين مطالب را برتر از تمام مقامات مادي دانسته و بر خود مي بالد كه با ورود در حوزه و خواندن علوم اسلامي مخصوصا فلسفه اسلامي به اين مطلب و امثال آن رسيده است(5).
3. نظام جهان ذاتي يا قراردادي است؟
در ادامه مطلب و حل آن بايد ديد كه نظام عالم يك نظام قراردادي(6) است، يا يك نظامي ذاتي(7)؟ بايد ديد معناي خلقت و آفرينش از اين نظر چيست؟ آيا معناي آن اين است كه خداوند مجموعي از اشياء و حوادث را مي آفريند در حالي كه هيچ رابطه واقعي و ذاتي ميان آنها نيست، بعد آنها را به صف مي كشد و يكي را پشت سر ديگري قرار مي دهد و از اين قرار دادن، نظام و سنت و قانون و علت و معلول و سبب و مسبب به وجود مي آيد، بدون هيچ ارتباطي(اين همان نظام قراردادي است)؟
با اينكه (رابطه ذاتي است به اين معني) روابط علت ها و سبب ها با معلول ها و مسبب ها و روابط مقدمات با نتيجه ها و ... طوري است كه قرار گرفتن هر معلولي و مسببي به دنبال علت و سبب خود و قرار گرفتن هر نتيجه به دنبال مقدمه خود عين وجود آن است و به اصطلاح مرتبه هر وجود در نظام طولي(8) و عرضي(9) جهان مقوم ذات آن وجود است. آن چنان كه مراتب اعداد هستند، مثلا در اعداد مي بينيم كه عدد 1 قبل از عدد 2 و عدد 2 قبل از عدد 3 و بعد از عدد يك قرار دارد و همين طور هر عددي غير از عدد يك بعد از عددي و قبل از عدد ديگر است كه مجموع اعداد نظامي را تشكيل مي دهند كه اين نظام جزء ماهيت آنهاست (البته توجه داشته باشيد كه منظور از عدد، شكل يا كلمه 5 و 6 نيست چون آنها قابل جا به جايي است، بلكه مراد مدلول عدد 5 و 6 است، پنج يعني همان جيزي كه مرتبه آن بين چهار و پنج است كه آن مرتبه قابل جا به جايي نيست يعني مثلا پنج ماهيتش پنج است و پنج بودن او به همين مرتبه و درجه اش مي باشد، يعني پنج بودن با بودن ميان عدد چهار و شش يكي است نه دو تا، فرض وقوع عدد پنج در ميان عدد شش و عدد هشت مساوي است با اين كه پنج، پنج نباشد و خود هفت باشد، يعني مفروض و خيال ما پنج نيست بلكه همان هفت است كه در جاي خود قرار دارد و ما به غلط و توهم نام آن را پنچ گذاشته ايم. به عبارت ديگر فرض اين كه عدد پنج در جاي عدد هفت قرار گيرد صرفا يك تخيل پوچ و بي معني و غير معقولي است كه خيال و واهمه ما انجام مي دهد.
درباره آن فرد پاك و راستيني كه پرسشگر فرض كرده اگر در ظرفيت وجودي و مكان امكان و استعداد خود نباشد بلكه بالاتر رود ديگر آن فرد نخواهد بود، مثلا سعدي، با آن درجه خاص از وجود با همه آن شرائط زمان و مكان و مرتبه و مقام و نسبت هايي كه سعدي با اشياء ديگر پيدا كرده است، جز فرمول سعدي است. وجود سعدي يعني مجموع آنها.
بنابراين جدا كردن سعدي از زمان و مكان و مرتبه وجودي خود يعني جدا كردن سعدي از خود، درست مانند عدد يعني سعدي، سعدي نباشد بلكه مثلا جامي باشد، و آن شخص راستين در مثال پرسشگر تبديل به بوعلي سينا شود، آن گاه آن شخص نخواهد بود. خلاصه سخن اين است كه ترتيب و نظام موجودات عين وجود آنهاست كه از ناحيه حق افاضه مي شود، اراده وجود آنها عين اراده نظام و اراده نظام عين اراده وجود آنها است. و اراده خداوند به وجود هر شيء تنها از راه اراده وجود سبب آن چيز صورت مي گيرد و اراده وجود آن سبب از راه اراده وجود سبب، صورت مي گيرد و جز اين محال است موجودات در نظام طولي منتهي مي شوند به سببي كه مستقيما اراده حق به او تعلق گرفته است. اراده حق وجود او را عين اراده وجود همه اشياء و همه نظامات است اين است معناي «ما اكثرنا الا واحده؛ و كار ما جز يكي نيست»(10).
و توجه داريد وقتي علت تامه چيزي موجود شد، معلول آن نمي تواند موجود نباشد، چون جدائي بين علت تامه و معلول امكان ندارد اگر كسي واقعا تير به قلبش اصابت كند و اراده حق هم بر قتل او باشد نمي تواند زنده باشد، اراده خداوند به اين صورت كه موجودات به صورت مراتب و شبكه شبكه به وجود ايند علت تامه تحقق هستي است، لذا تخلف آن و جا به جايي آن امكان ندارد چون انفكاك معلول از علت امكان ندارد.
راز تفاوت ها يك كلمه است: «تفاوت موجودات ذاتي آنها مي باشد و لازمه نظام علت معلول است». جمله سنگيني است ولي چاره نيست بايد توضيح داد به اين صورت كه آيا اراده خدا به طور جدا جدا به آفرينش تعلق گرفته است؟ مثلا اول آقاي «الف» را مي آفريند و بعد «ب» و ... يا آن كه هم اشياء را به يك اراده واحد و بسيط ايجاد مي نمايد؟
براهين محكم عقلي و شواهد قرآني نشان مي دهد كه خداوند همه جهان را از آغاز تا انجام با يك اراده به وجود آورده، يعني بي نهايت چيز به وجود مي آيد و همه با اراده بسيط و واحد الهي است و اراده خدا به وجود اشياء عين اراده نظام است. از همين جا است كه قانون علت و معلول و يا «نظام اسباب و مسببات» به وجود مي آيد و معناي آن اين است كه هر معلولي علت خاص و هر علتي معلول مخصوص دارد در حقيقت هر موجودي در نظام علت و معلول جاي مشخص و مقام معلومي دارد، اين همان نظام طولي جهان است كه قبلا به آن اشاره شد و قرآن كريم هم مي فرمايد: «ما همه چيز را با اندازه و قدر مشخص آفريده ايم و كار ما جز يكي بيش نيست»(11).
علل عرضي هم مثل عليت پدر و مادر و عليت آب و هوا و حرارت است كه آنها نيز در استحقاق و ظرفيت وجودي انسان مؤثرند و خداوند نيز با توجه به آنها ظرفيت وجودي و استعدادي انسان را در نظر گرفته است مثلا كارل فرانسوي مي گويد: «هيچ كس نبايد با افرادي كه آثار عيوب ارثي دارد، زناشويي كند، تقريبا تمام بدبختي هاي آدمي ناشي از نقايص ساختماني، عفوني و رواني و عوامل ارثي اوست، در حقيقت كساني كه بار گراني از ديوانگي، وضعيت عقل و سرطان ارثي به دوش دارند بايد از زناشويي [بچه دار شدن] خودداري كنند»(12).
خداوند مرتبه وجودي هر كس را با توجه به اينكه از چه پدر و مادري به دنيا آمده تعيين مي كند و ممكن است كودني، و يا كم استعداد بودن كسي به خاطر آن علل عرضي و وجود والدين و ... باشد و در منابع ديني هم به تأثير اين مسائل اشاره شده است، مثلا در روايتي از پيامبر اكرم(ص) مي خوانيم: «اگر بعد از محتلم شدن [جنابت در حال خواب] غسل نكرده با همسرش نزديكي كند و فرزند ديوانه اي به وجود آيد، فقط خود را ملامت كند»(13).
نكته اي را هم درباره ذيل پرسش كه دارد: «اين علم است كه انسان را از نردبان معنويت بالاتر مي برد، اما عمل صالح حكم كسي را دارد كه به صعود شخص كمك مي كند».
اگر مقصود صرف علم باشد بايد گفت كه اين گونه نيست كه علم تنها انسان را از نردبان معنويت بالا ببرد خيلي افراد سرغ داريم كه داراي علم زيادي بوده اند ولي كوچكترين مقام معنوي ندارند. به عنوان مثال فرعون علم و يقين داشت به حقانيت موسي و خداي او با اين حال انكار مي كرد. بلعم باعورا آن همه علم داشت بعد از اقدام عليه موسي كه يك عمل ناروائي بود، تمام مقامات معنوي او از او گرفته شد ولي عملش باقي بود و همين طور شيطان كه سقوط كرد، اعمالش از بين رفت نه اين كه عملش را از دست داده باشد.
بله اگر مراد از علم اعتقاد حق و از جمله توحيد باشد باعث مراتب معنوي مي شود، ولي با عمل صالح فقط مي تواند بالا رود، چنان كه در قرآن مي خوانيم: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه؛ سخنان پاكيزه [و اعتقادات حق همچون توحيد] به سوي او صعود مي كند و عمل صالح سخنان پاكيزه را بالا مي برد»(14).
مرحوم علامه مي فرمايد: مراد از كلمه «الطيب» اعتقاداتي مانند توحيد است و مراد از صعود تقرب يافتن نزد خداست و مراد از عمل صالح عمل طبق اعتقاد حق خالصانه براي خداوند است و ضمير فاعلي «يرفعه» به عمل بر مي گردد و معني اين مي شود كه اين عمل است كه اعتقادات را بالا مي برد اگر عمل صالح نباشد، اعتقادات هم آن چنان درجه ندارد(15).
در نتيجه يك انسان كم استعداد اگر طبق اعتقادات خود درست عمل كند مي تواند از يك عالم برجسته كه داراي عمل صالح نبوده است به مراتب بالاتر باشد.
رسول گرامي اسلام فرمود: «من ازداد علما و لم يزدد هدي، لم يزدد من الله الا بعدا؛ كسي كه علمش افزوده شود ولي بر هدايت [و اعمال صالح] او افزوده نشود، جز دوري از خدا بر چيزي نيفزوده است [و در واقع دوري او از خدا بيشتر شده است نه آن كه علمش افزون گشته است]»(16).
نتيجه بخش اول اين شد كه ظرفيت وجودي و استعداد هر كس در گرو علل طولي و عرضي اوست و خداوند نيز بر طبق آن علل اراده كرده است، از اين گذشته خلاف عدل در اين مورد معني ندارد، چون هيچ كس كمال و ظرفيت وجودي از خدا طلب نداشته كه كم دادن آن ظلم باشد.
براي مطالعه بيشتر ر.ك:
- عدل الهي، مرتضي مطهري، صص 150-60.
- ترجمه بدايه المعارف، محمد رضا مظفر، ج 1، بحث شرور و اختلافات.
- در ساحل انديشه، اكبر اسد علي زاده، ص 40-30.
---------------------------
پي نوشت ها:
1. مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم: انتشارات صدرا، چاپ دهم، 1357، صص 63-59 با تلخيص و تغييرات.
2. نهج البلاغه، خطبه 214.
3. همان، ص 63.
4. همان، ص 66 با تلخيص و تغييرات.
5. همان، ص 113.
6. منظور از نظام قراردادي اين است كه معلول ها هيچ ارتباط واقعي با هم ندارند بلكه خداوند در يك مرحله علت و معلول ها را آفريده و بعد آمده طبق قراردادي گفته يكي علت باشد و يكي معلول مانند قراردادهاي اجتماعي كه يكي رئيس است و ديگري مرئوس با اين كه مي شود برعكس هم باشد.
7. منظور از ذاتي اين است كه هر موجودي كه در هر مرتبه اي قرار گرفته است وجودش عين آن مرتبه است و قرار گرفتن معلولي در جاي خود يك امر ضروري و قطعي است مانند رطوبت كه ذاتي آب و چربي كه ذاتي روغن و شيريني كه ذاتي عسل است، يعني نمي شود عسل را از شيريني جدا كرد، در محل بحث هم نظام ذاتي است يعني نمي توان اين معلول را از محلي كه در آن قرار دارد جابجا كرد وگرنه وجود نخواهد داشت.
8. مقصود از نظام طولي علت و معلول، سبب و مسبب، ترتيب در آفريدن و خلق اشياء و به اصطلاح ترتيب در فاعليت خداوند نسبت به موجودات و صادر شدن آنها از اوست، در اين نظام طولي خود خداوند در رأس همه موجودات قرار دارد و ملائكه مجريان فرمان او هستند، بين خود ملائكه نيز سلسله مراتبي وجود دارد بعضي رياست و فرماندهي دارند و برخي از انصار و اعوان به شمار مي روند و به اين نكته توجه كنيم كه نظام فرماندهي و اطاعت بين خدا و ملائكه جنبه تكويني و حقيقي دارد نه قراردادي و اعتباري، فرمان خدا حرف نيست، ايجاد است اطاعت ملائكه نيز متناسب به آن است وقتي مي گوييم به فرشتگان فرمان داده كه چنين كند معنايش اين است كه آنان را طوري آفريده كه علت و فاعل باشند براي معلول و فعل مخصوص، ومعناي اطاعت ملائكه نيز همين عليت و معلوليت حقيقي و تكويني است.
9. علاوه بر نظام طولي نظام ديگري بر خصوص جهان طبيعت حاكم است كه شرائط مادي و زماني و زمينه به وجود آمدن يك موجود و پديده را تعيين مي نمايد. اين نظام، نظام عرضي است. توضيح مطلب اين است كه علل مادي و زماني مثل عليت پدر و مادر براي فرزند و عليت آب و هوا و حرارت براي گياه از نظر فلاسفه اين گونه علتها، عليت اعدادي و زمينه ساز است نه ايجاد كننده. اين علت ها به وجود آورنده آن معلولات نيستند بلكه حكم مجراي عبور را دارند و تنها زمينه بوجود آمدن و شرائط امكان وجود را از ناحيه خالق و ايجاد كننده فراهم مي كنند فلاسفه اين علت ها را كه از لحاظ مرتبه وجود در عرض معلولات خود مي باشند و احيانا معلولات در درجه اي عاليتر از علل خود قرار مي گيرند هر چند از نظر زمان متأخر از علل خود مي باشند «علل عرضي» مي نامند.
10. قمر، آيه 50-49.
11. قمر، 50-45 براي توضيح بيشتر علل طولي و عرضي به عدل الهي، ص 122 - 117 مراجعه شود.
12. آلكس كارل، انسان موجودي ناشناخته، ترجمه پرويز دبيري، اصفهان، انتشارات تأييد، چاپ پنجم، 1384، ص 312.
13. شيخ صدوق، من لا يحضره فقيه، بيروت، دارالاضواء، چاپ دوم، 1413ق، ج 3، باب 121، حديث 7/1212.
14. سوره مباركه فاطر، آيه 10.
15. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1362، ج 17، صص 22-21.
16.محمدي ري شهري، منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسيني، قم، دارالحديث، دوم، 1382، ص 369، روايت 4565.اين پرسش را ميتوان به بيان ديگري نيز مطرح كرد و آن اين كه چگونه شرور - و از جمله شرور طبيعي- به قلمرو قضاي الهي وارد ميشوند؟ براي پاسخ به اين پرسش، توجه دقيق به نكات ذيل ضروري است:
1. ما معتقديم كه چون خداوند عالم، قادر و خيرخواه مطلق است، نظام جهان هستي را به بهترين وجه خلق كرده است. به بيان ديگر، تمام جهانهايي كه خداوند خلق نموده، شريفترين و كاملترين هستند، به صورتي كه بهتر از آن قابل تصور نيست و نخواهد بود. و به بيان سوم، هر جزئي از اجزاي جهان آفرينش ، به بهترين وجهي كه امكان داشته، خلق شده است و به همين جهت، خداوند را احسن الخالقين ميدانيم.
مؤمنون/ 14 و تين/ 4. 2. همچنين معتقديم كه خداوند جهان هستي را با يك سلسله نظامات و قوانين ثابت و پايدار كه ذاتيِ جهان نيز هست، اداره ميكند. به بيان ديگر، پديدههاي جهان محكوم به يك سلسله قوانين ثابت و سنتهاي لايتغير الهياند و به بيان سوم، خدا در جهان شيوههاي معيني دارد كه گردش كارها را هرگز بيرون از آن شيوهها انجام نميدهد.
ناگفته نماند كه اين قوانين مانند قوانين موضوعه و از قبيل تعهدات و قراردادهاي اجتماعي و الزامات ذهني مرسوم در ميان انسانها نيست؛ بلكه يك حقيقت تكويني است كه بر اساس چگونگي جهان و موجودات آن انتزاع شده است و به همين دليل، تبديل و تغيير براي آن نيز محال است.
3. در يك ديدگاه، خداوند متعال سه عالَم (تجرد، مثال و ماده) آفريده كه بر اساس سنخيت اين عوالم و مرتبه وجوديشان در نظام هستي، هر يك داراي قوانين و سنن مخصوص به خودند. يعني در عالم ماده، احكام و آثاري وجود دارد كه در عالم مثال نيست و بالعكس در عالم مثال سنني حاكم است كه در عالم ماده نميباشد و همين طور عالم تجرد نسبت به عالم مثال و عالم ماده. خلقت اين سه عالم و حاكميت آثار و احكام خاص آنها ناشي از همان نكته دوم است يعني قضا و قدر الهي چنين حكم كرده كه عالم مجرد و موجودات مجرد در مجراي خاصي باشند و عالم مثال و موجودات مثالي در كانالي ويژه و عالم ماده و موجودات آن نيز در مسيري مخصوص به خود.
براي آشنايي بيشتر با اين سه عالم و احكام و قوانين آن نك: استاد محمد شجاعي، معاديا بازگشت به سوي خدا. جلد اوّل، ص 212 - 241. 4 - عالم ماده به دليل سنخ و ماهيت مخصوص به خود و با توجه به مرتبه وجودياش در نظام هستي، داراي احكام ويژه خود است كه اگر اين احكام، قوانين و سنن نباشد، عالم ماده ديگر عالم ماده نخواهد بود. در اين عالم تزاحم هست، تضاد هست، محدوديت هست، زوال و بطلان هست. جهان طبيعت مملو از قطعها و وصلها، بريدنها و پيوند زدنها است آميخته با نشاط و غم، شادي و رنج، اميد و شكست. تمامي اين آثار، لازمه ساختمان مخصوص اين عالم است. به هر روي، عالم ماده به دليل اين احكام و سنن، منشأ بلاها، رنجها، محنتها، بيماريها و مانند اينها است كه ما از آن به «شُرور» ياد ميكنيم و همچنين منشأ خوشوقتيها، موفقيتها، شاديها، پيروزيها و مانند اينها است كه ما آن را «خيرات» ميناميم.
با توجه به نكات پيش گفته، معلوم ميشود كه آنچه شما مثال زديد نسبت به انسانهاي نابينا، ناشنوا و ... لازمه و از آثار و احكام جهان طبيعت است و از آن گريزي نيست. عالم ماده، به دليل وجود تزاحمها و تضادها برخي از مسائل و امور را از مجراي صحيح خود خارج ميسازد و فرزندي را نابينا، كودكي را ناشنوا، خردسالي را فلج و ... به جهان مادي عرضه ميدارد. اين تفاوتها كه شخصي سالم، شخصي مثلاً فلج باشد، به دليل قوانين لايتغير حاكم بر عالم مادي است و ذات عالم مادي به دليل مرتبه وجودياش چنين سنني را اقتضا ميكند. اين تفاوتها نظير خواص اشكال هندسي، ذاتيِ موجودات است. مثلاً وقتي شما ميگوييد خاصيت مثلث اين است كه مجموع زاويههايش برابر با دو قائمه است و خاصيت مربع اين است كه مجموع زوايايش برابر با چهار قائمه است، معنايش اين نيست كه به آن خاصيت دو قائمه داشتن، و به اين، خاصيت چهار قائمه داشتن را اعطا كردهاند تا اين پرسش پيش آيد كه چرا به اين مثلث مثلاً ستم شده و خاصيت چهار قائمه را ندادهاند. مثلث جز همان خاصيت معين را نميتواند داشته باشد. مثلث را كسي مثلث نكرده است. يعني، چنين نيست كه مثلث قبلاً در وضع ديگري بوده و خواصي ديگر داشته است و كسي آمده او را تبديل به مثلث كرده است؛ و يا مثلث و مربع و غير اينها در يك مرحله از مراحل هستي و واقعيت خود، فاقد همه خواص بودهاند و بعد، يك قدرت قاهرهاي آمده است و اين خواص را ميان آنها تقسيم كرده است؛ و دلش خواسته كه به مجموع زواياي مثلث خاصيت تساوي با دو قائمه را بدهد و به مجموع زواياي مربع خاصيت تساوي با چهار قائمه را!
بر اين اساس، اين كه مثلاً جمادات، رشد و درك ندارند و گياهان رشد دارند و درك ندارند و حيوان هم رشد دارد و هم درك دارد، ذاتي مرتبه وجودي جماد و نبات و حيوان است؛ نه آنكه همه اول يكسان بودهاند و بعد خداوند به يكي خاصيت درك و رشد را داده و به ديگري هيچكدام را نداده و به سومي يكي را داده و يكي را نداده است. همچنين اينكه انساني نابينا و ديگري بينا، انساني ناشنوا و انساني شنوا است، ذاتي مرتبه وجودي جهان مادي است كه بر اثر يك سلسله قوانين لايتغير چنين رقم زده است كه برخي دچار مصائب و آلام فيزيكي و جسمي باشند و برخي ديگر چنين نباشند.
به هر حال، اين حقيقتي است كه هر موجودي از موجودات و هر جزئي از اجزاء جهان حظّ و حق خود را كه امكان داشته دريافت دارد، دريافت كرده است.
نگا: مرتضي مطهري، عدل الهي، صص 172 - 169. با اين توضيح، مشخص ميگردد كه خداوند خالق و منشأ اين مصيبتها و «شرور» نيست بلكه خاصيت نظام مادي چنين اقتضايي دارد كه نميتواند خير محض را قبول كند؛ به خلاف عالم تجرّد كه چنين است و تنها خير محض را ميپذيرد. با توجه به مثالي كه مطرح ميكنيم اين مطلب بيشتر روشن ميشود. شما نور خورشيد را در نظر بگيريد. اين نور وقتي به اشياء گوناگوني ميتابد، با توجه به سنخيت متفاوت اشياء، به صورت مختلف در ميآيد. مثلاً نور وقتي به فضا و جسم تيره برخورد ميكند، مبدّل به تيرگي شده و رو به تاريكي ميگذارد؛ خصوصاً كه در محل برخورد تابش نور با آن محل يا شيء، حرارتي نيز پديد ميآيد. حال اگر همين نور به مكاني روشن بتابد، اندازه زيادي از روشنايي خود را از دست نميدهد و حرارت چنداني نيز بر اثر اين برخورد، پديد نميآيد. نور، نور است و هم بر شيء تيره تابيده و هم بر شيء روشن. تابيدنِ خود را از هيچيك از آنها دريغ نكرده و تابش خود را يكسان به آنها ارزاني داشته است؛ پس چرا نور بر اثر برخورد با اشياء گوناگون متفاوت شد؟ آيا اين به دليل دروني خود نور بود و به بيان ديگر، آيا منشأ اين گوناگوني نور بود يا اشيائي كه نور با آنها برخورد كرد؟ كاملاً واضح است كه نور به جهت ظلمت شيء تيره مبدل به تيرگي شد و يا به جهت روشني شيء، روشنايي خود را حفظ كرد.
عوالم وجود نيز نسبت به خداوند متعال چنين است. خداوند سبحان فيض و عنايت خود را يكسان به جهان هستي عرضه داشته است؛ ولي تفاوت و اختلاف مرتبه وجودي و جنبه قابلي عوالم باعث ميگردد كه اين فيض و عنايت گوناگون جلوه نمايد. اين فيض، در عالم مجرد به دليل سنخيت وجودي اين عالم و احكام و قوانين خاص آن به صورت خير محض و خيرات محض جلوه ميكند و در عالم مادي به دليل سنخيت وجودي اين عالم و سنن و آثار مخصوص آن، به صورت اختلاط خير و شر و امتزاج آن دو ظهور ميكند.
نگا: محمدبن ابراهيم صدرالدين الشيرازي، تفسير القرآن الكريم، ص 399. به هر روي، از آنجا كه ما معتقديم خداوند متعال جهان را به بهترين وجه خلق فرموده و عالم را بر اساس سنن و قوانين لايتغير قرار داده است، بر اين باوريم كه وجود «شرور» همراه «خيرات» در جهان طبيعت، لازمه سنت و قانون لايتغير جهان مادي است؛ و از اين رو منشأ شرور را عالم ماده و قوانين ضروري حاكم بر آن ميدانيم.
البته براي تكميل پاسخ توجه به دو نكته ضروري است:
اوّل آنكه شرور طبيعي كه در مثالهاي شما مطرح شده است و از جمله شروري است كه از اراده و اختيار انسان نشأت نميگيرد، بلكه اقتضاي جهان طبيعت است؛ نسبت به خيرات جهان بسيار كم و ناچيز است. اگر آماري گرفته شود و افراد نابينا، ناشنوا، فلج و ... شمارش گردند، نسبت به افرادي كه از سلامت كامل جسمي برخوردارند، بسيار اندكند و اين نيز از لطف خداوند است كه در جهان مادي كه اقتضاء امتزاج خير و شر دارد، شرور طبيعي كمتر از خيرات طبيعي باشد.
دوّم آنكه، بر اساس آيات قرآن و روايات، اولاً شرور طبيعي براي امتحان و آزمايش انسان ميباشد همچنانكه خداوند در اين آيه از قرآن كريم ميفرمايد:
«و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرين؛
بقره/ 155.و قطعاً شما را به چيزي از [قبيل] ترس و گرسنگي، و كاهش در اموال و جانها و محصولات ميآزماييم؛ و مژده ده شكيبايان را». چرا كه گوهر اصلي انسان در امتحانات هويدا ميشود.
گر چه خود را بس شكسته بيند او | آب صافي دان و سرگين زير جو |
چون بشوراند تو را در امتحان | آب، سرگين رنگ گردد در زمان |
در تك جو هست سرگين اي فتي | گر چه جو صافي نمايد مر تو را |
مثنوي/ 1 /3219 - 3217. و در آيهاي ديگر ميفرمايد:
«و لقد أخذنا آل ف رعون بالسنين ون قص من الثمرات لعلهم يذكرون؛
در اين باب نگا: الميزان، ج 14، ص 287. و در حقيقت ما فرعونيان را به خشك سالي و كمبود محصولات دچار كرديم، باشد كه عبرت گيرند».
ثانياً شرور طبيعي وسيلهاي است براي كيفر اعمال انسانها و انتقام و قهر الهي مانند نزول عذاب الهي بر قوم عاد، لوط، فرعون، اصحاب ايكه و حجر و ...
نگا: اعراف/136، هود/82، فيل/4 و .... ثالثاً از ديدگاه احاديث، خداوند در مقابل رنجها، دردها و مصائبي - كه بعضي از انسانها ناخواسته دچار آنند و ما از آن به شرور طبيعي ياد ميكنيم - در سرا و عالم ديگر يعني قيامت، جزاي برتري اعطا ميفرمايد. به دليل مجال كم تنها به ذكر دو روايت بسنده ميكنيم:
1. امام صادق(ع) [در توجيه نقصهاي بدني مانند نابينايي و ناشنوايي ]تأكيد ميفرمايند كه خداوند در آخرت به چنين اشخاصي در صورت بردباري و صبر، چنان پاداشي اعطا ميكند كه اگر ميان بازگشت به دنيا و تحمل دوباره همين مصايب و باقي ماندن در آخرت مخيّر باشند، بازگشت به بلايا را انتخاب ميكنند، تا اجرشان افزوده گردد.
بحارالانوار، ج 3، ص 71. 2. امام رضا(ع) ميفرمايند: «بيماري مؤمن موجب پاك شدن او از گناهان و لغزشها و رحمت الهي در حق مؤمن است و براي كافر عذاب و لعن است. بيماري در حالت مؤمن پايدار است تا اين كه گناهان او پاك گردد.»
محمدبن عليصدوق، ثوابالاعمال و عقابالاعمال، ترجمه و تصحيح علياكبر غفاري، ص 429. دان كه نَبْوَد فعل همرنگ جزا | هيچ خدمت نيست همرنگ عطا |
مزد مزدوران نميماند به كار | كان عرض وين جوهر است و پايدار |
آن همه سختي و زور است و عرق | وين همه سيم است و زرّ است و طبق |
مثنوي/3/3445-3447.