بداء اسم است از بدأ به معناى ظاهر شدن كه در معناى اسمى به معناى «ظهور» است .بداء يكى از معتقدات خاص شيعه است كه ايمان به آن توصيه شده است و اهل سنت چون معناى آن را نفهميدند با آن به مخالفت پرداخته اند. «بداء» در اصل به معناى «آشكار شدن چيزى از كسى است» و معناى اصطلاحى «بداء» چنانچه از روايات خاندان وحى (سلام الله عليهم) رسيده و بنابر تفسير شيخ مفيد از بزرگترين علماء متقدم و علامه طباطبائى از بزرگان علما معاصر شيعه به معناى «آشكار شدن امرى از خداوند متعال است» امرى كه براى انسانها مجهول بوده و خلاف آن را تصور مىكردند.
بنابراين بداء به معناى آشكار شدن پديده ها و حوادث خلاف مقتضيات و شرايط ظاهرى است كه انسان مىپندارد. مثلا اگر به ما خبر برسد كه جوانى كه ظاهرى سالم و سر حال دارد، بر اثر سكته قلبى فوت كرده است، اين خبر براى ما غير منتظره و غافل گير كننده است و دليل آن نيز جهل ما به سلسله علل و عواملى است كه باعث اين رخداد شده است. ما او را سالم مى پنداشتيم اما در واقع قلب او بيمار بوده است. اما چنين اتفاقى براى خدا از قبل روشن و آشكار بوده است و در علم الهى ثابت. پس بداء يعنى
آشكار شدن امرى خلاف تصور ما انسانهاى ناآشنا به علل و عوامل اصلى پديدههاست و به معناى تبديل و تغيير در علم الهى نيست. بلكه به معناى تبديل و تغيير در ناحيه علم انسانهاست و اين معنا از «بداء» از معتقدات شيعه است كه ايمان به آن ترغيب و تشويق شده است.
شيعه و بداءمسأله بداء يكى از فرازهاى بلند مكتب پوياى تشيع است كه برخاسته از منطق وحى و كاوش عقل مى باشد. از ديدگاه قرآن كريم , انسان در برابر سرنوشت خود , هميشه دست بسته نيست , بلكه راه سعادت بـراى او باز است و مى تواند با بازگشت به راه حق و رفتارهاى شايسته ,مسير فرجام زندگى خود را دگرگون سازد . از اين رو , اين حقيقت را به عنوان يك اصل فراگير و پايدار , چنين بيان مى كند: «
ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم»؛(1)- هـيچگاه خداوند وضع گروهى را تغيير نمى دهد تا اين كه خود , وضع خويش رادگرگون سازند . و در جـاى ديـگـر مـى فـرمايد: «
و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض»؛(2)- هـرگاه اهل آن مناطق ايمان مى آوردند و پرهيزكار مى شدند , درهاى بركات آسمان وزمين را بر آنان مى گشوديم . و دربـاره تـغيير سرنوشت حضرت يونس مى فرمايد: «
فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون»؛(3)- پس اگر او از تسبيح كنندگان نمى بود , تا روز رستاخيز , در شكم او ( نهنگ )باقى مى ماند از آيـه اخـيـر چنين برمى آيد كه ظاهر جريان , ايجاب مى كرد يونس پيامبر , تا قيامت در آن زندان . ويژه باقى بماند . ليكن رفتار شايسته آن حضرت ( يعنى تسبيح گفتن ) , مسير سرنوشت وى را دگرگون ساخت و او را نجات داد . اين حقيقت , در روايات اسلامى نيز پذيرفته شده است . پـيـامـبر گرامى در اين زمينه مى فرمايد: «
ان الرجل ليحرم الرزق بالذنب يصيبه و لا يرد القدر الا الدعاء و لا يزيد فى العمر الا البر»؛(4)- يك انسان , به سبب گناه , از روزى خود محروم مى گردد و هيچ چيز نمى تواند اين تقدير و سرنوشت را دگرگون سازد مگر دعا كردن و هيچ چيز بر عمر وى نمى افزايد مگرنيكى نمودن . از ايـن روايت و امثال آن , به خوبى استفاده مى شود كه انسان بر اثر عصيان وگناه , به محروميت از روزى , مـحكوم مى شود ; ليكن با رفتارى شايسته ; مانند دعامى تواند مسير نوشت خود را تغيير دهد و با نيكى كردن , بر عمر خود بيفزايد . نتيجه از آيات قرآن و سنت استفاده مى شود كه چه بسا انسان در چهارچوب رفتارهاى متعارف خود , از ديدگاه اسباب و مسببات و روال عادى عكس العمل كارها , به سرنوشت خاصى محكوم گردد و يـا احـيـانا يكى از اولياى خدا ; مانند پيامبر و امام ,به آن خبر دهد , به اين معنا كه اگر اين طرز رفتار وى ادامه يابد سرنوشت مذكوردر انتظار او خواهد بود . لـيـكـن بـر اثر يك چرخش ناگهانى , رفتارى متفاوت در پيش گيرد و از اين راه , فرجام خود را دگرگون سازد . ايـن حـقـيـقت برخاسته از منطق وى و سنت پيامبر و كاوش عقل سليم , در اصطلاح دانشمندان شيعه , بداء ناميده مى شود . شـايـسته است روشن گردد كه تعبير به بداء , از ويژگيهاى تشيع نيست بلكه درنوشتارهاى اهل سنت و در سخنان پيامبر گرامى , اين تعبير به چشم مى خورد ; به عنوان نمونه , پيامبر در حديث ياد شده در زير , واژه بداء را به كار برده است: «
بداللّه عزوجل ان يبتليهم»؛(5)لازم بـه ذكر اسـت كـه مـسأله بداء بـه معناى راه يافتن دگرگونى به ساحت مقدس علم خداوندى نيست; زيرا خدا از ابتدا بر روند طبيعى رفتار انسانها و هم بر تأثير عوامل دگرگون كننده اين روند, كه موجب بداء مى گردد, آگاه است و خود نيز در قرآن بدان خبر داده است: «
يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»؛(6)- خدا هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و اصل كتاب (لوح محفوظ) نزد اوست. بـنابراين , خداوند بزرگ به هنگام بروز بداء , حقيقتى را كه نزد وى از ازل معلوم بوده, بر ما آشكار مى سازد. و لذا امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «
ما بداللّه فى شى ء الا كان فى علمه قبل ان يبدو له؛ (7)- در هيچ موردى براى خدا بداء رخ نداد مگر اين كه در ازل , از آن آگاه بود . فـلـسـفه بداء شكى نيست اگر انسان , دست خود را در تغيير سرنوشت خويش باز بداند , درصدد سـاخـتـن آيـنـده اى بـهـتـر بـرمـى آيـد و با روحيه اى برتر و تلاشى بيشتر , در بهسازى زندگى خودمى كوشد. بـه بـيـانـى ديگر , همانگونه كه مساله توبه و شفاعت , انسان را از نوميدى و سردى زندگى نجات مـى دهـد, حقيقت بداء نيز موجب نشاط و شادابى وى مى گردد و او را به آينده اى روشن اميدوار مى سازد ; زيرا در پرتو اين بينش , انسان مى داند كه مى تواند سرنوشت خود را به حكم خداى بزرگ, تغيير دهد و به سوى آينده اى بهتر وفرجامى درخشان تر قدم بردارد.
پس معلوم مى شود كه شيعيان اگر مى گويند، براى خداوند بداء حاصل شد، معنايش آن نيست كه اهل تسنن فكر كرده اند، به تعبير ديگر شيعيان از گفتن اين جمله قصدشان ظاهر شدن امرى براى خداوند پس از مخفى بودن آن نيست ؛ زيرا چيزى در عالم براى خداوند مخفى نيست تا بعد ظاهر شود.
بلكه شيعيان از كلمه بداء آنجا كه به خداوند نسبت داده شود، غير از معناى حقيقى آن را كه اهل لغت ذكر كرده اند، اراده مى نمايند و آن معناى مجازى كلمه است كه عبارت است از: ظاهر كردن امرى پس از آنكه براى ديگران مخفى بوده است كه اصطلاحاً به آن اظهار بعد از اخفا گفته مى شود، به اين بيان كه خداوند متعال، گاهى چيزى را به خاطر مصلحتى، از بندگان مخفى نگاه مى دارد، در حالى كه براى خود او هرگز مخفى نبوده و روشن است ، ولى بعد به خاطر حكمت و مصلحتى آن مخفى شده را ظاهر مى سازد.
مثلاً: وقتى انسانى مريض مى شود و مرض وى شدت پيدا مى كند، و به حدّى مى رسد كه حتى اطبا نيز از معالجه آن عاجز مى شوند، هم خود انسان مريض و هم پزشكان معالج از معالجه نااميد شده و تصور بلكه حتى يقين مى نمايند كه اين مرض كشنده است و مريض را امكان ادامه زندگى نيست ؛ چون از نظر ظاهر و معاينات و چاره انديشى پزشكى كار تمام شده است ، ولى برخلاف انتظار خود مريض و اطرافيان و پزشكان معالج ، مريض يك مرتبه رو به بهبودى رفته و حالش خوب مى شود.
اينجاست كه شيعيان اين كلمه را به كار برده و مى گويند براى خداوند «بداء» حاصل شد، يعنى صحت و سلامتى كه مريض از آن دست شسته بود و مرگى را كه در انتظارش نشسته بود و آن را حتمى مى دانست، براى او حتمى نبود، او اين چنين مى پنداشت ، زيرا قضيّه برايش مجهول بود، ولى خداوند متعال با شفا دادن او برايش فهمانيد كه آنچنان كه او فكر مى كرد نبوده و بلكه درست بر خلاف فكر او بوده است.
شبيه اين مثل، زياد است، مثلاً كشورى كه از هر طرف مورد هجوم قرار گرفته و ضربات مهلك و كشنده دشمن را از هر طرف مشاهده و تحمل مى كند، نيروى بدنى و روحى ارتشش رو به كم شدن است و اسلحه و مهمات كافى ندارد، از نظر هر عاقلى شكست خورده و مغلوب محسوب مى شود، اما يكمرتبه مى بينيم كه مسايل و برنامه هايى اتفاق مى افتد و درست برعكس آن چيزى كه كارشناسان نظامى و سياسى پيش بينى كرده بودند، واقع مى شود.
باز اينجاست كه مى گوييم خداوند براى مردم ظاهر ساخت چيزى را كه نمى دانستند؛ آنان پيروزى را باور نداشتند ولى خداوند اين امرى را كه براى آنها مجهول بود، آشكار و معلوم نمود.
براي مطالعه بيشتر رجوع شود به اين آدرس هاي اينترنتي:
http://www.ghadeer.org/aqaed/shia_k/tasha013.htmhttp://www.erfan.ir/farsi/book/aghaed/7.htmlhttp://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=123&avaid=4586