پرسش يک: آغاز خلقت از چه زماني بود؟ بر اساس نظريه فلاسفه حدوث جهان ذاتى است، نه زمانى؛ يعنى، جهان واجبالوجود بالذات نيست و از همين رو نيازمند آفريننده است؛ ليكن لازمه مخلوق بودن هستى، آفرينش در زمان و مسبوق بودن به عدم زمانى نيست؛ زيرازمان از لوازم ماده است و پيش از خلقت ماده، زمانى نبوده است تا براى جهان آغازى در زمان فرض كنيم و سپس سؤال كنيم كه خداوند پيش از آن چه مىكرده است؟
براى آگاهى بيشتر ر . ك : «جهان بينى در فلسفه ما» شهيد سيد محمد باقر صدر، ترجمه سيد على حسينى
پرسش دو: چرا خدا جهان را آفريد، چه هدفى از اين كار داشت؟ براى روشن شدن اين مسأله، بايد به مطالب زير توجه كرد:
يكم. هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال يا رفع نقص است؛ براى مثال غذا مىخورد تا رفع گرسنگى يا رفع نياز بدن كند؛ لباس مىپوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند؛ ازدواج مىكند براى ارضاى نيازى كه در اين باره احساس مىنمايد. عبادت مىكند تا به كمال نهايى و قرب الهى برسد و خدمت به خلق خدا مىكند، تا كمالات عالى را كسب كند. اما خداوند، هيچ نقصى ندارد تا با افعالش، آن را برطرف كند و كمالى را فاقد نيست، تا براى رسيدن به آن بكوشد.
دوم. هدف در افعال الهى، ذات او است و غايتى خارج از او متَصَوَّر نيست؛ زيرا كمالى وراى ذات الهى وجود ندارد تا خداوند به آن رو كند و در جستجوى آن باشد. پس او همچنان كه مبدأ فعل و منشأ هستى است، غايت آن نيز مىباشد:
«وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ»؛ (1)
سوم. اين حقيقت به بيان ديگرى نيز قابل بازگويى است. تعبير ديگر اين است كه غايت در افعال انسان غايت فاعل است يعنى فاعل در جستجوى كمال و منفعتى براى خويش است. ولى غايت در افعال بارى غايت فعل است. يعنى او در جستجوى نفعى براى خود نيست، بلكه تماماً كار او در جهت رساندن خير و كمالى به مخلوق است.
من نكردم خلق تا سودى كنم | بلكه تا بر بندگان جودى كنم |
و چون بالاترين خيرى كه مخلوقات به آن مىتوانند رسيد قرب الى اللَّه و اتصال به مبدأ لايزال هستى و فنا در ذات مستجمع جميع صفات كماليه است، پس غايت فعل بارى چيزى جز ذات احدى و كمال سرمدى خود نيست و هيچ غايتى ماوراء ذات او به تصور نمىآيد.
چهارم. در رابطه با فلسفه آفرينش، نصوص دينى، متكلمان، فيلسوفان و عارفان پاسخهاى متعددى مطرح كردهاند كه هر يك، به گونهاى از معمّاى آفرينش راززدايى مىكند و از زاويهاى بر آن نور مىافشاند. آنچه به اقتضاى سؤال در اين مجال مىآيد، يكى از پاسخهاى فيلسوفان است. در اين انگاره آفرينش، لازمه فياض بودن ذاتى الهى است.
توضيح اينكه:
1. خداوند واجب الوجود است.
2. واجب الوجود، هستى مطلق و وجود صرف است و همه كمالات وجودى را دارا است؛ بلكه عين همه آنها است. صفات كمالى او عين ذات او است. او علم مطلق و قدرت مطلق و عين عدل و حكمت است.
3. لازمه كمال، فياض بودن است و هر موجودى كامل باشد، فياض نيز هست. منع فيض ناشى از نادارى و ناتوانى و يا بخل است كه همه نقص بوده و از ساحت قدس پروردگار دور و با كمال مطلق او ناسازگار است.
4. با توجه به اينكه كمال مطلق، عين ذات الهى است و فياض بودن، خود، كمال است، پس فياض بودن عين ذات الهى است؛ يعنى، چنان نيست كه ذات احديت چيزى باشد و فياضيت او چيز ديگر؛ بلكه ذات او - از آن جهت كه ذات است - فياض علىالاطلاق؛ بلكه عين فياضيت است.
5. آفرينش، فعل الهى و فيض او و به عبارت ديگر، تجلّى فياضيت الهى است.
نتيجه: آفرينش، لازمه كمال ذاتى خداوند است.
البته وقتى گفته مىشود، آفرينش جهان لازمه كمال ذاتى خداوند است، به معناى آن نيست كه خداوند در آفرينش جهان مجبور است؛ زيرا:
الف. اختيار نيز كمال ذاتى او است؛ بنابراين هيچ عاملى از درون او را وادار به كارى نمىكند.
ب. وراى او نيز قدرتى نيست كه او را جبراً به كارى وادارد.
بنابراين مقصود از «لازمه كمال ذاتى» اين است كه چون او فياض است و افاضه وجود خير است، حتماً جهان و انسان را در بهترين صورت ممكن مىآفريند و در اين باره درنگ روا نمىدارد.
هدف او از آفرينش اين است كه هر ممكن الوجودى را به كمال ممكن و شايسته آن برساند، بدون آن كه در اين كار، نتيجهاى براى ذات پاك او وجود داشته باشد. هر امر ممكنى در اين جهان براى خود قابليت و شايستگى هست شدن و دريافت كمالات وجودى را دارد و گويى همگى با لسان حال درخواست وجود و طلب كمال مىكنند. آفرينش جهان پاسخ به اين سؤالهاى طبيعى و ذاتى اشياء و در حقيقت به كمال رساندن آنها است.
به ديگر سخن، آفرينش احسان و فيضى است از جانب خدا نسبت به موجودات ممكن. چنين آفرينشى حسن ذاتى دارد. و قيام به چنين فعلى كه ذاتا پسنديده است، جز اين كه خود فعل زيبا باشد، به چيز ديگرى نياز ندارد. او با آفرينش، كمالى را افاضه مىكند و وسائل كمال برتر هر موجودى را در اختيار آن مىگذارد.
سؤال از اين كه چرا خالق منان، دست به چنين كار پسنديده بالذات زده است، مثل سوال از اين است كه چرا انسان پاسخ نيكى را به نيكى مىدهد نه به بدى؟ همانطور كه اين سوال، جوابى ندارد، يعنى جواب آن در خود سوال مندرج است، پس سوال از اين كه چرا خدا انسان و جهان را آفريد و وسائل تكامل را در اختيار آنها نهاد، نيز چنين است. زيرا آفريدن، به خاطر تكميل يك موجود، خود كار پسنديدهاى است و سؤال از علت آن كاملاً مردود است. اين حقيقت را با ذكر مثالى روشن مىكنيم. از كسى مىپرسيم: چرا درس مىخوانى؟
مىگويد: براى اين كه پس از تحصيل، مدركى به دست آورم و بتوانم با آن استخدام شوم.
مىپرسيم: براى چه مىخواهى استخدام شوى و كار كنى؟
مىگويد: تا نياز خود را رفع كنم و زندگى مرتب و آرامى داشته باشم.
مىپرسيم: چرا به دنبال چنين هدف و غرضى هستى؟
مىگويد: اين ديگر چرا ندارد، رفاه، آسايش، آرامش خود به خود خوب و مطلوبند و هر انسانى خواهان آن است. پس اين هدف به خودى خود مطلوب است و پرسش از چرايى مطلوب بالذات، غلط است.
به عبارت ديگر انسان گاهى كارى را انجام مىدهد تا به خواسته ديگرى برسد و نياز ديگرى را رفع كند، مانند خوردن دارو براى سلامتى. ولى گاهى چيزى خودش مطلوب است، مانند: انجام فعاليتهاى التذاذى كه در آن لذت بردن خودش مطلوب است؛ نه مقدمه براى مطلوب ديگر.
خلاصه آنكه:
1. خالق از آفريدن جهان و انسان، غرض عائد بر ذات ندارد، يعنى نمىخواهد با اين كار كمبود خود را رفع كند.
2. فعل خدا عبث و بدون هدف نيست. هدف ازآفرينش، سود رسانيدن به آفريده و رسانيدن آن به كمال ممكن و به عبارت ديگر هدف فعل است، نه هدف فاعل.
3. آفرينش الهى حسن ذاتى دارد و فلسفهاى جداگانه براى آن لازم نيست.
4. بشر با زندگى دنيوى، مايههاى كمال جسم و روح را در اين جهان به دست مىآورد، آنگاه در سراى ديگر اين مايهها، كمال جسمى و روحى او را تأمين مىكنند و از لذائذ جسمانى و روحانى بهره مند مىگردد، كمالاتى را درك مىكند كه هرگز لذت آن با قلم و بيان توصيف نمىشود. پرسش 3. مگر خداى متعال از همه چيز بىنياز نيست؛ پس چه نيازى به آفرينش جهان داشت؟ اگر بگوييد خدا فياض است، اين سؤال پديد مىآيد كه پس خداوند بايد جهان را بيافريند تا فياض باشد. آيا اين نوعى نياز نيست؟
يك. حكيمانه بودن يك فعل، لزوماً به معناى نياز و حاجتمندى نيست. نياز در افعال موجودات ناقص و نيازمند (مانند انسان)، تصورپذير است؛ ولى در مورد فعل خداوند پندارى نادرست است. او به آفرينش جهان نيازى نداشت. اما از آن رو كه «وجود» كمال است و افاضه وجود نيز خير و كمال و خوددارى از آن بخل و نقص است؛ پس سزاوار است خداى حكيم و كمال مطلق، جهان را بيافريند و آن را در غايت حكمت و لطافت ايجاد كند. بنابراين آفرينش الهى حكيمانه است؛ هر چند در مرتبه آفرينش، نه نيازى بود و نه نيازمندى، چه از ناحيه خالق و چه از ناحيه مخلوقات.
دو. انسانى كه كار نيكى انجام مىدهد تا كمالى را كسب كند، قبل از انجام دادن كار، تنها قابليت كسب كمال مطلوب را دارا است؛ اما بالفعل داراى آن نيست و با انجام دادن كار، قابليت خود را به فعليت مىرساند. اما خداوند هيچ كمالى را فاقد نيست؛ بلكه عين همه كمالات - از جمله فياضيت على الاطلاق - است. بنابراين او با آفرينش به فياض بودن دست نمىيازد؛ بلكه چون واجد كمال فياضيت است، جهان و انسان را مىآفريند. از همين رو گفته شده است: آفرينش جهان لازمه فياض بودن خداوند و تجلّى آن است؛ نه مقدمه و سبب فياض شدن. بنابراين تلازم بين فياضيت مطلقه الهى و آفرينش جهان، به معناى آن نيست كه »خدا بايد جهان را بيافريند تا فياض باشد؛ «اين تعبير مستلزم نوعى نياز است. دقت در توضيحات گذشته نشان مىدهد كه مسئله برعكس است؛ يعنى، خداوند فياض است و نتيجه آن، آفرينش جهان است(2)
----------------------
پي نوشت ها:
1) هود (11)، آيه 123.
2) جهت آگاهى بيشتر نگا:
الف. عبداللّه، نصرى، فلسفه خلقت انسان، )تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، چاپ دوم، 1379)؛
ب. همو، فلسفه آفرينش، )قم: دفتر نشر معارف، چاپ اول، 1382)؛
پ. محمد تقى، جعفرى، آفرينش و انسان، )قم: دارالتبليغ اسلامى، چاپ دوم