دستور اولي قرآن اين است كسي كه مؤمني را عمدا بكشد و يا به شهادت برساند، جاي او در جهنم است(نساء، آيه 93).
منتهي اگر قاتل از دنيا نرفته پشيمان شد و از كردار خويش توبه كرد حتما توبه او پذيرفته مي شود و خداوند ممكن است زمينه بخشش از طرف شهداء و مقصودين را نيز فراهم كند. چنان كه غلام وحشي بعد از شهادت رساندن حمزه عموي پيامبر اكرم(ص) تقاضاي توبه كرد و اسلام اختيار نمود، پيامبر اكرم0ص) توبه او را قبول فرمود و اما اگر قاتل بدون توبه از دنيا رفته باشد كارش مشكل تر است هر چند رحمت الهي آن قدر وسيع است كه ممكن است بعد از مدتي مجازات آنها را مورد عفو قرار دهد.
در اين باره اشاره به يك نكته مهم بايسته است. گاهي سبب قتل، ناآگاهي، غفلت و برخي انگيزه هاي شخصي است و يا تحت تأثير قرار گرفتن نسبت به برخي احساسات و تبليغات است. در اين صورت بد نيست غبارآلودي صحنه و تاريكي و ابهام در شناخت حق و بي اختياري در اتخاذ تصميم قتل، از شدت جرم كاسته مي شود. اما اگر فرصت كافي براي آگاهي بود و اتمام حجت مكرر شد به طوري كه احتمال ناداني و غفلت به حداقل برسد و چهره حق به طوري نمايان شده بود كه هيچ گونه تاريكي و ابهام باقي نمانده بود در اين صورت احتمال بخشش به حداقل مي رسد و براي برخي كه شدت خسارت آنها بسيار زياد بوده خلود جهنم حتمي خواهد بود. لذا قضاوت در باره كساني مانند يزيد كه چهره حقانيت امام حسين(ع) از جهت عصمت و اتمام حجت به حد اعلي بوده است مي توان خلود جهنم را با استفاده از آيات و روايات معتقد شد.
جهت توضيح بيشتر درباره وضعيت يزيد و پشيماني او و فرجام او توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:
اين پرسش به دو بخش تاريخى و كلامى تقسيم مىشود. بخش دوّم پرسش متوقف است بر پاسخ به پرسشهايى، همچون امكان توفيق چنين شخصى با اين جنايات عظيم بر توبه، واقعى يا ظاهرى بودن توبه او، استثنا يا عدم استثنا از آيات و رواياتى كه به گونهاى عموم پذيرش توبه را مىرساند و ... اما همه اين پرسشها هنگامى پديد مىآيد كه از نظر تاريخى اثبات شود كه يزيد از جنايت خود پشيمان شده و به نحوى در صدد جبران آن برآمده و از درگاه الهى طلب مغفرت كرده است. امّا اگر پاسخ پرسش تاريخى منفى باشد، نوبت به بخش دوم پرسش نخواهد رسيد.
در طول تاريخ اسلام، گرچه اكثر قريب به اتفاق مورخان، محدثان و ديگر دانشمندان اسلامى، يزيد را به عنوان فردى جنايتكار شناخته و او را در جنايات خود - بويژه پديد آوردن حادثه عاشورا مقصّر دانسته و تخطئه كردهاند - اما در اين ميان كسانى مانند غزالى نيز وجود داشتهاند كه در احياء العلوم، سخن از نهى از لعنت يزيد به علّت امكان توبه او به ميان آوردهاند!
سخن غزالى - به رغم شخصيت عظيم او، در جهان اسلام - مقبوليت نيافت و در همان زمان، بزرگان معاصر او همانند ابن جوزى (597 ق) با اين نظريه به شدت برخورد كردند و حتى كتابى مستقل با عنوان «الرد على المتعصب العنيد» را پديد آوردند.
اما در طول تاريخ، گاه گاهى زمزمههاى تكرار گونه اين گفتار، از سوى برخى از خاورشناسان همانند «لامنس يهودى» در مقالات دايرة المعارف اسلام (چاپ اوّل) ديده مىشود. اخيراً نيز در برخى از محافل اسلامى اين سخن و شبهه به گونه ديگر بيان مىشود كه همه اينها اهميت بحث تاريخى درباره اين شبهه را روشن مىسازد. عمده مطالبى كه از نظر تاريخى براى توبه يزيد آورده مىشود، مطالب زير است:
1. ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة
ج 2، ص 8. چنين آورده است: پس از رخ دادن حوادثى در بارگاه يزيد چنان شد كه
«فبكى يزيد حتى كادت نفسه تفيض»؛ يعنى، يزيد چنان گريه كرد كه نزديك بود، روح از بدنش پرواز كند.
2. پس از ورود سرها و اسراى كربلا به كاخ يزيد، او را حالت تأثر گرفته و اين جنايت شنيع را به ابن زياد نسبت داده و چنين گفت:
«لعن اللَّه ابن مرجانه لقد بغضنى الى المسلمين و زرع لى فى قلوبهم البغضاء»؛
سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 256. يعنى، خداوند پسر مرجانه (عبيداللَّه بن زياد) را لعنت كند كه مرا نزد مسلمانان مبغوض و منفور كرد و در دلهاى آنان كينه مرا كاشت!
در عبارت ديگر منسوب به يزيد، او خود را شخصيتى حليم در مقابل مخالفتهاى امام(ع) معرفى كرده كه با كشته شدن امام(ع) به جهت نسبت امام(ع) با پيامبر(ص) موافق نبود و اين عمل را مستقيماً به ابن زياد نسبت مىدهد.
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 578. 3. يزيد هنگامى كه كاروان كربلاييان را به سمت مدينه رهسپار مىكند، خطاب به امام سجاد(ع) مىگويد:
«لعن اللَّه ابن مرجانه، اما و اللَّه لو انى صاحبه ما سألنى خصلة ابداً الا اعطيته اياها و لدفعت الحتف عنه بكل ما استطعت و لو بهلاك بعض ولدى»؛
همان. يعنى، خداوند ابن مرجانه را لعنت كند! به خداوند سوگند اگر من در مقابل حسين(ع) بودم، او هر خواستهاى داشت اجابت مىكردم و به هر طريق ممكن، مرگ را از او مىراندم؛ حتى اگر اينكار منجر به مرگ فرزندانم مىگشت!
اگر بخواهيم همه اين عبارات را بپذيريم و در اسناد آنها خدشه روا نداريم، چند نكته را مىتوانيم از آنها به دست آوريم.
الف. مقصّر اصلى در جريان كربلا ابن زياد بوده و يزيد هيچ فرمانى مبنى بر كشتن امام(ع) و يا حتى سختگيرى نسبت به او نداشته است!
ب. يزيد از اين عمل ابن زياد خشمگين شده و او را لعنت مىكند!
ج. يزيد از كشته شدن امام(ع) اظهار تأسف شديد مىكند!
درباره نكته اول خوشبختانه اسناد تاريخى به جاى مانده به خوبى دروغين بودن ادعاى يزيد را اثبات مىكند؛ زيرا در گزارشهاى تاريخى چنين آمده كه يزيد به محض رسيدن به حكومت و به رغم سفارشهاى پدر خود، در اولين نامه خطاب به وليد بن عتبه فرماندار مدينه چنين نگاشت:
«... اذا اتاك كتابى هذا فاحضر الحسين بن على و عبداللَّه بن الزبير فخذهما بالبيعة لى فان امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث لى برؤسهما»؛
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241. يعنى، هنگامى كه نامه من به دستت رسيد، حسين و ابن زبير را احضار كرده و از آن دو براى من بيعت بگير و اگر نپذيرفتند گردن آن دو را زده و سرهايشان را به نزد من بفرست».
همچنين در بعضى از نقلها چنين آمده است: يزيد هنگام حضور امام(ع) در مكّه، عدهاى را مخفيانه به حجّ فرستاده بود تا در حين اعمال حج در كنار كعبه، امام(ع) را به قتل برسانند؛
لهوف، ص 82. چنانكه ابن عباس نيز در نامه خود به يزيد به اين مطلب اشاره مىكند.
تذكرة الخواص، ص 275؛ «و انسيت انفاذ اعوانك الى حرم اللَّه لتقتل الحسين(ع)» و نيز ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 249. همچنين در گزارشهاى تاريخى آمده است: هنگام حركت امام(ع) به سمت عراق، يزيد به ابن زياد نامه نگاشته و از او خواست تا در مقابل امام(ع) با شدت عمل تمام بايستد.
ابن عبدريه، العقد الفريد، ج 5، ص 130؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 165. بعدها ابن زياد نيز به فرمان داشتن از يزيد مبنى بر كشتن امام حسين(ع) اعتراف مىكند.
تجارب الامم، ج 2، ص 77: «كتب يزيد الى عبيداللَّه بن زياد ان اغز ابن الزبير فَقال: و اللَّه لا اجمعها للفاسق ابداً اقتل ابن رسول اللَّه و اغزوا ابن زبير». عبداللَّه بن عباس نيز در نامهاى به يزيد، صراحتاً او را قاتل امام حسين(ع) و جوانان بنى عبدالمطلب دانسته و با عبارتهاى زير او را توبيخ مىكند:
«انت قتلت الحسين بن على(ع) و لا تحسبن لا اباً لك نسيت قتلك حسيناً و فتيان بنى عبدالمطّلب»؛
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 248. يعنى، مپندار كه من كشتنت حسين(ع) و جوانان بنى عبدالمطلب را فراموش كردهام!
اين مطلب در آن زمان به گونهاى روشن بود كه حتى بعدها فرزند او، معاوية بن يزيد نيز بر بالاى منبر مسجد جامع دمشق، پدر خود را اين چنين مورد توبيخ قرار مىدهد:
«... و قد قتل عترة الرسول و ...»؛
همان، ج 2، ص 254.. به طور خلاصه شواهد تاريخى مبنى بر كشته شدن امام(ع) به دستور يزيد، به گونهاى است كه جاى انكار را براى تحليلگر منصف باقى نمىگذارد.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: الركب الحسينى فى الشام و منه الى المدينة المنورة، ج 6، از مجموعه مع الركب الحسينى من المدينة الى المدينه، ج 6، ص 54-61. اما درباره نكته دوم (خشمگين شدن يزيد از جنايت ابن زياد) بايد بگوييم كه شواهد تاريخى گوياى آن است كه يزيد در آغاز از شنيدن خبر شهادت امام حسين(ع) خوشحال شد و ابن زياد را مورد تشويق قرار داد! سبط ابن جوزى سخن از تشويق فراوان يزيد نسبت به ابن زياد، فرستادن هداياى گرانقيمت براى او، شبنشينىهاى همراه با شرب خمر با او و برخورد با او به عنوان يكى از اعضاى خانواده خود سخن به ميان آورده است. وى اشعارى را از يزيد نقل كرده كه به صراحت رضايت و قدردانى او از ابن زياد را در مورد كشتن امام(ع) بيان مىدارد!
تذكرة الخواص، 29. همچنين تاريخ گوياى آن است كه يزيد هيچ اقدامى مبنى بر عزل ابن زياد از عراق نكرد؛ بلكه پس از رخ دادن قيام ابن زبير در سال 63 ق، از ابن زياد خواست تا به جنگ او برود.
تجارب الامم، ج 2، ص 77. بنابراين خشمگينى او از ابن زياد را بايد عملى ظاهرى دانست كه تحت تأثير واژگونه شدن شرايط با سخنرانىهاى حضرت زينب(س) و امام سجاد(ع) و در واكنش فرافكنانه انجام پذيرفته است تا منفوريت و مبغوضيتى را كه از اين جنايت براى او حاصل آمده، به گونهاى بزدايد.
اما نكته سوم (اظهار تأسف يزيد از كشته شدن امام(ع)) نيز بر خلاف شواهد تاريخى است؛ زيرا تاريخ گوياى آن است كه با ورود سرها و اسيران به دمشق و مجلس يزيد، او ابراز شادمانى كرده و با چوب بر دندانهاى سر امام(ع) مىزد!
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 245. همچنين اشعارى مىخواند كه شعف او از انتقامگيرى بنىاميه از بنى هاشم در جنگ بدر را نشان مىداد
ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 280. كه در آن جنگ، جد مادرى او «عتبه»، دايىاش «وليد» و تعدادى ديگر از بزرگان قريش به دست ياران پيامبر(ص) به قتل رسيده بودند.
در همين اشعار اساساً به تكذيب نبوت پيامبر(ص) پرداخته و آن را دستاويزى براى رسيدن به حكومت دانسته است:
لعبت هاشم بالملك فلا | خبر جاء و لا وحىٌ نزل |
مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذكرة الخواص، ص 261. «بنى هاشم با حكومت بازى كردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
بله، چنانچه اشاره شد، اظهار تأسف او هنگامى بود كه اوضاع را دگرگونه و اظهار شادمانى بيشتر را مواجه با عكس العمل احتمالى مردم مىديد.
در پايان اين بحث ذكر دو نكته لازم است:
يكم. چنانكه از عبارات يزيد آشكار مىشود، اظهار تأسّف او صرفاً يك اظهار تأسّف سياسى است و در آن هيچ عبارتى كه ناشى از توبه، استغفار و بازگشت به درگاه الهى باشد، ديده نمىشود! بنابراين، اين عمل نيز بايد در ظرف سياسى خود مورد ارزيابى قرار گيرد و به مسأله توبه ربط داده نشود تا آنگاه به سراغ جواز لعن او در صورت توبه او برويم.
دوّم. اگر بپذيريم يزيد واقعاً توبه نموده است، بايد آثار آن را در اعمال بعدى او مشاهده كنيم؛ در حالىكه تاريخ ضدّ آن را نشان مىدهد؛ زيرا يزيد پس از واقعه عاشورا و در دو سال باقىمانده حكومت ننگين خود، دست به دو جنايت عظيم ديگر زد:
1. قتل عام مردم مدينه و مباح كردن آن سرزمين براى سپاهيان خود به مدت سه روز، كشتن بسيارى از صحابه پيامبر اكرم(ص) ساكن در اين شهر كه در تاريخ به «واقعه حرّه» مشهور شده است.
(الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 593). 2. فرمان حمله به مكه كه سپاهيان او با منجنيق به اين شهر حمله برده و حرمت خانه كعبه را شكستند و آن را با آتش پرتاب شده از منجنيقها سوزانيدند.
همان، ص 602. بنابراين از نظر تاريخ اين نكته مسلّم است كه نه تنها هيچ نشانهاى دلالت بر توبه يزيد وجود ندارد؛ بلكه تمام نشانهها ناشى از عدم توبه او است؛ بنابراين همچنان جواز لعنت او نزد قاطبه مسلمانان پابرجا مىباشد.