در مورد شناخت هدف آفرينش، در قالب يک مقدمه و چند نکته و تذکر، به گفتگو مي نشينيم:
الف) مقدمهتذکر اين نکته را به عنوان مقدمه خاطرنشان مي سازيم که: «آفرينش» لباس «بوجود آمدن» است که خداوند آن را بر پيکره «نيستي» (عدم) پوشانده و با «بوجود آوردن همه» آنها را از زاويه نيستي به گرماي خورشيد هستي منتقل ساخته؛ از اين رو «وجود» خود نعمتي است که از آبشار الطاف الهي سرچشمه گرفته و اگر چيزي که امکان و شايستگي آفرينش و به وجود آمدن داشت اما آفريده نمي شد آن وقت جاي انتقاد بود. زيرا عقلاً و فطرتاً معلوم است که هميشه «بودن» و «داشتن» بهتر از «نبودن» و «نداشتن» است. آن هم چه وجود و آفرينشي؟ خلقت انسان و تمام آفريده ها که در نقش خدمت گزاران آدمي اند:
ابر و باد و مه خورشيد و فلک در کارند | تا تو ناني به کف آري و به غفلت نخوري! |
در نتيجه: اعتراض به آفرينش انسان، وجاهت عقلي و فطري ندارد. مثل آنکه: دانشگاهي به گونه رايگان تأسيس شده و بي هيچ چشم داشت در اختيار دانشجويان قرار بگيرد؛ و در عين حال، تنها شرط و خواسته متصدي آن «درس خواندن و انسان زيستن» باشد. روشن است که حکم عقل و فطرت شما و هر منصف ديگر آن است که اين تأسيس و به وجود آمدن مرکز دانشگاهي نه تنها «نقمت» و بد اقبالي نيست که «رحمت» و نعمت است؛ و حتي شرط ياد شده نيز چيزي جز صعود بر نردبان ترقي و دست رسيدن به ملکوت انسانيت نيست.
از اين رو چون «وجود» و بازتابها، قوانين، ابعاد، حالات و ساير امور حاشيه اي اش چيزي جز خير محض نيست، خدا خود اولين باني و مبتکر اين خير و خوبي گرديده. به اينگونه که: اسباب تکامل و تعالي انسان (و بلکه هر موجود ديگر را) به تناسب وضع و حالش مقرر نموده و از ارسال پيامبران و امامان(ع) تا پديد آوري نعمتهاي تکويني ديگر، دريغ ننموده.
ب) حکمت آفرينش؛ نکته ها و پرسشها1- دانسته شد که حکمت خلقت و آفرينش، هر چه باشد، چيزي جز خير و خوبي نيست.
2- طبق آيات و روايات، تنها يک چيز مي تواند عظمت حکمت آفرينش انسان را انعکاس نمايد و آن نيز تعبير «خداگونه شدن انسان» است. خداوند، ما را آفريد تا آينه انعکاس صفات کمال و جمال او باشيم.
3- اما چگونه مي توان، «خدا گونه» گرديم؟ راه يک چيز است و آن «عبد بودن» آدم هاست.
4- و متأسفانه ما ذهنيت صحيح و شيريني از مفهوم «عبد» و «عبادت» نداريم. زمين وجود انسان، به کوير خار و تيغ تبديل شده و راه بارور ساختن اين زمين زراعي مستعد، زدون خار و خاشاکها از اوست. و اين پيرايش همان چيزي است که «عبادت» مي نامندش:
جان لقمان که گلستان خداست | پاي جانش خسته خاري چراست؟ |
در اين بيت، «روح پاک انسان» (= مزرعه وجود او) به جان لقمان تشبيه شده و چنين تعبير نموده که هر کداممان، لقماني هستيم خموش و غافل که پاي روح و جانمان، خسته از حرکت است چون آغشته به خارهاي نفساني و شيطاني است، پس «از کف لقمان بر آريد خار»!
5- مفهوم «عبادت» فقط در نماز و روزه ... (آنهم اين نماز و روزه هاي غير عارفانه ما) خلاصه نشده و ابعاد وسيعتري داشته و شامل هر کار (حتي خوردن و خوابيدن ها...) تا توأم با قصد و انگيزه الهي مي شود.
6- هر چند، «غفلت» مقدمه مرگ است. اما «غفلت از هدف آفرينش» همان «مرگ» است: «حرم در پيش است و حرامي در پس؛ اگر رفتي، بردي و اگر خفتي، مردي»، (سعدي، گلستان، باب 2، حکايت 11)
7- اساساً آفرينش (آنهم انسان) براي خداوند، ضروري است. چون وقتي که خدا را توصيف مي کنيم بايد اذعان داشته باشيم که: خدا يعني «آن حقيقت حقي که تمام صفات خوب را داراست و هيچ يک از صفات ناشايست در او نيست». و از جمله آنها همان: بخشندگي، مهرباني، روزي دهي، آفرينندگي، نعمت رساني و ... است؛ و کاملاً روشن است که: اين صفات به 2 طرف نياز دارند. يکي دارنده صفات، و ديگري بهره مند از صفات. چنانچه تا روزي خوري نباشد، روزي دهي معنا پيدا نمي کند. از اينرو نتيجه مي گيريم: «مقتضاي خداوندگاري، آفريدگاري و خلقت است». يعني، خواهي يا نخواهي خدا بايد بيافريند و گرنه خدا نيست! چه، آفرينش همان تبلور رحمت و نعمت اوست و اگر خدا به خود اکتفاء مي کردو کسي را نمي آفريد، بي شک خدايي بخيل يا عاجز بود! مانند آنکه: سخاوتمندي يک ثروتمند خيرانديش وقتي اثبات مي شود که پول از جانش جدا کرده و دست به نيکوکاري بزند؛ در غير اينصورت هم در لقب «سخاوتمندي» اش دروغگو است و هم در نيک انديشي و نيکوکاري اش (سخاوت). اما نبايد از نظر دور داشت که خدا به خلقت ما نيازي نداشت، (همچنانکه آن خير نيکوکار نيز نيازي به کمک به مستمندان ندارد. همچنان که در تفسير آيه هود 119 و 118 که مي فرمايد: «... خداوند مردم را آفريد تا به آنها رحمت نمايد» گفته شده: خداوند مي خواست از سفره رحمت او بهره برداي شود، از اينرو انسان را افريد تا او نيز کارهايي کند که شايستگي برخورداري از رحمت را بدست آرد تا در نهايت به وي اجازه استفاده از سفره رحمت الهي داده شود (خلقهم ليفعلوا ما يستوجبون به رحمته فيرحمهم) تفسير صافي، ذيل آيه 56 ذاريات. و شعر زير نيز اشاره به همين معني دارد.
من نکردم خلق تا سودي کنم | بلکه بر بندگان جودي کنم |
8- زحماتي که انسان در مسير عبادت (کسب کمال) تحمل مي کند، خود رحمت است. زيرا بدست آوردن مجاني کمال، کمال کمتري است از به دست آوردن با زحمت کمال، (همان).
9- اگر اعتراض شود که خلقت من، بدون نظر خواهي از خودم بوده و هيچ تمايلي به آن نداشتم! پاسخ مي دهيم که:
اولاً: اصلاً آدم، قبل از خلقتش وجودي نداشته تا بخواهد موافقت يا مخالفت (که از عوارض وجود است) نمايد.
ثانياً: وقتي که اساس خلقت، نوعي رحمت است، در نتيجه نپذيرفتن خلقت، نوعي نخواستن رحمت است، و اين نيز صد در صد ناشايست مي باشد. مانند کسي که در دريا رو به غرق شدن است و از سويي فرياد مي زند که «من راضي نيستم نجاتم دهيد!»؛ آيا مقتضاي عقل و حکمت، نجات است يا رها کردن؟
10- خداوند، از روي بازي و بيهودگي نيافريده و تمام آفرينش را براي انسان آفريد و انسان را براي عبادت، از اين رو لازم است پيرامون مفهوم و مصاديق عبادت صحبت شود:
هر عامل اجرايي، اهدافي متعدد براي حتي يک کار، در نظر مي گيرد: اهداف ابتدايي، متوسط و نهايي. خداوند نيز، يک هدف نهايي دارد و آن «عبادت انسان هاست». اما رسيدن به اين هدف، خود به واسطه ها و اهداف مياني وابسته است. و آنگاه که تمام مقدمات و هدف هاي نهايي انجام شد، يکسري نتايج و فوائد از همان هدف نهايي بدست مي آيد.
اينک بايد ديد که اين اهداف مرحله اي ، از نظر خداوند، کدامند؟ در اينجا از روايتي که توسط حضرت امام صادق(ع) گزارش شده کمک مي جوئيم:
«جد بزرگوارم حضرت امام سجاد(ع) به يارانش اينچنين خطاب فرمودند: اي مردم! خداوند، بندگانش را به اين انگيزه آفريد که نسبت به او «معرفت» و شناخت پيدا کنند؛ که با وجود اين آگاهي است که مي توانند او را «عبادت» نمايند؛ و آنگاه که به مقام «عبوديت» رسيدند، به مرحله اي مي رسند که از عبادت هر آنچه غير اوست، رهيده شده و نوعي بي نيازي از غير خدا شاملشان مي شود»، (تفسير نور الثقلين، 5/132؛ و تفسير صافي، ذيل آيه ذاريات: 56).
تا اينجا بدست مي آيد که هدف مياني خلقت، همان «معرفت به خداست» همچنان که راه نيل به آن، «عبادت» است «ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس، آيه 61) و از اثرات و فوائد اين نيز، نيل به آن مقامي است که «به جز خدا نبيند» و صد در صد خالص مي شود. همان منزلتي که دارنده اش به مقام «کمال انقطاع» يعني: گسستگي کامل از غيرخدا و قرب به خدا، نائل مي گردد. اينک اين سؤال مطرح مي شود که: وقتي، ثمره بذر معرفت، لقاء الله بوده و ميوه او نيز، بريدن از خلق و پيوستن به حق (خدا) است؛ چگونه مي توان آن «معرفت» را تحصيل نمود؟
پاسخ اين پرسش، در ادامه همان روايت آمده:
«شخصي که اين مراحل و مراتب را از زبان امام سجاد(ع) شنيد از ايشان سؤال کرد: فما معرفه الله؟ شناخت خدا چيست؟ آن حضرت نيز فرمودند: معرفه اهل کل زمان امامهم الذي تجب عليهم الطاعه؛ شناخت خدا به اين است که مردم هر زمان، امام زمان خود را بشناسند و واجب اطاعت از او رويکرد نمايند»، )(همان تفاسير)
آري! علت اينکه اگر مردم (بويژه جوانان) نسبت به هدف آفرينش، عبادت و حتي خداشناسي انگيزه ندارد اين است که از «امام زمانشان» کمترين آگاهي و معرفت نيندوخته اند! به عبارتي: وقتي مزه خداشناسي را مي چشيم که «امام شناسي» را پشت سر گذاشته باشيم.
در يک کلمه: خدا، جهان را آفريد تا براي انسان باشد. و انسان را آفريد تا ببينده جمال ائمه اطهار(ع) (بعنوان جمال خدا و نماينده او) باشد! بلکه حرف از اين هم بالاتر است؛ او آفريدمان تا عاشق باشيم و به مرام محبت آن بزرگواران رو نمائيم. دليل اين گفته، حديث صحيح و کاملاً معتبر «کساء» است که در آن از قول خدا چنين آمده: «فقال الله - عز وجل - يا ملائکتي و يا سکان سماواتي! اني ما خلقت سماء مبينه و لا ارضا مدحيه و لا قمراً منيراً و لا شمساً مضيئه و لا فلکا يدور و لا بحراً يجري و لا فلکاً يسري الا في محبه هؤلاء الخمسه ... هم اهل بيت النبوه و معدن الرساله، هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها؛
خداوند چنين مي فرمايد: اي ملائکه من! و اي کسانيکه در آسمانهايم سکونت داريد! بدانيد که من اين آسمان برافراشته و زمين هموار و ماه نورافشان و آفتاب درخشنده و مدار فلک ستارگان و اين درياي توفنده و کشتي جاري بر آن را نيافريدم مگر به يک انگيزه و هدف!! و آن، محبت و دوست داشتن اين پنج نفر است... که آنها اهل و خويشان نبوت و معدن رسالت اند، يعني فاطمه و پدر فاطمه؛ فاطمه و همسر فاطمه؛ فاطمه و فرزندان فاطمه.»، (حديث شريف «کساء» به سند صحيح توسط جابر بن عبدالله انصاري و او از حضرت صديقه شهيده فاطمه زهرا(س) نقل گرديده و در انتهاي مفاتيح الجنان ذکر شده).
و اين حقيقي است که دو مرتبه بر آن تأکيد شده: «الا لاجلکم و محبتکم؛ همه را آفريدم فقط بخاطر شما و به خاطر محبت به شما».
ملاحظه مي فرمائيد که اگر بذر محبت و عاشقي فاطمه و پدر و همسر و فرزندان(ع) در قلبمان نهاده شد و آنگاه آنها را شناختيم، به تدريج لقاء خدا حاصل مي شود و اين عشق آنچنان سر مي دواند که از زمين خاکي و خاکيان جدا شده و سرشاخه وجودمان فقط به گرماي خورشيد الهي رو مي نمايد؛ و اين نيست مگر بخاطر اثر معجزه آساي عشق پاک و حقيقي به عزيز کرده هاي خدا (5 تن(ع« و ارتباطش با عبادت. چرا که از نظر لغت عرب به انساني «عبد» مي گويند که سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، اراده اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست. چنين کسي در برابر او مالک چيزي نبوده، و در اطاعت او هرگز سستي به خود راه نمي دهد. و به تعبير ديگر «عبوديت» _ آنگونه که در متون لغت آمده _ اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است، و به همين دليل تنها کسي مي تواند معبود باشد که نهايت انعام و اکرام را کرده و او کسي جز خدا نيست. بنابراين عبوديت، نهايت اوج تکامل يک انسان و قرب او به خداست. عبوديت، اطاعت بي قيد و شرط و فرمانبرداري در تمام زمينه هاست. و بالاخره عبوديت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعي يعني کمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غير اوست فراموش کند، حتي خويشتن را!»، (تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازي، 22 / 387). و خود همين حالات، امتحاناتي اند که از رهگذر آن انسان شناخته شده و خود را عملاً به خدا معرفي مي کند، (بر اساس آيه ملک 2، مسأله ازمايش و امتحان انسان و ارزيابي کيفيت و چگونگي عمل او، به عنوان يک هدف آفرينش نيز معرفي شده، ر.ک: تفسير نمونه 22 / 386؛ 24/316).
حال که دانستيم رسيدن به هدف خلقت در گرو تحصيل معرفت به پيشوايان معصوم(ع) است، ديگر تکليف چيستي، چگونگي و ضرورت «عرفان» نيز مشخص مي گردد. چه، عرفان همان شناخت چهارده آينه خدانمايي است که نگرش عاشقانه به آنها، محبت و معرفت خدا را بر قلبمان انعکاس مي دهد. و دقيقاً از اينروست که در شأن ائمه بزرگوارمان چنين گفته شده که: «ما اهل بيت، وجه الله ايم». يعني: چونان، چهره که صاحب چهره را معرفي مي کند، ما نيز شناساننده خدائيم. و اساساً کسي مي تواند عرفان را تجربه کند که به آن بزرگواران رو نمايد. به اين دليل که در زيارت جامعه کبيره خطاب به آنها عرض مي کنيم: «... من عرف الله بدأ بکم و من وحده قبل عنکم: هر که به درجه عرفان و شناخت خدا رسيده بواسطه شما به اين درجه نيل يافته و هر که به مقام توحيد و يقين به يکتايي او دست يافته از شما پذيرفته است»
(ر.ک: مفاتيح الجنان، زيارت جامعه).مرگ، پايان زندگي و هدف نيستتا وقتي انسان هست، هدف نيز هست. مرگ انسان پايان راه نيست بلکه تازه آغاز کار است؛ کار برداشت خرمن کشت زار دنيايي مان! اما در عين حال، «مرگ بر هم زننده خوشي هاي شماست و تيره کننده شهوت هاي شماو دور کننده شما از هدف هايتان. ميهماني است ناخواسته و حريفي است شکست ناپذير؛ و جنايتکاري و قاتلي است که هيچگاه پيگرد ندارد. هم اکنون دامهايش بر دست و پاي شما آويخته و ناراحتي ها و مشکلاتش شما را احاطه نموده و تيرهايش شما را هدف قرار داده... اين مرگ است که بر شما تسلط دارد و حملاتش پي در پي در راه است. و صد البته که کمتر ممکن است تيرش به هدف اصابت نکند و ضربه اش کارگر نشود»، (نهج البلاغه، خطبه 230). ولي تکليف ما نه ترس بي ثمر از مرگ است و نه فراموشي آن. بلکه «با جديت و کوشش (به انجام وظيفه) بپردازيد، و براي اين سفر مهيا شده و از دنيا که منزل جمع آوري زاد و توشه اش است، تا مي توانيد استفاده ها کنيد و فريبش را نخوريد که او غداري است مکار، (همان)... و همچنين بهترين کمک کار آخرتمان»، (همان). پس نه دست از کار کشيدن نه به دنيا چسبيدن.
امام کاظم(ع) مي فرمايند: «اعمل لدنياک کانک تعيش ابداً و اعمل للاخره کانک تموت غدا؛ آنچنان براي دنياتان کار کنيد که گويا هميشه در آن مي مانيد، و آنچنان براي آخرت تکاپو کنيد که گويا همين فردا از دنيا مي رويد»
(من لا يحضره الفقيه، 3/156).اينک که دانستم هدف از آفرينش تکامل و راه آن «عبادت خداست» لازم است تا انواع عبادت را بيان نمائيم:
_ خداشناسي (عيون اخبار الرضا(ع)، 1/150/51)
_ انديشيدن در ملکوت آسمانها و زمين (غررالحکم، 1792)
_ تفکر در نعمت هاي خدا (غررالحکم، 1147)
_ کسب درآمد حلال (ارشاد القلوب، 203)
_ متين و گرم سخن گفتن (غرر، 3421)
_ سلام را بلند گفتن (غرر 3421)
_ نگاه از روي محبت فرزند به پدر و مادر (تحف العقول، 46)
_ «محبت اهل بيت(ع) افضل عبادات است» (محاسن 1/247/462)
_ نگاه به عالم (امالي طوسي، 454/1015)
_ نگاه به پيشواي عادل (امالي طوسي، 454/1015)
_ نگاه دوستانه و با انگيزه الهي به برادر ديني کردن (امالي طوسي، 454/1015)
_ حسن ظن به خدا (الدره الباهره، 18)
_ آب دادن به مسلمان (تنبيه الخواطر، 1/39/ و ص 65)
_ کمک به مرد عيالوار (تنبيه الخواطر، 1/39/ و ص 65)
_ عيب پوشي کردن (تنبيه الخواطر، 1/39/ و ص 65)
_ کار و تلاش براي کسب درآمد حلال و تأمين فرزندان و زندگي خود (تنبيه الخواطر، 1/39/ و ص 65)
_ تفکر درباره خدا و قدرت او (کافي 2/55/3)
_ اخلاص (تنبيه الخواطر، 2/19)
_ عفت (کافي 2/468/8)
_ ترک عادت بد (غرر 2873)
_ زهد ورزيدن (غرر 2872)
_ يادگيري علوم ديني (خصال 30/104)
_ اداء حق مؤمن (اختصاص 30/104)
_ سکوت (خصال 35/8)
_ روزه (ارشاد القلوب 205)
_ خضوع (غرر 10506)
نکته اي که در پايان توجه بدان ضروري است اين است که کمال يا انحطاط بشر در اثر رفتارهاي اختياري بشر و به تدريج صورت مي گيرد و در اثر اين کمال يا انحطاط، شخصيت روحي او تجسم پيدا مي کند ولي قبل از آن هنوز شکل نيافته بود مانند بذر گلابي و اين سخن معقولي نيست که خلاصه اين بذر يا شکوفه گلابي چون چند ماه بعد تبديل به گلابي مي شود پس براي چه آن را بکاريم يا آبياري کنيم بلکه همين الان او را بخوريم، همين طور انسان، هرگونه پاداش يا عذاب متنوع بر شکل گيري آن شخصيت روحي و ويژگي هاي نفساني است آن گاه سخن دقيق قرآني علامه طباطبايي را در بحث تجسم اعمال در نظر داشته باشيد که در اين صورت پاداش يا عذاب امري بيگانه و خارجي نيست بلکه صورت ملکوتي يا ناسوتي همين اعمال و رفتار و باطن ماست و لذا يکي از اسامي روز قيامت «يوم تبلي السراير» است. آگاه بودن باغبان به اين که اين نهال گلابي چند ماه بعد ثمر مي دهد مانع از اقدام او به کاشتن آن نخواهد شد. در ضمن مانع رشد طبيعي آن نخواهد شد. خداي متعال آگاه است که ما با علم و اختيار خود چه رفتارهايي را برمي گزينيم آن گاه آن رفتارها در شخصيت ما چه اثري خواهد داشت.
مسأله قضا و قدر همان مشيت الهى است كه در نظام هستى هر چيز را با محاسبه دقيق و معين به طور قانونمند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحيح مشيت خداوند و خواست انسان مبتنى برداشتن تصور صحيح از مشيت خداوند در نظام جهان و انسان است. ترديدى نيست كه هيچ رخدادى در جهان جز به مشيت خداوند اتفاق نمىافتد. برگى كه از درخت ساقط مىشود و يا كارى كه از انسان سر مىزند هر دو به مشيت خداوند است. اما چگونگى جريان مشيت در اين دو تفاوت دارد. زيرا انسان تفاوتى عمده و اساسى با ديگر موجودات دارد و آن اينكه داراى اختيار است. به عبارت ديگر خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد و به اختيار خود بتواند كارى را انجام دهد. بر اين اساس اختيار انسان در طول مشيت و قضا و قدر خداوند است. يعنى خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همينرو اگر شما علتها و عوامل كارى را كاملا فراهم و بر آن اقدام نموديد آن واقعه اتفاق خواهد افتاد. مثلا اگر آتش و بنزين و اكسيژن را در كنار هم قرار دهيد قطعا انفجار رخ خواهد داد. اين همان نظام متقن و تخلف ناپذير هستى است. حال زمانى كه اسباب و علل كارى را فراهم مىسازيد و آن كار صورت مىپذيرد آيا بدون مشيت الهى صورت گرفته؟ مسلما اين چنين نيست ولى مشيت خدا چيزى زايد بر در دسترس قرار دادن همان اسباب و علل و تأثير بخشى به آن نيست. در مورد انسان هم مشيت او بر آزاد و مختار بودن انسان است. بنابراين فعاليتهاى ارادى انسان جبرا از او صادر نمىشود و مستند به خواست آزاد خود اوست. درعين حال به مشيت الهى نيز استناد دارد به اين معنا كه اگر تكوينا نمىخواست چنين بشود به او آزادى و اختيار نمىداد و مانند ديگر اجزاى طبيعى در مسير واحدى انسان را به حركت در مىآورد. از اينجاست كه مىبينيم برخلاف پندار برخى از متكلمين و مستشرقين اسلام قائل به مشيت و تقدير الهى است اما تقدير به معنايى كه گفتيم هرگز مستلزم جبر نيست. براى توضيح اين مطلب، به نكات ذيل دقت كنيد:
الف) خداى سبحان هستى بخش كائنات است و هر چيزى در اصل وجود و گرفتن فيض، به ذات اقدس او وابسته است.
ب ) هم چنان كه خداوند كائنات را آفريده است، به آنها نيز آگاهى و احاطه علمى دارد «الا يعلم من خلق ؛ ؛ آيا كسى كه آفريده است نمىداند؟»، (سوره ملك، آيه 14). يعنى، خدا به دو صورت بر اشيا احاطه دارد: يكى اشراف وجودى، دوم احاطه علمى؛ ولى هيچ يك با اختيار انسان تنافى ندارد. انسان با وصف اختيارى كه خداوند به او بخشيده، در قبضه قدرت حق قرار دارد. در اين جا اگر انسان از خود اختيارى نداشته باشد، با وصف اين كه مشيت پروردگار بر انسان مختار قرار گرفته است، در آن صورت مشيت حق درباره انسان نافذ نبوده است. به عبارت ديگر اختيار و آزادى انسان، در طول قدرت پروردگار خواهد بود. بنابراين از جمله اشيايى كه در قبضه قدرت حق قرار دارد، «اراده انسان» است؛ ولى نه بدين معنا كه اراده از انسان سلب گشته و او مجبور است؛ چون «اراده» ذاتا با اختيار همراه است و معنا ندارد كه گفته شود: «به كسى اراده داده شده است، ولى در عين حال آن كس اختيارى از خود ندارد». در اين صورت انسان به جبر، مختار و با اراده است.
به اين شعر زيبا از مولوى دقت كنيد:
آن يكى بر رفت بالاى درخت | مىفشاند او ميوه را دزدانه سخت |
صاحب باغ آمد و گفت اى دنى | از خدا شرمت بگو چه مىكنى؟ |
گفت از باغ خدا بنده خدا | مىخورد خرما كه حق كردش عطا |
پس به بستش سخت آندم بر درخت | مىزدش بر پشت و پهلو چوب سخت |
گفت آخر از خدا شرمى بدار | مىكشى اين بىگنه را زار زار |
گفت كز چوب خدا اين بندهاش | مىزند بر پشت ديگر بندهاش |
چوب حق و پشت و پهلو آن او | من غلام و آلت فرمان او |
گفت توبه كردم از جبر اى عيار | اختيار است اختيار است اختيار |
بنابراين، قدرت مطلقه پروردگار نه تنها باعث جبر نيست، بلكه باعث اختيار و اراده انسان است.
يكى از اقسام علل، علتهاى قريبه و بعيده است؛ مثلاً نوشته كاغذ معلول حركت قلم و حركت قلم معلول حركت دست و حركت دست معلول اراده و اراده معلول نفس انسان است و نفس ما نيز معلول ذات احديت است. در اين جا ملاحظه مىكنيد كه همه اين علل حقيقى هستند و خداى سبحان نيز علت العلل انجام اين رفتار (نوشتن) است.
مولوى در تمثيل زيبايى اين حقيقت را چنين بيان كرده است:
موركى بر كاغذى ديد او قلم | گفت با مور دگر اين راز هم |
كه عجائب نقشها آن كلك كرد | همچو ريحان و چو سوسن زار و ورد |
گفت آن مو را صبح آن پيشهور | وين قلم در فعل فرع است و اثر |
گفت آن مور سيم كزبازو است | كاصبع لاغر ز زورش نقش بست |
همچنين مىرفت بالا تا يكى | مهتر موران فطن بود اندكى |
گفت كز صورت مبينيد اين هنر | كان به خواب و مرگ گردد بىخبر |
صورت آمد چون لباس و چون عصا | جز بعقل و جان نجنبد نقشها |
بىخبر بود او كه آن عقل و نژاد | بى زتقليب خدا باشد جماد |
(ديوان مولوى، دفتر چهارم، ص 275)
گفتنى است كه خداى سبحان هر كارى را از طريق علل و اسباب خودش انجام مىدهد.
امام صادق(ع)مىفرمايد: «ابى اللّه ان يجرى الاشياء الا بالاسباب؛ خداى سبحان هر كارى را توسط اسباب ويژه خودش انجام مىدهد»، (بحارالانوار، ج 20، ص 90). و در مثال مذكور خداوند از طريق عقل، اراده، بازو و انگشت اين نقش را ترسيم مىكند. حال نقش «اراده» در اين ميان چه خواهد بود؟ خداوند از طريق اراده انسان، اين نقش را مىآفريند. اين عمل تحت پوشش و در طول قدرت الهى است و در عين حال از روى اختيار انسان انجام گرفته است؛ چون ملاك در اختيار بودن فعل، وجود «اراده» است. فيض الهى را مىتوان نظير جريان الكتريسيته براى يك دستگاه «رايانه» دانست. از يك طرف اگر جريان الكتريسيته نباشد، همه چيز متوقف است. ولى از طرفى نمىتوان نقش دستگاه رايانه و كارى كه انسان با آن انجام مىدهد را ناديده گرفت.
خداى سبحان به همه انسانها و آنچه انجام دادهاند و يا در حال انجام آن هستند و يا در آينده انجام خواهند داد احاطه علمى دارد؛ ولى نه بدين معنا كه چون خدا مىداند، ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، انجام خواهد شد. خداى سبحان چه چيزى را مىداند؟ خداوند مىداند كه افراد بشر با اراده خود، چه چيزى را انتخاب كردهاند و چه چيزى را انجام مىدهند.
در اين جا علم الهى، نظير دوربينى است كه براى تلويزيونهاى مداربسته نصب شده و هر آنچه در مقابل دوربين انجام مىگيرد، منعكس مىكند. علم الهى نيز همه آنچه هست را نشان مىدهد؛ چه از روى جبر، نظير امور طبيعى يا از روى آزادى و اختيار، نظير امور انسان.
استادى دانشجوى خود را مىشناسد و مىداند كه با وصفى كه دارد، در امتحان با نمره عالى موفق خواهد شد، حال آيا اين دانستن، اختيار و اراده را از دانشجو سلب مىكند؟ دانستن خداوند نيز چنين است.
علم الهى به گذشته و آينده يكسان است؛ يعنى، همان گونه كه خداوند به رفتار اختيارى انسان در گذشته آگاه است، نسبت به رفتار اختيارى انسان در آينده نيز عالم و آگاه است و همان طور كه آگاهى به گذشته با اختيار انسان منافات ندارد، آگاهى نسبت به آينده نيز با اختيار انسان منافات ندارد.
در يك گفت و شنودى، خيام سروده است:
من مى خورم و هر كه چو من اهل بود | مى خوردن من به نزد او سهل بود |
مىخوردن من حق ز ازل مىدانست | گر مى نخورم علم خدا جهل بود |
خواجه نصير طوسى در جواب فرموده است:
گفتم كه گنه به نزد من سهل بود | اين كى گويد كسى كه او اهل بود |
علم ازلى علت عصيان كردن | نزد عقلا زغايت جهل بود |
براى تفصيل بيشتر ر.ك:
«جبر و اختيار»، ص 50 استاد جعفر سبحانى
«جبر و اختيار» زينالدين قربانى
«جبر و اختيار» محمد تقى جعفرى
«انسان و سرنوشت» شهيد مطهرى