نخست بايد دانست با واقعيت زندگي کردن، دليل بر دوري از حقيقت نيست بلکه واقعي ترين واقعيات، «حقيقت» است زيرا حقيقت از ويژگي هاي «پايداري»، «ماندگاري» و «محبوبيت» برخوردار است.
درباره خدا نيز بايد بدانيم اگر خداوند را به عنوان يک اهرم و يک عامل در کنار ديگر عوامل به شمار آوريم شايد بتوانيم بگوييم که ما با واقعيت زندگي مي کنيم و خدا را کنار بگذاريم! اما واقعيت آن است که «وجود» همه چيز و «اگر» همه چيز از آن خداست و «حدوث» و «بقاء» همه چيز وابسته به اوست اگر چه ما به اين واقعيت و حقيقت توجه نکنيم. لذا کنار گذاشتن خدا معنا ندارد. البته اگر ما به ياد خدا باشيم و او را حاضر و ناظر بدانيم در رفتار ما اثر بسيار مثبت و کارساز خواهد داشت و اگر امکانات و نعمت ها را از او بدانيم در شدت محبت قلبي ما به خداوند بسيار مؤثر خواهد بود و از آنجا که رابطه محبتي دو طرفه است لطف و عنايت ويژه خداوند شامل حال ما بيشتر مي شود اما اگر به خداوند محبت نورزيم چه بسا از لطف ويژه خداوند محروم شويم. در اين صورت تنها با واقعيت ها به صورت تن به تن دست و پنجه نرم خواهيم کرد.
ناگفته نماند نبايد به بهانه ارتباط با خدا در کارهاي خود سستي بورزيم و هميشه به انتظار امدادهاي غيبي باشيم، لذا چه بسا برخي که مي گويند مي خواهيم با واقعيت ها زندگي کنيم به اين جهت باشند که ديده اند برخي افراد به عنوان ارتباط با خدا، بسياري از تلاش هاي زندگي را کنار مي گذارند و چنين کاري صحيح نيست.
براي توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مي کنيم:
فلاسفه و متكلمان دلايل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه كردهاند كه به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسيم مىشوند. دليل اينكه اين بزرگان دلايل متعددى اقامه كردهاند، اين است كه هر كس با توجه به خصوصيات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلايل زودتر به يقين مىرسند. براى برخى دلايل علمى يقينآور است، كه براى برخى دلايل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت يقينآور است. اما اصل كلى در تمام دلايل و براهين اين است كه آنها تنبيهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بديهى هستند. يعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشنترين مفاهيم و حقايق است و تمام اين دلايل به منزله تابلوهاى راهنمايى هستند كه ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمايى مىكنند.
توضيح بيشتر اينكه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر كس متفاوت است. و اكثر دلايل و راههاى خداشناسى نيز معمولاً از پايين به بالاست. يعنى از راه موجودات و نشانههاى آفرينش (به اصطلاح قرآن آيات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى اين دو راه يعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى كه مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل كه راه خواص است، راه سومى نيز وجود دارد كه راه اولياء خدا و عرفان است كه قرآن و روايات ما به اين راه تأكيد فراوان دارند، كه اين راه از خدا به خدا رسيدن است، و معلوم است كه اين روش شناخت ما را به يقين واقعى و خداشناسى ناب مىرساند. زيرا اين راه شهود مستقيم و بلاواسطه است كه هرگونه مشكلى را از آدمى زائل مىكند و تفاوت عمدهاى با دلايلى دارد كه خدا را به عنوان غيب و پنهان مطرح و اثبات مىكند.
در مورد راه اول، كتب فراوانى تأليف شده است كه به عنوان نمونه به كتب زير مراجعه كنيد:
1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدىمهر
2- آموزش عقايد، آيتالله مصباح
3- آفريدگار جهان، آيتالله مكارم شيرازى
4- خدا را چگونه بشناسيم، آيتالله مكارم شيرازى
اما بر اساس راه دوم لحظهاى در خود بيانديشيم، نزديكترين چيز به ما دل ماست؛ اما آيا ما قدرت تصرف در دل خود را داريم؟ و حتى بر خنده و گريه خود تصرف داريم؟ نه، زيرا دل ما در تصرف ديگرى است، آيا همين دليل بر وجود او كافى نيست؟ اين راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقيقى است كه ما در اين بحث به آن اشاره نمىكنيم.
براى اطلاع بيشتر ر.ك:
1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش
2- معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق
راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «يا من دل على ذاته بذاته؛ اى كسى كه خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع«
امام سجاد: «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمىدانستم تو كيستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) يا در دعايى كه توصيه شده است در عصر غيبت بخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك....» (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) يعنى شناخت پيامبر با خداست، بلكه شناخت هر چيز با خداست و اگر خدا را نشناسيم هيچ كس و چيزى را نمىتوانيم بشناسيم، زيرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بكل شىء محيط، فصلت/54 و كان اللهُ بكل شىء محيطا، نساء/126. ان الله كان على كل شىء شهيدا، نساء/33 و احزاب/55» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسيم، علم و شناخت به موجودات ديگر امكان ندارد.
چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: يا نزد ما حاضر است يا از ديدگان ما غايب. اگر معلوم از نظر ما غايب باشد. اول بايد اوصاف و صفاتش را بشناسيم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شويم. مثلاً در شناخت آتش اول بايد گرما و حرارت يا دور را ديد و شناخت و سپس وجود آتش را ادراك نمود كه به اين نوع شناخت معرفت حصولى مىگويند. اما در شناخت آنكه نزد ما حاضر است، خود او را مىبينيم و مىشناسيم و آنگاه به اوصاف و صفات او پىمىبريم و به اين نوع معرفت شناخت و علم حضورى مىگويند. مثل علم هر كس به حالات درونى (ترس و شادى و...خود) و هيچ كس به ما از خدا نزديكتر نيست. «ان الله يحول بين المرء و قلبه؛ همانا خداوند بين انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراين از قلب ما به خود ما نزديكتر است. چنين است كه هرگاه به خود نظر مىافكنيم، ابتدا او را مىبينيم و باعلم حضورى مىيابيم كه تمام وجود ما را احاطه كرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نيست تا به دنبال نشانهها برويم. بلكه ما در حضور او هستيم و او در مشهد ماست و اين علم حضورى خداوند است كه اگر كسى به آن نائل آيد، به يقين تمام رسيده است و چنين است كه رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: من عرف نفسه فقد عرف ربه» (البحار/2/32)
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1ـ الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مائده
2ـ الميزان، ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 14 سوره طه.
3ـ تحرير تمهيد القواعد، آيةالله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، اين كتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر يكى از كتابهاى مهم عرفانى است.
4ـ نشان از بىنشانها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153.
در يك برآيند كلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است:
1) شناخت حصولى: كه مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفكر، انديشه، استدلال و برهان است.
2) شناخت حضورى، كه خود دوگونه است:
يكم، درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه يك علم حضورى غيراكتسابى در نهاد انسان و بيرون از محدوده اختيار اوست. اين شناخت فطرى ـ كه در قلمرو اخلاق قرار نمىگيرد ـ در بيشتر انسانها، تنها استعداد و مايهاى است كه آدمى با تلاش خود مىتواند آن را از استعداد به فعليت، و از حالت ابهام، به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند.
دوّم، علم حضورى اكتسابى كه يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مىيابد كه خداوند آن را به او افاضه نمايد. اين نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شديد و ضعيف است كه آخرين مرحله آن، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى مىباشد. هر چند دريافت اين معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقيما در اختيار آدمى نيست، اما مقدمات دستيابى به آن از افعال اختيارى است. در حقيقت، افاضه اين كمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختيارى انسان است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مىشود؛ گرچه مراتب ديگرى از اين معرفت حضورى براى برخى از اولياى خدا در اين دنيا فراهم مىآيد.
بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح، يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما يعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مىتواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مىتوانيد خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميقتر بشناسيد. در واقع، معرفت نفس كه پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوك عملى و شرعى است، بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مىرساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مىكنيم كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را كه در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسيده است با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه:
هر كسى اندازه روشندلى | غيب را بيند به قدر صيقلى |
هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد | بيشتر آمد بر او صورت پديد |
(مثنوى/4/2909 ـ 2910)
براى رسيدن به شناخت و علم حصولى، بايد سراغ ادله و براهين مختلف عقلى رفت و به تفكر و تدبر در آيات و نشانههاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. كه در اين زمينه كتب فراوانى تأليف شده است از جمله:
1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدىمهر
2- آموزش عقايد، آيتالله مصباح
3- آفريدگار جهان، آيتالله مكارم شيرازى
4- خدا را چگونه بشناسيم، آيتالله مكارم شيرازى
براى رسيدن به شناخت حضورى بايد راه تهذيب نفس و نيز معرفت نفس را طى كرد
من عرف نفسه فقد عرف ربه اما مراد از شناخت نفس چيست و چگونه مىتوان به آن دست يافت؟
اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصيت و انسانيت انسان است. اين كه دريابد و علم پيدا كند: نفس چيست؟ خصوصيات آن كدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شكل با يكديگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه كيفيتى است؟ نفس، عقل و قلب آيا يكى هستند و اگر خير، وجه تمايز آنها از يكديگر چيست؟ نفس از ديدگاه قرآن و روايات چگونه تفسير مىشود؟ هبوط و عروج نفس چيست؟ مراد از تهذيب نفس چيست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابليتهايى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن كدام است؟ آيا مىتوان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست يازيد؟ اين معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در يك كلام آدمى بايد «نفس» يا «روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مىتواند باشد؟
براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسنزاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1.
خداوند متعال در اين آيه شريفه با لحنى تأملبرانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خود و حقيقت خود توجه داشته باشيد و خود و حقيقت خود را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، منحرف شدن ديگران به شما ضرر نمىرساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روشتان آگاه خواهد كرد»
(مائده/105) با توجه به اين كه آخر آيه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مىدهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود معناى عميقترى مىيابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد كه هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود.
قبل از بررسى چگونگى دستيابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته ضرورى است:
1. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است.
2. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» مىباشد، چرا كه نفس انسانى است كه به سوى خدا سلوك مىكند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند نيز همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مىكند (راه). مهمتر آن كه بر طبق آيه شريفهاى كه پيشتر نقل شد، غايت اين راه خداوند متعال است. پس بايد آدمى مدام در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند خود راه را نيز فراموش مىكند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت.
3. اصل معرفت نفسى كه مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است كه وسيلهاى براى معرفت خداوند قرار مىگيرد، نه شناختى كه براى ترتب آثار ديگر مقصود باشد.
4. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى تلقى شود؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنايى با مفاهيم است، نه عين واقع در مرحله عمل و كمال.الميزان، ج 6، ص 163 - 169).
اما چگونگى دستيابى به اين معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روشهاى زير قابل پيگيرى است:
1. روش علمى (انسانى) و تجربى كه در آن كوشش مىشود تا بر اساس روشهاى علوم انسانى و تجربى (طبيعى) حقيقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با يكديگر، خصايص، فعاليتها و توانهاى آنها را شناسايى و تبيين كنند. به نظر ما، به دليل پيشفرضها و روشهاى مخصوص و محدود اين علوم، ديدگاهها و نظريات آنها در باب انسانشناسى كافى نيست.
2. روش تعقلى كه در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعهاى اصل وجود روح، ماهيت و حقيقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مىشود.
3. روش شهودى كه در آن بر اساس سلوك عملى و شرايط خاص، بر اثر پديدار شدن مكاشفات و تمثلاتى براى سالك، وى، وجدانا به معرفت نفس خويش و در مرتبهاى بالاتر به معرفت نفس ديگران نايل مىآيد.
4. روش نقلى كه در آن بر اساس آيات و روايات، حقيقت نفس و روح، خصايص و مراتب آن، تبيين؛ و به پرسشهايى كه پيشتر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مىشود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با اين رهيافت، به دليل آن كه خالق هستى و روح و مفسران كلام او، يعنى اهلبيت(ع)، بر حقايق نفس اشراف دارند، شناختى دقيق، صحيح و عميق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مىشناساند، همان سلوك عملى و شرعى است كه با عمل به دستورهاى دين و شرع مقدس محقق مىشود. در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مىرساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين امر، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود.
براى آگاهى بيشتر نگا: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى.
عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است:
چون فرود آيى به وادىّ طلب | پيشت آيد هر زمانى صد تعب |
صد بلا در هر نفس اينجا بود | طوطىِ گردون مگس اينجا بود |
جدّ و جهد اينجات بايد سالها | زانكه اينجا قلب گردد حالها |
مِلك اينجا بايدت انداختن | مُلك اينجا بايدت در باختن |
در ميان خونْت بايد آمدن | وزهمه بيرونْت بايد آمدن |
چون نماند هيچ معلومت به دست | دل ببايد پاك كرد از هر چه هست |
چون دل تو پاك گردد از صفات | تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات |
چون شود آن نور بر دل آشكار | در دل تو يك طلب گردد هزار |
(منطق الطير، عطار، صص 180 ـ 181)
در زمينه خداشناسى، كتب مفيدى وجود دارد كه كتب زير با بيان روان و ساده و در عين حال پرمحتوا مىباشد:
1- معارف قرآن، ج 1 تا 3، خداشناسى، كيهانشناسى، انسانشناسى، آيتالله مصباح
2- آفريدگار جهان، آيتالله مكارم شيرازى
3- خدا را چگونه بشناسيم، آيتالله مكارم شيرازى