با تحليل «انسان كامل» و بررسى ابعاد گوناگون آن، اذعان خواهيم كرد كه معصومان(ع) به صورت عام و رسول اكرم(ص)، صديقه طاهره(س) و دوازده امام(ع) به صورت خاص، تنها مصاديق حقيقى «انسان كامل»اند.
1. مفهوم كمال:واژه «كمال» در جايى به كار مىرود كه يك چيز، پس از آن كه «تمام» هست (يعنى همهى آنچه براى اصل وجود آن لازم است، به وجود آمد) باز درجه بالاترى هم مىتواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر، درجه بالاتر ديگرى هم مىتواند داشته باشد.
در واقع «كمال» بيانگر جهت «عمودى» يك چيز است و «تمام» حكايتگر جهت «افقى»؛ يعنى، وقتى شيئى در جهت افقى به نهايت برسد، مىگويند: تمام شد و اگر در جهت عمودى حركت كند، مىگويند: به مدارج كمال باريافت.
ر.ك: شهيد مرتضى مطهرى، انسان كامل، انتشارات صدرا، صص 18 - 20. بنابراين «انسان كامل»؛ يعنى، انسانى كه داراى مرتبه خاص وجودى است كه مرتبهاى اعلا بوده و بالاتر از آن، در عالم امكان وجود ندارد.
1-1. «مثل اعلا» براى «مبدأ اعلا»:موجودى كه به طور مستقيم، از جمال بىنهايت و از مبدأ متعال سرچشمه مىگيرد - و اثرى كه اين مبدأ اعلا به آن مىبخشد و عطايى كه از او است - موجود جامع، كامل، احسن و اكمل خواهدبود؛ زيرا در جاى خود ثابت شده كه «مخلوق و معلول» از نظر كمالات وجودى، صورت نازله «خالق و علت» خود است. هر مخلوقى - در حدى كه امكان دارد - جلوه خالق خود و علّت وجودى خود است. مخلوق مستقيم و بدون واسطه حضرت حق، جلوهاى است از همه كمالات بىنهايت او و صورت نازلهاى است از او. طبعاً هر كمالى را كه «مبدأ متعال» - به صورت بىنهايت و بىحد دارد - همين مخلوق بىواسطه و معلول اول - در حدى كه امكان دارد - خواهد داشت. در اين صورت، كمالات اين مخلوق وسيع بوده؛ ولى بىنهايت هم نخواهد بود.
بر اين اساس خداوند متعال در قرآن، براى خود «مثلاعلا» خلق كردهاست.
روم (30)، آيه 27. «مثل اعلا»؛ يعنى، مخلوق و موجودى كه به بهترين صورت و كاملترين وجه، حكايت از حق و كمالات او دارد؛ مخلوقى كه در مخلوق بودن، حق مطلب را به خوبى ادانموده و اسماى حسناى حق در وجود او به خوبى تجلى كردهاست. اين تجلّى چنان است كه شهود آن، شهود حق است؛ جمال و جلال مطلق را نشان مىدهد و جلوه تام حضرت حق است.
براى مطالعه بيشتر ر.ك: محمد شجاعى، انسان و خلافت الهى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران: چاپ اوّل، 1362 ش، صص 25-38. 2-1. «روح» مثل اعلا يا اولين مخلوق:صورت اصلى «مثل اعلا» - صورتى كه مجرد از حدود و رنگها و عارى از اطوار و برتر از صورتهاى نازله آن است - همان «روح» و «خلق اعظم» منسوب به خداى متعال است. اين روح، به مضمون برخى از روايات و اشارات قرآنى، نزديكترين مخلوق به حضرت حق و اولين مخلوق و كاملترين آنها است. براى اين روح - كه از آن به «روح خدا» تفسير مىشود - بر اساس آيات قرآن و روايات، خصيصههاى متعددى بيان شده است:
الف) برخوردارى از قدس و طهارت؛
ب) واسطه در وحى و آورنده وحى؛
ج) شروع رسالت، دعوت و انذار فرستادگان الهى و پيامبران، با القاى اين روح از جانب مبدأ متعال؛
د) بهترين خصوصيت از خصوصيات وجودى اين مخلوق، بىواسطه بودن آن است. اين چنين مخلوقى بر اساس اين كه صورت نازله علت خود (وجود حق) و كمال بىنهايت است؛ از سعه وجودى خاصى برخوردار بوده و حكايت كامل و جامع از مبدأ متعال و كمالات او خواهد داشت. از اين رو «روح خدا» ناميده شده است؛ زيرا كه حق مخلوق بودن براى وجود حق و كمال بىنهايت را ادا نموده و اثر جمال و جلال مطلق است. امام صادق(ع) در روايتى مىفرمايد:
«انّ الله عزوجل خلق روح القدس فلميخلق خلقا اقرب الىالله منها»؛ به حقيقت خداوند عزّوجل، روح القدس را خلقكرد؛ پس خلقنكرد مخلوقى را نزديكتر به مبدأ متعال از اين مخلوق».
علامه طباطبايى، الميزان، ج 12، ص 376؛ براى آشنايى بيشتر با خصوصيات وجودى روح خدا ر.ك: انسان و خلافت الهى، صص 40 - 76. روح چون من امر ربّى مختفى است | هر مثالى كه بگويم منتفى است |
مثنوى، دفتر 6، بيت 3310. 3-1. انسان، جلوه جامع از روح خدا:بر اساس آيات قرآن، خداوند خزانه تمام موجودات و اشيا را در دست دارد و از هر كدام آنها، به ميزانى معلوم فرو مىفرستد.
حجر (15)، آيه 21. از اين رو، خزاين حقيقت انسانى، نزد پروردگار است و اين حقيقت (مقام والاى انسانيّت) از «مقام عنداللهى» به ميزانى مقدّر و معلوم، تنزّل يافته، به جهان بشرى عرضه شده است.
امّا آفريدگار هستى در خصوص «انسان»، تعبير ويژهاى دارد و در آن هيچ موجود ديگرى را با آدمى، شريك نمىسازد. بر اساس اين تعبير، حقيقت انسان، نه تنها نزد خدا وجودداشت؛ بلكه از روحى خدايى بود. در واقع خداوند از اين روح، در انسان دميد و روح مجرد انسان را به گونهاى ويژه و خاص تنزلبخشيد و به پيكر آدم متعلقنمود. بدينسان او را شايسته سجده فرشتگان كرد و همين تعلق روح الهى به پيكر لايق آدمى، سبب شد كه از اين موجود تركيب يافته از طبيعت و فرا طبيعت، به عنوان زيباترين شكل ممكن يا
تين (95)، آيه 4؛
در اين باب ر.ك: آيةالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، مركز نشر اسراء، قم: چاپ اوّل، 1379 ش، ج 14، ص 221 - 222.د شود. بنابراين روح انسان، جلوه جامع روح خدا و مثل اعلا است؛ ولى در حد كاملاً پايينتر، ضعيفتر و ناقصتر. يعنى، روح خدا - با همه اسما و صفاتش - كاملاً تنزل يافته، در تركيب بدنى تجلىمىكند. مقصود از جامع بودن اين جلوه از يك سو، و ناقص، ضعيف و نازل بودن آن از سوى ديگر، اين است كه «روح خدا» - با همه ابعاد وجودى و با همه اسما و صفات وجودى - در حدّ بسيار ضعيفتر و در بسيارى از جهات در حد استعداد و قوه - كه مرتبه ضعيفتر وجوداست - در تركيب بدنى جلوه مىكند.
دقّت و تأمل در اين كه روح انسان، جلوه جامع و در عين حال نازل روح خدا است، ما را به اين حقيقت رهنمون مىشود كه روح انسان، ظهور و تجلى روح خدا از پشت حجابها است. نه عين آن است و نه غير آن؛ بلكه تابشى است از آن پشت حجابها و باحجابها. براى تقريب اين حقيقت، تشبيه ناقصى مىآوريم:
نورى را فرض كنيد كه از نقطهاى به وجود آمده و سرچشمه مىگيرد. نور بسيار صاف، روشن و بىرنگ است. در برابر اين نور، حجابهاى شيشهاى متنوّع و گوناگونى با رنگها و ويژگىهاى مختلف، يكى پس از ديگرى در طول يكديگر قرار دارند. نور با آن صفا، روشنى و بىرنگى، به شيشه اول - كه داراى رنگ و تيرگى است - مىرسد و از آن عبور مىكند. پس از اين عبور، در فاصله بعدى به شيشه دوّم برخورد مىنمايد. از آن عبور كرده، تيرگى بيشترى كسب مىكند. به همين ترتيب مسير خود را ادامه مىدهد و دوباره تيرگىهاى بيشترى به خود مىگيرد تا در نهايت به آخرين شيشه و مانع مىرسد و رنگ و خصوصيات آن هم به او اضافه مىگردد. در اين حالت به صورت نورى ضعيف، توأم با رنگها و تيرگىهاى بسيار، در مىآيد. در اين هنگام كسى كه اين نور را مىبيند، مىپندارد كه موجوديت اين نور و اول و آخر آن، همين است. او از حقيقت امر اطلاعى ندارد و نمىداند كه اصل اين نور، به صورتى ديگر بوده و در ابتدا نورى شفاف، بىرنگ و پاك بوده است. حال اگر فرد مطلعى، او را از جريان امر با خبر كند و به او بگويد: «اين نور كه مشهود تو است، اصل آن چنين نبوده؛ بلكه صورتهاى شفافترى دارد و در نهايت هم داراى يك صورت اصلى بسيار صاف، گسترده و پاك است و تو مىتوانى با كنار زدن اين شيشهها - كه حجاب و مانع از رسيدن آن نور اصلىاند - به آن دستيابى»؛ كمك بزرگى به او كرده و آگاهى مهمى در اختيار او قرار داده است.
مثال روح انسان، مانند همين نور و قرار گرفتن او در اين عالم مادى، همچون عبور نور از شيشههاى تيره و روشن است. خداوند نيز ما را به اين امر واقف ساخته است:
«لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم * ثم رددناه اسفل سافلين»؛ «به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پستترين [مراتب] هستى بازگردانيم».
تين (95)، آيه 4 و 5. البته چنان كه نور گذرنده از شيشههاى تاريك، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است؛ انسان تنزل يافته نيز به اصل و منشأ خود (روح خدا و مثل اعلا) متصل است.
ر.ك: محمد شجاعى، مقالات، سروش، تهران: چاپ پنجم، 1380، ج اوّل، صص 31 - 40. در وجود آدمى جان و روان | مىرسد از غيب چون آب روان |
مثنوى، دفتر 1، بيت 2222. 4-1. انسان كامل يا مثل اعلا:هنگامى كه به اين حقيقت آگاه شديم كه روح انسان، در ابتداى وجود جلوه جامع - ولى - نازل روح خدا است و در واقع تابش روح خدا از پشت حجابها است؛ خواهيم فهميد كه پس از كنار زدن حجابها، ظهور انسان كامل همان «مثل اعلا» خواهد بود. براى فهم بهتر و روشنتر اين مسأله از همان مثال نور مدد مىجوييم:
در مثال ياد شده، نور آخر - كه نور ضعيف است - در واقع همان نور صاف، روشن و بىرنگ است كه از پشت حجابها گذشته و غير آن نيست. هر حجابى كه مىشكند و نور ضعيف كاملتر مىگردد، در حقيقت نور اوّل بهتر ظاهر مىشود.
با توجّه و دقّت در اين مثال، مىگوييم: روح خدا يا مثل اعلا، آن سوى حجابها است و حجابها و لوازم آنها، پردههايى بر چهره روح خدا هستند و آنچه در اين سوى حجابها به چشم مىخورد (روح انسان)، همان است كه در آن سوى حجابها قرار دارد و اين آميختگى به حجابها و لوازم آن است كه آن را ضعيف، تاريك و محدود نشان مىدهد. اگر اين حجابها و آميختگىها گرفته شود و پردهها كنار رود، روح خدا و مثل اعلا، با صورت اصلى ظاهر خواهد شد.
ر.ك: مقالات، همان، صص 40 - 69 و انسان و خلافت الهى، صص 104 و 122 - 124؛ علامه حسنزاده آملى، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، بنياد نهج البلاغه، تهران: 1365 ش، صص 138 - 142. از همينرو مىگويند: كمال انسان، در اين است كه خود را به «اصل» برساند و رسيدن انسان به اصل خود با «خودبينى» - كه از برترين حُجب است - جمعنمىشود. بدين جهت، از كمال انسانى به مقام «فنا» ياد مىشود.
ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 11، ص 92. رقص آن جا كن كه خود را بشكنى | پنبه را از ريش شهوت بر كنى |
رقص و جولان بر سر ميدان كنند | رقص اندر خون خود مردان كنند |
چون رهند از دست خود دستى زنند | چون جهند از نقص خود رقصى كنند |
مطربانشان از درون دف مىزنند | بحرها در شورشان كف مىزنند |
مثنوى، دفتر 3، ابيات 95 - 99. 5-1. ويژگىهاى انسان كامل:انسان كامل (انسان رها شده از حجابها)، همان «مثل اعلا» است كه بر اساس قسمت سوّم، اولين مخلوق و معلول بىواسطه مبدأ متعال است. از اين رو، داراى ويژگىهاى خاصى است كه به مهمترين آنها به صورت اجمال اشاره مىشود:
1-5-1. جانشينى خدا (خلافةاللهى): از آنجايى كه انسان كامل، همان مثل اعلا، مخلوق اوّل و معلول بىواسطه مبدأ متعال است؛ به بهترين صورت و كاملترين وجهى، حكايت از حق و كمالات او مىكند. به عبارت ديگر جانشين و خليفه خدا است. «خليفه» كسى است كه بعد از «مستخلف عنه» قرار مىگيرد و در خلف و وراى او واقعمىشود و «انسان كامل» اين چنين است.
بايد توجه داشت كه خلافت انسان كامل، به معناى خالى شدن صحنه وجود، از خداوند و واگذارى مقام الوهيت به او نيست؛ زيرا نه غيبت و محدوديت خداوند، قابل تصور صحيح است و نه استقلال انسان در تدبير امور. موجود ممكن و فقير، از اداره امور خويش عاجز است؛ چه رسد به تدبير كار ديگران؛ بلكه مقصود آن است كه «انسان كامل»، خليفه خدايى است كه در وى ظهور كرده است و خلافت در چنين موردى، بدان معنا است كه خداوند - بالاصاله - بر همه چيز محيط است و خليفه خدا (انسان كامل)، بر همه چيز بالعرض احاطه دارد.
معناى «خليفه» آن است كه مظهر «مستخلف عنه» باشد و كار وى را كند. پس آثار قدرت الهى از دست «انسان كامل» ظهور مىكند و او نيز - كه مظهر آن اصل است - محيط بر همه چيز مىشود. در واقع آثار احاطه تام حضرت حق، از نيروهاى ادراكى و تحريكى انسان كامل ظاهر مىشود و اين اوج مقام انسانيت است كه نمىتوان آن را متوقف و محدود ساخت.
ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، ص 127 و 129. در واقع «خلافت» مرتبهاى است جامع جميع مراتب عالم هستى و چون انسان كامل، داراى چنين مرتبهاى است؛ جانشين و خليفه خداوند متعال به شمار مىرود.
انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، صص 72 - 73 و 91. قضيه خلافت انسان كامل، تنها در آيه 30 سوره «بقره»
«انّى جاعل فى الارض خليفه» آمده است. خداوند متعال در اين آيه مىفرمايد: «چون من عالم و عادل هستم، خليفه من نيز بايد در حد امكان عالم و عادل باشد، تا علم و عدل او خلافت علم و عدل را بر عهده بگيرد و در حيطه امكان، ذاتش خليفه ذات من باشد و اوصاف او، خليفه اوصاف من و افعال وى، خليفه كارهاى من باشد».
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، ص 126. هر چند قضيه خلافت انسان كامل، تنها در يك آيه آمده است؛ اما با اين وجود، سراسر قرآن را مىتوان شرح خلافت انسان كامل دانست؛ زيرا خداوند، در جاى جاى قرآن كريم، اسماى حسناى صفات خويش را معرفى مىكند و اين گونه ويژگىهاى خليفه خود را - كه بايد متصف به آن باشد - بر مىشمرد.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 14، ص 116. پس خليفه ساخت صاحب سينهاى | تابود شاهيش را آيينهاى |
مثنوى، دفتر 6، بيت 2153. ناگفته نماند كه قيد «فى الارض» در آيه شريفه، بدان معنا نيست كه خداوند، مىخواهد انسان كامل تنها در زمين خليفه او باشد؛ بلكه مبدأ سريان، زمين است و انسان كامل، قوس صعودى خويش را از زمين آغاز مىكند. «انسان كامل» مطلقاً خليفة الله است؛ ولى آغاز پيدايش او، در زمين است و كلمه «فى الارض» قيد «جاعل» است؛ نه قيد در «خلافت».
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، صص 129 - 130. 2-5-1. انسان كامل، مظهر اسم اعظم: انسان كامل، مانند آينهاى است كه در پهنه نظام كيهانى، گسترده است و خدا را به خوبى نشان مىدهد. از عالم عقل تا آخرين ذره مادى - در قوس نزول - و از نازلترين ذرّه تا عالىترين دُرّه نادره عقلى - در قوس صعود - كشيده است و به همين جهت، همه اسما و اوصاف الهى را نشان مىدهد. به بيان ديگر، از آن جا كه انسان كامل مظهر الهى است، جامع و مظهر همه اسماى او نيز خواهد بود. همان اسمايى كه خداوند سبحان، به صورت علم لدنى، به انسان كامل آموخته است.
بقره (2)، آيه 31. در واقع از آن جا كه خليفه، به معناى مظهر است و خداوند داراى اسما و صفات گوناگونى است؛ انسان كامل نيز مظهر اين اسما خواهد بود؛ مثلاً خداوند، به هر چيزى دانا و بر هر چيزى توانا است و زندهاى است كه هرگز نمىميرد. از اين رو انسان كامل، كسى است كه به اذن الهى به «كل شىء عليم و قدير و الحى الذى لا يموت» است. البته اين اسما به مقدارى كه در جهان امكان ظهور دارد و ميسّر است، براى انسان كامل نيز مقدور مىباشد.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، صص 167 - 171؛ ج 7، ص 163؛ ج 9، ص 31. پر و مالامال از نور حق است | جام تن بشكست نور مطلق است |
نور خورشيد ار بيفتد بر حدث | او همان نور است نپذيرد خبث |
مثنوى، دفتر 2، ابيات 3410 - 3411. 3-5-1. انسان كامل، فانى در خدا: انسان كامل، به دليل مرتبه وجودى اش، نه تنها غير و ما سوىالله را نفى مىكند؛ بلكه اصلاً آنها و حتى خود را نمىبيند تا آن را نفى كند؛ زيرا اثبات ثابت و نفى منفى، دو چيز است و اين تعدد و كثرت، با وحدت شهود راستين - كه از لوازم مرتبه وجودى انسان كامل است - سازگار نيست. هنگامى كه انسان كامل در جايگاه حقيقى خويش قرار مىگيرد، فانى در شهود ذات اقدس خداوند است و نه تنها خود را نمىبيند؛ بلكه توحيد و فناى خود را نيز نمىبيند.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 11، ص 402 - 404. دو مگو و دو مدان و دو مخوان | بنده را در خواجه خود محو دان |
خواجه هم در نور خواجه آفرين | فانى است و مرده و مات و دفين |
چون جدا بينى ز حق اين خواجه را | گم كنى هم متن و هم ديباچه را |
مثنوى، دفتر 6، ابيات 3215 - 3217. 4-5-1. احاطه و اشراف روح انسان كامل به ارواح انسانها: چنان كه در قسمتهاى پيشين گذشت، ارواح انسانها، جلوههاى ناقص و نازل روح خدا و مخلوق اول و مثل اعلا هستند و به عبارتى، صورتهاى نازله آن و تابشهاى آن مىباشند. اصل و باطن ارواح انسانها، همان روح خدا و مخلوق اول است؛ به نحوى كه از آن نشأت گرفتهاند و قائم به آن و از آن و با آن مىباشند و در حقيقت يك نوع اتصال به آن دارند. در ماوراى ارواح انسانها و در پشت آنها و به تعبير واضحتر، در پشت پرده آنها، همان روح خدا و مخلوق اول هست و بر آنها اشراف و احاطه دارد.
اين موقعيت روح خدا و مخلوق اول، نسبت به ارواح انسانها و يا جلوههاى خود است و از آن جا كه «انسان كامل»، همان روح خدا و مخلوق اول است - و دو چيز نيستند - در نتيجه روح او، به همه ارواح انسانها اشراف و احاطه داشته، مهيمن بر آنان و با آنها خواهد بود.
انسان و خلافت الهى، ص 149 و 150. پيش اهل تن، ادب بر ظاهر است | كه خدا زايشان نهان را ساتر است |
پيش اهل دل، ادب بر باطن است | زان كه دلشان بر سراير فاطن است |
5-5-1. ولى الله بودن انسان كامل: «ولىّ» يكى از اسماى الهى است و از آن جا كه «اسماء الله» باقى و دائماند، انسان كامل - كه مظهر اتم و اكمل اسماى الهى است - صاحب ولايت كليه دائمى است و مىتواند به اذن او، در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضى و سماوى را تحت تسخير خويش در آورد. اين ولايت تكوينى، از ويژگىهاى برجسته انسان كامل به شمار مىرود.
انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، صص 56 - 57. به بيان ديگر، از آن جا كه در مقام تعليم اسماى الهى، علم عين قدرت و عين عمل است؛ اگر انسان كامل به آن مقام بار يابد، هر چيزى را اراده كند به اذن خداوند، در جهان واقع مىشود و اين همان ولايت تكوينى است.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، ص 160. گفتنى است واجد مقام ولايت - كه تحت تدبير خاص خداى سبحان قرار گرفته و در واقع تحت ولايت او است - مأمور محض بودن خود را مىداند و به هيچ وجه داعى استقلال ندارد؛ زيرا ولايت با استقلال سازگار نيست. انسان وقتى دريافت كه اراده او، مقهور اراده خداى سبحان است؛ مىتواند به مقام شامخ ولايت نايل آيد.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 7، ص 175.
درباره ولايت تكوينى ر.ك: الف - ولايت نامه، علامه طباطبايى، ترجمه همايون همتى، اميركبير، تهران: چاپ اوّل، 1366، مجموع كتاب. ب - مجموعه مقالات، استاد حسن زاده آملى، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم: چاپ دوّم، 1364 ش، صص 31-82. چون بپرّاند مرا شه در روش | مىپرم بر اوج دل چوپرتوش |
همچو ماه و آفتابى مىپرم | پردههاى آسمانها مىدرم |
مثنوى، دفتر 2، ابيات 1158 - 1159. 6-5-1. علم لدنّى انسان كامل: علم لدنّى، علمى است كه هيچ واسطهاى ميان متعلّم و معلّم نيست. «لدن»؛ يعنى، نزد و حضور. اگر علمى با وساطت، حاصل شود، علم لدنى نخواهد بود. اگر علمى از معلم صادر شود و به يك واسطه يا بيشتر، به شاگرد برسد؛ شاگرد آن علم را از «نزد» معلم فرا نگرفته است و به آن علم لدنى نمىگويند. اما اگر شاگرد از حضور خود معلم، علمى را فرا گرفت، آن علم را لدنى مىنامند. از آن جا كه «انسان كامل»، نخستين مخلوق است و هيچ واسطهاى ميان او و حضرت حق وجود ندارد، همه علوم وى، لدنّى خواهد بود و هيچ واسطهاى ميان او و خداى سبحان در اين تعليم و تعلم وجود ندارد.
آن كه بىتعليم بد ناطق خداست | كه صفات او ز علتها جداست |
يا چون آدم كرده تلقينش خدا | بىحجاب مادر و دايه و ازا |
همان، دفتر 4، ابيات 3041 - 3042. 7-6-1. يگانه بودن انسان كامل در هر عصر: انسان كامل كسى است كه مظهر همه شؤون «مستخلف عنه» مىباشد و چون او خليفه خدا است و خداوند واحد است، خليفه كامل نيز در هر عصر يگانه خواهد بود و اگر انسانهاى كامل ديگرى معاصر او باشند، حتماً تحت ولايت او قرار دارند؛ و گرنه همه آنان خليفه ناقص بوده و كامل نيستند.
انسان كامل از ديدگاه نهجالبلاغه، صص100 - 101؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، ص 221. پس به هر دورى، وليّى قائم است | تا قيامت آزمايش دائم است |
مثنوى، دفتر 2، بيت 815. 8-5-1. احاطه انسان كامل بر عوالم وجود: از آن جا كه انسان كامل، مخلوق اول است؛ از حيث وجودى در برترين مرتبه قرار دارد (مرتبهاى كه از آن به عالم اسما ياد مىكنند). از آن جا كه اين عالم، احاطه وجودى بر تمامى عوالم وجود (عالم تجرّد، مثال و مادى) دارد، انسان كامل بر تمامى آنها احاطه وجودى دارد.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 7، ص 345، ج 9، ص 261. اوليا اطفال حقّاند اى پسر | در حضور و غيبت، ايشان با خبر |
مثنوى، دفتر 3، بيت 79. 9-5-1. عصمت انسان كامل: مقام منيع عصمت عملى، براى كسى حاصل مىشود كه به مرز «اخلاص» رسيده باشد. در اين حال در حرم امن او، شهوت، غضب و باطل راه ندارد؛ چون وى هر دو را مهار كرده، به صورت اراده و كراهت درآوردهاست. در واقع «انسان كامل»، مراحل جذب و دفع، شهوت و غضب و محبت و عداوت را طىكرده و به مقام «تولّى و تبرّى» رسيدهاست. شخصى كه به اين مرحله بار يافتهباشد، شيطان را دشمنترين دشمن درون و بيرون مىداند و او را سركوبكرده، بر همه دشمنان فائقمىآيد و متولى حق مىشود.
ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 9، ص 19. آن كه معصوم آمد و پاك از غلط | آن خروس جان وحى آمد فقط |
مثنوى، دفتر 3، بيت 3337. 10-5-1. انسان كامل، ميزان صراط مستقيم: كارى را كه خداوند متعال انجام مىدهد، انسان كامل نيز - كه آينه خدا نما و مظهر حق است - در عالم امكان انجام مىدهد. البته كار خدا بالذّات است و كار انسان كامل بالعرض؛ يكى ظاهر است و ديگرى مظهر؛ يكى خالق است و ديگرى مخلوق؛ ولى از آن جا كه انسان كامل، متخلّق به اخلاق الهى است، اقتدا به او، پيمودن «صراط مستقيم» است. به بيان ديگر، چون كار خدا بر صراط مستقيم است، انسان كامل نيز - كه جانشين او و نشانگر او است - بر صراط مستقيم مىباشد. از اين رو خداوند متعال در قرآن كريم علاوه بر اين كه خود را بر صراط مستقيم مىداند
«انّ ربى على صراط مستقيم»،
هود (11)، آيه 56. رسول خدا را نيز بر صراط مستقيم مىداند
«انّك على صراط مستقيم».
سايهام م زخرف (43)، آيه 43؛ در اين باره ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 9، صص 50 - 52.ن كدخدايم آفتاب | حاجبم من نيستم او را حجاب |
مثنوى، دفتر 1، بيت 3791. 11-5-1. تدبير كنندگان امور، شاگردان انسان كامل: جهان هستى، از سوى مدبّرات امر الهى (فرشتگان، مخصوصاً حاملان عرش) اداره مىشود. «احيا» را اسرافيل(ع) و دستياران او، «رزق» را ميكاييل(ع) و خدمه او، «مرگ» را عزراييل(ع) و زيردستان او، «تعليم و تربيت» را جبرييل(ع) و ساير كارها را مدّبرات جزئى و كلى ديگر اداره مىكنند؛ ولى چون «انسان كامل»، اولين مخلوق و محيط بر تمام عوالم وجود است، همه آنان شاگردان انسان كاملاند و انسان كامل گزارشگر و معلّم همه فرشتگان است.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 9، ص 32 - 33. اى سليمان مسجد اقصى بساز | لشكر بلقيس آمد در نماز |
چون كه او بنياد آن مسجد نهاد | جن و انس آمد بدن در كار داد |
مثنوى، دفتر 4، ابيات 1113 - 1114. 12-5-1. انسان كامل، هدف غايى انسان: هدف غايى انسان، همان بار يافتن به مقام نخستين خويش و مبدأ هستى خود، روح خدايى و مثل اعلا است كه با «انسان كامل» يكى است. قرآن اين حقيقت را با طرح اين نكته كه پايان زندگى به سوى خداوند است، مطرح كرده است.
لقمان (31)، آيه 22؛ حج (22)، آيه 41؛ آل عمران (3)، آيه 109؛ روم (30)، آيه 11 و... البته هدف نهايى و غايت قصواى انسانى، دو چهره دارد: چهرهاى كه به خداوند متعال مرتبط است (لقاءالله) و چهرهاى كه با ما سواى خدا ارتباط دارد (خلافةالله). امّا چهره «خلافت الهى» كاملتر و برتر از چهره «لقاءالله» است؛ زيرا كسانى كه به لقاى خدا مىرسند؛ چون در همان لقاى حق مستغرقاند، سفرى به منظور خلافت الهى نسبت به ماسوا ندارند. امّا از آنجا كه انسان كامل - كه برترين مرتبه وجودى را در عالم امكان به خود اختصاص داده - در اثر مظهريت اسم اعظم - در عين ادراك شهودى لقاءالله - مأموريت خلافت الهى را نيز بر عهده دارد و ما سواى خداوند را به اذن او تدبير مىكنند. انسان كامل با جمع ميان لقاءالله و خلافةالله، نه تنها به غايت قصواى انسانى نايل مىشود؛ بلكه خود غايت قصواى آفرينش و منتهاى چهرهنمايى حق، در آينه خلقت است.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 14، صص 118-120، ص 268 و ص 275 به بعد. 13-5-1. خداوند، قابض روح انسان كامل: از آنجا كه انسان كامل، جز با ديدار دوست و تسليم جان عاريتى به پيشگاه محبت او، راضى نمىشود؛ روح خويش را تنها در اختيار حضرت حق مىگذارد. ازاينرو دوست نيز بىواسطه تجلّى مىكند و روح از خود فرستاده را به سوى خود باز مىگرداند.
زمر (39)، آيه 42. اين جان عاريت كه به حافظ سپردهدوست | روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم |
ديوان حافظ، غزل 351. از اين رو، انسان كامل همواره به «مرگ» عشق مىورزد.
عاشقم من كشته قربان لا | جان من نوبتگه طبل بلا |
من چون اسماعيليانم بى حذر | بل چو اسماعيل آزادم ز سر |
فارغم از طمطراق و از ريا | «قل تعالوا» گفت جانم را بيا |
مثنوى، دفتر 3، ابيات 4105 - 4107. 14-5-1. قرآن، همراه با انسان كامل: از آن جا كه «انسان كامل» از تمامى مخلوقها، به خالق خود نزديكتر و در واقع صادر اوّل است؛ بر همه مخلوقات بعدى شرافت وجودى دارد. بر اين اساس هر چند قرآن نيز تجلى خداوند متعال است و از ذات او تنزل يافته است؛
آل عمران (3)، آيات 1-3؛ واقعه (56)، آيات 77 - 80؛ غافر (40)، آيه 1 و 2؛ نهج البلاغه، خطبه 147؛ بحارالانوار، ج 89، ص 107. ولى به دليل برترى وجودى انسان كامل، قرآن در معيت انسان كامل فرستاده شده است.
اعراف (7)، آيه 157. بنابراين انسان كامل به همراه قرآن فرستاده نشده تا قرآن اصل باشد و پيامبر در معيت آن فرستاده شده باشد؛ بلكه قرآن را همراه ايشان فرستاده است.
ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 1، ص 39 و 40؛ ج 8، ص 186. 15-5-1. انسان كامل، مجراى فيض الهى: از آن جا كه اراده حق از مخلوق اول و از مجراى آن پياده مىشود، همه هستى و موجودات در اصل وجود، حركت و بازگشتشان - چه در اين عالم و چه در عوالم ديگر وجود - به مخلوق اول به عنوان يك سبب نيازمنداند. بنابراين مىتوان گفت «انسان كامل» به عنوان مخلوق اول و اولين مخلوق، مجراى فيض الهى به تمامى عالم امكان است.
محمد شجاعى، ولايت تكوينى، منتشر نشده. چون به گور آن ولى نعمت رسيد | گشت گريان زار و آمد در نشيد |
گفت: اى پشت و پناه هر نبيل | مرتجى و غوث «ابناءالسبيل» |
اى فقيران را عشيره و والدين | در خراج و خرج و در ايفاء دين |
اى چو بحر از بهر نزديكان گهر | داده و تحفه سوى دوران مطر |
پشت ما گرم از تو بود اى آفتاب | رونق هر قصر و گنج هر خراب |
مثنوى، دفتر 6، ابيات 3263 - 3267. 6-1. فرق انسان كامل با فرشتگان:با توجّه به بعضى از ويژگىهاى «انسان كامل»، مىتوان گفت فرق او و ملائكه در سه نكته است:
يكم. ملائكه تنها از «برخى حقايق» با خبراند، نه از همه آنها و حال آن كه انسان كامل، از «همه حقايق» در حد ممكن و مخلوق بودن با خبر است.
دوّم. اطلاع ملائكه از «حقايق» با واسطه است، نه بىواسطه؛ ولى انسان كامل از آن جا كه مخلوق اوّل است، «حقايق» را بدون واسطه از خداوند متعال اخذ مىكند.
سوّم. اطلاع فرشتگان در حد گزارش است، نه در حد تعليم. از ديدگاه قرآن كريم: «گزارش اسما به ملائكه مىرسد و آنان از حقايق آنها بىخبرند و حال آن كه انسان كامل از حقايق اسما مطلع است».
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، صص 169 - 172. 7-1. كمال نسبى و كامل:كمال از تقرّب به خدا و مظهريت انسان براى ذات اقدس او، به دست مىآيد. از اين رو، هر كس به هر اندازهاى، به او نزديك شود و از اوصاف و اسماى الهى بهره برد، به همان اندازه كامل خواهد بود. به بيان ديگر هر انسانى كه مىكوشد خود را به مرتبه حقيقى و مبدأ اصل خويش (روح خدا و مثل اعلا) برساند، به آن اندازه كه به اين مقام نزديك گردد، از كمال برخوردار خواهد بود؛ ولى كمال كامل در آن جا است كه انسان به همان جايگاه روح خدايى و مخلوق اول و صادر نخستين بار يابد. چنين انسانى از كمال انسان كامل برخوردار خواهد بود و ويژگىهاى شمارش شده در بند ششم را در حدّ اعلاى خود خواهد داشت. اما كسى كه هنوز به آن مرتبه قدم ننهاده است، انسان متوسط و نيمه تمام است و از كمال نسبى انسانى بهرهمند مىباشد. از اين رو وى، خصايص انسان كامل را، در حدّ ضعيف و متوسط خواهد داشت؛ مثلاً انسانهاى مؤمن عادى، به دليل آن كه به مرتبه حقيقى بار نيافتهاند و در مراحل پايينترى قرار دارند، از عذاب الهى و آخرت وحشت دارند و تنها به رحمت پروردگار اميدوارند.
زمر (39)، آيه 9. اما فردى كه در مرتبه بالاترى سير مىكند و در واقع به جايگاه حقيقى خويش رسيده است، با فرمان الهى
«و ايّاى فارهبون» به رهبانيت از خداوند روى مىآورد و ترس از مخلوق را - در برزخ و دوزخ - در خود از بين مىبرد.
ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 1، صص 142 - 151؛ ج 14، صص 116 و 117، 226 و 227؛ ج 10، ص 59. گفتنى است مراحل وجودى انسانى كه به حريم و مرتبه اصلى خويش وارد شدهاست، يكسان نيست؛ چه بسا «انسان كامل» در مرحله نهايى، معارف الهى را بدون واسطه از خداوند سبحان تلقىنمايد؛ ولى در مراحل متوسط، آن را به وسيله پيك وحى دريافتمىكند.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 14، ص 227. 8-1. انحصار انسان كامل در معصومان و انسانهاى متعالى:گفته شد كه «انسان كامل» همان مثل اعلا و روح خدايى است كه مخلوق اول و صادر اوّل مىباشد. امّا مصداق حقيقى و تام انسان كامل كيست؟ اين مطلب از آن جا كه جزئى بوده و بيان مصداق است، بايد آن را از طريق نقل روشن كرد. قرآن، روايات، ادعيه و زيارات حكايتگر آن است كه اولين مخلوق خدا، انسان كامل بوده كه بر وجود گرامى حضرت رسول(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) منطبق است. در اين جا به مهمترين زواياى اين مسأله از ديدگاه آيات و روايات اشاره مىشود:
1-8-1. رسول خدا(ص) و عترت طاهره او اولين مخلوق: تركيب بدنى هر انسانى - به مقتضاى اين كه يك تركيب مادى است - در مسير زمان بوده و يك موجود زمانى است و در قطعهاى از زمان تحقق مىيابد. قبل از آن زمان، وجود نداشته و متأخر از خلقت عوالم وجود (آسمان، زمين و موجودات ديگر) است. هم چنين معلول يك سلسله اسباب و علل مىباشد و تركيب مادى مخصوصى دارد كه در شرايط خاص، تكون مىيابد و قابليت و استعداد تجلى روح خدا و دميده شدن آن را پيدا مىكند. پس به نقطهاى مىرسد كه روح خدا به آن دميده شده و در آن ظهور پيدا مىكند و به آن تعلق مىگيرد.
آنچه به اين تركيب مادى نهايى و متأخر تعلق مىگيرد و در آن تجلى مىيابد؛ قبل از زمان و مكان و قبل از همه عوالم وجود و خلقت آسمانها و زمين و موجودات ديگر است.
«روح خدا»، پيش از همه مخلوقات ديگر وجود داشته است و هر وقت تركيب صالح مادى و مستعد را بيابد، در آن مىتابد. به بيان ديگر، روح خدا، مثل اعلا و مخلوق اول، قبل از مخلوقات ديگر وجود پيدا كرده و وجود دارد و هر وقت ماده با تركيب و استعداد خاص، خود را در معرض تابش آن قرار دهد و با آمادگى پذيرش آن، در برابر آن قرار گيرد، در آن مىتابد و تجلّى مىكند.
حال تصديق خواهيم كرد آن دسته از روايات كه حكايتگر صادر نخستين و مخلوق اوّل بودن رسول خدا(ص) و ائمه هدى(ع) است، هيچ منافاتى با ظهور «مخلوق اوّل» در بدن و تركيب مادى خاص در زمان و مكان معين ندارد؛ زيرا حقيقت آنان همان «مثل اعلا» است كه قبل از همه مخلوقات وجود داشته است و در زمان معين و مكان خاص، در بدنى مخصوص تجلّى كرده است. در روايات گوناگونى، مخلوق اوّل بودن رسول خدا(ص) و ائمه اطهار بيان شده است:
الف) امام باقر(ع) به جابر فرمود:
«ان الله اول ما خلق خلق محمدا و عترته الهداة... بحارالانوار، ج 61، ص 142.»؛ يعنى، اولين مخلوق، حقيقت محمدى(ص) و معصومين(ع) است. مخلوق اول همان است كه در وجود آنان تجلّى نمود. روح و حقيقت آنان، همان مخلوق اول است كه در بدن شريف آنان در يك زمان معين تجلى نموده است.
ب) اميرمؤمنان فرمود:
«ان الله خلق نور محمد(ص) قبل المخلوقات...»؛ يعنى، اولين مخلوق نور رسول خدا(ص) بود.
همان، ج 57، ص 170. ج) جابر گويد: به رسول خدا(ص) عرض كردم: اولين مخلوق چه بود؟ آن حضرت فرمود:
«نور نبيك يا جابر خلقه الله ثم خلق منه كل خير...»؛ نور نبى است و سپس از او هر خيرى خلق شد».
الميزان، ج 1، ص 121. د) امام رضا(ع) به نقل از پدران خود مىفرمايد:
«انّ اول ما خلق الله عزوجل ارواحنا...»؛ اولين چيزى كه خداى متعال خلق فرمود، ارواح ما است».
بحارالانوار، ج 57، ص 58. ه) رسول اكرم(ص) مىفرمايد:
«اول ما خلق الله نورى...»؛ اولين مخلوق خداوند نور من بود».
همان، ج 15، ص 24؛ ر.ك: انسان و خلافت الهى، صص 127 - 146؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 1، ص 40؛ ج 9، صص 230 - 234. به هر حال بايد توجه داشت كه رسول اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع)، هر چند به لحاظ «بدن مادى»، از لحاظ «زمانى» متأخر از مخلوق اولاند؛ ولى از نظر رتبه وجودى و حقيقت روحى، اولين مخلوقاند.
لا جرم گفت آن رسول ذو فنون | رمز نحن الآخرون السابقون |
مثنوى، دفتر 4، بيت 3764. چند نكته: 2-8-1. نامهاى متعدد مخلوق اول: در متون اسلامى و روايات، اولين مخلوق يك چيز مشخص و معين بيان نشده است و حقايق - به ظاهر مختلف و موجودات متعدد - به صورت اولين مخلوق مطرح گشتهاند؛ مثلاً گاهى اولين مخلوق «عقل» معرفى شده و گاهى «قلم» و گاه نيز «نور محمد(ص)» و «انوار معصومين(ع)». امّا بايد توجه داشت كه اين از باب اختلاف در كلام و در بيان حقيقت نيست؛ بلكه به جهت ظهورات و جلوههاى مختلف «مخلوق اول» و بر اساس لحاظها و اعتبارهاى مختلف است؛ مثلاً به لحاظ اين كه مخلوق اول، صورت جمعى و واجد كمالات و صفات كمالى مبدأ متعال است، «ن» ناميده مىشود و به اعتبار اين كه همين مخلوق اول، واجد همه كمالات وجودى مبدأ متعال است و به امر و اراده حضرت حق، منشأ وجودات و عوالم وجود و صور و حقايق وجود است، «قلم» گفته مىشود. هم چنين صورت تفصيلى اين مخلوق - كه همه كمالات را واجد است و به امر و اراده حق و به اذن او، منشأ وجودات و عوالم وجود است - «لوح» ناميده مىشود.
يا به لحاظ اين كه مخلوق اول، در صورت اصلى خود و قبل از تعيّنها و جلوهها، از هر رنگ و تعيّن پاك است و تجلّيات او، در هر كدام از تعيّنات و مراتب، وجود دارد و اصل و باطن هر تعيّن و جلوهاى است، «روح» مىباشد. به لحاظ اين كه مخلوق اول، با اين صورت و در رتبه اصلى خود، همه كمالات وجودى مبدأ را واجد است و در اين مرتبه از مبدأ متعال، بدون واسطه سرچشمه مىگيرد و جمال و جلال او را نشان مىدهد، «روح خدا» ناميده مىشود. به لحاظ قدس و طهارت از نقايص وجودى، «روح القدس» گفته مىشود و به جهت اين كه در وجود رسول اكرم(ص) و معصومين(ع) ظاهر گشته و تجلى نموده است و عين حقيقت آنان مىباشد، «نور محمدى» و «نورى» و «انوار معصومين» است.
بنابراين، نامهاى مختلف براى مخلوق اول، بر اساس لحاظها و اعتبارهاى مختلف وجود دارد و نبايد تصور كرد كه مخلوق اول، چند چيز «مختلف الحقيقة» است.
انسان و خلافت الهى، صص 125 - 126. 3-8-1. وحدت مخلوق اول: اين كه در بعضى از روايات، اولين مخلوق، نور حضرت محمد(ص) و در پارهاى روايات، نور رسول خدا و ائمه هدى(ع) مطرح شده است؛ نبايد پنداشت كه اينها بر كثرت و غيريت اين انوار دلالت دارند. بر اساس روايات، خاندان عصمت و طهارت(ع) همه يك نوراند
بحارالانوار، ج 25، ص 1؛ ج 36، ص 280.؛ يعنى، در مقام وحدتِ نورى، كثرتى نيست تا يكى اول و ديگرى دوّم باشد. پس رسول اكرم(ص)، اولين صادر است و خاندان نبوى(ع) در مقام وحدت نورى، با آن حضرت متحداند. در اين صورت همه آنان، به عنوان نور واحد و جامع، اولين صادر يا ظاهر و مخلوق خواهند بود.
در روايات با صراحت كامل، بيان شده كه معصومين(ع) «ابدان نورى» بودند و همگى مؤيّد به يك روح بودند و آن عبارت بود از «روح القدس». به وضوح به اين نكته اشاره شده كه حقيقت و روح و جان همه يكى بود (روح القدس)؛ اما ظهورات (ابدان نورى و يا اشباح نورى) متعدد بود. اين اتحاد در عين «غيريت» به مفهوم فوق، نه تنها در اول خلقت بود؛ بلكه در نظام مادى و زندگى دنيوى هم حقيقت آنان، يكى بوده و در عين تعدّد صورى و ظاهرى، با همديگر وحدت و اتحاد دارند.
بر مثال موجها اعدادشان | در عدد آورده باشد بادشان |
مثنوى، دفتر 2، بيت 185. 4-8-1. پيامبران و مخلوق اول: براساس بعضى از آيات قرآن، برخى از پيامبران اولوالعزم، داراى ويژگىهاى انسان كاملاند؛ مثلاً ابراهيم خليل، موساى كليم و عيساى مسيح(ع) حياتبخش بودند.
بقره (2)، آيه 260؛ طه (20)، آيه 19 و 20؛ آل عمران (3)، آيه 49. داود(ع) نيز به عنوان جانشين خدا ياد شده
ص (38)، آيه 26. است. مسيح(ع)، به عنوان مظهر جمال و جلال حق دانستهشده است.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 7، صص 354 - 358. يا حضرت نوح(ع) انسان كاملى تلقى شده كه از هر نقص و عيب سالم و مشمول سلام مطلق خداوند است. اين سلام - كه از اسماى خاص خداوند است - در حضرت نوح به اين نحو ظهور كرده كه او در همه عوالم امكان، مظهر سلامت است.
صافات (37)، آيه 79 و... . 5-8-1. انحصار مخلوق اول در پيامبر و امامان(ع):
دراينجا اين پرسش پيش مىآيد كه آيا مقصود از روح خدايى، مثل اعلا، نور و مخلوق اوّل، پيامبران ديگر - غير از رسول خدا نيز مىباشند يا خير؟
پاسخ آن است كه بر اساس آيات قرآن و روايات، مصداق حقيقى مخلوق اول و روح خدايى، تنها رسول خدا(ص) و عترت طاهره آن حضرت است. ازاينرو هر چند پيامبران ديگر، انسان كاملاند؛ ولى اين كامل بودن، با واسطه و ميانجىگرى رسول خدا(ص) و نور عترت طاهره بوده است. از اين جهت نبىخاتم و خاندان آن حضرت، از پيامبران ديگر كاملترند؛ زيرا آنان بدون واسطه مشمول اين عنايت الهى و مخلوق اوّل بودهاند و انبياى ديگر با وساطت آنان، از مرتبه كمال انسانى برخوردار شدهاند.
براى اثبات اين امر، شواهد گوناگونى وجود دارد كه به دو مورد از آنها اشاره مىشود:
الف) خداى سبحان به پيامبر(ص) دستور مىدهد كه: «بگو من اولين مسلمانم»
انعام (6)، آيه 163. و حال آن كه به هيچ پيامبرى چنين دستورى داده نشده است. مقصود از «اول المسلمين»، اوّليت ذاتى يا رتبى است، نه زمانى و تاريخى؛ زيرا اگر اوليت زمانى بود، هر پيغمبرى نسبت به قوم خويش «اول المسلمين» بود. پيامبران پيشين نيز به طريق اولى مىتوانستند مصداق اين اوليت باشند. حال آن كه خداوند مىفرمايد: «بگو من اولين مسلمانم». اين اول المسلمين، نشانگر اين حقيقت است كه حضرت رسول(ص)، اولين صادر يا اولين ظاهر و يا اولين مخلوق است، يعنى، در رتبه وجودى آن حضرت، هيچ كس قرار ندارد.
ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 8، ص 30. ب) اين مطلب در جاى خود به اثباترسيده كه هر فيضى كه از جانب خداى سبحان نازلمىشود، با حفظ ترتيب درجات است؛ چنان كه هر فيضى هم كه به سوى خداى سبحان رجوعمىكند، به ترتيب درجات است. از اين رو، اولين فيض در «قوس نزول»، آخرين فيض نيز در «قوس صعود» خواهد بود. بر اين اساس از آن جا كه قرآن كريم، رسول خدا را خاتم پيامبران دانسته است
احزاب (33)، آيه 40. و روايات، وجود مقدس نبى اكرم(ص) را نخستين كسى مىداند كه در قوس صعود به لقاى خداوند بار مىيابد.
(انا اول وافد على ربّى)؛
بحارالانوار، ج 25، ص 1 و ج 36، ص 280. مىتوان چنين نتيجه گرفت كه مخلوق اول، رسول خدا(ص) است و او واجد همه مزاياى مشترك و مزاياى فرد فرد پيامبران و بعضى از خصايص ويژه است كه آنان فاقد آن بودهاند. اين نوع آيات و روايات، همچنين بيانگر اين حقيقت است كه تا روز قيامت، احدى بهتر از پيغمبر اسلام نخواهد آمد؛ زيرا آن حضرت انسان كاملى است كه اگر ميليونها سال نيز بگذرد، كاملتر از او نخواهد آمد و اگر كاملتر از ايشان يافت مىشد، حتماً او به مقام خاتميّت مىرسيد؛ نه رسول اكرم(ص). چون تالى باطل است، مقدّم هم باطل خواهد بود؛ يعنى، چون كسى جز رسول خدا(ص) به خاتميت نرسيده است، مشخص مىشود كه كاملتر از آن حضرت نيز وجود ندارد. به همين جهت از معصومان(ع)، نقل شده است: «ما حالاتى داريم كه نبى مرسل و ملك مقرب هم به آن راه ندارند»
همان، 79، ص 343. و اين كلامى متين است؛ زيرا كسى كه در «قوس نزول»، اولين فيض و در «قوس صعود» آخرين و كاملترين آن است؛ نه نبى مرسل به مرحله او بار مىيابد و نه ملك مقرب راه پيدا مىكند.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 8، ص 53 و 24؛ ج 9، ص 233. منتهى در عشق چون او بود فرد | پس مر او را زانبيا تخصيص كرد |
گر نبودى بهر عشق پاك را | كى وجودى دادمى افلاك را |
مثنوى، دفتر 5، ابيات 2738 - 2739. از آن جا كه با اثبات اين نكته كه نور حضرت رسول(ص) و عترت طاهره، مخلوق اول و مثل اعلا و روح خدايىاند، ويژگىهاى انسان كامل، براى وجود اين عزيزان نيز به اثبات مىرسد كه به بعضى از آنها از منظر آيات و روايات اشاره مىشود:
1. رسول اكرم(ص) و ائمه(ع)، جانشين خداوند متعالاند
ر.ك: نهج البلاغه، حكمت 147؛ محمدى رى شهرى، اهل البيت فى الكتاب و السنة، دارالحديث، قم: چاپ اوّل، 1375 ش؛ ص 130، ح 186 و 188.؛
2. رسول اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع)، مجارى فيض و اركان عالم هستىاند
اهل البيت فى الكتاب و السنة، ص 152، ح 258.؛
3. آنان مظهر اراده خداوند متعال و ولىّ او هستند:
«قلوبنا اوعية لمشية الله»؛
بحار الانوار، ج 25، ص 337. 4. آنان اسماى حسناى الهىاند:
«نحن و الله الاسماء الحسنى»؛
بحارالانوار، ج 91، ص 6. 5. آنان صراط مستقيماند:
«انك على صراط مستقيم» ؛
زخرف (43)، آيه 43. «نحن الصراط المستقيم»؛
الغدير، ج 2، ص 312. و
«انا صراط الله»؛
بحارالانوار، ج 8، ص 70. 6. ميزان اعمال و قسطاند:
«نحن الموازين القسط»؛
همان، ج 68، ص 226. و
«ميزان الاعمال»؛
مفاتيح الجنان، زيارت اميرالمؤمنين(ع). 7. كلمات تامه الهىاند:
«نحن الكلمات التامات»؛
بحارالانوار، ج 5، ص 9. 8. مظهر و نشان خدايند:
«ما لله آية اكبر منّى»؛
همان، ج 23، ص 206. 9. بر تمام كائنات حاكميت تكوينى و احاطه وجودى دارند. رسول خدا(ص) شاهد كل است
نساء (4)، آيه 41. و ائمه(ع) نيز اين چنيناند. امام صادق(ع) مىفرمايند:
«فلم يفتنى ما سبقنى و لم يعزب عنى ما غاب عنى ابشّر باذن الله و اودى عنه، كل ذلك من الله مكنى فيه بعلمه»؛ «گذشته را از دست نداده، آينده هم بر من پوشيده نيست. به اذن خداوند مژده خوشىها را مىدهم و از طرف خداوند به انجام دادن آنها مىپردازم. همه اينها از خداوند است كه مرا با علم خود به آن كارها توانا ساخته است».
به نقل از: سيديحيى يثربى، فلسفه امامت، وثوق، قم: چاپ اوّل، تابستان 1378 ش، صص 85 - 86. 10. اشراف به ارواح انسانها:
«و ارواحكم فى الارواح و نفوسكم فى النفوس»؛
فرمايش امام هادى(ع) در زيارت «جامعه كبيره». و
«فخلق الله من انفاسها ارواح الاولياء و الشهداء و الصالحين»؛
الميزان، ج 1، ص 121. 11. قرآن كريم در معيت ايشان است:
«و اتّبعوا النور الذى انزل معه»؛
اعراف (7)، آيه 157.. نور كه همان قرآن است، با رسول خدا(ص) نازل شده است؛ نه اين كه رسول خدا(ص) با قرآن نازل شده باشد.
با توجه به حقيقت انسان كامل و ويژگىهاى حضرت رسول(ص) و عترت طاهره آن حضرت، اذعان خواهيم كرد كه تنها مصداق حقيقى «انسان كامل»، وجود مطهّر و نورانى آن انسانهاى متعالى است.
هست اشارات محمد المراد | كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد |
صد هزاران آفرين، بر جان او | بر قدوم و دور فرزندان او |
آن خليفه زادگان مقبلش | زادهاند از عنصر جان و دلش |
گر ز بغداد و هرى و يا از رىاند | بى مزاج آب و گل، نسل وىاند |
شاخ گل هر جا كه رويد، هم گل است | خم مل هر جا كه جوشد، هم مل است |
گر ز مغرب بر زند خورشيد سر | عين خورشيد است، نه چيز دگر |
مثنوى، دفتر 6، ابيات 174 - 179. 9-1. چند تذكر براى راهيابى به حقيقت محمدى(ص): يكم. از آن جا كه روح انسانها از روح خداوند است؛ ولى به دليل عبور از عوالم گوناگون و دميده شدن در بدن مادى؛ تيرگىها، ظلمتها و رنگها را مىپذيرد
«و لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم * ثم رددناه اسفل سافلين»؛
تين (95)، آيات 2 - 4 و 5. مىتواند با رياضت شرعى و تهذيب نفس، در برگشت به سوى اصل خود، اين حجابها، ظلمتها و تيرگىها را كنار زند و با نزديك ساختن روح انسانى خود، به مبدأ اصل خويش، كاملتر شود. امّا بايد توجه كرد كه اين كمال، در مراتب پايينترى قابل تحقّق است؛ يعنى، هر چند از نظر امكان عقلى و وقوعى، در رسيدن به مبدأ اصلى و مثل اعلا شدن، مشكلى وجود ندارد؛ امّا محقّق نخواهد شد. پس چنان كه گفته شد مخلوق اول و فيض نخستين، منحصراً در نور و حقيقت محمدى و عترت طاهره(ع) مىباشد و ديگران - هر چند به اين مقام بار يابند - باز به مرتبه وجودى آنان نمىرسند؛ زيرا هيچ كمالى براى انسان حاصل نمىشود، مگر در پرتو توحيد و هيچ انسانى كامل نخواهد شد، مگر در سايه اعتقاد به وحدانيت حضرت حق. هر اندازه اعتقاد به مبادى الهى، نيرومندتر باشد، معتقد با ارزيابى وجودى ارزندهتر خواهد بود و چون هيچ اعتقادى به پايه اعتقاد رسول اكرم(ص) و عترت طاهره آن حضرت نمىرسد؛ پس هيچ انسانى هم به عظمت وجودى پيامبر(ص) و عترت طاهره آن حضرت نخواهد بود.
از همين رو، از آن حضرت و عترت طاهره(ع) به عنوان خليفه خداى سبحانى ياد مىشود و از ساير انسانهاى كامل - كه گام در راه و رسيدن به مبدأ اصلى خويش نهادهاند - به عنوان نايب خليفه و خليفه خليفه تعبير مىگردد و گفته مىشود: انسان كاملى كه بالاصالة خليفه خداوند است، حقيقت نور محمدى(ص) و انوار خاندان آن حضرت است. امّا انسانهاى كامل ديگر، بالعرض و به واسطه كمال و خلافت پيامبر(ص)، كامل و خليفه شدهاند. از آن جا كه ايشان صادر نخستيناند و همه به واسطه آنان، قدم به هستى مىگذارند؛ انسانهاى كامل - بالواسطه و بالعرض - اساساً از بركت وجود ايشان هستى يافته و از عدم تا به وجود اين همه راه آمدهاند.
يكى از برجستهترين ويژگىهاى ملكوتى رسولخدا(ص) و عترت طاهره آن حضرت، اين است كه در انجامدادن وظيفه خود، لحظهاى كوتاه نيامده و از بيان معارف الهى - كه در حقيقت تعليم اسماى حسناى خداوند و زمينهسازى خلافت و كامل شدن است - ذرهاى فروگذار نكرده و بخل نورزيدهاند.
تكوير (81)، آيه 24. پس انسان كامل - بالاصالة و حقيقى - تنها حقيقت محمدى و خاندان طاهره آن حضرت هستند و بقيه انسانهايى كه قدم در كامل شدن نهاده و در اين راه كوششها كردهاند، بالعرض و به واسطه، انسان كامل به شمار مىروند. كمال در رسول خدا(ص) و عترت آن حضرت، «ذاتى» و در ديگران «عاريتى» است.
گرچه آهن سرخ شد او سرخ نيست | پرتو عاريت آتشزنى است |
گر شود پر نور روزن يا سرا | تو مدان روشن مگر خورشيد را |
هر در و ديوار گويد روشنم | پرتو غيرى ندارم اين منم |
پس بگويد آفتاب اى نارشيد | چونكه من غارب شوم آيد پديد؟!!! |
مثنوى، دفتر 1، ابيات 3261 - 3264. دوّم. تحصيل كمالات انسانى، راهى جز برقرار كردن ارتباط معنوى با پيامبر اكرم(ص) ندارد؛ زيرا قرآن، پس از تشريح اين كمالات، مىفرمايد:
«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة»؛ يعنى، «ما آنها را به پيغمبر داديم و رسول خدا(ص) اسوه و الگويى براى اين ويژگىها است».
احزاب (33)، آيه 21. به هر حال، براى رسيدن به اين مقام منيع، انسان بايد به كسانى كه به آن منزلت راه يافتهاند، نزديك شود؛ ولايت آنان را در جان و دل بپروراند؛ به سنت و سيرت آنان معتقد باشد و عمل كند. آنان، حقيقت محمدى(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت و شاگردان ايشان هستند؛ زيرا انسانهاى بزرگ، انسانهاى كوچك را مطابق خود مىسازند.
خوى شاهان در رعيت جا كند | چرخ اخضر خاك را خضرا كند |
مثنوى، دفتر 10، بيت 2820. سوّم. براى طى كردن اين راه پر خطر و آزمون، نياز به استادى مجرب و راه طى كرده است؛ استادى كه توانايىها، استعدادها، علايق، موانع و روحيات شخصى فرد را بداند تا راهى درست و صحيح در پيش روى او قرار دهد. بايد توجه داشت براى هر انسان، نردبانى خاص به سوى آسمان نصب شده است.
نردبانهايى است پنهان در جهان | پايه پايه تا عنان آسمان |
هم گره را نردبانى ديگرست | هر روش را آسمانى ديگر است |
همان، دفتر 5، ابيات 2557 - 2556.