اختيار شرط لازم تكليف است اما شرط كافي نيست. لذا چنين نيست كه هر موجود مختاري ملّكف باشد. خدا مختار است اما تكليف براي خدا معني ندارد ملائك نيز مختارند ولي تكليف به آن معنايي كه در مورد انسان مطرح است در مورد آنها معني ندارد. انسان ها نيز تا قبل از سن بلوغ تكليفي ندارند ولي مختارند - حتي حيوانات نيز داراي اختيارند، لكن اختيار آنها اختيار غريزي است نه مثل اختيار انسان كه اختيار عقلي است.- اساسا از نظر عرفا و فلاسفه ي اسلامي و به خصوص فلاسفه صدرايي تمام موجودات عالم، مختار و زنده اند، لكن هر موجودي به اندازه شدّت وجودي خودش.در آيات و روايات نيز شواهد زياري بر اين مطلب وجود دارد.
براي مكلف بودن شروطي لازم است كه عبارتند از : 1. زنده و داراي حيات بودن 2. عاقل بودن 3. قادر بودن 4. مختار بودن 5. مادي بودن، چون تنها موجود مادّي است كه مي تواند داراي استعداد باشد و تنها در سايه ي استعداد داشتن است كه رشد و تكامل اختياري معني پيدا مي كند.
اين شرايط هر كدام حد نصابي نيز دارند. موجود مكلف بايد داراي نصابي از حيات و عقل باشد. لذا بچه و ديوانه با اين كه تمام شرايط را دارند ولي مكلف نيستند چون نصاب لازم عقل را ندارند. همين طور بايد قدرت بر انجام تكليف باشد تا شخص مكلف شود.
بنابراين علت مكلف بودن انسان و جنّ صرفا مختار بودن آنها نيست. بلكه علت آن جمع شدن شرايط پنجگانه فوق در آنهاست.
هر فاعل مختار و صاحب اراده اي براي اين كه فعلي را انجام دهد بايد اراده كند و براي اينكه اراده كند بايد شوق فعل در او پديد آيد. يعني انگيزه فعل در او پديدار شود؛ و براي اين كه انگيزه حاصل شود بايد شخص آن فعل را بر فعل ديگر يا بر ترك آن ترجيح دهد؛ و براي اين كه شخص آن را ترجيح دهد بايد به خير و كمال بودن آن براي خودش تصديق كند. بنابراين وقتي موجودي به فعلي علم پيدا كرد و يقين كرد كه آن فعل خير و كمال وجودي اوست آن را ترجيح مي دهد؛ و اين ترجيح همان اختيار است. لذا اختيار يعني ترجيح خير. وقتي شخص فعل را ترجيح داد نفس بر انجام آن بر انگيخته شده و آن را اراده مي كند و وقتي اراده كرد به انجام آن اقدام مي كند.
خدا عاِلم به همه ي ممكنات است، لذا هر چه را امكان تحقق دارد ترجيح مي دهد (اختيار مي كند) – موجودات ظهور كمالات وجودي او هستند - و از اختيار او حبّ ذاتي او به ممكنات منشعب مي شود. يعني خود آنچه را كه ترجيح داده آن را دوست دارد. لذا حافظ مي گفت:
در ازل پرتو حسنش ز تجلي دم زد | عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد |
و از حب او به اثرش ، اراده- اراده فعلي - حاصل شد و به محض اراده كردن مخلوق پديد آمد. در ملائكه نيز چنين امري در مراتب نازل تر صادق است. اما در انسان كه موجود مادي است. مطلب مقداري متفاوت است. انسان ابتدا فعل را تصور مي كند آنگاه اگر آن را خير و كمال خود ديد آن را ترجيح مي دهد و از اين ترجيح انگيزه و شوقي در او ايجاد مي شود و در پي اين انگيزه اراده به كار مي افتد و اعضاء را حركت مي دهد و فعل تحقق مي يابد. خدا و ملائك محال است كه در تشخيص خير و كمال اشتباه كنند ولي انسان گاه چيزي را كه كمال و خير نيست كمال مي انگارد. مثلا يك سيگاري خيال مي كند كه سيگار كشيدن خير اوست. مثلا برخي سيگاريها، سيگار كشيدن را باعث آرامش مي دانند يا آن را علامت شخصيت مي دانند يا به آن معتاد شده اند و اگر نكشند احساس ناراحتي مي كنند لذا آن را باعث رفع ناراحتي تشخيص مي دهند . لذا محال است كه انسان به كاري اقدام كند كه آن را در موقع انجام دادن واقعا به ضرر خود مي داند يا آن را بد مي داند. حتي يك آدم كش هم كشتن آدم ها را به نوعي خوب مي داند. مثلا از اين راه پول به دست مي آورد يا عقده هايش را خالي مي كند يا ... بنابراين معني اختيار اين نيست كه اگر خواست بكند و اگر خواست نكند. بلكه معني حقيقي آن اين است كه تا كسي فعلي را خير و كمال خود يا كمال يكي از قواي وجودي خود نداند آن را انجام نمي دهد. حتي خدا هم خلق كرد چون خالقيت كمال اوست و مخلوقات ظهور كمالات او هستند خدا چون كامل است كمال خود را اظهار مي كند ولي موجودات مادي فعل را انجام مي دهند تا به كمال خود برسند- گرچه ممكن است در تشخيص كمال اشتباه كنند. و شرع آمده است تا مانع اين اشتباه شود - لذا معني اختيار اين نيست كه اگر شخص خواست انجام دهد و اگر خواست انجام ندهد، اين در واقع علامت اختياراست نه خود آن، لذا مولوي گفت:
اينكه گويي اين كنم يا آن كنم | خود دليل اختيار است اي صنم |
يعني اينكه گويي اين كنم يا آن كنم اين دليل و راهنما و نمايانگر اختيار است. نه خود اختيار. بنابراين در تمام موجودات مختار، چه مادي و چه غير مادي، اختيار در سلسله علل قرار دارد. اما در خدا و ملائك اختيار علت تامه است ولي در انسان و جنّ و حيوان اختيار ، علت ناقصه است. يعني اگر علل مادي و علل معدّ و علل صوري فعل محيّا باشند، مانعي هم در كار نباشد و آنگاه اختيار شخص هم به انجام فعل تعلق گيرد، فعل تحقق خواهد. لكن بدون هر كدام اينها فعل تحقق نخواهد يافت. مثلا اگر چوب و چسب و ميخ و چكش و ارّه و نقشه ي ميز و ... باشد و مانعي هم در كار نباشد و آنگاه نجّار هم ساخت ميز را اراده كند، ميز تحقق خواهد يافت. بنابراين اگر چوب نباشد، نجّار هر قدر هم كه اختيار كند ميزي درست نخواهد شد. امّا خدا و ملائك در انجام افعال نيازي به علل مادي و صوري و ... ندارند لذا به محض اختيار كردن انجام مي دهند.