مسأله خير و شر يكى از مباحث مهم فلسفى و كلامى است. اكنون به اندازهاى كه باعث طولانى شدن كلام و ملالت نشود، چند نكته را عرض مىكنيم: الف) خير در رابطه با انسان به چيزى گفته مىشود كه هماهنگ با وجود ما و مايه پيشرفت تكامل ماست. در مقابل شرّ چيزى است كه ناهماهنگ با وجود ما باشد و مايه عقبماندگى و انحطاط گردد. ب ) خير و شر سه گونه متصور است: خير مطلق، شر مطلق، خير و شر نسبى؛ خير مطلق آن است كه هيچ جنبه منفى نداشته باشد و شر مطلق، عكس آن؛ يعنى هيچ جنبه مثبت ندارد، خير و شر نسبى بين آن دو است كه آن نيز سه گونه متصور است: خير، كثير و شر قليل، خير و شر مساوى، خير قليل و شر كثير. ج ) از ديدگاه يك خداپرست، از اين اقسام كه بر شمرديم، دو قسم امكان وجود دارد: يكى خير محض و ديگرى آنچه خيرش بيشتر است؛ اما آنچه شر محض يا شرّش بيشتر از خير باشد، امكان وجود آن از سوى خداوند نيست، چون خداوند حكيم است و از حكيم، كار قبيح تحقق پيدا نمىكند. اگر در بعض روايات خداوند به عنوان خالق شرّ و خير ذكر شده (مثل آن چه از امام صادق(ع) نقل شد كه: الخير و الشر كلّه من اللَّه) مقصود شرّهاى نسبى است، مثل حيوانات موذى، كه گرچه از نظر ما (افراد ظاهربين) شرّ و بد هستند، ولى منافعى دارند ولو اين كه آن منافع از نظر ما مخفى است. در روايتى آمده است اگر مارها و عقربها و حيوانات گزنده نبود كه سموم هوا را جذب كنند، هيچ موجودى، زنده روى زمين باقى نمىماند. و يا مثلاً باران از نظر منافعى كه براى انسان و حيات همه موجودات دارد، خير است، گرچه از نظر آن كسى كه ضررى به خانه او مىرسد، شرّ محسوب مىشود. مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى كه استادالفلاسفه است، به نقل از مرحوم علامه مجلسى(ره) در «مرآت العقول» در شرح اين روايات فرموده است منظور از شر امورى است كه با طبع انسان سازش ندارد، هر چند داراى مصلحت است، چون شرّ دو معنى دارد: چيزى كه ملايم و هماهنگ با طبايع نيست، مانند حيوانات موذى، و چيزى كه موجب فساد است و در آن مصلحتى وجود ندارد. آنچه از خدا نفى مىشود، قسم دوم است. ه ) لذا بعضى گفتهاند ما در عالم، بد مطلق نداريم و هر چه كه لباس وجود و هستى پوشيده، به نحوى خير دارد ولو بر ما پوشيده باشد. ملاى رومى در مثنوى گفته است:
پس بد مطلق نباشد در جهان | بد به نسبت باشد اين را هم بدان |
زهر مار آن مار را باشد حيات | نسبتش با آدمى باشد ممات |
(مدرك اين مطالب كتاب تفسير پيام قرآن، جلد 4 است، كه براى اطلاع بيشتر مىتوانيد به آن كتاب مراجعه كنيد)
.
وجود شيطان:
از يك نگاه كلي در مجموعه نظام هستي شيطان هم بايد باشد؛ زيرا هر كسي به هر مقامي رسيد از بركت جنگ با شيطان رسيد. اگر شيطان خلق نميشد وسوسهاي نميبود و جنگ دروني وجود نميداشت؛ در نتيجه سالكي به مقام مجاهد در مَصافِ اكبر نميرسيد. پس در كل نظام آفرينش وجود شيطان نيز رحمت است \ البته نه بزرگترين خير. همه ما موظف هستيم كه شيطان را لعن و رجم كنيم او و پيروانش را اهل جهنّم دانسته و از شرّشان به خدا پناه ببريم، امّا آيا جز اين است كه شيطان مظهر اِضلال حق است؟جز اين است كه اگر كسي را خداوند متعال خواست بگيرد به وسيله اين سگ تعليم شده ميگيرد؟ شيطان سگ تربيت شده نظام آفرينش است. بنابراين اوّلاً: كار ابتدايي او در حدّ پارس كردن و كار پاياني او احياناً گزيدن است، نه بيشتر از آن. لذا شيطان با همه قدرتي كه به نظر بعضيها در وسوسه كردن دارد و غويِّ قوي و غَبِيّ است، در عين حال نميتواند كسي را مجبور به پذيرش راه ضلالت و گمراهي كند. ثانياً: براي هر كس پارس نميكند و هر كسي را به دندان نميگيرد: «إنّه لَيس له سُلطان عَلي الذين امنوا و عَلي رَبّهم يَتوكلون * إِنّما سُلطانه علي الّذين يَتولونه والّذين هم به مُشركون» نحل/99 و 100 او سگ درِ خانه خداست كه نسبت به آشنايان يعني مخلَصين پارس نميكند بلكه فقط نسبت به غير آشناها و تازهواردها پارس ميكند. لذا بايد كاري كرد كه آشناي در خانه خدا و مُخْلَص شد تا از پارس و اغوا كردن او خلاصي يافت. شيطان چون سگهاي نجس العين تربيت شدهاي است كه در بعضي خانهها پيدا ميشود. كسي كه سگ تربيت شده دارد در عين حال كه آن را نجس العين و حرام گوشت ميداند، به خدمات او نيز توجه دارد لذا وجودش را لازم و احياناً منشأ بركات ميشمارد. تعبير قرآن كريم راجع به شيطان اين است: «إنّ كَيد الشَيطان كان ضَعيفاً» نساء/76 يعني مكر و كيد شيطان از اول ضعيف بوده نه اين كه حالا ضعيف شده باشد، بلكه ماهيتاً ضعيف است. ليكن اين ضعيف به حساب آمدن در رابطه با خداست، نه كساني كه زيرمجموعه و تابع اوامر وساوس او هستند. بدين ترتيب اگر كيد شيطان در رابطه با خدا ضعيف است نسبت به انساني كه با خدا رابطه دارد، متخلّق به اخلاق الهي شده و كارهاي او رنگ خدايي پيدا كرده نيز، ضعيف و ضئيل خواهد بود. اما اگر رابطهاي با خدا نداشته باشد يا رابطهاش ضعيف و كمرنگ گردد مكر شيطان به همان مقدار، براي او قوي خواهد بود. و به عبارت ديگر بين ارتباط انسان با خدا و قوي بودن كيد شيطان براي اغواي انسان رابطه معكوس وجود دارد. آية الله جوادي آملي،حماسه و عرفان
آفرينش نظام احسنيكى از مهمترين اقتضائات عنايت خداوند، آفرينش نظام احسن است؛ يعنى، مقتضى عنايت خداوند آن است كه نظامى خلق شود كه موجب تحقق كمالات وجودى بيشتر و بالاترى باشد؛ يعنى، عوالم گوناگون و موجودات آن، به گونهاى آفريده شوند كه هر قدر ممكن است مخلوقات بيشترى از كمالات بهترى بهرهمند گردند. اين احسن بودن نظام آفرينش را مىتوان از راههاى ديگر نيز اثبات كرد؛ مثلاً يكى از دلايل آن است كه اگر خداى متعال، جهان را با بهترين نظام نيافريده باشد، يا بدين جهت است كه علم به بهترين نظام نداشته، يا آن را دوست نمىداشته، يا قدرت بر ايجاد آن نداشته و يا از ايجاد آن بخل ورزيده است؛ حال آن كه هيچ كدام از اين فرضها در مورد خداى حكيم فيّاض، صحيح نيست. پس ثابت مىشود كه عالم، داراى بهترين نظام است؛
نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 392 و المبدأ و المعاد، همان صص 193 - 222. چنانكه قرآن كريم نيز بدان تصريح دارد:
(الذى احسن كل شىء خلقه) ؛
سجده (32)، آيه 7. «همان كسى كه هر چيزى را كه آفريده، نيكو آفريده است» و
(صُنع الله الذى اتقن كل شىء) ؛
نمل (27)، آيه 88. «صنع خدايى است كه هر چيزى را در كمال استوارى، پديد آورده است».
با توجّه به تحليل عنايت خداوند و خلقت نظام احسن، اين پرسش مطرح مىشود كه وجود شرور و نقايص در عالم، با احسن بودن نظام خلقت سازگار نبوده و چگونه با تحليل مفهوم عنايت خداوند، سازگار است؟ به بيان ديگر، عنايت خداوند، مستلزم خلقت نظام احسن است؛ ولى شرور و نقايص توجيه كننده نظام احسن نبوده و در نتيجه با مقتضى آن؛ يعنى، عنايت خداوند سازگار نيست؛ اين تنافى را به صورتهاى زير بايد توجيه كنيم؟
يكم. جواب اين را در تحليل عنايت خداوند گفتيم؛ يعنى، اهتمام جدّى خداوند به آفرينش مخلوقاتى كه هر چه بيشتر داراى خير و كمال باشند؛ نه اينكه مطلق خير و كمال باشند (آن تنها بر ذات اقدس الهى اطلاق دارد). در مقتضاى عنايت نيز، بيان كرديم كه نظام احسن؛ يعنى، بهترين نظامى كه ممكن است با مخلوق بودن آن و با خصايص و خصلتهاى ذاتى جهانِ امكان، سازگار باشد؛ نه حسن مطلق (اين امر نيز تنها برازنده خالق هستى است، نه مخلوق آن).
دوم. برگشت تمام شرور، نواقص و بدىهاى عالم، به نيستى است؛ نه به هستى. بنابراين هستىهاى عالم دو گونه نيست (هستىهاى خوب و هستىهاى بد) كه بعد بگوييد آن كسى كه فاعل هستى است و هستىهاى خوب را آفريد، چرا هستىهاى بد را آفريد.
در اين باب نگا: مطهرى، مرتضى، توحيد، ص 287 و 288.سوّم. اقتضاى عالم براى اختلاط خير و شر در يكديگر است؛ يعنى، اصول خير و شر از يكديگر تفكيكناپذير است و اگر در اين دنيا حيات هست، موت هم بايد در كنار آن باشد؛ اگر غنا هست، فقر هم بايد در كنار آن باشد؛ اگر قدرت هست، ضعف هم بايد در كنار آن باشد و ... عالمى كه ما در آن به سر مىبريم، عالم ماده، حركت، تغيير، تبدّل، تضاد و تزاحم است. اين خصايص لازمه ذات اين عالم مادى است؛ نه اينكه لازمه ذات هستى باشد؛ زيرا در اين جهان هستى - چنانكه در جاى خود اثبات شده است - عوالم ديگر نيز هست كه اصلاً قوانين عالم مادى در آن حاكم نيست؛ مانند عوالم تجرد و تا حدى عالم مثال.
در باب عوالم هستى نگا: عروج روح، صص 42 - 44.توضيح مطلب: هستى - كه از مبدأ كل سريان پيدا مىكند - به حكم طبيعت عليت و معلوليت - كه به صورت يك قانون كلى بر جهان هستى حاكم است - مرتبه به مرتبه نازلتر مىشود و در اين نزول، هر معلولى از علت خود متأخر و هر علتى بر معلول خود مقدم است؛ تا آن كه اين مراتب وجودى به مرتبهاى مىرسد كه وجود آن قدر ضعيف بوده كه با نيستى آميخته است. توجّه به اين نكته، از آن جهت ضرورى است كه خيال نشود اصلاً لازمه هستى وجود نقصان است! نه؛ بلكه لازمه اصل هستى نامحدوديت و اطلاق و كمال است. هستى در ذات خودش نيستى را طرد مىكند؛ ولى در عين حال هستى در مراتب نزول خودش - كه لازمه معلوليت است - [با نيستى توأم است]. به بيان ديگر، لازمه هر معلوليتى - كه معلول از ذات علّت ناشى شده باشد و علت، منشأ ايجاد آن باشد - اين است كه مرتبه بعدى ناقصتر باشد. خود اين نقصان، راه يافتن عدم است، باز از آن مرتبه به مرتبه ديگرى كه از آن ناقصتر است، نزول مىكند تا به دنياى ما مىرسد؛ يعنى، حالتى كه به آن مىگوييم ماده. اين عالم به لحاظ مرتبه خاص وجودى خود، قوانين خاصى دارد. حركت، تغيير، تدريج، قبول كردن، اثر پذيرفتن، وجود نواقص و ... همه لازمه ذات اين عالم است؛ آن كه غير از اين قوانين بر او حاكم است، در غير اين عالم است، در جاى ديگر است و در مرتبه ديگر از وجود است.
به هر روى بايد توجه داشت عالمى كه ما اكنون در آن هستيم، آخرين تنزل نور وجود و آخرين حدّ قوس نزول است؛ منتها عالم كمال و تكامل است. هستى در همين عالم، رو به تكامل و پر كردن نيستىها مىرود كه روى قوس اوّل خودش و به هستى اوّل برمىگردد،
[(انا لله و انا اليه راجعون) ؛
بقره (2)، آيه 157. «ما ز آن خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم»].
نگا: توحيد، صص 290 - 292.چهارم. در همين عالم مادى امور خير بر شرور غالب است و ترك خير كثير براى پديد نيامدن شرّ قليل، خلاف حكمت و نقض غرض است.
پنجم. همين شرور قليل نيز فوايد فراوانى براى بشر دارد كه شمارش آنها امكان ندارد.
در اين باب نگا: توحيد، همان، صص293 و303-316و آموزش فلسفه، صص 424-425.شرور و نيستىهاوجود نواقص و شرور و نيستىها و خلأها، حاصل از نظام و قوانين حاكم بر عالم مادى و جبرى است و اين به دليل قرار گرفتن عالم مادى، در پايينترين مراتب هستى است. اگر عالم طبيعى مىخواهد طبيعت را داشته باشد كه هست و مىخواهد همين عالمى باشد كه هست؛ اينها نيز در آن وجود دارد. امّا اگر بخواهيم بگوييم كه خوبىهاى اين عالم باشد؛ ولى بدىها و نواقص آن نباشد. در اين صورت اصلاً اين عالم، اين عالم نخواهد بود؛ بلكه جهانى همانند عالم فرشتگان بوده و از نظام جامعه انسانى به دور خواهد بود.
بايد توجّه داشت موجودات در مراتب خودشان، عيناً مثل اعداد در مراتب خودشان هستند. مراتب هستى، مثل مراتب اعداد است و هر عددى مرتبهاش مقوم ذات آن است؛ يعنى، هر عددى اين طور نيست كه خودش يك چيز باشد و مرتبهاش يك حالت عارضى براى آن؛ مثل اين كه هر كدام از ما كه در جايى قرار داريم و سكونت گزيدهايم، اين مكانها مقوم ما نباشد؛ يعنى، ممكن است من، من باشم؛ ولى در قم سكونت نداشته باشم. يعنى اين جاها و مرتبهها براى ما يك حالات عارضى و جدا از اصل وجود ما است.
اما اعداد، مرتبه مقومشان است. عدد پنج يك مرتبهاى دارد، بعد از چهار و قبل از شش است. آيا معقول است كه جاى عدد پنج عوض بشود، ولى پنج پنج باشد؟ مثلاً فرض كنيم جاى اين عدد پنج ميان چهار و شش نباشد، ميان پانزده و هفده باشد و پنج باشد؟ اگر ميان هفده و پانزده قرار گرفت، نه فقط جايش عوض شده؛ بلكه اصلاً ديگر خودش، خودش نيست. آن ديگر پنج نيست، آن همان شانزده است. شانزده بودن شانزده، فقط به اين است كه ميان پانزده و هفده باشد. پنج بودن پنج هم به اين است كه ميان چهار و شش باشد. اين طور نيست كه اعداد خودشان يك چيز باشند و مرتبهشان چيز ديگر و ما اين طور اصطلاح كردهايم؛ بلكه هر مرتبهاى حقيقتاً مقوم ذات آن مرتبه است.
تمام عوالم هستى و همه موجودات آن، مرتبهشان، مقوم خودشان است. اگر تمام خصوصيات عالم مثال را بگوييم و توقّع داشته باشيم در مرتبه عالم مادى باشد و در مرتبه خودش نباشد؛ آن وقت اصلاً عالم مثال نيست و چيز ديگرى است. اين هستى كه در عوالم ما قبل طبيعت و عالم طبيعت، پهن شده است، حتى در خود طبيعت هم كه پهن شده است؛ هر كدام و در هر جا كه هستند، آن جايش با هستىاش يكى است. اگر از جايش بخواهد جدا شود، اصلاً خود آن، خودش نيست.
توحيد، همان، ص 294 و 295.اين نحوه از هستى، آميخته به نيستى و نواقص و شرور براى موجودات عالم مادى، مقوّم ذاتشان است. تدريج، حركت، تغيير و ... همه از لوازم مرتبه وجودى عالم مادى است.
بنابراين، نواقص موجود، حاصل از نظام و سنن حاكم بر عالم مادى است و منشأ آن نيز مرتبه وجودى عالم مادى در جهان هستى است كه نازلترين و پايينترين آن به شمار مىرود و اين لازمه قانون علت و معلول در سلسله مراتب هستى است كه معلول روىتر و متأخرتر از علت خود و علت، بالاتر و متقدم از معلول خويش است.
درست است كه نظام و قوانين لا يتغييرى، بر عالم مادى حاكم است؛ ولى يكى از قوانين همين عالم مادى، «تكامل» است؛ يعنى، بشر مىتواند با افزايش آگاهى و تقويت اراده خويش، وضعيت خود را تغيير داده و با انتخاب راه صحيح، وضعيت خود را سامان داده و به مراتب عالى بار يابد.
يكى از نكات بديع خلقت، آفرينش انسان در اين عالم مادى است درست است كه عالم مادى قابليت تبرى جستن از نواقص را ندارد؛ ولى در آفرينش انسان، با توجه به روح او - كه خصيصهاى فرا مادى است - مكانيزمى قرار دارد كه قابليّت تكامل و عوض شدن را دارا بوده و اگر اين قابليت در او وجود نداشت، مؤاخذه او در جهان ديگر بى معنا بود.
و اين از عدالت خداوند است كه آدمى را به صورتى بيافريند كه بتواند در همين عالم مادى، جايگاه خود را در عوالم برتر گزينش كرده و به سوى آن حركت كند.
الف) خداوند در آفرينش انسان، برنامهاى كامل و جامع طراحى كرده است. اين طراحى، لوازمى را در پى دارد كه از جمله آنها، پديده شيطان و همچنين نفس اماره در آدمى است.
اين لوازم، از توابع قهرى يك نظام و برنامه است. وقتى كه در طرح نظام انسانى، موضوع اختيار و قدرت انتخاب مطرح است، در كنار آن بايستى انگيزههاى مختلفى نيز مطرح باشد وگرنه اختيار معنا ندارد.
خداوند متعال نظام انسانى را، نظامى آميخته با اختيار طراحى كرده و به همين جهت عوامل هدايت و گمراهى را نيز مشخص نموده است؛ چنان كه خود مىفرمايد: «ما انسان را از نطفهاى آميخته آفريديم و او را شنوا و بينا ساختيم. ما راه را به او نمايانديم حال يا شكرگزار خواهد بود و يا كفران خواهد كرد»،
(سوره انسان، آيه 3).
در اين مجموعه، از يك سو شياطين و نفس اماره آدمى قرار دارند و از سوى ديگر تمامى پيامبران، كتابهاى آسمانى و عقل آدمى به صف ايستادهاند و هر دو جبهه، انسان را به سوى خود فرا مىخوانند و آدمى نيز اين توان را دارد كه هر يك از دو دعوت را بپذيرد و ديگرى را طرد كند. حال چنانچه هر كدام از اين دو جبهه وجود نداشت، طراحى خلقت ناقص بود و آنچه كه مىبايست براى تكامل اختيارى بشر فراهم گردد، وجود نداشت.
ب) نكته ديگر اين است كه اساسا خداوند شيطان را براى وسوسه انسان نيافريده است بلكه شيطان از جنس جن مىباشد و مانند انسان موجودى مختار است و هر موجود مختارى مىتواند راههاى خوب و بدى برگزيند و نتيجه آن را نيز دريافت كند. خداوند جن و انس را اساسا براى سعادت و رسيدن به كمال آفريده و آن دو را به راه سعادت هدايت فرموده است. ليكن برخى از انسانها و جنها راه هدايت را پذيرفته و برخى آن را رها ساخته و خود وديگران را به بدىها دعوت مىكنند. شيطان نيز يكى از همينها است و در قرآن مجيد هر انسان يا جن بدكار و دعوت كننده به بدىها را شيطان ناميده است و يكى از اين شياطين همان «ابليس» است كه از سجده بر آدم سر برتافت و راه انحراف و دعوت به انحراف را پيش گرفت. ليكن او بر هيچ كس سلطه ندارد و فقط وسوسهگر مىباشد و خداوند خطر وسوسهگرىهاى او را گوشزد كرده و به مقاومت در برابر آن پاداش بسيارى مىدهد. بنابراين شيطان براى انسانهاى پاك و با ايمان وسيلهاى براى تقرب و پاداش هرچه بيشتر مىشود.
هوا وهوس به خود ي خود بد نيستند بايد ديد چه چيزي را هوس مي کنيم ضمن اينکه نمي شود انسان مادي وجود داشته باشد وهوا و هوس نباشد اينها لازمه آفرينش انسان با خصوصيت مادي است.جن هم که نوعي از مخلوقات الهي است شر نيست ومزاحمتي براي انسان ايجا د نمي کند.
شيطان و ابليس: شيطان در لغت، اسم جنس است به معناى موجود شرور و شامل هر موجود متمرّد و طغيانگر و خرابكارى مىشود. خواه از جن باشد يا انسان يا ساير موجودات. به همين جهت در قرآن كريم گاه به صورت مفرد و گاه جمع به كار رفته است مانند تعبير
شياطين الجنّ و الانس(
انعام / 112).
پ ) شيطان به معناى اخص همان «ابليس» است و به معناى خاص كه شياطين جنى هستند، ابالسه ناميده مىشوند. به معناى عام نيز هر عامل شر و گمراهى را گويند (مانند انسانهاى فاسد و مفسد) كه قرآن آنها را «شياطين انس» خوانده است.
ابليس، موجودى است از نوع جنّ كه به فرموده قرآن كريم به واسطه عبادت پروردگار در رتبه ملائكه قرار گرفته بود لكن با تكبّر و طغيان از فرمان و دستور الهى مطرود واقع گشت و قسم ياد كرد كه بنى آدم را اغوا كند.
فسجدوا الا ابليس كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه(
كهف / 50.الف) خداوند شيطان را براى وسوسهگرى نيافريده است؛ بلكه او بر اثر گمراهى اختيارى چنين راهى را برگزيد؛ در حالى كه مىتوانست در طريق مقابل آن حركت كند.البته به انسان نيز نيروى مقابله با وسوسهگرىهاى او را داده است.
ت ) شيطان هيچ قدرتى ندارد و فقط وسوسهگرى مىكند.
ج ) چنان كه گفته شد شياطين گروهى از جن و انسان هستند كه راه انحراف را برگزيده و ديگران را به آن دعوت مىكنند و مهمترين عامل آن حسادت مىباشد.
چ ) بدون وجود شيطان نيز امكان گناه وجود دارد؛ زيرا امكان گناه تابع وجود اختيار است. مگر آن كه لفظ شيطان در معناى عامترى به كار رود به طورى كه غريزهها و گرايشهاى مادى انسان نيز شيطان خوانده شود. به اين معنا بدون وجود شيطان (گرايشهاى شهوانى) امكان گناه معنى ندارد.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: شيطان كيست؟، نشر دفتر فرهنگ اسلامى.