1. به دلايل زير ديدن به مفهوم قابليت درك حسى درباره ذات مقدس خداوند ممكن نيست: الف. خداوند وجود صِرف و بىحد و مرز است و همهى موجودات شعاع وجود اويند. از اين رو، دست اين پرتوهاى محدود، به دامان ادراك حسى آن وجود بىنهايت نمىرسد. قرآن شريف در اين باره مىفرمايد: «و لا يحيطون به علما؛ مخلوقات نمىتوانند به او احاطه و آگاهى يابند».
(طه / 110). ب. پذيرش امكان رؤيت حسى خداوند، به معنى قبول جسمانى بودن اوست. توضيح آن كه عمل ديدن، فرآيندى است مادى و طبيعى. لازمهى چنين فرآيندى مادى و جسمانى بودن شيئى ديده شده، مكان دار بودن، زمان دار بودن و دارا بودن ديگر خصوصيات مادى است. وبر ردّ مادى بودن خداوند، هم برهان قاطع عقلى داريم و هم دلائلى نقلى و قرآنى.
اين كه در آيه 103 از سوره انعام آمده است: «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار؛ هيچ ديدهاى قادر به ديدن او نيست و فقط او ديدهها را درك مىكند»، چنين ادعائى، مطلق است. در عين حال خداوند به طريقى غير از راه حسّ، هم در دنيا و هم در قيامت قابل درك است:
الف. درك غيرحسّى خداوند در دنيا: همان وجود بىكرانهاى كه به تيررس حسّ آدمى نمىرسد، قلب مؤمن او را به درك حضورى، با چشم دل و از طريق شهود باطن در مىيابد. بديهى است منظور از دل در اينجا، آن عضو صنوبرى شكل مادى نيست؛ بلكه حقيقتى است كه انسان را از ساير حيوانات، متمايز مىسازد. در اين ديدن، چشم و حتى فكر با بهرهگيرى از استدلال، نقشى ندارد. چرا كه نهايت ثمرهى استدلال، اعتقاد است نه يافتن. حقيقت ايمان، دستمايهى چنين يافتنى است و شرط اجتنابناپذير آن، دستخوش گناه نشدن، به خود مشغول نگرديدن، و در كلافى از غفلت گرفتار نيامدن است. غفلت از يك امر موجود و مشهود. اما چه كنيم كه تيرگى گناهان، روى جانهاى آدمى را مىپوشاند و آن شعور باطنى خدا نَما را كور مىكند، (مطففين / 15). فرياد قرآن كريم از اين غفلت انسانها، در آيات فراوانى، بلند است
(اعراف / 179، يونس / 7، 92 و...). ب. درك غيرحسّى خداوند در قيامت: منظور از اين نوع رؤيت كه در قرآن از اين به لقاء الله تعبير شده است، قطعىترين و روشنترين مراحل علم است. تعبير به رؤيت بر مبالغه در روشنى و قطعيت آن است به همان گونه كه ما دربارهى معلومات حضورى خود، چنين تعبير مىكنيم مثلاً مىگوييم مىبينم كه فلان چيز را دوست دارم و از بهمان چيز كراهت مىورزم. چنين تعبيرى به جهت شدّت وضوح آن است. خداوند در آيات متعددى از قرآن، به چنين موضوعى اشاره كرده است از جمله: «وجوهٌ يومئذٍ ناضره الى ربّها ناظره؛ در روز قيامت، چهرههائى مسرورند و به خداى خود، نظر مىكنند».
(قيامت / 23). «ثمّ لترونّها عين اليقين؛ سپس به چشم يقين، جهنّم را خواهيد ديد».
اما اين ديدن قلبي يا شهود وجهالله يعنى چه؟ اين از جمله مسائل و موضوعاتى است كه يافتنى و رسيدنى بوده و در قالب الفاظ و در محدوده مفاهيم ذهنى نمىآيد. دريافت اصل موضوع و چگونگى آن، از عهده عقل و حس معمولى خارج و از محدوده ادراكات معمولى، بيرون بوده و به شكل ديگرى از فهم، نياز دارد.
بحث عقلى گر درّ و مرجان بود | آن دگر باشد كه بحث جان بود |
بحث جان اندر مقامى ديگر است | باده جان را قوامى ديگر است |
همان، دفتر1. در عين حال كوشش مىكنيم مسأله را تا حد امكان توضيح دهيم؛ تشريح پاسخ به پرسش شما نيازمند توجه به امورى است:
يكم. آگاهى انسان از اشيا بر دو گونه است: آگاهى مفهومى، آگاهى مصداقى. در آگاهى مفهومى، انسان با خود شىء برخورد نمىكند؛ بلكه با اوصافى كه از آن مىشناسد، مفهومى را در ذهن مىسازد و از آن تعبير به دانستن مىكند. بنابراين، «علم» گونهاى از آگاهى است كه جنبه مفهومى دارد. امّا در آگاهى مصداقى، انسان خود مصداق و حقيقت را مىيابد و به آن معرفت پيدا مىكند. در آنجا ديگر واسطهاى ذهنى و مفهومى در كار نيست. از آگاهى مفهومى به «علم حصولى» و از آگاهى مصداقى به «علم حضورى» تعبير مىكنند.
دوّم. در خصوص شناخت به حق تعالى در عرفان، مقصود «شهود حضرت حق» است؛ يعنى، انسان بدون واسطه مفاهيم، حق را شهود كند. واژه «معرفت و عرفان» در اين موضوع و مقام، مترادف با «مكاشفه و مشاهده» است. به هر روى، كسانى كه در مباحث معرفتالله در عرفان وارد مىشوند، مرادشان از اين معرفت، «علم حضورى» است.
سوّم. برترين علم حضورى در عرفان «كشف» است. «كشف» در لغت به معناى پرده برداشتن از روى چيزى و برهنه كردن است و در اصطلاح عارفان به معناى اطلاع بر معانى غيبى از ماوراى حجاب است. لذا كشف معنوى، عبارت از ظهور معانى غيبى و حقايق غيبى مجرد و برتر از عالم خيال و مثال است. براى اهلِ خلوت گاهى در اثناى ذكر و استغراق در آن، حالتى اتفاق مىافتد كه از محسوسات غايب شده و بعضى از حقايق امور غيبى بر ايشان كشف مىشود.
نگا: تعريفات جرجانى، ص124؛ نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص156 و 157 و 163؛ مقالات، ج1، صص129 - 185. با توجه به آنچه گفته شد طريق تحصيل معرفت خداوند، دو گونه است: 1. طريق ظاهرى يا علم حصولى، 2. طريق باطنى يا علم حضورى يا مشاهده. طريق ظاهر بر محور برهان و استدلال است و به مدد عقل طى مىشود؛ امّا در طريق باطنى، حق شهود مىشود و در اين ادراك به هيچ نحو شك وجود ندارد. در اين شهود - با توجه به آنكه ملاقات و مشاهده كننده «ممكن الوجود» و ملاقات شده و مشاهده شونده «حضرت حق» است -، رؤيت حق، جسمانى نيست؛ بلكه ادراك اسما، صفات الهى و مشاهده احاطه قيّومى حق و فناى ذات خود و ديدن جميع موجودات به عنوان سايه حق است.
رساله لقاءالله، صص6 و 7. در شهود حق، سالك جوينده دست به روى هر چيزى كه مىگذارد، درك مىكند كه وجودش از آنِ خودش نيست و به اين ترتيب مرتبه به مرتبه، اشيا را نفى مىكند تا به جايى مىرسد كه در آن مقام ديگر نفى راه ندارد. شايد اين طريق همان راه ابراهيم خليل«عليه السلام» دراثبات توحيد باشد.
درآمدى بر سير و سلوك، صص26 - 29. درك حضرت ابراهيم«عليه السلام» جنبه مفهومى نداشت؛ بلكه شهودى بود. بنابراين ديدن خدا؛ يعنى، ادراك اوصاف و صفات الهى و فهم اين حقيقت كه ما هيچ چيز از خود نداريم و هر چه هست از او است؛ نه آنكه - نعوذبالله - ذات خداوند قابل مشاهده باشد.
اين زمان گر سُفتن اين دُرْ كنم | بس هزاران صفحه بايد پر كنم |
نيك باشد كشف اسرارِ درون | واگذارم من به امر كافِ و نون |
اين مشاهده و رؤيت، بر اساس متون اسلامى، امرى ممكن و ميّسر است؛ چنان كه در سوره «نجم» مىخوانيم:
«ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»؛
نجم (53)، آيه 8 - 9.؛ «پس نزديك آمد و نزديكتر شد تا [ فاصلهاش] به قد طول دو [ انتهاى] كمان يا نزديكتر شد». و يا در مناجات و ادعيه مىخوانيم:
«وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ»،
مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه. «فَهَبْنِى يَا إِلَهِى وَ سَيِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبِّى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ»؛
مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 847، جلد 1. و
«وارزقنى النظر الى وجهك الكريم» و
صلى الله عليه وسلملاتحرمنى النظر الى وجهك»؛
بحار الانوار، ج 95، ص 117. و يا روايت امام على«عليه السلام» كه:
صلى الله عليه وسلمهل رأيت ربك؟ قال ما كنت اعبد ربّاً لم اره، قال: كيف رأيته؟ فقال ولكن رأت القلوب بحقائق الايمان، لم يره العيون بمشاهدة الابصار»؛
اصول كافى، ج2، ص166. «[ سؤال شد: ]آيا خدايت را ديدهاى؟ گفت: خدايى را كه نديدهام، پرستش نمىكنم. سؤال شد: چگونه او را ديدهاى؟ فرمود: ديدهها توان ديد او را ندارند؛ ليكن قلوب به حقيقت ايمان، وى را مشاهده مىكند». اين ديدن، ديدن خاصى است كه لازمهاش، اتصال جسمانى و ابزار آن نيست؛ بلكه چشمى خاص توان چنين مشاهدهاى را دارد؛ چنانكه شيخ صدوق بدان اشاره كرده، مىگويد: «بنده چهار چشم دارد: با دو چشم امر دين و دنيايش را مىبيند (اين دو چشم ظاهرى انسان است) و با دو چشم ديگر امر آفرينش را رؤيت مىكند. آن گاه كه حق تعالى خيرى را بر بنده اراده كند، چشم باطنى وى را مىگشايد. سپس به سبب اين چشمها عالم غيب را مىبيند».
خصال، ج1، ص256. در ديده ديده، ديدهاى مىبايد | وز خويش، طمع بريدهاى مىبايد |
تو ديده ندارى كه ببينى او را | ورنه همه اوست، ديدهاى مىبايد |
چشم دل، ابزارى است براى كشف معنوى و در واقع وسيلهاى براى ادراك اوصاف و اسماى الهى و نديدن خود و استغراق در خداوند متعال و اين چشم از مشاعر قلب و دل و نفس سالك است؛ نه از ابزار بدن و جسم او! سالك الى الله، به مقامى مىرسد كه هيچ يك از موجودات و مخلوقات را نمىبيند و گويى چيزى جز «وجه واحد قهار» و «جمال و جلال بى نهايت» او وجود ندارد. اگر هم از آن مقام و مرتبه، نظرى به ماسوىالله افكند، همه موجودات و مخلوقات را جلوه انوار «وجه الله» در مراتب مختلف و گوناگون مىبيند و هر كدام را جلوهاى مىيابد كه به نوعى از وجهالله خبر مىدهد؛ نه به نحوى كه خود را به صورت يك حقيقت مستقل و يا يك واقعيت، نشان دهد! سالك سلوك معنوى، با رسيدن به مراتب بالا، چشم ديگرى دارد كه آنچه را «حق» است، مىبيند؛ نه آنچه را كه باطل است و حق مىنمايد و پرده به روى «حق» است. از اين رو مخلوقات را - در حالى كه جلوههايى از انوار وجه او هستند - مىبيند و با چهره جديدى آنها را مشاهده مىكند؛ نه به نحوى كه ما مىبينيم و با چهره باطل آنها مواجهيم. به عبارت ديگر آنها را در حالى مىيابد كه فانى در «وجهالله الواحد» مىباشند و نه در حالى كه حجاب وجه او هستند. به هر حال شهود وجهالله و ديدن يار در چنين مرحلهاى، معناى خاصى دارد كه در قالب الفاظ و گفتار نمىگنجد؛ بلكه يافتنى است:
چون نقاب زلف مشكين از جمال خود گشود | صبح صادق در شب ديجور ناگه رو نمود |
هم به چشم دوست ديدم، چون جمالش جلوه كرد | كآفتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود |