پاسخ تفصیلی:
جلوه ها و ظهور حق در جهان و بهاگودگیتا, یا اَواتارَه4 (Avatara)
(کریشنا = ای ارجونا! (من) و (تو) بارها از دروازه هستی گذشته و به این جهان آمده ایم, تو این ماجرا را فراموش کرده ای, اما من همه را به یاد دارم. آن جا که نیکوکاری از رونق افتد و پایه (دارما) سست شود و تبهکاری بالا گیرد و عدالت رخت بربندد, من در قالب تن, مجسم شوم و در میان مردم آیم, تا از اساس خیر نگهبانی کنم و بنیاد شر براندازم. من در هر دور پیدا آیم تا آیین راستی برقرار سازم.)5
خداوند (کریشنا, جلوه و نمود ویشنو در این جهان) در گیتا, تنها واقعیت درونی نیست, بلکه واقعیتی است (لایتناهی) که ورای همه چیز است, اساس و پایه تمام واقعیتهای جهان است.
برجستگی گیتا نسبت به اوپانیشادها همین مسأله نزول و ظهور و تجلی حق (Avatara) در جهان هستی و نیستی است, اما نه همیشه, بلکه آن گاه که پایه های بنیادی دین و دینداری لرزان گردد و تبهکاری و ستم همه جا را فراگیرد, حق در پیکری نمود یافته, برای بازسازی و نوسازی آیینها و رسمهای عبادی و اجتماعی به میان مردم می آید, تا بار دیگر چرخ آیین بر مدار اصلی خود به گردش درآید.
مسأله نزول حق در کثرات, از اصول مهم فلسفه هند است. در گیتا این جستار, به روشنی هرچه تمام تر بحث شده است.
اگر حق می تواند تجسم بیابد و صورت پذیرد, علتش آن است که خداوند هم واقعیت باطن و هم ظاهر عالم است و هرگاه نظام و هیأت جهان دگرگون شود, یا گسستی در هماهنگی و هم ترازی عالم پدید آید, آن گاه حق (حدّ) می یابد و (محدودیت) پیدا می کند و کالبد می پذیرد و به گونه انسانی ظاهر می شود تا پیمان شکسته را جبران کند و احکام الهی را به انسانها بازشناسد.
در حالی که (نزول و فرود) حق در سطح عالم محسوسات است, صعود و فراز آمدن انسان به حق (معراج) آن گاه به وقوع می پیوندد که روح آزاد گردد و از زندان تن رها شود و به مبدأ اتصال یابد.
بحث تجلی و ظهور حق (کریشنا) بر (ارجونا) گویای این حقیقت است که: هر انسان فی ذاته و در واقعیت فطری خود, نوعی نزول حق و (انسان کامل) است و پرتو حق در دل او جلوه گر است, و درون او جام حق نماست. ظهور (کریشنا) برای این است که (ارجونا) بیدار شود و چراغ خرد که از ازل در دل او نهفته بود بیفروزد و ارجونا به مقام رستگاری صعود کند و به (نیروانا) راه یابد.
نزول کریشنا, صعود ارجوناست, و آن جایی که این دو به هم پیوند می خورند همانا معرفت (آتمان) و وصال و اتحاد عابد و معبود در عبادت است, زیرا اگر (ارجونا) بدان معرفت برسد و براستی بداند که روح (فناناپذیر) و دائمی و ابدی و نامتناهی است, خواهد دانست که در این کارزار مقدس, نه کشنده ای است نه کشته شده ای, نه کسی می تواند بکشد و نه مسبب کشتن کسی گردد, چه واقعیت ضمیر انسان (آتمن) جاوید است و هنگام از بین رفتن تن از میان نمی رود.
(به آنها که همیشه با من اند و از سر مهر مرا می پرستند
من آن مایه از بینش دهم که بدان مرا دریابند
و از روی لطف محض در دلشان مأوا سازم
و تاریکی جهل از جان شان براندازم
و چراغ دانش در دلشان برافروزم.)
(ای ارجونا! جان همه هستی منم.
اول و میانه و آخر هر چیز منم.
………
از عالم وجود (آغاز) و (میانه) و (پایان)م.
از دانشها (خویشتن شناسی) و از استدلالها (برهان)م.
من زمان (لایزال)م.
من آن آفریدگارم که روی به هرسو دارد.
من مرگ ناگزیر و همه گیرم.
منم که مایه هر پیدایشی هستم آن چه بوده و آن چه خواهد بود.
شوکت و ثروت منم.
سخن و حافظه و هوش و ثبات و شکیبایی منم.
زور زورمندان منم.
پیروزی منم و عزم منم.
نیکی نیکان منم.
از رازها (سکوت)م.
معرفت (عارفان)م.
تخمه هر چه هست منم.
ای پهلوان دشمن شکن ظهورات مرا پایانی نیست.
آن چه گفتم از جلال بیکران من اشارتی بیش نبود.
هر کجا شکوه و نیرو و جلالی هست از من است و جزئی از عظمت من است.
ای ارجونا به سخنِ دراز چه نیاز,
که جهان پهناور هستی به لمحه ای از وجود من قائم است.
بدان که من (هستم).6
وحدت وجود و گیت
(همه هستی را وجود نامرئی من فرا گرفته است.
همه چیز در من محاط است و من در هیچ محاط نیستم
و با وجود این هیچ چیز در من قرار ندارد.
رازی است شگفت
که ذات من, آن مبدأ همه هستی که نگهدارنده همه هستی است
از همه هستی جداست و در آن نیست.
همان گونه که باد تند که همواره به هرسو در حرکت است,
همیشه در فضای اثیری محاط است,
موجودات نیز در من محاطند.
نادانان که ظهور مرا در صورت انسانی می بینند
ذات اعظم مرا که خدای همه هستم, نمی شناسند.
و به اغوای دیوان و شیاطین گرفتار می آیند.
صاحبان روحهای بزرگ که در (پراکریت الهی) قرار دارند.
مرا مبدأ جاویدان همه هستی می دانند و یک دل و یک جهت مرا می پرستند.
دیگران نیز که (قربانی دانش) پیش می آورند و مرا می پرستند,
گاهی مرا در همه چیز می بینند.
و گاهی از همه جد
و گاهی در صورتهای مختلف
………
اصل هستی و فنای آن و مرجع و مآل و بذر جاودانه آن منم.
منم که گرمی می بخشم. منم که باران را حبس می کنم و منم که باران را می فرستم.
جاودانگی من, و مرگ منم.
هست منم و نیست منم, ای ارجونا!
حتی کسانی که خدایان دیگر را می پرستند و از سر ایمان در راه آنان قربانی می کنند, آنها نیز, در حقیقت مرا می پرستند, منتهی راه را کج می روند.)7
(آغاز این عالم منم, و انجام آن نیز من.
جز من, ای ارجونا! چیزی نیست.
همه عالم به من بسته است چون دانه گوهر به رشته.
طعم آب منم, روشنی ماه و خورشید منم.)8
(مرد معرفت… مرا درمی یابد و دل در من می بندد.
و می فهمد که آن چه هست, همه اوست.)9
(مرا بگو که کیستی با این صورت مهیب؟
من زمانم, در هم نوردنده جهانم,
که چون ساعت شان فرا رسد, همه را فنا گردانم.
ای بزرگ خدای, که حتی از برهما بزرگ تری.
ای علت نخستین, ای هستی بی کران, ای سرور خدایان.
ای آرامگاه جهانیان, تو لایزالی.
هست (تو)یی, نیست (تو)یی و هر چه از آن سوی هست و نیست (تو)یی.
تو نخستین خدایانی, ای مخزن اعلای آفرینش.
تویی عالِم, تویی معلوم, و تویی غایت مطلوب.
ای صورت بیکران, جهان از تو (پر) است.
سلام بر تو از پیش و از پس. سلام بر تو از همه سو, ای همه تو!
تو با نیروی بیکران و قدرت نامحدود خود در همه جا هستی,
پس (همه تویی).
آن که در محبتِ صادق باشد, تواند که مرا بشناسد.
و ببیند, و در من راه یابد.
آن که عمل برای من کند و چشم دلش به سوی من نگرد,
و همه آرزویش من باشم, آنکه مرا بی هیچ تعلقی بپرستد,
و با هیچ آفریده ای سر دشمنی ندارد, چنین کسی, ای ارجونا! در من راه یابد.)10
(منم مأوای برهمن, سرچشمه لایزال زندگی جاوید
منم رستگاری سرمدی
و منم سرور لایتناهی)11
(آن درخشندگی خورشید که جهان را روشن می دارد
و آن نور ماه و روشنی آتش همه از من است.
و منم که به زمین می آیم و به قدرت خود همه موجودات را نگه می دارم.
من در دل همه خانه دارم.
حافظه و دانش از من است و زوال آن نیز از من است.)12
منابع:
4- . بر اساس تعالیم هندوئیزم, خدا در دوره های گوناگون در روی زمین مجسّم می شود. این تجسم الهی, اواتاره نامیده می شود.
داراشکوه, (در مجمع البحرین/15) درباره اواتاره می نویسد:
(مظهر اتم را (اواتاره) نامند و (اواتار) آن باشد که قدرت الهی, آن چه در او ظاهر شود, در هیچ کس از افراد نوع انسانی در آن وقت ظاهر نبوده باشد.)
5 . گیتا/ 89 90; ادیان و مکاتب فلسفی هند/ 331 332 .
6 . همان/136.
7 . همان/127 131.
8 . همان/116.
9 . همان/118.
10 . همان/148 154.
11 . همان/172.
12 . همان/175 176.