پاسخ تفصیلی:
اوانجليست ها معتقد به بازگشت مسيح هستند و به قدري زمان ظهور مسيح را نزديك مي دانند كه خود را براي نبرد آرماگدون آماده مي كنند. اوانجليست ها فرزندانشان را به موسسات مذهبي از جمله Jesus Camp (كمپ مسيح) مي فرستند تا در اين مراكز از نظر روحي، فرهنگي و نظامي آموزش ببينند تا براي كمك به مسيح (ع) آماده باشند؛ زيرا معتقدند كه مسيح در زمان فرزندان آن ها باز مي گردد. البته ما مسلمانان به عنوان دشمن اصلي آن ها هستيم و در واقع براي كشتن ما آموزش مي بينند. آنها معتقدند بوش از اولياي خدا و يا حتي نعوذبالله تجلي اوست و با حمله به عراق زمينه را براي ظهور مسيح آماده كرده است. نكته ي مهم اين كه 25 درصد آمريكايي ها يعني چيزي حدود 80 ميليون نفر اوانجليست هستند و معتقدند كه مسيح در اوايل هزاره ي سوم باز خواهد گشت و همين افراد براي قتل ما مسلمانان آماده اند. تري جونز يك كشيش مسيحي اوانجليست است، وي در ايالت فلوريدا كليسايي دارد كه هر هفته فقط 30 نفربه آن مراجعه مي كنند. وي جزو اوانجليست هاي آمريكايي است كه سال ها پيش كتابي به عنوان اسلام شراست(Islam is evil) را نوشته بود. اوكه سابقه حمله به اسلام را داشت چند ماه پيش با اعلام طرح قرآن سوزي در سالگرد11سپتامبر با هدفي مشكوك به طور غيرمعمولي توسط غول رسانه اي صهيونيست به دنيا معرفي شد. او فقط با اعلام اين كه من مي خواهم چند قرآن بسوزانم در كمتر ازچند ساعت توسط رسانه هاي صهيونيست به مردم جهان معرفي شد. مسيحيان صهيونيست آنقدر به تلويزيون وابسته شده اند كه ديگر به مبلغانشان به جاي كشيش، اوانجليست مي گويند. اوانجليست ها هر كدام چندين رسانه ي ديداري و شنيداري دارند و افكار آخرالزماني، مخالفت با كمونيست، طرفداري از اسراييل، دشمني با اسلام را در آنها تبليغ مي كنند.واژۀ قباله يا كابالا، ريشه دركلمه عبري «قبل»[1] به معناي «دريافت كردن» و «پذيرفتن» دارد. تا قبل از قرن دوازدهم واژۀ قباله (كابالا) درمورد هيچ مكتبي به كار نميرفت. محفل اسحاق نابينا در پرووانس براي اولين بار اين اصطلاح را درمورد عرفان يهود استفاده كرد[2]. اينكه آيا كل سنت عرفاني يهود از ابتدا تاكنون را بايد كابالا ناميد، يا آن ميراثي را كه از قرن دوازدهم تا حدود قرن هفدهم ميلادي، غالب برعرفان يهود بوده است، هنوز محل تامل و تفحص انديشمندان علاقمند به اين حوزه ميباشد. اولين شواهد از وجود انديشه هاي عرفاني و جادويي كابالا، در نيمه قرن دوازدهم در پرووانس- جنوب فرانسه- به چشم ميخورد. يهوديانِ پرووانس و اسپانيا كه تا حد زيادي تحت تاثير فلسفه دينيِ گسترش يافته در كشورشان قرار داشتند، به جنبه هاي نظري كابالا گرويدند. كابالاي عملي بيشتر در آلمان رواج يافت.[3] مكاتب اصلي كابالا عبارتند از: مكتب پرووانس در جنوب فرانسه، مكتب گرونا دراسپانيا و مكتب صفد در فلسطين. كتب مهم كابالا عبارتند از : سِفر يصيرا ، سِفرها باهير، سِفرها زُوهر. اين كتب بسيار تحت تاثير منابع گنوسي[4] زمان خود قرار داشتند و عمدۀ تعاليم كابالا بر آراي گنوسي بنا نهاده شده است. عقايد و اصول كاباليسمبا توجه به پيشينه تصوف يهود، باورها و تعاليم بسيار متنوعي در اين طريقت وجود دارد كه در اين مجال، تنها به ذكر چند مورد بسيار اساسي آن ميپردازيم. الف) كابالا كليد اسرار توراتكاباليستها براين باورند كه كشف بطون تورات و دست يافتن به اسرار آن، هدف عارف يهودي است. پس عرفان يهود يا كابالا در حقيقت كليدي است براي باز كردن رموز و اسراري كه در لايه هاي زيرين تورات، مكنون است. ايشان معتقدند كه كلمات كتاب مقدس همچون لباسي است كه بر اسرار و حقايق آن پوشانده شده است ووظيفه عارف يهودي آن است كه با تامل و تدقيق در آيات تورات به كنه آن پي ببرد. بدين صورت كلمات وحروفِ كتاب مقدس، در نزد پيروان كابالا، معاني رمزي و عددي پيدا كردند و ايشان مدعي شدند كه تنها خود بر اين اسرار آگاهي دارند؛ لذا از بازگو كردن آن به نامحرمان ابا داشتند. پرداختن به اسرار موجود در تورات پس از مدتي تنها دلمشغولي عارفان كابالايي شد و ايشان را تا ساختن طلسمهايي جادويي پيش برد. از همين زمان بود كه كابالا در وادي خرافات و جادو گرفتار شد و كار به جايي رسيد كه مسائل ماوراءالطبيعه و مشكلات علم كلام را نيز به وسيلۀ اين طلسمها پاسخ مي گفتند.[5] ب) كابالا و همكاري با خداوندخصيصه ديگر تصوف يهود، اعتقاد به شراكت و همكاري با خداوند است. از اين منظر خدا انسان را آفريد تا همكار وي در باز گرداندن نظم آغازين باشد. اين هماهنگي اوليه از سوي آدم ابوالبشر و با گناه او از ميان رفت و به باور قوم يهود پس از آن، خدا اين قوم را به عنوان انسانهاي برگزيده آفريد و تورات را به آنها ارزاني داشت تا بدين وسيله بني اسرائيل با عمل به كتاب مقدس، خداوند را در بازگرداندن اين هماهنگي ياري رساند. لذا قدرت و استعدادي كه در نهاد عارف يهودي قرارگرفته براي سيطره برجهانِ جاندار و بي جان است تا به سودِ اهداف خود و در جهت كمالِ آفرينش، آنها را به كار گيرد، مهاركند و برآنها اثر بگذارد.[6] همين نگرش باعث متمايز شدن عرفان يهود از سايرعرفانهاي اديان توحيدي گشته است چرا كه كمك و ياري انسان و داشتن فعاليتي مشترك با خداوند ايده اي است كه براي اولين بار در ميان اين قوم پديد آمده است. ج) ان سوف خداي مكنونعرفان يهود، برخلاف سنت ارتدوكسي يهوديت، خدايي را معرفي ميكند كه سخت تحت تاثير منابع گنوسي است. اين خدا قدرتي است لايتناهي و غير قابل فهم براي انسانها كه ان سوف نام گرفته است. اين نام در قرن دوازدهم توسط اسحاق نابينا بر وجودي اطلاق شد كه محل تعمق عارفان يهودي است. خدايي كه از هر چيستي و كيستي مبرا است و هيچ صفتي را نميتوان براي او متصور شد. ان سوف در حقيقت با يهوه خداي يهوديان كه در تورات به عنوان خالق معرفي شده است متفاوت است. اين خدا در حقيقت نيرو و انرژي بيكراني است كه در چند مرحله به ظهور ميرسد. ان سوف وجودي است كه قادر به خلق مستقيم كائنات نبوده است لذا براي اينكه خود را به مخلوقاتش بشناساند ده صورت را از خود صادر كرده است كه تجليات دهگانه نام دارد. ان سوف خدايي است كه در هاله اي از ابهام قرار گرفته و از منظر كابالا طي مراحل گوناگون به فرايند آفرينش پرداخته است. اولين فعل ان سوف اين بوده است كه چون وجودش همه عالم را فرا گرفته بود و جايي براي خلق كائنات متصور نبود؛ لذا خود را جمع كرد و در خود عقب نشست تا فضا براي خلق مخلوقات فراهم شود. اين ادعا اولين بار در قرن شانزدهم توسط اسحاق لوريا بيان گرديد و «صيمصوم» نام گرفت.[7] طرح پرسش1) اگر بپذيريم كه ان سوف خداي دست نيافتني و مكنون كاباليسيم، همان خداي كتاب مقدس يعني «يهوه» است، پس اصرار كابالا بر دست نيافتني بودن ان سوف اندكي غير منطقي به نظر ميرسد. چون تاكيد كابالا همواره بر تعمق و تفكر برخدايي بوده است كه حتي در متعالي ترين مكاشفه ها هم نمي توان بدان راه يافت و به اتحاد با او دست يازيد.[8] حال آنكه يهوه خداي كتاب مقدس، خدايي متشخص و داراي صفاتي انسان وار است. او بر كوه تجلي ميكند، با موسي سخن ميگويد، از قوم نافرمان يهود خشمگين ميشود و.... پس جمع بين يك خداي نامعين و يك خداي معين به لحاظ منطقي اندكي دشوار به نظر ميرسد. از اين رو ميتوان سخن برخي منابع را پيرامون وجود ثنويت در عرفان يهود معتبر شمرد. حتي اگر ان سوف همان خداي متجلي در كتاب مقدس باشد، باز چگونه ميتوان مراحل اين تجلي را با منطق بشري توجيح كرد؟ اگركاباليسم معتقد است كه طي اين مراحل، همچون اسراري ناگفتني است كه هيچ انساني را ياراي پرده برداشتن از آن اسرار نيست، پس چگونه است كه اسحاق لوريا، كاباليست قرن شانزدهم مدعي كشف اين مطلب ميشود كه ان سوف براي آنكه بتواند به فعل آفرينش بپردازد مجبور شد در خود جمع گردد؟! مگر نه آنكه خدا لامكان و لازمان است. 2) واژۀ توحيد كه از نظر لغوي به معناي «يگانه دانستن و يكتا شمردن» خداونداست تنها اشاره به وحدانيت و نفي تعدد و كثرت برون ذاتي پروردگار ندارد، بلكه اعتقاد به يگانگي صفات ذاتيه با خود ذات الهي و نفي صفات زايد برذات است.[9] از اين منظر، به نظر مي رسد كه عرفان يهود اگر هم خود را از شائبه ثنويت مبرا بداند در «توحيد صفاتي» با لغزش همراه است. طبق آموزه هاي كابالا از آنجا كه تمامي اسامي خداوند، ناظر بر صفاتي است كه با آن، خودش را در ميان مخلوقات آشكار ميسازد، لذا براي ذات خداوند هيچ نامي وجود ندارد. در نتيجه آن هنگام كه پيروان كابالا مي خواهند در كلامشان دقيق و صريح باشند، از به كار بردن نام هايي همانند «يهوه» و «الوهيم» كه درتورات بروجود خداوند اطلاق ميشود، نه بر ذات او خودداري ميكنند. كتاب مقدس به ظهور خداوند اشاره دارد ونه به ذات خداوند،[10] بنابراين يهوه در حقيقت خدايي است كه داراي صفات گوناگون ميباشد. حال آنكه طبق نظر كابالا هيچ نام و صفتي را نميتوان براي ان سوف متصور شد. از طرفي اگر ان سوف نور بيكراني است كه به دليل نامتناهي بودنش نميتواند موجودات متناهي خلق كند و به اين جهت از منظر كاباليسم جهان از طريق ده تجلي كه صادر از ان سوف هستند خلق شده است، چرا آيات اول «سفر پيدايش» به صراحت در مورد روند آفرينش توسط «يهوه» سخن ميگويد؟ چرا يهوه از ديدگاه پيروان كابالا نميتواند محل تفكرات عميق عرفاني باشد؟! د) سفيروت، تجليات مذكر و مونثده تجلي صادر شده از ان سوف سفيروت نام گرفت. سفيروت به عنوان رحمت عامِ خداي كابالا بر مخلوقات، شامل عناصر مذكر و مونث ميشوند. هر سفيره (مفرد سفيروت) حامل يك انرژي و تجلي يك صفتِ ان سوف ميباشد. اين آموزه تحت تاثير تعاليم گنوسي در عرفان يهود راه يافت. دو اعتقاد اصلي درمورد ماهيت سفيروت در ميان پيروان كابالا وجود داشته است. مكاتب قديمي تر كابالا، سفيروت را خود خدا ميدانستند. اين ديدگاه در متن اصلي كتاب زوهر بيان گرديده و تابعان مشهور كابالا بدان اعتقاد داشتند. در اين ديدگاه سفيره ها، سازندگان ذات خدا و تجليات ناب الهي هستند. از آغاز قرن چهاردهم، درتئوري هاي متاخر كابالايي بيان شد كه سفيروت تنها ظروف ومجراي نيت خداوندي براي آفرينش و حامل فيوضات الهي ميباشند كه از او جدا شده و ابزاري هستند كه خداوند با آنها جهان را آفريد و بر آن حكومت ميكند. اين سفيره ها عبارتند از: كتر(اراده)، حوخما(حكمت)، بينا(فهم)، حسد(عشق)، گبورا(قدرت)، تيفرت(جمال)، نصح(پيروزي)، هود(عظمت)، يسود(بنيان)، ملخوت (سلطنت). كتاب زوهر براي باور بپذير كردن نوع ارتباط بين سفيروت و همچنين توضيح صدور آنها، از تصاوير جنسي و انسان وار بهره گرفته است. گويا هر دو سفيره در ارتباط جنسي، باعث به وجود آمدن سفيره بعدي ميشود.[11] طرح پرسشميتوان گفت كه بدنه اصلي عرفان يهود اعتقاد به تجليات دهگانه يعني سفيروت است. اما اين باور هيچگاه با تعاليم ارتدوكسي يهود موازي نبوده است. اگر بپذيريم كه سفيروت خود خداست و يا به عنوان تجلياتي از ذات خداي كابالا صادر گرديده است، پس بايد ذات خدا را مركب بدانيم. آيا ان سوف در ذات خود داراي عناصر مذكر و مونث است؟ اگر اين تجليات در كابالا با عنوان صفات ان سوف ناميده ميشوند، آيا صفات ان سوف، از خود او جدا هستند؟ چرا كابالا از يك سو معتقد است هيچ صفتي را نميتوان براي ان سوف متصور شد و از سويي ديگر، سفيروت را صفات خداوند ميداند كه از او صادر شده است. اگر ان سوف در ذات خود بي صفت است اين ده صفت و تجلي چگونه از ذاتش صادر گشته است؟! ه) شخينا نيمه مونث خداونديكي از مهمترين اصول اعتقاديِ كابالا مفهوم شخينا است. البته اين آموزه، قبل ازتصوف يهود، در متون ديني اين قوم نيز به كار ميرفت . شخينا در تلمود به معناي حضور دائمي خداوند و يا آرامش بيان گرديده است. به اعتقاد ربي ها، براساس متن كتاب مقدس[12] ذات متبارك خداوند به دنبال محلي بود تا درآن سكني گزيند، اما اين امرحاصل نمي شد تا آنكه خيمه عهد[13] توسط موسي در صحرا برافراشته شد. از آن پس شخيناي الهي درآن خيمه آرامش گرفت و بعد از آن در كوه سينا و سپس در بيت المقدس منزل گزيد.[14] با آنكه در كتاب مقدس به هيچ روي لفظ شخينا حتي به عنوان حضور دائمي خداوند به كار نرفته و تلمود نيز به صورتي محدود در طرح مباني ديني از اين لفظ استفاده نموده است؛ اما در تصوف يهود اين آموزه به نيمه مونث در خداوند تبديل مي شود. پيروان كابالا، شخينا را نيمه ديگر ان سوف ناميده و با تاسي به اسطوره هاي گنوسي براين اعتقادند كه شخينا به عنوان نيمه مادينه خداوند براثر گناه آدم ابوالبشر از نيمه ديگرش- ان سوف- جدا شد و به زمين هبوط كرد.[15] از آن زمان بر اساس تعاليم كابالايي وظيفه هر فرد يهودي آن است تا به فرايندي كه «ييحود»[16] نام دارد و طي آن هماهنگي آغازين يعني پيوند ان سوف و شخينا را رقم ميزند كمك كند. اين هدف با انجام تكاليف شرعي و عمل به تورات صورت ميگيرد و اتحاد بين خداي نرينه و مادينه جزو تكاليف هر يهودي مومن است. طرح يك پرسشبعد از آنكه بيان شد عرفان يهود در آموزۀ ان سوف، دچار انحرافي جدي در وحدانيت خداوند شده است، آيا عقيده به شخينا نيز صورت بارز و غير قابل انكار ثنويت نيست؟ از طرفي پذيرش نيمه مادينه در خداوند آيا اعتقاد به بساطت ذاتي و مركب بودن ذات الهي و مغاير با توحيد به شمار نميآيد؟ اگر شخينا را نيمه فرود آمدۀ خدا در زمين بدانيم چرا خداي عارفان يهودي، خود قادر نيست تا زمينه اتصال و وحدت با نيمه ديگرش را فراهم نمايد؟ ان سوف در اين صورت خدايي است نيازمند و وابسته به قوم يهود چراكه منتظر است تا با عبادت و عمل يهوديان به تورات، زمينه اين پيوند مهيا گردد. پرسش ديگر اينكه آيا نيمه مادينه ان سوف همان ويژگيهاي مطرح شده در مورد ان سوف را داراست؟ آيا پديده هاي جهان مخلوق و معلول شخينا نيز هستند؟ هرچند كابالاي معاصر در مورد اين آموزه، سكوت اختيار كرده است اما كابالاي كلاسيك به شدت براين آموزه پافشاري نموده و حتي يهوديان صهيونيست از آموزۀ شخينا بهره برداريهاي سياسي نموده اند.اهميت شخينا در دوران معاصر براي يهوديان صهيونيست از اين بابت است كه «ييحود» يا اتحاد ان سوف و شخينا در صورتي به انجام خواهد رسيد كه معبد سليمان در اورشليم باز سازي شده و يهود در سرزمين بيت المقدس مستقر گردند. در پي ظهور ماشيح كه موعود آخرالزماني يهود و از نسل داود است، اين امر يعني ييحود به وقوع خواهد پيوست و پس از آن، قوم يهود كه به عنوان قوم برگزيده وظيفه اتحاد اين دو نيمه از خدا را داشته است به شراكت خود با خداوند صورت عملي ميبخشد.ي) تناسختناسخ يا باز پيدايي، ورود دوبارۀ روح پس از جدايي از بدن انسان، به بدن حيوان يا گياه ، جماد و يا حتي ستارگان و فرشتگان مي باشد. اين آموزه، جزو معتقدات بسياري از اقوام ابتدايي بوده است و در فرهنگهاي برتر صورت كاملتري يافته و جنبه هاي اخلاقي و معنوي به آن افزوده شده است.[17] تناسخ درآموزه هاي كابالا «گيلگول»[18] ناميده شده است. دليل روشني بر وجود اين اصطلاح در كتاب مقدس و تلمود وجود ندارد. اما پيروان كابالا سعي داشتند تا براساس برخي آيات اين مفهوم را در تورات جاي دهند. به عنوان مثال اين آيه از كتاب مقدس كه ميفرمايد: «يك نسل ميميرند و نسل بعد جايگزين آنها مي شود»، بدين معنا گرفته شده كه نسل آمده همان نسلي است كه مرده بود.[19] ابراهيم بن موسي بن ميمون، مشهورترين فيلسوف قرون وسطي نيز كاملاً به رد اين آموزه مي پردازد. در مقايسه با مخالفت آشكار فلاسفه يهود، مساله حلول روحِ انسان متوفي، در بدن انسان و يا جانوران از سوي اولين آثار ادبي كابالا همانند سفر ها باهير پذيرفته شده است. فقدان هيچ انتقادي براين نظريه كه با مثال هاي متعدد در سفر ها باهير تشريح شد، نشان دهندۀ رشد و گسترش اين آموزه درمحافل كابالاي اوليه بود.[20] اكثر پيروان كابالا و همچنين نويسنده زوهر، تناسخ را به عنوان قانون حاكم بر همه موجودات و حتي حاكم بر همه انسانها به شمار نياورده اند؛ اما آن را در پيوندي ضروري با گناهان جنسي در نظرگرفته اند. به نظر ميرسد تناسخ، عقوبت بسيار ناگواري براي ارواح است كه بايد آن را تحمل كنند. از طرف ديگر، رحمت و شفقت خداوند نيز تلقي ميشود. چرا كه هيچ كس تا ابد از رحمت خداوند دور نيست حتي آنان كه بايد با تناسخ مجازات شوند، گيلگول اين فرصت را به آنان براي جبران گناهانشان عطا مينمايد. در بين پيروان كابالا، برخي برجنبه عدالت در تناسخ و عده اي هم به جنبه شفقت و رحمت آن تاكيد بيشتري دارند. هدف مهم تناسخ از ديدگاه پيروان كابالا همواره تطهير روح و مجال براي تلاش جديد جهت اصلاح اعمال بوده است.[21] . از آنجا كه يهود خود را قوم برگزيده مي داند، بر آن است كه عذاب اخروي براي اين قوم معنا ندارد و حتي گنهكاران يهودي نيز اين امكان را با تناسخ به دست مي آورند تا روحشان را تصفيه كرده و حتي باعث تصفيه ارواح اقوام ديگر شوند. اسحاق لوريا در قرن شانزدهم سرگرداني قوم يهود را بدان علت دانست كه ايشان بايد وظيفه اي الهي را به انجام برسانند. لوريا تصريح كرد، يهوديان در سراسر دنيا پراكنده شدند تا روح ايشان در جسم افراد ديگر حلول كند و اقوام ديگر را به سعادت برساند.[22] در حقيقت معناي اين سخن آن است كه تنها روح يهوديان است كه ميتواند از ارواح اقوام ديگر دستگيري كند و باعث هدايت ايشان شود. كاباليستهاي معاصر همچون فيليب برگ نيز بر اصل تناسخ پافشاري كرده اند. اما دليل اين تناسخ به هيچ وجه با علت تناسخ در اديان شرقي شباهت ندارد. علت تناسخ در كابالاي معاصر، بيرون آمدن از زير «نان شرمساري» بيان شده است. براي توضيح اين انديشه، مطالبي بيان ميشود كه گذشته از خود مبحث تناسخ كه بر آن اشكالات جدي كلامي وارد است، اين دلايل نيز آنچنان ماورائي وكيهاني است كه اثبات آن نه از عقل و منطق برمي آيد و نه در حوزۀ علوم ديني ميتوان پاسخ قانع كننده اي برايش يافت. علت تناسخ اينگونه بيان شده است. خدا ميل به شراكت داشت؛ لذا براي پاسخگويي به اين نياز به آفرينش دست زد. وقتي روح، طي فرايندي آفريده شد و تحت فيضانات خدا قرار گرفت اين ميل شراكتِ خدا پاسخ داده شد، اما ظرفِ روح، وقتي از محبت و الطاف خدايي لبريز گشت، خود را زير «نان شرمساري» خدا ديد. يعني شرمسار شد كه چرا بايد تنها دريافت كنندۀ فيوضات الهي باشد و نتواند او نيز شراكت را تجربه كند. روح براي اينكه به خدا ثابت كند، لايق اين دريافت هست خواست تا از زير اين «نان شرمساري» خلاص شود به همين جهت از پذيرفتن الطاف الهي سرباز زد. با اين عملِ او رحمت و لطف خدا قطع شد. براي روح، جسم پديد آمد و روح، همراه جسم به زمين هبوط كرد تا در زمين، هم شراكت را تجربه كند و هم از زير «نان شرمساريِ» خدا خارج شود. بدين صورت روح، دائم در كالبدهاي گوناگون ميچرخد تا جسم را كه فقط ميل به دريافت دارد، به تعالي برساند. روح در اين رسالت ، از يك كالد به كالبد ديگري وارد مي شود تا به جسم كه دريافت كنندۀ صرف است، حس شراكت را بياموزد. آن هنگام كه جسم به اين حس نزديك شد، جهان شمول ميشود و اينگونه ماموريت يك روح به پايان ميرسد.[23]طرح پرسشهمچنان كه ميدانيم هيچ دليل عقلي در اثبات تناسخ وجود ندارد و اين آموزه با براهين متعدد در كتب كلامي رد شده است، اما تناسخي كه كابالاي معاصر مطرح ميكند، آن چنان عجيب و تخيلي است كه بهتر است ابتدا كابالا، ادعا و داستانِ فانتزي- تخيلي خود را به اثبات برساند، تا ما نيز دغدغه رد آن را داشته باشيم. با اين حال ذكر چند نكته ضروري است. 1) آيا ميل و نياز همواره مربوط به موجود متناهي نيست؟ اگر چنين است نمي توان ذات لايتناهي را داراي ميل به شراكت دانست. آيا خداي كابالا خداي ناقص و نيازمندي است كه در خود ميل به شراكت را يافت و تصميم به خلق روح گرفت؟ (همچنان كه در ديگر مبانيِ كابالا اصرار بر نيازمند بودن خدا است).2) بر اساس داستان تناسخ، آيا از ابتدا روح عطشِ برابري و تكيه زدن برمسند خدايي را داشت؟ زيرا صرف دريافت نور و فيضانات الهي او را راضي نمي كرد. آيا روح مايل بود همانند خدا بتواند باعث فيض و عامل صدرو باشد؛ به همين جهت، از دريافت رحمت الهي سرباز زد؛ تا با اين عصيان بتواند خود را در مقام شراكت ببيند و همچنان كه در كابالا اشاره شد بتواند باعث جهان شمول شدن انسان گردد؟3) آيا روح در جهان نامتناهي فاقد ارادۀ آزاد و اختيار بوده است و به اين جهت خود را از دريافت بركات الهي محروم ساخت، تا در عوض با تبعيد به جهان متناهي به خالق خود فهماند كه او نيز ميتواند داراي انتخاب آزادانه باشد؟ آيا رسالت روح كشمكش دائم با جسم است تا به جهان شمول شدن جسم كمك كند؟[24] پي نوشت ها: [1]-qbl [2]-Scholem, Gershom,” KABBALAH ”,in The Encyclopedia Judaica, 1997, Vol 10, p. 494 . [3] - در اين قرون موجي از يهودي كشي دركشورهاي اروپايي به راه افتاده بود كه از كشور آلمان شروع شد. در طول جنگ هاي صليبي تعداد آوارگان و مهاجران يهودي در كشورهاي اروپايي بيشتر گرديد. اين تالمات روحي در پيشرفت عرفان عملي قباله بي تاثير نبود.(ر.ك المسيري، عبدالوهاب، دايره المعارف يهود، يهوديت، صهيونيسم، ج4 ، ص 335- 336).[4] - ريشۀ واژۀ گنوسيس هند و اروپايي و به معناي «معرفت» است. اين تفكر برآگاهي از رازهاي الهي تاكيد ميكند. گويا اين جريان فكري از قرن اول قبل از ميلاد شروع شده و تا قرن سوم بعد از ميلاد در فلسطين، سوريه، بين النهرين و مصرگسترش يافته است. گنوسيه، مايه نجات و رستگاريِ انسان را معرفتِ باطني و روحاني بيان ميكرد كه به نوعي كشف و شهود و اشراق تعبيرميشد. تعاليم گنوسيه به شدت بر آموزه هاي كابالا موثر بود. [5] - رضايي، عبدالعظيم، تاريخ اديان جهان، ص 463 .[6] - ر.ك: اپستاين، ايزيدور، يهوديت، ترجمه بهزاد سالكي ، ص 270 .[7] - رك: شولم، گرشوم، جريانات بزررگ در عرفان يهود، ترجمه فرالدين رادمهر، ص331 .[8]-Scholem,Gershom, KABBALAH,in The Encyclopedia Judaica,1997,Vol 10,p557. [9] - مصباح، محمد تقي مشكات- آموزش عقايد(1- 3)، ص166 .[10]-Scholem,Gershom, EIN-SOF ,in The Encyclopedia Judaica, 1997,Vol 16, p.354 . [11] - رك: اپستاين، ايزيدور، همان، صص 285- 287 .[12]. «براي من يك ميشگان (مسكن مقدس)بسازيد؛ تا در ميان ايشان ساكن شوم» (خروج25/8) [13]. خيمۀ عهد عبارت است از خيمه و چادري كه به فرمان خداوند در صحراي سينا بر افراشته شد تا كتيبه هايي كه ده فرمان بر آن حك شده بود در آن قرار گيرد موسي(ع) ساعاتي از روز در اين خيمه به عبادت ميپرداخت. [14]-UMANSKY, ELLEN M, SHEKHINAH,in The encyclopedia of religion, 1986, Vol13, p.236 . [15] - ر.ك: اپستاين ، ايزيدور، همان، صص 287- 288. [16]- Yichud [17] - مصاحب، «تناسخ»، دايره المعارف فارسي،ج 1، ص 67. [18]-Gilgul [19]- E.O, GILGUL, in The Encyclopedia Judaica,1997,VoL7, p.574 . [20]- Loc.cit . [21]- Loc.cit . [22] - اپستاين، ايزيدور، همان ص 297 .[23]- برگ، فيليب، بازگشت روح، صص106-110 . [24] - همچنان كه ذكر شد، مباني و اصول اعتقادي كابالا در اين موارد خاص خلاصه نميشود. آموزههاي مهم ديگري همچون اعتقاد به ماشيح – موعود آخرالزمان- حلول گرايي كابالا و نيز اعتقاد به وجود شرّ در خداوند نيز از جمله عقايد كابالايي است كه در مجالي ديگر به نقد و بررسي آن خواهيم پرداخت.
منبع اصلی :
http://www.adyan.porsemani.ir//content/%D8%A7%D9%81%D9%83%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%84%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%8C-%D9%83%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7-%D9%88-%D9%86%D9%82%D8%B4-%D8%A2%D9%86
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های ادیان و مذاهب سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ
,
کتابخانه عمومی