تصوف به عنوان يك گرايش خاص، در اواسط قرن دوّم هجرى آغاز شد و در نيمه دوّم قرن چهارم، به صورت يك مكتب مطرح گرديد؛ امّا بسيارى از اصول و مسائل آن، در قرن ششم و هفتم تبلور يافت و تازه همين اصول هم داراى ابهام بود.
پژوهشى در نسبت دين و عرفان، صص 41 - 43. از اين رو برخورد امامان«عليهم السلام» به طور عمده با رفتارها و كردارهايى بود كه با روح اصيل اسلام منافات داشت و اين قبيل رفتار و اعمال را نبايد به پاى گرايشى خاص چون عرفان و تصوف راستين و حقيقى گذاشت.
در احاديث مستند و موثق،
نگا: سفينةالبحار، ج2، صص 65-64. روايتى وجود ندارد كه به طور مستقيم اين مشرب فكرى را با همين عنوان مطرح و تخطئه كند؛ چرا كه اصلاً اين گرايش در جهان اسلام به تدريج شكل گرفت. امّا در عين حال برخى از كسانى كه با روح و جامعيت اسلام چندان آشنايى نداشتند، دست به اعمالى مىزنند كه در اسلام تخطئه شده است. «اسلام» دين عملى، حقيقت بين و معتدلى است كه پيروان خويش را به «ميانه روى» و «اعتدال» توصيه مىكند؛ يعنى دستور مىدهد كه مسلمانان به نعمتهاى اين دنيا به حد اعتدال متنعم شوند؛ ولى آخرت را هم فراموش نكنند و جامعه مسلمين بر اساس احكام الهى اداره شود. به هر روى، منظور نظر اسلام سعادت دنيوى و اخروى است:
«ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا ...»؛
قصص (28)، آيه 77. «و با آنچه خدايت داده، سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنيا فراموش مكن».
و نيز:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛
اعراف (7)، آيه 32.؛ «[ اى پيامبر! ]بگو: «زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده، و [ نيز ]روزیهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده است؟ «بگو» اين [ نعمتها] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند و روز قيامت [ نيز ]خاص آنان میباشد» اينگونه آيات [ خود ]را براى گروهى كه میدانند به روشنى بيان میكنيم».
بر اين اساس احاديث فراوانى كه دلالت مىكند بر اينكه پيامبر«صلى الله عليه وآله» و امامان معصوم«عليهم السلام» از افراط و مبالغه در زهد و رياضات سخت و عبادات به حد افراط - كه با روح عرفان و تصوف راستين منافات دارد - جلوگيرى میكردند؛ به عنوان مثال وقتى عثمان بن مظعون به تقليد برخى از زهّاد مسيحى، میخواست خود را اخصا نموده و زنش را طلاق دهد و سر به بيابانها بگذارد؛ پيامبر«صلى الله عليه وآله» مانع كار او شد و او را به اعتدال دعوت فرمود. يا وقتى ابن عمر روزه هاى طولانى میگرفت و تمام شب را به مناجات میگذرانيد، آن حضرت «صلى الله عليه وآله» او را از افراط نهى كرد.
نگا: تاريخ تصوف در اسلام، صص 10 و 11.امام صادق«عليه السلام» نيز روزى سراغ يكى از صوفيان افراطى را گرفت كه در جواب گفتند: «وى گفته است: در خانه می نشينم، روزه میگيرم و عبادت خداى میكنم روزى من خواهد آمد!! امام فرمود: اين از كسانى است كه دعايشان مستجاب نمىشود»
امام صادق و تصوف اسلامى، صائب عبدالحميد، ترجمه عبدالله امينى؛ نگا: روزنامه جام جم، صفحهانديشه شماره 871.. همچنين به حضرت گفتند: فلانى نيازمند شده، فرمود: اينك چه میكند؟ گفتند: در خانهاش مانده، خدا را عبادت میكند. پرسيد: غذا و خوراك از كجا میآورد؟ گفتند: يكى از دوستانش به او میدهد. فرمود: به خدا سوگند! آن كه غذا میدهد، از او عابدتر است»
همان..
به هر حال، تخطئه چنين روشهايى از سوى معصومين«عليهم السلام» براى اين بود كه مردم از راه هدايت و صراط مستقيم خارج نشوند و به دنبال افرادى كه اسلام را در تمام ابعاد آن مطرح نكرده و برداشت درستى از آن نداشته اند، نروند و راهبران اصلى را - كه همان ائمه«عليهم السلام» بودند - فراموش نكنند
در اين خصوص نگا: تصوف و تشيع، صص 548 - 550.. چنان كه بعدها در تاريخ ،تصوف دروغين رشد نموده و عدهاى مردم را از روح اصلى آموزههاى دينى و اسلامى دور نگه داشتند.
نگا: تاريخ ايران اسلامى، ج2، صص 208، 213، 234 و 237. البته اين شيوه برخورد نبايد به صورت عام و فراگير نسبت به عرفان راستين و تصوف حقيقى مطرح شود؛ چراكه بسيارى از آموزه هاى اصيل عرفانى، ريشه در گفتار و كردار ائمه و معصومين«عليهم السلام» دارد.
بنابر گزارشهاى تاريخى، امورى چون پرهيز از لذايذ دنيوى، كشف و شهود، وحدت وجود، اتحاد با حقيقت و فناى در روح كلى - كه اركان عمده عرفان و تصوف را تشكيل میدهد - داراى سابقه ديرين بوده و هزاران سال از پيدايش آن میگذرد. تصوف هندى، چينى و يونانى از جمله مكاتب عرفانى قبل از اسلام است.
نگا: التصوف الاسلامى، صص 24 - 69؛ عرفان نظرى، صص71 - 111.گفتنى است عرفان و تصوف حقيقى در اسلام، مراحلى را پشت سر گذاشته است: مرحله نخست آن در زمان پيامبر«صلى الله عليه وآله» بود كه با بهره گيرى از برخى آموزه هاى اسلام - مانند ترجيح آخرت بر دنيا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاق و توكل - شكل گرفت و مرحله ديگر پس از رحلت رسول گرامى اسلام«صلى الله عليه وآله» يعنى، زمان امام على«عليه السلام» است. آن حضرت نخستين كسى بود كه در توسعه عرفان و تصوف اسلامى، نقش مهمى ايفا كرد و به همين دليل، تمامى عرفا و صوفيان حقيقى، سرسلسله خود را به ايشان میرسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى میكنند.
ابن ابى الحديد، تفسير نهج البلاغة، ج1، ص17.مرحله ديگر، دوران پس از امام على«عليه السلام» است كه میتوان آن را به «عصر اهل صفه» نام نهاد؛ با وجود عارفانى چون: ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال، اويس قرنى، حسن بصرى، سعيد بن جبير و ... .
گرايش و بينش عرفانى در اسلام، مراحل جوانى خود را با شخصيتهايى چون رابعه عدويه (م 135 ق)، پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بايزيد بسطامى (م بين 261 و 264 ق)، مرحله رشد و رواج خود را طى كرد و با صوفيان چون ابن فارض (م 632 ق) و ابن عربى (م 638 ق) مرحله نظم و كمال خود را به انتها رساند.
نگا: عرفان نظرى، صص121 - 123 و 183؛ تصوف در اسلام، صص60 - 61.از قرن دهم به بعد، عرفان و تصوف در اسلام شكل ديگرى می يابد و همه يا اغلب اقطاب صوفيه، آن برجستگى علمى و فرهنگى پيشينيان را ندارند. تصوف رسمى، از اين به بعد غرق در آداب و ظواهر و احياناً بدعتهاى گوناگون میشود. از سوى ديگر عده اى كه داخل در هيچ يك از سلسله هاى تصوف و عرفان نيستند، در عرفان نظرى محى الدين ابن عربى متخصص میشوند؛ مانند: صدرالمتألهين شيرازى (م1050ق)، ملامحسن فيض كاشانى (م1091ق)، قاضى سعيد قمى (م1103ق) و ...
عرفان نظرى، ص193؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، صص664 - 665..
تصوف دروغينتصوف حقيقى در آغاز كار، روش كسانى بود كه مسجد و مدرسه، آتش طلبِ ايشان را فرو نمى نشاند و سيراب شان نمى كرد. آنان بيرون از رسومِ متداول در صفوف نماز و حلقه هاى تدريس، راهى به سوى حقيقت مى جستند و گروهى بودند كه خوشى هاى اين جهانى - مانند رياست و حكومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوى و منبر و كرسى تدريس، داشتنِ مال فراوان و زنان زيبا رو - دام بر سرِ راهشان نمى گسترد.
آنان داراى همتى بلند بوده و تنها در سر، سرّ سويداى دوست داشتند. بدين جهت عدهاى از ايشان مى رميدند و دنياداران از ديدارشان دورى مى گزيدند! امّا هنگامى كه اين طريقت رواج يافت و مردم از علماى بدون عمل سرخورده شدند، مشمولان و صاحبان قدرت به تصوّف و صوفيان روى آوردند و به سبب نفرت از علماى ظاهربين و رهايى از جور حاكمان، به طرف صوفيان دست دراز نموده و خواسته ها و تقاضايشان را با آنان طرح كردند.
اين روى آورى و اهميت يافتن تصوف، موجب شد عدهاى سودجو خرقه درويشى به تن كنند و با حيله و فريبكارى، بر مسند ارشاد و تعليم و تربيت بنشينند.
شرحى بر مقامات اربعين، صص283 - 284. از اين رو از آغاز قرن چهارم هجرى، اين دگرگونى در تصوف حقيقى راه يافت و به تدريج بالا گرفت.
از سوى ديگر در قرن هفتم هجرى، تصوّر خاصى در ميان عدهاى از تصوف به وجود آمد. اين گروه فرد را بر جمع برترى داده، او را از جمع جدا مى كردند و به خود مشغول مى داشتند! مى گفتند: شخص به اطراف خويش نگاه نكند؛ چون تمركزش را از انديشه درباره خدا از دست مىدهد.
اين گروه با برداشت افراطى از آيات «مذّمت دنيا» و نيز آياتى كه دعوت بر زهد و تقوا مىكند؛ بخش عمدهاى از فقه اسلامى را - كه دانش اجتماعى زيستن اسلام است - بى اعتبار ساختند! بريدن از خلق خدا، گريز از مسؤوليت هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سياسى جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، كمترين آموزه هايى بود كه اين طيف بر آن پاى مى فشردند. اين دو جريان بستر را براى پديد آمدن «تصوف دروغين» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند.
نگا: مقالات تاريخى، ج1، صص260 - 272.برخى از اين گروه ها، پيامبر«صلى الله عليه وآله» و مردم عصر بعثت را چنان نشان داده اند كه گويى آن حضرت درويشى بوده است كه در خانقاهى در مكه مى نشست و براى درويشهاى ديگر درس تصوف مى داد! تصويرى كه اينان از قرآن و شخصيت پيامبر«صلى الله عليه وآله» و امام على«عليه السلام» عرضه كرده اند، تحريف عمدى در تعليمات اسلامى نبود؛ بلكه ريشه در نگرش يكسويه به دين و آموزههاى آن داشت. چنين نگاهى به دين، بى اعتنايى مطلق به دنيا و به فكر خود بودن را تقويت مى كرد و بى اعتنايى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبيعت، به دنبال مىآورد!
البته متصوفان حقيقى، با هر دو رويكرد معارضه كردهاند؛ مثلاً ابوالقاسم قشيرى در آغاز كتاب معروف خود (رساله قشيريه) از اين نابسامانى (رويكرد اوّل) شكايت مىكند و ناصر خسرو (م481ق) از تظاهر به صوفى گرى انتقاد مى كند و در قصيدهاى، صوفى را به صفاى باطن مى داند؛ نه به ظاهر صوفيانه:
فوطه بپوشى تا عامه گفت | «شايد بودن كاين صوفيستى» |
گرت به فوطه شرفى نو شدى | فوطه فروشِ تو بهشتيستى |
ديوان ناصر خسرو، صص248 - 249، قصيده 115.در خصوص معارضه برخى از عارفان با شريعت گريزى (رويكرد دوم) در پاسخ به پرسشهاى ديگر همين مجموعه، به تفصيل سخن خواهيم گفت.
آموزههاى اسلامى، با تصوف دروغين - با رويكردى كه در قسمتهاى اخير بيان شد - به شدّت مخالف است؛ ولى با عرفان و تصوف حقيقى، كاملاً موافق است. علامه طباطبايى«رحمه الله» در اين خصوص مى نويسد:
«از سوى ديگر مىبينيم قرآن كريم با بيانى جالب، روشن مىسازد كه همه معارف حقيقى، از توحيد و خداشناسى واقعى سرچشمه مى گيرد و استنتاج مى شود؛ و كمالِ خداشناسى از آنِ كسانى است كه خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى كرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كردهاند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، ديده به نور پروردگار پاك روشن ساخته اند و با چشم واقع بين، حقايق اشياء و ملكوت آسمان و زمين را ديده اند؛ زيرا در اثر اخلاص و بندگى به يقين رسيده اند و در اثر يقين، ملكوت آسمان و زمين و زندگى جاودانى جهان ابديت، برايشان مكشوف شده است».
شيعه در اسلام، ص33.تدوين عرفان نظرى و عملىتصوف با آنكه با استدلال و عقل رابطه خوبى نداشت؛ امّا بر اثر جدالها و مناظره هاى علمى و كشمكش هاى فرقه اى، به تدريج به استدلالى كردن آرا و نظريات خويش روى آورد.
قوت القلوب از ابوطالب مكى و اللمع از ابونصر سراج طوسى در قرن چهارم، اسرار التوحيد (در خصوص حالات ابوسعيد ابوالخير) در قرن پنجم، كشف المحجوب اثر ابواسحاق هجويرى در همان قرن، الرسالة القشيرية از ابوالقاسم قشيرى و منازل السائرين نوشته خواجه عبدالله انصارى در قرن پنجم، تمهيدات اثر عين القضاة همدانى و شرح شطحيات روزبهان بقلى شيرازى در قرن ششم، مرصادالعباد نوشته شيخ نجم الدين رازى و عوارف المعارف اثر شهاب الدين سهروردى در قرن هفتم، سير تدوين، تبويب تصوف و عرفان اسلامى است. اين حركت با ظهور محى الدين ابن عربى در قرن هفتم به اوج رسيده و تصوف كاملاً مبانى نظرى پويايى يافت.