قرآن در مورد خلقت انسان دارای تعبیرات گوناگونی است که نشان می دهد آفرینش انسان دارای مراحل متعددی بوده است که بدین قرار است[۱]:
۱- خلقت از خاک:
«ای مردم! اگر از روز رستاخیز در تردید هستید ما شما را از خاک… آفریدیم»[۲]
۲- خاک با آب آمیخته شده و به صورت گل درآمده است. «اوست که شما را از گل آفرید»[۳]
۳- گل به صورت گل بدبو و لجن در آمده است:
«پروردگارت به فرشتگان گفت: می خواهم بشری از گل خشک، از لجن بویناک بیافرینم»[۴]
۴- ایجاد حالت چسبندگی در آن:
«ما آنها را از گلی چسبنده آفریدهایم»[۵]
۵- به صورت خشکیده درآمده است:
«آدم(ع) را از گل خشک شدهای چون سفال بیافرید»[۶]
در این آیات به طور مطلق آفرینش از خاک آمده و البته معلوم نشده که از چه خاکی بوده است. سپس مقداری آب به آن اضافه می شود و تبدیل به گل می شود و طبیعی است وقتی گل مدتی در جایی بماند، و لو اینکه از خاک سفید باشد، رنگ و بوی آن تغییر می کند و رنگش تیره گشته و بوی نامطبوعی پیدا می کند. سپس آرام آرام خشک شده و ابتدا به حالت چسبندگی به خود گرفته و سپس کاملا خشک شده و شبیه سفال می شود.
فلسفه خلقت حضرت آدم قبل از حوا
بی گمان خلقت آدم بر حوا تقدم داشته است. در باره باید توجه داشت:
خداوند حکیم است و هیچ کار او بدون حکمت نمی باشد، اما این به معنای این نیست که بتوانیم تمام حکمت ها را با اندیشۀ خود به دست آوریم.
خداوند می تواند تمام ابنای بشر را به صورت مستقل و دفعی بیافریند، نه از طریق نظام اسباب و مسبباب، اما خداوند کاری را بر می گزیند که مطابق با نظام احسن باشد. علاوه این که این دو، دو جنس مخالف هم نیستند تا نیاز به خلق مجدد داشته باشد.
در این جهان، برخی از بندگان خالص خدا، حکمت هایی را درمی یابند که حتی پیامبران بزرگ الاهی نیز در نگاه اول نتوانسته اند به آنها دست یابند که نمونۀ روشنی از آن را می توان در داستان موسی (ع) و خضر (ع) مشاهده کرد.[۷]
با لحاظ مقدمات فوق می گوییم: خداوند با آن که مرد و زن را در اصل انسانیت و توانایی رشد مادی و معنوی و مسئولیت در برابر رفتارها مساوی آفریده است، اما به دلایل حکیمانه ای، رتبۀ مردان را برتر از زنان قرار داده است،[۸] که این رتبه بندی، تأثیری در انسانیت آنها ندارد؛ زیرا چنین رده بندی هایی در میان پیامبران نیز وجود داشته و برخی از آنها در رتبۀ برتری نسبت به سایرین قرار دارند.[۹]
بر این اساس، محتمل است تقدم خلقت آدم بر حوا، برای نشان دادن همین تفاوت در رتبه باشد.آدم هشتمین نسل از انسان
با استفاده از قرآن و روایات اجمالاً می توان گفت که قبل از حضرت آدم نسل و یا نسل هایی شبیه به انسان بوده اند که به آنها “انسان یا نسناس” می گفتند هر چند در مورد جزئیات و خصوصیات شخصیتی و زندگی آنها اطلاع دقیقی در دست نیست.
علامه طباطبایی می گوید: در تاریخ یهود آمده است که عمر نوع بشر از روزى که در زمین خلق شده تا کنون، بیش از حدود هفت هزار سال نیست …ولی دانشمندان ” ژئولوژى” معتقدند که عمر نوع بشر بیش از ملیون ها سال است، و بر این گفتار خود ادلهاى از فسیلهایى که آثارى از انسان ها در آنها هست، و نیز ادلهاى از اسکلت سنگ شده خود انسان هاى قدیمى آوردهاند، که عمر هر یک از آنها به طورى که روى معیارهاى علمى خود تخمین زدهاند بیش از پانصد هزار سال است.
این اعتقاد ایشان است ولی ادلهاى که آوردهاند قانع کننده نیست، دلیلى نیست که بتواند اثبات کند که این فسیلها، بدن سنگ شده اجداد همین انسان هاى امروز است، و دلیلى نیست که بتواند این احتمال را رد کند که این اسکلتهاى سنگ شده مربوط است به یکى از ادوارى که انسان هایى در زمین زندگى مىکردهاند، چون ممکن است چنین بوده باشد، و دوره ما انسان ها متصل به دوره فسیلهاى نامبرده نباشد، بلکه انسان هایى قبل از خلقت آدم ابوالبشر در زمین زندگى کرده و سپس منقرض شده باشند، و همچنین این پیدایش انسان ها و انقراضشان تکرار شده باشد، تا پس از چند دوره نوبت به نسل حاضر رسیده باشد[۱۰].
پس انسان قبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از انسان آدم وجود یافت، و ملائکه مامور به سجده بر وى شدند[۱۱].
اما قرآن کریم به طور صریح متعرض کیفیت پیدایش انسان در زمین نشده، که آیا ظهور این نوع موجود (انسان) در زمین منحصر در همین دوره فعلى است که ما در آن قرار داریم، و یا دورههاى متعددى داشته، و دوره ما انسان هاى فعلى آخرین ادوار آن است؟
هر چند که ممکن است از بعضى آیات کریمه قرآن استشمام کرد که قبل از خلقت آدم ابوالبشر (ع) و نسل او، انسان هایى دیگر در زمین زندگى مىکردهاند؛ مانند آیه شریفه:” وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ”[۱۲] که از آن بر مىآید قبل از آفرینش بنى آدم دورۀ دیگرى بر انسانیت گذشته است[۱۳].
اما روایاتی که از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) به ما رسیده تصریح می کنند که قبل از این نسل، نسل هایی از انسان ها وجود داشته است که منقرض شده اند و این روایات سابقه دوره های بسیارى از بشریت را قبل از دورۀ حاضر اثبات مىکنند.
برای نمونه به حدیثی اشاره می کنیم:
صاحب تفسیر عیاشی از هشام بن سالم و او از امام صادق (ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود: اگر فرشتگان موجودات زمینى را قبلاً ندیده بودند، که خونریزى کردند، از کجا گفتند” أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ[۱۴] “[۱۵].
گفتنی است: ما به متن دینی که اثبات کند آدم هشتمین مرد روی کره زمین بوده، برخورد نکردیم بله در روایاتی بیان شده است که نسل حضرت آدم بعد از هفت دوره و هفت نسل از خلقت آدم بوده است؛ مثلا مرحوم صدوق در کتاب خصال، از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: “خداى عزوجل از روزى که زمین را آفریده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض کرده است) که هیچ یک از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمین آفرید و نسلى را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و براى هر یک، عالمى بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بیافرید و ذریه اش را از او منشعب ساخت.[۱۶]،[۱۷] اما ممکن است این روایات با لحاظ روایات دیگر که دوره های بیشتر را در گذشته ثابت می کند، اشاره به کثرت دوره های گذشته باشد؛ مثلا: شیخ صدوق در کتاب توحید• از امام صادق (ع) روایتى آورده که در ضمن آن امام (ع) به راوى فرموده: “شاید شما گمان مى کنید که خداى عزوجل غیر از شما هیچ بشر دیگرى را نیافریده است. نه، چنین نیست، بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آنها هستید”.[۱۸]
همچنین در خصال از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: خداى عز و جل دوازده هزار عالم آفریده که هر یک از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمین بزرگتر است و هیچیک از اهالى یک عالم به ذهنش نمىرسد که خداى تعالى غیر عالم او عالمى دیگر نیز آفریده باشد. [۱۹]
البته همان گونه که ملاحظه می شود روایت اخیر به خلقت عوالم اشاره دارد و این ممکن است در غیر از کره زمین باشد و بتوان روایاتی را که به هفت دوره قبلی در کره زمین اشاره می کنند، بدون معارض دانست.
اما (با فرض وجود انسان هایی قبل از آدم) آیا هنگام آفرینش حضرت آدم، انسان از نسل های قبل باقی مانده بودند؟
با توجه به قرائنی بعید نیست که در زمان آفرینش آدم افرادی از نسل های گذشته که در حال انقراض بودند هنوز نیز وجود داشته اند همچنان که بعضی از دانشمندان این را گفته اند. [۲۰]
یکی از دانشمندان معاصر در زمینه ازدواج فرزندان آدم می گوید:
در این جا احتمال دیگرى نیز هست که گفته می شود: فرزندان آدم با بازماندگان انسانهاى پیشین ازدواج کردهاند زیرا طبق روایاتى آدم اولین انسان روى زمین نبوده، مطالعات علمى امروز نیز نشان می دهد که نوع انسان احتمالاً از چند ملیون سال قبل در کرۀ زمین زندگى می کرده، در حالى که از تاریخ پیدایش آدم تا کنون زمان زیادى نمی گذرد، بنا بر این باید قبول کنیم که قبل از آدم انسانهاى دیگرى در زمین می زیستهاند که به هنگام پیدایش آدم در حال انقراض بودهاند، چه مانعى دارد که فرزندان آدم با باقیمانده یکى از نسلهاى پیشین ازدواج کرده باشد.[۲۱]
البته تردیدی نیست که حضرت آدم اولین نفر از نسل حاضر بوده است.
قرآن کریم می فرماید که نسل حاضر از طرف پدر و مادر به یک پدر (به نام آدم) و یک مادر (که در روایات و در تورات به نام حوا آمده) منتهى مىشود و این دو تن، پدر و مادر تمامى افراد انسان است، هم چنان که آیات زیر بر این معنا دلالت مىکند:” وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ”[۲۲]؛ ” إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ”[۲۳]؛ “إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ”[۲۴].
به طورى که ملاحظه مىکنید آیاتى که نقل شد شهادت مىدهند بر این که سنت الاهى در بقاى نسل بشر این بوده که از راه ساختن نطفه این بقا را تضمین کند، و لیکن این خلقت با نطفه، بعد از آن بود که دو نفر از این نوع را از گل آفرید، و او آدم و پس از او همسرش بود که از خاک خلق شدند (و پس از آن که داراى بدنى و جهازى تناسلى شدند فرزندان او از راه پدید آمدن نطفه در بدن آدم و همسرش خلق شدند) پس در ظهور آیات نامبرده بر این که نسل بشر به آدم و همسرش منتهى مىشوند جاى هیچ شک و تردیدى نیست[۲۵].
اما این که آیا پیامبری در بین آنها بوده است؟ و آیا آنها با هوش بوده اند؟
قرآن و روایات پیرامون این مسئله چیزی بیان نکردند ولی با توجه به این که آنها نیز انسان (یا نسناس) بوده و در این جهت با ما مشترک هستند تحقیقاً از هوش بر خوردار بوده و با حدس قوی و قریب به یقین می توان گفت که آنها دارای تکلیف و برای ارشادشان پیامبری نیز وجود داشته است.خلقت حضرت آدم(ع) و یافته های دانشمندان
هیچ منافاتی بین خلقت حضرت آدم (ع) از نظر قرآن و یافته های دانشمندان وجود ندارد. اگر گفته می شود که خلقت آدم مربوط به حدود شش یا هفت هزار سال پیش است، می تواند منظور نسل جدیدی از انسان باشد که از حضرت آدم (ع) است و چه بسا قبل از این نسل، هزاران نسل از انسان وجود داشته و منقرض شده باشد. شواهد زیادی وجود دارد که قبل از حضرت آدم (ع)، انسان هایی که از نسل آن حضرت نبوده اند، زندگی می کرده اند.
و این البته با آموزه های قرآن مجید و روایات اسلامی هم سازگاری دارد.[۲۶]
مرحوم علامه طباطبائى (ره) در ذیل آیۀ ۱ سورۀ نساء مى گوید: از ظاهر آیه برمى آید که مراد از “نفس واحده”، آدم و مراد از “زوجها” حوا است که پدر و مادر نسل انسان اند و ما نیز از آن نسل هستیم،[۲۷] و به طورى که از ظاهر قرآن کریم برمى آید، همه افراد نوع انسان به این دو تن منتهى مى شوند. از آیه شریفه برمى آید که نسل موجود از انسان، تنها به آدم و همسرش منتهى مى شود و جز این دو نفر، هیچ کس دیگرى در انتشار این نسل دخالت نداشته است.
در تاریخ یهود آمده است که عمر نوع بشر از روزى که در زمین خلق شده تا کنون، بیش از حدود هفت هزار سال نیست که اعتبار عقلى هم با این تاریخ مساعد است. پس اعتبار عقلى هم همان را مى گوید که تاریخ گفته است. لیکن دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح “ژئولوژى” معتقدند که عمر نوع بشر بیش از میلیون ها سال است.
این اعتقاد ایشان است، امّا ادلّه اى که آورده اند قانع کننده نیست. دلیلى نیست که بتواند اثبات کند این فسیل ها، بدن سنگ شده اجداد همین انسان هاى امروزى است، و دلیلى نیست که بتواند این احتمال را رد کند که این اسکلت هاى سنگ شده مربوط به یکى از ادوارى است که انسان هایى در زمین زندگى مى کرده اند؛ چون ممکن است چنین بوده باشد، و دوره ما انسان ها متصل به دوره فسیل هاى نامبرده نباشد، بلکه انسان هایى قبل از آفرینش آدم ابوالبشر در زمین زندگى مى کرده اند و سپس منقرض شده باشند، و این پیدایش انسان ها و انقراضشان تکرار شده باشد تا پس از چند دوره، نوبت به نسل حاضر رسیده باشد.
قرآن کریم به طور صریح و آشکار، کیفیت پیدایش انسان در زمین را بیان نکرده که آیا ظهور انسان در زمین، منحصر در همین دوره فعلى است که ما در آن قرار داریم، و یا دوره هاى متعددى داشته، و دورۀ ما آخرین ادوار آن است؟
ممکن است از بعضى آیات قرآن استشمام کرد که قبل از آفرینش حضرت آدم، ابوالبشر و نسل او، انسان هایى دیگر در زمین زندگى مى کرده اند چنان که می فرماید: “و زمانى که پروردگارت به فرشتگان فرمود: مى خواهم در زمین جانشینى بگذارم، گفتند [باز] در زمین کسانى مى گذارى که در آن فساد کنند و خونها بریزند”.[۲۸]
مرحوم علامه طباطبائی می فرماید: از آیۀ ۳۰ سورۀ بقره می توان استشمام کرد که قبل از خلقت آدم (ع)، انسان هایی هم زندگی می کردند که فرشتگان با سابقه ذهنی که از آنها داشتند از خداوند می پرسند: آیا کسی را خلق می کنی که فساد کرده و خونریزی می کند.[۲۹]
از این آیه برمى آید، قبل از آفرینش بنى نوع آدم، دوره دیگرى بر انسانیت گذشته است و فرشتگان با آنها آشنا بوده و سابقه آنها را داشته اند.
در بعضى از روایات وارده از ائمه (ع) مطالبى آمده که سابقه ادوار بسیارى از بشر را قبل از دوره حاضر اثبات مى کند.
شیخ صدوق در کتاب توحید از امام صادق (ع) روایتى آورده که در ضمن آن امام (ع) به راوى فرموده: “شاید شما گمان مى کنید که خداى عزوجل غیر از شما هیچ بشر دیگرى را نیافریده است. نه، چنین نیست، بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آنها هستید”.[۳۰]
مرحوم صدوق همچنین در کتاب خصال، از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: “خداى عزوجل از روزى که زمین را آفریده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض کرده است) که هیچ یک از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمین آفرید و نسلى را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و براى هر یک، عالمى بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بیافرید و ذریه اش را از او منشعب ساخت.[۳۱]،[۳۲]
براین اساس؛ اگر از آثار به جای مانده در غارها پی برده شود که تاریخ آن به میلیون ها سال پیش برمی گردد، باید گفت که این آثار به جای مانده، مربوط به انسان های نسل کنونی نیست؛ زیرا ظاهرا داستان خلقت حضرت آدم (ع) به بیش از ۷۰۰۰ سال پیش نمی رسد.[۳۳]گناه بودن عمل آدم و حوا
در مورد عمل حضرت آدم و حوا (ع) که آیا مرتکب گناه شدند یا خیر؟ چند قول وجود دارد که اهم آنها دو قول است:
۱-مرتکب گناه شده ولى اولاً: گناه صغیره بود، ثانیاً: مرتکب گناه شده اند ولی گناه،قبل از نبوت حضرت آدم (ع) مىباشد و این با مقام نبوت منافاتى ندارد، براى این نظر(که عمل ایشان گناه بوده است) به چند دلیل، استدلال شده از جمله این که:
این آیه و امثال آن ظهور در عصیان دارند؛ دوم این که عصیان در قرآن به معناى گناه به کار رفته است؛ سوم این که دلیلى در ارشادى بودن نهى “لاتقربا” نداریم؛ چهارمین دلیل این است که توبه از کارى که نهى ارشادى به آن تعلق گرفته، معنا ندارد.[۳۴]
۲- قول دیگر آن است که حضرت آدم (ع) هنگام ارتکاب این عمل پیامبر بوده است. بر این قول استدلال شده که جبرئیل (ع) بر او نازل مىشده و نزول جبرئیل مساوى با نبوت است؛ زیرا جبرئیل بر غیر نبى نازل نمىشود. علاوه بر این که خداوند همهى اسما را تعلیم آدم داد و تنها او بود که از آنها اطلاع داشت و حتى ملایکه چنین علمى نداشتند. حضرت آدم (ع) بود که معلم فرشتگان شد و اسما را به آنها تعلیم داد و این اتفاقات تماماً قبل از خوردن از میوۀ درخت نهى شده بود.[۳۵]
پس نتیجه گرفته مىشود که آدم (ع) هنگام خوردن از درخت، نبى بوده است و طبق نظر شیعه، نبى هیچ گاه مرتکب گناه نمىشود حتى صغیره. از این رو، نهى را حتماً باید بر نهى ارشادى حمل کنیم و آنچه حضرت آدم مرتکب شد ترک اولى بوده که در پیامبران جایز است، منتها به دلیل تقرب آنها به خداوند و مرتبهى معرفتى که به خالق خود دارند، اگر مرتکب ترک اولى شوند دچار مؤاخذه ی الاهى مىشوند.[۳۶]
چنان که در مورد بعضى از پیامبران مانند حضرت یونس (ع) که از قوم خود خسته و از هدایت آنها نا امید شد و آنها را بدون اذن پروردگار رها کرد و خداوند هم او را در شکم ماهى حبس نمود و فرمود: “اگر استغفار و توبه نمىکرد تا روز قیامت در شکم ماهى حبس مىشد.”[۳۷] و یا ترک اولاى حضرت یوسف (ع) که براى نجات از حبس به غیر خداوند متوسل شد و موارد دیگر.[۳۸] در حالى که همین ترک اولى در مورد افراد عادى عقاب و مؤاخذهاى ندارد و به اصطلاح “حسنات الابرار سیئات المقربیّن” است مانند عبادت انسانهاى عادى که همراه با غفلت و مشغول شدن ذهن به غیر عبادت است، که چنین عبادتی براى انبیا نقص و خطا محسوب مىشود.[۳۹]توضیح آیه ۱۲۱ سورۀ طه
“عصیان” در آیه ای که آن را به حضرت آدم نسبت داده است به معناى “مخالفت امر مولاست” و امر خالق، هم واجب است و هم مستحب و از این رو،
اوّلاً: قول به مجاز بودن عصیان در مخالفت با مستحب، صحیح نمىباشد.
ثانیاً: اگر مخالفت امر مستحبى، مجاز باشد بنا بر دلایلی که در عصمت انبیاء ذکر شده است، باید نا فرمانی حضرت آدم را حمل بر آن نمود.[۴۰]
کلمه ی “غوى” هم در آیه ی شریفه،[۴۱] به معناى ضرر و زیان است چون اگر آدم (ع) مرتکب این عمل نمىشد، مستحق ثواب عظیم بود[۴۲].
“توبه” هم به خاطر ارتکاب معصیت نبوده، بلکه چون ترک اولى مناسب شأن پیامبر نیست، اقدام به توبه نمود. به علاوه گاهى توبه براى رسیدن به مقام انقطاع و رسیدن به ثواب پسندیده است، گرچه مرتکب گناه نشده باشد.[۴۳]عصمت معصومان (ع) و گناه
عصمت مطلقه معصومان (ع) (انبیا و امامان)، ثمره و نتیجه مقام شامخ نورانى و روحانى و تکوینى آنان در عالم هستى است. آنان از انوار غیبیّه الاهیه و مظاهر تامّه و آیات باهره جلال و جمال حقاند. طینت ابدان و خلقت ارواح آنان با دست قدرت جمال و جلال الاهى تخمیر شده و در عالم غیب کسب حقایق اسما و صفات نمودهاند. در تحت ولایت حق تعالى بوده، همیشه خود را در محضر خداوند مىدانند، و این شهود و حضور، مانع انجام گناه مىشود. هرچند امکان و قدرت و اختیار گناه از آنان سلب نشده است.[۴۴]
مطلب اوّل در خصوص عصمت پیامبران (ع) است: در این مسئله اقوال مختلفى بین فرقه هاى مسلمان وجود دارد که مىتوان مجموعاً چهار قول را بیان کرد:
۱- پیامبران (ع) معصوم از گناه کبیره هستند، ولى گناه صغیره بر آنها جایز است و از زمان بلوغ معصوم مىباشند که قول اکثر معتزله مىباشد.
۲- نه گناه کبیره و نه صغیره از انبیا صادر نمىشود منتها عمداً، ولى سهواً اشکالى ندارد. صاحب این قول ابو على جبایى است. وی قایل است انبیا، از زمان نبوت معصوم هستند، ولى قبل از آن، صدور معصیت از آنان جایز است.
۳- گناه از انبیا صادر نمىشود، مگر سهواً و از روى خطا و بر این خطا هم مؤاخذه مىشوند، گر چه افراد عادى به خاطر گناه از روى سهو و نسیان عقاب نمىشوند و این تفاوت به علت بالا بودن معرفت و علو رتبه ی پیامبران است. که قول نظام و تابعین اوست.
۴- هیچ گناهی از پیامبران صادر نمی شود ، چه کبیره یا صغیره، چه از روى عمد یا خطا و یا سهو. که قول امامیه مىباشد و البته حشویه و بسیارى از اهل حدیث نیز قائل به این مطلب مىباشد.[۴۵]ترک اولی و پیامبران
هیچ گناهی از پیامبران صادر نمىشود، چه کبیره و یا صغیره، چه از روى عمد و یا خطا و یا سهو. که قول امامیه مىباشد و عصمت انبیا هم بعد از زمان نبوت و هم قبل از آن مىباشد. تنها چیزى که از آنها صادر است ترک مستحب و ترک اولى است. امامیه بر مدعاى خود ادله ی متعددى دارند که جهت اختصار تنها به سه دلیل اشاره مىشود:
دلیل اوّل: اگر انبیا دچار خطا و گناه شوند، از اقل مردم هم پایینتر مىشوند؛ زیرا معرفت آنان نسبت به خالق خود از معرفت انسان های دیگر بالاتر است و اگر با این معرفت و شناخت و آگاهى که از خالق و حقیقت گناه و مخالفت از امر مولا دارند مرتکب گناه شوند، از بقیه ی گناهکاران هم پایینتر مىباشند.دلیل دوم: اگر انبیا مرتکب گناه شوند از طرفى چون نبى هستند متابعت و پیروى از آنها لازم است و از طرف دیگر چون مرتکب خطا و گناه مىشوند در خصوص گناه، متابعت آنان حرام است، لذا نسبت به یک عمل هم وجوب و هم حرمت است و اجتماع ضدّین مىشود و لذا باعث تحیّر و سرگردانى امت مىشود.دلیل سوم: هدف از بعثت انبیا تبعیّت مردم از ایشان و تربیت جامعه و دورى کردن از گناه مىباشد، پس اگر گناه بر انبیا جایز باشد، مردم اعتماد و اطمینانى به آنها پیدا نمىکنند و در نتیجه نقض غرض مىشود و نقض غرض هم بر مولاى حکیم، قبیح و غیر جایز است.[۴۶]
معنای هبوط آدم (ع) از بهشت“هبوط” در لغت به معنای سقوط از بلندی به محل پایین و پست تر و نقیض صعود است.[۴۷]در آیات متعددی از قرآن مجید، از اخراج آدم از بهشت و اسکان او در زمین به هبوط تعبیر شده است:۱٫ «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین»؛ یعنی و در این هنگام به آنها گفتیم: همگی به زمین فرود آیید در حالی که بعضی دشمن بعض دیگر خواهید بود.[۴۸]۲٫ «قلنا اهبطوا منها جمیعاً فاما یأتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم ولا هم یحزنون»؛ یعنی گفتیم همگی از آن فرود آیید! هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمده کسانی که از آن پیروی کنند نه ترسی بر آنها است و نه غمگین شوند.[۴۹]۳٫ «قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین»؛ یعنی از مقام خویش فرود آیید، در حالی که بعض از شما نسبت به بعض دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شماست و شما دشمن او) و برای شما در زمین قرارگاه و وسیله ی بهره گیری تا زمان معینی خواهد بود.[۵۰]همچنین در قرآن مجید هبوط به معنای حلول و استقرار یافتن در محل (شهر) نیز استعمال شده است. در قصه حضرت موسی و بنی اسرائیل قرآن می فرماید: «… قال أتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر اهبطوا مصراً فان لکم ماسألتم…»؛ یعنی موسی گفت: آیا غذایی پست تر را به جای غذای بهتر انتخاب می کنید؟ (اکنون که چنین است بکوشید از این بیابان) در شهری فرود آیید؛ زیرا هر چه خواستید در آن جا برای شما هست.[۵۱]بحث از هبوط آدم و معنای اصطلاحی این هبوط در وهله ی اوّل به این نکته بستگی دارد که بهشتی را که حضرت آدم در آن سکونت داشت چگونه معنا کنیم، آیا این یک بهشت دنیایی بود ( زمینی یا برزخی)، یا آخرتی؟ آنچه مسلم است این است که بهشت خلد نبوده است، بر این اساس هبوط ، هبوط مقامی است. به هرحال این بحث هم در میان مفسران مطرح شده است و هم در بین فلاسفه و هر یک در این زمینه نظریات و احتمالاتی را بیان فرموده اند و ما در این جا فقط نظریات مفسران را می آوریم:
مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان می فرماید: هبوط و نزول و وقوع مثل هم هستند (به یک معنا هستند) که عبارت است از: حرکت از بلندی به سوی پایین… و گاهی هبوط به معنای (حلول در مکان) استعمال می شود مثل آیه ی شریفه که می فرماید: «اهبطوا مصراً»؛ یعنی وارد شهر شوید… .[۵۲]
علامه طباطبائی در این زمینه می فرماید: هبوط به معنای خروج از بهشت و استقرار در زمین و ورود به زندگی پر مشقت دنیاست». ظاهر آیه، «قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین» و آیه ی بعد از آن «قال فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون»، این است که نحوه ی حیات بعد از هبوط با حیات قبل از هبوط (زندگی در بهشت) فرق دارد. این زندگی همراه با مشقت و سختی است، اما زندگی در بهشت یک زندگی آسمانی بوده که در آن گرسنگی و تشنگی و سختی نبوده است.
ایشان می گویند: بهشت آدم در آسمان بوده، هر چند که بهشت آخرت و جنت خلد، ( که هر کس داخلش شد دیگر بیرون نمیشود )، نبوده باشد.
بله در این جا این سؤال باقى می ماند: که معناى آسمان چیست؟ و بهشت آسمانى چه معنا دارد؟[۵۳]
آن استاد فرزانه در جایی دیگر به این امر می پردازند و می فرمایند: این که بهشت آدم از بهشتهاى دنیا بوده، مراد این است که از بهشتهاى برزخى بوده، که در مقابل بهشت جاودان است.[۵۴]
ایشان در تبیین هبوط و خروج شیطان از جمع ملائکه بعد از سجده نکردن که در آیه ی «قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین»[۵۵] آمده است می فرماید: جمله ی «فاخرج انک من الصاغرین» تاکید است براى جمله ی «فاهبط منها»، براى این که هبوط همان خروج است، و تفاوتش با خروج تنها در این است که هبوط خروج از مقامى و نزول به درجه پایینتر است، و همین معنا خود دلیل بر این است که مقصود از هبوط فرود آمدن از مکان بلند نیست، بلکه مراد فرود آمدن از مقام بلند است.
و این مؤید ادعاى ماست که گفتیم ضمیر در منها و فیها به منزلت بر مىگردد، نه به آسمان و یا بهشت.
و شاید کسانى هم که گفتهاند مرجع ضمیر، آسمان و یا بهشت است، مقصود شان همان منزلت باشد.
بنا بر این، معناى آیه چنین مىشود که خداى تعالى فرمود: به جرم این که هنگامى که تو را امر کردم سجده نکردى باید از مقامت فرود آیى، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبرى بود و تو نمىبایستى در چنین مقامى تکبر کنى، پس برون شو که تو از خوار شدگانى.[۵۶]
در جایی دیگر ایشان به نکته ی مهمی اشاره می کنند و می فرمایند: « امر به هبوط، امرى تکوینى، و بعد از زندگى آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینى تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوى و خطابى مولوى از خداى تعالى صادر نشده بود».[۵۷]
در توضیح کلام المیزان باید گفت: نهی از نزدیک شدن به درخت مخصوص (الشجره) یک نهی ارشادی بوده است همانند این که طبیب به مریض می گوید: اگر این غذا را بخوری به فلان بیماری مبتلا خواهی شد. در این جا هم خداوند فرموده است به این درخت نزدیک نشو و از میوه ی آن نخور؛ زیرا اگر از میوه ی این درخت بخوری، نتیجه اش خروج از بهشت است. از این کلام علامه طباطبائی بخوبی معنا و مراد از از هبوط و علت آن روشن می شود.
آیت الله جوادی آملی با پذیرش بهشت برزخی به عنوان مسکن آدم و حوا ، می فرماید: حضرت آدم از نشئه ی فرا طبیعت به محدوده ی طبیعت منتقل شد و چنین انتقالی همان تنزل وجودی و مکانتی است.- همانند تنزل قرآن از نزد خدای سبحان برای هدایت مردم- نه تنزل بدنی و مکانی و علاوه این هبوط چون همراه با توبه و اجتباء حضرت آدم بوده است از آن به هبوط ولایت و خلافت یاد می شود.[۵۸]
هبوط ابلیس سقوط از منزلت بود، ولی هبوط آدم با حفظ کرامت، در زمین بود؛ یعنی استقرار در زمین مشترک بین آدم و ابلیس بود، اما ابلیس با از دست دادن درجه ی پیشین وارد زمین شد و آدم با حفظ مرتبۀ قبلی در زمین مستقر شد.[۵۹]
پس شیطان دو نحوه هبوط داشت:
۱- هبوطی از جایگاه و منزلت فرشتگان که پس از استکبار از سجده ی برای آدم حاصل شد و لازمه ی آن هبوط از بهشت به عنوان منزلت و شان رفیع بود و آیه ی «قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین».[۶۰] به اشاره دارد.
۲- هبوطی از بهشت به عنوان یک مسکن موقت که برای اغوای آدم و حوا به آن راه پیدا کرده بود و این هبوط پس از اغوای آدم و حوا و به همراه آن دو بزگوار تحقق یافت.[۶۱]
با توجه به این که آدم براى زندگى در روى زمین آفریده شده بود و بهشت نیز منطقه ی سرسبز و پر نعمتى از دنیا بود، هبوط و نزول آدم در این جا به معناى نزول مقامى است نه مکانى؛ یعنى خداوند مقام او را به خاطر ترک اولى تنزل داد و از آن همه نعمت هاى بهشتى محروم ساخت و گرفتار رنج هاى این جهان کرد. .[۶۲]و[۶۳]محل زندگی آدم (ع) قبل ازآمدن به زمین
موضوع این گفتار در مورد محل زندگى آدم قبل از آمدن به زمین است که آیا بهشت موعود و آخرت بوده و یا بهشت دنیایى بوده است؟
عدهاى نظرشان این است که بهشت موعود بوده و بهشت موعود محل تکلیف نمى باشد و خروج آدم (ع) از آن اشکالى ندارد؛ زیرا عدم خروج – از بهشت موعود و همیشگى – زمانى است که براى ثواب در آن مستقر شده باشد.[۶۴]
اما اشکالاتى که بر این نظر است، اوّلاً: اگر محل تکلیف نبوده پس چرا قرآن مى فرماید: آدم (ع) عصیان و مخالفت نموده است؟ و شیطان هم نباید مرتکب خلاف شده باشد.
ثانیاً اگر بهشت موعود بوده، راهى براى شیطان به آن جا نبود.
ثالثاً در بهشت موعود خوردن تمام نعمتهایش جایز است و خداوند از هیچ نعمتى انسان را منع نمى کند، در حالى که آدم(ع) از خوردن شجره نهى شد.[۶۵]
بنابراین، قول به این که بهشت دنیوى بوده، صحیح به نظر مىرسد. افزون بر این که روایات صریحاً این مطلب را بیان مى کنند که باغى از باغهاى دنیا بوده که خورشید و ماه در آن طلوع مى کردند. یکى از راویان حدیث مى گوید: از امام صادق (ع) راجع به بهشت آدم پرسیدم امام(ع) در جواب فرمود: باغى از باغ هاى دنیا بود که خورشید و ماه بر آن مى تابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمى شد[۶۶].
و از این جا روشن مىشود که منظور از هبوط و نزول آدم به زمین نزول مقامى است، نه مکانى؛ یعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سر سبز پائین آمد.
این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکى از کرات آسمانى بود، هر چند بهشت جاویدان نبوده است.
در بعضى از روایات اسلامى نیز اشاره شده که این بهشت در آسمان بوده است، ولى ممکن است کلمه ی سماء(آسمان) در این گونه روایات اشاره به مقام بالا باشد، نه مکان بالا.
با توجه به این که آدم براى زندگى در روى زمین آفریده شده بود و بهشت نیز منطقه ی سرسبز و پر نعمتى از همین جهان بود، هبوط و نزول آدم در این جا به معناى نزول مقامى است نه مکانى؛ یعنى خداوند مقام او را به خاطر ترک اولى تنزل داد و از آن همه نعمت هاى بهشتى محروم ساخت و گرفتار رنج هاى این جهان کرد.[۶۷]و[۶۸]خطای حضرت آدم (ع) و سکونت ذریه او در زمین
نسل آدم بعد از اتفاقاتی که برای آدم ابوالبشر افتاد در زمین ادامه پیدا کرد ولی آیا می توان گفت اگر خطای آدم نبود، نسل او برای همیشه در همان مکانی زندگی می کردند که آدم و حوا در آن بودند؟
اگر آدم (ع) دچار خطا و اشتباه نمی شد، وضعیت کنونی ما چه بود؟!
ممکن است پاسخ این پرسش در خوشبینانه ترین نگاه، این باشد که ما نیز همانند فرشتگان بهشتی و دیگر موجودات آن، همچنان در بهشت می ماندیم و از رفاه و آسایش بدون دردسر برخوردار می شدیم! و یا در بدبینانه ترین نگاه این که ممکن بود، آزمایشی که آدم(ع) نتوانست به طور موفق از آن خارج شود، برای یکایک ما نیز اجرا می شد و در صورت عدم قبولی؛ به جای آن که به زمین هبوط کنیم؛ مستقیما روانه جهنم می شدیم و یا در دیدگاهی متوسط، ما نیز همانند آدم(ع) به زمین هبوط می کردیم؛ یعنی می شدیم آنچه اکنون هستیم! قضاوت نمایید، اگر هر کدام از این پاسخ ها صحیح باشد، چه تأثیری بر وظایف کنونی ما خواهد گذاشت؟!
چنین پرسش هایی ممکن است در ارتباط با موارد دیگر نیز مطرح شود، نظیر:
اگر نوح (ع) دشمنان خود را نفرین نمی کرد و طوفان نازل نمی شد؟!
اگر ابراهیم (ع) با افتادن در آتش به شهادت رسیده و نجات نمی یافت؟!
اگر فرعون، حرف همسرش را قبول نکرده و موسی (ع) را به فرزندی نمی پذیرفت؟!
اگر امام حسین (ع) در مبارزه با یزید، در ظاهر نیز پیروز شده و حکومتی اسلامی برقرار می نمود؟
هزاران پرسش از این دست را می توان مطرح نمود که اگر این اتفاق انجام می شد و یا نمی شد، چه رخ می داد؟! و یا پرسش هایی مانند این که ماهی یونس از چه نوعی بود، کشتی نوح چند متر بود و … .
خداوند در قرآن کریم بعد از بیان داستان اصحاب کهف، به موضوعی اشاره می نماید که دقت در آن، خالی از لطف نیست:
به طور مثال در آیه ۲۲ سورۀ کهف چنین بیان شده که گروهی از مردم اظهار می دارند اصحاب کهف، سه نفر بوده و سگ آنها نفر چهارمشان بوده است! گروهی دیگر نیز با حدس و گمان می گویند: نه! آنان پنج نفر بودند و سگشان نفر ششم بود! برخی نیز معتقدند که آنان هفت نفر بوده و با سگشان هشت نفر می شدند! ای پیامبر! به آنان بگو که خداوند از تعداد آنان آگاه تر است و هیچ کس، جز اندکی (از اولیای الاهی) تعداد دقیق آنان را نمی دانند، پس بیهوده با آنان به گفت و گو مپرداز و … .[۶۹]
نکتۀ مورد نظر ما این است که موضوع تعداد اصحاب کهف به عنوان موضوعی جالب مورد بحث و گفت و گو بود و نظریات مختلفی در مورد آن بیان می شد، اما خداوند با این که در مواردی؛ مانند مدت توقف آنان در غار به صورت جزئی و دقیق سخن گفته و فرموده که آنان ۳۰۹ سال در غار توقف داشتند،[۷۰] در مورد تعداد آنان فقط به بیان اختلاف نظرها بسنده نموده و این ابهام را برطرف ننمودند.
ممکن است، دلیل چنین رفتاری را از جانب پروردگار، این گونه ارزیابی نمود که بحث و گفت و گوی بیش از حد، در برخی موارد جزئی که ندانستن آن ضرری به دین داری و فهم پیام های الاهی نمی رساند، نوعی انحراف از مسائل مهم تر و اصلی تر به شمار آمده و نیازی به آن نیست.
پیام الاهی در ماجرای اصحاب کهف آن بود که نباید در مقابل کفر و ستم تسلیم شد و در صورت امکان باید از منافع دنیوی دست کشیده و از سرزمین خود هجرت نمود و این که خداوند بر هر کاری توانا است و می تواند افرادی را صدها سال؛ بدون غذا و در حال خواب زنده و سالم نگه دارد، تا نشانه ای برای معاد باشد.
اما دانستن تعداد افراد موجود در غار، هیچ نقشی در شناخت پیام الاهی نداشته و می توان از آن صرف نظر نمود.
به همین دلیل، با بیان صریح این که پاسخ پرسش مبنی بر شناخت وضعیت فرزندان آدم (ع) در صورت باقی ماندن ایشان در بهشت را ندانسته و دانش آن در اختیار خداوند می دانیم، ولی معتقدیم که این موضوع از اموری نیست که ندانستن آن، تأثیری در اعتقادات و وظایف کنونی ما داشته باشد و بهتر است، اکنون که در بهشت نبوده و جانشین خداوند در این کرۀ خاکی هستیم، آن گونه زندگی نماییم که بهشت و بالاتر از آن، یعنی رضایت معبودمان را به دست آوریم و بدانیم خداوندی که توبۀ آدم را پذیرفت، می تواند بار دیگر ما را در جوار خود جایگزین سازد؛ زیرا خود او در یکی از آیاتی که ماجرای هبوط آدم (ع) را بیان می نماید، خطاب به ما فرزندانش می فرماید: “هر که در مسیر هدایت گام بردارد، نه ترسی داشته و نه اندوهناک می شود”.[۷۱] و در آیه ای دیگر تصریح می نماید که افراد جویای هدایت، نه گمراه شده و نه شقاوت مند خواهد شد.[۷۲]
با این حال مطلبی در تفسیر المیزان آمده است که می تواند ما را در دستیابی به پاسخ یاری رساند. علامۀ طباطبایی می گوید:
از سیاق آیات متعددی بر می آید که آدم در اصل، و در آغاز براى این خلق شده بود، که در زمین زندگى کند، و نیز در زمین بمیرد، و اگر خداى تعالى او را (چند روزى) در بهشت منزل داد، براى این بود که امتحان خود را بدهند، و در نتیجه آن نافرمانى عورتشان هویدا بگردد، تا بعد از آن بزمین هبوط کنند. پس منظور اصلى از خلقت آدم سکونت در زمین بوده است، چیزى که هست راه زمینى شدن آدم همین بوده که نخست در بهشت منزل گیرد، و برتریش بر ملائکه، و لیاقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائکه مامور به سجده براى او شوند، و آن گاه در بهشت منزلش دهند، و از نزدیکى به آن درخت نهیش کنند، و او (به تحریک شیطان) از آن بخورد، و در نتیجه عورتش و نیز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر بزمین هبوط کنند… پس ظهور عیب در زندگى زمینى، و بوسیله خوردن از آن درخت، یکى از قضاهاى حتمى خدا بوده، که باید می شد، … و اگر محکومیت زندگى کردن در زمین، با خوردن از درخت و هویدا گشتن عیب، قضایى حتمى نبود، و نیز برگشتن به بهشت محال نبود، باید بعد از توبه و نادیده گرفتن خطیئه به بهشت بر گردند، (براى اینکه توبه آثار خطیئه را از بین مىبرد).[۷۳]دلیل عدم نهی آدم از شجره ممنوعه پس از هبوط
درباره این که چرا آدم (ع) بعد از هبوط، از شجره نهى نشد و منع از آن مخصوص جایگاه اولى بوده یا نه؟ گفتنی است ابتدا باید دید منظور از شجره چیست؟ از دو حال خارج نیست:
۱-یا درخت ظاهرى و یک نوع گیاه بوده ( گندم، انجیر، درخت کافور و مانند آن).
۲- یا منظور جنبه ی معنوى داشته که یا شجرهى علم بوده (اما این منافات با آیات قرآنى دارد؛ زیرا آدم نه تنها علم داشته، بلکه اسما را به ملایکه تعلیم داده است). و اگر مراد از شجره، درخت حسد باشد، الآن هم حسد یک حالت نفسانى مذموم است و خداوند نهى از آن فرموده؛ چنان که در روایات است که حسد ایمان را از بین میبرد آن چنان که آتش پنبه را.
حال اگر مراد درخت ظاهرى باشد باید گفت:
اولاً: ابتدا باید دید آیا چنین درختی مانند آن چه در بهشت حضرت آدم بوده است در دنیا وجود دارد یا نه؟ و اگر وجود دارد آیا نهی از آن برای شخص حضرت آدم رسیده است یا نه؟ چه بسا مثلا درخت انجیر بهشت حضرت آدم با درخت انجیری که ما امروز آن را می شناسیم در بسیاری از چیزها متفاوت باشد، ثانیاٌ چه بسا چنین نهی و منعی برای حضرت آدم رسیده باشد و ما اطلاعی از آن نداشته باشیم؟
ثانیاً:هیچ اشکالى ندارد که حکم یک موضوع در یک زمان و یا یک مکان چیزى باشد و در زمان و مکان دیگر چیز دیگر. مانند صدر اسلام که مسلمانان ابتدا به سوى مسجد الاقصى نماز می خواندند و سپس حکم عوض شد و به سوى کعبه نماز خواندند و یا حکم اکل میته در حالت عادى حرمت است، ولى در بیابان و زمان اضطرار مباح، بلکه واجب مىشود تا شخص مضطر از مرگ نجات پیدا کند. در مورد داستان آدم (ع) هم چنین است که در آن زمان و مکان خاص خوردن از درخت ممنوعه حرام، ولى در زمان و مکان دیگر جایز بود.تعداد فرزندان آدم و حوا
دربارۀ تعداد فرزندان حضرت آدم – مانند بسیاری از حوادث و رخدادهای تاریخی – نظر قطعی وجود ندارد؛ زیرا که در متون معتبر تاریخی، اختلافاتی در بیان اسامی و تعداد آنها مشاهده می شود. این امر می تواند به جهت فاصله زمانی طولانی آنان با زمان ثبت تاریخ و مکتوبات تاریخی، آنها باشد .
قاضی ناصر الدین بیضاوی در کتاب نظام التواریخ دربارۀ تعداد فرزندان حضرت آدم و حوا می گوید: حوا هر نوبت که آبستن می شد پسری و دختری [توأمان] می آورد و مادۀ هر بطنی به نر بطنی دیگر دادی (و مادۀ بطنی با نر بطنی دیگر عقد می بست) وی در ادامه می نویسد: ایشان [حوا] را صد و بیست شکم فرزند آمد و قابیل پسر شکم چهارم است. بعد از هلاک هابیل به پنج سال، آدم را پسری آمد به یک شکم، تنها بی دختر، او را “شیث” نام نهاد و فرمود که او بدل هابیل و پسری مبارک است و پیغمبر خواهد شد.[۷۴] طبق این نظر؛ آدم و حوا دارای ۲۳۹ فرزند بوده اند.
طبری درکتاب تاریخ خود سه نظر را به این شرح آورده است:
۱- صد و بیست فرزند، اعم از دختر و پسر
۲- چهل پسر و دختر
۳- بیست و پنج پسر و چهار دختر
برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به: تاریخ طبری،تاریخ الامم و الملوک، ج ۱، ص ۱۴۵٫ازدواج فرزندان حضرت آدم(ع)
این موضوع از دیر باز مطرح بوده است که فرزندان حضرت آدم با چه کسانی ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با همسرانی از جنس ملک یا جن ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با انسان های دیگر ازدواج کرده اند؟ اگر با خواهران خود ازدواج کرده باشند با توجه به حرمت ازدواج برادر و خواهر در تمام ادیان و شرایع، چگونه این ازدواج قابل توجیه است؟
در این باره در میان دانشمندان اسلامی دو نظر وجود دارد و هر کدام برای خود دلایلی از قرآن و روایات ذکر کردهاند. اینک ما هر دو نظر را به طور اجمال نقل میکنیم:
۱-آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند. از آنجا که در آن زمان (آغاز خلقت) هنوز قانون تحریم ازدواج خواهر و برادر از طرف خداوند قرار داده نشده بود و از طرف دیگر چون راهی برای بقای نسل بشر، غیر از این راه نبوده، ازدواج آنان با یکدیگر صورت گرفته است، زیرا حق قانون گذاری از آن خداست چنانکه قرآن می فرماید: «ان الحکم الا لله؛ هر گونه حکم راجع به خداست»[۷۵].
علامه طباطبائی ره در این زمینه می فرماید: “ازدواج در طبقه اول بعد از خلقت آدم و حوا یعنی در فرزندان بلافصل آدم و همسرش بین برادران و خواهران بوده است و دختران آدم با پسران او ازدواج کرده اند، چون در آن روز در تمام دنیا نسل بشر منحصر در همین فرزندان بوده ….. بنابراین هیچ اشکالی ندارد ( اگر چه در عصر ما خبری تعجب آور است و لیکن) از آنجایی که مساله، یک مساله تشریعی است و تشریع هم تنها و تنها کار خداوند تعالی است لذا او می تواند یک روز عملی را حلال و روز دیگر حرام کند. [۷۶]
در تفسیر نمونه نیز همین نظریه پذیرفته شده و آمده است :”اشکالی ندارد که به طور موقت و به جهت ضرورت، برای عدهای اینگونه ازدواج در آن زمان بلا مانع و مباح باشد و برای دیگران عموماً تحریم ابدی شود.ِ”[۷۷]
طرفداران این نظریه از آیات قرآن مجید نیز برای خود دلیل میآورند که خداوند عالم چنین میفرماید: « از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان فراوانی در روی زمین منتشر ساخت».[۷۸]
علاوه بر این در روایتی که مرحوم طبرسی آن را در «احتجاج» از امام سجاد(ع) نقل میکند این مطلب تأیید شده است.[۷۹]
۲- نظر دیگر آن است که چون ازدواج فرزندان آدم با یکدیگر ممکن نبود (زیرا ازدواج با محارم یک عمل قبیح و زشت و شرعا حرام است) فرزندان آدم با دخترانی از جنس بشر ولی از نژاد و نسل دیگر که از نسل های قبل در روی زمین باقی مانده بودند ازدواج کردند. بعداً که فرزندان آنها باهم پسر عمو شدند، زناشویی میان خود آنان صورت پذیرفت. این نظر را نیز بعضی از روایات تأیید میکند؛ زیرا نسل آدم نخستین انسان روی زمین نبوده بلکه پیش از آن نیز انسانهایی در زمین زندگی داشتهاند. ولی این قول با ظاهر آیات قرآن نمی سازد زیرا طبق آیه شریفه قرآن نسل بشر فقط به وسیله این دو تن به وجود آمده است. پس در حقیقت این دسته از روایات معارض با قرآن هستند و ما نمی توانیم آنها را بپذیریم.
از این استدلالات می توان نتیجه گرفت که طبق آیات قرآن این نظریه که هابیل و قابیل با همسرانی از جنس ملائکه یا جن ازدواج کرده باشند نیز باطل است. زیرا ظاهر این آیه میگوید که نسل بشر فقط به وسیله این دو تن (آدم و حوا) به وجود آمده است[۸۰]، و اگر غیر از این دو در بقای نسل او دخالت داشتند، باید بفرماید: به وسیله این دو و غیر آنان … .
علامه طباطبائی (ره) در این زمینه می فرماید:” نسل موجود از انسان تنها منتهی به آدم و همسرش می شود و جز این دو نفر هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است.”[۸۱]
بنا بر این باید ما آن دسته از روایات را قبول کنیم که موافق با آیات قرآن است که حاصل آن قول اول است.قبر حضرت آدم و نوح در نجف
تنها راه آگاهی از محل قبر حضرت آدم و نوح روایات است. در روایات متعددی از ائمه معصومین (ع) وارد شده است که محل دفن و قبر حضرت آدم (ع) و حضرت نوح (ع) در نجف اشرف است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
۱- ابو بصیر گوید از امام صادق (ع) پرسیدم امام علی(ع) در کجا دفن شده اند؟ فرمود: در قبر پدرش حضرت نوح . گفتم قبر نوح در کجاست؟ مردم می گویند: قبر حضرت نوح در مسجد (مسجد کوفه) قرار دارد!؟ فرمود : نه در پشت کوفه قرار دارد.”[۸۲]
۲-اما صادق (ع) فرمود : “کوفه باغی از باغ های بهشت است قبر حضرت نوح و قبر حضرت ابراهیم و قبر سیصد و هفتاد پیغمبر دیگر و قبر حضرت علی (ع) در آن قرار دارد.” [۸۳]
۳-امام صادق (ع) فرمود: “….هر گاه حضرت علی(ع) را زیارت کردی بدان که حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت علی(ع) را زیارت کرده ای …[۸۴]
از این روایات و روایات متعدد دیگر به خوبی استفاده می شود که قبر حضرت آدم و قبر حضرت نوح در نجف اشرف فعلی (پشت کوفه) واقع شده است و از آنجا که در آن زمان نجف به صورت یک شهر نبوده بلک دشت خشکی بوده است از آن به عنوان پشت کوفه یا نزدیک کوفه یاد شده است.منابع:
[۱]. تفسیر نمونه، ج ۲۳، ص ۱۱۸٫
[۲]. حج، ۵٫
[۳]. آنعام ۲٫
[۴]. حجر، ۲۵٫
[۵]. صافات، ۱۱٫
[۶]. الرحمن، ۱۴٫
[۷] کهف، ۸۲-۶۵٫
[۸] بقره، ۲۲۸؛ “لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَه”.
[۹] بقره، ۲۵۳؛ “تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات”.
[۱۰] طباطبایی، محمد حسین، ترجمه المیزان، ج ۴، ص ۲۲۲، مترجم: موسوى همدانى، سید محمد باقر، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، قم، ۱۳۷۴ هـ ش، چاپ پنجم.
[۱۱] طباطبایی، محمد حسین، ترجمه المیزان، ج ۱۶، ص ۳۸۹٫
[۱۲] و زمانى که پروردگارت به فرشتگان فرمود: مىخواهم در زمین جانشینى بگذارم، گفتند باز در زمین کسانى مىگذارى که در آن فساد کنند و خون ها بریزند؟.” سوره بقره آیه: ۳۰″.
[۱۳] طباطبایی، محمد حسین، ترجمه المیزان، ج ۴، ص۲۲۲ و ۲۲۳٫
[۱۴] آیا کسى را در آن قرار مىدهى که فساد و خونریزى کند، بقره، ۳۰٫
[۱۵] مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱۱، ص ۱۱۷، مؤسسۀ الوفاء، بیروت- لبنان، ۱۴۰۴ هـ ق.
[۱۶] شیخ صدوق، خصال، ج ۲، ص ۶۵۲، ح ۵۴٫
[۱۷] برگرفته از سؤال ۲۹۹۹ (سایت: ۳۲۹۷).
[۱۸] شیخ صدوق، توحید، ص ۲۷۷، ج ۲، چاپ تهران.
[۱۹] خصال ج ۲ ص ۶۳۹ ح ۱۴٫ برگرفته از سؤال ۵۱۶ (سایت: ۵۶۳).
[۲۰] در هرحال زمانی امامان شیعه از انسان های قبل از آدم ابو البشر سخن گفتند که از انسان های فسیل شده خبر و اطلاعی در دست نبود. این است که امروزه با توجه به پیشرفت علم و تکنولوژی، ارزش واقعی این سخنان بهتر فهمیده شده و به ارتباط این بزرگان با جهان ماوراء طبیعت آسان تر پی برده می شود.
[۲۱] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۳، ص ۲۴۷، دار الکتب الإسلامیه، تهران، ۱۳۷۴ هـ ش، چاپ اول؛ ر. ک، جعفری، یعقوب، (تفسیر) کوثر، ج ۲، ص ۳۴۹٫
[۲۲] و خلقت انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از چکیده آبى بى مقدار بیافرید.” سوره سجده: ۸″.
[۲۳] محققاً وضع عیسى نزد خدا نظیر وضعى است که آدم داشت و خدا او را از خاک خلق نموده سپس خطاب به خاک فرمود باش و خاک آدم شد.” سوره آل عمران آیه: ۵۹″.
[۲۴] و به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل مىآفرینم! هنگامى که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم، براى او به سجده افتید، ص ۷۱ و ۷۲٫
[۲۵] طباطبایی، محمد حسین، ترجمه المیزان، ج ۴، ص ۲۲۴ و ۲۲۵٫
[۲۶] برگرفته از سؤال ۶۳۷ (سایت: ۷۰۱).
[۲۷] ترجمه المیزان، ج۴، ص ۲۱۴، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷٫
[۲۸] بقره، ۳۰ ، “وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون”.
[۲۹] ترجمه المیزان، ج ۴، ص ۲۲۳٫
[۳۰] شیخ صدوق، توحید، ص ۲۷۷، ج ۲، چاپ تهران.
[۳۱] شیخ صدوق، خصال، ج ۲، ص ۶۵۲، ح ۵۴٫
[۳۲] برگفته از پایگاه پرسمان قرآنی.
[۳۳] برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه: عمر نوع بشر از منظر قرآن، سؤال ۶۳۷ (سایت: ۷۰۱).
[۳۴] سید مرتضى، تنزیه الانبیا، ص ۲۴؛ ، بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۹۸؛ محسن قرائتى، تفسیر نور، ج۷، ص ۴۰۳٫
[۳۵] بقره، ۳۳ – ۳۱٫
[۳۶] مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۹۸؛ طبرسى، مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۸۸؛ تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۱۸۷٫
[۳۷] انبیاء، ۸۷؛ سید مرتضى، تنزیه الانبیا، ص ۱۴۱٫
[۳۸] سید مرتضى، تنزیه الانبیا، ص ۸۷٫
[۳۹] تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۱۸۸٫
[۴۰] مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۹۸؛ طبرسى، مجمع البیان، ج ۶، ص ۱۵۱٫
[۴۱] طه، ۱۲۱٫
[۴۲] مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۹۹ و ۲۰۱٫
[۴۳] همان.
[۴۴] ر.ک: نبوت از دیدگاه امام خمینى (ره) ، ص ۱۲۴ – ۱۲۹٫
[۴۵] مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۱، ب ۴، ص ۸۹، ط ایران؛ سید مرتضى، تنزیه الانبیا، ص ۱۵ – ۱۷؛ طبرسى، مجمع البیان، ج ۱، آیه ۳۵؛ شیخ طوسى، تجرید الاعتقاد، مقصد رابع، ص ۳۷۶، ط بیروت.
[۴۶] مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۱، ب ۴، ص ۹۰ – ۹۹ و ۱۵۵-۲۰۳ ؛ طبرسى، مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۸۸، ط بیروت ؛ ج ۶، ص ۳۳ ؛ ج ۸، ص ۱۵۱؛ سید مرتضى، تنزیه الانبیاء، ص ۱۷؛۷۶؛ طبرسى، جوامع الجامع، ج ۱، ص ۳۹ ؛ ج ۲، ص ۴۴۰٫
[۴۷] العین، ج۴، ص۴۴، ص۲۱؛ لسان العرب، ج۷، ص۴۲۱؛ مجمع البیان، ج۴، ص۲۷۹٫
[۴۸] بقره، ۳۶، ترجمه مکارم شیرازی.
[۴۹] بقره، ۳۸، ترجمه مکارم شیرازی.
[۵۰] اعراف، ۲۴، ترجمه مکارم شیرازی.
[۵۱] بقره، ۶۱، ترجمه مکارم شیرازی.
[۵۲] البته اخراج آدم و حوا از بهشت و هبوطشان (نزولشان) در زمین جنبه ی عقوبت نداشت؛ زیرا دلیل دارم که انبیای الاهی در هیچ حالی مرتکب عمل قبیح نمی شوند و کسی که عقوبت را بر پیامبران جایز بداند، در حق آنها جفا کرده و بزرگ ترین تهمت ناروا را به خداوند متعال وارد ساخته است… همانا خداوند آدم را از بهشت خارج کرد به خاطر این که با تناول از میوه ی شجره ی ممنوعه، مصلحت تغییر کرد و حکمت و تدبیر االهی اقتضا نمود که او را به زمین بیاورد و به تکالیف و سختی های دنیا مبتلا سازد. مجمع البیان، ج۱، ص۱۹۷ – ۱۹۶٫
[۵۳] المیزان، ج۱، ص۱۳۵، ترجمه ی المیزان، ج۱، ص۲۰۸٫
[۵۴] ترجمه ی المیزان، ج۱، ص۲۱۳٫
[۵۵] طه، ۱۱۷٫
[۵۶] ترجمه ی المیزان، ج۸، ص۳۵٫
[۵۷] همان، ص۱۳۷٫
[۵۸] تفسیر تسنیم، ج۳، ص۳۸۳٫
[۵۹]تفسیر تسنیم، ج۳، ص ۳۷۴ و۴۰۸ و۴۶۶٫
[۶۰] طه، ۱۱۷٫
[۶۱] تفسیر تسنیم، ج۳، ص۳۷۱-۳۷۵٫
[۶۲] تفسیر نمونه، ج۱۳، ص۳۳۳٫
[۶۳] ر.ک: نمایه ی: بهشت آدم، سؤال۲۷۳٫
[۶۴] مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۱ ، ص ۱۴۳٫
[۶۵] تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۱۸۶٫
[۶۶] تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۶۲٫
[۶۷] تفسیر نمونه، ج۱۳، ص۳۳۳٫
[۶۸] ر.ک: نمایه ی: بهشت آدم، سؤال۲۷۳٫
[۶۹] “سیقولون ثلاثه رابعهم کلبهم …”.
[۷۰] کهف، ۲۵، “و لبثوا فی کهفهم ثلاث مأه سنین و ازدادوا تسعا”.
[۷۱] بقره، ۳۸، “قلنا اهبطوا…فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون”.
[۷۲] توبه، ۱۲۳، “قال اهبطا…فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی”.
[۷۳] برای آگاهی بیشتر، نک: ترجمه المیزان، ج۱، ص: ۱۹۶- ۱۹۷٫
[۷۴] بیضاوی، ناصر الدین، و میر هاشم، محدث، ص ۵- ۶٫
[۷۵] یوسف، ۴٫
[۷۶] ترجمه المیزان ج ۴ ص ۲۱۶
[۷۷] ر.ک: تفسیر نمونه ج۳،ص۲۴۷
[۷۸] نساء ، ۱ “وبث منهما رجالاً کثیراً و نساءاً”.
[۷۹] الاحتجاج ج : ۲ ص : ۳۱۴
[۸۰] نساء ، ۱ “وبث منهما رجالاً کثیراً و نساءاً”.
[۸۱] ترجمه المیزان ج ۴ ص ۲۱۶
[۸۲] وسائلالشیعه ج ۱۴ ص ۳۸۶،حدیث ۱۹۴۳۶-وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ تَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِیثَمٍ الطَّلْحِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:” أَیْنَ دُفِنَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ دُفِنَ فِی قَبْرِ أَبِیهِ نُوحٍ قُلْتُ وَ أَیْنَ قَبْرُ نُوحٍ النَّاسُ یَقُولُونَ إِنَّهُ فِی الْمَسْجِدِ قَالَ لَا ذَاکَ فِی ظَهْرِ الْکُوفَهِ”، نشر آل البیت، قم ۱۴۰۹ه-ق.
[۸۳] وسائلالشیعه ج ۱۴ ص ۳۸۷ حدیث ۱۹۴۴۰- وَ عَنِ ابْنِ دَاوُدَ عَنْ سَلَامَهَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی أُسَامَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الْکُوفَهُ رَوْضَهٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّهِ فِیهَا قَبْرُ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ قُبُورُ ثَلَاثِمِائَهِ نَبِیٍّ وَ سَبْعِینَ نَبِیّاً وَ سِتِّمِائَهِ وَصِیٍّ وَ قَبْرُ سَیِّدِ الْأَوْصِیَاءِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) ”
[۸۴] طوسی، تهذیبالأحکام ج : ۶ ص : ۲۳ حدیث ۸ أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِیِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ إِنِّی أَشْتَاقُ إِلَى الْغَرِیِّ فَقَالَ فَمَا شَوْقُکَ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَزُورَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ هَلْ تَعْرِفُ فَضْلَ زِیَارَتِهِ فَقُلْتُ لَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِلَّا أَنْ تُعَرِّفَنِی ذَلِکَ قَالَ إِذَا زُرْتَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَاعْلَمْ أَنَّکَ زَائِرٌ عِظَامَ آدَمَ وَ بَدَنَ نُوحٍ وَ جِسْمَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقُلْتُ إِنَّ آدَمَ ع هَبَطَ بِسَرَانْدِیبَ فِی مَطْلَعِ الشَّمْسِ وَ زَعَمُوا أَنَّ عِظَامَهُ فِی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فَکَیْفَ صَارَتْ عِظَامُهُ بِالْکُوفَهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى نُوحٍ ع وَ هُوَ فِی السَّفِینَهِ أَنْ یَطُوفَ بِالْبَیْتِ أُسْبُوعاً فَطَافَ بِالْبَیْتِ کَمَا أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ ثُمَّ نَزَلَ فِی الْمَاءِ إِلَى رُکْبَتَیْهِ فَاسْتَخْرَجَ تَابُوتاً فِیهِ عِظَامُ آدَمَ ع فَحَمَلَهُ فِی جَوْفِ السَّفِینَهِ حَتَّى طَافَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَطُوفَ ثُمَّ وَرَدَ إِلَى بَابِ الْکُوفَهِ فِی وَسَطِ مَسْجِدِهَا فَفِیهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِلْأَرْضِ ابْلَعِی ماءَکِ فَبَلَعَتْ مَاءَهَا مِنْ مَسْجِدِ الْکُوفَهِ کَمَا بَدَأَ الْمَاءُ مِنْهُ وَ تَفَرَّقَ الْجَمْعُ الَّذِی کَانَ مَعَ نُوحٍ ع فِی السَّفِینَهِ فَأَخَذَ نُوحٌ ع التَّابُوتَ فَدَفَنَهُ فِی الْغَرِیِّ وَ هُوَ قِطْعَهٌ مِنَ الْجَبَلِ الَّذِی کَلَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ مُوسَى تَکْلِیماً وَ قَدَّسَ عَلَیْهِ عِیسَى تَقْدِیساً وَ اتَّخَذَ عَلَیْهِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا وَ اتَّخَذَ مُحَمَّداً ص حَبِیباً وَ جَعَلَهُ لِلنَّبِیِّینَ مَسْکَناً فَوَ اللَّهِ مَا سَکَنَ فِیهِ بَعْدَ أَبَوَیْهِ الطَّیِّبَیْنِ آدَمَ وَ نُوحٍ أَکْرَمُ مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص فَإِذَا زُرْتَ جَانِبَ النَّجَفِ فَزُرْ عِظَامَ آدَمَ وَ بَدَنَ نُوحٍ وَ جِسْمَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّکَ زَائِرٌ الْآبَاءَ الْأَوَّلِینَ وَ مُحَمَّداً خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ عَلِیّاً سَیِّدَ الْوَصِیِّینَ وَ إِنَّ زَائِرَهُ تُفَتَّحُ لَهُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ عِنْدَ دَعْوَتِهِ فَلَا تَکُنْ عَنِ الْخَیْرِ نَوَّاماً ” نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران ، ۱۳۶۵ه-ش
منبع:
http://islampedia.ir