پاسخ: امام حسن عليه السلام در باره مغيره بن شعبه فرمود : اي مغيرة بن شعبه! تو دشمن خدا , رها كننده كتاب خدا , تكذيب كننده پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي باشي. تو زناكار بودي , سنگسار نمودنت را عمر به تاخير انداخت , تو كسي هستي كه حضرت فاطمه سلام الله عليها دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و اله را مورد ضرب و شتم قرار دادي تا اينكه بر اثر ضربتهاي تو خونريزي و فرزندش را سقط كرد. اي مغيره! (1) توضيح مختصري در باره مغيره بن شعبه:
بنا به نقل بعضي مورخين يكي از چهارنفر سياستگذار فتنه و دسيسه جهان عرب آنروز بود كه اين چهار نفر عبارت بودند از: ابوسفيان-معاويه-عمروعاص و مغيرة بن شعبه.(2)
ابن ابي الحديد سني درباره مغيره مي نويسد: مغيرة بن شعبه كسي است كه از زمان حيات رسول صل الله عليه و آله و سلم بغض و كينه و دشمني خاصي با علي بن ابيطالب عليه السلام داشت و بغض او با همه بني هاشم مخصوصا علي بن ابيطالب عليه السلام امري معلوم و بر همگان آشكار است. و زمانيكه با معاويه بيعت صورت گرفت مغيرة از طرف معاويه خطبائي را مامور كرد تا در خطابه هاي خود علي بن ابيطالب را لعن گويند. (۳)
جرجي زيدان در باره وي مي نويسد: اگر شهر هشت دروازه اي باشد و از هيچ دروازه آن بدون فريب و فسون كسي بيرون آمدن نتواند، مغيره از تمام آن هشت دروازه بيرون مي جهد. (4) در « الغارات » آمده است: مغيره بن شعبه يكى از دشمنان على عليه السّلام بود كه از زمان پيامبر نسبت به آن بزرگوار كينه داشت، او جزء كسانى بود كه سعى ميكردند مانع خلافت على عليه السّلام شوند و در نقشههاى خود موفق هم شدند. مغيرة در تمام جريانهاى سياسى و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار ميگرفت. با تشكيلات مرموز قريش و مخالفان امير المؤمنين همكارى ميكرد، در زمان عمر بن خطاب و عثمان در كارهاى حكومتى سهيم و در ولايات حكومت ميكرد.
در حوادث زمان عثمان كه منجر به كشتن او شد، كنارهگيرى كرد، در طائف زندگى ميكرد و خود را از صحنه سياسى بيرون كرده بود، بعد از شهادت على عليه السّلام و صلح امام حسن با معاويه از طائف به عراق آمد و به معاويه پيوست و حاكم كوفه شد.
ابن اثيرمي گويد: مغيرة بن شعبه ثقفى مكنى به ابو عبد الله در سال جنگ خندق مسلمان شد و در صلح حديبيه حضور داشت، شعبى گويد: در ميان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاوية، عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه و زياد بن عبيده . در جنگ قادسيه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود، در جنگ يرموك چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والى بصره كرد و در آن جا مرتكب زنا شد و عزل گرديد، بعد از آن والى كوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه كه عثمان به خلافت رسيد و او را عزل كرد.
او بعد از قتل عثمان كنارهگيرى نمود و با كسى همكارى نكرد تا آنگاه كه معاويه به خلافت رسيد، او در كوفه نزد معاويه رفت، معاويه عبد الله بن عمرو بن عاص را والى كوفه كرده بود، او به معاويه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص دادهاى و كوفه را به فرزندش، اينك خود را در ميان دهان دو شير قرار دادهاى؟! معاويه بعد از شنيدن اين سخن عبد الله را از كوفه عزل كرد و مغيره را به جاى او گذاشت، او در كوفه حكومت ميكرد و در سال پنجاه درگذشت، گويند وى با هزار زن آميزش كرده بود!، داستان زناى او در بصره در كتب تاريخى مشروحا آمده، و اخبار او بسيار زياد و در كتب تاريخ و سيره آمده است جويندگان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مراجعه كنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي، ترجمه عزيز الله عطاردي ،ص:569)
همچنين وي از كساني است كه جسارتهاي بسياري را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله عليها ) روا داشته است. در مورد پستي شخصيت وي و نوع عجيب و زشت اسلام آوردن او دركتاب الطبقات الكبري چنين آمده است: واقدى از محمد بن سعيد ثقفى و عبد الرحمان بن عبد العزيز و عبد الملك بن عيسى ثقفى و عبد الله بن عبد الرحمان بن يعلى بن كعب و محمد بن يعقوب بن عتبة، از پدرش و ديگران نقل مىكند مغيرة بن شعبه مىگفته است: ما گروهى از اعراب بوديم كه به آيين جاهلى خويش سخت پاىبند و سرپرست بتخانه لات بوديم و من چنان بودم كه اگر مىديدم همه قوم من مسلمان شدهاند، هرگز از ايشان پيروى نمىكردم. گروهى از بنى مالك تصميم گرفتند پيش مقوقس بروند و هدايايى به او تقديم كنند، من هم تصميم گرفتم با آنان بروم و در عين حال با عمويم عروة بن مسعود در اين باره مشورت كردم. مرا از آن نهى كرد و گفت: هيچ كس از برادرانت و افراد قبيلهات همراه تو نيست. من رأى او را نپذيرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همكيشان من كسى جز من همراه ايشان نبود. چون به اسكندريه رسيديم ديديم مقوقس بر جايگاه خود كه مشرف بر دريا بود نشسته است. من سوار بر زورقى شدم و خود را در برابر جايگاهش رساندم. مقوقس چون مرا ديد كه ناشناسم كسى را مأمور كرد از من بپرسد كيستم و چه مىخواهم. چون آن شخص از من پرسيد، گفتم به چه منظورى آمدهايم. مقوقس فرمان داد ما را در كليسا مسكن دادند و پذيرايى كردند. سپس ما را فراخواند و چون پيش او رفتيم نخست به سالار بنى مالك نگريست و او را پيش خود فراخواند و كنار خود نشاند و پرسيد آيا همگى از بنى مالك هستيد؟ گفت: آرى جز يك مرد كه از احلاف (احلاف يعنى همپيمانان دوره جاهلى كه با يك ديگر پيمان مىبستند و گاه در قبال يهوديت و مسيحيت از آيين اعراب جاهلى و پيرامون آن به احلاف تعبير مىشده است) است و مرا به او معرفى كرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هديههاى خويش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداشهايى داد و برخى را بر برخى امتياز داد و بيشتر بخشيد. نسبت به من كوتاهى كرد و چيزى كه در خور باشد نداد. بنى مالك براى خانوادههاى خود هدايايى خريدند و شاد بودند و هيچ يك از آنان حاضر نشد با من مواسات كند. آنان از مصر بيرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مىنوشيدند و من هم با ايشان مىنوشيدم، ولى نفس من سركشى مىكرد و با خود مىگفتم اينها با اين هدايا كه مقوقس به آنان ارزانى داشته به طايف باز مىگردند و به همه قوم من خبر خواهند داد كه پادشاه نسبت به من اعتنايى نكرد و مرا خوار و زبون ساخت و به اين سبب تصميم گرفتم آنان را بكشم. چون به منطقه بساق رسيديم خود را به بيمارى زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه مىشود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به بادهنوشى دعوت كردند. گفتم: سرم سخت درد مىكند ولى مىنشينم و به شما باده مىنوشانم. تعجب نكردند من نشستم و شروع به ساقىگرى كردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهاى آكنده به ايشان دادم چندان كه سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنكه چيزى بفهمند خوابيدند. من برجستم و همه را كشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پيامبر آمدم. در آن هنگام پيامبر (ص) را ديدم كه با ياران خود در مسجد خويش نشسته است، من كه جامه سفر بر تن داشتم به شيوه مسلمانان به او سلام دادم. پيامبر (ص) به ابو بكر بن ابى قحافه نگريست. ابو بكر كه مرا مىشناخت پرسيد برادرزاده عروهاى؟ گفتم: آرى و آمدهام گواهى دهم كه خدايى جز خداوند نيست و محمد رسول خداست... ابو بكر پرسيد آيا از مصر مىآييد؟ گفتم: آرى. گفت: آن اشخاص قبيله مالك كه همراه تو بودند چه كردند؟ گفتم: ميان من و آنان همانى كه ميان اعراب پيش مىآيد اتفاق افتاد و ما همگان مشرك بوديم، آنان را كشتم و غنايم ايشان را برداشتم و پيش رسول خدا آوردهام كه خمس آن را بردارد!! يا هر نظرى كه دارد عمل فرمايد، كه به هر حال اينها غنايمى است كه از مشركان به دست آمده است و من اكنون مسلمانم و به پيامبرى محمد (ص) تصديق دارم. پيامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را مىپذيرم، ولى هيچ چيز از اموال آنان را نمىگيرم و خمس آن را هم تصرف نمىكنم كه اين مال با مكر و حيله به دست آمده و خيرى در آن نيست.(ترجمه الطبقات الكبري، ج4، ص 258)
قنفذ غلام عمر و يكي از پست ترين و شرورترين افرادي است كه در هتك حرمت حضرت زهرا(س) و ورود نابخردانه به خانه حضرت زهرا و ضرب و شتم حضرت زهرا شركت مستقيم داشت، او فردي خشن و متعصب و بي ولايت و مزدور خلفا بود، در روايت است كه به خاطر همين خوش خدمتي ها به خلفاي وقت، خلفا از وي حمايت سياسي به عمل مي آوردند و جوائز و پاداشهايي براي او منظور مي نمودند، در روايت آمده كه عباس بن عبدالمطلب مي گويد به علي(ع) عرض كردم چه مانع شد كه آن فلاني(عمر) حقوق همه كارگزاران خود را نصف كرد ولي حقوق قنفذ را به تمامي داد، علي (ع) نگاهي به اطراف خود كرد و آنگاه ديدگانش پر از اشك شد و فرمود در پاداش آن تازيانه اي است كه به فاطمه زد و در حالي چشم از جهان فرو بست كه اثر آن تازيانه چون دملي بر بازوي او باقي مانده بود.( كوثر ولايت، عبدالرحيم موگهي، ص 87)
علماي بزرگ ما هم يكي از اسباب شهادت حضرت زهرا(س) و سقط محسن را قنفذ مي دانند. سليم بن قيس هلالي شيعي مي نويسد : هنگامي كه فاطمه سلام الله عليها خود را ميان شوهرش و قنفذ قرار داد ، قنفذ او را با تازيانه زد ، عمر هم پيغام فرستاد كه اگر فاطمه بين تو و او (علي عليه السلام) مانع شد او را بزن . قنفذ حضرت زهرا را به سمت چهارچوب در خانه اش كشانيد و در را فشار داد بطوري كه استخواني از پهلويش شكست و جنيني كه در رحم داشت سقط كرد ... (كتاب سليم بن قيس - تحقيق اسماعيل الأنصاري زنجاني - ص 153).------------------------------------------------
1- شيخ عباس قمي، رنجها و فرياد هاي فاطمه ترجمه بيت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردي، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷./ علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، رنجهاي زهراء، ترجمه: محمد سپهري، چاپ: اول 1378 ، انتشارات أيام، ص 237 . / الاحتجاج شيخ طوسي ،ج1 ،ص414 /بحارالنوار،ج43،ص197 .
2- شيخ عباس قمي، رنجها و فرياد هاي فاطمه ترجمه بيت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردي، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي، ج۱۳و ۱۴و ۱۶ ص۲۲وص۷۰ و ص ۱۰۱.
4- بر گرفته از سايت:
http://www.farhangsara.com/fzarbolmasal_inbeondar.htm