چکیده :
بیتردید, هدایت فرد و جامعه بشری بسوی سعادت و کمال, یکی از دغدغه های عمده پیشوایان دینی و مصلحان اجتماعی بوده است.
و بی تردید, این پرسش هم همواره برای آنان مطرح بوده که از چه طریقی و با چه ابزاری می توان به این هدف رسید؟ اغلب دینداران, همواره بر این باور بوده اند که برای رسیدن به این هدف و رساندن کاروان بشریت به سعادت و کمال, باید فرد و جامعه را دیندار به بار آورد.
در مقابل, همواره برخی ادعا کرده و می کنند که برای رسیدن به این هدف, تنها آموزش اخلاق و پایبندی به اصول و ارزشهای اخلاقی کافی است, و برای رسیدن به این هدف, دینداری نه تنها لازم نیست, بلکه مانع هم هست.
در این میان, این سوال مطرح است که میان دینداری و اخلاق, چه نسبتی وجود دارد؟ آیا دینداری و اخلاق با هم سازگاراند یا ناسازگار؟ آیا این دو از هم مستقل اند یا وابسته به یکدیگر؟ و اگر میان آن دو وابستگی وچود دارد, روی کدامیک از این دو باید تکیه کرد و به انسانها آموزش داد؟ در این نوشتار, همین سوالات مورد بحث و بررسی قرار گرفته و براساس مبانی محکم و دلایل متقن, به اثبا ت رسیده که اخلاق, جزئی از دین است و دینداری تنها پشتوانه واقعی اخلاق, و تنها با پذیرش و آموزش مولفه های اساسی از دینداری, می توان دم از اخلاق و آدمیت زد.
آری, مولفه هایی از اخلاق نیز در تقویت دینداری موثر است و اگر کسی نسبت به بعضی از احکام و ارزشهای اصیل اخلاقی, بی تفاوت باشد, نمی تواند به معنای واقعی کلمه دیندار باشد.
و بنابراین, نوع رابطه دینداری و اخلاق, نوع رابطه ریشه ها و تنه درخت, با شاخ و برگهای آن است, که هر دو بر یکدیگر اثر می گذارند, به گونه ای که به گفته استاد مطهری مادیت اخلاقی منجر به مادیت اعتقادی می شود.
ولی در هر حال, اصالت با دین و دینداری است