علامه اقبال لاهوری، با تکیه بر نظام فکری خویش ( حکمت خودی)، بر خرد شرقی مشرق زمینیان و مسلمانان پای فشرده، خرد غربی و فلسفههای مادی گرا، انسانمدار و پوچ انگا
... ارانه آنان را به چالش میکشد. حکمت او آمیزهای از برهان، عرفان، قرآن، حدیث، عشق، درد، فطرت، خودآگاهی، بیداری و شور و حماسه است که نظر و عمل تعالیبخش را در بر میگیرد. اقبال عقلانیت حاکم بر دنیای غرب را در فن و خبر خلاصه کرده و آن را خالی از نگاه (نگه) و نظر و شهود میداند. وی دستاورد فرهنگ و تمدن مغرب زمین را عمران و آبادی خرد ابزاری و ویرانی دل میبیند. او در منظومه «پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟» چنین میگوید: دانش افرنگیان غارتگری دیرها خیبر شد از بیحیدری آه از افرنگ و از آیین او آه از اندیشة لادین او روح شرق اندر تنش باید دمید تا بگردد قفل معنی را کلید (اقبال، 1343: 410) حکمت غربی، سرانجام از تجاوز و سیطره بر سرزمینهای جهان سوم سر بر آورده و خرد غیررحمانیاش با رنگ و نیرنگ و نقشههای سلطهگرانه و فزونخواهانه توأم است. لازمه چنین فرایندی، مسخ فرهنگهای اصیل ملل محروم و نیز قربانی ساختن معارف و معنویات شرقی و باورهای دینی و کرامت انسانی آنان است. از این رو مردم مسلمان و شرقی را به اندیشه خودی، قوّت، همگرایی و خیزش دردمندانه و غیرتمندانه فرا میخواند؛ اندیشهای که عین صلاح و فلاح و حق است: پس چه باید کرد ای اقوام شرق باز روشن میشود ایام شرق ای اسیر رنگ پاک از رنگ شو مؤمن خود کافر افرنگ شود.
بیشتر