جوهر به عنوان ذات و واقعیت اشیا جهان، همیشه مورد توجه متفکران بشری قرار گرفته است. از زمان اولین حکمای یونانی نظیر طالس، آناکسیمنس و هراکلیتس، جوهر مورد توجه ب
... بشر قرار میگیرد و هر کدام از آنها به بررسی جوهر پرداخته تا ارسطو، دکارت و اسپینوزا هر کدام تعریف خاصی از جوهر ارائه میکنند. جوهر از نظر لاک به عنوان حامل و زیر نهاد همه کیفیات و اعراض است. در حقیقت، لاک جوهر را حامل و نگاهدار اعراض و کیفیات میداند و در ادامه بیان میکند که ما هیچ شناختی از این جوهر نداریم و فقط آن را به عنوان حامل و نگاهدار اعراض و کیفیات میدانیم. بعد از لاک، بارکلی به عنوان دومین فیلسوف اصالت تجربه، به بررسی جوهر میپردازد. به عقیده بارکلی، ما هیچ شناختی نمیتوانیم از این جوهر مفروض لاک داشته باشیم. بنابراین او به دلیل این که این جوهر برای ما ناشناخته است، به انکار جوهر مادی میپردازد. بارکلی بعد از انکار جوهر مادی، اصالت را به جوهر ذهن یا روح داده و معتقد است که بعد از انکار جوهر مادی تنها چیزی که باقی میماند، ادراکات و تصورات است و جهان من، جهان ادراکات و تصورات است. بنابراین او به بررسی محوریترین موضوع فلسفهاش، یعنی "وجود چیزهای محسوس عبارت از مدرَک شدن است"، میپردازد. از نظر او، اگر چیزی مدرَک واقع نگردد، معنایی ندارد. از نظر بارکلی، تمام اشیا محکوم به مدرَک واقع شدن هستند و اگر شیئی بدون این که مدرَک واقع گردد، موجود شود، وجودش بی معنا خواهد بود. بنابراین در فلسفه بارکلی دو قسم موجود وجود دارد؛ اشیای محسوس و ذهن. وجود اشیای محسوس، مدرَک شدن است و وجود ذهن، مدرِک بودن است. بنابراین اشیا محسوس همیشه قائم به جوهر ذهناند. از نظر بارکلی هر چیزی که در جهان است، یا مورد ادراک من قرار میگیرد و یا ذهن دیگری هست که آن را ادراک میکند و اگر ذهن دیگری نباشد، خدا هست که آن را ادراک میکند. بنابراین مشخص است که بارکلی مانند لاک جوهر را اسطقسی نا معلوم نمیداند، بلکه با انکار جوهر مادی و اصالت دادن به جوهر روح، به اثبات وجود خدا به عنوان خالق تمام تصورات میپردازد. بعد از بارکلی، هیوم به عنوان آخرین نماینده فلسفه اصالت تجربه، تلاش میکند تبیین متفاوتی از بقیه ارائه دهد. بنابراین هیوم به بررسی تصور جوهر میپردازد؛ اما با ملاک خودش، یعنی مسبوقیت تمامی تصورات ما به انطباعات. او تلاش میکند در بحث از جوهر به همین شیوه عمل کند. لذا در بحث از جوهر جسمانی، تلاش میکند بیان کند که تصور جوهر از کدام یک از انطباعات به دست آمده است و چون میبیند که جوهر از طریق هیچ انطباعی به دست نیامده، به انکار جوهر جسمانی میپردازد و در بحث از جوهر نفسانی نیز همین شیوه را به صورت مفصلتری ادامه داده و در نهایت نتیجه میگیرد که تصور جوهر از طریق هیچ انطباعی به دست نیامده، بنابراین موهوم است. علت این تصور موهوم در نظر هیوم قوه متخیله است.
بیشتر