زییائی محض، نهفته در حقیقت مطلق است که به واسطه سمبلها و نمادها در قالب شعر و ادبیات و عرفان قابل کشف است؛ تضادها و تفاوتهائی در طبیعت وجود دارد که هماننددیگ
... گر پدیدههای زشت و زیبا، خوب و بد، خوشایند و ناخوشایند به چشم میآید؛ همین تفاوتهاست که جهان خلقت را دلنشین و خواستنی نموده است چرا که حقیقتِ نمادی را متبلورمیسازند که گویای جمال و جلال ذات باری تعالی است به عبارت دیگر طبیعت و مخلوقات خدا، صفات گوناگون حق تعالی را متجلی میسازند.جلوههای طبیعت، رازهای نهفتهای است حاوی مفاهیم معرفتی که باید آنها را کشف کرد. نوعی بینش و نگرش ماورایی میخواهد که به کنه و ذات اشیاء برسد که حتی از پستترین و حقیرترین اشیاء و پدیدهها عمیقترین حکمتها و معارف را بیرون بکشد؛ این بینش، بینش نمادین است که با زبان بیزبانی عظمت آفرینش را در پس معانی بلند حکمی و عرفانی به تصویر میکشاند. دو تن از عارفان و شاعران بنام فارسی زبان که دارای این بینش میباشند، عطار و مولوی هستند که آثار آنها از لحاظ تاریخی اوج شعر عرفانی است. آنها با تکیه بر جهانبینی عرفانی و فرهنگهای پیشین و آموزههای اسلامی و همچنین ذوق و ادب فارسی خود نمادهایی را به تصویر کشیدهاند که از پستترین و حقیرترین اشیاء و پدیدهها، عمیقترین حکمتها و معارف را بیرون کشیدهاند. البته در این بین مولوی دارای جایگاه و شأن ویژهای است چون حتی او بر پنهانیترین لایههای عناصر خاک و رستنیها تعمق نموده و کنه ذات پدیدهها را به نظاره نشسته است و حکمت و معرفت در لوای تصویرهای عادی و معمولی را نشانه و سمبل برای حقایق معنوی قرار داده است و با ذوق هنری خود دشوارترین تجربههای عرفانی را در سمبلها و نمادهای برگرفته از زندگی عادی بیان میکند.جنبه رمزی و سمبلیک در آثار عطار و مولوی نسبت به دیگر شاعران پیشین برجستهتر است. زیرا این ویژگی در آثار آن بزرگواران را در زمره آثار عرفانی قرار داده است اما نمادپردازی در آنها به گونهای نیست که آثار گذشتگان مشاهده میکنیم که مفاهیم تکراری بر نمادهای طبیعی حتی بر زیباترین تصاویر، آثارشان را ملالآور نموده است بلکه عطار و مولوی با تکیه بر ذوق هنری خود، سمبلهای زیبائی را آفریدند که خاص تعابیر خود آنهاست و اگر تکرار و تشابهی هم مشاهده میشود، آنها آن نماد تکراری را به طرزی زیباتر و هنریتر دوباره بازآفرینی کردهاند. آنها نمادهای خاک و رستنیها را برای زیبا جلوه دادن و احساسی نمودن آثارشان به کار نبردهاند، بلکه آن نمادها را صرفاً برای بیان حقیقت درونی خود و همچنین انتقال حکمت و معرفت و معانی بلند عرفانی و مخاطب تشنه خود ارائه کردهاند. عطار و مولوی هر یک دارای تجربههای روحانی خاص خود میباشند که بینش نمادین را در آنها ایجاد نموده است اما تجربههای روحانی آنها از نوع تجربههای عادی و مشترک میان افراد نیست؛ بلکه تجربههای روحانی آنها ناشی از قابلیتهای روحی هر یک است که در وحی و الهام و رویا و عوالم روحانی فعلیت مییابد. با این تفاوت که عطار با «درد» این واقعه را تجربه کرده است اما مولوی با «عشق». اما درد و عشق از یک سنخند: کسی که دردمند است عاشق است و کسی که طعم عشق را چشیده است طعم تلخ درد را نیز خواهد چشید. چنین انسانی میتواند جایگاه خود را در عالم و کل کائنات بیابد و به دیگران نیز جایگاهشان را متذکر شود. بنابراین یکی از ابزارهای معرفتی، نماد و نمادپردازی است؛ ابزاری که از حقیقت و هستی شیء سخن میگوید و معنای نهفته در آن را آشکار میسازد، به اشیاء روح میبخشد و آن را متعالی میسازد؛ ذهن و روح انسان را به کمال میرساند و او را به خالق یکتا پیوند میدهد و جهان و طبیعت را همچون ظهور و نشانه خداوند معرفی میکند. چرا که هدف از خلقت شناخته شدن ذات باریتعالی بوده است و خداوند خود این آیات و نشانهها را برای درک اسرار در انسان به ودیعه گذاشته است و به انسان متذکر میشود که در وادی سرگردانی پرسه نزنند و عملکنندگان به حکمت و معرفتی باشند که زیبائی گفتارشان شده است تا اینکه رستگار شوند.
بیشتر