اثبات خدا در قرآن و روايات | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
اثبات خدا در قرآن و روايات
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
اثبات خدا در قرآن و روايات
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
براهین اثبات خدا شناسی
,
اثبات خدا
,
اثبات وجود خدا
,
براهین اثبات واجب(حکمت نظری)
,
اصطلاحنامه علوم قرآنی
,
آیات خداشناسی
سوال:
دليلهايي كه در قرآن و احاديث براي اثبات وجود خدا آمده، چيست؟
پاسخ تفصیلی:
دلائل عقلی زیادی در قرآن و روایات برای اثبات وجود خدا اقامه شده که ذکر همه ی آنها مستلزم نگارش کتابی مستقّل است لذا در این نامه تنها به چند نمونه اشاره می شود. البته اکثر این براهین که در ضمن آیات و احادیث آمده اند نیاز به تفسیر و استخراج دارند. لکن در ضمن این نامه مجال استخراج آنها نیست. لذا مواردی را که محتاج به تفسیر می دانید به صورت تکی و در ضمن سوالات جداگانه برای ما ارسال نمایید تا به مرور تفسیر شوند.
1. « يَا رَبِّ بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلِيلِي وَ لَوْ لَا أَنْتَ مَا دَرَيْتُ مَنْ أَنْت. ــــــــ پرودگارا تو را به تو شناختم و تو خود دلیل من هستی و اگر تو نبودی من نمی دانستم که تو کیستی. » (بحارالأنوار ،ج95 ،ص39 )
2. « كَيْفَ تَخْفَى وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ أَمْ كَيْفَ تَغِيبُ وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِر. ــــــــــ چگونه ممکن است مخفی باشی در حالی که تو ظاهری یا چگونه ممکن است غایب گردی در حالی که ناظر و حاضری . » (بحارالأنوار،ج95 ، ص226)
3. « قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع : اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان. ـــــــــــ امير المؤمنين (ع) فرمودند:خدا را به خدا بشناسيد و رسول او را به رسالت و پيغمبرى بشناسيد و بشناسيد صاحبان امر را به معروف و نيكى و عدل و و احسان بشناسید.» ( التوحيد للصدوق ،ص286 )
4. « عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّه. ـــــــــــــــ منصور بن حازم كه گفت به حضرت صادق (ع) عرض كردم كه من با گروهى مباحثه و گفتگو نمودم و بايشان گفتم: خدا بزرگوارتر و گرامىتر از آن است كه به خلق خود شناخته شود بلكه بندگان به خدا شناخته مي شوند. امام فرمودند: خدا تو را رحمت كند. » (التوحيد للصدوق 285)
5. « قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض. ــــــــــــ رسولان آنها گفتند:«آيا در خدا شكّ است؟! خدايى كه فاطر (آفریننده ی ) آسمانها و زمين است. » (إبراهيم:10 )
6. « إِنَّ رَجُلًا قَامَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا ذَا عَرَفْتَ رَبَّكَ قَالَ بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ لَمَّا هَمَمْتُ فَحِيلَ بَيْنِي وَ بَيْنَ هَمِّي وَ عَزَمْتُ فَخَالَفَ الْقَضَاءُ عَزْمِي عَلِمْتُ أَنَّ الْمُدَبِّرَ غَيْرِي قَالَ فَبِمَا ذَا شَكَرْتَ نَعْمَاءَهُ قَالَ نَظَرْتُ إِلَى بَلَاءٍ قَدْ صَرَفَهُ عَنِّي وَ أَبْلَى بِهِ غَيْرِي فَعَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَنْعَمَ عَلَيَّ فَشَكَرْتُهُ قَالَ فَلِمَا ذَا أَحْبَبْتَ لِقَاءَهُ قَالَ لَمَّا رَأَيْتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِي دِينَ مَلَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ عَلِمْتُ أَنَّ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِهَذَا لَيْسَ يَنْسَانِي فَأَحْبَبْتُ لِقَاءَه. ـــــــــــــــ مردى بسوى امير المؤمنين (ع) برخاست و عرض كرد: يا امير المؤمنين پروردگارت را به چه چيز شناختى؟ فرمود به فسخ عزم و به نقض همّت. چون قصد كردم در ميان من و مقصودم حائل و مانع بهم رسيد و عزم چيزى كردم و قضاء و قدر با عزم من مخالف شد. پس دانستم كه تدبيركننده غير از من است. آن مرد عرض كرد: پس نعمتهاى او را به چه چيز شكر كردى فرمود نظر كردم به بلاء و زحمتى كه آن را از من گردانيد و غير مرا به آن امتحان نمود پس دانستم كه بر من اِنعام فرموده و به اين سبب او را شكر كردم. سائل عرض كرد: پس لقاى او را به چه چيز دوست داشتى؟ فرمود: چون او را ديدم كه دين فرشتگان و رسولان و پيغمبران خود را از برايم برگزيده دانستم كه آنكه مرا به اين برگزيدگى اكرام و نوازش فرموده چنان نيست كه مرا فراموش كند و به اين جهت لقاى او را دوست داشتم.»
7. « عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو شَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ إِنَّ لِي مَسْأَلَةً تَسْتَأْذِنُ لِي عَلَى صَاحِبِكَ فَإِنِّي قَدْ سَأَلْتُ عَنْهَا جَمَاعَةً مِنَ الْعُلَمَاءِ فَمَا أَجَابُونِي بِجَوَابٍ مُشْبِعٍ فَقُلْتُ هَلْ لَكَ أَنْ تُخْبِرَنِي بِهَا فَلَعَلَّ عِنْدِي جَوَاباً تَرْتَضِيهِ فَقَالَ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَلْقَى بِهَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ فَدَخَلَ فَقَالَ لَهُ أَ تَأْذَنُ لِي فِي السُّؤَالِ فَقَالَ لَهُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ فَقَالَ لَهُ مَا الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّ لَكَ صَانِعاً فَقَالَ وَجَدْتُ نَفْسِي لَا تَخْلُو مِنْ إِحْدَى جِهَتَيْنِ إِمَّا أَنْ أَكُونَ صَنَعْتُهَا أَنَا أَوْ صَنَعَهَا غَيْرِي فَإِنْ كُنْتُ صَنَعْتُهَا أَنَا فَلَا أَخْلُو مِنْ أَحَدِ مَعْنَيَيْنِ إِمَّا أَنْ أَكُونَ صَنَعْتُهَا وَ كَانَتْ مَوْجُودَةً أَوْ صَنَعْتُهَا وَ كَانَتْ مَعْدُومَةً فَإِنْ كُنْتُ صَنَعْتُهَا وَ كَانَتْ مَوْجُودَةً فَقَدِ اسْتَغْنَتْ بِوُجُودِهَا عَنْ صَنْعَتِهَا وَ إِنْ كَانَتْ مَعْدُومَةً فَإِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ الْمَعْدُومَ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً فَقَدْ ثَبَتَ الْمَعْنَى الثَّالِثُ أَنَّ لِي صَانِعاً وَ هُوَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ فَقَامَ وَ مَا أَحَارَ جَوَابا. ــــــــــ هشام بن حكم گفت: ابو شاكر ديصانى به من گفت كه مسأله ای دارم ، آيا از برايم بر صاحبت اذن مي طلبى؟ چرا كه من جماعتى از علماء را از آن سؤال كردم و مرا به جواب سيركننده جواب ندادند. گفتم كه آيا تمایل داری كه مرا هم از آن مسأله خبر دهى شايد كه در نزد من جوابى باشد كه تو آن را بپسندى؟ ابو شاكر گفت: من دوست مي دارم كه به واسطه آن ابو عبدالله (ع) را ملاقات كنم پس از برايش رخصت طلبيدم و او داخل شد و به حضرتش عرض كرد: آیا مرا در سؤال رخصت ميفرمایید؟ حضرت به او فرمود:سؤال كن از آنچه از برايت ظاهر و هويدا شده. ابو شاكر به حضرت عرض كرد: دليل بر اينكه تو را صانعى هست چيست؟ امام فرمودند: من نفس خود را چنان يافتم كه از دو حال خارج نیست. یا خود من آن را ساخته ام یا دیگری آن را ساخته است. بنا بر احتمال اول باز دو حالت وجود دارد. یا من آن را ساخته ام در حالی که موجود بوده یا من آن را ساخته ام در حالی که معدوم بوده است. اگر من آن را ساخته ام در حالی که موجود بوده است ، به وجودش از ساختن من بی نیاز بوده است. و اگر معدوم بوده تو ميدانى كه معدوم چيزى را پديد نمىآورد پس معنى سوم ثابت شد و آن اين است كه مرا صانعى هست و آن پروردگار عالميان است. پس ابو شاكر برخاست و هيچ جواب نگفت. » (التوحيد للصدوق ،ص290 )
8. « دَخَلَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ إِنَّكَ أَحَدُ النُّجُومِ الزَّوَاهِرِ وَ كَانَ آبَاؤُكَ بُدُوراً بَوَاهِرَ وَ أُمَّهَاتُكَ عَقِيلَاتٍ عَبَاهِرَ وَ عُنْصُرُكَ مِنْ أَكْرَمِ الْعَنَاصِرِ وَ إِذَا ذُكِرَ الْعُلَمَاءُ فَبِكَ تُثْنَى الْخَنَاصِرُ فَخَبِّرْنِي أَيُّهَا الْبَحْرُ الْخِضَمُّ الزَّاخِرُ مَا الدَّلِيلُ عَلَى حُدُوثِ الْعَالَمِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَسْتَدِلُّ عَلَيْهِ بِأَقْرَبِ الْأَشْيَاءِ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ فَدَعَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِبَيْضَةٍ فَوَضَعَهَا عَلَى رَاحَتِهِ فَقَالَ هَذَا حِصْنٌ مَلْمُومٌ دَاخِلُهُ غِرْقِئٌ رَقِيقٌ لَطِيفٌ بِهِ فِضَّةٌ سَائِلَةٌ وَ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ ثُمَّ تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ الطَّاوُسِ أَ دَخَلَهَا شَيْءٌ فَقَالَ لَا قَالَ فَهَذَا الدَّلِيلُ عَلَى حُدُوثِ الْعَالَمِ قَالَ أَخْبَرْتَ فَأَوْجَزْتَ وَ قُلْتَ فَأَحْسَنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا لَا نَقْبَلُ إِلَّا مَا أَدْرَكْنَاهُ بِأَبْصَارِنَا أَوْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا أَوْ شَمِمْنَاهُ بِمَنَاخِرِنَا أَوْ ذُقْنَاهُ بِأَفْوَاهِنَا أَوْ لَمَسْنَاهُ بِأَكُفِّنَا أَوْ تُصُوِّرَ فِي الْقُلُوبِ بَيَاناً أَوِ اسْتَنْبَطَهُ الرَّوِيَّاتُ إِيقَاناً قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ذَكَرْتَ الْحَوَاسَّ الْخَمْسَ وَ هِيَ لَا تَنْفَعُ شَيْئاً بِغَيْرِ دَلِيلٍ كَمَا لَا يُقْطَعُ الظُّلْمَةُ بِغَيْرِ مِصْبَاح . ـــــــــــــــ ابو شاكر ديصانى بر حضرت صادق (ع) داخل شد و به آن حضرت عرض كرد كه تویى يكى از ستارگان درخشان و پدرانت ماههاى شب چهاردهى بودند تابان و مادرانت دانههاى گران بهاء و بزرگان و گلهاى بوستان. عنصر تو (اصل بنياد و سرشت تو) از جمله ی كريمترين و گرامی ترین عنصرها است . و چون علماء مذكور شوند انگشتان کوچک در شماره به تو خم مىشوند. ( يعنى همه كس اول تو را ميشمارند چه هر كسى در شماره آغاز به انگشت کوچک مي كند). پس مرا خبر ده اى درياى پر آب مواج كه دليل بر حدوث عالم چيست؟ حضرت صادق (ع) فرمودند: به نزديكترين چيزها بر آن استدلال مي كنم. ابو شاكر عرض كرد: آن چيست ؟ حضرت صادق (ع) تخم مرغى طلبيد و آن را بر كف دست خويش گذاشت و فرمود: اين حصاري است محكم و سر پوشيده داخل آن پرده اي است نازك و لطيف كه مایع نقره ای و زرده ای طلاىی به آن چسبيده است. بعد از آن مىشكافد و پرنده ای مثل طاووس از آن بيرون مىآيد. آيا چيزى در آن داخل شده. ابو شاكر گفت: نه. حضرت فرمود: پس اين دليل است بر حدوث عالم. ابو شاكر گفت: خبر دارى و مختصر كردى و گفتى و خوب گفتى و تو دانسته ای كه ما قبول نمي كنيم مگر آنچه را كه به چشمهاى خويش دريافته باشيم يا به گوشهاى خود آن را شنيده باشيم يا بكفهاى خود آن را لمس کرده باشيم يا به سوراخهاى بينى خود آن را بوئيده باشيم يا به دهانهاى خود آن را چشيده باشيم يا آنچه در دلها متصور شده باشد از روى بيان يا انديشه ها آن را استنباط كرده باشد به طور ايقان. حضرت صادق (ع) فرمودند: حواس پنجگانه را ذكر كردى و آنها بىدليل هيچ نفع ندارند چنان كه تاريكى بىچراغ قطع نمي شود. » (التوحيد للصدوق ،ص293 )
9. « عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَمْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ لَا لَسْتُ بِمَصْنُوعٍ فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع فَلَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ فَلَمْ يُحِرِ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ جَوَاباً وَ قَامَ وَ خَرَج. ـــــــــــ هشام بن حكم گوید: ابن ابى العوجاء بر حضرت صادق (ع) داخل شد حضرت به او فرمودند: اى پسر ابو العوجاء آيا تو مصنوعى يا غير مصنوع؟ گفت نه من مصنوع نيستم. حضرت صادق (ع) به او فرمودند: اگر مصنوع بودى چگونه مي بودى؟ ابن ابى العوجاء هيچ جواب نگفت و برخاست و بيرون رفت.» (التوحيد للصدوق ،ص293 )
10. « عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَنَّهُ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الدَّلِيلُ عَلَى حَدَثِ الْعَالِمِ قَالَ أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَّ كُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُك. ــــــــــــــــ مردى بر امام رضا(ع) داخل شد و عرض كرد كه يا ابن رسول اللَّه دليل بر حدوث عالم چيست؟ امام فرمودند: تو نبودی بعد از آن موجودشدی و حال آنكه دانسته ای كه تو خود را موجود نكردهاى و كسى كه مثل تو است تو را موجود نكرده و هستى نداده.» (التوحيد للصدوق ،ص 293 )
11. « عن هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ كَانَ زِنْدِيقٌ بِمِصْرَ يَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عِلْمٌ فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا فَقِيلَ لَهُ هُوَ بِمَكَّةَ فَخَرَجَ الزِّنْدِيقُ إِلَى مَكَّةَ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَارَبَنَا الزِّنْدِيقُ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الطَّوَافِ فَضَرَبَ كَتِفَهُ كَتِفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٌ ع مَا اسْمُكَ قَالَ اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ قَالَ فَمَا كُنْيَتُكَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَمَنِ الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ أَ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ أَمْ مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ وَ أَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ أَ عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ فَسَكَتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ قُلْتُ لِلزِّنْدِيقِ أَ مَا تَرُدُّ عَلَيْهِ فَقَبَّحَ قَوْلِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ فَأْتِنَا فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ فَقَالَ لِلزِّنْدِيقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ بِمَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ مَا لَمْ تَسْتَيْقِنْ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ فَأَتَيْتَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ فَنَظَرْتَ مَا خَلْفَهُمَا قَالَ لَا قَالَ فَعَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلْ تَحْتَ الْأَرْضِ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تُخْبَرْ هُنَالِكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ مَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ فِي شَكٍّ مِنْ ذَلِكَ فَلَعَلَّ هُوَ أَوْ لَعَلَّ لَيْسَ هُوَ قَالَ الزِّنْدِيقُ وَ لَعَلَّ ذَاكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهَا الرَّجُلُ لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ فَلَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ عَلَى الْعَالِمِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ تَفَهَّمْ عَنِّي فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِياللَّهِ أَبَداً أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ يَلِجَانِ وَ لَا يَشْتَبِهَانِ يَذْهَبَانِ وَ يَرْجِعَانِ قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَّا مَكَانُهُمَا فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلَى أَنْ يَذْهَبَا فَلَا يَرْجِعَانِ فَلِمَ يَرْجِعَانِ وَ إِنْ لَمْ يَكُونَا مُضْطَرَّيْنِ فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً وَ النَّهَارُ لَيْلًا اضْطُرَّا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِلَى دَوَامِهِمَا وَ الَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَ أَكْبَرُ مِنْهُمَا قَالَ الزِّنْدِيقُ صَدَقْتَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ وَ تَظُنُّونَهُ بِالْوَهْمِ فَإِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ وَ إِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمْ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَ الْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ لِمَ لَا تَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ وَ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طَاقَتِهَا فَلَا يَتَمَاسَكَانِ وَ لَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهِمَا فَقَالَ الزِّنْدِيقُ أَمْسَكَهُمَا وَ اللَّهِ رَبُّهُمَا وَ سَيِّدُهُمَا فَآمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلَى يَدَيْكَ فَقَدْ آمَنَتِ الْكُفَّارُ عَلَى يَدَيْ أَبِيكَ فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ خُذْهُ إِلَيْكَ فَعَلِّمْهُ فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ مِصْرَ وَ أَهْلِ شَامَ وَ حَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتَّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هشام بن حكم گفت: زنديقى در مصر بود كه از حضرت صادق (ع) چيزى چند به او مي رسيد يا در باب توحيد يا در باب فضل و كمال آن حضرت يا مذمتى كه زنديقان را مي فرمود پس آن زنديق به سوى مدينه بيرون رفت تا با آن حضرت مباحثه كند و چون بمدينه رسيد حضرت را در آنجا نيافت احوال پرسيد به او گفتند كه حضرت در مكه تشريف دارد پس آن زنديق بسوى مكه بيرون آمد و ما در آن سفر با حضرت صادق (ع) بوديم آن زنديق به ما نزديك شد و ما با حضرت صادق (ع) در طواف بوديم پس شانهاش را به شانه ی حضرت صادق (ع) زد امام جعفرصادق (ع) به او فرمود :اسم تو چيست؟ گفت: اسم من عبد الملك است. امام فرمود: كنيه ی تو چيست؟ گفت: ابو عبد اللَّه. حضرت فرمودند:آن پادشاهى كه تو بنده ی اویى كيست ؟ آيا از پادشاهان آسمان است يا از پادشاهان زمين؟ و مرا خبر ده از پسرت كه بنده ی خداى آسمان است يا بنده خداى زمين؟ زنديق خاموش شد. حضرت صادق (ع) فرمودند: آنچه خواهى بگو تا با تو خصومت شود و مغلوب گردى. هشام بن حكم مي گويد كه من به آن زنديق گفتم كه آيا جواب حضرت را نمي گویى زنديق قول مرا زشت شمرد. بعد از آن ، حضرت صادق (ع) به زنديق فرمودند: چون از طواف فارغ شوم به نزد ما بيا چون حضرت صادق (ع) فارغ شد زنديق به خدمتش آمد و در پيش رويش نشست و ما در نزد او جمع بوديم پس به آن زنديق فرمود: آيا مي دانى كه زمين را زير و زبري است؟ عرض كرد: آرى . فرمود: در زير آن داخلشده ای؟ عرض كرد: نه. فرمود: پس چه تو را دانا كرد كه در زير آن چه چيز است؟ عرض كرد: نمي دانم مگر آنكه من گمان دارم كه در زير آن چيزى نيست. حضرت صادق (ع) فرمود: ظنّ و گمان عجز و درماندگي است براى كسى كه يقين ندارد. حضرت صادق (ع) فرمود: پس به آسمان بالا رفته ای؟ عرض كرد:نه. فرمود: مي دانى كه در آن چه چيز است؟ عرض كرد: نه. فرمود: از تو تعجب مي كنم كه به مشرق و به مغرب نرسيده و در زير زمين فرو نرفته و به آسمان بالا نرفته و از آنجا نگذشته ای كه آنچه را كه در پس آنها است بشناسى و بدانى . تو آنچه را كه در اينها است انكار دارى و آيا عاقل انكار مي كند آنچه را كه نمي داند؟! زنديق گفت: كسى غير از تو به اين طريق با من سخن نگفت. حضرت صادق (ع) فرمود: پس تو از آنچه شنيدى در شك و شبهه ای و مي گویى كه شايد چنين باشد و شايد كه چنين نباشد؟ زنديق گفت: شايد اين باشد. حضرت صادق (ع) فرمود: اى مرد ! كسى را كه نمي داند بر كسى كه مي داند حجّتى نيست. اى مرد مصرى از من بفهم و يادگير . زيرا كه ما هرگز در خدا شك نمي كنيم آيا آفتاب و شب و روز را نمىبينى كه در يك ديگر داخل مي شوند و اشتباه نمی کنند. می روند و می آیند (دور می زنند) و ناچارند که چنین باشند پس اگر قدرت بر اين دارند كه بروند و برنگردند چرا برمي گردند و اگر ناچار نباشند چرا شب روز نمي گردد و روز شب نمي شود اى مرد مصرى بخدا سوگند كه اينها در دور مداومی که دارند ناچارند و كسى كه اينها را ناچار گردانيده از اينها استوارتر و از اينها بزرگتر است. زنديق عرض كرد:راست گفتى. حضرت صادق (ع) فرمود:اى مرد مصرى آنچه شما گروه دهريان بسوى آن مي رويد و مذهب خود مي سازيد و به وهم و خيال ، آن را گمان مي كنند كه آنكه اين افعال از او سر مي زند دهر و روزگار است باطل است زيرا كه اگر دهر چنان باشد كه ايشان را ببرد چرا ايشان را بر نمي گرداند و اگر چنان باشد كه ايشان را برگرداند چرا ايشان را نمي برد اين گروه ناچارند اى مرد مصرى آسمان بلند شده و زمين پست شده چرا آسمان بر زمين نمي افتد چرا زمين سرازير نمي شود در بالاى طاقت خود پس هيچ يك نتوانند كه خود را نگاه دارند و هر كه بر روى آنها است يك ديگر را نگاه ندارند زنديق گفت كه خدا كه پروردگار و سيد اينها است اينها را نگاه داشته و زنديق بر دست حضرت صادق (ع) ايمان آورد حمران بن اعين به حضرت عرض كرد كه فداى تو گردم اگر زنديقيان بر دست تو ايمان آورند عجب نباشد زيرا كه كافران بر دست پدرت ايمان آوردهاند پس آن مؤمنى كه بر دست حضرت صادق (ع) ايمان آورده بود عرض نمود كه مرا از شاگردان خويش گردان حضرت صادق (ع) به هشام بن حكم فرمود: او را با خود بگير و در نزد تو باشد و او را تعليم ده پس هشام او را تعليم داد و آن مرد معلم اهل مصر و اهل شام شد كه ايمان را به ايشان تعليم مي داد و پاكى و پاكيزگي اش خوش و خوب شد بمرتبه ای كه حضرت صادق (ع) به آن راضى و خوشنود گرديد.» (التوحيد للصدوق ، ص295)
12. « عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ دَخَلَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَ لَيْسَ تَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَى فَقَالَ أَنَا أَخْلُقُ فَقَالَ ع لَهُ كَيْفَ تَخْلُقُ فَقَالَ أُحْدِثُ فِي الْمَوْضِعِ ثُمَّ أَلْبَثُ عَنْهُ فَيَصِيرُ دَوَابَّ فَأَكُونُ أَنَا الَّذِي خَلَقْتُهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَيْسَ خَالِقُ الشَّيْءِ يَعْرِفُ كَمْ خَلْقُهُ قَالَ بَلَى قَالَ فَتَعْرِفُ الذَّكَرَ مِنْهَا مِنَ الْأُنْثَى وَ تَعْرِفُ كَمْ عُمُرُهَا فَسَكَت. ـــــــــــــ مروان بن مسلم گفت: ابن ابى العوجاء بر حضرت صادق (ع) داخل شد و گفت:آیا چنین نيست كه تو گمان می کنی خدا آفريننده ی هر چيزيست؟ حضرت صادق (ع) فرمود: بلى. ابن ابى العوجاء گفت: من نیز خلق مي كنم و چيزى را مىآفرينم . حضرت به او فرمود:چگونه خلق مي كنى؟ گفت : در جاى معينی دفع مدفوع مي كنم و از آن حفاظت مينمايم تا تبدیل به موجودات زنده ای شود. پس من آن كسى باشم كه اينها را خلق كردهام. حضرت صادق (ع) فرمود: آيا چنان نيست كه آفريننده ی چيزى بشناسد و بداند كه آفريدهاش چند و چونست. گفت: بلى. حضرت فرمود: پس تو نر اينها را از ماده اش مىشناسى و مي دانى كه كدام يك از آنها نر است و كدام یک ماده؟ و مىشناسى كه عمر اينها چند است. ابن ابى العوجاء خاموش شد.» (التوحيد للصدوق ،ص296 )
13. « َ أَنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ حِينَ كَلَّمَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَادَ إِلَيْهِ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي فَجَلَسَ وَ هُوَ سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَأَنَّكَ جِئْتَ تُعِيدُ بَعْضَ مَا كُنَّا فِيهِ فَقَالَ أَرَدْتُ ذَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَعْجَبَ هَذَا تُنْكِرُ اللَّهَ وَ تَشْهَدُ أَنِّي ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ الْعَادَةُ تَحْمِلُنِي عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَمَا يَمْنَعُكَ مِنَ الْكَلَامِ قَالَ إِجْلَالًا لَكَ وَ مَهَابَةً مَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ فَإِنِّي شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ وَ نَاظَرْتُ الْمُتَكَلِّمِينَ فَمَا تَدَاخَلَنِي هَيْبَةٌ قَطُّ مِثْلَ مَا تَدَاخَلَنِي مِنْ هَيْبَتِكَ قَالَ يَكُونُ ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَفْتَحُ عَلَيْكَ بِسُؤَالٍ وَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَمْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ أَنَا غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَصِفْ لِي لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ فَبَقِيَ عَبْدُ الْكَرِيمِ مَلِيّاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً وَ وَلَعَ بِخَشَبَةٍ كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ طَوِيلٌ عَرِيضٌ عَمِيقٌ قَصِيرٌ مُتَحَرِّكٌ سَاكِنٌ كُلُّ ذَلِكَ صِفَةُ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَعْلَمْ صِفَةَ الصَّنْعَةِ غَيْرَهَا فَاجْعَلْ نَفْسَكَ مَصْنُوعاً لِمَا تَجِدُ فِي نَفْسِكَ مِمَّا يَحْدُثُ مِنْ هَذِهِ الْأُمُورِ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْكَرِيمِ سَأَلْتَنِي عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ يَسْأَلْنِي أَحَدٌ عَنْهَا قَبْلَكَ وَ لَا يَسْأَلُنِي أَحَدٌ بَعْدَكَ عَنْ مِثْلِهَا- فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَبْكَ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُسْأَلْ فِيمَا مَضَى فَمَا عِلْمُكَ أَنَّكَ لَا تُسْأَلُ فِيمَا بَعْدُ عَلَى أَنَّكَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ نَقَضْتَ قَوْلَكَ لِأَنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّ الْأَشْيَاءَ مِنَ الْأَوَّلِ سَوَاءٌ فَكَيْفَ قَدَّمْتَ وَ أَخَّرْتَ ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ أَزِيدُكَ وُضُوحاً أَ رَأَيْتَ لَوْ كَانَ مَعَكَ كِيسٌ فِيهِ جَوَاهِرُ فَقَالَ لَكَ قَائِلٌ هَلْ فِي الْكِيسِ دِينَارٌ فَنَفَيْتَ كَوْنَ الدِّينَارِ فِي الْكِيسِ فَقَالَ لَكَ قَائِلٌ صِفْ لِيَ الدِّينَارَ وَ كُنْتَ غَيْرَ عَالِمٍ بِصِفَتِهِ هَلْ كَانَ لَكَ أَنْ تَنْفِيَ كَوْنَ الدِّينَارِ فِي الْكِيسِ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ قَالَ لَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالْعَالَمُ أَكْبَرُ وَ أَطْوَلُ وَ أَعْرَضُ مِنَ الْكِيسِ فَلَعَلَّ فِي الْعَالَمِ صَنْعَةً لَا تَعْلَمُ صِفَةَ الصَّنْعَةِ مِنْ غَيْرِ الصَّنْعَةِ فَانْقَطَعَ عَبْدُ الْكَرِيمِ وَ أَجَابَ إِلَى الْإِسْلَامِ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَ بَقِيَ مَعَهُ بَعْضٌ فَعَادَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ فَقَالَ أَقْلِبُ السُّؤَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَلْ عَمَّا شِئْتَ فَقَالَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى حَدَثِ الْأَجْسَامِ فَقَالَ إِنِّي مَا وَجَدْتُ شَيْئاً صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً إِلَّا إِذَا ضُمَّ إِلَيْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَكْبَرَ وَ فِي ذَلِكَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَى وَ لَوْ كَانَ قَدِيماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ لِأَنَّ الَّذِي يَزُولُ وَ يَحُولُ يَجُوزُ أَنْ يُوجَدَ وَ يَبْطُلَ فَيَكُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِي الْحَدَثِ وَ فِي كَوْنِهِ فِي الْأُولَى دُخُولُهُ فِي الْعَدَمِ وَ لَنْ يَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَ الْعَدَمِ فِي شَيْءٍ وَاحِدٍ فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ هَبْكَ عَلِمْتُ فِي جَرْيِ الْحَالَتَيْنِ وَ الزَّمَانَيْنِ عَلَى مَا ذَكَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ عَلَى حُدُوثِهِا فَلَوْ بَقِيَتِ الْأَشْيَاءُ عَلَى صِغَرِهَا مِنْ أَيْنَ كَانَ لَكَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَى حُدُوثِهِا فَقَالَ الْعَالِمُ ع إِنَّمَا نَتَكَلَّمُ عَلَى هَذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ كَانَ لَا شَيْءَ أَدَلَّ عَلَى الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِيَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَيْرَهُ وَ لَكِنْ أُجِيبُكَ مِنْ حَيْثُ قَدَّرْتَ أَنَّكَ تُلْزِمُنَا وَ نَقُولُ إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَى صِغَرِهَا لَكَانَ فِي الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتَى مَا ضُمَّ شَيْءٌ مِنْهُ إِلَى مِثْلِهِ كَانَ أَكْبَرَ وَ فِي جَوَازِ التَّغَيُّرِ عَلَيْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ كَمَا بَانَ فِي تَغَيُّرِهِ دُخُولُهُ فِي الْحَدَثِ لَيْسَ لَكَ وَرَاءَهُ شَيْءٌ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ فَانْقَطَعَ وَ خُزِيَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْعَامِ الْقَابِلِ الْتَقَى مَعَهُ فِي الْحَرَمِ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ شِيعَتِهِ إِنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ قَدْ أَسْلَمَ فَقَالَ الْعَالِمُ ع هُوَ أَعْمَى مِنْ ذَلِكَ لَا يُسْلِمُ . ـــــــــــــــــــــــــ عبد الكريم بن ابى العوجاء در هنگامى كه حضرت صادق (ع) با او سخن گفت در روز دويم بسوى حضرت برگشت و نشست و او سكوت داشت و هيچ نمي گفت حضرت صادق (ع) فرمود گويا كه تو آمده ای بعضى از آنچه را كه ما در آن بوديم برگردانى. گفت: يا ابن رسول اللَّه اين را اراده كردهام. حضرت صادق (ع) فرمود:اين چه عجيب است كه تو خدا را انكار مي كنى و گواهى مي دهی من پسر رسول خدايم. گفت: عادت مرا بر اين مي دارد. حضرت صادق (ع) به او فرمود: پس چه تو را از سخن گفتن باز مي دارد؟ گفت: اجلال و مهابت تو باعث می شود که زبانم در پيشت ياراى گفتن نداشته باشد. زيرا كه من علماء را مشاهده نمودهام و با متكلمان مباحثه كردهام و هرگز هيبت و ترسى در من داخل نشده مثل آنچه از هيبت تو در دل من داخل شده . حضرت فرمود: چنين است و ليكن من باب سؤال را برای تو مي گشايم و رو به او آورد و به او فرمود : تو مصنوعى يا غير مصنوع عبد الكريم بن ابى العوجاء گفت بلكه من مصنوع نيستم حضرت صادق (ع) فرمود: از برايم وصف كن كه اگر مصنوع بودى چگونه مي بودى پس عبد الكريم زمانى طولانى باقى ماند و هيچ جواب نمي گفت و به چوبى كه پيش رويش بود چسبيده بود و مي گفت دراز و پهن و صاحب گودى و كوتاه و متحرك و ساكن و هر يك از اينها صفت خلق او است. حضرت صادق (ع) به او فرمود: پس اگر چنان باشى كه صفت صنعت را غير از اينها ندانى نفس خود را مصنوع قرار ده به جهت آنچه در نفس خود مي يابى از آنچه حادث مىشود از اين امور. عبد الكريم به آن حضرت گفت: مرا از مسأله ای سؤال كردى كه كسى پيش از تو مرا از آن سؤال نكرده بود ؛ و هيچ كس بعد از تو مرا از مثل آن سؤال نخواهد كرد. حضرت صادق (ع) به او فرمود : گيرم دانستى كه تو در زمان گذشته از آن سؤال نشده ای پس چه چیز تو را دانا گردانيد كه تو بعد از اين از آن سؤال نخواهى شد با آنكه تو اى عبد الكريم قول خود را شكستى زيرا كه تو چنان مىپندارى كه چيزها از اول برابرند پس چگونه پيش داشتى و بعقب انداختى؟ بعد از آن فرمود: اى عبد الكريم تو را وضوح و روشنى بيفزايم. مرا خبر ده كه اگر با تو كيسه ای باشد كه گوهرها در آنست پس گوينده بتو گويد كه آيا در اين كيسه دينارى هست و تو بودن دينار را در كيسه نفى كنى و بگوئى كه دينار در آن نيست پس گوينده به تو گويد كه دينار را از برايم وصف كن و تو به صفت آن عالم نباشى و ندانى كه آن چيست آيا تو را روا باشد كه بودن دينار را در كيسه نفى كنى و حال آنكه تو نمي دانى؟ گفت: نه. حضرت صادق (ع) فرمود: اين عالم از كيسه بزرگتر و درازتر و پهنتر است پس شايد كه در عالم صنعتى ( مخلوقی ) باشد ، از آنجا كه تو صفت صنعت را از غير صنعت نمي دانى. پس عبد الكريم منقطع و مغلوب شد و بعضى از اصحابش بسوى اسلام اجابت كردند و بعضى با او باقى ماندند و عبد الكريم در روز سيم برگشت و گفت كه سؤال را قلب مي كنم و مي گردانم. حضرت صادق (ع) به او فرمود: از هر چه خواهى سؤال كن. گفت : دليل بر حدوث اجسام چيست؟ فرمود: من چيز كوچك و بزرگى را نيافتيم مگر آنكه چون مثلثش به آن ضمیمه شود بزرگتر مىشود و در اين امر زوال و انتقال است از حالت اول و اگر قديم مي بود زائل نمي شد و نمي گرديد زيرا كه آنچه زائل مىشود و مي گردد روا باشد كه موجود شود و باطل گردد پس به وجودش بعد از عدمش دخول در حدوث باشد. و در حالت اول بودنش دخول او است در عدم و صفت ازل و عدم كه به معنى هميشگى و نايابى است هرگز در يك چيز جمع نخواهد شد عبد الكريم گفت گيرم كه در جارى شدن دو حالت و دو زمان بنا بر آنچه ذكر كردى دانستى و بر حدوث آنها استدلال كردى پس اگر چيزها بر كوچكى خود باقى بمانند از كجا تو را روا باشد كه بر حدوث آنها استدلال كنى ؟ حضرت (ع) فرمود: ما سخن نمي كنيم مگر بر اين عالم موجود. پس اگر اين را برداريم و غير اين را بگذاريم در آن سخن گوئيم و ليكن تو را جواب دهم. از آنجا كه فرض كردى كه تو ما را الزام مي دهى و مي گویی كه اگر چيزها بر کوچکی خود دوام داشته باشند هر آينه در وهم و خيال چنان باشد كه در هر زمان كه چيزى از آن بسوى مثلثش ضمیمه شود بزرگتر باشد و در جواز تغيير بر آن بيرون رفتن آنست از قِدَم چنان كه در تغييرش دخولش در حدوث ظاهر شد تا آنكه در پس آن چيزى از برايت ظاهر شود اى عبد الكريم. پس عبد الكريم منقطع و رسوا شد .» (التوحيد للصدوق ،ص298 )
14. « مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ. ـــــــــ خدا در نزد هر جاهلی نیز شناخته شده است. (انکار خدا حقیقتاً ممکن نیست.) » (التوحيد للصدوق ،ص58 )
15. « عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ دُلَّنِي عَلَى اللَّهِ مَا هُوَ فَقَدْ أَكْثَرَ عَلَيَّ الْمُجَادِلُونَ وَ حَيَّرُونِي فَقَالَ لَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ هَلْ رَكِبْتَ سَفِينَةً قَطُّ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ كُسِرَتْ بِكَ حَيْثُ لَا سَفِينَةَ تُنْجِيكَ وَ لَا سِبَاحَةَ تُغْنِيكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُكَ هُنَاكَ أَنَّ شَيْئاً مِنَ الْأَشْيَاءِ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُخَلِّصَكَ مِنْ وَرْطَتِكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ الصَّادِقُ ع فَذَلِكَ الشَّيْءُ هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَيْثُ لَا مُنْجِيَ وَ عَلَى الْإِغَاثَةِ حَيْثُ لَا مُغِيث. ــــــــــــــــ مردى از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد مرا بپروردگارت رهنمائى كن كه جدالكنندگان بر من فراوان شدهاند و مرا سرگردان كردهاند. حضرت فرمودند: اى بندهى خدا آيا كشتى سوارشدهاى؟ عرض كرد بلى.حضرت فرمودند: آيا هيچ گاه كشتى تو شكسته كه كشتى ديگرى هم نباشد كه ترا نجات بدهد؟ و شناگرى هم نباشد كه ترا بىنياز كند؟ عرض كرد بلى.حضرت فرمودند: در اين هنگام دل تو متوجه این شد كه موجودی از موجودات قادر است تو را از ا ين گرفتاريت خلاص كند؟ عرضكرد بلى.حضرت صادق عليه السّلام فرمود: همان چيزى كه در آن شرايط از او اميد نجات دارى خداى قادر بر نجات است در آن وقتى كه نجات دهندهاى نيست و پناه دهندهاى پيدا نمىشود. » (إرشاد القلوب إلى الصواب ،ج1 ،ص169 )
16. « هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ . ــــــ او با شماست هر کجا که باشید. » (الحديد:4)
17. « نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد. ـــــــــ ما از رگ گردن (رگ حیات) به او نزدیکتریم. » (ق :16)
18. « َ كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ.
امام حسین (ع) در دعای عرفه فرمود: چگونه استدلال می شود بر وجود تو ، با چیزی که در وجودش محتاج توست. آیا برای غیر تو ظهوری است که برای تو نباشد تا آن ظهور ظاهر کننده ی تو باشد. کی غایب بوده ای که محتاج دلیلی باشی که به تو دلالت کند؟ و کی دور بوده ای تا آثار وصل کننده و واسطه نسبت به تو باشند. کور باد چشمی که تو را نمی بیند.»(بحار الأنوار ، ج64 ،ص142 )
18. « الْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِيَّتِه.
حمد خدایی را سزاست که با خلقش بر وجودش راهنمایی کننده است ؛ و با خلق حادثش بر ازلیّتش رهنمون.»(نهج البلاغة ، خ 152)
19. « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي ... الدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِه .
حمد خدایی را سزاست که دلالت کننده است با حدوث خلقش بر قِدَم خود و با حدوث خلقش بر وجود خودش.» (الإحتجاج على أهل اللجاج ،ج1 ،ص204 )
20. « إِنَّ الْأَشْيَاءَ تَدُلُّ عَلَى حُدُوثِهِا مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَكِ بِمَا فِيهِ وَ هِيَ سَبْعَةُ أَفْلَاكٍ وَ تَحَرُّكِ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَيْهَا وَ انْقِلَابِ الْأَزْمِنَةِ وَ اخْتِلَافِ الْوَقْتِ وَ الْحَوَادِثِ الَّتِي تَحْدُثُ فِي الْعَالَمِ مِنْ زِيَادَةٍ وَ نُقْصَانٍ وَ مَوْتٍ وَ بَلَاءٍ وَ اضْطِرَارِ النَّفْسِ إِلَى الْقَرَارِ بِأَنَّ لَهَا صَانِعاً وَ مُدَبِّراً أَ مَا تَرَى الْحُلْوَ يَصِيرُ حَامِضاً وَ الْعَذْبَ مُرّاً وَ الْجَدِيدَ بَالِياً وَ كُلٌّ إِلَى تَغَيُّرٍ وَ فَنَاء.
همانا همه ی اشیاء دلالت بر حادث بودن خود دارند. از چرخش فلک ــ به سبب آنچه در آنها و آنها هفت فلک اند ــ از حرکت زمين و آنچه بر روی آن است و از دگرگونى زمانها و اختلاف وقتها و همه پديدههاى نو که در عالم حادث می شوند از فزونى و كاستى و مرگ و گرفتارى، و ناچارى نفس در اقرار به این که برای او صانع و مدبرى است. آيا نمی بينى که شيرين ترش مىشود، و خوشمزه تلخ مىشود و نو كهنه مي گردد، و همه چيز دچار دگرگونى و نابودي است؟ » (بحار الأنوار الأطهار ،ج54 ،ص78 )
21. « قَالَ الرَّجُلُ فَمَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنِّي لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِي وَ لَمْ يُمْكِنِّي فِيهِ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ فِي الْعَرْضِ وَ الطُّولِ وَ دَفْعِ الْمَكَارِهِ عَنْهُ وَ جَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَيْهِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْيَانِ بَانِياً فَأَقْرَرْتُ بِه.
مرد گفت: دليل بر وجود او (خدا ) چيست؟ امام رضا (ع) فرمودند : من چون تن خود را نگريستم كه نمی توانم در طول و عرض آن زياد و كم كنم و زيان و بديها را از او دور و سود و خوبىها را به او برسانم يقين كردم اين ساختمان را سازندهاي است و به وجودش اعتراف كردم. » (الكافي ،ج1 ،ص 78 )
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//node/4414
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
یادداشت :
نوع منبع :
پرسش و پاسخ
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت