چنین مینماید که با توجه به مبانی فکری دکارت، بهسادگی نمیتوان دربارة امکان تجربه در فلسفة او سخن گفت چراکه او در شاهکار فلسفیاش، تأملات در فلسفة اولی، از هم
... مان آغاز با طرح شک افراطی بساط عالم حس را که موضوع اصلی تجربه و پیششرط امکان آن است، چنان فراهم میچیند، که تا «تأمل ششم»، محسوسات در محاق هستند و در آنجا نیز به شیوهای کلامی و با استناد به نافریبکاری خداوند میکوشد عالم حس را سرجای خود بازگرداند. اما در اینکه تا چه اندازه در این راه کامیاب بوده است میان دکارتشناسان اختلافنظر بسیاری هست. ما در پژوهش پیشِ رو میکوشیم نشان دهیم که اگر غایت فلسفة دکارت را ــ چنانکه خود بدان تصریح دارد ــ سیطرة آدمی بر طبیعت بدانیم تا جاییکه او فلسفهاش را «فلسفة عملی» در برابر «فلسفة نظری» مدرسیان مینامد، چارهای جز این نداریم که نهتنها به امکان که به ضرورت تبیین تجربه در اندیشة دکارت اذعان کنیم. توضیح اینکه این سیطره و تسخیر آدمی بر طبیعت در فلسفة عملی دکارت، تنها در تجربه است که تحقق مییابد، بدین معنا که واپسین حلقة رابط فاعل شناسا با طبیعت همانا تجربه است که عالم را در زیر سیطره و چیرگی او درمیآورد و از این رهگذر، قرار است علم دکارتی سروسامان گیرد. حال اگر نتوانیم تجربه را در اندیشة او تبیین کنیم و توضیح دهیم، غایت آشکار فلسفة او، یعنی تبدیل ما به «اربابان و مالکان طبیعت» تبیینناپذیر میماند.
بیشتر